اوایل دوره برژنف شاه مسافرتی داشت به شوروی. وقتی که درباره امکانات همکاری بین دو کشور بحث میشود، این رشته هم به میان میآید و تصمیم گرفته میشود که چنین همکاریای مورد بررسی بیشتری قرار بگیرد، علاوهبر آن امکان صادرات ایران به شوروی و ایجاد کارخانههای دیگر فراهم شود. شوروی در 1964 تیمی به ایران فرستاد و بعد از اینکه دیدند امکانات وجود دارد قرار شد نمایندگان رسمی آنها وارد ایران بشوند و مذاکره بکنند با ایرانیها برای عقد قرارداد. این مذاکرات و رفت و آمدها سعی میشد بهطور سری انجام بگیرد که مبادا به خارج درز بکند.
رئیس هیات ایران [علینقی] عالیخانی بود نفر دوم [صفی] اصفیاء و بعد رئیس گروه مذاکره من بودم با تعدادی افراد دیگر. و تمام مذاکرات هم در دفتر من در وزارت اقتصاد عملی میشد. این مذاکرات ما در حدود یک ماه طول کشید و ما در مورد چهار تا طرح مذاکره میکردیم.
یکی ذوبآهن بود، یکی کارخانه ماشینسازی، یکی هم صادرات گاز ایران بود به شوروی، و یکی هم ایجاد یک کارخانه نساجی در آذربایجان و در دشت مغان... مذاکرات بسیار سختی بود و ما موفق شدیم در عرض این یک ماه این موافقتنامه را آماده بکنیم به استثنای چهار نکته... از آن جمله بود مساله قیمت گاز و ظرفیت ذوبآهن و سه، چهار تا از این قبیل نکات. ولی در هر حال در اصول توافق شده بود.
یک روز قبل از اینکه این موافقتنامه پاراف بشود آمریکاییها اطلاع پیدا کرده بودند که بهطور سرّی در وزارت اقتصاد مشغول مذاکره هستند با گروهی و این هم در دفتر محمد یگانه انجام میگیرد. در این موقع آقای Meyer سفیر آمریکا بود و من هم در ایران بودم تا آن موقع یک سال با هم تماسی نداشتیم. آقای Meyer به من تلفن کردند برای بار اول و بعد میخواستند مرا به شام دعوت بکنند. به منشی خودم گفتم که فعلا پیغام را بگیرید بعدا جوابشان را میدهم.
من بلافاصله رفتم پیش عالیخانی وزیر اقتصاد که ایشان همچین تلفنی کرده چه جوابی باید داد؟ البته صلاح نیست که من بروم آنجا در این اوضاع و احوال. ایشان پرسیدند. «چطور؟ این موافقتنامه در چه حالی است؟» گفتم، «فردا آماده پاراف شدن است.» ایشان گفتند، «پس در این صورت شما این را قبول بکنید.» ولی باز من صلاح ندیدم که به تنهایی به سفارت آمریکا بروم.
سفیر که مجددا تماس گرفتند پرسیدم، «خوب چطور شده که دعوت میکنید» ایشان گفتند، «ما اطلاعاتی به دستمان رسیده مذاکراتی دارد انجام میشود، میخواستیم ببینیم که چه وضعی هست.» در آن صورت من گفتم که، «درست است من در این مذاکرات شرکت دارم، ولی از من ارشدتر دو نفر دیگر هم هستند که یکی آقای عالیخانی وزیر اقتصاد و آن یکی هم آقای صفی اصفیاء رئیس سازمان برنامه، آنها در موقعیت بهتری هستند که به سوالات شما پاسخ بدهند.» بنابراین از آنها هم دعوت کردند.
بلافاصله دو، سه ساعت بعد از اینکه موافقتنامه امضا شده بود رفتیم آنجا. برای اینکه از روز اول شاه ترسش از این بود که بعضی افرادی در ایران پیدا بشوند و این اطلاعات را به خارج بدهند و بعد فشارهایی بیاید جلوی این کار گرفته بشود. این بود که میخواستند آمریکا در مقابل عمل انجام شده قرار بگیرد و البته فردایش هم بنا بود که اعلام بشود به مردم گفته بشود که چه اتفاقی خواهد افتاد. حتی اعلام هم شد یعنی به روزنامجات داده شد.
در مهمانی سفیر این مساله را که مطرح کرد آقای عالیخانی گفتند «نه چیز مهمی نبود، برای شما مورد علاقه نیست. چون مدتی بود یک طرحی داشتیم منتهای سعی و کوشش را کردیم که با شما کنار بیاییم و شما گفتید که عملی نیست و جواب منفی دادید ما هم بالاخره مجبور شدیم راهحل دیگری بیابیم و این همسایههای شمالی آماده بودند برای این.» گفت، «در چه مرحلهایست؟» گفت، « قراردادش را قبل از اینکه بیاییم اینجا امضا کردیم.»
آنها خیلی ناراحت شدند. ولی خوب عمل انجام شدهای بود و این نشان داد در آنجا که ایران مصمم است برای رفتن به طرف صنعتی شدن ولو اینکه از هر کجا کمک بگیرد.
از مصاحبه محمد یگانه (رئیسکل بانک مرکزی، وزیر دارایی دوره پهلوی دوم)، با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، تاریخ مصاحبه: 25 تیر 1364
مصاحبهکننده: ضیا صدقی