انسان طبیعتاً و فطرتاً خواهان کمال است و اگر موانع و رهزن هایی برایش پیش نیایند و او را به حال خودش بگذارند، به سوی کمال سیر می کند. کامل، مکمل می خواهد. انسان؛ پیغمبر و امام، سفیر الهی و دستورات جامع برای سعادت می خواهد. اگر انسان را از فطرت و مسیر خلقتش باز ندارند و او را منحرف نکنند، خواهان قرآن و کتاب و دستورالعمل است. قرآن کریم در آیات 102 تا 104 از سوره آل عمران به این حقیقت اشاره می کند و می فرماید:
«یاأَیهَا الَّذین آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ*وَ... وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَکنتُم عَلی شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنقَذَکم مِنها کذلِک یبَینُ اللَّهُ لَکم آیاتهِ لَعلَّکم تَهتَدونَ وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلَی الْخَیرِ وَ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون. ای کسانی که ایمان آورده اید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید! ...همگی به ریسمان خدا [قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت ]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت (بزرگِ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دل های شما، الفت ایجاد کرد، ... و باید برخی از شما مسلمانان، خلق را به خیر و صلاح دعوت کنند و امر به نیکوکاری و نهی از بدکاری کنند، و اینها (که واسطه هدایت خلق هستند) رستگار خواهند بود.»
خداوند متعال درباره انزال کتاب و ارسال رسولش به مسلمانان می فرماید: «شما مردم پراکنده بودید و در ظلمت جهل به سر می بردید.»
باید گوهر ایمان را تا پایان عمر، حفظ کنید! این خطاب اکنون با ما هم هست. اگر این کتاب، علما و مربیان شرع و شریعت و گفتار حق و حقیقت در میان مردم نباشند، اگر این معارف حقه و آب حیات، این عین حیات به مردم داده و خورانده نشوند، چه هرج و مرج ها، درنده خویی ها و آدمکشی هائی که رخ خواهند داد. این همه معارف برای مردم گفته و وعده و وعید عنوان می شوند، با این همه مشاهده می کنید که مردم چگونه از یکدیگر هراس دارند. کجا مؤمن از مؤمن هراس دارد؟ جناب رسول الله (ص) فرمودند، «از مؤمن هراس نداشته باش، چون بهترین مواظب و مراقب او ایمان اوست.»
در معاشرت افراد با یکدیگر اول چیزی که اهمیت دارد ایمان، خداشناسی، تقوا، و راستی، درستی و حقیقت آنهاست.
ممکن است فردی زرق و برق الفاظ داشته باشد، اما همان زرق و برق، دام او باشد. ممکن است در لباس مقدس روحانیت و در کسوت انبیاء باشد، اما همان کسوت، کشکول گدایی او باشد.
رسول الله(ص) فرمودند: «در امر ازدواج، مبادا چشمتان بیفتد به شاخه گلی و این شاخه گل در مزبله و لجنزاری روییده باشد. مبادا گول این شاخه گل را بخورید.»
حتی نیت، احوال و افکار و خیالات، حلال و یا حرام بودن غذاها، کارها و معاشرت های پدر و مادر در فرزند اثر می گذارد. پدر حرام خوار و میگسار، فرزند صحیح و سالم و عاقل به اجتماع تحویل نمی دهد و نیز در دامان مادری که مواظب رفتارش نیست، فرزند صالح و شایسته به بار نمی آید. انسان که فقط برای اطفاء شهوت حیوانی ازدواج نمی کند. سخن از تولید نسل و بقاء آدم و نهال نیکو به بار آوردن و فرزند صالح تحویل اجتماع دادن و از خود یادگار نیکو در اجتماع گذاشتن است. اول چیز در انتخاب معاشر و همسر، ایمان اوست که اگر شکار دنیا باشد، تو را هم طعمه دنیا می کند.
مواظب جوانان عزیز باشید که به کجا می روند؛ با چه کسانی همنشین اند و چه کتاب هایی می خوانند. در بین این همه کتاب هائی که روزانه نوشته می شوند، اگر یکی از دلِ بیدار نشئت گرفته و دارای وزن علمی باشد که نویسنده اش درد دین داشته و دلسوز به حال اجتماع باشد و خود به حقیقتی رسیده و فهمیده و چشیده باشد. زرق و برق الفاظ نویسندگان گولتان نزند.
ای جوانانی که در آتیه رجال اجتماع هستید، ببینید دارید خودتان را چگونه می سازید. گرفتار زرق و برق نشوید، شما مربی و معلم و عالم روحانی کار کشته و استخوان خرد کرده و راهبر می خواهید تا به جایی برسید. باید خیلی مواظب باشید که با چه کسانی محشورید. مشتری ها به سراغ شما می آیند. گول زرق و برق الفاظ آنها را نخورید.
قرآن متن حقیقت است. اگر شرق و غرب عالم را بگردید که کتابی پیدا کنید که بتواند جانشین قرآن شود محال است، این سنت الله است،
«فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّه تبدِیلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحوِیلًا»[1] نه تغییرپذیر است و نه تبدیل پذیر. این نظام احسن عالم، این سنت الله، این خلقت محکم و حیرت آور را بنگر. بنگر که شنیدن، دیدن، فهمیدن، یاد گرفتن و فکر کردن چیست.
این همه عوامل، «وَمَا یعلَمُ جنُودَ رَبِّک إِلَّا هُو»[2]، این همه جنود الهی که در بدن و کشور وجود تو کار می کنند و «لایعصُونَ اللَّه ما أَمَرَهُمْ»[3]، اصلاً عصیان در برنامه شان نیست. این همه قوائی که در بدن تو تعبیه شده اند، باذن الله در مسیر خودشان در کارند و هیچ گناه نمی کنند.
خداوند، جهان را در پیکر کوچک تو خلاصه کرده است. اگر توانستی این سنت و اتقان خلقت را تحویل و تبدیل کنی، بسم الله! آنگاه بگو که می شود به جای این کتاب قرآن، سنت و دستور دیگری بیاوریم. این سنت را آن حقیقتی برای ما فرو فرستاده است که ما و این عالم را آفریده است.
جوانان ما بدانند اگر یک معلم ربانی الهی بالای سرشان نباشد یک وقت حرف هایی و افکاری از قلم ها و دهان هایی دانسته، ندانسته یا با علم یا با کینه توزی یا با صفا و سادگی صادر می شوند و جوان، مفتون و دلباخته آن الفاظ پر زرق و برق می شود و به انحراف می افتد. اینها وسوسه شیطانی است.
مبادا مطالب افراد گوشه و کنار و کتاب های گوناگون تو را بقاپند. زرق و برق الفاظ زیاد است. مراقب باشید. برای همین است که مردم عالم و مربی می خواهند.
خدای متعال بدن را به همین اندازه که انسان را طرف و آن طرف بگرداند، به وسیله او حرف بشنود، کمال کسب کند، در حدی که احتیاجاتش برآورده شوند توقف داده، اما جان را میدان داده و جان را رشدهاست. او از کجا دانسته که اینجا بایستد؟
این رنگ ها و شکل های مختلف را پدر و مادر داده اند؟ اینها همه در دست دیگری است، «قُل کُلٌّ مِن عِندِاللَّه»[4] حال پدر، مادر و غذا ی آنها این طور نیست که دخیل نباش. اما آفریننده، دیگری است، و لو اینکه بدی ها و شر از جانب او نیست. از آن سو همه خیر و ایجاد و تکمیل است.
در کافی چند روایت از ائمه اطهار بیان شده که خداوند اولی است در حسنات و شما اولی هستید به سیئات، حسنات مستقیم از ناحیه اوست، سیئات منسوب به شماست.
او نطفه را در رحم، صورتگری می کند حالا نطفه اگر چنانچه عصاره یک پیکر میگسار است که آن فرزند در عقل او خللی پیدا می شود بلکه در ریخت و شکل او هم خللی پیدا می شود، میگسارها یا عقیم می شوند یا اگر چنانچه فرزندی از ایشان متولد بشود می بینید فرزند عاقل، فرزند هوشیار، فرزند صحیح الخلقه، فرزندی که عقلش را، دانش و هوشش را حفظ کند، نیست. از جانب او تکمیل و ایجاد است. بدی از این ناحیه است، رحم ناپاک است، صورت نطفه طور دیگر می شود، پدر ناپاک است، غذای ناپاک و شبهه ناک در نطفه اثر می گذارد.
آفتاب کارش نور دادن است. آفتاب سایه نمی دهد، نور می دهد. این کار آفتاب است. سایه از درخت و دیوار است. آفتاب کارش بالذات رحمت است، «یَا مَن سَبَقَت رَحمَتُهُ غضَبَه»[5]. او بالذات خیر و خیّر است. نور از اوست و بس. شرها، بدی ها و تیرگی ها مجعول بالعرض اند، بالذات از جانب حق جلّ و علا نیست، چون این طرف آلوده است او کارش این است که بیافریند. امساک فیض از آن طرف نمی شود، آنچه که از جانب اوست حق است. راستی و درستی است، بدی ها از این سو از جانب ما هستند.
سفیان آمد حضور جناب امام صادق(ع) و از حضرتش درخواست کرد، «یابن رسول الله! به من سفارشی و نصیحتی بفرما.» فرمود، «یا سفیان! آدم دروغگو جوانمرد نیست و مروت ندارد.»
به مصاحبین و معاشرین و شب ها و جلسه های خود التفات و دقت داشته باشید. دلتان به حال خودتان بسوزد:
«تا توانی می گریز از یار بد
یار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند»
زرق و برق ها و پرده های الوان، شب و عمر شما را از شما نگیرند، اوقات عمر با سرعت می گذرند. این سرمایه همیشه برای تو نمی ماند. وقت، این سرمایه را مغتنم بشمار و قدر بدان. از آنهائی که جوانی از دست داده اند بپرس که قدر و عظمت جوانی چیست. چرا حسد می ورزی؟ چرا راضی نیستی؟ دولت «قناعت» مگر کم دولتی است؟ دولت «رضا» مگر کم دولتی است؟ دولت «صبر» مگر کم دولتی است؟ درست است که باید تدبیر داشت، اما بنده ی حقیقی، بنده تفویض و تسلیم است. واقعیت این است که وظیفه ما تفویض و تسلیم است. کاردار کار ما در کار ماست ما بنده ایم و وظیفه ما بندگی است.
یکی آمد خدمت جناب امام صادق(ع) و عرض کرد، «دکان باز کرده ام و مشتری نمی آید.» فرمودند، «تو وظیفه داری که دکان باز کنی. این وظیفه توست. همین قدر.» یک روز مشتری می آید و مهلتت نمی دهد. یک روز هم مشتری نمی آید. همه کارها روی حساب است. نظام، نظام احسن است. تو چه کار داری به مردم؟ تو وظیفه ات این است که دکان باز کنی، این وظیفه توست. بقیه مربوط به اوست. مریض شده ای. وظیفه ات این است که دنبال طبیب بروی، دنبال درمان بروی. دیگر بیش از این که وظیفه نداری، ما بنده تفویض و تسلیم هستیم.
جناب امام باقر(ع) رفتند به عیادت جابر. جابر پیرمردی از صحابه پیغمبر(ص) است مریض شده، همان جابری که حضرت رسول الله(ص) به او فرمودند: که به خدمت جناب باقر(ع) میرسی و آن فرزند مرا هم می بینی. سلام مرا به او برسان. امام از حال او می پرسند. جابر در جواب عرض می کند که، «یابن رسول الله! در حالی هستم که رفتن برای من بهتر از ماندن و تهیدستی برای من بهتر از توانگری است.»
آقا فرمودند، «اما من حرفم این است اگر به من فرمود بیا، رفتن خوب است، اگر فرمود باش، بودن خوب است. فرمود باید توانگر باشی، توانگری خوب است. فرمود باید تهیدست باشی، تهیدستی خوب است.»
عاشقان کوی تو الْفَقرُ فَخرِی می زنند. این مقام رضاست. ما بیش از این حقی نداریم و کاری از ما ساخته نیست. جهان جهانبان دارد. نظام را ناظمی است. خداوند برنامه و حقیقت دارد. همان طور که تا اینجائی که هستی دست من و تو نبود. دست دیگری است. رسول الله(ص) فرمودند اعتمادت، وثوقت فقط به خدا باشد. آنگاه که وثوقت به خدا شد، مؤمنی.
یکی از چیزهائی که خداوند از آدم رباخوار می گیرد این است که وثوق و اعتماد و اطمینان به خدا را از او می گیرد و او به جای اینکه خداپرست و چشمش به سوی حق باشد و صبح که از خانه اش به سوی مثلاً دکه اش می رود بگوید الهی به امید تو، به این فکر است که امروز نوبت فلانی است، فلانی باید بیاید، از آن یکی این قدر بگیرم، از آن یکی آن قدر...! این خداپرست و موحد و نمازگزار نیست. نماز میخواند و می گوید:
«ایاکَ نعبُدُ وَ ایّاکَ نَستَعین»، اما انگار که شخص خوابیده یا بیهوش یا دیوانه چیزی بگوید. کجا ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَستَعین؟ کجا تنها تو را پرستش می کنم و از تو یاری می جویم؟
این که چشمش به هزار دست است، کجا موحد است؟ کجا در عبادت است؟ مگر به لقلقه لسان است؟ این مردم پرست است، خداپرست نیست، «أَربابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللَّه الْواحدُ القَهَّار»[6] آیا داشتن ارباب، و خداهای گوناگون خوب است یا خداوند یکتایی که مستولی است و همه در دست او هستیم و همه چیز از اوست؟
اگر اطمینان و اعتماد به الله داشته باشی. آنگاه مؤمنی. رسول الله (ص) فرمود: «از کبوتر کمتر نباشید که صبح از لانه خود پرواز می کند، به امید خداوند به بیابان می رود و روزی اش را به دست می آورد.»
چه کسی روزی را به من داده؟ به آنچه که خداوند برای تو حصّه و نصیب و قسمت قرار داده راضی و خرسند باش تا غنی و توانگر باشی و گرنه هفت اقلیم را هم بگیری باز در تب و تاب اقلیم دیگری. تا به مقام رضا نرسی غنی نخواهی بود و هر چه به دستت بیاید گدائی و هر چه بیشتر به دست می آوری گداتری.
در اجتماع افرادی هستند که زندگی چندان پر و پیمانی هم ندارند، اما بذل و بخشش و جوانمردی و از خودگذشتگی دارند. چه بسا بیچاره هایی که جمادها را اندوخته و به چند برگ کاغذ با چند عدد صفر و به جمادی که در بیرون و از حقیقتشان خارج است، دل خوش کرده اند.
شخصی آمد خدمت یکی از معصومین«علیهم السلام» و عرض کرد، «آقا چرا ما از مردن هراس داریم؟» فرمود، «چون شما هرچه را که به چنگ آورده اید همه را در اینجا نهاده اید و نمی توانید از اینها دل بردارید. یک مقداری پیش بفرستید آنجا و ببینید که چه خوب می کشاند شما را می برد.»
«وَلًا مِن عِندِ اللَّهِ وَ ما عِندَ اللَّهِ خَیر».[7] نسبت به کسی که مجاور و شریک توست، در کنار مغازه تو مغازه دارد، در کنار خانه تو خانه دارد، همسایه توست، اهل راسته و بازار توست، در یک خیابان هستید، در یک محله به سر می برید، درست همسایگی کن، درست حق آنها را به جا بیاور. آنگاه مُسلم هستی.
چه رقابت های نامشروع در کسب، چه چاه کنی ها در رقابت های نامشروع و در کسب، این چه مسلمانی است؟ چه خلاف گویی ها، چه دروغ زدن ها. یک بنده خدائی متاعی آورده. اگر می خواهی بخری بخر اگر نمی خواهی بخری حق نداری که متاع او را تنزل بدهی و پایین بیاوری. ما حق نداریم این کار را بکنیم. آن کسی که با تو مجاور است، حق جدار را رعایت کن.
جناب علامه شیخ بهایی در کشکولش آورده که حضرت رسول الله با فردی به جایی تشریف می بردند. به برکه آبی رسیدند. آن فرد عرض کرد، «یا رسول الله! در این آب خودمان را شستشو بدهیم؟» فرمودند، «بسیار هم خوب است.» رسول الله وارد در آب شدند. وقتی خواستند از آب در آیند، آن فرد قطیفه را گرفت و برای رسول الله نگه داشت. سپس او در آب رفت و وقتی داشت از آب بیرون می آمد، جناب رسول الله(ص) قطیفه را در دست گرفتند و برای او نگه داشتند. آن فرد ابا کرد و گفت، «یا رسول الله! شما برای من قطیفه نگه بدارید؟» فرمودند: «خودداری نکن. دو نفر که باهم رفیق و شریک و همراه و همسفر شدند آن کسی از آن دو نزد خدا گرامی تر است که حق رفاقت را بهتر انجام دهد و به وظیفه رفاقت و همسفری خود بهتر آشنا باشد.» ببینید، رفیق، معاشر و مصاحب که شدید، چقدر باید مواظب هم باشید. باید کشیک نفس را بدهی.
از هر کسی که تو را از مسیر انسانی به در می برد بپرهیز، ولو پدر، مادر، فرزندت باشد. در اینجا نفرمایید که رحم است، این دیگر رحم نیست، این بیگانه است. از او برکنار باش. فرمود با آدم نابکار و فاجر که مواظب خود نیست، هرزه و هرزه کار است مصاحبت نکن، زیرا فجور و بدکاری هایش را به تو تعلیم می دهد. نفس انسانی خوپذیر است.
معاشر با کسانی باش که یاد خدا را در تو زنده نگه می دارند. برای کاری که در پیش داری با کسانی مشورت کن که از خدا می ترسند. هر عقلی برای خود چراغی است. انسان برای کارهای مهم به نورافکن احتیاج دارد. ظلمات و تاریکی ها زیادند. چند تا چراغ که جمع بشوند، بهتر نور می دهند و فضا روشن تر می شود. اینکه فرمود مشورت کنید، «وَ شاوِرهُم فِی الْأَمر»[8] به عنوان تعلیم به دیگران و تألیف قلوب است. ما با هم مشورت می کنیم، چون عقل ها و بینش ها چراغ هستند و کارها را ظلمت و تاریکی فراگرفته است. مشورت محبت و برادری و یگانگی می آورد، چون دل به دل راه دارد.
جناب رسول الله فرمودند، «اَلمُستَشارُ مُعتَمِد» کسی که آمده با تو مشورت کند و درباره کاری از تو نظر بپرسد، آنچه را که حق است و می دانی بگو. امین باش. هم سرّ او را نگه دار و هم به او خیانت نکن.
ابوحنیفه آمد خدمت جناب امام صادق معصومین(علیهم السلام) و عصایی را در دست امام دید. پرسید، «آقا! این چیست؟» فرمود، «عصای پیغمبر(ص) است که به ما ارث رسیده است.» ابوحنیفه افتاد روی عصا و بنا کرد آن را بوسیدن. فرمود: من پسر پیغمبر(ص) و جانشین ایشان هستم. سخن مرا بشنو و اطاعت امر خدا را کن.»
آن قدری که مردم شهر به فکر مسجد هستند، به فکر عالم نیستند. آخر جان مسجد علم است و عالم. مسجد و مردم را چه کسی باید اداره کند؟ «فَلَوْلا نَفَرَ منْ کلِّ فرْقَةٍ منْهُمْ طَائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا الَیهِم»، آن کسانی که به فکر حسینیه ها و تکایا هستند، به فکر مروجین دین و عالم روحانی شان باشند.
عرض نمی کنم حفظ شعائر دین نکنید و مسجد نسازید، اما ببینید جان مسجد چه هست؟ درست است که مسجد مدرسه الهی است، اما مدرسه معلم می خواهد. جان مسجد قرآن و نشر احکام است. به ما فرموده اند اگر خدا نعمتی به تو داد، اگر خواهان دوام و بقای نعمت هستی، «لَئِن شَکرْتُم لَأَزِیدَنَّکم»: حق و شکر الهی را به جا بیاور.
امام زین العابدین(ع) وقتی نعمتی که به ایشان می رسید یا مصیبتی برطرف می شد، نماز شکر می خواندند؛ بین دو مسلمان را آشتی می دادند، کدورتی را برطرف یا مشکل مردم را حل می کردند و یا حاجتی را برمی آوردند، نماز شکر می خواندند.
حضرت امام صادق(ع) فرمودند: اگر یکی از بندگان خدا در خانه شما را زد و آبرویش را پیش شما آورد، شتاب کنید در برآوردن حاجت او که حاجت او را دیگری برمی آورد و برای شما شرمندگی می ماند، از آن جهت که از ثوابش باز می مانید.
این نعمتی است که به شما روی آورده است. به این نعمت الهی دست رد نزنید و قدر این نعمت را بدانید. بندگان خدا به در خانه هر کسی نمی روند و هر دری را نمی زنند،
«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یرْسِلِ السماءَ علَیکمْ مدْراراً وَ یمْدِدْکمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یجْعَلْ لَکمْ جَنَّاتٍ وَ یجْعَلْ لَکمْ أَنْهاراً»(نوح /12)
اگر می بینی روزی تو نرسیده یا به تعویق افتاده، استغفار کن و بدان که گناه است که حجاب شده بین تو و روزی تو. بدان که داری چوب گناهت را می خوری. حالا با این وضعی که ماها داریم گلی به جمال خداوند که به ما لقمه هایی می دهد با این همه گناه.
یا اگر چنانچه از یک آدم چیره دست زبردست و بی درنگ غم و اندوه و ترس و بیمی داری، به کلمه مبارکه «لاحَولَ وَ لا قُوَّة اِلا بِالله» پناه ببر و آن را ذکر خود قرار بده، که این کلمه کلید فرج و گشایش و گنجی از گنج های بهشتی است.
قرآن مجید و کتاب الله و دستور الهی برای این است که خودمان را دریابیم و سعادت همیشگی خود را به دست بیاوریم. همان طور که در آیات سوره آل عمران فرموده کسانی هستند که شما را به سوی حقیقت دعوت می کنند، «وَلْتَکُنْ مِّنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیأْمُرُونَ بالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُوْلَئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[9]. افرادی را داشته باشید که شما را به سوی سعادت بکشانند. خودتان را دریابید، مواظب جان خودتان، سرّ خودتان، رزق و روزی تان و کسب و کارتان باشید.
امام صادق فرمودند: «شیعیان! کاری نکنید که وقتی شما را می بینند بگویند اینها که از شاگردان امام صادق اند، این رفتار و وضعشان است. این دروغشان، این حسدشان، این گناهشان، این ریای شان، این دزدی شان، این ظاهرشان و این زندگی شان است. زینت ما باشید که وقتی شما را می بینند بگویند اینها کسانی هستند که از امام صادق(ع) درس گرفته اند. اعمال شما باید معرف شما و مبلّغ برای مردم باشند.»
ملای رومی درباره قرآن فرمود:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزه ت را رافعم
بیش و کم کن را ز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم حافظم
طاعنان را از حدیثت رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن درو
تو به از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روز روز افزون کنم
نام تو بر زر و بر نقره زنم
پی نوشت ها: