ماهان شبکه ایرانیان

واگویه های علم از قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲

نه تنها مورخان و تحلیلگران سیاسی علم را مهرۀ انگلیسی ها می دانند، بلکه در خاطرات و نوشته های دولتمردان و سفرای انگلستان در ایران در رژیم گذشته نیز راجع به وی و پدرش مطالبی به چشم می خورد که مؤید وابستگی موروثی خاندان علم به انگستان است

واگویه های علم از قیام پانزده خرداد 1342

مقدمه

نه تنها مورخان و تحلیلگران سیاسی علم را مهرۀ انگلیسی ها می دانند، بلکه در خاطرات و نوشته های دولتمردان و سفرای انگلستان در ایران در رژیم گذشته نیز راجع به وی و پدرش مطالبی به چشم می خورد که مؤید وابستگی موروثی خاندان علم به انگستان است. سر ریدر ویلیام بولارد، سفیر انگلیس در ایران، با معرفی پدر علم جزئیات جالب و خواندنی ای را یادآور می شود: «محمدابراهیم علم (شوکت الملک) از تبار خاندانی است که کم و بیش چند نسل در قائنات و نواحی مجاور آن حکومت مستقلی داشته اند، و به دفعات حاکم سیستان بوده است. در دوستی با انگلیسی ها سابقه طولانی دارد و بارها به ما کمک شایانی کرده است. شوکت الملک تا قبل از گسترش حکومت مرکزی کنونی از حمایت چشمگیر بریتانیا برخوردار بود. برای مثال سر والتر تانلی در سال ١٩١٣ حکومت سیستان و قائن را برایش به دست آورد.»[1] آنچه که با جزئیات بیشتری در معرفی شوکت الملک از زبان سفیر مذکور نوشته شده حاوی ارتباط تنگاتنگ این والی و بعدها وزیر عصر پهلوی اول با دولت انگلیس است.

ارتباطات شوکت الملک علم از جمله نزدیکی با انگلیسی ها و رضاخان بعدها بر زندگی پسرش تأثیر بسیاری گذاشت. برای مثال دخالت رضاخان موجب تعیین دانشگاه محل تحصیل علم و همچنین تشویق وی به ازدواج با دختر قوام الملک شیرازی گشت. تحصیل در دانشگاه کشاورزی کرج و ازدواج با ملکتاج قوام، ارتباط با دربار و آشنایی با محمدرضا پهلوی را فراهم آورد. راجع به ورود علم به صحنۀ سیاست، اسفندیار بزرگمهر این گونه شرح داده است:

اسدالله علم پسر امیر شوکت الملک بیرجندی بود که در اواخر حکومت رضاشاه برای اینکه زیر نظر باشد و ارتباطش با کنسول انگلیس پنهان نباشد به سمت وزیر پست و تلگراف و تلفن در هیأت دولت انجام وظیفه می کرد. او تربیت شدۀ مکتب انگلیسی ها بود و پدر در پدر با آنها خصوصیت و ارتباط نزدیک و صمیمی داشت. اسدالله علم تحصیلات ابتدایی را در بیرجند و در مدرسه خصوصی گذراند و پس از تحصیلات متوسطه وارد دانشکده کشاورزی کرج شد و از این دانشکده درجه لیسانس گرفت. او هیچوقت تحصیلاتی در خارج نداشت و زبان انگلیسی را با معلم خصوصی و حشر ونشر با انگلیسی ها در بیرجند یاد گرفته بود. پس از دریافت لیسانس کشاورزی به بیرجند زادگاهش بازگشت و در سال ١٣٢٤ از سوی احمد قوام نخست وزیر وقت به عنوان فرماندار سیستان و بلوچستان انتخاب شد. وی پس از آن به ترتیب در کابینه ساعد (دی ماه ١٣٢٨ ) به پست وزارت کشور و سپس در کابینه بعدی ساعد (اسفند ١٣٢٨ ) نیز به وزارت کشاورزی منصوب گردید.

همچنین در کابینۀ علی منصور (فروردین ١٣٢٩ ) دوباره وزارت کشاورزی و در کابینه رزم آرا (تیر ١٣٢٩) وزارت کار را عهده دار شد. در کابینه مصدق برای وی پستی در نظر گرفته نشد، و به دلیل نزدیکی به شاه به سرپرستی املاک و مستغلات پهلوی گماشته شد.

اگرچه به دلیل شیطنت های مخلانه ای که در زمان مصدق برای خوش خدمتی به شاه انجام داد، وی را بر این داشت که از تیررس مصدق در امان باشد، و برای دوری از وی بیرجند را برگزید. به هر شکل دو سال در همین مسند ماند تا در کابینۀ علاء (فروردین ١٣٣٤) به وزارت کشور منصوب شد، تا به عنوان مهرۀ شاه سیاست های موردنظر را در انتخابات آن سال اعمال کند. در زمان نخست وزیری دکتر اقبال در نقشی متفاوت به عنوان رهبر حزب مردم وارد صحنۀ سیاست شد، و پس از آزمودن نقش های متفاوت، برای اجرا کردن سیاست های مد نظر شاه به پست نخست وزیری برگزیده شد. مدت زمان نخست وزیری علم از ١٧ تیر ١٣٤١ آغاز و در ١٧ اسفند ١٣٤٢ به دستور محمدرضا پهلوی مستعفی شد. و به ریاست دانشگاه پهلوی در شیراز برگزیده شد و پس از تقریبا سه سال در آذر ماه ١٣٤٥ به وزارت دربار رسید و تا مردادماه ١٣٥٦ در این سمت بود، تا اینکه به علت شدت بیماری کناره گیری کرد و در ٢٤ فروردین ١٣٥٧ به علت بیماری سرطان درگذشت و در مقبره خانوادگی در مشهد به خاک سپرده شد.[2]

تاریخ برای وی علی رغم یادداشت های دموکراتانه و مترقی خواهانه اش نقش معاونت در دیکتاتوری شاه و وابستگی به انگلیس را ثبت کرده است. مسعود بهنود در کتاب «از سیدضیاء تا بتخیار» با وصف دوره ای از تاریخ معاصر که بی ربط با زمان نخست وزیری علم نیست، با این جملات از آن دوره یاد می کند: «پایان دوره نخست وزیری علم، پایان دهه ای پردرد از تاریخ ایران بود که با کودتای ٢٨ مرداد آغاز شد و با سرکوب علماء و قیام ١٣٤٢ پایان یافت.

علم، دیکتاتوری شاه را مستحکم کرد که تا انقلاب ١٣٥٧ دوام یافت.»[3] در این اظهارنظر، بهنود نیز نقش علم را در تحکیم موقعیت شاه تأیید می کند.

اولین اقدام علم در جهت اجرای اصلاحات آمریکایی، که شاه پس از برکناری امینی اجرای آن را تعهد کرده بود، تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی بود که در عین حال جنبه آزمایش و ارزیابی روحانیت را هم داشت. این لایحه یا تصویب نامه، شاه و علم را در برابر روحانیون و مراجع قرار داد. اگر چه ابتدا بر اثر فشار روحانیت و آگاهی یافتن مردم، شاه به ظاهر از مقاصد دیکته شدۀ خود عقب نشینی کرد، اما پس از مدتی با رفراندوم نمایشی ششم بهمن شمشیر خود را از رو بست. صدای اعتراض روحانیون و تحریم شرکت در رفراندوم و بستن بازار (بازار تهران و اغلب شهرستان ها) نیز تأثیری در خیانت شاه و علم به مردم و کشور نداشت.[4] در ٦ بهمن ١٣٤١ رفراندوم انجام شد و با سرو صدای زیاد نتایج دروغین آن اعلام شد و پس از این رفراندوم فرمایشی لحن شاه و علم در برخورد با معترضین از جمله روحانیون تغییر کرد. این تغییر لحن در نطق علم کاملا محسوس است: «شاهنشاه معظم هدایت کشور را بر پایه ای نو و بر پایه تحول اجتماعی و عمیق تازه ای می گذارد. تحولی که برای پاره ای از کشورها به قیمت انقلاب خونین و برای پاره ای دیگر که وضع سیاسی و اجتماعی امروز را درک نکرده اند و به موقع اقدام ننموده اند به قیمت محو آزادی و استقلال آنها تمام شده است. چه باید کرد؟ چرخ زمانه به عقب برنمی گردد. خوشبخت مردمی که با آن هماهنگی کنند و خوشبخت تر کسانی که از آن جلوتر باشند... اگر کوته نظرانی هم این واقعیت را درک نکنند دیر یا زود خورشید این حقیقت خاطر آنها را نیز نورانی خواهد ساخت.»[5] آن چه که از این نطق فرمایشی و متملقانه استنباط می شود، این است که با مخالفان طرح های اصلاحی شاه دیگر مماشات نخواهد شد و همچنان که در متن نطق نیز به صراحت آمده شاه اساس سلطنتش را بر پایه اصلاحات فرمایشی اربابان خارجی قرار داده است. در این نطق علم به وضوح اعلام می کند که با اقتدار برای انجام تحولات موردنظر ملوکانه! به میدان آمده است. شاه نیز با لحن مشمئزکننده ای در سخنرانی هایش از مخالفان خود و بخصوص روحانیون یاد کرد.

حرکات و سخنان نامناسب شاه علیه روحانیت و سخنرانی افشاگرانه و پرجسارت امام خطاب به شاه باعث شکل گیری قیام ١٥ خرداد شد. پس از سخنرانی های جسورانۀ آیت الله خمینی، علم بر آن شد که برای ترساندن آیت الله خمینی مقر ایشان یعنی قم و فیضیه را مورد تهاجم قرار دهد، تا از این طریق ضرب شصتی نشان دهد و در دل روحانیون رعب و وحشت ایجاد کند. اما آیت الله خمینی پس از فجایع فیضیه در نطقی آتشین شاه و بخصوص علم را در ١٠ فروردین ١٣٤٢ به شدت مورد عتاب قرار داد: «... دولت ها به سر کار آمد، نمی دانم به آن دولتها این پیشنهادها شد و قبول نکردند یا این که نتوانستند این قدر بی شرافتی بکنند. شاید شریف بودند، عالم بودند، دکتر بودند، مهندس بودند و نتوانستند با همۀ مراکز علم مخالفت کنند، تا این که منتهی شد به این که دولت باید دولتی باشد که علم نداشته باشد، قدر علم را نداند، تا کلاس پنج بیشتر درس نخوانده باشد*[6]، آن هم در کرج تحصیل اجازه نامه با اعمال نفوذ کرده باشد، نداند معنی علم چیست، نداند معنی دیانت چیست، نفهمد مطلب را، سربسته و چشم بسته دیکته کنند و بگوید و نفهمد چه می گوید و بکند و نفهمد چه می کند... دیدیم که از اول که این دولت بیسواد و بی حیثیت روی کار آمد از اول هدف، اسلام را قرار داد. در روزنامه ها با قلم درشت نوشتند که بانوان را حق دخالت در انتخابات داده اند، لکن شیطنت بود، برای انعکاس نظر عامۀ مردم به آن موضوع بود که نظرشان به الغای اسلام و الغای قرآن درست نیفتد... بعد که مطالعه کردیم، دیدیم آقا قضیه، قضیۀ بانوان نیست، این یک امر کوچکی است، قضیۀ معارضه با اسلام است. منتخب، مسلمان

لازم نیست باشد، حلف به قرآن لازم نیست باشد، قرآن را می خواهیم چه کنیم ؟... بعد که مصادف شد با تودهنی از ملت مسلم، تعبیر کردند حرفشان را به این خبر که مراد ما از کتاب آسمانی قرآن است. ما هم از آنها پذیرفتیم بر حسب ظواهر شرع، لکن به مجرد اینکه اینها چند نفر عمله را دور خودشان دیدند و یک زنده باد و مرده باد را شنیدند، باز همان مطلب خبیثشان را از سر گرفتند...»[7] در این نطق اگرچه شخص شاه نیز مورد انتقاد قرار داده شد، اما لبۀ تیز حمله در این سخنرانی متوجه علم است. امام با عناوین بی سواد، بی شرافت، و بی دین علم را خطاب می کند. در پس این نطق هشدار دهنده، توقعات و انتظارات روحانیون نهفته است که این انتظارات بدون تغییر دولت امکان پذیر نبود. پس از این نطق، علم که از روحانیون کینه به دل گرفته بود، شاه را به شدت عمل علیه مخالفان بویژه روحانیون تشویق کرد. پس از سخنرانی شدیداللحن عصر عاشورا آیت الله خمینی دستگیر و به تهران منتقل شد. مردم پس از دستگیری امام به خیابان ها ریختند و آزادی مرجع خود را خواستار شدند و رژیم شاه نیز جواب این حق خواهی و دفاع از مرجعیت را با کشتار مردم به خون ناشند. علاوه بر این تظاهرات وسیعی در تهران آغاز شد که با نیروهای پلیس به زد و خورد پرداختند. تظاهرات به قم و شهرهای دیگر نیز کشانده شد، عده ای از روحانیون دستگیر شدند. دولت که مستاصل شده بود اعلان حکومت نظامی کرد، ولی مردم همچنان به تظاهرات ادامه دادند، وضع دولت بس خطرناک شده بود. آنچه گفته شد خلاصه روایت معروف و رایج از قیام مردمی ١٥ خرداد ١٣٤٢ است.

در میان یادداشت های اسدالله علم

یادداشت های امیراسدالله علم گرچه به بسیاری اسرار می پردازد اما گاه به روال سیاست خود بعضی وقایع را وارونه جلوه می دهد و گاه نیز از نقش خود چندان سخن به میان نمی آورد و گاه با اشاره به خصوصی ترین اسرار شاهنشاه محبوب خود خواننده را با اشتیاق به دنبال خود می کشد. در این مقاله تلاش شده با استناد به نقش سرکوبگرانۀ علم در خرداد ١٣٤٢ به واکاوی گفته ها و حضور وی در این برهه پرداخته شود. علم در یادداشت هایش، گاه مختصر و گاه مفصل به سرکوبی مردم و روحانیون در قیام ١٥ خرداد ١٣٤٢ اشاره می کند.

قبل از این که به سراغ یادداشت های علم برویم برای این که با ذهنیت وی آشنا شویم، قسمت کوتاهی از مذاکرات هیأت دولت را به ریاست اسدالله علم، در ساعت ١٧ بعداز ظهر ١٥خرداد ١٣٤٢ می آوریم : «... نخست وزیر در جریان روزهای عزاداری محرم و اقداماتی که بر علیه نظم و امنیت مملکت صورت گرفته و می گیرد بخصوص راجع به ماجرای امروز بیان داشته و چنین توضیح دادند که: ما اینطور حساب کردیم قبل از عاشورا کسی را نگیریم، شاید عده ای در عاشورا از میان بروند، البته منشأ واضح است و پول خارجی آن مثل عراق و مصر، اما در این جا غیر از [آیت الله] خمینی و [آیت الله] قمی که در قم و مشهد گرفتیم، بقیه گردانندگان مشهور نیستند و با این که عکس از آنها داریم ولی صحیح شناخته نمی شوند.

روز تاسوعا دو هزار نفر آمدند، شعار دادند زنده باد خمینی، مرگ بر دشمنان وی، روز عاشورا هم، همین طور شعار دادند.اگر آن روز دست به تفرقه می زدیم، مردم زیاد زیر دست و پا می رفتند، خود بنده با همۀ خطری که مرا تهدید می کرد، شب عاشورا رفتم به چند مجلس روضه و باعث تعجب آخوندها می شد. تصمیم ما بر این بود که روز شنبه خمینی را در قم و قمی را در مشهد بگیریم ولی اتفاقی افتاد که باعث شد زودتر بگیریم، دو چیز اتفاق افتاد:

١. خمینی در قم منبر رفت و هتاکی زیاد به اعلیحضرت کرد.

٢. خبر دیگر آن که قم و مشهد با هم، هم صدا بشوند و کار خیلی سخت بشود.

لذا دیشب ٤ بعد از نیمه شب، خمینی را گرفتیم و امروز صبح در مشهد قمی را گرفتیم.

چون خبر به تهران رسید، بلوا شروع شد و ما شانس آوردیم، زیرا آنها تشکیلات قوی تری داشتند و کوچک نیست با آن که از صبح عده ای مجروح و کشته شدند، معذالک هنوز هستند و این خیلی عجیب است. یک وقت فکر می کنم خبری اتفاقی بود و تمام شد ولی معلوم است خیلی عجیب بوده اند، من رفتم شهربانی و وضع مملکت را دیدم، قم، مشهد، و تمام نقاط تهران آرام است ولی عده ای هستند در تهران که با تاکتیک کار می کنند، الآن فکر می کنم که حکومت نظامی اعلام کنیم که مردم راحت بشوند. اعلیحضرت همایونی قلبا متمایل نیستند حکومت نظامی اعلام شود و به نظر هیات دولت گذاشته اند و می فرمایند کار حکومت نظامی بکنید ولی حکومت نظامی اعلام نکنید، اما به نظر من حکومت نظامی جنبه های منفی و مثبت دارد. جنبه مثبت این است که مردم راحت می شوند ما هم مسلط تر می شویم. جنبۀ منفی آن، این است که در دنیا بگویند اوضاع مملکت آرام نیست، پیشنهاد می کنم حکومت نظامی را اعلان بکنیم، به استانداران هم تلگراف کردم که در صورت لزوم حکومت نظامی اعلام کنند.»[8]

در این مذاکرات که علم شرح ماوقع می دهد، از قیام با نام بلوا یاد می کند و با اعلام تردید شاه در موضوع حکومت نظامی، خود را به عنوان تصمیم گیرندۀ قاطع امور نشان می دهد. و عجیب تر این که در گزارشش افراد شرکت کننده در قیام را جزء مردم نمی داند. زیرا مرتب ذکر می کند اگر حکومت نظامی اعلام کنیم مردم راحت خواهند بود!

برای شرح بیشتر حضور و نقش این نخست وزیر پر تزویر و خدعه به سراغ یادداشت هایش می رویم:

در اولین یادداشت ها از ١٥ خرداد ١٣٤٢ این گونه یاد می کند: «به عنوان مثال وقتی من نخست وزیر بودم تساوی حقوق زنان را اعلام کردیم. یک سال تمام شکایات روحانیون مرا به ستوه آورده بود تا اینکه شاه قدرت نمایی کرد و آنها را سرجایشان نشاند. من دستور دادم بعضی از آنان را زندانی و بعضی را تبعید کنند و چند آشوبگر را هم به جوخۀ اعدام بسپارند.»[9] آن چه از این مکتوب استنباط می شود این است که علم در سرکوب روحانیون نقش ویژه ای برای خود قائل است. همچنین از مفاد ضددینی اصلاحات و انقلاب سفید چیزی نمی گوید و در این یادداشت بر آن است تا آیندگان را نسبت به روحانیون بدبین کند و با پیش کشیدن حق رأی زنان از گفتن جزئیات خودداری می کند. دیگر این که از اعتراض های گسترده و مستدل روحانیون به عنوان «شکایات» یاد می کند و باز هم از شرح جریان تلگرام ها و سخنرانی ها و مطالبات حق خواهانۀ مراجع خودداری می کند و با روایتی جاه طلبانه و دلخواه به کتمان حقیقت می پردازد. در ادامه نیز سرکوب قدرتمندانۀ این قیام را به شاه نسبت می دهد و دستور تبعید و اعدام آشوبگران را از آن خود می داند. علم برای توجیه کشتار ١٥ خرداد، در یادداشت هایش چنین می نویسد: «در التزام رکاب شاه به مشهد رفتم. سالروز شهادت امام رضا (ع ) بود و صن ح مولم از جعمیت عزاداران بود. همین که شاه در جای خودش قرار گرفت، ناگهان تعداد جمعیت که به ٦٠٠٠ نفر می رسید، به جای عزاداری، نسبت به شاه ابراز احساسات کردند. به یاد سال ١٣١٤ افتادم که همین صحن شاهد تظاهرات علیه رضاشاه بود و مردم از کشف حجاب توسط او به خشم آمده بودند.*[10] اما امروز همه اینها فراموش شده است. اکنون مردم اعمال خشونت رضاشاه را بخشیده و فهمیده اند که نه برای مقاصد شخصی بلکه خیر و صلاح مملکت بوده است. اگر ٢٠٠٠ نفر هم کشته شده بودند، این کارها درست بود. همان طور که وقتی خود من نخست وزیر بودم، دستور کشتار مخالفان را در خرداد ١٣٤٢ دادم و ٩٠ نفر جانشان را از دست دادند. ولی این مقدار بی اهمیت بود. من مصمم بودم مقاومت کنم چون بقای کشورم در میان بود.»[11] در این یادداشت علم دیگر به نقش محمدرضا شاه اشاره ای نمی کند و خود را مجری همه جریانات خشونت بار١٥ خرداد عنوان می کند و حتی در این مطلب خود را با رضاشاه مقایسه می کند و با این ادعا که این کشتار به خاطر کشور بوده، سعی دارد خود را به آیندگان فردی وطن دوست بنمایاند. این ادعای وطن دوستی برای توجیه کشتار مردم بارها در این یادداشت ها تکرار می شود. در این یادداشت علم به تنهایی خود را مسئول شدت عمل و سرکوب قیام ١٥ خرداد می داند، که با توجه به تأیید کسانی که در آن موقع در کنار وی مشاهده گر سرکوب مردم در قیام بودند، چندان ادعای بی اساسی نیست. ویلیام شوکراس در این مورد به تفضیل به نقش علم پرداخته است. وی ابتدا به صحبت های جعفر بهبهانیان که در آنروز در کنار علم بوده است اشاره می کند: «وی بعدها تعریف کرد که شاه به علم گفته بود، که مردم را نکشد، اما علم پاسخ داده بود که: «... شما شاه هستید و من نخست وزیرم. من مسئول امنیت هستم و به هر طریقی که بتوانم مردم را ساکت خواهم کرد. اگر موفق شدم شما همچنان شاه خواهید بود.

اگر شکست بخورم می توانید مرا دار بزنید و باز همچنان شاه خواهید بود.»[12] این نقل قول ها به نقش اصلی علم در کشتار مردم صحه می گذارد. ضمن این که با توجه به شخصیت ضعیفی که از شاه در کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ و نیز با توجه به کنایه های خود علم در گفتگوهایش با شاه ترسیم شده است و تحلیل سفیران و مورخان آمریکایی و انگلیسی، این قاطعیت اسدالله علم و تزلزل شاه، چندان بعید و دور از ذهن نیست. در تأیید همین موضوع علم در بخش دیگری از یادداشت هایش درباره شاه چنین می نویسد: «... کرمیت روزولت، عامل سیا که در سرنگونی دکتر مصدق در مرداد ١٣٣٢ دست داشت در نظر دارد کتابی درباره کودتا منتشر کند. گزارش دادم که کتاب را بررسی کرده و آن را بسیار نامطلوب یافته ام. شاه را به عنوان شخص متزلزل به تصویر در می آورد، که تحت فشار روزولت مجبور به گرفتن تصمیمات حیاتی شد، به عنوان مثال در مورد انتصاب سرلشکر زاهدی به مقام نخست وزیری...»[13] عالیخانی نویسندۀ مقدمۀ یادداشت های اسدالله علم نیز به موضوع ضعف شاه در تصمیم گیری های سریع در بحران ها اشاره دارد: «علم احساس می کرد که شاه آن چنان که می بایست مصمم نیست و به همین دلیل دست و پا می کرد که خود اختیار هرگونه اقدام لازم را داشته باشد. شاه که همواره به ویژه در شرایط سخت، گریز از مسئولیت را هنر می دانست به آسانی درخواست علم را پذیرفت و همۀ نیروهای انتظامی پایتخت را در اختیار نخست وزیر قرار داد..»[14]

در ادامه با ارائه یادداشت دیگری، در گفتگویی با شاه باز هم راجع به ١٥ خرداد ٤٢، در زمانی که دیگر بر مسند نخست وزیری نیست، خوش خدمتی خود را به اربابش یادآور می شود و در لفافه خود را منجی شاه و کشور می خواند: «و یادآوری کردم که چطور آخوندها و سایر دشمنانمان را در زمان نخست وزیری خود من از میدان به در کردیم چه کسی غیر از اعلیحضرت شجاعت این را داشت که از من حمایت کند؟ او اعتراف کرد که، هیچکس. وقایع ١٣٤٢ را، که به ناآرامیهای خشونت آمیز ١٥ خرداد در پی دستگیری [آیت الله خمینی] منجر شده بود و شاه به من تلفن کرده بود تا قصد دارم چه اقدامی بکنم، یکبار دیگر یادآوری کردم. گفتم: بخاطر دارید که به اعلیحضرت عرض کردم که به نقطۀ حساسشان خواهم زد و وقتی گفتم دمار از روزگارشان در خواهم آورد شما خندیدید. چارۀ دیگری نبود. اگر ما عقب نشینی کرده بودیم، ناآرامی به چهار گوشۀ ایران سرایت می کرد و رژیم ما با شرایط ننگ آوری سقوط می کرد. در آن موقع حتی این را به شما عرض کردم که، اگر خود من هم از مسند قدرت به زیر کشانده شوم، شما همیشه می توانید با محکوم کردن و اعدام من به عنوان مسبب آنچه واقع شده، خود را نجات دهید. از سوی دیگر، اگر من موفق شوم، ما برای همیشه از دست جنگولک بازیهای روحانیون و دخالتهای خارجی خلاص می شویم. شاه گفت، بله، خوب به یاد دارم. هرگز خدمات شما را فراموش نمی کنم...»[15]

محمدرضا پهلوی و اسدالله علم

کمی نگذشت که مأموریت علم پایان یافت؛ و او جای خود را به دار و دستۀ کانون مترقی به رهبری یا بهتر بگوییم به سرپرستی و پرچمداری حسنعلی منصور داد. دکتر عباس میلانی در توجیه تشکیل کانون مترقی و وارد شدن گروه جوان حسنعلی منصور به عرصۀ سیاست این چنین نوشته: «اما به دلیل سرکوبگری ها و نزول حمایت مردم از شاه، اربابان خارجی وی تصمیم گرفتند تا شاه را وادار به برکناری علم کنند و شخص جوان و جدیدی به میدان سیاست پهلوی وارد شود تا بتواند در میان طبقه متوسط برای شاه جایگاهی دست و پا کند. طبق همین گفتگو و نقش پررنگ علم در کشتار مردم، برای وجهه بخشیدن به رژیم صلاح در این بود که علم مدتی در مسند نباشد و از پایتخت نیز دور شود.»[16]

آری پست نخست وزیری به علم چندان وفا نکرد و پس از آن جانفشانی های ناروا، برای بقای سلطنت و رفع سیاهی از چهرۀ سلطنت مصلحت نبود که بیش از این در قدرت بماند، و شاه نیز به سادگی و برای بقای خودش پستی را که علم به قیمت خون های زیادی بر آن تکیه زده بود به دیگری بخشید. اگر علم حیله گرانه و وحشیانه قیام مردم را به خاک و خون نکشیده بود، چه بسا که کار شاه تمام بود. گواه بر این مدعا و عظمت این قیام تفسیر ارتشبد حسین فردوست است، که این چنین می نگارد: «اگر تظاهرات مردم رهبری می شد و مردم به سمت کاخ شاه هجوم می بردند، محمدرضاشاه مانند سال ١٣٣٢ از ایران می گریخت.»[17] این اظهارنظر دوست شاه حاکی از آن است که ضعف شاه بر نزدیکان و دوستان وی آشکار شده بود، و هم این که حسین فردوست نیز به مانند نخست وزیر معتقد است که اگر قیام سرکوب نمی شد، موجودیت رژیم شاه به خطر می افتاد. دیگر آنکه این گفتۀ ارتشبد با متن یادداشت های علم که خطر سرایت این قیام را به چهار گوشۀ ایران ذکر کرده بود، هم خوانی دارد. سیاستمداران دیگری از جمله داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی در دولت آموزگار نیز نسبت به عملکرد علم اظهارنظر مشابه فردوست دارند و معتقدند که اگر قاطعیت علم نبود، رژیم پهلوی با خطر مواجه می شد.[18]

نه تنها ایرانیان بلکه تحلیل گران سیاسی خارجی نیز بر این عقیده اند. ماروین زونیس در این زمینه می نویسد: «... شاه پس از بازگشت از آمریکا، اسدالله علم را به نخست وزیری برگزید. وی از نزدیکان و یاران شاه محسوب می شد، و بیش از همه اطرافیان شاه در کنار او بود... وی تا هنگام مرگ، دوست مورد اعتماد شاه به شمار می رفت و در واقع تنها فرد ایرانی بود که شاه میتوانست، در مقام مشاور وفادار و همچنین مجری سرسخت و مصمم توصیه های خود، به او متکی باشد. از این رو، بهترین فرد برای تصدی پست نخست وزیری در دوران بحرانی پس از برکناری امینی محسوب می شد. او می توانست با اجرای برنامه های شاه، مخالفین را نیز به شدت سرکوب کند. علم در جریان ١٥ خرداد ١٣٤٢ اهمیت وجودی خود را به شاه ثابت نمود و بزرگترین خدمت دوران سیاسی خود را به رژیم پهلوی انجام داد. هنگامی که شاه برای به کارگیری نیروهای مسلح و نیروی زور تردید داشت، علم این تردید را از بین برد و سرکوب قیام را تنها راه اعاده نظم دانست و نقش عمده ای در سرکوب این قیام ایفا نمود.»[19] اسدالله علم، چنان از نقش خود در سرکوب قیام ١٥ خرداد و کشتار مردم بی گناه احساس رضایت می کند، که تا سال ها بعد، هرگاه فرصت دست می داد، خاطرات آن روز را با «اعلیحضرت» مرور می کند و بدینسان با ارضای حس غرور خود، نقش «تاریخ ساز» خود را در ذهن و خاطره، مرور می کند؛ ١٥ خرداد برای علم نوستالژی واقعی است. به این گفت و گو که در ١٥ آذرماه ١٣٥٢ ده سال پس از سرکوب قیام ١٥ خرداد بین علم و شاه گذشته، توجه کنید:

«عرض کردم در جریان ١٥ خرداد و اغتشاشات تهران و ایران که غلام نخست وزیر بودم جز ارتشبد نصیری که آن وقت رئیس شهربانی بود بقیه تقریبا دست و پای خود را گم کرده بودند و بدین جهت من ناچار شدم نخست وزیری را ترک کرده و تقریبا تمام روز را در شهربانی در ستاد عملیات باشم که اینها دستپاچه نشوند. [شاه] فرمودند: من هم در آن موقع ناچار شدم چندین دفعه به شدت به اویسی که آن وقت فرمانده گارد بود بگویم مجبورید تیراندازی کنید. عرض کردم از نخست وزیری دستور کتبی هم گرفتند و باز هم ترسیدند و دائما به من می گفتند: باید دید ریشه این کار کجاست. در صورتی که نظامی هیچ لازم نیست که ریشه کار را جستجو کند.»[20] آنچه در این یادداشت در خور اهمیت است، اشاره به نقش ارتش و اظهارنظر علم در مورد این ارگان در حضور شاه است. و مهمتر این که حتی ارتش نیز چندان در سرکوب قیام با علم همراه نیست.

حضور علم در ستاد فرماندهی عملیات، این عدم اعتماد به سران ارتش و شهربانی را تأیید می کند. تا آنجا که مقام های نظامی به علم می گویند باید ریشه این کار را جست! حقیقت موضوع این است که فلسفه این کشتار را تنها شخص نخست وزیر می داند و این کشتار ریشه در کینۀ وی از شرکت کنندگان در قیام بخصوص روحانیون دارد. و از این که دیگران بخصوص نظامیان بخواهند به وی به عنوان نفر دوم کشور اظهارنظر بکنند، سخت برآشفته می شود. برای همین، اظهار نظر نظامی ها را برنمی تابد و با گزارش این نوع صحبت سران نظامی به شاه قصد دارد وی را از اتکای کامل به نیروی نظامی بازدارد. در این یادداشت صحبت از ترس و دستپاچگی ارتش است که شاه نیز این موضوع را نفی نمیکند.

ضمنا با تکرار وقایع آنروز در مقام نخست وزیر اعمال خود را بارها به عنوان سند افتخارآمیز برای شاه بازگو می کند و قصدش این است که به شاه بفهماند وی فرد شایسته تری برای پست نخست وزیری و روزهای بحرانی است و این لیاقت را در سال ها پیش در شرایط حساس به ثبت رسانیده است.

حضور تانک های ارتش در خیابان های تهران در روز ١٥ خرداد ١٣٤٢ در منابع دیگر از جمله خاطرات علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد وقت، درباره وقایع ١٥ خرداد و نقش علم چنین آمده است: «علم در روزهای حساس قیام ١٥ خرداد فعالیت خستگی ناپذیری داشت و با مقام های نظامی پیوسته در تماس بود و خود از کلانتری های مناطق حساس شهر سرکشی می کرد و به مسئولان هشدار می داد خود را برای رویارویی برای آشوبی بزرگ آماده کنند. به این سان هنگامی که در بامداد ١٥ خرداد ١٣٤٢ (٥ ژوئن ١٩٦٣) تظاهرات در اطراف بازار تهران آغاز شد علم آمادگی کامل داشت و به رئیس شهربانی وقت سپهبد نصیری تلفنی دستور تیراندازی داد و در برابر تردید نصیری یادآور شد که این دستور را به عنوان نخست وزیر می دهد و نامۀ مؤید این دستور را نیز بی درنگ برای او خواهد فرستاد. خود نیز پس از ساعتی به دفتر نصیری رفت و از نزدیک شاهد وضع روز بود. این خونسردی و قاطعیت علم اثر بسیار مثبتی داشت و مسئولان انتظامی توانستند در چند ساعت به این غائله پایان دهند و تظاهرکنندگان را به شدت سرکوب کنند.»[21] وزیر اقتصاد دولت علم، وی را در سرکوب و کشتار مردم در این قیام به علت قاطعیت و خونسردی تحسین می کند. عالیخانی نیز چون دیگر دولتمردان از این قیام به اسم آشوب یاد می کند. ویراستار یادداشت های علم ضمن ستایش برخورد قاطعانه نخست وزیر درباره این قیام با نوعی سردرگمی و عدم شناخت مردم کشورش می گوید: «برای من و طرز فکر من، این حوادث فوق العاده ناراحت کننده بود و فکر می کردم چطور در کشوری که چنین اصلاحاتی می کنند یک عده در خیابان می ریزند و کار به اینجا می رسد...»[22]

آقای محمود طلوعی نیز در کتاب «چهره واقعی علم»، این نوع اظهارنظر عالیخانی را راجع به قاطعیت و سرعت عمل نخست وزیر در سرکوب قیام ١٥ خرداد ١٣٤٢ چنین نقد می کند: «البته وسعت و اهمیت واقعه به مراتب بیش از آن بود که نویسندۀ زندگینامه علم وانمود می کند. نیروی شهربانی از عهده سرکوب تظاهرات برنیامد و از ظهر پانزدهم خرداد نیروی ارتش نیز با تانک و زره پوش وارد میدان شد، ولی روز بعد هم انتظار حوادثی می رفت...»[23] سند این مدعا می تواند دستور علم به استانداری ها و فرمانداری های کل باشد که اعلام می دارد:

«ممکن است فردا اربعین و همچنین یکشنبه ٢٣ تیرماه بمناسبت چهلم اشخاصی که کشته شده اند ماجراجویانی قصد تولید اختلال و اغتشاش داشته باشند. باید قبلا مراقبت کافی بفرمائید و همچنین به عموم مردم ابلاغ کنید اگر کسی تظاهر بکند از اخلالگران ١٥ خرداد محسوب و جدا مورد تعقیب قرار خواهد گرفت. با رؤسای شهربانی و ژاندارمری و ساواک و مخصوصا فرماندهان واحدهای نظامی مسائل را بررسی کرده و همکاری دقیق باید بفرمائید.»[24] علاوه بر این دستور که حکایت از باقی ماندن نگرانی، پس از چهل روز از سرکوب قیام می کند، در یادداشت های علم مطلبی هست که اگر واقعیت داشته باشد نشان می دهد که سرکوب قیام، وقفۀ موقت و گذرایی در طی طریق به سوی سرنگونی شاه و انقلاب اسلامی بوده است. به این یادداشت که مربوط به ملاقات عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجه، در سال ها پس از سرکوب قیام ١٥ خرداد است توجه کنید: «افکار پیچیده و دور و درازی می کردم، ولی مطلبی که مرا بیشتر تحت تأثیر داشت مذاکراتی بودکه دیشب با [عبدالمجید] مجیدی رئیس سازمان برنامه و بودجه داشتم، چون چند تا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را باید با او مذاکره می کردم.

دیشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن می گفت که بی نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتا باید به انقلاب بینجامد.»[25]

پی نوشت ها:

[1] سر ریدر ویلیام بولارد، خاطرات بولارد، مترجم غلامحسین میرزاصالح، تهران، طرح نو، چاپ دوم ١٣٨٢، ص ٤٧٨.

[2] اسفندیار بزرگمهر، کاروان عمر، تهران، سخن، چاپ اول، ١٣٨٢، ص ٣٩٨.

[3] مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، تهران، جاویدان، ١٣٦٦، ص ٤٨٠.

[4] مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ١٣٧٩، ص ٣٦٩.

[5] گزارش اسدالله علم در کنفرانس اقتصادی تهران، ٨ اسفند، ١٣٤١، ص ٨.

[6] * شایع بود علم سواد ندارد و تا کلاس پنجم بیشتر درس نخوانده و با اعمال نفوذ از دانشکده کشاورزی کرج مدرک گرفته است.

[7] امام خمینی، صحیفه نور، ج ١، تهران، انتشارات سازمان و مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، صص ٦٥-٧٢.

[8] گزارش هیأت دولت ١٣٤٢/٣/١٥.

[9] اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، مترجمان طرح نو، ج ١، چاپ سوم، تهران، طرح نو، ١٣٧١، ص ٦١.

[10] * اشاره علم به واقعه قیام مردم مشهد و تجمع در مسجد گوهرشاد، درمخالفت با لباس‌ متحدالشکل و مقدمات کشف حجاب‌ بود. در آن حادثه عده زیادی از مردم در صحن مطهر رضوی (ع) به گلوله بسته شدند و به شهادت رسیدند. (ویراستار)

[11] همان، ج ١، ص ٩٥.

[12] ویلیام شوکراس، آخرین سفیر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ دوم، نشر البرز، ١٣٦٩، ص ١٣٤.

[13] گفتگوهای من با شاه، ج ٢، ص ٨٦٣.

[14] یادداشت های علم، ج ١، صص ٤٨-٤٩.

[15] همان، ج ٥، صص ٤٣٧-٤٣٨.

[16] عباس میلانی، معمای هویدا، تهران، اختران، ١٣٨٥، ص ١٩٥.

[17] حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج ١، تهران، اطلاعات، ١٣٧٠، ص ٥١٣.

[18] عمادالدین باقی، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، قم، نشر تفکر، ١٣٧٣، ص ١٦٥.

[19] ماروین زونیس، شکست شاهانه، اسماعیل زند و بتول سعیدی، نشر نو، تهران، ١٣٧١، ص ٢٦٨.

[20] گفتگوهای من باشاه، ج ١، صص ٤٩-٤٨.

[21] غلامرضا افخمی، خاطرات علینقی عالیخانی، تهران، نشر آبی، ١٣٨١، ص ٢١.

[22] همان ص ٢٤.

[23] محمود طلوعی، چهره واقعی علم، تهران، نشر علم، ١٣٨٢، ص ١٩٠.

[24] مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سند شماره ١١٦٢٢٣، مورخ ٤٢/٤/٢٠.

[25] اسدالله علم، یادداشت های محرمانه، ص ٤٥٢.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان