فرادید؛ جایزه «بوکر» به عقیدهی بسیاری از نویسندگان و منتقدان، معتبرترین جایزه ادبیات داستانی در جهان است و حتی اعتبار آن در جایزه نوبل ادبی هم در میان نویسندگان بیشتر است.
شاید جایزه نوبل، جایزهای گرانتر و معروفتر باشد، اما با انتخابهای پرحاشیه و فاجعه بار آکادمی نوبل، از اعتبار این جایزه بسیار کاسته شده است. با این حال، جایزه بوکر در دو بخش «من بوکر» و «بوکر بین المللی» هنوز در قلهی جوایز ادبی برای نویسندگان قرار دارد.
به گزارش فرادید؛ جایزه بوکر به داگلاس استورات، نویسندهی 44 سالهی اسکاتلندی رسید که او تنها یک رمان نوشته است و با اولین رمانش برندهی این جایزه شده است. این از دو جهت قابل توجه است. اول اینکه جایزه بوکر صرف نظر از نامها و نشانها و القاب، به اثر قدرتمند سال جایزه خود را اهدا میکند، حتی اگر صاحب آن اثر فقط همان یک اثر را داشته باشد.
دوم آنکه چنین انتخابی، موجی از امید را در میان نویسندگان جوان به وجود میآورد و این اطمینان را به آنها میدهد که اثر آنها خوانده، دیده و ارجگذاری خواهد شد.
هیئت داوران جایزۀ بوکر، داگلاس استوارت را برای رمان شاگی بین، بهعنوان برندۀ جایزۀ بوکر سال 2020 اعلام کردند. استوارت طراح لباسی اسکاتلندی است که در آمریکا زندگی میکند و شاگی بین اولین رمانی است که نوشته است. رمانی که به گفتۀ خودش عمیقاً از خاطرۀ مادر الکلی و تنهایش متأثر بوده است. در ادامهی این او در چند پاراگراف داستان نوشتهشدنِ رمانش را توضیح داده است.
داگلاس استوارت؛ چه شد که رمان «شاگی بِین» را نوشتم
من بچهننهام. همیشه همینطوری بودهام. هیچوقت پدرم را ندیدم. مادرم زنی جذاب و باهوش و نترس و سرسخت بود. قلب مهربانی داشت و به زندگیاش افتخار میکرد. او زخمهایی خورده بود که عشقِ من نمیتوانست درمانشان کند.
مادرم الکلی بود و نوشیدن در تمام خاطراتی که از او دارم حضور دارد. یک روز، وقتی شانزده سالم بود و مدرسه بودم، تک و تنها در خانه، از دنیا رفت. برای آن روحِ آتشینمزاج و پرشور و شر، خروجی غیرمنتظره و نامحسوس بهشمار میرفت.
وقتی با والدی الکلی بزرگ شوید، سازوکارها، راهبردها و ترفندهایی پیدا میکنید تا هم از رفتارهای بیمارگون آنها جان سالم بهدر ببرید، هم تا آنجا که میتوانید خودِ آنها را حفظ کنید. وقتی هنوز خیلی کوچک بودم، وقتی مستیاش به جای ناجور یا ترسناکی میکشید، تلاش میکردم تا با منشیبازی حواسش را از نوشیدن پرت کنم. قلم و کاغذی برمیداشتم و خاطراتی که او بالا میداد را مینوشتم.
او همیشه اول صحبتهایش را به حرفهای رسواییآمیزی دربارۀ الیزابت تیلور اختصاص میداد؛ و هرگز هم خیلی از این قضیه جلوتر نمیرفتیم. اگرچه غالب بخشهای شاگی بینداستان است، اما در قلب آن، خاطراتی نشسته است که از مادرم دارم، از درگیریاش با نوشیدن، با مردها، با رؤیاهای معصومانهاش. حالا سی سال گذشته و هنوز هر روز دلم برایش تنگ میشود.
من قرار بود که وقتی بزرگ شدم، طراح پارچه شوم. ولی دلم میخواست ادبیات انگلیسی بخوانم و نویسنده شوم، اما در دنیای کودکی من، پسربچهها چنین کارهایی نمیکردند. ادبیات انگلیسی مخصوص طبقۀ متوسط بود؛ حتی کلمۀ ادبیات انگلیسی در منتهای شرقیِ گلاسکو، گوشخراش و خطرناک بهشمار میرفت.
بهعنوان پسربچهای که در خانههای مساعدتیِ شهر زندگی میکرد، فرو کردنِ سرتان توی یک کتاب، به معنی این بود که خودتان را گرفتهاید و مثل زنها رفتار میکنید؛ و اگر منصف باشیم، واقعاً هم همینطور بود.
من در کارخانههای نساجی کار یاد گرفته بودم –صنعتی سخت و اسکاتلندی- و در نهایت کارم در نیویورک ختم شد به طراحی لباسهای کشباف برای برندهای بزرگ آمریکایی. آنجا دنیایی بود سراسر متفاوت از دنیایی که از آن آمده بودم.
به خودم افتخار میکردم پیشرفت کردهام، اما ناراضی بودم. نیاز داشتم که بنویسم. زندگیام به دو قسمتِ متمایز از هم تقسیم شده بود که نمیتوانستم آنها را با هم آشتی بدهم. دلم برای بچگیام در گلاسکو تنگ شده بود، هنوز دوستش داشتم. برای همین تصمیم گرفتم شاگی بین را بنویسم به امید اینکه بتوانم به او برگردم.
حقیقت انکارناپذیر این است که گلاسکوییها خونگرمترین، شوخترین و دلسوزترین آدمهای روی زمیناند که در سرسبزترین، نامحترمانهترین و زمینیترین شهرِ دنیای مسیحیت زندگی میکنند (گفتم که خیلی هم خوشقیافه هستیم؟)، اما این هم راست است که ممکن است اعتمادبهنفس نداشته باشیم و تحقیر و توهینهایمان میتواند فلجکننده باشد.
بهدلیلِ نوع تربیتم، احساس میکردم خیلی شبیهِ شارلاتانهایی هستم که مخفیانه مینویسند و به هیچکس چیزی نمیگویند (به غیر از همسرم). آخر هفتهها، کل ساعتهای صبح، چندخطی توی مترو؛ زندگیام حولِ شغلی سریع میگشت که ملزومات زیادی داشت و من تلاش میکردم تا خودم را سازگار کنم و هر چه در حاشیههای زندگیام وقت گیر میاورم، صرفِ نوشتن کنم. سفرهایی به کارخانههایی در شرقِ دور ترتیب میدادم، چون 14 ساعتِ بدون مزاحمت در هواپیما، برای من، حکمِ غارِ نویسندهها را داشت.
مردانی که در ساحل غربی اسکاتلند زندگی میکنند، به ابراز احساسات لطیف شهره نیستند. ادبیات داستانی به من اجازه میدهد دست به تجربۀ چیزهایی بزنم که در دیگر ساحتهای زندگی نمیتوانم ابرازشان کنم.
ده سال طول کشید تا این رمان را بنویسم، چون دنیایی که داشتم میآفریدم برایم بسیار آرامشبخش بود. عاشق وقتگذراندن با این شخصیتها بودم، حتی شرورترین حرامزادههایشان. نمیخواستم ایامی که با آنها میگذرانم به پایان برسد. نامزد شدن در جایزۀ بوکر همهچیز را عوض کرد. دروغ نگویم، واقعاً شگفتزده شدم.
بعد از آرام گرفتن شوک این خبر، عمیقاً احساس قدردانی میکردم. فوقالعاده است که یکدهه کار من تأیید شده است. اما از آن مهمتر، امیدوارم نامزد شدن شاگی در دنیای وارونۀ صنعتِ نشر، یادآور این باشد که هنوز جایی برای داستانهایی از هر پسزمینه و طبقۀ اجتماعیای وجود دارد.