در اینجا از تمثیلی استفاده کنم، عطار نیشابوری تمثیلی دارد درباره پرنده افسانهای به نام ققنوس. این پرنده یعنی ققنوس در زمان کهنسالی خود را به آتش میکشد و میسوزاند. اما از خاکستر آن، ققنوس جوانی سر برمیآورد.
زود در هیزم فتد آتش همی
پس بسوزد هیزمش خوشخوش همی
مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند
بعد از اخگر نیز خاکستر شوند
چون نماند ذرهای اخگر پدید
ققنسی آید ز خاکستر پدید
بسیاری از مفسران این پرنده را در واقع تمثیلی از ملت ایران به حساب میآورند که در طول تاریخ هر بار از خاکستر حوادث، جوانتر سر بر آورده است. اما این بار احتیاط و توجه خاصی لازم است؛ چنانکه عرض خواهم کرد.
قبل از ادامه بحث، باید دو نکته مرتبط را عرض کنم.
نکته اول اینکه من به مناسبت و مقتضای رشته تحصیلی و تجربه کاری و مطالعه تاریخ و کارکردهای تجربی انواع جوامع، در چند دهه اخیر به دفعات مطلبی را در ذهن خودم مرور کرده و مورد پرسش قرار دادهام. موضوع آن است که روش، منش، اندیشه و کارکردی که از بخشهایی از حکمرانی در کشور ما ظاهر میشده، از جمله در حیطه اقتصاد، مدیریت و مانند آن، اگر قرار بود با موفقیت عجین باشد، باید قلم بطلان بر علم، دانش، تاریخ و تجربه بشری میکشیدیم و باید برای خردورزی که مبنای علوم مختلف از جمله علوم اجتماعی است، جایگزینی جدید مییافتیم. اما از آنجا که جایگزینی برای خرد نیست -که اولماخلقالله هم محسوب میشود- پس به نظر میرسد این شیوههای رایج، حتی برای کسانی که کانون و مجری آن بودهاند نیز توفیقی حاصل نمیکند، چه رسد به جامعه در کلیت آن. در ادامه از این نکته نتیجهای خواهم گرفت.
ممکن است بپرسید دلیل این گزاره که مطرح کردی چیست؟ توجه به یک شاخص کفایت میکند. قدرت خرید پول کشور طی سالهای 1357 تا کنون به حدود یکسههزارم تنزل یافته است. اگر به شاخص قیمت کالاها و خدمات مصرفی بنگرید، حتی رقم نگرانکنندهتری را نشان میدهد. قیمت اسعار خارجی هم در همین حدود کاهش قدرت خرید پول کشور را نشان میدهد. این نشان از کارکردهای همراه با ناکارآییهای مختلف در بخش مالی، بخش پولی، تولید ملی، سرمایهگذاری، سیاستهای تجارت خارجی، سیاستهای تجارت داخلی، سیاستهای مدیریتی و عزل و نصبهای متعدد در مشاغل سیاسی و کمتوجهی به شایستگی، مدیریت و... است. از طرفی نشان از این دارد که طی این چند دهه بیشتر آنچه مردم در راه تلاش معاش رشتهاند، بهدلیل کاهش قدرت خرید درآمدشان پنبه شده است. آنچه موضوع را بیشتر دراماتیک میکند این است که در سایه این تنزل معیشت ملت، عده محدودی ویژهخوار هم صاحب ثروتهای افسانهای شدهاند.
نکته دوم آنکه اخیرا برخی رویکردها را مشاهده میکنیم که بسیار نیازمند توجه وحساسیت است. بهعنوان نمونه، در یک اتاق کلابهاوس خانمی مطلبی مطرح میکند که ممکن است با نظر او موافق باشید یا مخالف و آقایی در پاسخ پرخاش میکند و مطلبی را به این مضمون میگوید که به زودی لچک تو را به دور گردنت میپیچیم و تو را در کف خیابانها میکشانیم. یا خانمی که شهرتی دارد، توییت میکند که صورت فلان سنخ افراد را رنگ میکنیم و در خیابان میگردانیم و به آنها خواهیم خندید یا انواع و اقسام پیامهای خشونتآمیز و رذیلانه. این افراد که اکثر در خارج از کشور پرسه میزدهاند، ناگهان از کمینگاه بیرون پریدهاند و بر طبل خشونت، بیمنطقی و تعدی به حقوق انسانی میکوبند. تاکنون کجا بودهاید و اکنون کجا چنین شتابان؟ گویی مشکل ما کمبود این قسم افراد بوده است که یک نوع آن را از یک در بیرون کنیم و نوع فرنگی را وارد کنیم.
گویی درسهای تلخ و دردناک گذشته، به همین سادگی فراموش شدهاند که عدهای جدید و نو پیدا، قصد تکرار خشونت، بیمنطقی، انکار حقوق انسانی و ایجاد ضایعه در حیات اجتماعی و انسانی جامعه را دارند.
اما با توجه به این دو نکته، به بحث اصلی برمیگردم. خطاب من اینجا به قشر تحصیلکرده ایران است. کسانی که بار گردش چرخهای جامعه بر دست و دوش آنان بوده است. صدها هزار و میلیونها نفری که بودجه کشور را پایدار نگه میدارند و حقوق آموزگاران ودیگران را آخر هر ماه به اقصی نقاط کشور میرسانند، آنان که مدارس، آموزش، خدمات بهداشتی و درمانی را با هر کمبود و کاستی خارج از اختیار پا برجا و برقرار نگه میدارند. آنان که برق، آب و گاز را به منازل میرسانند و آنان که شهرها را تمیز و در همین حد ممکن، قابل زیست نگه میدارند. آنان که خدمات بانکی، خدمات حملونقل و خدمات قضایی را ارائه میکنند. بخش خصوصی که تولید کالا و خدمات را پایدار نگه میدارد و روزنامهنگاران و اهل قلم و فرهنگ که شعله دانش، آگاهی و هنر را روشن نگاه میدارند. مهندسان، تکنسینها، کارگران و صاحبان انواع و اقسام مهارتها و مشاغل دیگر. شما قشر بزرگ و بالقوه پر قدرتی هستید که یک وجه از قدرت خود را شاید در حد کافی ارزشگذاری نکردهاید.
بخش قابل ملاحظهای از نسل مشابه این گروه اجتماعی، پس از انقلاب سال1357 به مجاهد، تودهای، فدایی، ملی، لیبرال، ترکیب رقیق و غلیظ مذهبی و غیره تقسیم شد. به جدال بیهوده مشغول و نه فقط از ضرورتهای اداره جامعه مدرن منفک، بلکه در کشمکش خونینی وارد شدند که زمینه را برای ناکارآمدها، فرصتطلبها، اهالی کاسهلیسی، مفتبری و قدرتطلبی کور خالی گذاشت. شاید شایسته باشد، درسهای لازم را از یک تجربه پرهزینه بگیریم و آن را تکرار نکنیم. مسیر حوادثی که اکنون در جریان است، به هر طرفی که منعطف شد و به هر شرایطی که همگرا شد، این مجموعه بزرگ انسانی باید با دقت توجه کنند که زمینه به دست افراد خشونتورز بیمنطق، خردستیز، فرصتطلب و کاسهلیس نیفتد که به اصطلاح ضربالمثل عوام تغاری را بشکنند، ماستی بریزد تا جهان به کامشان شود. اینبار به جز اینکه رعایت حقوق فردی و طبیعی تمام انسانها را طلب کنیم و به دنبال برابری حقوق سیاسی باشیم، هدف کمتری را بر نگزینیم و از کسانی تبعیت نکنیم که انصاف و انسانیت را قربانی احساسات میکنند و فرصت جولان برای روانپریشانی را که از تحمیل آزار و اذیت و ادبار به دیگران، لذت میبرند، فراهم نکنیم. هرچند که از رفتار گذشته آن «دیگران» آزردهخاطر هم باشیم، از حقوق انسانی و رعایت انصاف در حق هیچکس کوتاه نیاییم و به سادگی از آنچه قانون و عرف در دنیای مدرن رفتار پسندیده میداند، پا را فراتر نگذاریم.
فکر میکنم اولین بار از دکتر کاتوزیان شنیدم که میگفتند جامعه ایرانی جامعهای کلنگی است، تصور میکنم مقالهای هم در این باب نوشتهاند. کلنگی به معنی آن است که هر چند دهه یک نسل جدید کلنگ برمیدارد و هرچه را که کم و بیش نسل قبلی ساختهاند، ویران میکند و مجددا سعی و تلاشی به خرج میدهد تا کلنگ به دست بعدیها بیفتد و کار از نو تکرار شود. ایشان این جمعبندی را از مطالعه تاریخ معاصر ایران گرفتهاند. تداوم جامعه کلنگی فرآیندی پر هزینه است و اسباب درجا زدن در جهانی که پیشرفت لازمه تداوم و بقای یک ملت است. حداقل این بار کشور را در مسیر سازندگی اقتصاد، اجتماع، نظم سیاسی، فرهنگی و ایجاد محیطی زاینده برای همه ایرانیان قرار دهیم. این وظیفه میلیونها تحصیلکرده کشور است و اگر این مجموعه با آگاهی این مهم را پیگیری نکند، این امر مهم و حیاتی زمین خواهد ماند و معلوم نیست مسیر حوادث چگونه طی خواهد شد. نمیدانم چنانچه در این موارد قصوری صورت گیرد، آیا آن ققنوس افسانهای میتواند یک بار دیگر سر برکُند؟