نگاهی کوتاه به زندگی نامۀ افتخارآمیز
فضل الله کجوری معروف به شیخ فضل الله نوری در سال 1259 قمری در یکی از روستاهای شهرستان نور مازندران متولد شد. پدر وی ملا عباس نوری طبرسی و مادرش، خواهر میرزا حسین نوری(معروف به محدث نوری) و دختر میرزا محمدتقی نوری است. او دارای شش دختر و چهار فرزند پسر بود. وی دروس ابتدائی را در نور و تحصیلات سطح حوزه را در تهران پشت سر گذراند و برای ادامه تحصیلات حوزوی راهی نجف اشرف شد. ایشان از شاگردان ممتاز و وارث علوم آیات عظام میرزا حبیب الله رشتی و میرزای شیرازی بزرگ به شمار می آیند.
شیخ فضل الله نوری در سال 1303 قمری و در زمان سلطنت قاجار برای هدایت و پیشوایی جامعۀ ایران، روانه تهران شد و از همان آغاز به تدریس فقه، اصول و دیگر علوم اسلامی پرداخت و از خود بیش از دوازده اثر فاخر به جای گذاشت. مجتهدان و علمای بسیاری هم چون شیخ عبدالکریم حائری (احیاگر حوزه علمیه قم) و آیت الله سید محمود مرعشی((پدر آیت الله سید شهاب الدین مرعشی(ره)) از خرمن دانش او بهره مند شدند. او که نماینده میرزای شیرازی در تهران بود در میان مردم نیز جایگاه ویژه ای داشت. با پشتیبانی آخوند خراسانی، اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه مبنی بر تشکیل هیئت نُظّار را به تصویب مجلس شورای ملی رساند، ولی به دلیل اختلاف با دیگر نمایندگان درباره برخی از اصول متمم قانون اساسی مشروطه، از مجلس کناره گیری کرد و برای این که در برابر انحراف در قانون بایستد، مشروطۀ مشروعه را پیشنهاد داد و تا آخر عمر و تا پای شهادت، سر آن ایستاد.
هدف شیخ فضل الله(ره)
شیخ فضل الله نوری(ره) که از نیازهای واقعی ایران و ایرانیان باخبر بود، به دنبال حل مشکلات کشور از منشأ اساسی آن بود. وی بر این باور بود که تمام مصوبات مجلس باید به تأیید مجتهدان طراز اول و فقهاء برسد؛ زیرا در زمان غیبت، حکومت و ولایت را برای فقیه جامع الشرایط که در زمان غیبت نائب امام زمان(عج) است، می دانست. این نگاه شیخ در کنار اعتقاد او مبنی بر گنجاندن آموزه های مذهب جعفری در قانون اساسی مورد تقابل جریانات روشنفکری و استعمارزدگان قرار گرفت، از این رو وقتی صدای پای استعمار را شنید و احساس کرد که قاجاریه در فکر خودکامگی و سوءاستفاده از قانون اساسی هستند، با اصل مشروطه به مخالفت برخاست.[1]
دیدگاه های شیخ، مبنی بر توجه ضروری به اسلام و شریعت، باعث موضع گیری های شدید حتی در بین مبارزان شد. کسانی که وابستگی روشنفکری و بلکه فراماسونی هم داشته و دوست داشتند که قانون اساسی ایران همسان قوانین غربی مصوب شود. به طوری که از 16 نماینده تهران در مجلس شورای ملی، سیزده نماینده گرایش فراماسونی داشته اند تا حدی که «سعد الدوله»، تدوین کنندۀ متمم قانون اساسی قبلاً در بلژیک به لژ فراماسونی پیوسته بود.
بااین حال شیخ برای اصلاح قانون اساسی پیشنهادهایی به مجلس داد. ذکر مذهب جعفری به عنوان مذهب رسمی کشور و اصل نظارت فقها بر قوانین مجلس شورای ملی، تطبیق قانون اساسی و دیگر قوانین حقوقی و جزایی با قوانین اسلام، ازجمله خواسته هایی بود که شیخ با طرح آن ها عملاً موردتهاجم ناجوانمردانۀ روشنفکران غرب گرا و دیگر ناآگاهان حتی از بین حامیان سابقش قرار گرفت.[2]
مواضع سه مرحله ای شیخ با مشروطه
اگرچه شیخ شهید در نهضت تحریم تنباکو حضور داشت و گونۀ مقابله با استعمارگران را می دانست، اما این بار مخالفانشان در داخل و خارج دست به هم داده بودند تا دیدگاه های شیخ به گوش مردم نرسد. از این رو وقتی شیخ از اصلاحگری ناامید شد، دست به اقداماتی زد که می توان مجموعه مواضع اش را به سه مرحله مهم تقسیم کرد: یکی در زمان مشروطه خواهی و دخالت او در پیدایش و رشد مشروطه، دوم؛ در زمانی که از اصلاح مشروطه مأیوس شد و پیشنهاد مشروطه مشروعه را داد و سوم؛ وقتی که اساساً مشروطه و مشروطه خواهان را در برابر شریعت دید و حکم به حرمت مشروطه کرد. اما تبلیغات مخالفان و فعالیت های معاندان و سکولارها و اقدامات سفارتخانه های خارجی و حتی برخی روحانیون درجۀ چندم عرصه را بر شیخ تنگ کرده بودند و با تبلیغات گسترده، بذر تنفر را از او در دل ها کاشتند و او را از چشم مردم انداخته تا مقدمات برخورد را فراهم آورند.
افزون بر آن، جامعۀ ایران که با مرگ مظفر الدین شاه، متزلزل بود و محمدعلی شاه هم که به سلطنت رسید، اوضاع کشور بدتر شد و از سوی دیگر تبلیغات سوء نیز علیه شیخ چنان سنگین شد که گروهی از این خلأ استفاده کرده و طرح تبعید او را مطرح کردند و عده ای دیگر به منزل او حمله مسلحانه کردند و او در این حادثه مجروح شد.
جانْفدای ملت
شیخ فضل الله نوری(ره) واقعاً یک متشرع بود و برای دین و ملت تا پای جان فداکاری می کرد و بر سر همین عقیده در بحبوحه مخالفت ها و هجمه ها، سعدالدوله (صدراعظم محمدعلی شاه) برای شیخ پیام فرستاد که با وزیرمختار روسی و انگلیسی گفتگو کردم و برای شما جای مناسبی در سفارتخانه تهیه کرده ام تا از خطر محفوظ باشید- یا اجازه بدهید پرچم هلند را که کشور بی طرفی است بر بام خانه نصب کنیم تا در امان باشید، شیخ با تبسمی استهزاء گونه فرمودند: «باید پرچم ما را روی سفارتخانه بیگانه نصب کنند. چطور ممکن است که صاحب شریعت به من که از مبلّغان احکام هستم، اجازه فرماید پناهنده به خارج از شریعت شوم، آیا روا است که من پس از هفتادسال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده ام حالا بیایم و زیر پرچم بیگانه بروم؟»، آنگاه آیۀ شریفۀ «وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّه لِلْکافرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً »[3] را خواند. سپس ملت گرایی خود را در کنار شریعت مداری این چنین زیبا و رسا به اثبات رساند و گفت: «من حاضرم صد مرتبه زنده شوم و ایرانیان و مسلمین مرا مثله کنند و بسوزانند، ولی به اجنبی پناهنده نشوم.»
این در حالی بود که در همان زمان، محمدعلی شاه برای حفظ جان خود به سفارت روس پناهنده شده بود و تقی زاده و دهخدا پس از ماجرای به توپ بسته شدن مجلس به سفارت انگلیس پناهنده شدند.[4]
قساوت باورنکردنی مشروطه خواهان با شیخ شهید
مشروطه طلبان، طاقت توجه وافر شیخ به دین و ملت را نداشتند، از این جهت برای انتقام به منزل شخصی او حمله ور شدند و با بی ادبی و جسارت او را برای محاکمه به شهربانی و عمارت گلستان بردند! خیلی عجله داشتند، فکر می کردند با از بین بردن شیخ، مسائل آن ها حل می شود و نیز برای اعتباربخشی به تصمیم به اصطلاح انقلابی خود، زنجانی را که در کسوت روحانیت بود، برای قضاوت برگزیده اند تا به گونه ای ابزار مشروعیت بخش حکم نهایی آن ها قلمداد شود و درعین حال حکم اعدام یک روحانی مرجع تقلید را از زبان و قلم هم صنف او یعنی طبقه روحانیت بگیرند. فوری در میدان توپخانه تهران بساط دار و اعدام را فراهم آوردند و درحالی که مردم دور میدان جمع شده و متأسفانه فقط تماشا می کردند، شیخ در حال حرکت به سمت دار، این آیه را تلاوت فرمود: «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[5]
بعد از آن، چنین سرود:
با مسجد و منبر نشود دعوی توحید
منزلگه مردان موحّد، سرِ دار است.
سپس او را بر روی چهارپایه قراردادند. او باکمال آرامش رو به خدا، مردم و روحانیتِ بی تفاوت و حاضر درصحنه کرد و با شجاعت و صلابت گفت: «خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر بازهم به این مردم می گویم که مؤسسان این اساس، بی دین هستند و مردم را فریب داده اند، این اساس، مخالف اسلام است...».[6]
عمامه پرانی، مقدمۀ کلاه غربی
هنوز صحبت شیخ فضل الله، تمام نشده بود که یوسف خان ارمنی به طرز توهین آمیز و زشتی، عمامه از سر شیخ برداشت و به طرف جمعیت پرتاب کرد. این اولین تجربۀ عمامه پرانی در ایران بود. طولی نکشید که همه فهمیدند مشکل مشروطه، عمامه شیخ فضل الله نبود و عمامه پرانی شیخ، مقدمه ای برای کلاه پهلوی بود که با خون دل بر سر شاهدان اهانت به شیخ فضل الله(ره) و ملت ایران گذاشتند.
حاج شیخ با همان صدای بلند و پرطنین خطاب به روحانیت کنار آمده با مشروطه گفت: «این عمامه را از سر من برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت».
تهران، کوفۀ کوچک!
بعضی از مشروطه خواهان، معتقد بودند؛ اگر شیخ را به توبه برسانند، بیشتر از مرگش می توانند از او استفاده کنند. ساعاتی قبل از اعدام، هنگامی که چوبۀ دار آماده بود و شیخ را محاکمه می کردند، فردی از طرف مشروطه خواهان به ایشان گفت: «جنابعالی حرمت مشروطه را لغو کنید و بفرمایید منزل!» شیخ در پاسخ داد: «شب قبل، پیامبر اکرم(ص) را در خواب دیدم که امروز مهمان او هستم. حاضر نیستم این فرصت را از دست بدهم و این مشروطه، ابدالدهر، حرام است ».[7] یعنی حتی لحظه آخر هم از اعتقاد خود دست نکشید. بعدازاین که مشروطۀ غیرمشروعه را امضا نکرد، فوری، طناب دار را به گردن او انداختند و چهارپایه را زیر پای وی عقب راندند و طناب را بالا کشیدند و درحالی که پیکر شیخ آرام آرام بالا می رفت، گریه و ضجه مردم و کف زدن و صدای هورای میرزا مهدی فرزند ارشدش که برخلاف بقیۀ فرزندان شیخ، غرب گرا بود[8] او را بدرقه می کرد- گردش طناب، روی شیخ را به طرف قبله چرخانید و با مختصر حرکت، قبض روح شد و بدین سان شیخ در 11 مرداد 1288 شمسی که مصادف بود با 13 رجب روز تولد مولا علی(ع) به دار آویخته شد. قبل از اعدام، رو به مردم تهران گفت: «هَذِهِ کوفةٌ صغیرةٌ»، او مردم تهران را به مردم کوفه تشبیه کرد. پس از آن، یفرم ارمنی طناب دار را در پایتخت جامعه شیعه و در مقابل چشمان مردم بر گردن مرجع اول تهران افکند.[9]
کینه توزی معاندان و روشنفکران نسبت به پیکر شیخ شهید!
پس از اعدام شیخ فضل الله نوری(ره)، جسد شهید را به حیات شهربانی منتقل کردند و در وسط حیات بر روی یک نیمکت قرار دادند، مشروطه طلبان و دیگر افرادی که نسبت به دین، کینه و عداوت داشتند به جسد حمله کردند.
نیروهای مسلح با قنداق تفنگ، دیگران با لگد و. .. به طوری که خونابه از جسد سرازیر شد و یپرم خان ارمنی، رئیس نظمیه، قصد سوزاندن آن را داشت، ولی خانوادۀ شیخِ شهید ازجمله فرزندش، میرزا هادی -که از طرفداران شیخ بود-، با تلاش بسیار، جنازه پاک او را تحویل گرفتند مشروط به این که شبانه دفن کنند و هیچ گونه صدا و عزاداری نباشد.
عدم تحمل قبر شیخ حتی در منزل شخصی اش
خانوادۀ شیخ، مراسم غسل و کفن شهید را در خانه انجام دادند و در قبرستان، صورت قبری برای او درست کردند، ولی نعش شهید را در خانه در یک اتاق کوچک دفن کردند. مردم کم کم فهمیدند که جنازه شیخ شهید در خانه او است، لذا از صبح تا شب، فوج فوج می آمدند پشت دیوار خانه فاتحه می خواندند و می رفتند. این جریان که به گوش بدخواهان و مأموران رسید، سروصدا بلند شد که این چه وضعی است؟ امامزاده درست کرده اند؟ از این جهت تصمیم گرفتند که نعش شیخ شهید را به قم انتقال بدهند پس از دو ماه که قبر را شکافتند، بااینکه در اتاق دربسته و هوای گرم تابستان، مدفون بود، تازۀ تازه بود و هیچ تغییری نیافته و بوی ناراحت کننده ای نیز در آن به مشام نمی رسید.[10]
شیخ شهید(ره)، پیش از شهادت، در مقبره ای از صحن حرم حضرت فاطمه معصومه(ع) برای خود قبری تهیه کرده بود و گفته بود: «این زمین ناشناس، روزی معروف خواهد شد». سپس آن نعش مطهر را در آن جا به خاک سپردند و اکنون در حرم حضرت فاطمۀ معصومه (ع)، معروف ترین مقبره ها، مقبره شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری(ره) است.
پی نوشت ها:
[1] «ولایت فقیه در اندیشه شیخ فضل الله نوری(ره)»، معصومی، در: مجله سپهر سیاست، ص 78 تا 90.
[2] فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، دوره سه جلدی، تهران، چاپ اول، 1378، ج 2، ص208.
[4] تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، انتشارات پر، 1395، ج2، ص665.
[6] اندیشه های سیاسی شیخ فضل الله نوری(ره)، علی محمد صالحی، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ نخست، 1388، ص223؛ ر.ک به: شاهین (نهیب ادبی جنبش)، شمس الدین تندرکیا، ص229و 234. با تصرف و تلخیص.
[7] فاجعۀ قرن، جواد بهمنی، [بی جا]، 1359، ص163.
[8] این فرزند ناخلف، بیش از بقیه اصرار داشت که پدرش را اعدام کنند. یکی از بزرگان گفته بود، من به زندان رفتم و علت را از شیخ فضل الله نوری سؤال کردم. ایشان فرمود: خود من هم انتظارش را داشتم که پسرم چنین از کار درآید. چون اثر تعجب را در چهره آن مرد دید، اضافه کرد: این بچه در نجف متولد شد. در آن هنگام مادرش بیمار بود، لذا شیر نداشت. مجبور شدیم یک دایه شیرده برای او بگیریم. پس از مدتی که آن زن به پسرم شیر می داد، ناگهان متوجه شدیم که وی زن آلوده ای است، علاوه بر آن ناصبی و از دشمنان امیرالمؤمنین(ع) نیز بود... کار این پسر به جایی رسید که در هنگام اعدام پدرش کف زد. او در زمان مرحوم شیخ در مقابل ایشان می ایستاد و هتاکی می کرد و مرحوم شیخ، او را نفرین کرد. از آن پسر فاسد تنها یک پسر زاده شد به نام کیانوری که رئیس حزب توده شد. کیانوری نیز با خانواده فرمانفرما که از وابستگان به انگلیس بودند، وصلت کرد؛ و این طور مهدی غرب زده، کیانوری علاقه مند به شرق تحویل داد و وی دلباخته یک زن غربی شد. جالب این که مهدی بعداً توسط برادرزاده اش، دکتر ناصر نوری، فرزند میرزا هادی که دادستان شده بود در جمهوری اسلامی محاکمه شد؛ یعنی پس از سال ها شاخه ای از خانواده که منسوب به مرحوم میرزاهادی نوری بود، در مقابل شجره میرزا مهدی نوری، یعنی شخص نورالدین کیانوری قرار گرفت! (ر.ک به: گفت و شنود منتشرنشده زنده یاد استاد علی ابوالحسنی"منذر" با دکتر ناصر نوری، فرزند میرزاهادی نوری، نواده شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری. در: https://www.javann.ir/004c3I)
[9] اندیشه سیاسی شیخ فضل الله نوری(ره)، علی محمد صالحی، ص230.
[10] ر.ک به: سِرّ دار، تندرکیا(نوه شیخ شهید)، نشر صبح، 1389، چاپ سوم، ص 52 - 72 ؛ فاجعۀ قرن، جواد بهمنی، ص163؛ ر.ک به: خطبه های نماز جمعه تهران، آیت الله صدیقی، مورخ: 9 تیر ماه 1393.