من در یک کره خاکى نشسته ام که در مقابل یک دریاى بى پایان، به اندازه یک خردل است. آن وقت، براى تمام هستى مى خواهم حکم صادر کنم. آیا غیر از این که یک بارقه الهى به مغز شما سر بکشد و این حرف را بزند، راه دیگرى دارد؟ آن هم درباره حیاتى که {وابستگى جان آدمى را با خدا}، حسین (ع) از آن دفاع کرده و از شرف این حیات دفاع نموده است.
من که ملول گشتمى از نفس فرشتگان
قال و مقال آدمى مى کشم از براى تو
ظرافت حیات در حدى است که دم مجرد یک فرشته مجرد، ممکن است آن را ناراحت کند. {این حیات} به قدرى ظریف مى شود و قدرت مقاومت پیدا مى کند که از ته دل مى گوید؛ جهان در یک طرف ، من هم در مقابل آن مى ایستم . شما درباره این نوع {حیات} مى خواهید صحبت کنید. کافکا چه کارى به این مسائل دارد؟ آلبر کامو با این حیات چه کار دارد؟ شما به کتاب هایشان مراجعه بفرمایید. حیات را آن طور مطرح نکرده اند که مفهوم حیات چیست ؟ بلکه حیات را به صورت یک نمودهاى ظاهرى و بسیار سطحى و دم دستى مطرح مى کنند و سپس مى خواهند به ما بگویند: ((آیا دیدید که حیات فلسفه ندارد؟)) خواهش مى کنم اثبات نکنید، زیرا ما جلوتر از شما مى بینیم . چرا زحمت کشیده اید؟ چرا این همه ارزش هاى مغزى کلان و گران قیمت را صرف این ها کرده اید؟ اول به من (انسان) بگویید حیات چیست ، سپس بگویید که آیا هدف دارد یا ندارد! و اگر حیات واقعا مطرح شود، شما خواهید گفت : هدف این جا بوده است .
سال ها دل طلب جام جم از ما مى کرد
آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا مى کرد
گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گم شدگان لب دریا مى کرد
نمونه چهار. نبوغ هاى صنعتى و فعالیت هاى بسیار دقیق و ظرافت کارى هاى قلمرو فن آورى ، که حصول تدریجى آن ها در تاریخ بشرى، نمى گذارد اهمیت آن را بفهمیم. تا بفهمیم این یک ذره (مغز) چه کرده است .
سوار هواپیماى 747 مى شویم و دو ساعته به جده مى رسیم . ما فقط همین را مى بینیم ، اشعه ((x)) را نیز مى بینیم . آیا براى به وجود آمدن این همه حقایق شگفت انگیز و محیرالعقول به نام فن آورى ، نباید سراغ این جان را بگیریم که این مغز چه {قدرتى} دارد؟ بعد همین طور اظهار نظر مى کنیم . به چه کسى مى گویید...؟
اگر به شما بگویند ابتدا از حیات چیزى به ما بگو، بعد درباره هدف ما قضاوت کن ، آن وقت در پیش وجدان ، در پیش تاریخ و در پیشگاه خدا چه خواهى گفت ؟ آیا حیات را شناخته بودى که گفتى هدف ندارد؟
آرى ، این همه مسائل فن آورى ، الان براى ما آسان به نظر مى آید. همین که الان در زیر نور برق نشسته ایم و از آن استفاده مى کنیم ، مقدماتى در عبور و مرور به این لامپ که این روشنایى را نگه مى دارد و این طور دنیا را روشن مى کند، چه فعل و انفعالاتى وجود دارد. {اما در حیات } چه انتقالات ، چه جهش ها، چه تداعى معانى ها و چه اندیشه هاى منطقى و فوق منطقى وجود دارد؟ مگر شوخى است ؟ بفرمایید شما هم حیات (زندگى ) بسازید. این ها را جمع کنید و سپس ببینید که هدف این حیات چیست . چون اگر {نبوغ } در این شخص جلوه کند، به معناى این نیست که من ندارم . او در این کار قدم برداشته و شما هم {نبوغ} دارید، همه انسان ها دارند، حیات و مغز آدمى نیز این {نبوغ} را دارد.
نمونه پنج . انواع مدیریت هاى معقول و شایسته در اداره تمدن هاى گذشته ، که موجب بروز شناخت ثابت هاى اصیل و پایدار براى اداره حیات معقول بشرى شده است .
به نظر نمى رسد که تاکنون چه مدیریت هایى در دنیا به وجود آمده است . توین بى ، بیست و یک تمدن را بیان کرده است که تمدن چیست ؟ و {از جمله } تمدن اسلام ، تمدن بیزانس ، تمدن حیثیین ، تمدن بین النهرین و... چه بود؟ مثلا آن یکى در تاریخ جلو بود، این یکى بعدا بود. بروز و اعتلاى امپراتورى بزرگ روم به این علت و آن دلیل بود و تمام شد! ولى واقعا در تمدن ها چه روى داده است ؟ چگونه مدیریت ها انجام گرفته است ؟ ما هم در داستان خودمان و در درس خودمان ، این مطلب را داشته باشیم که : چه مدیریتى در درون حسین بود که با این که از موقع رحلت پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) با مسائل سخت ، تنش دار و ضربه اى روبه رو شده بود، اما به آرامى آنها را تحمل کرده بود؟ او دیده بود از دست پدرش چه {اشخاصى } را گرفتند. چه کسانى را؟
مالک اشتر، ابوذر، عمار یاسر،و... همه این مسائل را با چشم خود دیده و آرام با همه این سختى ها روبه رو شده بود.
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان که جام حق نوشیده اند
رازها دانسته و پوشیده اند(12)
آیا {رویارویى با این سختى ها} شوخى بود؟ مدیریت این شخصیت ، ((من)) خود را، کافى است نشان بدهد که هدف حیات چیست . بعد از دوران على بن ابى طالب (علیه السلام) و دوران برادرش امام حسن مجتبى (علیه السلام)، چه سختى ها و چه فشارها دید، اما یک جمله که مخل باشد بر مدیریتى که تا داستان نینوا نیز ادامه پیدا کرد، از ایشان گفته نشد. دقت بفرمایید که چه قدر مالکیت بر نفس مى خواهد. ایشان این را به نام و عنوان قاعده به ما آموخت که : ((تا مدیریت بر خویشتن نداشته باشیم ، درصدد مدیریت بر دیگران برنیاییم ، زیرا خطرناک است)). ما دیدیم و شما نیز دیده اید، حتى ما در دوره هاى محدود خودمان در حوزه هاى نجف ، قم ، تهران ، مشهد، تبریز، اشخاصى را دیدیم که داراى استعدادهاى خوبى بودند، مسائل را مى فهمیدند و اطلاعات خوبى داشتند، ولى توانایى مدیریت استعداد و اطلاعات خود را نداشتند و بلد نبودند، و دو سوم عمر خود را در این که به ((من)) نگاه کنید، سپرى کردند. پس بیایید ((من)) خود را مدیریت کنیم.
از تو خواهند آب زان پس کاروان تشنگان
گر تو از هامون گریزى روى زى جیحون کنى
{متاءسفانه بعضى ها} به جهت عدم مدیریت و عدم مالکیت به نفس ، جامعه را از عظمت هاى خود محروم کردند. مسلما افراد جامعه ، در روز قیامت از این ها شکایت نموده و خواهند گفت : چرا به علت عدم مدیریت بر خویشتن ، ما را {از حقایق راستین و گردیدن هاى تکاملى} محروم کردید.
یکى از بزرگان، درباره فیلسوفان قرون وسطى - به اصطلاح ما - یک گوشمالى داده است . من بر این عقیده ام که این گوشمالى را باید تابلو کرده و در کلاس هاى تعلیم و تربیت مورد بحث قرار داد.
تعبیر را ملاحظه کنید! مى گوید:
((فلاسفه قرون وسطى، به جهت عشق و علاقه افراطى اى که به فلاسفه یونان داشتند، ما را از محصولات باعظمت مغزهاى مقتدرشان محروم کردند.))
اینان هوشیاران هستند، و سیر کنندگان، خود مورد سیرند. خدا شاهد است که این جملات بسیار آموزنده است. {وایتهد} مى گوید: ((آن فلاسفه، ما را محروم کردند)). اى انسان ها! مدیریت کنید، زیرا ما به شما احتیاج داریم. نخست خویشتن و سپس دیگران را مدیریت کنید.
یکى از مطالبى که واقعا جا دارد بحث شود، این است که امام حسین (علیه السلام) چگونه خویشتن را مدیریت کرده است ؟ او پنجاه و هشت سال و طبق بعضى از روایت ها، پنجاه و هفت سال داشت . این که گاهى مى گویند: السلام علیک یا اباعبدالله ، سلام الله علیک یا اباعبدالله ، مساءله خیلى ریشه دار و پرمعناتر از تصور ماست . آیا مى دانیم با چه کسى رویاروى هستیم ؟ علیک سلامى ، ((سلامم بر تو باد اى حسین)). خطاب شما به حسین نیست ، بلکه خطاب به حمایت از باعظمت ترین ارزش هاى بشریت است . آیا حسین شخصا به سلام من و شما احتیاج دارد؟
مدیریت بر خویشتن {داراى اهمیت ویژه اى است}. تاکنون مدیریت هایى ، مخصوصا از کسانى که در مسیر کمال بودند، دیده شده است . {به عنوان نمونه }: مدیریت خود خاتم الانبیا محمد مصطفى (صلى الله علیه وآله) را در نظر بگیرید. مدیریت على بن ابى طالب (علیه السلام) را در آن پنج سال و نیم {زمامدارى } و پیش از آن پنج سال و نیم در نظر بگیرید، که یک جامعه پر از ضد و نقیض و پر از غوغا بوده است . على چگونه خودش را مدیریت کرده است ؟ چه مطلقى در درون او بود که على بن ابى طالب ، هم در محراب {عبادت } و هم در میدان جنگ ، هم سر کوى یتیمان ، و هم در راءس طرح بزرگ ترین جهان بینى هاى الهى ، همان على بن ابى طالب بود. این چه نوع مدیریتى بوده است ؟ ما مى خواهیم هدف این حیات را بفهمیم . بعد از این که خواص و مختصات حیات را فهمیدید، آیا باز از من خواهید خواست ، که فلانى ، در هدف حیات بحث کنید؟ هدف حیات ، یعنى شکوفایى این {نمونه هایى که عرض کردم } که مجموعا نمونه الهى دارد. و ان الى ربک المنتهى (13). ((همه امور به پروردگارت منتهى مى گردد.)) به ((ربک)) راهیابى پیدا خواهد کرد و در آن جا هدف آشکار مى شود.
نمونه شش . کمالات اخلاقى و دینى و عرفانى که در هر برهه از تاریخ ، و در هر جامعه اى که تا حدودى به ارزش هاى انسانى نایل گشته ، در وجود تکاپوگران راستین واقعیت پیدا کرده اند. هر چند که این تکاپوگران بزرگ میدان حیات معقول ، و این مسابقه دهندگان خیر و کمال ، اقلیت هایى در جوامع بوده اند، چونان اقلیت چشم در این بدن . چونان اقلیت مغز که در این بدن بزرگ هفتاد یا هشتاد کیلویى ، که یک یا دو کیلوگرم بیشتر وزن ندارد، و اگر آن حق حاقش را بخواهیم در نظر بگیریم ، خیلى کمتر از این هاست . این خاطره را عرض مى کنم :
چندى پیش در یکى از دانشگاه هاى علوم پزشکى سخنرانى داشتم . گفتم چند دقیقه اى برویم و اتاق تشریح را ببینیم . یکى از پزشکان به من گفت : کدام یک از اعضا و کدام طرف بدن را مایل هستید ببینید؟
گفتم براى من ، فرق ندارد، ولى مغز را نشان بدهید، زیرا مى خواهم این مغز را ببینم - البته قبلا هم دیده بودم و گفتم این دفعه ببینم ، شاید یک بارقه دیگر باشد - به اتاق تشریح رفتم ، دیدم همان مقدار پى و... است ، اما همین وسیله (مغز) چیست ؟ وسیله گردانندگى تمام دنیا! حال ، این را مى خواهیم بدانیم که {اگرچه} اشخاص کمال یافته در اقلیت اند، ولى همانند چشم که در مقابل این بدن شما خیلى کوچک است ، و همانند مغز(14) هم که در مقابل این بدن شما چیزى نیست ، {جوامع را ارزش هاى والاى انسانى بهره مند ساخته اند}.
اگر در دنیا هیچ شهیدى به جز حسین بن على (علیه السلام) نبود، کافى بود که کل هستى بگوید من به هدفم رسیدم .
بگذر از باغ جهان یک سحر اى رشک بهار
تا ز گلزار جهان رسم خزان برخیزد
به نظرم شعر زیر متعلق به غمام همدانى باشد:
بسوزد شمع دنیا خویشتن را
ز بهر خاطر پروانه اى چند
آیا شما فکر مى کنید {شمع دستگاه هستى} فقط براى میلیاردها نفر در دنیا مى سوزد؟ این دستگاه باعظمت براى 5 - 6 نفر چنان مى شود که رو به بالا حرکت کنند، ولو یک نفر؛ کان ابراهیم امه (15)، ((ابراهیم به تنهایى ، یک امت بود)). یعنى کیهان براى ابراهیم کار مى کرد. آن وقت ابراهیم چه داشت ؟ ابراهیم همین {هدف حیات } را داشت . مى خواهیم هدف ابراهیم را بفهمیم . حیات این شکوفایى را دارد: ((بهره بردارى از آزادى در دقیق ترین امر الهى)).
{ابراهیم به اسماعیل} گفت : پسرم ، در رؤ یا مى بینم که تو را ذبح مى کنم ، تو چه مى بینى ؟
فانظر ماذا ترى قال یا ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى ان شاءالله من الصابرین (16)
(((ابراهیم گفت) پس ببین چه به نظرت مى آید؟ (اسماعیل ) گفت : اى پدر من ، آن چه را ماءمورى انجام بده . ان شاءالله مرا از شکیبایان خواهى یافت.))
یکى از غنچه هاى ظریف این حیات ، صبر است . در مقابل چه چیزى ؟ در مقابل این که حیات را در جوانى از دست انسان گرفتن، براى رؤ یاى پدر بزرگوارش ابراهیم خلیل الرحمن (علیه السلام)، مى خواهیم درباره این ها صحبت کنیم و ببینیم هدف این ها چیست . ملاحظه مى کنید که طرح سؤ ال ، اصلا چهره عوض مى کند. اصلا مساءله کجا بود؟ ما هدف چه چیزى را مى خواستیم؟ الان حیات به ما چه چیزى نشان مى دهد؟ ان شاءالله گاهى اوقات از این سؤ الات به ذهن ما خطور کند.
یکى از بزرگان مى گوید: ((باعظمت ترین ارزش هاى انسانى، مربوط به طرح سؤ ال هایش بوده تا به پاسخ برسد)). در دانشگاه ها سؤ ال مطرح کنید. اساتید بزرگوار ما، جوانان ها را تحریک و تشویق نمایند تا سؤ ال کنند. سؤال مى گوید؛ من سؤال کننده الان این جا توقف کرده ام و نمى دانم. معناى سؤ ال همین توقف است. ممکن است یک جواب، {شخص سؤال کننده} را به حرکت بى نهایت در آورد. ماشین شما در مقابل پمپ بنزین هم توقف مى کند، ولى {آن توقف}، براى سوخت گیرى و نیروگیرى است . او در بارگاه تو اى معلم عزیز، مى گوید به من نیرو بده ، چون من در حال حرکتم .
این کمالات اخلاقى و دینى و عرفانى ، در هر برهه از تاریخ ، در هر جامعه اى که تا حدودى به ارزش هاى انسانى نایل گشته ، در وجود تکاپوگران راستین واقعیت پیدا کرده است ، هر چند که این تکاپوگران بزرگ در اقلیت بوده اند. اهمیت آن در این است که همین اشخاص - {یعنى تکاپوگران راستین که به ارزش هاى انسانى نایل گشته اند} - که در میان ما و شما نشسته اند، چگونگى حال ما را بازگو نمى کنند. همین که در بعضى از روایات هم هست : در میان مردم هستند، اما نمى توانند بگویند؛ مگر این که از جنبه تعلیم و تربیت باشد. نمى توانند بگویند من الان در کجا هستم ، زیرا اولا؛ ظرفیت دریافت کمال را همه ندارند و باور نخواهند کرد. ثانیا؛ وحشت از این که گفتن وضعیت حال ما همان و سقوط همان . این هم یکى از مشکلات کار ما اولاد آدم است . به قول مولوى :
ناطقه سوى زبان تعلیم راست
ورنه خود این آب را جویى جداست
مى رود بى بانگ و بى تکرارها
تحتهاالانهار تا گلزارها(17)
او به شما چه بگوید؟ آیا بگوید که دیروز با هستى، یا با یک برگ گل، راز و نیاز داشته است؟ یا این که هستى را چه طور در یک برگ گل مى دیده و با آن به راز و نیاز نشسته بوده است؟ چگونه بگوید؟ اگر دنیا در اختیار من باشد و به من بگویند: آیا تو مى توانى الله اکبر یا یک الله بگویى و دنیا را از تو بگیرند؟ و قسم بخورم که بله، مى گویم. آیا مى توانید این را تحمل کنید یا نه؟ یکى از اشعارى که من زیاد مى خوانم این است :
عاشق به جهان در طلب جانان است
معشوق برون ز حیز امکان است
ناید به مکان آن نرود این ز مکان
این است که درد عشق بى درمان است
اویس قرنى مى خواهد بگوید که چه کرده است که خاتم الانبیا (صلى الله علیه وآله) وقتى به طرف کشور یمن نگاه کرد، گفت: انى لاءشم نفس الرحمن من الیمن (18)، ((من نفس رحمانى از طرف یمن استشمام مى کنم.)) یک ساربان چگونه بگوید، و به من چه بگوید؟ منى که سرتاپاى وجود و کارم؛ پول، مقام، شهرت طلبى و محبوبیت خواستن است. اویس قرنى با من چگونه صحبت کند که حتى نمى دانیم زبان و لغت او چیست ؟ که :
گر در یمنى چو با منى پیش منى
گر پیش منى چو بى منى در یمنى
من با تو چنانم اى نگار یمنى
خود در عجبم که من تواءم یا تو منى
{مثلا} اویس قرنى مى خواهد به من بگوید: فلانى ! بیا بنشین و من مى خواهم با تو حرف بزنم . لغاتى را که او به کار خواهد برد، من چطور بفهمم ؟ تا بروم و ببینم و جان خودم را پیدا کنم .
شعر زیر خیلى پخته و ورزیده است ، اما نمى دانم شاعر آن کیست؟
خِرد مومین (19) قدم وین راه تفته
خدا مى داند و آن کس که رفته
راه هایى که ((اویس قرنى))ها و ((مالک اشتر))ها و سایر پاکان اولاد آدم رفتند، اگرچه استثنایى نیستند و در اقلیت اند.
یک اشکال کار هم این است: بحث فیزیک نیست که ما را به آزمایشگاه ببرند و بگویند این هم مباحث فیزیکى است. شیمى نیست که ما را به اعماق درون ببرند و بگویند ببینید. آخر، نیشکر هم نیست. نیشکر را آسان مى توان قیچى کرد و با کارد، شکرش را خارج نمود. اما اگر انسان هاى کمال یافته اى هم چون ، ((اویس قرنى))ها و دیگر کمال یافتگان اولاد آدم را در دقیق ترین اتاق تشریح برده و تمام سلول هاى آن ها را چاقو بزنیم و تکه تکه کنیم ، قطعا به دست نخواهد داد که در درون آنان چه چیزى نهفته است.
خدایا! پروردگارا، حال که بین ما و کمال حیات، چنین پرده خیلى ظریف و شفافى وجود دارد که مى توان زود دید، به ما دیدگاهى عنایت فرما تا از پشت این پرده شفاف، کمال را ببینیم. بعد از این ما دیده مى خواهیم از تو بس، آن هم بعد از شصت سال زندگى! گوینده شعر مولوى است. در مقابل این سخن، ممکن است کسى بگوید: من اکنون این را فهمیده ام. آیا بعد از شصت سال، راهم را عوض کنم؟ مولوى مى گوید بله، اگر بعد از شصت - هفتاد سال اشتباه فهمیدى، راه خود را عوض کن و راهى دیگر انتخاب کن. همان مثلى که پدران ما گفته اند: ((ماهى را هر وقت از آب بگیرید تازه است.))
بعد از این ما دیده مى خواهیم از تو بس
تا نپوشد بحر را خاشاک و خس
ما نمى خواهیم غیر از دیده اى
دیده تیزى کشى بگزیده اى (20)
خدایا! به حق حسین ، یک دیده بینا بر ما عنایت بفرما.
خدایا! پروردگارا! به حق این عزیزت، به حق این عزیز عزیزانت، به حق این مردى که با این کار بزرگش، ما را با جان خودمان آشنا کرده است، ما را با جانمان بیش از پیش آشنا بفرما.
پروردگارا! خداوندا! این جوانان عزیزمان که خودشان را به تو نشان مى دهند که اصل فطرتشان کجاست ، در مقابل تلاطم هاى مخرب، به حسین قسم که به خودت مى سپاریم .
خدایا! پروردگارا! به حق حسین قسم ، ادعایى نداریم اما مى دانیم جوان ها پاک هستند. به جلالت قسم که آن ها پاکند، خودت این جوان هاى ما را حفظ بفرما.
((آمین))