بسم الله الرحمن الرحیم ...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم یا ایها الذین امنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون، فان لم تجدوا فیها احدا فلا تدخلوها حتی یؤذن لکم و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکی لکم و الله بما تعملون علیم، لیس علیکم جناح ان تدخلوا بیوتا غیر مسکونة فیها متاع لکم و الله یعلم ما تبدون و ما تکتمون .
در یکی از جلسات گذشته عرض کردم که قرآن کریم برای مساله عفاف، یعنی پاکی و نزاهت روابط جنسی در میان افراد، اهمیت فراوانی قائل است و این مبنی بر یک سلسله حکمتها و فلسفه هاست که به آن اشاره کردم.
راههای اسلام برای حفظ عفاف جامعه
راهی که اسلام برای تامین این منظور پیشنهاد کرده است دو چیز است:اول یک سلسله تدابیر برای آرام نگه داشتن غریزه، و دوم یک سلسله تدابیر دیگر به عنوان مجازات.آیات اولی که تفسیر کردیم مجازات فحشا را بیان کرد: «الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما ماة جلدة » ولی همان طوری که می دانیم برای از بین بردن یک گناه، مجازات کافی نیست، مجازات هر اندازه شدید هم باشد، برای جلوگیری از وقوع جرم و جنایت کافی نیست، حال جرم و جنایت چه از نوع بی عفتیها باشد، چه از نوع دزدیها و قتلها و چه از نوع بی احتیاطیها مثل بی احتیاطی در رانندگی.این اشتباه است که ما بخواهیم برای جلوگیری از یک جرم یا جنایت فقط روی مجازات فشار بیاوریم.باید دید علل وقوع آن جرم و جنایت چیست؟باید خود آن علل را از بین برد، آنگاه در مورد افراد غیر عادی-که به طور عادی علل و موجبات وقوع جرم وجود ندارد و فقط روی نوعی حالت طغیان، جرمی را مرتکب می شوند-مجازات صورت گیرد.
مثالی برای این مطلب می زنم:از مقررات لازم، همین مساله سرعت و سبقت در رانندگی است.دائما توصیه می شود که رانندگان در داخل شهر از فلان سرعت(مثلا 40 کیلومتر در ساعت)بیشتر نرانند.اگر کسی تخلف کرد و ما جریمه سنگینی برایش قائل شدیم، هر مقدار هم جریمه سنگین باشد اگر علل وقوع این جرم بررسی نشود مجازات کافی نیست، مخصوصا در امر رانندگی که اصلا خودش هم یک مجازاتی دارد یعنی «مجازاتها معها» است، برای اینکه آن کسی که سرعت می گیرد و دیوانه وار در شهر یا بیابان حرکت می کند خودش بیش از همه در معرض خطر است، هم ماشینش در معرض خطر است و هم جانش. ولی در عین حال نه خطر جانی[و مالی]مانع او می شود و نه مجازاتها، چرا؟برای اینکه یک سلسله علل دیگر وجود دارد که از آن طرف او را هل می دهد.مجازات می خواهد مانند یک افسار مانعش شود، اما آن علل دیگر او را تحت فشار قرار می دهد.مثلا شما یک راننده تاکسی یا یک راننده کرایه را موعظه کنید که تند نرو، و یا مجازاتهای مختلف برایش قائل شوید، اما اگر او در شرایطی قرار گرفته باشد که یک ماشین اجاره کرده و از صبح که بیرون می آید چنانچه مثلا 120 تومان درآمد نداشته باشد باید او و خانواده اش نان نخورند-چون مثلا 60 تومان را باید به صاحب ماشین تحویل دهد و الا فردا ماشین را در اختیارش نمی گذارد، و 30 تومان هم خرج استهلاک و غیره کند، و 30 تومان در روز برای او باقی می مانداگر او را هزار جور موعظه کنید و بگویید جان خودت در خطر است، فلان مقدار تو را جریمه می کنند و زندانت می برند، در مقابل آن فشار که حتما باید 30 تومان به خانه ببرد و اگر نبرد روی دیدن زن و بچه اش را ندارد چکار می تواند بکند؟باز او از صبح زود پایش را روی گاز می گذارد و به سرعت در خیابانها حرکت می کند، به هر حال باید آن 120 تومان در بیاید، یک جبر بر وجودش حکومت می کند، این است که مجازات سرش نمی شود و موعظه هم در اینجا دیگر مؤثر نیست.پس اگر ما بخواهیم جلوی او را بگیریم سنگین کردن مجازات کاری را درست نمی کند، از راه علل و موجباتش باید وارد شویم.وقتی از راه علل و موجبات وارد شدیم مثلا کاری کردیم که او با روزی 7 ساعت به آرامی کار کردن، خرج زن و بچه اش را در بیاورد او هم دیوانه نیست که جان خود و سرمایه ای را که در اختیارش است به خطر بیندازد و یا خود را گرفتار زندان کند.این مساله در دزدیها هست، در شرابخواریها هست، در زناها و آدمکشیها هست، در همه[جرمها و جنایتها]هست.
پس موجبات را باید از بین برد.از این طرف بگوییم شراب نخوریم و دائما در صفحه حوادث روزنامه ها[نتایج سوء آن را]بنویسند(آمار که می گیرند می بینند در پنجاه درصد جرمها، جنایتها، آدمکشیها، بی عفتیها و تصادفات، مستی و شرابخواری دخالت دارد)، و از طرف دیگر تمام موجبات تشویق به شرابخواری وجود داشته باشد، در تمام غزلها، تصنیفها و شعرها دعوت به میخوارگی و شرابخوارگی باشد و در تمام مجالس، این امر جزء تعین باشد و تشویق به شرابخواری شود و مغازه مشروب فروشی از هر مغازه دیگری زیادتر باشد (1) ، قدم به قدم که هر جوانی می رود یک تابلوی دعوت وجود داشته باشد که از آن «و غیره » ها در اینجا وجود دارد، تشریف بیاورید! اینها کار خودش را می کند.
مساله عفاف و زنا هم از این قبیل است.اسلام برای زنا مجازات شدید قائل است ولی در عین حال دیدید که اسلام روی مجازات، زیاد تکیه نکرده است و لهذا طریق ثابت شدن را خیلی دشوار و مشکل قرار داده و نخواسته که افراد بروند تجسس کنند و ببینند چه کسی زنا می کند و چه کسی زنا نمی کند.این کار را اسلام زشت می داند. البته اگر زنا ثابت شد مجازات شدید برایش قائل شده است، اما نمی خواهد جلوی زنا را از راه مجازات بگیرد و نمی خواهد مردم را تشویق به تجسس و تحقیق کند و اساسا اسلام با تجسس و تحقیق از گناه، مطلقا مخالف است، با جاسوسی کردن برای کشف گناهان مردم مخالف است: «و لا تجسسوا» (2).
پس اسلام از چه راه با پیدایش گناه مبارزه می کند؟
راههای متعددی دارد.موعظه، امر به معروف، نهی از منکر، و خود تربیت که اصلا مردم را اینطور باید تربیت کرد، در جای خود [راههای مناسبی]است.یکی دیگر این است که اصول زندگی را بر اساسی قرار می دهد که موجبات غوایت و گمراهی و موجبات تشویق و تهییج به گناه پیدا نشود.مساله عفاف از همین قبیل است، که در جلسات گذشته گفتیم اسلام از طرفی کوشش می کند غریزه از طریق ازدواج مشروع اشباع شود، با عزوبت و تجرد در حد اکثر مخالفت می کند(در چند آیه بعد خواهیم خواند: «و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم » )، به مساله ازدواج تشویق می کند: حتما و حتما پسر و دختر باید ازدواج کنند(این مساله «باید» باشد تا در آن آیه تشریح کنم).پس، از یک طرف برای اینکه موجبات بی عفتی فراهم نشود تشویق شدید به ازدواج می کند و با عزوبت و تجرد در هر شکلی مخالف است (3) ، ولی از طرف دیگر آیا تنها ازدواج کافی است؟همین قدر که یک مرد زن داشته باشد و یک زن شوهر داشته باشد دیگر رغبتش به سوی دیگران تهییج نمی شود، و مثل بعضی حیوانات می شود[که فقط به جفت خود توجه دارند؟] حیوانات به حکم غریزه عمل می کنند و آزاد آفریده نشده اند.
کبوترها و برخی دیگر از حیوانات، جفت هستند.بعضی حیوانات دیگر مثل گوسفند و اسب و آهو اینطور نیستند و حساب جفت و این حرفها در کار نیست، ولی هم جنس نر و هم جنس ماده در آنها -مخصوصا در وحشی ها-جز برای باردار شدن اساسا آمادگی ندارند و جنس نر را نمی پذیرند.حیوانهایی که جفت زندگی می کنند، مثل کبوتر که دو کبوتر نر و ماده با هم جفت هستند، اینها اصلا خاصیت غریزیشان این است که فقط با یکدیگرند، نه آن کبوتر نر چشم به کبوترهای ماده دیگر دارد و نه آن کبوتر ماده چشم به کبوترهای نر دیگر دارد.
ولی انسان در هر شهوتی از شهوات خود، روی خاصیت آزادی ای که دارد، همه کارهایش را با تکلیف باید انجام دهد نه با غریزه و اجبار طبیعت.این است که اگر انسان ازدواج هم کند شرط لازم هست ولی شرط کافی نیست، یعنی مرد چشمش که به زن دیگر بیفتد باز رغبتش تهییج می شود، خصوصا در شرایطی که آن زن، خودش را در یک وضع مهیجی قرار بدهد، و همین طور زن نسبت به مرد دیگر.این است که اسلام در معاشرتهای زن و مرد یک حدود و قیودی قائل است و این حدود و قیود را فقط و فقط برای این[وضع] کرده است که ارتباط زن و مردم به شکلی نباشد که تهییج آور باشد، یعنی شهوات یکدیگر را تحریک کنند.از آیاتی که بعد می خوانیم مطلب کاملا روشن می شود.
مساله اذن
آیات تلاوت شده در اول بحث، مربوط به «اذن » است، مربوط به این است که اگر فردی می خواهد وارد خانه کسی شود، بدون اعلام و اذن قبلی حق ورود ندارد.این سه آیه اختصاص به موضوع زن ندارد ولی بیشتر به موضوع زن ارتباط دارد.آیه این است:
«یا ایها الذین امنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها» ای اهل ایمان هرگز به خانه ای غیر از خانه شخصی خودتان(خانه خودتان مستثنی است)و حتی به خانه پدر و مادر و خواهرتان-و به خانه برادرتان به طریق اولی-سرزده وارد نشوید مگر آنکه قبلا استیناس کنید و بر اهل آن خانه سلام کنید.
«استیناس کنید» یعنی انس و الفت و آرامش اهل آن خانه را جلب کنید.
این یک نکته بسیار روشنی است که زندگی داخلی و خانوادگی هر کس مخصوص خودش است و هر کسی از هر کس دیگر برای داخل زندگی خود رودربایستی دارد و لهذا اگر کسی سرزده داخل زندگی انسان شود انسان یک حالت فزع و دستپاچگی پیدا می کند.قرآن می گوید این کار را نکنید، سرزده به خانه کسی وارد نشوید، قبلا استیناس کنید، کاری کنید که فزع آنها از بین برود، یعنی خبر و اطلاع بدهید. در قدیم معمول نبوده است که در خانه ها را ببندند(و الآن در بعضی دهات همین طور است).در شهرها معمول است که در خانه ها از پشت بسته است و اگر کسی سرزده هم بخواهد وارد شود در باز نیست، باید زنگ و یا کوبه در را بزند تا در را باز کنند.عرب جاهلیت هرگز رسم نداشت که وقتی می خواهد داخل خانه کسی شود اطلاع بدهد و اجازه بگیرد و این اجازه گرفتن را دون شان و کسر شان خود می دانست.اسلام این دستور را آورد که هیچوقت به خانه کسی سرزده وارد نشوید(ما که حالا وارد نمی شویم چون اصلا در بسته است، اگر در باز هم باشد وارد نشوید) «و تسلموا علی اهلها» و سلام هم بکنید، بدون سلام وارد خانه کسی نشوید.وظیفه هر واردی است که بر مورود سلام کند و هر کس که به خانه کسی وارد می شود باید بر اهل خانه سلام کند.پیغمبر اکرم(ص)این سنت را برقرار کرد، فرمود هر طور هست وقتی داخل خانه کسی می شوید قبلا خبر بدهید که آنها خودشان را جمع و جور کنند و تا اجازه نداده و نگفته اند «بفرمایید» داخل خانه نشوید.منتها فرمود یک کاری کنید که هم فال باشد و هم تماشا.ممکن است وقتی شما می خواهید وارد خانه ای بشوید با تنحنح اعلام کنید من می خواهم داخل خانه شوم، ولی چرا این کار را بکنید، ذکر خدا بگویید، مثلا بگویید «الله ا کبر» و یا «سبحان الله » .امروز در میان ما معمول است که می گوییم «یا الله » و رسم خوبی هم هست، اگر چه کم کم در فرنگی مآبها «یا الله » گفتن منسوخ شده، ولی باید بدانید که این سنتی است اسلامی.هم سلام کردن[در میان آنها]منسوخ شده است و هم «یا الله » گفتن، و این چیز عجیبی است.
پیغمبر اکرم(ص)رسمشان همیشه این بود که هیچ خانه ای را بدون کسب اجازه داخل نمی شدند و این استیناس را بیشتر از همان راه سلام انجام می دادند.حتی به خانه دخترش حضرت زهرا (سلام الله علیها)بدون اجازه وارد نمی شد، پشت در خانه می ایستاد و با صدای بلند فریاد می کرد: «السلام علیکم یا اهل البیت » اگر جواب می دادند و می گفتند «بفرمایید» داخل می شد و اگر جواب نمی دادند بار دوم صدا می کرد، شاید نشنیده باشند: «السلام علیکم یا اهل البیت » اگر جواب نمی دادند احتیاطا-که نکند نشنیده باشند-بار سوم سلام می کرد، و اگر بار سوم نیز جواب نمی آمد برمی گشت، می گفت یا نیستند یا وضعشان یک وضعی است که مقتضی نیست کسی را بپذیرند و دیگر بدش هم نمی آمد.
«ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون » این برای شما بهتر است و مصلحت شما این است، باشد بعدها متوجه فایده این کار بشوید، یعنی عمل کنید بعد به فایده این کار پی می برید.
داستان سمرة بن جندب
در این زمینه داستانهایی هست که شنیده اید.داستان «سمرة بن جندب » -که آدم بد ذاتی بود و بعدها هم در زمان امیر المؤمنین(ع)و در دوره معاویه خیلی بد ذاتی کرد-معروف است.او در زمان پیغمبر خدا(ص)یک درخت خرما در باغ یکی از اصحاب رسول خدا(ص)داشت.به حکم اینکه درخت او در آن زمین بود حق مرور داشت و حق داشت از درختش خبر بگیرد.ولی چون این درخت در خانه مردم بود، طبق قاعده باید هر وقت می خواست داخل آن خانه بشود استیناس کند، کسب اجازه کند، «یا الله » بگوید، ولی او یک آدم گردن کلفت قلدری بود و این کار را نمی کرد و ناگهان و به طور سرزده داخل خانه مردم می شد(هر کس در داخل خانه خودش در یک وضعی است که نمی خواهد دیگران او را در آن وضع ببینند)و اسباب ناراحتی ایجاد می کرد.صاحب آن باغ چند بار به او تذکر داد ولی او گوش نکرد.آمد خدمت رسول اکرم و شکایت کرد:یا رسول الله!فلان کس را شما نصیحت کنید، سرزده داخل خانه من می شود.حضرت او را خواستند و مطلب را به او فرمودند.
گفت خیر، من درختم آنجاست و حق دارم بروم.حضرت متوجه شدند که این آدم، آدم ناراحتی است، فرمودند پس یک کار دیگر بکن، بیا این درختت را به من بفروش، من درختی بهتر از این در جای دیگر به تو می دهم.گفت نمی خواهم، درخت خودم را می خواهم.فرمودند دو درخت به تو می دهم، ولی باز نپذیرفت، سه درخت، چهار درخت و تا ده درخت[را حضرت به او پیشنهاد کردند]، باز قبول نکرد.فرمودند من برای تو ضمانت درخت خرما در بهشت می کنم.گفت درخت بهشت را هم نمی خواهم، درخت، همین درخت و من اصلا اجازه نمی گیرم.نشان داد که یک آدم قلدری است.(همان طور که قبلا عرض کردم اسلام اول با نرمش وارد می شود ولی وقتی که فایده نبخشید خشونت اعمال می کند).حضرت فورا به صاحب باغ دستور دادند:به باغ می روی و درخت او را از ریشه می کنی و جلویش پرت می کنی! «انه رجل مضار» او مردی است مزاحم «لا ضرر و لا ضرار علی مؤمن (4) » در دین اسلام ضرر و ضرار وجود ندارد (5).
بعد[قرآن]می فرماید: «فان لم تجدوا فیها احدا فلا تدخلوها حتی یؤذن لکم » حال اگر شما به خانه کسی رفتید و هیچ کس نبود تکلیف چیست؟آیا می توانید بگویید حال که کسی نیست تا به ما اجازه دهد پس قهرا زنی هم در آنجا نیست که اگر وارد شدیم بگویند سرزده وارد شدیم، و چون نامحرمی وجود ندارد پس حق داریم وارد بشویم؟نه، اینکه به خانه کسی بدون اجازه نباید رفت، تنها به خاطر وجود نامحرم نیست، اصلا در زندگی خصوصی مردم بدون اجازه نباید وارد شد، چون در زندگی خصوصی، هر کس ممکن است چیزهایی داشته باشد که نخواهد دیگران ببینند.می فرماید اگر کسی نبود باز هم داخل نشوید مگر اینکه به شما اجازه داده شود، یعنی مگر اینکه قبلا به شما اجازه داده باشند، مثل اینکه صاحبخانه کلید را به شما داده باشد یا به شما گفته باشد داخل این خانه شو.
حال اگر رفتیم و اجازه خواستیم و کسی هم داخل خانه بود ولی به جای اینکه به ما بگوید «بفرمایید» گفت «خواهش می کنم برگردید، فعلا نمی توانیم شما را بپذیریم » در این حالت چه کنیم؟
قرآن در کمال صراحت می گوید اگر صاحبخانه به شما گفت «نمی پذیرم » برگردید و به شما برنخورد.این دستوری است که حتی از زندگی امروز ما مردم مترقی تر است و ما متوجه آن نیستیم.
قرآن در اینجا به ما می گوید نه رودربایستی بیجا از افراد داشته باشید و نه نازک نارنجی باشید و بیخود به شما بربخورد، اگر می خواهید به خانه کسی وارد شوید چنانچه قبلا از شما دعوت کرده اند و وقت گرفته اید داخل می شوید و اگر بدون اطلاع قبلی در خانه کسی را می زنید، معنایش این است که من می خواهم داخل خانه تو شوم، صاحبخانه اگر در شرایطی قرار گرفته که نمی تواند بپذیرد، بدون رودربایستی بگوید من در منزل هستم-نه اینکه نیستم-ولی متاسفانه الآن کار دارم و نمی توانم شما را بپذیرم (خیلی اتفاق می افتد که انسان کار لازمی دارد و آن کسی که آمده کار چندان لازمی ندارد)، تو که از من وقت نگرفتی، حالا برو و یک وقت دیگری بیا، و این را صریح بگوید.اگر صاحبخانه صریح گفت، او هم باید آنقدر شهامت و شجاعت و مردانگی داشته باشد که بدش نیاید.
رسم غلط در جامعه ما در باب مهمان و میزبان
اما امروز شما می بینید که کار بر عکس است:نه صاحبخانه آن شهامت و صراحت و صداقت را دارد که بگوید من کار دارم و نمی توانم تو را بپذیرم، و نه آن کسی که وارد می شود آنقدر انسانیت دارد که اگر صاحبخانه گفت تو را نمی پذیرم، به او برنخورد، و لهذا الان در جامعه ما رسم بر این است که یکی از این سه حالت رخ می دهد:
حالت اول این است که صاحبخانه به دروغ به بچه ها می گوید بگوئید نیست، یعنی گناه کبیره مرتکب می شود.این که می گوید «در خانه نیست » دروغ است و دروغ گناه کبیره است.حال بعضی به خیال خودشان می خواهند «توریه » کنند و حال آنکه توریه در جایی است که دروغ لازم است یعنی از نگفتنش مفسده برمی خیزد، مثل این که کسی آمده و یک کاردی هم به دست دارد و می خواهد[به ناحق]کسی را بکشد و می پرسد فلان کس اینجاست یا نه؟ باید گفت اینجا نیست.در اینجا می گویند برای اینکه عادت به دروغ گفتن نکنی در دلت غیر از آن چیز را خطور بده، بگو «نیست » و در دلت خطور بده که در «اینجا» نیست. نه اینکه انسان هر دروغی که دلش می خواهد بگوید و توریه کند!به بچه ها می گوید «بگویید نیست، ولی بچه ها!وقتی می گویید نیست یعنی در این درگاهی اتاق نیست » . اینجا که می توانی راست بگویی چرا توریه می کنی؟بگو هستم ولی نمی توانم بپذیرم.
روزی ملا نصر الدین، مهمانی را همراه خود تا در خانه آورد و خود به داخل خانه رفت.زنش با او دعوا کرد که چرا مهمان آوردی و ما چیزی نداریم که به او بدهیم و کار بدی کردی(مثل اغلب زنها که همیشه در این امور تحکم می کنند).ملا گفت چه بکنم؟گفت من که اصلا پذیرایی نمی کنم.درماند که چه کند.به بچه ها گفت بروید بگویید ملا در خانه نیست.مهمان گفت ما با هم آمدیم.در اینجا ملا خودش صدایش را بلند کرد و گفت: شاید خانه دو در داشته و از آن در دیگر بیرون رفته است!
اغلب در این جور موارد، کارها ملا نصر الدین است، یعنی وقتی می آیند می گویند «آقا نیست » خود مهمان می فهمد که دروغ می گوید، چون وقتی یک کسی دم درمی آید و می گوید بروم ببینم آقا خانه هست یا نه، معلوم است تو که از داخل خانه می آیی می دانی هست یا نه، این «بروم ببینم آقا خانه هست یا نه » یعنی بروم ببینم آقا می گوید که راستش را بگویم یا دروغش را بگویم.قضیه این جور است، و تعجب است، با اینکه همه می دانند، مهمان می داند میزبان هم می داند، باز هم این دروغ تکرار می شود!
پس یک شکل قضیه این است که یک دروغ گفته می شود.
یک شکل دیگر قضیه این است که صاحبخانه می گوید:
«بفرمایید» ، خیلی هم نفاق به خرج می دهد:خیلی خوش آمدید! صفا آوردید! اما در دلش دائما فحش می دهد که این چه بلایی بود که این ساعت رسید، ما هزار کار داریم، عجب مردم بی تربیت بی ادبی هستند، چه خروسهای بی محلی و چه مزاحمهایی!بعد هم که مهمان بیرون رفت جلوی زن و بچه اش صد تا فحش می دهد.
دیگر آن بچه چه از آب درمی آید! بچه ای که می بیند پدرش اینقدر شهامت ندارد که به مهمان بگوید «آقا من نمی توانم تو را بپذیرم » و جلوی مهمان خیلی کوچک و بزرگ می شود و خوش آمد می گوید و پشت سرش فحش می دهد.
شکل سوم قضیه این است که میزبان و صاحبخانه کارش را خوب انجام می دهد و دم در می آید می گوید «آقا من متاسفم از اینکه نمی توانم شما را بپذیرم، الآن کار واجبی دارم » یا یک نفر را می فرستد که به او بگوید من الآن کار لازمی دارم و نمی توانم شما را بپذیرم.صاحبخانه کارش خوب است، ولی ضعف اخلاق، مال وارد و مهمان است[زیرا]به او برمی خورد، هر جا که می نشیند می گوید در خانه فلان کس رفتم و مرا نپذیرفت، نمی گوید من با اجازه قبلی نرفته بودم، نمی گوید او که نپذیرفت عذر داشت.تو باید بنا را بگذاری بر این که او عذر داشته، و باید وشت بیاید که میزبان تو یک شخص با شهامت و صریحی بوده که به تو دروغ نگفت و راستش را گفت.این هم شکل سوم.
آنچه[امروز]عمل می شود یا آن دو شکل است[مربوط به] میزبان و یا این یک شکل است مربوط به مهمان.
ولی شکل چهارم که اسلام آن شکل را می پسندد دیگر در جامعه ما وجود ندارد، و آن این است که اگر میزبان وقت ندارد و نمی تواند او را بپذیرد، در کمال صراحت بگوید «آقا معذورم، نمی توانم شما را بپذیرم » و مهمان هم بدون اینکه به او بربخورد برگردد و برود.قرآن این شکل چهارم را دستور می دهد، می فرماید «و اذا قیل لکم ارجعوا فارجعوا» و اگر به شما گفتند نمی توانیم شما را بپذیریم، برگردید «هو ازکی لکم » این برایتان پاکتر است-این شکل چهارم از آن سه شکل برایتان بهتر است- «و الله بما تعملون علیم » خدا به کارهای شما آگاه و داناست.
قرآن فرمود اگر به خانه ای غیر خانه خودتان رفتید بدون اجازه وارد نشوید(خانه یعنی محل سکونت).آیا هر محل سکونتی و جایی که انسانهایی در آن هستند[همین حکم را دارد]؟اگر من می خواهم وارد یک مغازه شوم اول باید پشت در بایستم و اجازه بگیرم و بعد وارد شوم؟یا اگر کسی می خواهد داخل یک پاساژ بشود باید اجازه بگیرد و وارد شود؟برای ورود به یک کاروانسرا یا یک آسیا[باید اجازه گرفت] یا این امر اختصاص دارد به خانه های مسکونی یعنی محل زندگی خصوصی؟قرآن می فرماید این حکم مربوط به محل زندگی خصوصی است و لو محل کار خصوصی، ولی اماکن عمومی این حکم را ندارد، در اماکن عمومی که در باز است برای عموم، دیگر نیازی به اجازه گرفتن نیست.
یک مرد ساده لوحی ما داشتیم که آدم خیلی مقدسی هم بود.او شنیده بود که نباید بدون اجازه به خانه ها وارد شد.شنیدم یک وقت در مشهد می خواست وارد یکی از کاروانسراهای بزرگ شود تا از همشهریهایش خبر بگیرد، پشت در کاروانسرا ایستاد و یک کسی را فرستاد که اجازه هست من داخل بشوم یا نه!در کاروانسرایی که دری به آن بزرگی دارد و مرتب گاری و اتومبیل می آیند و می روند دیگر جای اجازه گرفتن نیست.اینها اماکن عمومی است. این است که قرآن می فرماید «لیس علیکم جناح ان تدخلوا بیوتا غیر مسکونة » بر شما باکی نیست که بدون اجازه داخل مکانهایی که انسانهایی در آنجا هستند و کار و کاسبی و زندگی می کنند ولی محل سکونت شخصی نیست بشوید «فیها متاع لکم » که در آنجا بهره ای بر شماست، یعنی کاری دارید.البته اگر کاری ندارید مزاحم نشوید.باز: «و الله یعلم ما تبدون و ما تکتمون » خدا می داند که شما چه چیزهایی را ظاهر می کنید و چه چیزهایی را مخفی.
پی نوشت ها:
1- اخیرا شنیدم که طبق آمار دقیقی که به دست آورده اند، در تهران و شمیرانات بیش از سی هزار مشروب فروشی وجود دارد.[سخنرانی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایراد گردیده است.]
2- حجرات/12
3- این که اسلام ازدواج موقت را اجازه داده، نه برای شهوترانی یک عده افرادی است که یک زن دارند-و گاهی دو و سه و حتی چهار زن دارند-و بعد برای تنوع باز دنبال ازدواج موقت می روند که به ثواب نائل بشویم!نه، برای اینها ثواب ندارد، ممکن است گناه هم داشته باشد.در شرایطی که زمینه برای ازدواج دائم فراهم نیست چون ازدواج دائم شرایط سنگینی دارد-و از طرف دیگر اسلام با فحشا یعنی با ارتباط جنسی بدون قید و شرط هم مخالف است، اسلام ازدواج موقت را اجازه داده است.ازدواج موقت عبارت است از نوعی ازدواج با تعهدهایی، منتها تعهدهای آزاد، یعنی تعهدها بستگی دارد به شرایطی که طرفین با توافق با یکدیگر [می پذیرند]، مثلا تکلیف بچه را روشن می کنند.اسلام این را اجازه داده است برای اینکه در آنجا که ازدواج دائم میسور نیست، دیگر در عزوبت و تجرد بسر نبرند که عزوبت و تجرد، خودش خود به خود مفاسدی دارد.
4- فروع کافی، ج 5/ص 294، حدیث 8.
5- قاعده «لا ضرر و لا ضرار» از اینجا به وجود آمده است.