شاید نفت برای ایران قدرت سیاسی مهمی همچون گذشته نباشد، زیرا ایران امروز جایگاه خاصی در آینده جهان ساختهشده بر بستر پنلهای خورشیدی و انرژی تجدیدپذیر ندارد. برای درک بهتر اینکه چرا ایران در این شرایط قرار دارد، تقریبا به پنجاه سالپیش بازمیگردیم. کشورهای دارای ذخایر طبیعی مانند ایران جایگاه خاصی در مناسبات بینالملل قرن بیستم داشتند. این کانون توجه را میتوان در بحران بین اعراب و اسرائیل در 1973 دید که ایران بهعنوان تنظیمکننده بازار قد علم کرد. آن زمان با کاهش تولید نفت توسط اعراب و جبران مقداری از این کاهش عرضه توسط ایران روبهرو بودیم. اعضای آن زمان اوپک به رهبری ایران میخواستند در اقتصاد جهانی که یکچهارم نفتش را آمریکا مصرف میکرد، حرفی برای گفتن داشته باشند. در تاریخ داریم که آمریکا کنسرسیوم نفتی با ایران در سر رسید سال 1359 و با عربستان در سر رسید در سال1384 داشت، بههمیندلیل وقتی ما از نفت صحبت میکردیم بهنوعی در مورد آمریکا و چند کشور اصلی مصرفکننده انرژی صحبت میکردیم.
زنگ خطر برای کشورهای مصرفکننده زمانی به صدا درآمد که جنگ اعراب باعث ناپایداری قیمت در دهههفتاد میلادی شد و بهدنبال آن بلند پروازیهای پهلویدوم در توقف خامفروشی و فروش مشتقات نفتی بهعنوان یک کالای واسطهای میتوانست یک بد آموزی اقتصادی برای کشورهای فروشنده نفت در آن زمان باشد. تفکر ملیگرایی در خاورمیانه میتواند ثبات زندگی افراد عادی غرب را بهخطر انداخته و سقوط پهلوی درس عبرتی برای فروشندگان نفتی بود که میخواستند از بازار نسیه فاصله بگیرند و کنترل بر چگونه خرجکردن پول خود داشته باشند و نمیخواستند در ازای پول نفت خود، کالاهای نهایی و تسلیحات نظامی یا سهام شرکتهای متوسط کشورهای خریدار نفت را دریافت کنند.
انقلاب اسلامی و تسلط ایران بر تنگه هرمز از زمان جنگ ایران و عراق، موج جدیدی از عدمتعادل قیمتی در بازار انرژی آن زمان بهوجود آورد که کنترل قیمتها در کوتاهمدت امکانپذیر نبود و مصرفکنندگان نفت به این نتیجه رسیدند که برای رشد و توسعهپایدار نیاز است از طریق انحصار چندجانبه در خرید، نحوه قیمتگذاری نفت از تولیدکننده به مصرفکننده منتقل شود تا بتوانند از ثبات تولید حمایت کنند. این تفکر در کنار طمع یا نیازهای پولی از قبل مدیریتنشده کشورهای منابع محور، در بیشتر مواقع باعث مازاد عرضه نفت میشود که خود دلیل قویتری برای کمرنگشدن نقش فروشنده در قیمتگذاری است. از این رهگذر ترویج افراطگرایی در خاورمیانه یک دلیل بسیار خوب برای کاهشیکردن قیمت نفت یا سرکوب افزایش نرخ ناگهانی است، زیرا حکومتها تاراج منابع را در کوتاهمدت بر عدالت بیننسلی ترجیح میدهند. طبق این تفکر کشورهای اصلی مصرفکننده نفت برای تکرارنشدن تجربه انقلاب اسلامی با رویکردی متفاوت بهدنبال عبور نرم از کنسرسیوم نفتی آمریکا و عربستان، قبل از به پایان رسیدنش در سال1384 بودند.
برای آمریکا، یازده سپتامبر موقعیت مناسبی بود تا با حضور در عراق بتواند کشوری جایگزین برای کاهش احتمالی عرضه نفت پیدا کند. آمریکاییها اعتقاد داشتند که عراق، فرصتی کوتاهمدت برای تامین کسری نفت جهان و حوزه خزر میتواند به دلیل نبود اسلامگرایی افراطی مکانی بلندمدت برای تامین نفت برای متحدانشان باشد و باید تدابیری چیده میشد که توسعه دموکراسی و حکومتهای برگرفته از خاستگاه مردم در خاورمیانه و حوزه خلیجفارس مانع رسیدن انرژی ارزان به آمریکا و متحدانش تا زمان عبور از انرژی فسیلی نباشد.
دیک چینی، معاون جورج بوش، بهعنوان یکی از تئوریسینهای حمله به افغانستان و عراق براساس نظریه مکیندر معتقد بود: زمانی میتوان بر دنیا حکومت کرد که کشورهای شرقاروپا، شمال آفریقا و خاورمیانه بهنوعی تضعیف بشوند که به فروپاشی منجر نشود. برای حکمرانی بر دنیا باید این سه منطقه در آشوب باشند. برای رسیدن به این هدف بهترین استراتژی تسلط بر فصل مشترک و نقطه ثقل این سه منطقه، یعنی عراق است. البته حضور در عراق بهمعنای دسترسی ایران به منافع آمریکا بود و برای کنترل ایران باید آن را وارد بازی تخلیه منابع مالی کرد که این مهم برای آمریکا توسط تحریمها شکلگرفت.
از سوی دیگر نیاز بود جایگزینهایی دائمی برای تامین کاهش عرضه نفت حاصل از بیرون انداختن ایران از بازار نفت پیدا شود. عراق به دلیل شرایط ناپایدار تنها میتوانست بخش کوچکی از این کاهش عرضه را جبران کند و مابقی کمبود عرضه بهعنوان پاداش در اختیار عربستان و روسیه قرارگرفت. با تحول تکنولوژی حفاری عمیق و عبور نرم غرب از عربستانی که پتانسیل افراطگرایی اسلامی را داشت، آمریکا و اتحادیه اروپا به سمت تامین نفت از غربآفریقا و خلیج گینه رفتند، زیرا تامین انرژی از این منطقه امنتر و کمهزینهتر در مقایسه با ایجاد خط لوله بصره-دمشق-بیروت در کشورهای پر از بحران بیپایان است. امروزه برای کشورهای مصرفکننده نقطه ژئوپلیتیک نفتی از تنگه هرمز به دریای خزر منتقل شدهاست و کشورهای عربی حوزه خلیجفارس هم با ایجاد خط لوله نفتی متصل به دریای سرخ بهدنبال بینیازی به راه آبی هستند.
در گذشته خط لوله باکو-تفلیس- جیحان و خط لوله باکو-نووروسویک بخش عمده نفت اروپا را تامین میکرد که ایران از این ثروت همچون برخی میادین مشترک نفتی و گازی در خلیجفارس چیزی کسب نمیکند. هرچند ایران در خزر هم سهم دارد اما روسیه بهعنوان استخراج کننده نفت و گاز در خزر تمایلی به حضور ایران در بازی ندارد و از سوی دیگر چین با قراردادهای نفتی طولانیمدت با عربستان و احداث جادهابریشم حضور قدرتمندی در ترکمنستان برای تامین نفت و گاز دارد و دلیلی برای خرید انرژی ایران در خزر ندارد. بهنوعی خزر امروزه منطقه قدرت نمایی روسیه و چین و آمریکاست.
بهترین راه انتقال نفت خزر به شرقاروپا ایجاد خط لوله باکو – تفلیس - کریمه از طریق دریایسیاه بود که در صورت احداث آن بهنوعی بندر نووروسویک روسیه از بازی نفتی اروپا خارج میشد. این موضوع میتواند یکی از دلایل اشغال کریمه توسط روسیه باشد و این خط لوله با توجه به شرایط موجود متوقفشدهاست. از سوی دیگر آمریکا دوست ندارد که خزر را بهقدرت دوم اقتصادی جهان یعنی چین واگذار کند. آمریکا برای اینکه بتواند بهتر در جبهه خلیجگینه و دریای چین و آسیایمیانه با چین رقابت کند، با تقویت نظامی عربستان و برگزاری جنگ آمادگی قبل از آزمون در حمله به یمن، بهدنبال معرفی این کشور بهعنوان ژاندارم منطقه در زمان عدمحضورش بود.
آمریکا با برونسپاری حفاظت از منافع متحدانش در خاورمیانه به عربستان، بازی خداحافظی از خاورمیانه را آغاز کرد، اما عربستان نتوانست در آزمون یمن موفق عمل کند. متحدان آمریکا در منطقه از شرایط موجود خشنود نبودند و پس از حملات پهپادی به آرامکو، این دیدگاه تقویت شد که در صورت نبود یک کشور قدرتمند در منطقه، نمیتوان افق باثبات اقتصادی برای کشورهای منطقه متصور بود.
عربستان با فاصلهگرفتن از جنگ، اقدام به ایجاد هلدینگهای بزرگ پتروشیمی و تولید مواد غذایی در سطح جهان کرده و برای رشد و توسعهپایدار نیاز دارد از مزاحمتهای منطقهای به دور باشد. با تغییر قواعد بینالملل و بیارزششدن خاورمیانه، دیگر ایران جذابیت چندانی برای چین ندارد، اما کشورهای حوزه خلیجفارس میدانند برای تعامل با ایران نیاز به کشوری قدرتمند و واسط دارند. با عدمتمایل آمریکا و چین برای هزینهکردن نظامی در خاورمیانه کشورهای این منطقه به راهکار دیگری رسیدند. اسرائیل بهعنوان قدرت اول نظامی و عربستان بهعنوان قدرت اول اقتصادی منطقه خاورمیانه تمایلی ندارند که ایران با برگشتن بهفروش نفت بتواند تجدید قوا کند، از اینرو ائتلاف اسرائیل، ترکیه و عربستان با چراغسبز آمریکا و حضور روسیه و چین بهعنوان سوپاپ اطمینان حفظ منافع سایرین، یکی از ائتلافهای شکننده اما قدرتمند میتواند باشد.
به همین دلیل ائتلاف بالا برای تعامل با ایران، معتقدند باید حداقل سرمایهگذاریها در ایران صورت بگیرد که با ایجاد اشتغال محدود و محرومیت از سیستم پولی دنیا باعث توانمندی اقتصادی ایران نشوند. بعضی سیاستگذاران داخلی قصد دارند ایران را بهعنوان کشوری گازمحور معرفی کنند، اما با تحولات جدید و خروج غیرمنتظره آمریکا از افغانستان و حتی عراق بهنوعی دسترسی ایران به منافع آمریکا قطع شدهاست و از سوی دیگر برای فروش گاز به اروپا از طریق ترکیه با چالش جدیدی مواجه است. در گام اول ترکیه با تکنولوژیهای جدید خودش به منابع گاز دسترسی پیدا کرده است و یکی از راههای خوب تامین انرژی برای بخشی از اروپا خط لوله انرژی باکو-نخجوان-ترکیه است، به همیندلیل با قدرت گرفتن جمهوریآذربایجان توسط اسرائیل و ترکیه و سقوط قرهباغ، بازی نفتی خزر به نفع غرب تغییر یافته و دیگر اروپا نیازی به گاز ایران ندارد و کشورهای رقیب منطقهای ایران میتوانند دست بالاتر را در تعاملات متقابل داشته باشند. با ملحقشدن قرهباغ به جمهوریآذربایجان و یکتکهشدن این کشور، ایران در «گودبایپارتی نفت در قرهباغ» تنها یک مهمان خواهد بود.