در پنج فصل گذشته روشن گردید که معجزه هم مانند سایر امور خارق العاده از اسباب
عادی خالی نیست و مانند امور عادی محتاج به سببی طبیعی است، و هر دو اسبابی باطنی غیر
آنچه ما مسبب میدانیم دارند، تنها فرقی که میان امور عادی و امور خارق العاده هست، این استکه
...........................................
1 سوره سجده آیه 13
2 سوره یونس آیه 99
3 سوره مجادله آیه 21
4 سوره بقره آیه 186
امور عادی مسبب از اسباب ظاهری و عادی و آن اسباب هم توأم با اسبابی باطنی و حقیقی هستند،
و آن اسباب حقیقی توأم با اراده خدا و امر او هستند، که گاهی آن اسباب با اسباب ظاهری هم
آهنگی نمی کنند، و در نتیجه سبب ظاهری از سببیت می افتد، و آن امر عادی موجود نمیشود، چون
اراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته.
بخلاف امور خارق العاده که چه در ناحیه شرور، مانند سحر و کهانت، و چه خیرات، چون
استجابت دعا و امثال آن، و چه معجزات، مستند باسباب طبیعی عادی نیستند، بلکه مستند باسباب
طبیعی غیر عادی اند، یعنی اسبابی که برای عموم قابل لمس نیست، و آن اسباب طبیعی غیر عادی
نیز مقارن با سبب حقیقی و باطنی، و در آخر مستند باذن و اراده خدا هستند
و تفاوتی که میان سحر و کهانت از یکطرف و استجابت دعا و کرامات اولیاء و معجزات
انبیاء از طرفی دیگر هست اینستکه در اولی اسباب غیر طبیعی مغلوب میشوند ولی در دو قسم
اخیر نمیشوند.
باز فرقی که میانه مصادیق قسم دوم هست اینستکه در مورد معجزه از آنجا که پای تحدی و
هدایت خلق در کار است، و با صدور آن صحت نبوت پیغمبری و رسالت و دعوتش بسوی خدا
اثبات میشود، لذا شخص صاحب معجزه در آوردن آن صاحب اختیار است، باین معنا که هر وقت
از او معجزه خواستند میتواند بیاورد، و خدا هم اراده اش را عملی میسازد، بخلاف استجابت دعا و
کرامات اولیاء، که چون پای تحدی در کار نیست، و اگر تخلف بپذیرد کسی گمراه نمیشود، و
خلاصه هدایت کسی وابسته بدان نیست، لذا تخلف آن امکان پذیر هست.
حال اگر بگوئی: بنا بر آنچه گفته شد، اگر فرض کنیم کسی بتمامی اسباب و علل طبیعی
معجزه آگهی پیدا کند، باید او هم بتواند آن عوامل را بکار گرفته، و معجزه بیاورد، هر چند که
پیغمبر نباشد، و نیز در اینصورت هیچ فرقی میان معجزه و غیر معجزه باقی نمی ماند، مگر صرف
نسبت، یعنی یک عمل برای مردمی معجزه باشد، و برای غیر آن مردم معجزه نباشد، برای مردمی که
علم و فرهنگی ندارند معجزه باشد، و برای مردمی دیگر که علمی پیشرفته دارند، و به اسرار جهان
آگهی یافته اند، معجزه نباشد، و یا یک عمل برای یک عصر معجزه باشد و برای اعصار بعد از آن
معجزه نباشد، اگر پی بردن باسباب حقیقی و علل طبیعی قبل از علت اخیر در خور توانائی علم و
ابحاث علمی باشد، دیگر اعتباری برای معجزه باقی نمی ماند، و معجزه از حق کشف نمیکند، و
نتیجه این بحثی که شما پیرامون معجزه کردید، این میشود: که معجزه هیچ حجیتی ندارد، مگر تنها
برای مردم جاهل، که باسرار خلقت و علل طبیعی حوادث اطلاعی ندارند، و حال آنکه ما معتقدیم
معجزه خودش حجت است، نه اینکه شرائط زمان و مکان آنرا حجت می سازد.
در پاسخ این اشکال میگوئیم: که خیر، گفتار ما مستلزم این تالی فاسد نیست، چون ما نگفتیم
معجزه از این جهت معجزه است که مستند بعوامل طبیعی مجهول است، تا شما بگوئید هر جا که
جهل مبدل بعلم شد، معجزه هم از معجزه بودن و از حجیت می افتد، و نیز نگفتیم معجزه از این
جهت معجزه استکه مستند بعوامل طبیعی غیر عادی است، بلکه گفتیم، از این جهت معجزه است
که عوامل طبیعی و غیر عادیش مغلوب نمیشود، و همواره قاهر و غالب است.
مثلا بهبودی یافتن یک جذامی بدعای مسیح ع، از این جهت معجزه است که
عامل آن امری است که هرگز مغلوب نمیشود، یعنی کسی دیگر اینکار را نمیتواند انجام دهد، مگر
آنکه او نیز صاحب کرامتی چون مسیح باشد، و این منافات ندارد که از راه معالجه و دواء هم
بهبودی نامبرده حاصل بشود، چون بهبودی از راه معالجه ممکن است مغلوب و مقهور معالجه ای
قوی تر از خود گردد، یعنی طبیبی دیگر بهتر از طبیب اول معالجه کند، ولی نام آنرا معجزه نمیگذاریم.