آوردند به نقل صحیح که یزید را در آخر عمر مرضى پیش آمد که آن را خواره اندرونى گویند، که روزى هزار بار آرزوى مرگ در دلش مى گذشت اما از کمان قهر قضا و قدر تیر مرگش میسر نمى گشت . ((به مرگ خویش راضى گشتم و آن هم نمى بینم )) مى گفت .
روزى یکى از حکما یزید را گفت که هیچ مى دانى که تو را مرض چیست و نیش و ریش درون را باعث کیست ؟
یزید گفت : از کثرت نیش و درد خبر دارم ، امام از حقیقت آن حال غافل و ناهوشیارم .
فى الحال حکیم مقدار نخودى موم انگبین را به رشته باریک بسته بدو داد، گفت : سر ریسمان را گرفته این موم را فرو بر تا بر تو راز درونت از بیرون آشکار گردد، و یزید به قول حکیم موم را فرو برد و سر رشته را به دست نگاه داشت ، بعد از زمانى سر رشته را کشیده موم را بیرون آوردند دو عقرب سیاه بر آن موم چسبیده بود از حلق او بیرون آمد. حکیم گفت : یا ابا الحکم دانستى که ریش درونت به کدام نیش آراسته است و حجره تاریک ضمیرت به زخم کدام جانور پیراسته ؟
گفت : آرى والله که بدین ریش و بدین نیش گرفتارم . مدت مدید فریادها مى کرد تا بمرد.
((این است سزاى آن که آنش عمل است )) و هرگاه خواهند عقرب را از سوراخش بیرون آرند به همین دستور عمل باید نمود که در محبت موم آن شوم بى اختیار است ، و به دام چشم هایشان شهد مایل و گرفتار در صحراى دستپول و ششدر کودکان عرب جهت بازى طرب على الدوام با عقرب این عمل مى نمایند که بسیار مشاهده رفته .
منبع : تبیان