بحث تاریخی و قرآنی «درباره ذوالقرنین » و «یاجوج و ماجوج » [ضمن تفسیر آیات ۸۳ تا ۱۰۲ سوره کهف]

و یسئلونک عن ذی القرنین قل ساتلوا علیکم منه ذکرا (۸۳)انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شی ء سببا (۸۴)فاتبع سببا (۸۵)حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة و وجد عندها قوما قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا (۸۶)قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نکرا (۸۷)و اما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی و سنق ...

بسم الله الرحمن الرحیم

و یسئلونک عن ذی القرنین قل ساتلوا علیکم منه ذکرا (83)انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شی ء سببا (84)فاتبع سببا (85)حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة و وجد عندها قوما قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا (86)قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نکرا (87)و اما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی و سنقول له من امرنا یسرا (88)ثم اتبع سببا (89)حتی اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا (90)کذلک و قد احطنا بما لدیه خبرا (91)ثم اتبع سببا (92)حتی اذا بلغ بین السدین وجد من دونهما قوما لا یکادون یفقهون قولا (93)قالوا یا ذا القرنین ان یاجوج و ماجوج مفسدون فی الارض فهل نجعل لک خرجا علی ان تجعل بیننا و بینهم سدا (94)قال ما مکنی فیه ربی خیر فاعینونی بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما (95)آتونی زبر الحدید حتی اذا ساوی بین الصدفین قال انفخوا حتی اذا جعله نارا قال آتونی افرغ علیه قطرا (96)فما اسطاعوا ان یظهروه و ما استطاعوا له نقبا (97)قال هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا (98)و ترکنا بعضهم یومئذ یموج فی بعض و نفخ فی الصور فجمعناهم جمعا (99)و عرضنا جهنم یومئذ للکافرین عرضا (100)الذین کانت اعینهم فی غطاء عن ذکری و کانوا لا یستطیعون سمعا (101)ا فحسب الذین کفروا ان یتخذوا عبادی من دونی اولیاء انا اعتدنا جهنم للکافرین نزلا (102)

صفحه : 497

ترجمه آیات

از تو از ذو القرنین پرسند.بگو: برای شما از او خبری خواهم خواند(83).

ما به او در زمین تمکین دادیم و از هر چیز وسیله ای عطا کردیم(84).

پس راهی را تعقیب کرد(85).

چون به غروبگاه آفتاب رسید آن را دید که در چشمه ای گل آلود فرو می رود و نزدیک چشمه گروهی را یافت.گفتیم ای ذو القرنین یا عذاب می کنی یا میان آن طریقه ای نیکو پیش می گیری(86).

گفت: هر که ستم کند زود باشد که عذابش کنیم و پس از آن سوی پروردگارش برند و سخت عذابش کند(87).

و هر که ایمان آورد و کار شایسته کند پاداش نیک دارد و او را فرمان خویش کاری آسان گوییم(88).

و آنگاه راهی را دنبال کرد(89).

تا به طلوع گاه خورشید رسید و آن را دید که بر قومی طلوع می کند که ایشان را در مقابل آفتاب پوششی نداده ایم(90).

چنین بود و ما از آن چیزها که نزد وی بود به طور کامل خبر داشتیم(91).

آنگاه راهی را دنبال کرد(92).

تا وقتی میان دو کوه رسید مقابل آن قومی را یافت که سخن نمی فهمیدند(93).

گفتند: ای ذو القرنین یاجوج و ماجوج در این سرزمین تباهکارند آیا برای تو خراجی مقرر داریم که میان ما و آنها سدی بنا کنی(94).

گفت: آن چیزها که پروردگارم مرا تمکن آن را داده بهتر است مرا به نیرو کمک دهید تا میان شماو آنها حائلی کنم(95).

قطعات آهن پیش من آرید تا چون میان دو دیواره پر شد گفت: بدمید تا آن را بگداخت گفت: روی گداخته نزد من آرید تا بر آن بریزم(96).

پس نتوانستند بر آن بالا روند، و نتوانستند آن را نقب زنند(97).

گفت: این رحمتی از جانب پروردگار من است و چون وعده پروردگارم بیاید آن را هموار سازد و

صفحه : 498

وعده پروردگارم درست است(98).

در آن روز بگذاریمشان که چون موج در هم شوند و در صور دمیده شود و جمعشان کنیم جمع کامل(99).

آن روز جهنم را کاملا به کافران نشان دهیم(100).

همان کسان که دیدگانشان از یاد من در پرده بوده و شنیدن نمی توانسته اند(101).

مگر کسانی که کافرند پندارند که سوای من بندگان مرا خدایان توانند گرفت که ما جهنم را برای کافران محل فرود آمدنی آماده کرده ایم(102).

بیان آیات بیان آیات مربوط به شرح حال و بیان داستان ذو القرنین

این آیات راجع به داستان ذو القرنین است و در خلال آن پیشگویی هایی از قرآن نیز به چشم می خورد.

"و یسئلونک عن ذی القرنین قل ساتلو علیکم منه ذکرا".

یعنی از تو از وضع ذو القرنین می پرسند.چون اگر مقصود معرفی شخص او بود جاداشت در جواب اسمش را معرفی کند و به ذکر لقبش که همان ذو القرنین است اکتفا ننماید.

پس معلوم می شود سائل از سرگذشت او پرسش نموده.و کلمه"ذکر"در پاسخ"بزودی ذکری از او را برای شما می خوانم"یا مصدر به معنای مفعول است و معنایش این است که"بگو به زودی از سرگذشت ذو القرنین مقداری مذکور را می خوانم"، و یا مراد از ذکر قرآن است که درخود قرآن موارد زیادی به همین معنا آمده است، و در نتیجه معنایش چنین می شود"بگو به زودی از او، یعنی از ذو القرنین، و یا از خدای تعالی قرآنی که همان آیات بعدی است می خوانم".و معنای دومی روشن تر است.

"انا مکنا له فی الارض و اتیناه من کل شی ء سببا".

"تمکین"به معنای قدرت دادن است.وقتی گفته می شود"مکنته"و یا"مکنت له"معنایش این است که من او را توانا کردم. پس"تمکن در زمین"به معنای قدرت تصرف در زمین است، تصرفی مالکانه و دلخواه، و چه بسا گفته شود که مصدری است ریخته و قالب گرفته شده از ماده"کون"نه از"مکن"به توهم اصالت میم.پس تمکین به معنای استقرار وثبات دادن است ثباتی که باعث شود دیگر از مکانش کنده نشود و هیچ مانعی مزاحمتش نتواند کند.

صفحه : 499

کلمه"سبب"به معنای وصله و وسیله است.پس معنای ایتاء سبب از هر چیز این می شود که از هر چیزی که معمولا مردم به وسیله آن متوسل به مقاصد مهم زندگی خودمی شوند، از قبیل عقل و علم و دین و نیروی جسم و کثرت مال و لشگر و وسعت ملک و حسن تدبیر و غیر آن.جمله مورد بحث منتی است از خدای تعالی که بر ذو القرنین می گذارد و بابلیغ ترین بیان امر او را بزرگ می شمارد.نمونه هایی که خداوند تعالی از سیره و عمل و گفتاراو نقل می کند که مملو از حکمت و قدرت است شاهد بر همین است که غرض بزرگ شمردن امر او است.

"فاتبع سببا".

"اتباع"به معنای لاحق شدن است، یعنی ملحق به سببی شد.و به عبارتی دیگروصله و وسیله ای تهیه کرد که با آن به طرف مغرب آفتاب سیر کند و کرد.

"حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة و وجد عندها قوما".

کلمه"حتی"دلالت می کند بر اینکه فعلی در تقدیر است و تقدیر کلام"فسار حتی اذا بلغ - و سیر کرد تا به مغرب آفتاب رسید"می باشد.و مراد از مغرب آفتاب، آخر معموره آن روز از ناحیه غرب است، به دلیل اینکه می فرماید: "نزد آن مردمی را یافت".

مفسرین گفته اند: منظور از"عین حمئة"چشمه ای دارای گل سیاه یعنی لجن است، چون حماة به معنای آن است و مقصود از عین دریا است، چون بسیار می شود که این کلمه به دریا هم اطلاق می گردد.و مقصود از اینکه فرمود"آفتاب را یافت که در دریائی لجن دارغروب می کرد"این است که به ساحل دریایی رسید که دیگر ماورای آن خشکی امیدنمی رفت، و چنین به نظر می رسید که آفتاب در دریا غروب می کند چون انتهای افق بر دریامنطبق است.بعضی هم گفته اند: چنین چشمه لجن داری با دریای محیط، یعنی اقیانوس غربی، که جزائر خالدات در آن است منطبق است و جزائر مذکور همان جزائری است که درهیات و جغرافیای قدیم مبدا طول به شمار می رفت، و بعدها غرق شده و فعلا اثری از آنهانمانده است.

جمله"فی عین حمیة"به صورت"عین حامیة"یعنی حاره(گرم)نیز قرائت شده واگر این قرائت صحیح باشد دریای حار با قسمت استوائی اقیانوس کبیر که مجاور آفریقا است منطبق می گردد، و بعید نیست که ذو القرنین در رحلت غربیش به سواحل آفریقا رسیده باشد.

"قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا".

قول منسوب به خدای عز و جل در قرآن کریم، در وحی نبوی و در ابلاغ به وسیله وحی

صفحه : 500

استعمال می شود، مانند آیه"و قلنا یا آدم اسکن" (1) و آیه"و اذ قلنا ادخلوا هذه القریة" (2) وگاهی در الهام هم که از نبوت نیست به کار می رود، مانند آیه"و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه" (3).

و با این بیان روشن می شود که جمله"قلنا یا ذا القرنین..."دلالت ندارد بر اینکه ذی القرنین پیغمبری بوده که به وی وحی می شده، چون همانطوری که گفتیم قول خدا اعم ازوحی مختص به نبوت است.جمله"ثم یرد الی ربه فیعذبه..."از آنجا که نسبت به خدای تعالی در سیاق غیبت آمده خالی از اشعار به این معنا نیست که مکالمه خدا با ذو القرنین به توسط پیغمبری که همراه وی بوده صورت گرفته، و در حقیقت سلطنت از او نظیر سلطنت طالوت در بنی اسرائیل بوده که با اشاره پیغمبر معاصرش و هدایت او کار می کرده.

"اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا" - یعنی یا این قوم را شکنجه کن و یا در آنان به رفتار نیکویی سلوک نما.پس کلمه" حسنا"مصدر به معنای فاعل و قائم مقام موصوف خودخواهد بود.ممکن هم هست وصفی باشد که تنها به منظور مبالغه آورده شده.بعضی (4) گفته اند: مقابله میان عذاب و اتخاذ حسن(خوشرفتاری)اشاره دارد بر اینکه اتخاذ حسن بهتراست، هر چند که تردید خبری اباحه را می رساند.پس جمله مزبور انشائی است، در صورت اخبار، و معنایش این است که: تو مخیری که یا عذابشان کنی و یا مشمول عفو خود قرارشان دهی و لیکن ظاهرا حکم تخییری نباشد بلکه استخباری باشد از اینکه بعدها با ایشان چه معامله ای کند عذاب یا احسان و این با سیاق جواب یعنی جمله"اما من ظلم فسوف نعذبه..."که مشتمل بر تفصیل به تعذیب و احسان است موافق تر و مناسب تر است، زیرا اگر جمله"اماان تعذب..."حکم تخییری بود جمله"اما من ظلم..."تقریری برای آن می بود و معنایش اعلام به قبول بود که در این صورت فائده زیادی افاده نمی کند.

و خلاصه معنای آیه این است که: ما از او پرسش کردیم که با اینان چه معامله ای می خواهی بکنی، و حال که برایشان مسلط شده ای از عذاب و احسان کدامیک را در باره آنان اختیار می کنی؟و او در جواب گفته است ستمکاران ایشان را عذاب می کنیم، سپس

............................................ (1)و گفتیم ای آدم سکونت کن.سوره بقره، آیه 35. (2)و چون گفتیم در این قریه داخل شوید.سوره بقره، آیه 58. (3)و به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر بده.سوره قصص، آیه 7. (4)روح المعانی، ج 16، ص 34.

صفحه : 501

ظالمان را عذاب می کنیم و مؤمنان صالح العمل را جزای حسنی است وقتی که به سوی پروردگار خویش بازگردند او عذاب نکر به ایشان می دهد، و ما به مؤمن صالح احسان نموده و به آنچه مایه رفاه او است تکلیفش می کنیم.

در جمله"اما ان تعذب"مفعول را نیاورده و در جمله"و اما ان تتخذ فیهم حسنا"آورده و این بدان جهت است که همه آنان ظالم نبودند و معلوم است که مردمی که وضعشان چنین باشد تعمیم عذاب در باره شان صحیح نیست، بخلاف تعمیم احسان که می شود هم صالح قومی را احسان کرد و هم طالحشان را.

"اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نکرا".

کلمه: "نکر"به معنای منکر و غیر آشنا و غیر معهود است، یعنی خدا ایشان را عذابی بی سابقه کند که هیچ گمانش را نمی کردند و انتظارش را نداشتند.

مفسرین، ظلم در این آیه را به ارتکاب شرک تفسیر نموده، و تعذیب را عبارت ازکشتن دانسته اند.بنا بر این، معنای جمله چنین می شود: اما کسی که ظلم کند، یعنی به خداشرک بورزد، و از شرکش توبه نکند به زودی او را می کشیم.و گویا این معنا را از مقابل قرارگرفتن ظلم با ایمان و عمل صالح در جمله"من آمن و عمل صالحا"استفاده کرده اند، و لیکن ظاهر از این مقابله این است که مراد از ظلم اعم از این است که ایمان به خدا نیاورد وشرک بورزد، و یا ایمان بیاورد و شرک هم نورزد و لیکن عمل صالح نکند و به جای آن، عمل فاسد کند یعنی فساد در زمین کند.و اگر مقابل، ظلم را مقید به ایمان نکرده بود آن وقت ظهوردر این داشت که اصلا مقصود از ظلم فساد انگیزی در زمین باشد بدون اینکه هیچ نظری به شرک داشته باشد، چون معهود از سیره پادشاهان این است که وقتی دادگستری کنند سرزمین خود را از فساد مفسدین پاک می کنند، (نه از شرک)این نظریه ما بود در تفسیر ظلم به شرک وعین همین نظریه را در تفسیر تعذیب، به قتل داریم.

"و اما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی..."کلمه"صالحا"وصفی است که قائم مقام موصوف خود شده، و همچنین کلمه"حسنی".و کلمه"جزاء"حال و یا تمیز و یا مفعول مطلق است، و تقدیر چنین است: اماکسی که ایمان آورد و عمل کند عملی صالح، برای اوست مثوبت حسنی در حالی که جزاءداده می شود، و یا از حیث جزاء، و یا جزایش می دهیم جزای حسنی.

"و سنقول له من امرنا یسرا" - کلمه"یسر"به معنای میسور یعنی آسان است، ووصفی است، که در جای موصوف نشسته، و ظاهرا منظور از امر در"امرنا"امر تکلیفی است، و تقدیر کلام چنین است: به زودی به او از امر خود سخنی می گوییم آسان، یعنی به او

صفحه : 502

تکلیفی می کنیم آسان که بر او گران نیاید.

"ثم اتبع سببا حتی اذا بلغ مطلع الشمس...".

یعنی در آنجا وسائلی برای سفر تهیه دید، و به سوی مشرق حرکت کرد تا به صحرائی از طرف مشرق رسید، و دید که آفتاب بر قومی طلوع می کند که برای آنان وسیله پوششی از آن قرار ندادیم.

و منظور از"ستر"آن چیزی است که آدمی با آن خود را از آفتاب می پوشاند و پنهان می کند، مانند ساختمان و لباس و یا خصوص ساختمان، یعنی مردمی بودند که روی خاک زندگی می کردند، و خانه ای که در آن پناهنده شوند، و خود را از حرارت آفتاب پنهان کنندنداشتند.و نیز عریان بودند و لباسی هم بر تن نداشتند.و اگر لباس و بنا را به خدا نسبت داد وفرموده: "ما برای آنان وسیله پوششی از آن قرار ندادیم"اشاره است به اینکه مردم مذکور هنوزبه این حد از تمدن نرسیده بودند که بفهمند خانه و لباسی هم لازم است و هنوز علم ساختمان کردن و خیمه زدن و لباس بافتن و دوختن را نداشتند.

"کذلک و قد احطنا بما لدیه خبرا".

ظاهرا کلمه"کذلک"اشاره به وضعی باشد که در کلام ذکر کرد.و اگر چیزی را به خودش تشبیه کرده به اعتبار مغایرت ادعائی است، که وقتی می خواهند مطلبی را در حق چیزی تاکید کنند این تشبیه را به کار می برند.دیگر مفسرین، مشار الیه به"کذلک"راچیزهای دیگری دانسته اند که از فهم بعید است.

ضمیر در کلمه"لدیه"به ذو القرنین برمی گردد، و جمله"و قد احطنا بما لدیه خبرا"جمله حالیه است، و معنایش این است که: او وسیله ای برای سیر و سفر تهیه دیده به راه افتاد، تا به محل طلوع آفتاب رسید، و در آنجا مردمی چنین و چنان یافت در حالی که ما احاطه علمی و آگاهی از آنچه نزد او می شد داشتیم.از عده و عده اش از آنچه جریان می یافت خبردار بودیم.و ظاهرا احاطه علمی خدا به آنچه نزد وی صورت می گرفت کنایه باشد از اینکه آنچه که تصمیم می گرفت و هر راهی را که می رفت به هدایت خدا و امر او بود، و در هیچ امری اقدام نمی نمود مگر به هدایتی که با آن مهتدی شده، و به امری که به آن مامور گشته بود.همچنانکه جمله"قلنا یا ذا القرنین..."که مربوط به موقع حرکتش به طرف مغرب است اشاره به این معنا دارد.

آیه شریفه"و قد احطنا..."در معنای کنائی اش نظیر آیه"و اصنع الفلک باعیننا و

صفحه : 503

ساختن سد به وسیله ذو القرنین وحینا" (1) و آیه"انزله بعلمه" (2) و آیه"و احاط بما لدیهم" (3) می باشد، یعنی هر چه می کرد بدون اطلاع ما نبود.

بعضی (4) از مفسرین گفته اند: آیه مورد بحث در مقام تعظیم امر ذو القرنین است، می خواهد بفرماید جز خدا کسی به دقائق و جزئیات کار او پی نمی برد، و یا در مقام به شگفتی واداشتن شنونده است از زحماتی که وی در این سفر تحمل کرده، و اینکه مصائب وشدائدی که دیده همه در علم خدا هست و چیزی بر او پوشیده نیست.و یا در مقام تعظیم آن سببی است که دنبال کرده.ولی آنچه ما در معنایش گفتیم وجیه تر است.

"ثم اتبع سببا حتی اذا بلغ بین السدین..."کلمه"سد"به معنای کوه و هر چیزی است که راه را بند آورد، و از عبور جلوگیری کند.و گویا مراد از"دو سد"در این آیه دو کوه باشد.و در جمله"وجد من دونهما قوما"مراداز"من دونهما"نقطه ای نزدیک به آن دو کوه است.و جمله"لا یکادون یفقهون قولا"کنایه از سادگی و بساطت فهم آنان است.و چه بسا گفته اند: کنایه از عجیب و غریب بودن لغت وزبان آنان باشد، که گویا از لغت ذو القرنین و مردمش بیگانه بوده اند ولی این قول بعید است.

"قالوا یا ذا القرنین ان یاجوج و ماجوج مفسدون...".

ظاهر این است که گویندگان این حرف همان قومی باشند که ذو القرنین آنان را درنزدیکی دو کوه بیافت.و یاجوج و ماجوج دو طائفه از مردم بودند که از پشت آن کوه به این مردم حمله می کردند، و قتل عام و غارت راه انداخته اسیر می نمودند.دلیل بر همه اینها سیاق آیه است که تماما ضمیر عاقل به آنان برگردانده شده و(نیز)عمل سد کشیدن بین دو کوه، وغیر از اینها.

"فهل نجعل لک خرجا" - کلمه"خرج"به معنای آن چیزی است که برای مصرف شدن در حاجتی از حوائج، از مال انسان خارج می گردد.قوم مذکور پیشنهاد کردند که مالی را از ایشان بگیرد و میان آنان و یاجوج و ماجوج سدی ببندد که مانع از تجاوز آنان بشود.

"قال ما مکنی فیه ربی خیر فاعینونی بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما".

اصل کلمه"مکنی"، "مکننی"بوده و دو نون در هم ادغام شده به این صورت در

............................................ (1)کشتی را زیر نظر ما و به وحی ما بساز.سوره هود، آیه 37. (2)به علم خود نازلش کرد، سوره نساء آیه 166. (3)به آنچه نزد ایشان است احاطه دارد.سوره جن، آیه 28. (4)روح المعانی، ج 16، ص 36.

صفحه : 504

آمده است.و کلمه: "ردم"به معنای سد است.و بعضی گفته اند به معنای سد قوی است.

بنا بر این، تعبیر به"ردم"در جواب آنان که درخواست سدی کرده بودند برای این بوده که هم خواهش آنان را اجابت کرده، و هم وعده مافوق آن را داده باشد.

و اینکه فرمود: "آن مکنتی که خدا به من داده بهتر است"برای افاده استغناءذو القرنین از کمک مادی ایشان است که خود پیشنهادش را کردند.می خواهد بفرماید: ذو القرنین گفت آن مکنتی که خدا به من داده، و آن وسعت و قدرت که خدا به من ارزانی داشته، از مالی که شما وعده می دهید بهتر است، و من به آن احتیاج ندارم.

"فاعینونی بقوة..."کلمه"قوه"به معنای هر چیزی است که به وسیله آن آدمی برچیزی نیرومند می شود.جمله مزبور تفریع بر مطلبی است که از پیشنهاد آنان به دست می آید، و آن ساختن سد بوده، و حاصل معنا این است که: من از شما خرج نمی خواهم و اما سدی که خواستید اگر بخواهید بسازم باید کمک انسانیم کنید، یعنی کارگر و مصالح ساختمانی بیاورید، تا آن را بسازم - و از مصالح آن آهن و قطر و نفخ با دمیدن را نام برده است - و به این معنایی که کردیم این مطلب روشن می گردد که مراد ایشان از پیشنهاد خرج دادن اجرت برسد سازی بوده در حقیقت خواسته اند به ذو القرنین مزد بدهند که او هم قبول نکرده است.

"اتونی زبر الحدید..."کلمه"زبر" - به ضمه زاء و فتحه باء - جمع"زبرة"است، همچنانکه"غرف"جمع"غرفة"است.و"زبره"به معنای قطعه است.و کلمه"ساوی"به طوری که گفته اند به معنای تسویه است، و همین عبارت"سوی"نیز قرائت شده.و" صدفین"تثنیه"صدف"است که به معنای یک طرف کوه است.و بعضی گفته اند این کلمه جز در کوهی که دربرابرش کوه دیگری باشد استعمال نمی گردد.و بنا بر این کلمه مذکور از کلمات دو طرفی مانند زوج و ضعف و غیر آن دو است.و کلمه" قطر"به معنای مس و یا روی مذاب است، و"افراغ قطر"به معنای ریختن آن به سوراخ و فاصله ها و شکاف ها است.

"اتونی زبر الحدید" - یعنی بیاورید برایم قطعه های آهن را تا در سد به کار ببرم.این آوردن آهن همان قوتی بود که از ایشان خواست.و اگر تنها آهن را از میان مصالح سد سازی ذکر کرده و مثلا اسمی از سنگ نیاورده بدین جهت بوده که رکن سد سازی و استحکام بنای آن موقوف بر آهن است.پس جمله"آتونی زبر الحدید"بدل بعض از کل جمله"فاعینونی بقوة" است.ممکن هم هست در کلام تقدیری گرفت و گفت تقدیر آن: "قال آتونی..."می باشد، و تقدیر در قرآن بسیار است.

صفحه : 505

و در جمله"حتی اذا ساوی بین الصدفین قال انفخوا"اختصار به حذف به کار رفته، و تقدیر آن: "فاعانوه بقوة و آتوه ما طلبه منهم فبنی لهم السد و رفعه حتی اذا سوی بین الصدفین قال انفخوا - او را به قوه و نیرو مدد کرده، و آنچه خواسته بود برایش آوردند، پس سد رابرایشان بنا کرده بالا برد، تا میان دو کوه را پر کرد و گفت حالا در آن بدمید".

و ظاهرا جمله"قال انفخوا"از باب اعراض از متعلق فعل به خاطر دلالت بر خود فعل است.و مقصود این است که دم های آهنگری را بالای سد نصب کنند، تا آهن های داخل سدرا گرم نمایند، و سرب ذوب شده را در لابلای آن بریزند.

و در جمله"حتی اذا جعله نارا قال..."حذف و ایجازی به کار رفته، و تقدیر آن این است که: "فنفخ حتی اذا جعله نارا - دمید تا آنکه دمیده شده را و یا آهن را آتش کرد"بدین معنی که: آن را مانند آتش سرخ و داغ کرد.و بنا بر این، عبارت"آن را آتش کرد"از باب استعاره است.

"قال اتونی افرغ علیه قطرا" - یعنی برای من"قطر"بیاورید تا ذوب نموده روی آن بریزم و لابلای آن را پر کنم، تا سدی تو پر شود، و چیزی در آن نفوذ نکند.

"فما اسطاعوا ان یظهروه و ما استطاعوا له نقبا".

کلمه"اسطاع"و"استطاع"به یک معنا است.و"ظهور"به معنای علو و استیلاءاست.و"نقب"به معنای سوراخ کردن است.راغب در مفردات گفته: نقب در دیوار و پوست به منزله نقب در چوب است (1) ، (یعنی نقب در سوراخ کردن دیوار و پوست، و نقب در سوراخ کردن چوب به کار می رود).ضمیرهای جمع به یاجوج و ماجوج برمی گردد.در این جمله نیزحذف و ایجاز به کار رفته و تقدیر آن: "فبنی السد فما استطاع یاجوج و ماجوج ان یعلوه لارتفاعه و ما استطاعوا ان ینقبوه لاستحکامه"می باشد، یعنی بعد از آنکه سد را ساخت یاجوج و ماجوج نتوانستند به بالای آن بروند، چون بلند بود، و نیز به سبب محکمی نتوانستند آن راسوراخ کنند.

"قال هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا"کلمه"دکاء"از"دک"به معنای شدت کوبیدن است.و در اینجا مصدر و به معنای اسم مفعول است.بعضی گفته اند: مراد"شتر دکاء"یعنی بی کوهان است، و اگر این باشدآنوقت به طوری که گفته شده استعاره ای از خرابی سد خواهد بود.

............................................ (1)مفردات راغب، ماده"نقب".

صفحه : 506

"قال هذا رحمة من ربی" - یعنی ذو القرنین - بعد از بنای سد - گفت: این سد خودرحمتی از پروردگار من بود، یعنی نعمت و سپری بود که خداوند با آن اقوامی از مردم را از شریاجوج و ماجوج حفظ فرمود.

"فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء" - در این جمله نیز حذف و ایجاز به کار رفته، و تقدیرآن چنین است: و این سد و این رحمت تا آمدن وعده پروردگار من باقی خواهد ماند، وقتی وعده پروردگار من آمد آن را در هم می کوبد و با زمین یکسان می کند.

و مقصود از وعده یا وعده ای است که خدای تعالی در خصوص آن سد داده بوده که به زودی یعنی در نزدیکی های قیامت آن را خرد می کند، در این صورت وعده مزبور پیشگویی خدا بوده که ذو القرنین آن را خبر داده.و یا همان وعده ای است که خدای تعالی در باره قیام قیامت داده، و فرموده: کوهها همه در هم کوبیده گشته دنیا خراب می شود.هر چه باشد قضیه را با جمله"و کان وعد ربی حقا"تاکید فرموده است.

"و ترکنا بعضهم یومئذ یموج فی بعض..."از ظاهر سیاق برمی آید که ضمیر جمع"هم"به"ناس"برگردد، و مؤید این احتمال این است که ضمیر در"جمعناهم"نیز به طور قطع به"ناس"برمی گردد، و چون همه ضمیرها یکی است پس آن نیز باید به"ناس"برگردد.

در جمله"بعضهم یومئذ یموج فی بعض"استعاره ای به کار رفته، و مراد این است که: در آن روز از شدت ترس و اضطراب آنچنان آشفته می شوند که دریا در هنگام طوفان آشفته می شود، و مانند آب دریا به روی هم می ریزند و یکدیگر را از خود می رانند، در نتیجه نظم و آرامش جای خود را به هرج و مرج می دهد، و پروردگارشان از ایشان اعراض نموده رحمتش شامل حالشان نمی شود و دیگر به اصلاح وضعشان عنایتی نمی کند.

پس این آیه به منزله تفصیل همان اجمالی است که ذو القرنین در کلام خود اشاره کرده و گفته بود: "فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء"و نظیر تفصیلی است که در جای دیگر آمده که: "حتی اذا فتحت یاجوج و ماجوج و هم من کل حدب ینسلون و اقترب الوعد الحق فاذاهی شاخصة ابصار الذین کفروا یا ویلنا قد کنا فی غفلة من هذا بل کنا ظالمین" (1) و بهر تقدیر

............................................ (1)تا روزی که راه یاجوج و ماجوج باز شود و آنان از هر جانب پست و بلندی زمین شتابان در آیند، آنگاه وعده حق بسیار نزدیک شود و ناگهان چشم کافران از حیرت فرو ماند و فریاد کنند ای وای بر ما که ازاین روز غافل بودیم و سخت به راه ستمکاری شتافتیم.سوره انبیاء، آیات 96 و 97.

صفحه : 507

وجوهی که در بیان مراد آیه شریفه: "افحسب الذین کفروا ان یتخذوا عبادی من دونی اولیاء..."گفته شده است این جمله از ملاحم یعنی پیشگوییهای قرآن است.

از آنچه گفتیم به خوبی روشن گردید که"ترک"در جمله"و ترکنا"به همان معنای متبادر از کلمه است، که مقابل گرفتن و اخذ است، و هیچ جهتی ندارد که مانند بعضی بگوییم: ترک به معنای جعل و از لغات اضداد است.

و این آیه از کلام خدای عز و جل است، نه تتمه کلام ذو القرنین، به دلیل اینکه در آن، سیاق از غیبت به تکلم با غیر که سیاق کلام سابق بر این خدای تعالی بود و در آن می فرمود: "انا مکنا له""قلنا یا ذا القرنین"، تغییر یافته، و اگر تتمه کلام ذو القرنین بود جا داشت چنین بیاید: "ترک بعضهم..."در مقابل جمله دیگر که فرمود"جعله دکاء".

و مقصود از"و نفخ فی الصور"نفخه دومی قبل از قیامت است که با آن همه مردگان زنده می شوند، به دلیل اینکه دنبالش می فرماید: "فجمعنا هم جمعا و عرضنا جهنم یومئذللکافرین عرضا".

"الذین کانت اعینهم فی غطاء عن ذکری و کانوا لا یستطیعون سمعا".

این آیه تفسیر کافرین است، و آنان همانهایی هستند که خداوند میان آنان و ذکرش سدی قرار داده و پرده ای کشیده - و به همین مناسبت بعد از ذکر سد متعرض حال آنان شده دیدگان ایشان را در پرده ای از یاد خدا کرده و استطاعت شنیدن را از گوششان گرفته در نتیجه راهی که میان آنان و حق فاصله بود آن راه که همان یاد خدا است، بریده شده است.

آری، انسان یا از راه چشم به حق می رسد، و از دیدن و تفکر در آیات خدای عز و جل به سوی مدلول آنها راه می یابد، و یا از طریق گوش و شنیدن کلمات حکمت و موعظه و قصص و عبرتها، و اینان نه چشم دارند و نه گوش.

"ا فحسب الذین کفروا ان یتخذوا عبادی من دونی اولیاء...".

استفهامی است انکاری.در مجمع البیان گفته: معنایش این است که آیا کسانی که توحید خدای را انکار می کنند خیال می کنند اگر غیر از خدا اولیای دیگری اتخاذ کنند ایشان را یاری خواهند نمود، و عقاب مرا از ایشان دفع توانند کرد؟آنگاه بر گفته خود استدلال نموده می گوید: جمله"انا اعتدنا جهنم للکافرین نزلا"، بر این حذف دلالت می کند (1).

البته وجه دیگری از ابن عباس نقل شده که وی گفته معنای آیه چنین است: آیا اینان که کافر شدند می پندارند که اگر بغیر من آلهه ای بگیرند من برای خود و علیه ایشان غضب نخواهم کرد و عقابشان نمی کنم؟.

............................................ (1)مجمع البیان، ج 4، ص 213.

صفحه : 508

وجه سومی نیز هست، و آن این است که جمله"ان یتخذوا..."مفعول اول برای"حسب"است که به معنای"ظن"می باشد، و مفعول دومش محذوف و تقدیرش چنین است: "ا فحسب الذین کفروا اتخاذهم عبادی من دونی اولیاء نافعا لهم او دافعا للعقاب عنهم - آیا کسانی که کافر شده اند پنداشته اند که اگر غیر از من اولیائی بگیرند برای ایشان نافع ویا دافع عقاب از ایشان است؟".

و فرق میان این وجه و دو وجه قبلی این است که در آن دو وجه، کلمه"ان"وصله اش قائم مقام دو مفعول است، و آنچه حذف شده بعضی از صله است، به خلاف وجه سومی که آن"ان"وصله اش مفعول اول برای حسب است و مفعول دوم آن حذف شده.

وجه چهارمی که هست این است که بگوییم"ان"وصله اش به جای دو مفعول آمده، و عنایت کلام و نقطه اتکاء در آن متوجه این است که بفهماند اتخاذ آلهه، اتخاذ حقیقی نیست، و اصلا اتخاذ نیست، چون اتخاذ همیشه از دو طرف است و آلهه اتخاذ شده اینان خودشان تبری می جویند و می گویند: "سبحانک انت ولینا من دونهم"، یعنی منزهی تو ای خداجز به تو دل ندادیم.

و این وجوه چهارگانه از نظر ترتیب در وجاهت هر یک در رتبه خود قرار دارد، و از همه وجیه تر وجه اول است که سیاق آیات هم با آن مساعد است، برای اینکه آیات مورد بحث بلکه تمامی آیات سوره در این سیاق است که بفهماند کفار به زینت زندگی دنیا مفتون گشته، امربر ایشان مشتبه شده است و به ظاهر اسباب اطمینان و رکون کردند، و در نتیجه غیر خدای رااولیای خود گرفتند و پنداشتند که ولایت این آلهه کافی و نافع برای آنان است و دافع ضرر ازآنها است.و حال آنکه آنچه بعد از نفخ صور و جمع شدن خلایق خواهند دید مناقض پندارایشان است، پس آیه شریفه مورد بحث نیز همین پندار را تخطئه می کند.

این را هم باید بگوییم که قائم مقام شدن"ان"وصله اش به جای هر دو مفعول"حسب"با اینکه در کلام خدا زیاد آمده، و از آن جمله فرموده: "ام حسب الذین اجترحواالسیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا" (1) و امثال آن حاجتی باقی نمی گذارد که مفعول دوم آن رامحذوف بدانیم.علاوه بر اینکه بعضی از نحویین هم آن را جائز ندانسته اند.

آیات بعدی هم این وجه اول را تایید می کنند، که می فرمایند: "قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا..."، و همچنین قرائتی که منسوب به علی(ع)و عده ای دیگر از

............................................ (1)آیا پنداشتند آنانکه کسب کردند بدیها را اینکه قرار می دهیم آنان را مثل کسانی که ایمان آوردند؟.سوره جاثیه، آیه 21.

صفحه : 509

قراء است که خوانده اند: "ا فحسب" - سین را ساکن و باء را مضموم خوانده اند.یعنی آیااولیاء گرفتن بندگان مرا برای خود بس است ایشان را.

پس مراد از"عباد"در جمله"ان یتخذوا عبادی من دونی اولیاء"هر چیزی و هرکسی است که مورد پرستش بت پرستان قرار بگیرد، چه ملائکه باشد و چه جن، و چه کملین از بشر.

و اما اینکه مفسرین گفته اند که مراد از عباد مسیح و ملائکه و امثال ایشان از مقربین درگاه خدا است، نه شیطان ها، چون کلمه"عباد"در اکثر موارد وقتی اضافه به یای متکلم می شود تشریف و احترام منظور است، صحیح نیست زیرا اولا مقام مناسب تشریف نیست واین ظاهر است، و ثانیا قید"من دونی"در کلام، صریح در این است که مراد از"الذین کفروا" بت پرستان هستند که اصلا خدا را عبادت نمی کنند، با اینکه اعتراف به الوهیت اودارند، بلکه شرکاء را که شفعاء می دانند عبادت می کردند.و اما اهل کتاب مثلا نصاری درعین اینکه مسیح را ولی خود گرفتند ولایت خدای را انکار نکردند، بلکه دو قسم ولایت اثبات می کردند و آنگاه هر دو را یکی می شمردند - دقت بفرمائید.

پس حق این است که جمله"عبادی"شامل مسیح و مانند او نمی شود، بلکه تنهاشامل آلهه بت پرستان می شود و مراد از جمله"الذین کفروا"تنها وثنی ها هستند.

"انا اعتدنا جهنم للکافرین نزلا" - یعنی جهنم را آماده کرده ایم تا برای کفار در همان ابتدای ورودشان به قیامت وسیله پذیرائیشان باشد.تشبیه کرده خداوند خانه آخرت را به خانه ای که میهمان وارد آن می شود و تشبیه کرده جهنم را به"نزل" یعنی چیزی که میهمان در اول ورودش با آن پذیرائی می شود.

و با در نظر گرفتن اینکه بعد از دو آیه می فرماید"اینان در قیامت توقف و مکثی ندارند"فهمیده می شود که این تشبیه چقدر تشبیه لطیفی است.گویا کفار غیر از ورود به جهنم، دیگر کاری ندارند، و معلوم است که در این آیه چه تحکم و توبیخی از ایشان شده وکانه این تحکم را در مقابل تحکمی که از آنان در دنیا نقل کرده و فرموده: "و اتخذوا آیاتی ورسلی هزوا"قرار داده.

بحث روایتی اختلافاتی که از جهات متعدد در روایات مربوط به ذو القرنین وجود دارد

در تفسیر قمی می گوید: بعد از آنکه رسول خدا(ص)مردم را از

صفحه : 510

داستان موسی و همراهش و خضر خبر داد، عرض کردند داستان آن شخصی که دنیا را گردید ومشرق و مغرب آن را زیر پا گذاشت بگو ببینم چه کسی بوده.خدای تعالی آیات"و یسالونک عن ذی القرنین..."را نازل فرمود (1).

از ابن (2) ابی حاتم از سدی از عمر مولی غفره نیز روایتی آمده.

خواننده عزیز باید بداند که روایات مروی از طرق شیعه و اهل سنت از رسول خدا(ص)و از طرق خصوص شیعه از ائمه هدی(ع)و همچنین اقوال نقل شده از صحابه و تابعین که اهل سنت با آنها معامله حدیث نموده(احادیث موقوفه اش می خوانند)در باره داستان ذی القرنین بسیار اختلاف دارد، آن هم اختلافهایی عجیب، و آن هم نه در یک بخش داستان، بلکه در تمامی خصوصیات آن.و این اخبار در عین حال مشتمل بر مطالب شگفت آوری است که هر ذوق سلیمی از آن وحشت نموده، و بلکه عقل سالم آن را محال می داند، و عالم وجود هم منکر آن است.و اگر خردمند اهل بحث آنها را با هم مقایسه نموده مورد دقت قرار دهد، هیچ شکی نمی کند در اینکه مجموع آنها خالی از دسیسه و دستبردو جعل و مبالغه نیست.و از همه مطالب غریب تر روایاتی است که علمای یهود که به اسلام گرویدند - از قبیل وهب ابن منبه و کعب الاحبار - نقل کرده و یا اشخاص دیگری که از قرائن به دست می آید از همان یهودیان گرفته اند، نقل نموده اند.بنا بر این دیگر چه فائده ای دارد که ما به نقل آنها و استقصاء و احصاء آنها با آن کثرت و طول و تفصیلی که دارند بپردازیم؟.

لا جرم به پاره ای از جهات اختلاف آنها اشاره نموده می گذریم، و به نقل آنچه که تاحدی از اختلاف سالم است می پردازیم.

از جمله اختلافات، اختلاف در خود ذو القرنین است که چه کسی بوده.بیشترروایات برآنند که از جنس بشر بوده، و در بعضی (3) از آنها آمده که فرشته ای آسمانی بوده وخداوند او را به زمین نازل کرده، و هر گونه سبب و وسیله ای در اختیارش گذاشته بود.و درکتاب خطط مقریزی از جاحظ نقل کرده که در کتاب الحیوان خود گفته ذو القرنین مادرش از

............................................ (1)تفسیر قمی، ج 2، ص 40. (2)الدر المنثور، ج 4، ص 240. (3)این قول را الدر المنثور(ج 4، ص 241)از احوص بن حکیم از پدرش از رسول خدا(ص)و از شیرازی از جبیر بن نفیر از رسول خدا(ص)و از عده ای از خالد بن معدان ازرسول خدا(ص)و نیز از عده ای از عمر بن خطاب روایت کرده.

صفحه : 511

جنس بشر و پدرش از ملائکه بوده.

و از آن جمله اختلاف در این است که وی چه سمتی داشته.در بیشتر روایات آمده که ذو القرنین بنده ای از بندگان صالح خدا بوده، خدا را دوست می داشت، و خدا هم او را دوست می داشت، او خیرخواه خدا بود، خدا هم در حقش خیرخواهی نمود.و در بعضی (1) دیگر آمده که محدث بوده یعنی ملائکه نزدش آمد و شد داشته و با آنها گفتگو می کرده.و در بعضی (2) دیگر آمده که پیغمبر بوده.

و از آن جمله، اختلاف در اسم او است.در بعضی (3) از روایات آمده که اسمش عیاش بوده، و در بعضی (4) دیگر اسکندر و در بعضی (5) مرزیا فرزند مرزبه یونانی از دودمان یونن فرزندیافث بن نوح.و در بعضی (6) دیگر مصعب بن عبد الله از قحطان.و در بعضی (7) دیگر صعب بن ذی مرائد اولین پادشاه قوم تبع ها(یمنی ها)که آنان را تبع می گفتند، و گویا همان تبع، معروف به ابو کرب باشد.و در بعضی (8) عبد الله بن ضحاک بن معد.و همچنین از این قبیل

............................................ (1)این روایت الدر المنثور(ج 4، ص 241)از ابن ابی حاتم و ابی الشیخ از امام باقر(ع)و در تفسیر برهان(ج 2، ص 483)از جبرئیل بن احمد از اصبغ بن نباته از علی(ع)و در نور الثقلین(ج 3، ص 294، ح 201)از اصول کافی از حارث بن مغیرة از ابی جعفر(ع)روایت کرده. (2)تفسیر عیاشی(ج 2، ص 340 ح 75)از ابی حمزه ثمالی از ابی جعفر(ع)، والدر المنثور(ج 4، ص 241)از ابی الشیخ از ابی الورقاء از علی(ع)روایت کرده و در آن معناروایات دیگری نیز هست. (3)تفسیر عیاشی(ج 2، ص 341 ح 79)از اصبغ بن نباته از علی(ع)و در برهان(ج 2، ص 486 ح 27)از ثمالی از امام باقر(ع) نقل شده. (4)این معنا از روایت قرب الاسناد حمیری از امام کاظم(ع)و از روایت الدر المنثور(ج 4، ص 241)از عده ای از عقبة بن عامر از رسول خدا(ص)و نیز روایت دیگرش ازعده ای از وهب استفاده می شود. (5)در الدر المنثور(ج 4، ص 242)است که ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابو الشیخ از طریق ابن اسحاق از بعضی از اهل کتاب که مسلمان شده اند روایت کرده. (6)البدایة و النهایة، ج 2، ص 104 ط بیروت. (7)البدایة و النهایة، ج 2، ص 105 نقل از ابن هشام از کتاب تیجان. (8)خصال(ص 255، ط جامعه مدرسین)، از محمد بن خالد بطور رفع او در البدایة و النهایة ص، از زبیر بن بکار از ابن عباس نقل شده.

صفحه : 512

اسامی دیگر که آنها نیز بسیار است.

و از آن جمله اختلاف در این است که چرا او را ذو القرنین خوانده اند؟در بعضی (1) ازروایات آمده که قوم خود را به سوی خدا دعوت کرد، او را زدند و پیشانی راستش را شکافتندپس زمانی از ایشان غایب شد، بار دیگر آمد و مردم را به سوی خدا خواند، این بار طرف چپ سرش را شکافتند، بار دیگر غایب شد پس از مدتی خدای تعالی اسبابی به او داد که شرق وغرب زمین را بگردید و به این مناسبت او را ذو القرنین نامیدند.و در بعضی (2) دیگر آمده که مردم او را در همان نوبت اول کشتند، آنگاه خداوند او را زنده کرد، این بار به سوی قومش آمد وایشان را دعوت نمود، این بار هم کتکش زدند و به قتلش رساندند، بار دیگر خدا او را زنده کردو به آسمان دنیای بالا برد، و این بار با تمامی اسباب و وسائل نازلش کرد.

و در بعضی (3) دیگر آمده که: بعد از زنده شدن بار دوم در جای ضربت هایی که به او زده بودند دو شاخ بر سرش روئیده بود، و خداوند نور و ظلمت را برایش مسخر کرد، و چون برزمین نازل شد شروع کرد به سیر و سفر در زمین و مردم را به سوی خدا دعوت کردن.مانند شیرنعره می زد و دو شاخش رعد و برق می زد، و اگر قومی از پذیرفتن دعوتش استکبار می کردظلمت را بر آنان مسلط می کرد، و ظلمت آنقدر خسته شان می کرد تا مجبور می شدند دعوتش را اجابت کنند.

و در بعضی (4) دیگر آمده که: وی اصلا دو شاخ بر سر داشت، و برای پوشاندنش همواره عمامه بر سر می گذاشت، و عمامه از همان روز باب شد، و از بس که در پنهان کردن آن مراقبت داشت هیچ کس غیر از کاتبش از جریان خبر نداشت، او را هم اکیدا سفارش کرده بود که به کسی نگوید، لیکن حوصله کاتبش سر آمده به ناچار به صحرا آمد، و دهان خود را به

............................................ (1)در کتاب برهان(ج 2، ص 487، ح 33)از صدوق از اصبغ از علی(ع)و در تفسیرقمی(ج 2، ص 41)از ابی بصیر از امام صادق(ع)و در خصال از ابی بصیر از امام صادق(ع)آمده. (2)در تفسیر عیاشی(ج 2، ص 341 ح 79)از اصبغ از علی(ع)و در الدر المنثور(ج 4، ص 241)از ابن مردویه از طریق ابی الطفیل از علی(ع)نقل شده و عیاشی(ج 2، ص 340 ح 73)نیز آن را نقل کرده و در معنای آن روایت دیگری نیز هست. (3)تفسیر عیاشی(ج 2، ص 341 ح 79)از اصبغ از علی(ع)و در الدر المنثور از عده ای از وهب ابن منبه چیزی نظیر آن نقل شده. (4)در الدر المنثور(ج 4، ص 242)از ابی الشیخ از وهب ابن منبه.

صفحه : 513

زمین گذاشته، فریاد زد که پادشاه دو شاخ دارد، خدای تعالی از صدای او دو بوته نی رویانید.

چوپانی از آن نی ها گذر کرد خوشش آمد، و آنها را قطع نموده مزماری ساخت که وقتی در آن می دمید از دهانه آنها این صدا درمی آمد، "آگاه که برای پادشاه دو شاخ است"، قضیه درشهر منتشر شد ذو القرنین فرستاد کاتبش را آوردند، و او را استنطاق کرد و چون دید انکارمی کند تهدید به قتلش نمود.او واقع قضیه را گفت.ذو القرنین گفت پس معلوم می شود این امری بوده که خدا می خواسته افشاء شود، از آن به بعد عمامه را هم کنار گذاشت.

بعضی (1) گفته اند: از این جهت ذو القرنینش خوانده اند که او در دو قرن از زمین، یعنی در شرق و غرب آن، سلطنت کرده است و بعضی (2) دیگر گفته اند: بدین جهت است که وقتی در خواب دید که از دو لبه آفتاب گرفته است، خوابش را اینطور تعبیر کردند که مالک وپادشاه شرق و غرب عالم می شود، و به همین جهت ذو القرنینش خواندند.

بعضی (3) دیگر گفته اند: بدین جهت که وی دو دسته مو در سر داشت.و بعضی (4) گفته اند: چون که هم پادشاه روم و هم گفته اند: چون در سرش دوبرآمدگی چون شاخ بود.و بعضی (6) گفته اند: چون در تاجش دو چیز به شکل شاخ از طلا تعبیه کرده بودند.و از این قبیل اقوالی دیگر.

و از جمله، اختلافی که وجود دارد در سفر او به مغرب و مشرق است که این اختلاف ازسایر اختلافهای دیگر شدیدتر است. در بعضی (7) روایات آمده که ابر در فرمانش بوده، سوار برابر می شده و مغرب و مشرق عالم را سیر می کرده.و در روایاتی (8) دیگر آمده که او به کوه قاف

............................................ (1)در الدر المنثور از عده ای از ابی العالیه و ابن شهاب. (2)نور الثقلین(ج 3، ص 296 ح 211)از ضرائح و جرائح از امام عسکری(ع)از علی(ع). (3)الدر المنثور از شیرازی از قتاده(ج 4، ص 242). (4)الدر المنثور از عده ای، از وهب(ج 4، ص 242). (5)در الدر المنثور(ج 4، ص 241)است که ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابو الشیخ از طریق ابن اسحاق از بعضی از اهل کتاب که مسلمان شده اند روایت کرده. (6)این روایت را روح المعانی نقل کرده.(ج 16، ص 25). (7)در تعدادی از روایات عامه و خاصه و در الدر المنثور(ج 4، ص 246)و تفسیر برهان(ج 2، ص 483، ح 24)و نور الثقلین و بحار آمده. (8)در برهان(ج 2، ص 486، ح 28)از جمیل از امام صادق(ع)و در الدر المنثور(ج 4، ص 246)از عبد بن حمید و غیر او از عکرمه.

صفحه : 514

رسید، آنگاه در باره آن کوه دارد که کوهی است سبز و محیط بر همه دنیا، و سبزی آسمان هم از رنگ آن است.و در بعضی (1) دیگر آمده که: ذو القرنین به طلب آب حیات برخاست به اوگفتند که آب حیات در ظلمات است، ذو القرنین وارد ظلمات شد در حالی که خضر در مقدمه لشگرش قرار داشت، خود او موفق به خوردن از آن نشد و خضر موفق شد حتی خضر از آن آب غسل هم کرد، و به همین جهت همیشه باقی و تا قیامت زنده است.و در همین روایات آمده که ظلمات مزبور در مشرق زمین است.

و از آن جمله اختلافی است که در باره محل سد ذو القرنین هست.در بعضی (2) ازروایات آمده که در مشرق است.و در بعضی (3) دیگر آمده که در شمال است.مبالغه روایات (4) در این مورد به حدی رسیده که بعضی گفته اند: طول سد که در بین دو کوه ساخته شده صدفرسخ، و عرض آن پنجاه فرسخ، و ارتفاع آن به بلندی دو کوه است.و در پی ریزی اش آن قدرزمین را کندند که به آب رسیدند، و در درون سد صخره های عظیم، و به جای گل مس ذوب شده ریختند تا به کف زمین رسیدند از آنجا به بالا را با قطعه های آهن و مس ذوب شده پرکردند، و در لابلای آن رگه ای از مس زرد به کار بردند که چون جامه راه راه رنگارنگ گردید.

و از آن جمله اختلاف روایات است در وصف یاجوج و ماجوج.در بعضی (5) روایات آمده که از نژاد ترک از اولاد یافث بن نوح بودند، و در زمین فساد می کردند.ذو القرنین سدی راکه ساخت برای همین بود که راه رخنه آنان را ببندد.و در بعضی (6) از آنها آمده که اصلا ازجنس بشر نبودند.و در بعضی (7) دیگر آمده که قوم"ولود"بوده اند، یعنی هیچ کس از زن و مرد

............................................ (1)در تفسیر قمی(ج 2، ص 42)از علی(ع)و در تفسیر عیاشی(ج 2، ص 340، ح 77)از هشام از بعضی از آل محمد(ع)و در الدر المنثور از ابن ابی حاتم و غیر او از امام باقر(ع). (2)الدر المنثور(ج 4، ص 444)از ابن اسحاق و غیر او از وهب. (3)الدر المنثور از ابن اسحاق از ابن عباس. (4)الدر المنثور(ج 4، ص 444)از ابن اسحاق و غیر او از وهب. (5)الدر المنثور از ابن اسحاق از ابن منذر از علی(ع)و از ابن ابی حاتم از قتاده و در(ج 3، ص 307، ح 227)نور الثقلین از علل الشرایع از عسکری. (6)نور الثقلین(ج 3، ص 307، ح 228)از روضه کافی از ابن عباس. (7)طبری(ج 16، ص 19، با اختلاف سند)از عبد الله بن عمیر و از عبد الله بن سلام و در الدرالمنثور(ج 4، ص 250)از نسائی و ابن مردویه از اوس از رسول خدا(ص)و در الدر المنثور(ج 4، ص 251)از ابن ابی حاتم از سدی از علی(ع).

صفحه : 515

آنها نمی مرده مگر آنکه دارای هزار فرزند شده باشد، و به همین جهت آمار آنها از عدد سایربشر بیشتر بوده.حتی در روایات آمار آنها را نه برابر همه بشر دانسته.و نیز روایت (2) شده که این قوم از نظر نیروی جسمی و شجاعت به حدی بوده اند که به هیچ حیوان و یا درنده ویا انسانی نمی گذشتند مگر آنکه آن را پاره پاره کرده می خوردند.و نیز به هیچ کشت و زرع ویا درختی نمی گذشتند مگر آنکه همه را می چریدند، و به هیچ نهری برنمی خورند مگر آنکه آب آن را می خوردند و آن را خشک می کردند.و نیز روایت (3) شده که یاجوج یک قوم وماجوج قومی دیگر و امتی دیگر بوده اند، و هر یک از آنها چهار صد هزار امت و فامیل بوده اند، وبه همین جهت جز خدا کسی از عدد آنها خبر نداشته.

و نیز روایت (4) شده که سه طائفه بوده اند، یک طائفه مانند ارز بوده اند که درختی است بلند.طائفه دیگر طول و عرضشان یکسان بوده و از هر طرف چهار زرع بوده اند، و طائفه سوم که از آن دو طائفه شدیدتر و قوی تر بودند هر یک دو لاله گوش داشته اند که یکی از آنها را تشک ودیگری را لحاف خود می کرده، یکی لباس تابستانی و دیگری لباس زمستانی آنها بوده اولی پشت و رویش دارای پرهائی ریز بوده و آن دیگری پشت و رویش کرک بوده است.بدنی سفت و سخت داشته اند.کرک و پشم بدنشان بدنهایشان را می پوشانده.و نیز روایت (5) شده که قامت هر یک از آنها یک وجب و یا دو وجب و یا سه وجب بوده. و در بعضی (6) دیگر آمده که آنهائی که لشکر ذو القرنین با ایشان می جنگیدند صورتهایشان مانند سگ بوده.

............................................ (1)در الدر المنثور(ج 3، ص 249)از عبد الرزاق و غیر او از عبد الله بن عمر. (2)الدر المنثور(ج 4، ص 242)از ابن اسحاق و غیر او از وهب. (3)در الدر المنثور(ج 4، ص 250)از ابن منذر و ابی الشیخ از حسان بن عطیه و از ابن ابی حاتم و غیر او از حذیفه از رسول خدا(ص)و نیز در مبالغه از جهت آمار این امت آمده که از رسول خدا(ص)روایت شده که فرمود یاجوج و ماجوج معادل هزار برابر مسلمانان هستند[البدایة و النهایة از صحیح بخاری و مسلم از ابی سعید از رسول خدا(ص)]در حالی که می گویندمسلمانان پنج یک اهل زمینند و لازمه این حرف این می شود که یاجوج و ماجوج دویست برابر جمعیت روی زمین باشند. (4)در الدر المنثور(ج 4، ص 244)از ابن منذر و ابن ابی حاتم از کعب الاحبار. (5)در الدر المنثور(ج 4، ص 250)از ابن منذر و حاکم و غیر آندو از ابن عباس. (6)در الدر المنثور(ج 4، ص 242)از ابن منذر و از عده ای از عقبة بن عامر از رسول خدا(ص).

صفحه : 516

و از جمله آن اختلافات اختلافی است که در تاریخ زندگی سلطنت ذو القرنین است، در بعضی از روایات (1) آمده که بعد از نوح، و در بعضی (2) دیگر در زمان ابراهیم و هم عصر وی می زیسته، زیرا ذو القرنین حج خانه خدا کرده و با ابراهیم مصافحه نموده است، و این اولین مصافحه در دنیا بوده.و در بعضی (3) دیگر آمده که وی در زمان داوود می زیسته است.

باز از جمله اختلافاتی که در روایات این داستان هست اختلاف در مدت سلطنت ذو القرنین است.در بعضی (4) از روایات آمده که سی سال، و در بعضی (5) دیگر دوازده سال، و درروایات دیگر مقدارهائی دیگر گفته شده.

این بود جهات اختلافی که هر که به تاریخ مراجعه نماید و اخبار این داستان را درجوامع حدیث از قبیل الدر المنثور، بحار، برهان و نور الثقلین از نظر بگذراند به آنها واقف می گردد.

و در کتاب کمال الدین به سند خود از اصبغ بن نباته روایت کرده که گفت: ابن الکواء در محضر علی(ع)هنگامی که آن جناب بر فراز منبر بود برخاست و گفت: یا امیر المؤمنین ما را از داستان ذو القرنین خبر بده، آیا پیغمبر بوده و یا ملک؟و مرا از دو قرن اوخبر بده آیا از طلا بوده یا از نقره؟حضرت فرمود: نه پیغمبر بود، و نه ملک.و دو قرنش نه ازطلا بود و نه از نقره.او مردی بود که خدای را دوست می داشت و خدا هم او را دوست داشت، او خیرخواه خدا بود، خدا هم برایش خیر می خواست، و بدین جهت او را ذو القرنین خواندند که قومش را به سوی خدا دعوت می کرد و آنها او را زدند و یکطرف سرش راشکستند، پس مدتی از مردم غایب شد، و بار دیگر به سوی آنان برگشت، این بار هم زدند وطرف دیگر سرش را شکستند، و اینک در میان شما نیز کسی مانند او هست (6).

مؤلف: ظاهرا کلمه"ملک"در این روایت به فتح لام(فرشته)باشد نه به کسر آن(پادشاه)، برای اینکه در روایاتی که به حد استفاضه از آن جناب و از دیگران نقل شده همه او

............................................ (1)در تفسیر عیاشی(ج 2، ص 351، ح 87)از اصبغ از علی(ع). (2)الدر المنثور(ج 4، ص 242)از ابن مردویه و غیر او از عبید بن عمیر، و در نور الثقلین(ج 3، ص 288، ح 181)از امالی شیخ از امام باقر(ع)و در عرائس ابن اسحاق. (3)الدر المنثور از ابن ابی حاتم و ابن عساکر از مجاهد. (4)برهان(ج 2، ص 479، ح 2)از برقی از موسی بن جعفر(ع). (5)الدر المنثور(ج 4، ص 247)از ابن ابی حاتم از وهب. (6)اکمال الدین، ط انتشارات اسلامی، ص 393.

صفحه : 517

را سلطانی جهان گیر معرفی کرده اند.پس اینکه در این روایت آن را نفی کرده و همچنین پیغمبر بودن او را نیز نفی کرده به خاطر این بوده که روایات وارده از رسول خدا را که در بعضی آمده که پیغمبر بوده، و در بعضی دیگر فرشته ای از فرشتگان که همین قول عمر بن خطاب است همچنانکه اشاره به آن گذشت، تکذیب نماید.

و اینک فرمود"اینک در میان شما مانند او هست"یعنی مانند ذو القرنین دردو بار شکافته شدن فرقش، و مقصودش خودش بوده، چون یک طرف فرق سر ایشان از ضربت ابن عبدود شکافته شد و طرف دیگر به ضربت عبد الرحمن ابن ملجم(لعنة الله علیه)که با همین ضربت دومی شهید گردید.و نیز به دلیل روایت کمال الدین که از روایات مستفیضه از امیر المؤمنین(ع)است و شیعه و اهل سنت به الفاظ مختلفی از آن جناب نقل کرده اند و مبسوطتر از همه از نظر لفظ همین نقلی است که ما آوردیم.چیزی که هست دست نقل به معنا با آن بازیها کرده و آن را به صورت عجیب و غریب و نهایت تحریف در آورده است.

و در الدر المنثور است که ابن مردویه از سالم بن ابی الجعد روایت کرده که گفت: شخصی از علی(ع)از ذو القرنین پرسش نمود که آیا پیغمبر بوده یا نه؟فرمود: ازپیغمبرتان شنیدم که می فرمود: او بنده ای بود معتقد به وحدانیت خدا و مخلص در عبادتش، خدا هم خیرخواه او بود (1).

و در احتجاج از امام صادق(ع)در ضمن حدیث مفصلی روایت کرده که گفت: سائل از آن جناب پرسید مرا از آفتاب خبر ده که در کجا پنهان می شود؟فرمود: بعضی از علما گفته اند وقتی آفتاب به پائین ترین نقطه سرازیر می شود، فلک آن را می چرخاند ودوباره به شکم آسمان بالا می برد، و این کار همیشه جریان دارد تا آنکه به طرف محل طلوع خود پائین آید، یعنی آفتاب در چشمه لایه داری فرو رفته سپس زمین را پاره نموده، دوباره به محل طلوع خود برمی گردد، به همین جهت زیر عرش متحیر شده تا آنکه اجازه اش دهند باردیگر طلوع کند، و همه روزه نورش سلب شده، هر روز نور دیگری سرخ فام به خود می گیرد (2).

مؤلف: اینکه فرمود: "به پائین ترین نقطه سرازیر می شود"تا آنجا که فرمود"به محل طلوع خود برمی گردد"بیان سیر آفتاب است از حین غروب تا هنگام طلوعش در مدار آسمان بنا بر فرضیه معروف بطلمیوسی، چون آن روز این فرضیه بر سر کار بود که اساسش مبنی بر سکون

............................................ (1)الدر المنثور، ج 4، ص 240. (2)احتجاج طبرسی، ج 2، ص 99، ط نجف.

صفحه : 518

روایاتی در ذیل برخی جملات آیات راجع به ذو القرنین زمین و حرکت اجرام سماوی در پیرامون آن بود، و به همین جهت امام(ع)این قضیه را نسبت به بعضی علماء داده است.

و اینکه داشت"یعنی آفتاب در چشمه لای داری فرو رفته سپس زمین را پاره می کند ودوباره به محل طلوع خود برمی گردد"جزء کلام امام نیست، بلکه کلام بعضی از راویان خبراست، که به خاطر قصور فهم، آیه"تغرب فی عین حمئة"را به فرو رفتن آفتاب در چشمه لای دار، و غایب شدنش در آن، و چون ماهی شنا کردن در آب، و پاره کردن زمین، و دو باره به محل طلوع برگشتن، و سپس رفتن به زیر عرش، تفسیر کرده اند.به نظر آنها عرش، آسمانی است فوق آسمانهای هفتگانه، و یا جسمی است نورانی که مافوق آن نیست، و آن را بالای آسمان هفتم گذاشته اند، و آفتاب شبها در آنجا هست تا اجازه اش دهند طلوع کند، آن وقت است که نوری قرمز به خود می گیرد و طلوع می کند.

و همین راوی در جمله"پس در زیر عرش متحیر شده، تا آنکه اجازه اش دهند طلوع کند"به روایت دیگری اشاره کرده که از رسول خدا(ص)روایت شده که ملائکه آفتاب را بعد از غروبش به زیر عرش می برند، و نگاه می دارند در حالی که اصلا نورندارد، و در همانجا هست در حالی که هیچ نمی داند فردا چه ماموریتی به او می دهند، تاآنکه جامه نور را بر تنش کرده، دستورش می دهند طلوع کند.فهم قاصر او در عرش همان اشتباهی را مرتکب شده که در تفسیر غروب در اینجا مرتکب شده بود، در نتیجه قدم به قدم ازحق دورتر شده است.

و در تفسیر"عرش"به فلک نهم و یا جسم نورانی نظیر تخت، در کتاب و سنت چیزی که قابل اعتماد باشد وجود ندارد.همه اینها مطالبی است که فهم این راوی آن راتراشیده.و ما بیشتر روایات عرش را در اوائل جزء هشتم این کتاب نقل نمودیم.

و همین که امام(ع)مطلب را به بعضی از علماء نسبت داده خود اشاره به این است که آن جناب مطلب را صحیح ندانسته، و این امکان را هم نداشته که حق مطلب رابیان فرماید، و چگونه می توانسته اند بیان کنند در حالی که فهم شنوندگان آن قدر ساده و نارسابوده که یک فرضیه آسان و سهل التصور در نزد اهل فنش را اینطور که دیدید گیج و گم می کردند.در چنین زمانی اگر امام حق مطلب را که امری خارج از احساس به خواص ظاهری و بیرون از گنجایش فکر آن روز شنونده بود بیان می کردند شنوندگان چگونه تلقی اش نموده، و چه معانی برایش می تراشیدند؟.

و در الدر المنثور است که عبد الرزاق، سعید بن منصور، ابن جریر، ابن منذر و ابن ابی

صفحه : 519

حاتم از طریق عثمان بن ابی حاضر، از ابن عباس روایت کرده اند که به وی گفته شد: معاویة بن ابی سفیان آیه سوره کهف را"تغرب فی عین حامیة"قرائت کرده.ابن عباس می گوید: من به معاویه گفتم: ما این آیه را جز به لفظ"حمئة"قرائت نکرده ایم، (تو این قرائت را از که شنیدی؟).معاویه به عبد الله عمر گفت: تو چه جور می خوانی؟گفت: همانطور که تو خواندی.

ابن عباس می گوید: به معاویه گفتم قرآن در خانه من نازل شده، (تو از این و آن می پرسی؟)معاویه فرستاد نزد کعب الاحبار و احضارش نموده، پرسید در تورات محل غروب آفتاب را کجا دانسته؟کعب گفت: از اهل عربیت بپرس، که آنان بهتر می دانند، و اما من در تورات می یابم که آفتاب در آب و گل غروب می کند، - و در اینجا با دست اشاره به سمت مغرب کرد - ابن ابی حاضر به ابن عباس گفت: اگر من با شما دو نفر بودم چیزی می گفتم که سخن تو را تایید کند، و معاویه را نسبت به کلمه"حمئة"بصیرت بخشد.ابن عباس پرسید: چه می گفتی؟گفت این مدرک را ارائه می دادم که تبع در ضمن خاطراتی که ازذو القرنین و از علاقه مندی او به علم و پیروی از آن نقل کرده گفته است.

قد کان ذو القرنین عمر مسلما () ملکا تدین له الملوک و تحشدفاتی المشارق و المغارب یبتغی () اسباب ملک من حکیم مرشدفرای مغیب الشمس عند غروبها () فی عین ذی خلب و ثاط حرمد (1) ابن عباس پرسید"خلب"چیست؟اسود گفت: در زبان قوم تبع به معنای گل است، پرسید"ثاط"به چه معنا است؟گفت: به معنای لای است، پرسید"حرمد"چیست؟گفت: سیاه.ابن عباس غلامی را صدا زد که آنچه این مرد می گوید بنویس (2).

مؤلف: این حدیث با مذاق جماعت که قائل به تواتر قرائتها هستند آنطور که بایدسازگاری ندارد.

............................................ (1)ذو القرنین مردی مسلمان بود که عمری را به اسلام گذارنده.و پادشاهی بود که پادشاهان خدمتش کردند و نزدش جمع شدند.

پس به مشارق و مغارب عالم سفر کرد و در جستجوی.اسباب ملک بود که حکیمی مرشد بیابد واز او بپرسد.

پس محل غروب آفتاب را در هنگام.غروب دید که در چشمه ای گل آلود و سیاه رنگ فرومی رفت. (2)الدر المنثور، ج 4، ص 248.

صفحه : 520

و از تیجان ابن هشام همین حدیث را نقل کرده، و در آن چنین آمده که: ابن عباس این اشعار را برای معاویه خواند، معاویه از معنای"خلب"و"ثاط"و"حرمد"پرسید، و درجوابش گفت: خلب به معنای لایه زیرین است، و حرمد شن و سنگ زیر آن است، آنگاه قصیده را هم ذکر کرده.و همین اختلاف خود شاهد بر این است که در این روایت نارسایی وجود دارد.

و در تفسیر عیاشی از ابی بصیر از ابی جعفر(ع)روایت کرده که در ذیل این کلام خدای عز و جل: "لم نجعل لهم من دونها سترا"فرمود: چون هنوز خانه ساختن را یادنگرفته بودند (1).

و در تفسیر قمی در ذیل همین آیه نقل کرده که امام فرمود: چون هنوز لباس دوختن رانیاموخته بودند (2).

و در الدر المنثور است که ابن منذر از ابن عباس روایت کرده که در ذیل جمله"حتی اذا بلغ بین السدین"گفته: یعنی دو کوه که یکی کوه ارمینیه و یکی کوه آذربیجان است (3).

و در تفسیر عیاشی از مفضل روایت کرده که گفت از امام صادق(ع)ازمعنای آیه"اجعل بینکم و بینهم ردما"پرسش نمودم، فرمود: منظور تقیه است که"فمااستطاعوا ان یظهروه و ما استطاعوا له نقبا"اگر به تقیه عمل کنی در حق تو هیچ حیله ای نمی توانند بکنند، و خود حصنی حصین است، و میان تو و اعداء خدا سدی محکم است که نمی توانند آن را سوراخ کنند (4).

و نیز در همان کتاب از جابر از آن جناب روایت کرده که آیه را به تقیه تفسیر فرموده است (5).

مؤلف: این دو روایت از باب جری است نه تفسیر.

و در تفسیر عیاشی از اصبغ بن نباته از علی(ع)روایت کرده که روز را درجمله"و ترکنا بعضهم یومئذ یموج فی بعض"به روز قیامت تفسیر فرموده (6).

مؤلف: ظاهر آیه به حسب سیاق این است که این آیه مربوط به علائم ظهور قیامت باشد، و شاید مراد امام هم از روز قیامت همان مقدمات آن روز باشد، چون بسیار می شود که

............................................ (1)تفسیر عیاشی، ج 2، ص 350، ح 84. (2)تفسیر قمی، ج 2، ص 41. (3)الدر المنثور، ج 4، ص 249. (4 و 5 و 6)تفسیر عیاشی، ج 2، ص 351.

صفحه : 521

قیامت به روز ظهور مقدماتش هم اطلاق می شود.

و در همان کتاب از محمد بن حکیم روایت شده که گفت: من نامه ای به امام صادق(ع)نوشتم، و در آن پرسیدم: آیا نفس قادر بر معرفت هست یا نه؟می گوید: امام فرمود نه.پرسیدم خدای تعالی می فرماید: "الذین کانت اعینهم فی غطاء عن ذکری وکانوا لا یستطیعون سمعا"و از آن برمی آید که دیدگان کفار بینائی داشته و بعدا دچار غطاءشده.امام فرمود: این آیه"و ما کانوا یستطیعون السمع و ما کانوا یبصرون"کنایه است ازندیدن و نشنیدن، نه اینکه می بینند ولی غطاء جلو دید آنان را گرفته است.می گوید عرض کردم: پس چرا از آنان عیب می گیرد؟فرمود: از آن جهت که خدا با آنان معامله کرده عیب نمی گیرد، بلکه از آن جهت که خود چنین کردند از آنها عیب می گیرد و اگر منحرف نمی شدند و تکلف نمی کردند عیبی بر آنان نبود (1).

مؤلف: یعنی کفار، خود مسبب این حجاب اند و به همین جهت به آثار و تبعات آن گرفتار می شوند.

و در تفسیر قمی در ذیل آیه مذکور از امام روایت کرده که فرمود: کسانی هستند که به خلقت خدا و آیات ارضی و سماوی او نظر نمی افکنند (2).

مؤلف: و در عیون (3) از حضرت رضا(ع)روایت کرده که آیه را بر منکرین ولایت تطبیق فرموده، و این همان تطبیق کلی بر مصداق است.

............................................ (1)تفسیر عیاشی، ج 2، ص 351. (2)تفسیر قمی، ج 2، ص 46. (3)عیون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 136، ح 33.

صفحه : 522

گفتاری پیرامون داستان ذو القرنین بحثی قرآنی و تاریخی در چند فصل

1 - داستان ذو القرنین در قرآن

قرآن کریم متعرض اسم او و تاریخ زندگی و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده.

البته این رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمی پردازد.در خصوص ذو القرنین هم اکتفا به ذکر سفرهای سه گانه او کرده، اول رحلتش به مغرب تا آنجا که به محل فرو رفتن خورشید رسیده و دیده است که آفتاب در"عین حمئة"و یا"حامیه"فرو می رود، و در آن محل به قومی برخورده است.و رحلت دومش از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسیده، و در آنجا به قومی برخورده که خداوندمیان آنان و آفتاب ساتر و حاجبی قرار نداده.

و رحلت سومش تا به موضع بین السدین بوده، و در آنجا به مردمی برخورده که به هیچ وجه حرف و کلام نمی فهمیدند و چون از شر یاجوج و ماجوج شکایت کردند، و پیشنهادکردند که هزینه ای در اختیارش بگذارند و او بر ایشان دیواری بکشد، تا مانع نفوذ یاجوج وماجوج در بلاد آنان باشد.او نیز پذیرفته و وعده داده سدی بسازد که ما فوق آنچه آنهاآرزویش را می کنند بوده باشد، ولی از قبول هزینه خودداری کرده است و تنها از ایشان نیروی انسانی خواسته است.آنگاه از همه خصوصیات بنای سد تنها اشاره ای به رجال و قطعه های آهن و دمهای کوره و قطر نموده است.

این آن چیزی است که قرآن کریم از این داستان آورده، و از آنچه آورده چندخصوصیت و جهت جوهری داستان استفاده می شود: اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود بلکه حتی درزمان زندگی اش ذو القرنین نامیده می شده، و این نکته از سیاق داستان یعنی جمله"یسئلونک

صفحه : 523

عن ذی القرنین"و"قلنا یا ذا القرنین"و"قالوا یا ذی القرنین"به خوبی استفاده می شود، (ازجمله اول برمی آید که در عصر رسول خدا(ص)قبل از نزول این قصه چنین اسمی بر سر زبانها بوده، که از آن جناب داستانش را پرسیده اند.و از دو جمله بعدی به خوبی معلوم می شود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کرده اند).

خصوصیت دوم اینکه او مردی مؤمن به خدا و روز جزاء و متدین به دین حق بوده که بنا بر نقل قرآن کریم گفته است: "هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا"و نیز گفته: "اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نکرا و امامن آمن و عمل صالحا..."گذشته از اینکه آیه"قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذفیهم حسنا" که خداوند اختیار تام به او می دهد، خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینی اومی باشد، و می فهماند که او به وحی و یا الهام و یا به وسیله پیغمبری از پیغمبران تاییدمی شده، و او را کمک می کرده.

خصوصیت سوم اینکه او از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود.اما خیر دنیا، برای اینکه سلطنتی به او داده بود که توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هیچ چیز جلوگیرش نشود بلکه تمامی اسباب مسخر و زبون او باشند.و اماآخرت، برای اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده به صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میان بشر سلوک کرد، که همه اینها از آیه"انا مکنا له فی الارض و اتیناه من کل شی ء سببا"استفاده می شود.علاوه بر آنچه که از سیاق داستان برمی آید که چگونه خداوند نیروی جسمانی و روحانی به او ارزانی داشته است.

جهت چهارم اینکه به جماعتی ستمکار در مغرب برخورد و آنان را عذاب نمود.

جهت پنجم اینکه سدی که بنا کرده در غیر مغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد ازآنکه به مشرق آفتاب رسیده پیروی سببی کرده تا به میان دو کوه رسیده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده این است که میان دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بوده اند به صورت یک دیوار ممتد در آورده است.و درسدی که ساخته پاره های آهن و قطر به کار رفته، و قطعا در تنگنائی بوده که آن تنگنا رابطمیان دو قسمت مسکونی زمین بوده است.

2 - داستان ذو القرنین و سد و یاجوج و ماجوج از نظر تاریخ

قدمای از مورخین هیچ یک در اخبار خود پادشاهی را که نامش ذو القرنین و یا شبیه به

صفحه : 524

آن باشد اسم نبرده اند.و نیز اقوامی به نام یاجوج و ماجوج و سدی که منسوب به ذو القرنین باشد نام نبرده اند.بله به بعضی از پادشاهان حمیر از اهل یمن اشعاری نسبت داده اند که به عنوان مباهات نسبت خود را ذکر کرده و یکی از پدران خود را که سمت پادشاهی"تبع"داشته را به نام ذو القرنین اسم برده و در سروده هایش این را نیز سروده که او به مغرب و مشرق عالم سفر کرد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نمود، که به زودی در فصول آینده مقداری از آن اشعار به نظر خواننده خواهد رسید - ان شاء الله.

و نیز ذکر یاجوج و ماجوج در مواضعی از کتب عهد عتیق آمده.از آن جمله در اصحاح دهم از سفر تکوین تورات: "اینان فرزندان دودمان نوح اند: سام و حام و یافث که بعد از طوفان برای هر یک فرزندانی شد، فرزندان یافث عبارت بودند از جومر و ماجوج و مادای و باوان ونوبال و ماشک و نبراس".

و در کتاب حزقیال اصحاح سی و هشتم آمده: "خطاب کلام رب به من شد که می گفت: ای فرزند آدم روی خود متوجه جوج سرزمین ماجوج رئیس روش ماشک و نوبال، کن، و نبوت خود را اعلام بدار و بگو آقا و سید و رب این چنین گفته: ای جوج رئیس روش ماشک و نوبال، علیه تو برخاستم، تو را برمی گردانم و دهنه هائی در دو فک تو می کنم، و تو وهمه لشگرت را چه پیاده و چه سواره بیرون می سازم، در حالی که همه آنان فاخرترین لباس بر تن داشته باشند، و جماعتی عظیم و با سپر باشند همه شان شمشیرها به دست داشته باشند، فارس وکوش و فوط با ایشان باشد که همه با سپر و کلاهخود باشند، و جومر و همه لشگرش و خانواده نوجرمه از اواخر شمال با همه لشگرش شعبه های کثیری با تو باشند".

می گوید: "به همین جهت ای پسر آدم باید ادعای پیغمبری کنی و به جوج بگویی سید رب امروز در نزدیکی سکنای شعب اسرائیل در حالی که در امن هستند چنین گفته: آیانمی دانی و از محلت از بالای شمال می آیی".

و در اصحاح سی و نهم داستان سابق را دنبال نموده می گوید: "و تو ای پسر آدم برای جوج ادعای پیغمبری کن و بگو سید رب اینچنین گفته: اینک من علیه توام ای جوج ای رئیس روش ماشک و نوبال و اردک و اقودک، و تو را از بالاهای شمال بالا می برم، و به کوه های اسرائیل می آورم، و کمانت را از دست چپت و تیرهایت را از دست راستت می زنم، که بر کوههای اسرائیل بیفتی، و همه لشگریان و شعوبی که با تو هستند بیفتند، آیا می خواهی خوراک مرغان کاشر از هر نوع و وحشی های بیابان شوی؟بر روی زمین بیفتی؟چون من به کلام سید رب سخن گفتم، و آتشی بر ماجوج و بر ساکنین در جزائر ایمن می فرستم، آن وقت

صفحه : 525

است که می دانند منم رب...".

و در خواب یوحنا در اصحاح بیستم می گوید: "فرشته ای دیدم که از آسمان نازل می شد و با او است کلید جهنم و سلسله و زنجیر بزرگی بر دست دارد، پس می گیرد اژدهای زنده قدیمی را که همان ابلیس و شیطان باشد، و او را هزار سال زنجیر می کند، و به جهنمش می اندازد و درب جهنم را به رویش بسته قفل می کند، تا دیگر امتهای بعدی را گمراه نکند، و بعد از تمام شدن هزار سال البته باید آزاد شود، و مدت اندکی رها گردد".

آنگاه می گوید: "پس وقتی هزار سال تمام شد شیطان از زندانش آزاد گشته بیرون می شود، تا امتها را که در چهار گوشه زمینند جوج و ماجوج همه را برای جنگ جمع کند درحالی که عددشان مانند ریگ دریا باشد، پس بر پهنای گیتی سوار شوند و لشگرگاه قدیسین را احاطه کنند و نیز مدینه محبوبه را محاصره نمایند، آن وقت آتشی از ناحیه خدا از آسمان نازل شود و همه شان را بخورد، و ابلیس هم که گمراهشان می کرد در دریاچه آتش و کبریت بیفتد، و با وحشی و پیغمبر دروغگو بباشد، و به زودی شب و روز عذاب شود تا ابد الآبدین".

از این قسمت که نقل شده استفاده می شود که"ماجوج"و یا"جوج و ماجوج"امتی و یا امتهائی عظیم بوده اند، و در قسمت های بالای شمال آسیا از آبادی های آن روززمین می زیسته اند، و مردمانی جنگجو و معروف به جنگ و غارت بوده اند.

اینجاست که ذهن آدمی حدس قریبی می زند، و آن این است که ذو القرنین یکی ازملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهای مفسد در زمین سد کرده است، و حتما باید سدی که او زده فاصل میان دو منطقه شمالی و جنوبی آسیا باشد، مانند دیوار چین و یا سد باب الابواب ویا سد داریال و یا غیر آنها.

تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر اینکه ناحیه شمال شرقی از آسیا که ناحیه احداب و بلندیهای شمال چین باشد موطن و محل زندگی امتی بسیار بزرگ و وحشی بوده امتی که مدام رو به زیادی نهاده جمعیتشان فشرده تر می شد، و این امت همواره بر امتهای مجاور خود مانند چین حمله می بردند، و چه بسا در همانجا زاد و ولد کرده به سوی بلاد آسیای وسطی و خاورمیانه سرازیر می شدند، و چه بسا که در این کوهها به شمال اروپا نیز رخنه می کردند.بعضی از ایشان طوائفی بودند که در همان سرزمین هائی که غارت کردند سکونت نموده متوطن می شدند، که اغلب سکنه اروپای شمالی از آنهایند، و در آنجا تمدنی به وجودآورده، و به زراعت و صنعت می پرداختند.و بعضی دیگر برگشته به همان غارتگری خود ادامه می دادند.

صفحه : 526

بعضی از مورخین گفته اند که یاجوج و ماجوج امتهائی بوده اند که در قسمت شمالی آسیا از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالی و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان زندگی می کردند این قول را از کتاب"فاکهة الخلفاء و تهذیب الاخلاق"ابن مسکویه، و رسائل اخوان الصفاء، نقل کرده اند.

و همین خود مؤید آن احتمالی است که قبلا تقویتش کردیم، که سد مورد بحث یکی از سدهای موجود در شمال آسیا فاصل میان شمال و جنوب است.

3 - ذو القرنین کیست و سدش کجا است؟اقوال مختلف در این باره

مورخین و ارباب تفسیر در این باره اقوالی بر حسب اختلاف نظریه شان در تطبیق داستان دارند: الف - به بعضی از مورخین نسبت می دهند که گفته اند: سد مذکور در قرآن همان دیوار چین است.آن دیوار طولانی میان چین و مغولستان حائل شده، و یکی از پادشاهان چین به نام"شین هوانک تی"آن را بنا نهاده، تا جلو هجومهای مغول را به چین بگیرد.طول این دیوار سه هزار کیلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است، که همه با سنگ چیده شده، و در سال 264 قبل از میلاد شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است، پس ذو القرنین همین پادشاه بوده.

و لیکن این مورخین توجه نکرده اند که اوصاف و مشخصاتی که قرآن برای ذو القرنین ذکر کرده و سدی که قرآن بنایش را به او نسبت داده با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمی کند، چون در باره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصی سفر کرده باشد، و سدی که قرآن ذکر کرده میان دو کوه واقع شده و در آن قطعه های آهن و قطر، یعنی مس مذاب به کار رفته، ودیوار بزرگ چین که سه هزار کیلومتر است از کوه و زمین همینطور، هر دو می گذرد و میان دوکوه واقع نشده است، و دیوار چین با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطری به کاری نرفته.

ب - به بعضی دیگری از مورخین نسبت داده اند که گفته اند: آنکه سد مذکور راساخته یکی از ملوک آشور (1) بوده که در حوالی قرن هفتم قبل از میلاد مورد هجوم اقوام"سیت" (2) قرار می گرفته، و این اقوام از تنگنای کوههای قفقاز تا ارمنستان آنگاه ناحیه غربی

............................................ (1)این نظریه از کتاب"کیهان شناخت"تالیف حسن بن قطان مروزی طبیب و منجم متوفی سنه 548 ه - نقل شده، و در آن اسم آن پادشاه را"بلینس"و نیز اسکندر دانسته. (2)این اقوام به طوری که گفته اند: در اصطلاح غربی ها"سیت"نامیده می شدند، که نامی ازایشان در بعضی از سنگنبشته های زمان داریوش نیز آمده، ولی در نزد یونانی ها"میگاک"نامیده شده اند.

صفحه : 527

ایران هجوم می آوردند، و چه بسا به خود آشور و پایتختش"نینوا"هم می رسیدند، و آن رامحاصره نموده دست به قتل و غارت و برده گیری می زدند، بناچار پادشاه آن دیار برای جلوگیری از آنها سدی ساخت که گویا مراد از آن سد"باب الابواب" باشد که تعمیر و یاترمیم آن را به کسری انوشیروان یکی از ملوک فارس نسبت می دهند.این گفته آن مورخین است و لیکن همه گفتگو در این است که آیا با قرآن مطابق است یا خیر؟.

ج - صاحب روح المعانی نوشته: بعضی ها گفته اند او، یعنی ذو القرنین، اسمش فریدون بن اثفیان بن جمشید پنجمین پادشاه پیشدادی ایران زمین بوده، و پادشاهی عادل ومطیع خدا بوده.و در کتاب صور الاقالیم ابی زید بلخی آمده که او مؤید به وحی بوده و درعموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف در آورده میان فرزندانش تقسیم کرد، قسمتی رابه ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگرزمین یعنی روم و دیار مصر و مغرب را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و شرق را به پسر سومش تور بخشید، و برای هر یک قانونی وضع کرد که با آن حکم براند، و این قوانین سه گانه را به زبان عربی سیاست نامیدند، چون اصلش"سی ایسا"یعنی سه قانون بوده.

و وجه تسمیه اش به ذو القرنین"صاحب دو قرن"این بوده که او دو طرف دنیا رامالک شد، و یا در طول ایام سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او به طوری که درروضة الصفا آمده پانصد سال طول کشید، و یا از این جهت بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک دنیا را تحت الشعاع قرار داد (1).

اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.

د - بعضی دیگر گفته اند: ذو القرنین همان اسکندر مقدونی است که در زبانها مشهوراست، و سد اسکندر هم نظیر یک مثلی شده، که همیشه بر سر زبانها هست.و بر این معناروایاتی هم آمده، مانند روایتی که در قرب الاسناد (2) از موسی بن جعفر(ع)نقل شده، و روایت عقبة بن عامر (3) از رسول خدا(ص)، و روایت وهب بن منبه (4) که هر دو در الدر المنثور نقل شده.

و بعضی از قدمای مفسرین از صحابه و تابعین، مانند معاذ بن جبل - به نقل

............................................ (1)روح المعانی، ج 16، ص 25. (2)قرب الاسناد. (3 و 4)الدر المنثور، ج 4، ص 293.

صفحه : 528

مجمع البیان (1) - و قتاده - به نقل الدر المنثور (2) نیز همین قول را اختیار کرده اند.و بوعلی سینا هم وقتی اسکندر مقدونی را وصف می کند او را به نام اسکندر ذو القرنین می نامد، فخر رازی هم در تفسیر کبیر خود (3) بر این نظریه اصرار و پافشاری دارد.

و خلاصه آنچه گفته این است که: قرآن دلالت می کند بر اینکه سلطنت این مرد تااقصی نقاط مغرب، و اقصای مشرق و جهت شمال گسترش یافته، و این در حقیقت همان معموره آن روز زمین است، و مثل چنین پادشاهی باید نامش جاودانه در زمین بماند، وپادشاهی که چنین سهمی از شهرت دارا باشد همان اسکندر است و بس.

چون او بعد از مرگ پدرش همه ملوک روم و مغرب را برچیده و بر همه آن سرزمینها مسلطشد، و تا آنجا پیشروی کرد که دریای سبز و سپس مصر را هم بگرفت.آنگاه در مصر به بنای شهر اسکندریه پرداخت، پس وارد شام شد، و از آنجا به قصد سرکوبی بنی اسرائیل به طرف بیت المقدس رفت، و در قربانگاه(مذبح)آنجا قربانی کرد، پس متوجه جانب ارمینیه وباب الابواب گردید، عراقیها و قطبی ها و بربر خاضعش شدند، و بر ایران مستولی گردید، وقصد هند و چین نموده با امتهای خیلی دور جنگ کرد، سپس به سوی خراسان بازگشت وشهرهای بسیاری ساخت، سپس به عراق بازگشته در شهر"زور"و یا رومیه مدائن از دنیابرفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود.

خوب، وقتی در قرآن ثابت شده که ذو القرنین بیشتر آبادی های زمین را مالک شد، و درتاریخ هم به ثبوت رسید که کسی که چنین نشانه ای داشته باشد اسکندر بوده، دیگر جای شک باقی نمی ماند که ذو القرنین همان اسکندر مقدونی است (4).

اشکالی که در این قول است این است که: "اولا اینکه گفت"پادشاهی که بیشترآبادی های زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونی است"قبول نداریم، زیرا چنین ادعائی در تاریخ مسلم نیست، زیرا تاریخ، سلاطین دیگری را سراغ می دهد که ملکش اگربیشتر از ملک مقدونی نبوده کمتر هم نبوده است.

و ثانیا اوصافی که قرآن برای ذو القرنین برشمرده تاریخ برای اسکندر مسلم نمی داند، و بلکه آنها را انکار می کند.مثلا قرآن کریم چنین می فرماید که"ذو القرنین مردی

............................................ (1)مجمع البیان، ج 4، ص 199. (2)الدر المنثور، ج 4، ص 242. (3)تفسیر کبیر، ج 21، ص 165. (4)تفسیر فخر رازی، ج 21، ص 165.

صفحه : 529

مؤمن به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دین توحید داشته"در حالی که اسکندر مردی وثنی و ازصابئی ها بوده، همچنان که قربانی کردنش برای مشتری، خود شاهد آن است.

و نیز قرآن کریم فرموده"ذو القرنین یکی از بندگان صالح خدا بوده و به عدل و رفق مدارا می کرده"و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است.

و ثالثا در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونی سدی به نام سد یاجوج وماجوج به آن اوصافی که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد.

و در کتاب"البدایة و النهایه"در باره ذو القرنین گفته: اسحاق بن بشر از سعید بن بشیر از قتاده نقل کرده که اسکندر همان ذو القرنین است، و پدرش اولین قیصر روم بوده، و ازدودمان سام بن نوح بوده است.و اما ذو القرنین دوم اسکندر پسر فیلبس بوده است.(آنگاه نسب او را به عیص بن اسحاق بن ابراهیم می رساند و می گوید: )او مقدونی یونانی مصری بوده، و آن کسی بوده که شهر اسکندریه را ساخته، و تاریخ بنایش تاریخ رایج روم گشته، و ازاسکندر ذو القرنین به مدت بس طولانی متاخر بوده.

و دومی نزدیک سیصد سال قبل از مسیح بوده، و ارسطاطالیس حکیم وزیرش بوده، وهمان کسی بوده که دارا پسر دارا را کشته، و ملوک فارس را ذلیل، و سرزمینشان را لگدکوب نموده است.

در دنباله کلامش می گوید: این مطالب را بدان جهت خاطرنشان کردیم که بیشترمردم گمان کرده اند که این دو اسم یک مسمی داشته، و ذو القرنین و مقدونی یکی بوده، وهمان که قرآن اسم می برد همان کسی بوده که ارسطاطالیس وزارتش را داشته است، و ازهمین راه به خطاهای بسیاری دچار شده اند.آری اسکندر اول، مردی مؤمن و صالح وپادشاهی عادل بوده و وزیرش حضرت خضر بوده است، که به طوری که قبلا بیان کردیم خودیکی از انبیاء بوده.و اما دومی مردی مشرک و وزیرش مردی فیلسوف بوده، و میان دو عصرآنها نزدیک دو هزار سال فاصله بوده است، پس این کجا و آن کجا؟نه بهم شبیهند، و نه باهم برابر، مگر کسی بسیار کودن باشد که میان این دو اشتباه کند (1).

در این کلام به کلامی که سابقا از فخر رازی نقل کردیم کنایه می زند و لیکن خواننده عزیز اگر در آن کلام دقت نماید سپس به کتاب او آنجا که سرگذشت ذو القرنین را بیان می کند مراجعه نماید، خواهد دید که این آقا هم خطائی که مرتکب شده کمتر از خطای فخررازی نیست، برای اینکه در تاریخ اثری از پادشاهی دیده نمی شود که دو هزار سال قبل از

............................................ (1)البدایه و النهایه، ط بیروت، ج 2، ص 105.

صفحه : 530

مسیح بوده، و سیصد سال در زمین و در اقصی نقاط مغرب تا اقصای مشرق و جهت شمال سلطنت کرده باشد، و سدی ساخته باشد و مردی مؤمن صالح و بلکه پیغمبر بوده و وزیرش خضر بوده باشد و در طلب آب حیات به ظلمات رفته باشد، حال چه اینکه اسمش اسکندرباشد و یا غیر آن.

ه - جمعی از مورخین از قبیل اصمعی در"تاریخ عرب قبل از اسلام"و ابن هشام درکتاب"سیره"و"تیجان"و ابو ریحان بیرونی در"آثار الباقیه"و نشوان بن سعید در کتاب"شمس العلوم"و... - به طوری که از آنها نقل شده - گفته اند که ذو القرنین یکی از تبابعه اذوای یمن (1) و یکی از ملوک حمیر بوده که در یمن سلطنت می کرده.

آنگاه در اسم او اختلاف کرده اند، یکی گفته: مصعب بن عبد الله بوده، و یکی گفته صعب بن ذی المرائد اول تبابعه اش دانسته، و این همان کسی بوده که در محلی به نام"بئر سبع"به نفع ابراهیم(ع)حکم کرد.یکی دیگر گفته: تبع الاقرن و اسمش حسان بوده.اصمعی گفته وی اسعد الکامل چهارمین تبایعه و فرزند حسان الاقرن، ملقب به ملکی کرب دوم بوده، و او فرزند ملک تبع اول بوده است.بعضی هم گفته اند نامش"شمر یرعش"بوده است.

البته در برخی از اشعار حمیری ها و بعضی از شعرای جاهلیت نامی از ذو القرنین به عنوان یکی از مفاخر برده شده.از آن جمله در کتاب"البدایة و النهایة"نقل شده که ابن هشام این شعر اعشی را خوانده و انشاد کرده است:

............................................ (1)مملکت یمن در قدیم به هشتاد و چهار مخلاف تقسیم می شده - مخلاف به منزله قضاء ومدیریت عرف امروز بوده - و هر مخلافی مشتمل بر تعدادی قلعه بوده که هر قلعه اش را قصر و یا"محفد"می نامیدند و در آن جماعتی از امت زندگی نموده بزرگشان بر آنها حکم می رانده، و صاحب قصر را"ذی"می نامیدند مانند ذی غمدان و ذی معین یعنی صاحب غمدان و صاحب معین، آنگاه جمعی"ذی"را"اذواء"و"ذوین"استعمال نموده اند، و آن کسی که متصدی امر مخلاف بوده"قیل" و جمع آن را"اقیال"می آوردند و آن کسی که متولی امر همه مخلاف ها بوده"ملک"می خواندند و اگر این ملک حضرموت و شحر را هم با یمن ضمیمه می کرده در همه آنها حکم می رانده چنین کسی را"تبع"می خواندند.و اگر تنها بر یمن حکم می راند او را"ملک"می گفتند.

تاریخ تاکنون به اسم پنجاه و پنج نفر از اذواء دست یافته است و لیکن از پادشاهان تنها به هشت نفر که از اذواء و ملوک حمیر بودند.و ملوک حمیر از همان ملوک دولت اخبره حاکمه در یمن بودند که چهارده نفر آنها را از ملوک شمرده اند، و آنچه از تاریخ ملوک یمن از طریق نقل و روایت به دست می آید آن قدر مبهم و پیچیده است که هیچ اعتمادی به تفاصیل آن نمی توان کرد.

صفحه : 531

و الصعب ذو القرنین اصبح ثاویا () بالجنوفی جدث اشم مقیما (1) و در بحث روایتی سابق گذشت که عثمان بن ابی الحاضر برای ابن عباس این اشعاررا انشاد کرد: قد کان ذو القرنین جدی مسلما () ملکا تدین له الملوک و تحشدو دو بیت دیگر که ترجمه اش نیز گذشت.

مقریزی در کتاب"الخطط"خود می گوید: بدان که تحقیق علمای اخبار به اینجامنتهی شده که ذو القرنین که قرآن کریم نامش را برده و فرموده: "و یسالونک عن ذی القرنین..."مردی عرب بوده که در اشعار عرب نامش بسیار آمده است، و اسم اصلی اش صعب بن ذی مرائد فرزند حارث رائش، فرزند همال ذی سدد، فرزند عاد ذی منح، فرزند عار ملطاط، فرزندسکسک، فرزند وائل، فرزند حمیر، فرزند سبا، فرزند یشجب، فرزند یعرب، فرزند قحطان، فرزند هود، فرزند عابر، فرزند شالح، فرزند ارفخشد، فرزند سام، فرزند نوح بوده است.

و او پادشاهی از ملوک حمیر است که همه از عرب عاربه (2) بودند و عرب عرباء هم نامیده شده اند.و ذو القرنین تبعی بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید نخست تجبر پیشه کرده و سرانجام برای خدا تواضع کرده با خضر رفیق شد.و کسی که خیال کرده ذو القرنین همان اسکندر پسر فیلبس است اشتباه کرده، برای اینکه کلمه"ذو"عربی است و ذو القرنین از لقب های عرب برای پادشاهان یمن است، و اسکندر لفظی است رومی و یونانی.

ابو جعفر طبری گفته: خضر در ایام فریدون پسر ضحاک بوده البته این نظریه عموم علمای اهل کتاب است، ولی بعضی گفته اند در ایام موسی بن عمران، و بعضی دیگرگفته اند در مقدمه لشگر ذو القرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل(ع) بوده قرارداشته است.و این خضر در سفرهایش با ذو القرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیده است، و به ذو القرنین اطلاع نداده.از همراهان ذو القرنین نیز کسی خبردار نشد، در نتیجه تنهاخضر جاودان شد، و او به عقیده علمای اهل کتاب همین الآن نیز زنده است.

ولی دیگران گفته اند: ذو القرنینی که در عهد ابراهیم(ع)بوده همان فریدون پسر ضحاک بوده، و خضر در مقدمه لشگر او بوده است.

ابو محمد عبد الملک بن هشام در کتاب تیجان که در معرفت ملوک زمان نوشته بعد از

............................................ (1)صعب ذو القرنین سرانجام در محل جنو در قبر خوابید در حالی که قبرش ظاهر است. (2)عرب قبل از حضرت اسماعیل را، عرب عاربه گویند، و به اسماعیل و فرزندانش عرب مستعوبه اطلاق می شود.

صفحه : 532

ذکر حسب و نسب ذو القرنین گفته است: وی تبعی بوده دارای تاج.در آغاز سلطنت ستمگری کرد و در آخر تواضع پیشه گرفت، و در بیت المقدس به خضر برخورده با او به مشارق زمین ومغارب آن سفر کرد و همانطور که خدای تعالی فرموده همه رقم اسباب سلطنت برایش فراهم شد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نهاد و در آخر در عراق از دنیا رفت.

و اما اسکندر، یونانی بوده و او را اسکندر مقدونی می گفتند، و"مجدونی"اش نیزخوانده اند، از ابن عباس پرسیدند ذو القرنین از چه نژاد و آب خاکی بوده؟گفت: از حمیر بود ونامش صعب بن ذی مرائد بوده، و او همان است که خدایش در زمین مکنت داده و از هر سببی به وی ارزانی داشت، و او به دو قرن آفتاب و به راس زمین رسید و سدی بر یاجوج و ماجوج ساخت.

بعضی به او گفتند: پس اسکندر چه کسی بوده؟گفت: او مردی حکیم و صالح ازاهل روم بود که بر ساحل دریا در آفریقا مناری ساخت و سرزمین رومه را گرفته به دریای عرب آمد و در آن دیار آثار بسیاری از کارگاه ها و شهرها بنا نهاد.

از کعب الاحبار پرسیدند که ذو القرنین که بوده؟گفت: قول صحیح نزد ما که از احبارو اسلاف خود شنیده ایم این است که وی از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعب بن ذی مرائدبوده، و اما اسکندر از یونان و از دودمان عیصو فرزند اسحاق بن ابراهیم خلیل(ع)بوده.و رجال اسکندر، زمان مسیح را درک کردند که از جمله ایشان جالینوس و ارسطاطالیس بوده اند.

و همدانی در کتاب انساب گفته: کهلان بن سبا صاحب فرزندی شد به نام زید، وزید پدر عریب و مالک و غالب و عمیکرب بوده است.هیثم گفته: عمیکرب فرزند سبا برادرحمیر و کهلان بود.عمیکرب صاحب دو فرزند به نام ابو مالک فدرحا و مهیلیل گردید و غالب دارای فرزندی به نام جنادة بن غالب شد که بعد از مهیلیل بن عمیکرب بن سبا سلطنت یافت. وعریب صاحب فرزندی به نام عمرو شد و عمرو هم دارای زید و همیسع گشت که ابا الصعب کنیه داشت.و این ابا الصعب همان ذو القرنین اول است، و همو است مساح و بناء که در فن مساحت و بنائی استاد بود و نعمان بن بشیر در باره او می گوید: فمن ذا یعادونا من الناس معشرا () کراما فذو القرنین منا و حاتم (1)

............................................ (1)این کیانند که از میان مردم با ما دشمنی می کنند.با اینکه ما گروهی بزرگواریم و ذو القرنین و حاتم از ماست.

صفحه : 533

و نیز در این باره است که حارثی می گوید: فی الجاهلیة لاسم الملک محتملاکالتبعین و ذی القرنین یقبله () اهل الحجی فاحق القول ما قبلاو در این باره ابن ابی ذئب خزاعی می گوید: و منا الذی بالخافقین تغربا () و اصعد فی کل البلاد و صوبافقد نال قرن الشمس شرقا و مغربا () و فی ردم یاجوج بنی ثم نصباو ذلک ذو القرنین تفخر حمیر () بعکسر قیل لیس یحصی فیحسباهمدانی سپس می گوید: (علمای همدان می گویند: ذو القرنین اسمش صعب بن مالک بن حارث الاعلی فرزند ربیعة بن الحیار بن مالک، و در باره ذو القرنین گفته های زیادی هست (1).

و این کلامی است جامع، و از آن استفاده می شود که اولا لقب ذو القرنین مختص به شخص مورد بحث نبوده بلکه پادشاهانی چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بوده اند، ذو القرنین اول، و ذو القرنین های دیگر.

و ثانیا ذو القرنین اول آن کسی بوده که سد یاجوج و ماجوج را قبل از اسکندر مقدونی به چند قرن بنا نهاده و معاصر با ابراهیم خلیل(ع)و یا بعد از او بوده - و مقتضای آنچه ابن هشام آورده که وی خضر را در بیت المقدس زیارت کرده همین است که وی بعد ازاو بود، چون بیت المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهیم(ع)و در زمان داوود وسلیمان ساخته شد - پس به هر حال ذو القرنین هم قبل از اسکندر بوده.علاوه بر اینکه تاریخ حمیر تاریخی مبهم است.

بنا بر آنچه مقریزی آورده گفتار در دو جهت باقی می ماند.

یکی اینکه این ذو القرنین که تبع حمیری است سدی که ساخته در کجا است؟.

دوم اینکه آن امت مفسد در زمین که سد برای جلوگیری از فساد آنها ساخته شده چه امتی بوده اند؟و آیا این سد یکی از همان سدهای ساخته شده در یمن، و یا پیرامون یمن، از قبیل سد مارب است یا نه؟چون سدهایی که در آن نواحی ساخته شده به منظور ذخیره ساختن آب برای آشامیدن، و یا زراعت بوده است، نه برای جلوگیری از کسی.علاوه بر اینکه در هیچ یک آنها قطعه های آهن و مس گداخته به کار نرفته، در حالی که قرآن سد ذو القرنین را

............................................ (1)الخطط.

صفحه : 534

اینچنین معرفی نموده.

و آیا در یمن و حوالی آن امتی بوده که بر مردم هجوم برده باشند، با اینکه همسایگان یمن غیر از امثال قبط و آشور و کلدان و...کسی نبوده، و آنها نیز همه ملتهایی متمدن بوده اند؟.

یکی از بزرگان و محققین معاصر (1) ما این قول را تایید کرده، و آن را چنین توجیه می کند: ذو القرنین مذکور در قرآن صدها سال قبل از اسکندر مقدونی بوده، پس او این نیست، بلکه این یکی از ملوک صالح، از پیروان اذواء از ملوک یمن بوده، و از عادت این قوم این بوده که خود را با کلمه"ذی"لقب می دادند، مثلا می گفتند: ذی همدان، و یا ذی غمدان، و یاذی المنار، و ذی الاذغار و ذی یزن و امثال آن.

و این ذو القرنین مردی مسلمان، موحد، عادل، نیکو سیرت، قوی، و دارای هیبت وشوکت بوده، و با لشگری بسیار انبوه به طرف مغرب رفته، نخست بر مصر و سپس بر ما بعد آن مستولی شده، و آنگاه همچنان در کناره دریای سفید به سیر خود ادامه داده تا به ساحل اقیانوس غربی رسیده، و در آنجا آفتاب را دیده که در عینی حمئة و یا حامیه فرو می رود.

سپس از آنجا رو به مشرق نهاده، و در مسیر خود آفریقا را بنا نهاده.مردی بوده بسیارحریص و خبره در بنائی و عمارت.و همچنان سیر خود را ادامه داده تا به شبه جزیره وصحراهای آسیای وسطی رسیده، و از آنجا به ترکستان، و دیوار چین برخورده، و در آنجا قومی را یافته که خدا میان آنان و آفتاب ساتری قرار نداده بود.

سپس به طرف شمال متمایل و منحرف گشته، تا به مدار السرطان رسیده، و شایدهمانجا باشد که بر سر زبانها افتاده که وی به ظلمات راه یافته است.اهل این دیار از وی درخواست کرده اند که برایشان سدی بسازد تا از رخنه یاجوج و ماجوج در بلادشان ایمن شوند، چون یمنی ها - و مخصوصا ذو القرنین - معروف به تخصص در ساختن سد بوده اند، لذاذو القرنین برای آنان سدی بنا نهاده است.

حال اگر محل این سد همان محل دیوار چین باشد، که فاصله میان چین و مغول است، ناگزیر باید بگوئیم قسمتی از آن دیوار بوده که خراب شده، و وی آن را ساخته است، و اگر اصل دیوار چنین نباشد، چون اصل آن را بعضی از ملوک چین قبل این تاریخ ساخته بوده اند که دیگر اشکالی باقی نمی ماند.و به طوری که می گویند از جمله بناهایی که

............................................ (1)علامه سید هبة الدین شهرستانی.

صفحه : 535

ذو القرنین که اسم اصلیش"شمر یرعش"بود ساخته شهر سمرقند بوده است.

این احتمال که وی پادشاهی عربی زبان بوده تایید شده به اینکه می بینیم اعراب ازرسول خدا(ص)از وی پرسش نموده و قرآن کریم، داستانش را برای تذکر وعبرت گیری آورده است، زیرا اگر از نژاد عرب نبود جهت نداشت از میان همه ملوک عالم تنهااو را ذکر کند.پس چون اعراب نسبت به نژاد خود تعصب می ورزیدند سرگذشت او در آنان مؤثرتر بوده، چون ملوک روم و عجم و چین از امتهای دوری بوده اند که اعراب خیلی به شنیدن تاریخشان و عبرت گیری از سرگذشتشان علاقمند نبودند، به همین جهت می بینیم که درسراسر قرآن اسمی از آن ملوک به میان نیامده است.این بود خلاصه کلام شهرستانی (1).

اشکالی که به گفته وی باقی می ماند این است که دیوار چین نمی تواند سدذو القرنین باشد، برای اینکه ذو القرنین به اعتراف خود او قرنها قبل از اسکندر بوده، و دیوار چین در حدود نیم قرن بعد از اسکندر ساخته شده، و اما سدهای دیگری که غیر از دیوار بزرگ چین در آن نواحی هست هیچ یک از آهن و مس ساخته نشده و همه با سنگ است.

صاحب تفسیر جواهر بعد از ذکر مقدمه ای بیانی آورده که خلاصه اش این است که: با کمک سنگنبشته ها و آثار باستانی از خرابه های یمن به دست آمده که در این سرزمین سه دولت حکومت کرده است: یکی دولت معین بود که پایتختش قرناء بوده، و علماء تخمین زده اندکه آثار این دولت از قرن چهاردهم قبل از میلاد آغاز و در قرن هفتم و یا هشتم قبل از میلادخاتمه یافته است، و از ملوک این دولت به شانزده پادشاه مثل"اب یدع"و"اب یدع ینیع"دست یافته اند.

دولت سبا که از قحطانیان بوده اول اذواء بوده و سپس اقیال.و از همه برجسته تر سبابوده که صاحب قصر صرواح در قسمت شرقی صنعا است، که بر همه ملوک این دولت غلبه یافته است.این سلسله از سال 850 ق م تا سال 115 ق م در آن نواحی سلطنت داشته اند، ومعروف از ملوک آنان بیست و هفت پادشاه بوده که پانزده نفر آنان لقب"مکرب"داشته اندمانند مکرب"یثعمر"و مکرب"ذمرعلی"و دوازده نفر ایشان تنها لقب ملک داشته اند مانندملک"ذرح"و ملک"یریم ایمن".

و سوم سلسله حمیریها که دو طبقه بوده اند اول ملوک سبا و ریدان که از سال 115ق م تا سال 275 ب م سلطنت کرده اند. اینها تنها ملوک بوده اند.طبقه دوم ملوک سبا و ریدان

............................................ (1).

صفحه : 536

سخن صاحب تفسیر"جواهر"در اثبات اینکه ذو القرنین، کورش، پادشاه هخامنشی ایران، و یاجوج و ماجوج، اقوام مغول بوده اندو حضرموت و غیر آن که چهارده نفر از این سلسله سلطنت کرده اند، و بیشترشان تبع بوده اند اول آنان"شمر یرعش" و دوم"ذو القرنین"و سوم"عمرو"شوهر بلقیس (1) بود که آخرشان منتهی به ذی جدن می شود و آغاز سلطنت این سلسله از سال 275 م شروع شده در سال 525 خاتمه یافته است.

آنگاه صاحب جواهر می گوید: پیشوند"ذی"در لقب ملوک یمن اضافه شده، و هیچ ملوک دیگری از قبیل ملوک روم سراغ نداریم که این کلمه در لقبشان اضافه شده باشد، به همین دلیل است که می گوئیم ذو القرنین از ملوک یمن بوده، و قبل از شخص مورد بحث اشخاص دیگری نیز در یمن ملقب به ذو القرنین بوده اند، و لیکن آیا این همان ذو القرنین مذکوردر قرآن باشد یا نه قابل بحث است.

اعتقاد ما این است که: نه، برای اینکه ملوک یمن قریب العهد با ما بوده اند و از آنهاچنین خاطراتی نقل نشده مگر در روایاتی که نقالهای قهوه خانه با آنها سر و کار دارند، مثل اینکه"شمر یرعش"به بلاد عراق و فارس و خراسان و صغد سفر کرده و شهری به نام سمرقندبنا نهاده که اصلش"شمرکند"بوده و اسعد ابو کرب در آذربایجان جنگ کرده، و حسان پسرش را به صغد فرستاده و یعفر پسر دیگرش را به روم و برادر زاده اش را به فارس روانه ساخته، و اینکه بعد از جنگ او با چین از حمیریها عده ای در چین باقی ماندند که هم اکنون در آنجا هستند.

ابن خلدون و دیگران این اخبار را تکذیب کرده اند، و آن را مبالغه دانسته و با ادله جغرافیائی و تاریخی رد نموده اند.

پس می توان گفت که ذو القرنین از امت عرب بوده و لیکن در تاریخی قبل از تاریخ معروف می زیسته است.این بود خلاصه کلام صاحب جواهر (2).

و - و بعضی دیگر گفته اند: ذو القرنین همان کورش یکی از ملوک هخامنشی در فارس است که در سالهای"539 - 560 ق م" می زیسته و همو بوده که امپراطوری ایرانی را تاسیس و میان دو مملکت فارس و ماد را جمع نمود.بابل را مسخر کرد و به یهود اجازه مراجعت ازبابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بنای هیکل کمک ها کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد، آنگاه به سوی یونان حرکت نموده بر مردم آنجا نیز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گردیده

............................................ (1)این بلقیس غیر از ملکه سبا می باشد که گفته می شود با سلیمان بن داوود بعد از آنکه او را ازسبا فرا خواند ازدواج کرد، و این داستان قریب هزار سال قبل از میلاد می باشد. (2)الجواهر.

صفحه : 537

آنگاه رو به سوی مشرق نهاد و تا اقصی نقطه مشرق پیش رفت.

ما ذکر کرده و یکی از محققین هند (2) در ایضاح وتقریب آن سخت کوشیده (1) است.اجمال مطلب اینکه: آنچه قرآن از وصف ذو القرنین آورده با این پادشاه عظیم تطبیق می شود، زیرا اگر ذو القرنین مذکور در قرآن مردی مؤمن به خدا و به دین توحیدبوده کورش نیز بوده، و اگر او پادشاهی عادل و رعیت پرور و دارای سیره رفق و رافت و احسان بوده این نیز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بوده این نیز بوده و اگرخدا به او از هر چیزی سببی داده به این نیز داده، و اگر میان دین و عقل و فضائل اخلاقی وعده و عده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب برای او جمع کرده برای این نیز جمع کرده بود.

و همانطور که قرآن کریم فرموده کورش نیز سفری به سوی مغرب کرده حتی بر لیدیا وپیرامون آن نیز مستولی شده و بار دیگر به سوی مشرق سفر کرده تا به مطلع آفتاب برسید، ودر آنجا مردمی دید صحرانشین و وحشی که در بیابانها زندگی می کردند.و نیز همین کورش سدی بنا کرده که به طوری که شواهد نشان می دهد سد بنا شده در تنگه داریال میان کوههای قفقاز و نزدیکیهای شهر تفلیس است.این اجمال آن چیزی است که مولانا ابو الکلام آزاد گفته است که اینک تفصیل آن از نظر شما خواننده می گذرد.

اما مساله ایمانش به خدا و روز جزا: دلیل بر این معنا کتاب عزرا(اصحاح 1)وکتاب دانیال(اصحاح 6)و کتاب اشعیاء(اصحاح 44 و 45)از کتب عهد عتیق است که در آنها از کورش تجلیل و تقدیس کرده و حتی در کتاب اشعیاء او را" راعی رب"(رعیت دارخدا)نامیده و در اصحاح چهل و پنج چنین گفته است: "(پروردگار به مسیح خود در باره کورش چنین می گوید)آن کسی است که من دستش را گرفتم تا کمرگاه دشمن را خرد کندتا برابر او درب های دو لنگه ای را باز خواهم کرد که دروازه ها بسته نگردد، من پیشاپیشت رفته پشته ها را هموار می سازم، و دربهای برنجی را شکسته، و بندهای آهنین را پاره پاره می نمایم، خزینه های ظلمت و دفینه های مستور را به تو می دهم تا بدانی من که تو را به اسمت می خوانم خداوند اسرائیلم به تو لقب دادم و تو مرا نمی شناسی".

و اگر هم از وحی بودن این نوشته ها صرفنظر کنیم باری یهود با آن تعصبی که به مذهب خود دارد هرگز یک مرد مشرک مجوسی و یا وثنی را(اگر کورش یکی از دومذهب را داشته)مسیح پروردگار و هدایت شده او و مؤید به تایید او و راعی رب

............................................ (1)سر احمد خان هندی. (2)مولانا ابو الکلام آزاد.

صفحه : 538

نمی خواند.

علاوه بر اینکه نقوش و نوشته های با خط میخی که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از او نوشته شده - گویای این حقیقت است که او مردی موحد بوده و نه مشرک، و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کورش دگرگونه ضبط شود.

و اما فضائل نفسانی او: گذشته از ایمانش به خدا، کافی است باز هم به آنچه ازاخبار و سیره او و به اخبار و سیره طاغیان جبار که با او به جنگ برخاسته اند مراجعه کنیم وببینیم وقتی بر ملوک"ماد"و"لیدیا"و"بابل"و"مصر"و یاغیان بدوی در اطراف"بکتریا"که همان بلخ باشد و غیر ایشان ظفر می یافته با آنان چه معامله می کرده، در این صورت خواهیم دید که بر هر قومی ظفر پیدا می کرده از مجرمین ایشان گذشت و عفو می نموده وبزرگان و کریمان هر قومی را اکرام و ضعفای ایشان را ترحم می نموده و مفسدین و خائنین آنان را سیاست می نموده.

کتب عهد قدیم و یهود هم که او را به نهایت درجه تعظیم نموده بدین جهت بوده که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داده و به بلادشان برگردانیده و برای تجدید بنای هیکل هزینه کافی در اختیارشان گذاشته، و نفائس گرانبهایی که از هیکل به غارت برده بودند و در خزینه های ملوک بابل نگهداری می شده به ایشان برگردانیده، و همین خود مؤیددیگری است برای این احتمال که کورش همان ذو القرنین باشد، برای اینکه به طوری که اخبار شهادت می دهد پرسش کنندگان از رسول خدا(ص)از داستان ذو القرنین یهود بوده اند.

علاوه بر این مورخین قدیم یونان مانند"هردوت"و دیگران نیز جز به مروت و فتوت وسخاوت و کرم و گذشت و قلت حرص و داشتن رحمت و رافت، او را نستوده اند، و او را به بهترین وجهی ثنا و ستایش کرده اند.

و اما اینکه چرا کورش را ذو القرنین گفته اند: هر چند تواریخ از دلیلی که جوابگوی این سؤال باشد خالی است لیکن مجسمه سنگی که اخیرا در مشهد مرغاب در جنوب ایران ازاو کشف شده جای هیچ تردیدی نمی گذارد که همو ذو القرنین بوده، و وجه تسمیه اش این است که در این مجسمه ها دو شاخ دیده می شود که هر دو در وسط سر او در آمده یکی از آندوبه طرف جلو و یکی دیگر به طرف عقب خم شده، و این با گفتار قدمای مورخین که در وجه تسمیه او به این اسم گفته اند تاج و یا کلاه خودی داشته که دارای دو شاخ بوده درست تطبیق می کند.

صفحه : 539

در کتاب دانیال (1) هم خوابی که وی برای کورش نقل کرده را به صورت قوچی که دوشاخ داشته دیده است.

در آن کتاب چنین آمده: در سال سوم از سلطنت"بیلشاصر"پادشاه، برای من که دانیال هستم بعد از آن رؤیا که بار اول دیدم رؤیایی دست داد که گویا من در"شوشن"هستم یعنی در آن قصری که در ولایت عیلام است می باشم و در خواب می بینم که من درکنار نهر"اولای"هستم چشم خود را به طرف بالا گشودم ناگهان قوچی دیدم که دو شاخ دارد و در کنار نهر ایستاده و دو شاخش بلند است اما یکی از دیگری بلندتر است که در عقب قرار دارد.قوچ را دیدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله می کند، و هیچ حیوانی دربرابرش مقاومت نمی آورد و راه فراری از دست او نداشت و او هر چه دلش می خواهد می کندو بزرگ می شود.

............................................ (1)کتاب دانیال، اصحاح هشتم، 1 - 9.

در این بین که من مشغول فکر بودم دیدم نر بزی از طرف مغرب نمایان شد همه ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش از زمین بریده است، و این حیوان تنها یک شاخ دارد که میان دو چشمش قرار دارد.آمد تا رسید به قوچی که گفتم دو شاخ داشت و در کنار نهر بودسپس با شدت و نیروی هر چه بیشتر دویده، خود را به قوچ رسانید با او در آویخت و او را زد وهر دو شاخش را شکست، و دیگر تاب و توانی برای قوچ نماند، بی اختیار در برابر نر بزایستاد.نر بز قوچ را به زمین زد و او را لگدمال کرد، و آن حیوان نمی توانست از دست اوبگریزد، و نر بز بسیار بزرگ شد.

آنگاه می گوید: جبرئیل را دیدم و او رؤیای مرا تعبیر کرده به طوری که قوچ دارای دو شاخ با کورش و دو شاخش با دو مملکت فارس و ماد منطبق شد و نر بز که دارای یک شاخ بود با اسکندر مقدونی منطبق شد.

و اما سیر کورش به طرف مغرب و مشرق: اما سیرش به طرف مغرب همان سفری بودکه برای سرکوبی و دفع"لیدیا"کرد که با لشگرش به طرف کورش می آمد، و آمدنش به ظلم و طغیان و بدون هیچ عذر و مجوزی بود.کورش به طرف او لشگر کشید و او را فراری داد، و تاپایتخت کشورش تعقیبش کرد، و پایتختش را فتح نموده او را اسیر نمود، و در آخر او و سایریاورانش را عفو نموده اکرام و احسانشان کرد با اینکه حق داشت که سیاستشان کند و به کلی نابودشان سازد.

و انطباق این داستان با آیه شریفه"حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین

............................................ (1)کتاب دانیال، اصحاح هشتم، 1 - 9.

صفحه : 540

حمئة - که شاید ساحل غربی آسیای صغیر باشد - و وجد عندها قوما قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا"از این رواست که گفتیم حمله لیدیا تنها از باب فساد و ظلم بوده.

آنگاه به طرف صحرای کبیر مشرق، یعنی اطراف بکتریا عزیمت نمود، تا غائله قبائل وحشی و صحرانشین آنجا را خاموش کند، چون آنها همیشه در کمین می نشستند تا به اطراف خود هجوم آورده فساد راه بیندازند، و انطباق آیه"حتی اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا"روشن است.

و اما سد سازی کورش: باید دانست سد موجود در تنگه کوههای قفقاز، یعنی سلسله کوههائی که از دریای خزر شروع شده و تا دریای سیاه امتداد دارد، و آن تنگه را تنگه"داریال"می نامند که بعید نیست تحریف شده از"داریول"باشد، که در زبان ترکی به معنای تنگه است، و به لغت محلی آن سد را سد"دمیرقاپو"یعنی دروازه آهنی می نامند، و میان دو شهر تفلیس و"ولادی کیوکز"واقع شده سدی است که در تنگه ای واقع در میان دو کوه خیلی بلند ساخته شده وجهت شمالی آن کوه را به جهت جنوبی اش متصل کرده است، به طوری که اگر این سدساخته نمی شد تنها دهانه ای که راه میان جنوب و شمال آسیا بود همین تنگه بود.با ساختن آن این سلسله جبال به ضمیمه دریای خزر و دریای سیاه یک حاجز و مانع طبیعی به طول هزارها کیلومتر میان شمال و جنوب آسیا شده.

و در آن اعصار اقوامی شریر از سکنه شمال شرقی آسیا از این تنگه به طرف بلادجنوبی قفقاز، یعنی ارمنستان و ایران و آشور و کلده، حمله می آوردند و مردم این سرزمینها راغارت می کردند.و در حدود سده هفتم قبل از میلاد حمله عظیمی کردند، به طوری که دست چپاول و قتل و برده گیریشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا که به پایتخت آشور یعنی شهر نینوا هم رسیدند، و این زمان تقریبا همان زمان کورش است.

مورخان قدیم - نظیر هردوت یونانی - سیر کورش را به طرف شمال ایران برای خاموش کردن آتش فتنه ای که در آن نواحی شعله ور شده بود آورده اند.و علی الظاهر چنین به نظرمی رسد که در همین سفر سد مزبور را در تنگه داریال و با استدعای اهالی آن مرز و بوم وتظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده و آن را با سنگ و آهن ساخته است و تنها سدی که دردنیا در ساختمانش آهن به کار رفته همین سد است، و انطباق آیه"فاعینونی بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما اتونی زبر الحدید..."بر این سد روشن است.

و از جمله شواهدی که این مدعا را تایید می کند وجود نهری است در نزدیکی این سدکه آن را نهر"سایروس"می گویند، و کلمه"سایروس"در اصطلاح غربیها نام کورش

صفحه : 541

است، و نهر دیگری است که از تفلیس عبور می کند به نام"کر".

و داستان این سد را"یوسف"، مورخ یهودی در آنجا که سرگذشت سیاحت خود را درشمال قفقاز می آورد ذکر کرده است.و اگر سد مورد بحث که کورش ساخته عبارت از دیوارباب الابواب باشد که در کنار بحر خزر واقع است نباید یوسف مورخ آن را در تاریخ خودبیاورد، زیرا در روزگار او هنوز دیوار باب الابواب ساخته نشده بود، چون این دیوار را به کسری انوشیروان نسبت می دهند و یوسف قبل از کسری می زیسته و به طوری که گفته اند در قرن اول میلادی بوده است.

علاوه بر این که سد باب الابواب قطعا غیر سد ذو القرنینی است که در قرآن آمده، برای اینکه در دیوار باب الابواب آهن به کار نرفته.

و اما یاجوج و ماجوج: بحث از تطورات حاکم بر لغات و سیری که زبانها در طول تاریخ کرده ما را بدین معنا رهنمون می شود که یاجوج و ماجوج همان مغولیان بوده اند، چون این دو کلمه به زبان چینی"منگوک"و یا"منچوک"است، و معلوم می شود که دو کلمه مذکور به زبان عبرانی نقل شده و یاجوج و ماجوج خوانده شده است، و در ترجمه هائی که به زبان یونانی برای این دو کلمه کرده اند"گوک"و"ماگوک"می شود، و شباهت تامی که ما بین"ماگوک"و"منگوک"هست حکم می کند بر اینکه کلمه مزبور همان منگوک چینی است همچنانکه"منغول"و"مغول"نیز از آن مشتق و نظائر این تطورات در الفاظ آنقدر هست که نمی توان شمرد.

پس یاجوج و ماجوج مغول هستند و مغول امتی است که در شمال شرقی آسیا زندگی می کنند، و در اعصار قدیم امت بزرگی بودند که مدتی به طرف چین حمله ور می شدند ومدتی از طریق داریال قفقاز به سرزمین ارمنستان و شمال ایران و دیگر نواحی سرازیرمی شدند، و مدتی دیگر یعنی بعد از آنکه سد ساخته شد به سمت شمال اروپا حمله می بردند، و اروپائیان آنها را"سیت"می گفتند.و از این نژاد گروهی به روم حمله ور شدند که در این حمله دولت روم سقوط کرد.در سابق گفتیم که از کتب عهد عتیق هم استفاده می شود که این امت مفسد از سکنه اقصای شمال بودند.

این بود خلاصه ای از کلام ابو الکلام، که هر چند بعضی از جوانبش خالی ازاعتراضاتی نیست، لیکن از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشن تر و قابل قبول تراست.

ز - از جمله حرفهائی که در باره ذو القرنین زده شده مطلبی است که من از یکی از

صفحه : 542

مشایخم شنیده ام که می گفت: "ذو القرنین از انسانهای ادوار قبلی انسان بوده"و این حرف خیلی غریب است، و شاید خواسته است پاره ای حرفها و اخباری را که در عجائب حالات ذو القرنین هست تصحیح کند، مانند چند بار مردن و زنده شدن و به آسمان رفتن و به زمین برگشتن و مسخر شدن ابرها و نور و ظلمت و رعد و برق برای او و با ابر به مشرق و مغرب عالم سیر کردن.

و معلوم است که تاریخ این دوره از بشریت که دوره ما است هیچ یک از مطالب مزبور را تصدیق نمی کند، و چون در حسن ظن به اخبار مذکور مبالغه دارد، لذا ناگزیر شده آن را به ادوار قبلی بشریت حمل کند.

4 - مفسرین و مورخین در بحث پیرامون این داستان دقت و کنکاش زیادی کرده وسخن در اطراف آن به تمام گفته اند، و بیشترشان برآنند که یاجوج و ماجوج امتی بسیار بزرگ بوده اند که در شمال آسیا زندگی می کرده اند، و جمعی از ایشان اخبار وارد در قرآن کریم راکه در آخر الزمان خروج می کنند و در زمین افساد می کنند، بر هجوم تاتار در نصف اول ازقرن هفتم هجری بر مغرب آسیا تطبیق کرده اند، زیرا همین امت در آن زمان خروج نموده درخون ریزی و ویرانگری زرع و نسل و شهرها و نابود کردن نفوس و غارت اموال و فجایع افراطی نمودند که تاریخ بشریت نظیر آن را سراغ ندارد.

مغولها اول سرزمین چین را در نور دیده آنگاه به ترکستان و ایران و عراق و شام و قفقاز تاآسیای صغیر روی آورده آنچه آثار تمدن سر راه خود دیدند ویران کردند و آنچه شهر و قلعه درمقابلشان قرار می گرفت نابود می ساختند، از آن جمله سمرقند و بخارا و خوارزم و مرو و نیشابور وری و غیره بود، در شهرهائی که صدها هزار نفوس داشت در عرض یک روز یک نفر نفس کش راباقی نگذاشتند و از ساختمانهایش اثری نماند حتی سنگی روی سنگ باقی نماند.

بعد از ویرانگری این شهرها به بلاد خود برگشتند، و پس از چندی دوباره به راه افتاده اهل"بولونیا"و بلاد"مجر"را نابود کردند و به روم حمله ور شده و آنها را ناگزیر به دادن جزیه کردند فجایعی که این قوم مرتکب شدند از حوصله شرح و تفصیل بیرون است.

مفسرین و مورخین که گفتیم این حوادث را تحریر نموده اند از قضیه سد به کلی سکوت کرده اند.در حقیقت به خاطر اینکه مساله سد یک مساله پیچیده ای بوده لذا از زیر بارتحقیق آن شانه خالی کرده اند، زیرا ظاهر آیه"فما اسطاعوا ان یظهروه و ما استطاعوا له نقباقال هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا و ترکنا بعضهم یومئذ یموج فی بعض..."به طوری که خود ایشان تفسیر کرده اند این است که این امت مفسد و

صفحه : 543

خونخوار پس از بنای سد در پشت آن محبوس شده اند و دیگر نمی توانند تا این سد پای برجاست از سرزمین خود بیرون شوند تا وعده خدای سبحان بیاید که وقتی آمد آن را منهدم و متلاشی می کند و باز اقوام نامبرده خونریزیهای خود را از سر می گیرند، و مردم آسیا راهلاک و این قسمت از آبادی را زیر و رو می کنند، و این تفسیر با ظهور مغول در قرن هفتم درست در نمی آید.

لذا ناگزیر باید اوصاف سد مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ کنند و در باره آن اقوام بحث کنند که چه قومی بوده اند، اگر همان تاتار و مغول بوده باشند که از شمال چین به طرف ایران و عراق و شام و قفقاز گرفته تا آسیای صغیر را لگدمال کرده باشند، پس این سد کجابوده و چگونه توانسته اند از آن عبور نموده و به سایر بلاد بریزند و آنها را زیر و رو کنند؟.

و این قوم مزبور اگر تاتار و یا غیر آن از امت های مهاجم در طول تاریخ بشریت نبوده اند پس این سد در کجا بوده، و سدی آهنی و چنان محکم که از خواصش این بوده که امتی بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمین حبس کرده باشد به طوری که نتوانند از آن عبور کنند کجا است؟و چرا در این عصر که تمامی دنیا به وسیله خطوط هوایی و دریایی وزمینی به هم مربوط شده، و به هیچ مانعی چه طبیعی از قبیل کوه و دریا، و یا مصنوعی مانندسد و یا دیوار و یا خندق برنمی خوریم که از ربط امتی با امت دیگر جلوگیری کند؟و با این حال چه معنا دارد که با کشیدن سدی دارای این صفات و یا هر صفتی که فرض شودرابطه اش با امت های دیگر قطع شود؟لیکن در دفع این اشکال آنچه به نظر من می رسد این است که کلمه"دکاء"از"دک"به معنای ذلت باشد، همچنان که در لسان العرب گفته: "جبل دک"یعنی کوهی که ذلیل شود (1). و آن وقت مراد از"دک کردن سد"این باشد که آن را از اهمیت و از خاصیت بیندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطی و تنوع وسائل حرکت و انتقال زمینی و دریایی و هوایی دیگر اعتنایی به شان آن نشود.

پس در حقیقت معنای این وعده الهی وعده به ترقی مجتمع بشری در تمدن و نزدیک شدن امتهای مختلف است به یکدیگر، به طوری که دیگر هیچ سدی و مانعی و دیواری جلوانتقال آنان را از هر طرف دنیا به هر طرف دیگر نگیرد، و به هر قومی بخواهند بتوانند هجوم آورند.

............................................ (1)لسان العرب، ج 10، ص 424.

صفحه : 544

مؤید این معنا سیاق آیه: "حتی اذا فتحت یاجوج و ماجوج و هم من کل حدب ینسلون"است که خبر از هجوم یاجوج و ماجوج می دهد و اسمی از سد نمی برد.

البته کلمه"دک"یک معنای دیگر نیز دارد، و آن عبارت از دفن است که در صحاح گفته: "دککت الرکی"این است که من چاه را با خاک دفن کردم (1).و باز معنای دیگری دارد، و آن این است که کوه به صورت تلهای خاک در آید، که باز در صحاح گفته: "تدکدکت الجبال"یعنی کوهها تلهائی از خاک شدند، و مفرد آن"دکاء"می آید (2).بنا بر این ممکن است احتمال دهیم که سد ذو القرنین که از بناهای عهد قدیم است به وسیله بادهای شدید در زمین دفن شده باشد، و یا سیلهای مهیب آب رفتهائی جدید پدید آورده و باعث وسعت دریاها شده در نتیجه سد مزبور غرق شده باشد که برای بدست آوردن اینگونه حوادث جوی بایدبه علم ژئولوژی مراجعه کرد.پس دیگر جای اشکالی باقی نمی ماند، و لیکن با همه این احوال وجه قبلی موجه تر است - و خدا بهتر می داند.

............................................ (1 و 2)صحاح، ج 4، ص 1584.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر