روایت دردهای زینب (س) - اربعین

اربعین است. چهل روز است که گل های خوشبوی محمدی از باغستان خویش جدا گشته‌اند و باغبان خود را تنها نهاده‌اند

روایت دردهای زینب (س) - اربعین

اربعین است. چهل روز است که گل های خوشبوی محمدی از باغستان خویش جدا گشته‌اند و باغبان خود را تنها نهاده‌اند.
اولین زائر، صحابه‌ی خاص رسول الله «جابر بن عبدالله انصاری» است که با بدنی خوشبو و ذکر گویان، بر قبر دردانة پیامبر حاضر گشته و از سوز دل سه بار فریاد می‌زند: «یا حسین! یا حسین!» و بیهوش روی زمین می‌افتد. عطیه، دوست جابر، او را به هوش می‌آورد که ناگهان جابر صدا می‌زند: «واحبیب لایحبیب حبیبه؟؛ آیا دوست، جواب دوست خود را نمی‌دهد؟» سپس خودش جواب خودش را می‌دهد: «چگونه جواب مرا بدهی، درحالی که خون از رگ های گلویت بر سینه و شانه‌ات فرو ریخته و بین سر و بدنت جدایی افکنده است!»

لحظاتی بعد کاروانی مملو از غم و اندوه از راه می‌رسد. امام سجاد (علیه السلام) با دیدن جابر، با پای برهنه به استقبال او می‌آید و اشک می‌ریزد. جابر امام سجاد را در آغوش می کشد و از فراق امام حسین به شدت می‌گرید.


امام سجاد (علیه السلام) رو به جابر می‌گوید: «جابر! جایت خالی تا ما را در وادی غربت و تنهایی کمک نمایی.»
هاهنا و الله قتلت رجالنا اطفالنا و سبیت نسائنا و حرقت خیامنا ای جابر! به خدا سوگند، در همین مکان مردان ما را شهید نمودند، و نوجوانان ما را سر بریدند و زنان ما را به اسارت بردند و خیمه‌های ما را آتش زدند.»
سپس مزار تک تک شهدا را به جابر نشان می‌دهد: «اینجا قبر علی اکبر است واینجا قبر قاسم است. اینجا قبر پدرم حسین است. آنجا کنار علقمه قبر عمویم عباس است.
زینب آرام و بی‌قرار و خسته‌دل، بر مزار برادرش نشست و صدا زد: «برادرم! پس از چهل روز تو را می‌بینم. برادرم در ظهر عاشورا که آمدم قتلگاه، آن قدر بدنت آماج تیر و خنجر و شمشیرها گشته بود که نتوانستم تو را بشناسم، اما اینک برخیز پس از چهل روز، اگر مرا بنگری نخواهی شناخت. موهایم سفید گشته، کمر خم شده و ...... حتماً مرا نخواهی سناخت.»
سپس در مقابل جابر روضه خواند که: «برادرم! تمام مصیبت‌های تو را تحمل کردم وتمام سفارش هایت را عمل نمودم؛ فقط از نیاوردن رقیه‌ات شرمنده هستم که او را درخرابة شام نهادم. اما حسینم! بشنو کلام خواهر خودت را، باور کن اگر اینجا نامحرمی نبود، بدنم را به تو نشان می‌دادم تا جای تازیانه‌ها را مشاهده کنی و بدن کبودم را ببینی. برادر ... !»

 


منبع : سایت عاشورا
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر