حادثه عاشوراى حسینى از حادثههاى بزرگ متعلق به انسانیت و انسانهاست. شاید آنچه تاکنون در اینباره گفتهاند، اندکى باشد از بسیار. اگر سرنوشت انسان را دست تکوین، به تشریع اسلام محمدی(ص)گره زده است؛ سرنوشت این تشریع جاودانه هم با ولایت علوی(ع) پیوند ناگسستنى دارد. چنانکه هجرت نبوی(ص) از مکه به مدینه تنها راه غلبه توحید بر شرک بود، هجرت حسینی(ع) هم از مدینه به مکه و سپس کربلا، تنها راه ظهور و استمرار این ولایت بود.
درباره این حادثه بزرگ، از جهات مختلف سخن گفتهاند اما به نظر مىرسد که تاکنون بیشتر به جنبه عاطفى وحماسى جریان عاشورا توجه شده و بسیارى از اسرار بنیادى این قیام و شهادت همچنان نیازمند تامل و دقت است که بىتردید از دید انسانهاى آگاه پنهان نخواهد ماند؛ گرچه شاید به این زودى هم امکان رسیدن به همه نکات عاشورا فراهم نیاید.
بارى یکى ازجهات متنوع این حادثه، جهت عرفانى آن است که گرچه بزرگان صاحبدل در این باره نکاتى گفته و نوشتهاند اما جلوه عرفانى شهادت در عاشورا بسى بیشتر و برتر از این گفتهها و نوشتههاست.
در این میان یکى از جالبترین آثار درباره عرفان عاشورا، مثنوى “گنجینهالاسرار” عمان سامانى است. در این مثنوى نسبتا کوتاه نکتههاى ظریفى از عشق و عرفان با بیانى هنرمندانه وگرم طرح شده است. ما در این مقدمه بهعنوان نمونه به مواردى از آنها اشاره مىکنیم.
کیست این پنهان مرا در جان و تن؟!
جسم و جان کائنات، پرده جمال آفتاب پنهان حقیقت و صدف گوهر حق است. همه “نمود”ها، جلوه آن بود ازلى و ابدى بوده، پردگى همه پردهها، گنجینه همه گنجها و سلسلهجنبان همه عشقها، عاشقىها و معشوقىهاى اوست:
من و تو در میان کارى نداریم
به جز بیهوده پندارى نداریم(1)
در مقام غیب مطلق جمالش تنها معشوق راستین بود و خودش تنها عاشق راستین آن جمال! در خلوت بىنشان هستی، خود با خود عشق مىباخت!
اما ضرورتى بىامان در کار این جمال ازلى بود که باید جلوه مىکرد! جمال پرده را بر نمىتابد:
پرىرو، تاب مستورى ندارد
در اربندی، سر از روزن برآرد(2)
عمان سامانى همین نکته را، از آن حقیقت پنهان در جان و تن خود چنین روایت مىکند:
گوید او: چون شاهدى صاحب جمال
حسن خود بیند به سرحد کمال
از براى خودنمایى صبح و شام
سر برآرد گه ز روزن، گه زبام(3)
این جمال به اقتضاى طبیعت خود جلوه نمود واین جلوه به دنبال حریف بلندقدر و بلندهمتى بود که بتواند حامل این عشق باشد.
گرچه همه کائنات تشنه ساغر این ساقى باقى بودند اما این باده در خور کام هرکس نبود و آن عشق ازل همچنان ندا مىداد که:
مرد خواهم همتى عالى کند
ساغر ما را زمى خالى کند
ساقیا لبریز کن ساغر زمی
انسان گاهى چنان بزرگ مىشود که خدا را هم در گنجایش بزرگوارى خود قرار مىدهد! مگر نه این است اینکه حضرت حق در عرش و کرسى و زمین و زمان نمىگنجد، اما در دل انسان مىگنجد؟!
انسان، از صورت تا معنی، از خلق تا حق، از صفر تا بىنهایت و از هیچ تا همهچیز را در امکان دارد. کائنات یک قبله بیشتر ندارند و آن انسان است.
فرمان حضرت حق به قدوسیان که برگزیدگان آفرینش بودند تا آدم را سجده آرند،تشریعى بود که از تکوین، آب مىخورد زیرا که ظهور آدم، کائنات را جلوه مىداد و جان مىبخشید و هر کالبدى اگر بر جان سجده آرد، این سجده از دل و جان است و فرمان این سجده از تشریع و تکوین.
هستى بر محور انسان دور مىزند و این یک حقیقت است که:
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گر نبودى به زمین خاک نشینانى چند
این خاکنشینان به ظاهر قطرهاى هستند، اما دریا را در گوشهاى از دل پنهان دارند. اگرچه در زمیناند اما بر زمین و آسمان فرمانروایند!
باده در جوشش گداى جوش ماست
چرخ، در گردش اسیر هوش ماست
عطار انسان را با درد بر کائنات امتیاز مىبخشد که:
قدسیان را عشق هست و درد نیست
درد را جز آدمى درخورد نیست
اما این درد خود درونمایه اصلى عشق است و سخن درستتر آنکه خواجه بر زبان رانده است:
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
بخواه جام و گلابى به خاک آدم ریز!
عطار عشق را به مذاق حکیمان در ادراک جمال، خلاصه کرده ودرد را عنصرى دیگر دانسته است؛ اما خواجه از این راز پرده بر مىدارد که:عشق چیزى جز همان درد نیست!
چون تنها انسان درخور آن درد است، جز انسان هم شایسته صفت عشق نمىباشد. این همان بارامانتى است که به قول خواجه، قرعه فالش را به نام او زدهاند. تا بوده چنین بوده و تا هست چنین خواهد بود:
بگو به کوه، به دریا به آسمان، به زمین
بگو که بار امانت هنوز سنگین است!
چنانکه عشق را نمىتوان شناخت و نیز نمىتوان دربارهاش چیزى گفت. انسان هم که حامل این عشق است، از عشق پیچیدهتر است! و دربارهاش هرچه بگویند چیزى نگفتهاند.
در سیر تکاملى معرفت، در آنجا که همه پردهها به یکسو مىرود و همه حقیقت به جلوه در مىآید، جز انسان چیزى در میدان نیست. گفتم چیزى در میدان نیست، منظورم چیزى از کائنات است؛ وگرنه حضرت حق شاهد آن حضور است. امام شگفتا که آئینهدار شکوه جلوه انسانى است.
چه مىگویم؟! یعنى در آن قله شهود نیز انسان خود را مىبیند؛ اما در آئینه حق. حق آئینهدار است و شاهد و مشهود، جز انسان نیست!
گفتیم که انسان! کدام انسان؟ آن که به حق شایسته این نام است. وگرنه هرکسى که نام انسان بر خود دارد، انسان نیست.
نه هرکه چهره برافروخت دلبرى داند
نه هرکه آئینه سازد سکندرى داند
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد، قلندرى داند!
این انسان است که به حق قبله کائنات است و کائنات در طلب اوست. نه کائنات که خالق کائنات هم مشتاق و خواهان اوست! چون تنها اوست که مىتواند مظهر جامع اسما و صفات حق باشد.
آن حسن که آئینه امکان پرداخت
هر ذره به صد هزار خورشید نواخت
با این همه جلوه، بود در پرده غیب
تا انسان گل نکرد خود را نشناخت!
اگر سایه معشوق بر عاشق مىافتد و خالقى به مخلوق دل مىبندد، از اینجاست. نه تنها این به آن محتاج، که آن هم به این مشتاق است!
انسانهاى کامل چون آدم(ع)، ابراهیم(ع)، عیسی(ع)، موسی(ع) و محمد(ص) همه در جهان هستى این نقش را داشتهاند و حسین(ع) وارث همه آن نیکان و پاکان در طلیعه دوران ختم نبوت بود. بیشترین عنایت در عصر نبوتها به ظاهر امر بود که به پایان یافتن این عصر، نوبت به ظهور ولایت مىرسید که جان نبوت است!
این حسین کیست؟...
درباره حسین(ع)سخن بسیار گفتهاند. اگرچه هرچه بگویند چون در پیشگاه حسین(ع) آورند از گفته خجل باشند. ما نیز، بر این نکته آگاهیم اما چه مىتوان کرد که به هرحال اگرچه گفتن نتوان، نهفتن نیز نمىتوان! حسینبن علی(ع) را از چند منظر مىتوان به تماشا نشست، که ما از این میان به دو منظر اکتفا مىکنیم:
1) منظر شریعت 2) منظر حقیقت
اینک در حد فهم و توان خود، با رعایت گنجایش این مقدمه از این دو منظر چند جملهاى رقم مىزنیم.
-1 منظر شریعت
دین خاتم، اگرچه ظاهرا در گفتگو را میان خالق و مخلوق مىبست، اما از نظر دیگر، به جهانیان خبر از کمال انسان مىداد. بدین اشارت که:در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.
قرآن آخرین پیام حق بود بر خلق و آخرین نسخه شریعت بود که به وساطت حضرت ختمى مرتبت(ص) به انسان و انسانیت ابلاغ شد.
اما این ودیعه الهى در میانه بیم و امید، به دست انسان سپرده شد! بیم از هوى و هوس و اغراض نفسانى و شیطانى انسان وامید بر بلوغ این نسل و امکان پاسدارى و بهرهورى او، از این مائده جاودانى آسمانى در زمین.
این بیم و امید از همان آغاز خودنمایى مىکرد. از جنگهاى کوچک و محدود گرفته تا بدر و احد و تا توطئههاى آشکار و نهان خلافت و سیاست.
حضور حسینبنعلی(ع) در کربلا یکى از برجستهترین نمایشهاى این بیم وامید است. از طرفى آنان که تا آخرین لحظات ممکن با کیان این ودیعه آسمانى مبارزهاى بىامان داشتند، اینک بر مسند تولیت آن دست یافته بودند! و طبیعى است که چیزى بیمناکتر از شبانى گرگ نیست!!
در این دوران خطیر، شبانان شریر تا مىتوانستند تیغ کین آختند و به هر صورت ممکن به این بنیاد آسمانى تاختند. تا آنجا که تزویر را چنان سامان دادند که بانیان و حامیان اصلى ایمان را در صف یاغیان و دشمنان دین قرار دادند و با تکبیر و تهلیل بر آنان که به این آسانى غریب و بىکس شده بودند، هجوم آوردند!!
در این هجوم بر پیر و جوان رحم نکردند و حتى زنان و کودکان را به گواه حقانیت و جدیت خود به شیوه اسیران کفار کوى به کوى و شهر به شهر به نمایش گذاشتند و در عالم خود فاتحه آن فتح مبین را خواندند!! و چه بیمى بیش از این مىتواند عینیت پیدا کند.
و اما از طرف دیگر امید همه دلهاى پاک و فطرتهاى پیوسته به وحى و هدایت آسمانى با قامت رساى حسینى به میدان مقابله با این توفان هولناک آمد که: “اگر من نباشم چه باک، ولى دین محمد(ص) باید که باشد!” و این تنها از عهده حسین بر مىآمد که در برابر این توطئه شیطانى و آن توفان سهمگین بایستد و با امواج خون، همه نقشهها را نقش بر آب کند، که کرد!
و اگر آن وحى را، محمد(ص) لازم بود که از عهده عهد برآید، این توطئه را هم، حسین(ع)مىبایست که به مقابل برخیزد. چنانکه رسالت این مقابله را هم زینبى لازم بود که به عذر زن بودن از تیغ دشمن مصون بماند و بر دوش کشد.
اینک بر همه اهل معرفت و روشناندیشان این توطئه رسواست! اگرچه به بهاى سنگین خون حسین(ع) و رنج جانسوز زینب.
زینب که به عذر زن بودن از تیغ دشمن در امان ماند به تنهایى سجاد را در آغوش داشت و بار سنگین هزاران مرد را بر دوش! و رفت تا آنجا که با صفا و پاکى خود رذالت و کینه را از بیخ برکند ! و کند!
-2 منظر حقیقت
انسان چنانکه گفتیم در همیشه تاریخ قبله کائنات است و امیر کاروان خلق به سوى حق و این کاروان رادر این راه پرنشیب و فراز، به درس و مشق روشن و ماندگارى نیاز است و حسین از این منظر، درس جاودانهاى بود براى انسان و انسانیت که چگونه باید عشق باخت؟
از آنجا که از نظر ظاهر جریان و مبارزه کفر و ایمان سخن بسیار گفتهایم در این نوشته نقش حضرت اباعبدالله(ع) را در ترسیم آئین سلوک کمى بیشتر مورد اشاره قرار مىدهیم.
نویسنده: دکتر سیدیحیى یثربی
پىنوشتها:
-1 جامی، یوسف و زلیخا، مقدمه
-2 همان
-3 عمان سامانی، گنجینهالاسرار، ابیات 7 و 8