نویسنده سید جعفر شهیدی جمیل بن دراج گوید: ابو عبد الله را از قضا و قدر پرسیدم، فرمود آفریده های خدایند و خدا در آفریده اش چیزی را که خواهد می افزاید. (1) و در پاسخ دیگر که از قضا و قدر می پرسد گوید: چون روز رستاخیز آید و خدا آفریدگان را فراهم نماید، از آنچه بر آنان عهد بسته است پرسد. (2) و از آنچه قضای او بر آن رفته نپرسد. (3)
کسی دیگر می پرسد: آیا خدا چیزی را به بندگانش واگذارده؟ -خدا اجل و اعظم از این است! -آیا آنان را مجبور ساخته؟ -خدا عادل تر از آن است که بندگان را مجبور سازد، سپس عذابشان کند. -آیا میان این دو منزله ای است؟ -آری به وسعت میان آسمان و زمین. (4)
آنکه می پندارد خدا به بدی و فحشاء امر می کند بر خدا دروغ بسته است و آنکه می گوید خیر و شر به مشیت خدا نیست، خدا را قادر ندانسته و آنکه می پندارد نافرمانی با قوتی جز قوت خدا داد سرزده، بر خدا دروغ بسته. (5)
دیگر از بحثهایی که در پایان سده نخست و آغاز سده دوم[عصر امام صادق (ع) ]رونق داشته، بحث حدوث و قدم عالم است. آیا جهان نو پدید آمده یا دیرینه است؟ و نتیجه بحث در حادث یا قدیم بودن عالم به صفات حق تعالی باز می گردد که قدیم است یا حادث.
از جمله کسانی که در باره حدوث یا قدم عالم از امام صادق پرسش کرده، ابو شاکر دیصانی است.
ابن ندیم، ابو شاکر را در شمار رؤسای متکلمانی نوشته است که در ظاهر خود را مسلمان می نمایاندند و در نهان زندیق بودند. (6) نوشته اند روزی ابو شاکر به مجلس امام در آمد. نخست خاندان او را ستود، سپس گفت: اگر نام علما به میان آید به تو اشارت می کنند. ای دریای خروشان (دانش) به ما بگو دلیل حدوث عالم چیست؟
امام صادق (ع) پاسخ داد: نزدیکترین دلیل این است که به تو نشان می دهم. آنگاه تخم مرغی را خواست و گفت: این قلعه ای به هم پیوسته است. درون آن پوستی است نازک که سپیده ای چون سیم مذاب و زر روان را در برگرفته است. آنگاه می شکافد و صورتی چون طاوس از آن بیرون می آید. آیا چیزی جز آنچه می دانی بر آن افزوده شده؟
-نه-این نشانه حدوث عالم است. -نیکو گفتی و خلاصه فرمودی. اما ما چیزی را جز از راه حواس پنجگانه نمی پذیریم.
-سخن از حاسه های پنجگانه به میان آوردی. اما دریافت این حاسه ها اگر با دلیل همراه نباشد، در استنباط سود نمی دهد. چنان که در تاریکی جز با چراغ نمی توان راه رفت، با حواس محسوس را می توان یافت، اما برای آنچه به حس در نمی آید، دلیل عقلی باید. (7)
دیگر از کسانی که در این باره از آن حضرت پرسش کرده، ابن ابی العوجاء است. عبد الکریم بن ابی العوجاء نیز خود را مسلمان می نمایاند، اما در باطن مانوی بود. محمد بن سلیمان که از جانب ابو جعفر منصور حکومت کوفه را داشت به سال 155 وی را گردن زد. چون کشته شدن خود را مسلم دانست گفت به خدا سوگند چهار هزار دیث ساختم در آنها حلال را حرام و حرام را حلال کردم و بر زبانها افکندم. (8)
ابن ابی العوجاء نیز در باره حدوث یا قدم عالم با امام صادق (ع) گفتگویی چنین دارد: به چه دلیل جهان حادث است؟
-هر چیزی خرد یا بزرگ چون مانند آن را بدان بیفزایی بزرگتر می شود و معنی آن این است که آن چیز حالت نخستین خود را از دست داده است. اگر قدیم بود همچنان می بود و در آن تغییری پدید نمی آمد. و آنچه زوال می یابد و دگرگونی می پذیرد رواست که باشد و یا نباشد. پس وجود آن پس از نبودن آن، آن را حادث نشان میدهد.
-گیریم چنین است، اگر آنچه هست بر همان حالت باقی می ماند (در آن تغییری پدید نمی آمد) چگونه حدوث آن را ثابت می کردی؟
-ما از این جهان که در آن هستیم سخن می گوییم. اگر این جهان را برداریم و جهانی دیگر جای آن بگذاریم، این برداشتن و گذاشتن خود دلیل حدوث است. ولی پاسخ تو را به گونه ای دیگر می دهم. اگر آنچه هست همچنان می بود که بوده و تغییری در آن پدید نمی آمد، باز می توانستیم بیندیشیم، اگر چیزی بر آنها افزوده می شد بزرگتر می بودند.
در این صورت در آنها دگرگونی پدید می آمد و با پدید آمدن دگرگونی در آنان، نمی شد قدیمشان خواند. (9)
نوشته اند ابن ابی العوجاء مقتول به سال 155 ه. ق و ابن طالوت از مانویه که به اسلام تظاهر می کرد و ابن اعمی و ابن مقفع با تنی چند از زندیقان هنگام حج در مسجد الحرام بودند. ابو عبد الله جعفر بن محمد نیز در آنجا بود و فتوی می داد و قرآن تفسیر می کرد و پرسشها را با دلیل پاسخ می فرمود. آنان که با ابن ابی العوجاء بودند، وی را گفتند: نمی خواهی او را نزد کسانی که گرد او را گرفته اند رسوا کنی و از او چیزی پرسی که پاسخ آن را نداند؟ می بینی مردم فریفته او شده اند و او علامه زمان خویش شده است؟
ابن ابی العوجاء گفت: چنین می کنم. پس نزد او رفت و گفت: رخصت پرسش می دهی؟
-اگر می خواهی بپرس. -تا کی این بیدر (10) را به پای می کوبید؟ و به این سنگ پناه می برید؟ و این خانه بالا برده با آجر و کلوخ را می پرستید؟ و چون شتر گریزان گرداگرد او هروله می کنید؟ تو این (دین) را رئیس و بزرگی. پدرت مؤسس آن بود.
امام پاسخ داد: آنکه خدا گمراهش کند و دل او را کور سازد، حق را گوارا نشمارد، و بدان پناه نیارد. شیطان دوست او گردد و او را به آبشخور هلاکت در آرد و برون شدن از آن نتواند. این خانه ای است که خدابندگانش را به پرستش خود در آن واداشته تا با آمدن به سوی آن، طاعتشان را بیازماید. آنان را به تعظیم این خانه واداشته و آن را قبله نمازگزارانش کرده. وسیلتی است برای رضوان او و راهی ست به سوی غفران او. بر پا و استوار است به کمال فراهم آمدنگاه عظمت و جلال. پیش از گستردن زمین آن را آفرید به دو هزار سال. (11) سزاوارتر کس به اطاعت در آنچه فرموده و از آنچه نهی نموده، اوست که روح و جسم را آفرید.
- سخن گفتی و کار را بدان که غایب است واگذاردی.
- وای بر تو! چگونه نهان است آنکه با بندگان خویش است؟ و آنان را نگران است، و از رگ گردن نزدیکتر به آنان است. سخنشان را می شنود و نهانشان را می داند. جایی از او خالی نیست و جایی را فراگیر نه، و به جایی از جایی نزدیکتر نه! آثار او بدین گواه است و کردار او بدان دلیل. و آنکه خدا او را با آیات محکم و برهانهای روشن فرستاده، ما را بدین عبادت گمارده. اگر در کار او اندک شک داری بپرس تا آن را برایت روشن کنم.
ابن ابی العوجاء در سخن درماند و شرمنده نزد یاران خود بازگشت. (12)
کلینی به اسناد خود از یونس پسر یعقوب روایت کند: نزد ابو عبد الله بودم، مردی شامی بر او در آمد و گفت: من از کلام، فقه و فرائض برخوردارم و آمده ام با اصحاب تو مناظره کنم.
امام فرمود: کلام تو از کلام رسول الله است یا از خودت؟
- از کلام رسول الله و کلام خودم. -پس تو شریک رسول الله هستی؟ -نه. -از خدای عز و جل وحی شنیده ای و او تو را خبر داده است؟ -نه. -طاعت تو همچون طاعت رسول خدا واجب است؟ -نه.
ابو عبد الله متوجه من شد و گفت: یونس این مرد پیش از آنکه در کلام در آید خصم خود گردید. اگر کلام را نیکو می دانی با او گفتگو کن.
من دریغ خوردم که کلام نمی دانم. پس گفتم: فدایت شوم شنیدم از در آمدن در بحث کلام نهی می کردی و می گفتی وای بر متکلمان که می گویند این پذیرفته است و آن نه. این درست است این نه. این را به حکم عقل قبول داریم و آن را نه. امام گفت: گفتم وای بر آنان اگر سخن مرا واگذارند (آنچه در ما اهل بیت است) و به رای خود رانند (جدال پیش گیرند) . پس گفت برون رو ببین از متکلمان کسی را می بینی او را بیاور. رفتم و حمران پسر اعین و احول (محمد بن نعمان مشهور به مؤمن طاق) و هشام بن سالم را آوردم و اینان کلام را نیکو می دانستند. و قیس بن ناصر را که به نظر من از آنان کلام را نیکوتر می دانست و کلام را از علی بن الحسین (ع) آموخته بود بیاوردم. هشام پسر حکم نیز که تازه جوان بود رسید. امام صادق (ع) او را جای داد و گفت: یاور ما به دل و زبان و دستش. آنگاه حمران و مؤمن طاق را فرمود با او مناظره کنند و آنان بر وی پیروز شدند. سپس هشام بن سالم را گفت: با او مناظره کن! او نیز مناظره کرد. آنگاه هشام بن حکم را فرمود: با او به سخن درآمد. شامی نخست در باره امامت امام صادق پرسشی کرد که هشام را غضبناک ساخت.
سپس هشام از او پرسید: پروردگار تو در کار آفریده اش نیکو می نگرد یا آفریده اش در کار خود؟
-پروردگارم نیکوتر می نگرد. -برای آنان چه کرده؟ -حجت و دلیل بر پا داشته تا پراکنده نشوند و آنان را بدان چه از جانب او واجب است خبر داده.
-آن حجت کیست؟ -رسول خدا! -و پس از او؟ -کتاب و سنت. -آیا کتاب و سنت در رفع اختلاف برای ما سودی داشته؟ -آری! -پس چرا ما و تو با یکدیگر اختلاف داریم و تو از شام آمده ای تا با ما مناظره کنی؟
شامی خاموش ماند. امام صادق از شامی پرسید: چرا سخن نمی گویی؟
شامی گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم دروغ گفته ام، و اگر بگویم کتاب و سنت اختلاف را از میان ما بر می دارد سخنی باطل گفته ام، چه هر یک از این دو محتمل معنی هاست و اگر بگویم اختلاف داریم و هر یک از ما مدعی حق است، فایدت کتاب و سنت از میان می رود. اما از سخن او علیه وی دلیلی دارم.
امام گفت: بپرس. او را توانا و آگاه خواهی یافت.
-خدا در کار بنده اش نیکوتر می نگرد یا بندگان او؟
-خدا!
-آیا حجتی را برایشان بر پا کرده که آنان را یک سخن کند و از حق و باطل آگاهشان سازد.
-در زمان رسول الله یا اکنون؟ -در زمان رسول خدا، رسول خدا، و اما امروز؟
هشام گفت: این مرد که از هر سوی بدو روی می آورند و او تو را از هر چه خواهی خبر می دهد.
در پایان آن مرد امامت امام را پذیرفت. (13)
نظیر این گفتگوها بین امام و معاندان او فراوان دیده می شود و آنچنان که این بحثها مقام شامخ امامت را در علم نشان می دهد آشنا بودن مناظره کنندگان را به بحثهای کلامی و برخورداری شان را از مقدمات این بحثها آشکار می سازد.
پی نوشتها:
1. بحار، ج 5، ص 120، از بصائر الدرجات.
2. عهد الست.
3. ارشاد، ج 2، ص 197.
4. بحار، ج 5، ص 116 از تفسیر علی بن ابراهیم.
5. بحار، ج 5، ص 127.
6. الفهرست، ص 401.
7. ارشاد، ج 2، ص 195-194، کشف الغمه، ج 2، ص 177، اعلام الوری، ص 290. این وایت با اندک اختلاف در اصول کافی دیده می شود و در پایان آن آمده است پرسنده اسلام آورد (اصول کافی، ج 1، ص 80-79)
8. تاریخ الرسل و الملوک (طبری) ، ج 10، ص 376.
9. اصول کافی، ج 1، ص 77.
10. بیدر خرمنگاه است. و او به طعنه گرداگرد خانه را خرمنگاه و طواف کنندگان را گاو خوانده است.
11. برای اطلاع بیشتر در باره خانه کعبه رجوع به نهج البلاغه خطبه 192، ص 216، ترجمه نگارنده شود.
12. ارشاد، ج 2، ص 194-192، فروع کافی، ج 4، ص 198-197، اعلام الوری، ص 290-289.
13. اصول کافی، ج 1، ص 173-171، مناقب، ج 2، ص 244-243، کشف الغمه، ج 2، صص 175-173، اعلام الوری، ص 283-280.