فاطمه علی اصغر : بیش از 20 سال پیش بود که سربازان آمریکایی آمدند تا اهدافشان را در افغانستان محقق کنند. آنها تشکیلات نظامیشان را با رنگ آبی در پسزمینه خاکی نزدیک مرزهای ایران برپا کردند. بیش از 20 سال زمان پیش رفت تا دوباره افغانستان به پس برگردد و بار دیگر طالبان قدرت را به دست بگیرند. اتفاقاتی که برای مردم این طرف و آن طرف مرز بیمعناست. بین ایران و افغانستان از دیرباز مبادلات بسیاری وجود داشته و رفتوآمدها و گپ و گفتها. شاهدش همین روستای یزدان است.
شواهد تاریخی ثابت میکنند که بیش از هزار سال ارتباطات تجاری در اینجا وجود داشته اما بهنظر میسرد ناامنیها و بیآبیها و زلزله امانش را بریده تا اینکه در سال 1372پایانه مرزی یزدان در همین نقطه تاریخی ساخته میشود. مغازهها شکل میگیرند و تاسیسات بسیار دوباره بر پا میشود. میگویند، صادرات و واردات بسیار دوباره برقرار میشود، اما این همه شور و غوغای زندگی ناگهان در سال 1393 به دلایلی مبهم خاموش میشود. عدهای میگویند، این مبادلات به گمرک دیگری به نام «ماهیرود» در نزدیکی بیرجند منتقل و پایانه مرزی یزدان متروکه میشود. پس ما راهی این پایانه مرزی میشویم تا ببینیم که این قطع ارتباط قرار است در همین بنبست 10 ساله بماند؟
از پیشاتاریخها تا مرزداری
پیش از اینکه به پایانه مرزی یزدان برسیم و در نقطه صفر مرزی بایستیم، به آنجا که باد و خاک فرمانرواست؛ باید راه درازی طی میکردیم. باید از میان زمینهای گسترده نیمهبیابانی، نمکزارها، بوتههای گز و خار و تاغ میگذشتیم. برخی از باستانشناسان بر این باورند؛ «اینجا بخشی از «دق پترگان» است، همان یزودیه (یزدان) قدیمیترین اثر باستانی که زلزله آن را به درون خاک کشیده است.» دیرینهشناسان هم در این مسیر؛ رد پای حیوانات عظیمالجثه را یافتهاند. در این جایی که به سختی میشود، از فشار هوا نفس کشید و هنوز پر است از مارهای بزرگ. باورش دشوار است که جانوران پیشاتاریخ اینجا زمانی برای خودشان برو و بیایی داشتند. جایی که ما فقط خس و خاشاکش را میبینیم تا اینکه ناگهان ساختمان مرزداری نمایان میشود و مرزداران به ما فرمان ایست میدهند. با وجود نامهنگاریها و مکاتبات، امکان گذشتن از مرزداری غیرممکن به نظر میرسد.
بعد از اینجا هنوز هم یک ساعتی راه است تا ما به پایانه مرزی یزدان برسیم؛ به نقطه صفر مرزی. با این حال، ارتباطات تلفنی امکانپذیر نیست. میگویند خطوط تلفنی از فرمانداری زیرکوه تا مرزداری قطع شده است و تا فرماندار اجازه شفاهی ندهد، نمیتوانند بگذارند ما برای تهیه گزارش به پایانه مرزی برویم. پایانهای متروک که زمانی برای خودش در واردات و صادرات زبانزد بوده است و حالا فقط از ساعت 7 صبح تا 2 بعدازظهر افغانها پس از گذشتن از ایست-بازرسی میتوانند وارد پایانه شوند و خرید محدودی برای مایحتاج زندگی روزمره خود بکنند و به افغانستان برگردند. این اتفاق هم به تازگی افتاده یعنی از حدود یک سال پیش. آن هم به همت فرماندار زیرکوه خراسان جنوبی. ما اما در نخستین و مهمترین مرزداری پیش از پایانه همینطوری معطل، زیر تیغ داغ آفتاب ایستادهایم تا ارتباط تلفنی برقرار شود؛ خیره به سربازان جوانی که مسوول حفاظت از مرزها هستند.
سربازانی که زیر یورش اشعههای آفتاب رنگشان تیره شده و پشت سیمخاردارها عجیبترین حسهای بشری در بیابان را تجربه میکنند. غیرتی، فرماندار زیرکوه در گفتوگویی که چند ساعت پیش از رسیدن به مرزداری با او داشتیم، گفته بود: «مرزهای ما امن و بهشدت محکم است و کمتر قاچاق مواد مخدر و انسان از این مرز صورت میگیرد. مگر قاچاقچیان از جانشان سیر شده باشند.» با این حال بیابان بیانتهاست و معلوم نبود که سربازان چه شبهایی را اینجا پشت سر میگذارند و شاهد چه وقایعی هستند.
مقصر کیست؟
پس از یک ساعت و نیم سرگردانی در مرز، سربازها زنجیرها را کنار میزنند و اتومبیل ما دوباره در جاده میافتد. هنوز یک ساعت دیگر راه مانده تا مرز. نمکزارها تمامی ندارد. گاهی در دور دست کوهی دیده میشد پایش آب، چیزی شبیه سراب. بالاخره نزدیک ساعت 2 بعدازظهر به پایانه مرزی میرسیم. آخرین مرد غیرنظامی که داشت درها را میبست و خاکها را میروبید؛ ما را به نقطه صفر مرزی برد. در مسیر روستای متروکه یزدان، آن سوی فنسهای تاسیسات و تشکیلات مرزداری پیدا میشود. فرماندار گفته بود: «پایانه مرزی یزدان تا سال 93 فعالیتهای بسیاری داشته و غرفههای پرشور اما با آمدن طالبان تقریبا ارتباط قطع شده است و ما مجددا تلاش کردیم که حتی شده خردهفروشی را راهاندازی کنیم.»
متروکه شدن پایانه یزدان اما برای خیلی از مردم قاین و زیرکوه مبهم است. عدهای در قاین و زیرکوه معتقدند تنها دلیل این قطع ارتباط، طالبان نبودند، بلکه مشکل اصلی بیرجند است که به عنوان مرکز استان خراسان جنوبی تصمیم گرفته پایانه مرزی را به ماهیرود منتقل کند چون ماهیرود به بیرجند نزدیک است و نفع مردم آنجا. فرماندار زیرکوه اما اعتقاد دارد که در این ماجرا آمریکا مقصر اصلی است: «به هر دلیلی قطع این ارتباط از طرف افغانستان بوده است. آمریکا دوست نداشت بین ایران و افغانستان ارتباط برقرار شود، بنابراین این گمرک از کار افتاد. در غیر این صورت اینجا هم زمانی مانند دوغارون فعال و شلوغ بود.»
اینجا هیچ زنی وارد نمیشود
فرماندار زیرکوه خیلی امیدوار است که این پایانه مرزی را دوباره فعال کند. پایانهای که حالا 10 سال است مغازههایش متروکه شده، شیشههایشان شکسته و پر شده از زباله. غیرتی اما از راهاندازی جادهای خبر میدهد که «از قائن شروع میشود و پس از گذشتن از حاجیآباد، در نهایت به پایانه یزدان میرسد». او باور دارد: «این جاده تاثیر مهمی روی مبادلات میان ایران و افغانستان میگذارد چون آن سوی پایانه مرزی یزدان روستایی است با 5 تا 6 هزار نفر جمعیت که همه آنها خریدهایشان را در ایران انجام میدهند.» ما این روستا را از بالای برجک نگهبانی ایران میبینیم. هر روز افغانها میآیند و از اینجا مواد غذاییشان را میخرند و میروند.
فرماندار میگوید: «حتی برای این مردم نانوایی هم راه انداختیم. این نانوایی روزانه 700، 800 قرص نان به تنور میزند.» همراه با تنها مرد غیرنظامی اینجا از کنار ساختمان نانوایی میگذریم. او هم از خرید روزانه افغانها میگوید اما فقط مردان. هیچ زنی از آن روز که طالبان آمده حتی برای خریدهای روزانه نمیتواند پایش را به اینجا بگذارد. مرد صدایش آرام میشود، شبیه زمزمه: «گاهی افغانها چیزهای کوچک دیگری هم میخواهند مانند وسایل بهداشتی و... شاید آرایشی...»
اینجا نمیشود بلند بلند حرف زد. بالاخره ممکن است یک جایی برای یک کسی دردسر ایجاد شود. مرد خیس عرق میشود و اندام کوچکش فشردهتر: «خیلی از افغانها ناراحتند که هیچ امکاناتی ندارد. دخترانشان نمیتوانند درس بخوانند. اصلا اجازه بیرون آمدن از خانههایشان را ندارند. باور کنید مشکل اصلیشان زنهاست که هیچ کاری نمیتوانند بکنند.» او هم افسوس میخورد و از کنار یک بنایی بقعهمانند میگذرد که حتی نامش را نمیداند: «افغانها هر روز از گیت رد میشوند. فقط میتوانند هر نفری روزانه چهار، پنج کیلو خرید کنند. نانشان را هم اینجا میخرند.» او میگوید: «از وقتی طالبان آمده، کشت خشخاش آن طرف سخت شده. مردم هر روز فقیرتر میشوند چون هیچ کار و باری ندارند. فقط گاهی ما از آنها شاهدانه میخریم و تخمه آفتابگردان.» فرماندار زیرکوه به ما گفته بود: «ما سال گذشته دیداری داشتیم با وزیر تجارت افغانستان. قرار بر این شد از طرف افغانستان این پایانه فعال و واردات و صادرات صورت بگیرد.» اما بهنظر هنوز هیچ امیدی به قدر کافی در این بیابان مرزی جان نگرفته که این رویا برآورده شود و روابط تجاری دوباره جان بگیرد.
اینجا در نقطه صفر مرزی همهچیز شهادت میدهد که اگر این پایانه مرزی فعال شود، به نفع همه است؛ هم ایرانیها و هم افغانها. شاید به زودی اتفاقات دیگری هم بیفتد. فرماندار نامههایی را که افغانستانیها به او نوشتهاند، نشان میدهد: «مردم آنجا مشکلاتشان را به ما میگویند. آنها نه برق دارند و نه گاز. آنها زمستانها خودشان را با سوختن بوتههای خار و خاشاک گرم میکنند و با کمترین امکانات روزگارشان را میگذرانند. آنها بیشتر خواستههایشان را از ما میخواهند و از آنجا که برادران دینی ما هستند، هر کمکی از دستمان برمیآید برایشان انجام میدهیم.»
او همچنین از تجهیز گمرک میگوید چرا که باید زیرساختها فراهم شود. جایگاه عرضه مواد سوختی راه بیفتد. لولههای گاز کشیده شود تا یک روزی ما بتوانیم گاز را به افغانستان صادر کنیم و همچنین برق را. فرماندار معتقد است که اگر این اتفاق بیفتد برای مردم زیرکوه اشتغال ایجاد میشود و سرانجام منجر به توسعه اقتصاد شهرستان میشود.» بسیاری از مردم هم امیدوارند که این اتفاق بیفتد اما آنچه ما میبینیم شهرستانی است که با افغانستان بیش از 149 کیلومتر مرز مشترک دارد، اما پایانهاش نزدیک 10 سال است متروکه شده و انتظار میکشد تا از بنبست قطع ارتباط با افغانستان خارج شود.