"جخ امروز…"
جخ امروز
از مادر نزادهام
نه
عمرِ جهان بر من گذشته است.
نزدیکترین خاطرهام خاطرهی قرنهاست.
بارها به خونِمان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دستآوردِ کشتار
نانپارهی بیقاتقِ سفرهی بیبرکتِ ما بود.
اعراب فریبم دادند
بُرجِ موریانه را به دستانِ پُرپینهی خویش بر ایشان در گشودم،
مرا و همگان را بر نطعِ سیاه نشاندند و
گردن زدند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که رافضیام دانستند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که قِرمَطیام دانستند.
آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانِمان یکدیگر را بکشیم و
این
کوتاهترین طریقِ وصولِ به بهشت بود!
به یاد آر
که تنها دستآوردِ کشتار
جُلپارهی بیقدرِ عورتِ ما بود.
خوشبینیِ برادرت تُرکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهتِ من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همگان را گردن زدند.
یوغِ ورزاو بر گردنِمان نهادند.
به گاوآهنمان بستند
بر گُردهمان نشستند
و گورستانی چندان بیمرز شیار کردند
که بازماندگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.
کوچِ غریب را به یاد آر
از غُربتی به غُربتِ دیگر،
تا جُستجوی ایمان
تنها فضیلتِ ما باشد.
به یاد آر:
تاریخِ ما بیقراری بود
نه باوری
نه وطنی.
□
نه،
جخ امروز
از مادر
نزادهام.
دکلمه با صدای شاعر
معنی لغات شعر
1- جخ/jax/: در مقام استحسان و خوش آیند گفته شود . جَخ؛ اکنون. مثال: «جخ از مادر نزادم من» (شاملو) . با وجود این-با این حال-تازه . (قدیمی، تا دهۀ 1340؛ محاورۀ کوچه-بازاری تهران، اصفهان، کاشان و…) «فرض کنیم که!». و معمولاً برای بازدارندگی و نفی و ابراز شک و بدگمانی در مورد یک کنش و اراده و تصمیم به کار می رفت؛ مثال: «جخ تو تونستی ازین کار پولدار شی!»، «جخ ما این کارو انجام دادیم!»، «جخ یارو گول تو رو خورد!»، «جخ من این پولو بخشیدم!».
2- نان پاره: تکه نان . پارۀ نان
3- بی قاتق/biqātoq/: قاتق چیزی است که با نان بخورند مانند ماست، پنیر، و دوغ؛ نانخورش. بی قاتق به معنای آن که چیزی نیست که با نان خورده شود. نان خالی خوردن
4- پینه/pine/: آن قسمت از پوست، بهویژه در کف دستوپا، که در اثر کار کردن سفت و ستبر شده باشد.
5- نَطْعِ سیاه: بساط ظلم
6- رافضی/rāfezi/: در اصطلاح اهل سنت، شیعه
7- قرمطی/qermeti/: قرمطیان . فرقه ای از غُلات شیعه میباشند که به سبعیه نیز نامیده شده اند.
8- جل پاره . [ ج ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (از: جُل ، پارچه ٔ کهنه ، ژنده ، پلاس + پاره ، شکافته ، دریده ) :
باز جل پاره مرقّع صفت طفلی توست
نخ دیبای ثمینت چو شبابت پندار. نظام قاری (دیوان ص 12)
9- عورت/’o[w]rat/: 1. امری که انسان از آن شرم داشته باشد. 2. عضوی که انسان از روی شرموحیا میپوشاند؛ هرچه موضع ستر باشد. 3. آلت تناسلی؛ شرمگاه؛ شرمجای. 4. [مجاز] جنس زن.
10- سفاهت/se(a)fāhat/: نادانی؛ بیخردی؛ کمعقلی.
11- چنگیزیان: منسوب به چنگیز رئیس قبیله مغول که نام او به مغولی تموچین بود و در زمان خوارزمشاهیان به ایران حمله کردند.
12- یوغ/yuq/: چوبی که هنگام شخم زدن زمین روی گردن جفت گاو میگذارند و گاوآهن را به آن میبندند . سلطه
13- ورزاو. [ وَ ] گاوی را گویند که زمین بدان شیار کنند، یعنی گاو زراعت
14- گاوآهن/gāv[‘]āhan/: آلتی با تیغۀ سنگین که سر آن را به گردن گاو میبندند و با آن زمین را شخم میزنند؛ خیش؛ خیج؛ آهنجفت؛ آهنشیار.
15- گرده: ] گ ُ دَ / دِ ] میان دو کتف که سنگینی کوله بر روی آن افتد. میان دو شانه . پائین گردن از پشت . کار از گرده ٔ کسی کشیدن ؛ بنفع خود او رابکار واداشتن .
16- خونابه/xunābe/: (پزشکی) خون آمیخته با آب . [قدیمی، مجاز] اشک خونین . [قدیمی، مجاز] خون.
17- غریب/qarib/: دورافتاده از وطن. ویژگی مکانی که محل زندگی شخص نیست و برای او ناآشناست.
18- غربت/qorbat/: دور شدن؛ دور شدن از شهر خود. دوری از وطن.