چین نباید قهرمان المپیک شود!

ورزش پیشرفتۀ ژاپن و کرۀ جنوبی، با سیاست این کشور متناسب است. ژاپنی‌ها و کره‌ای‌ها در سیاست نیز مثل ورزش پیشرفته‌اند. اما چینی‌ها در ورزش پیشرفته و در سیاست عقب‌مانده‌اند. یعنی اگر همین فردا آزادی سیاسی در چین برقرار شود، این کشور دچار هرج‌ومرج یا فروپاشی یا سرکوب و کشتار به قصد حفظ موجودیتش خواهد شد.

  عصر ایران؛ هومان دوراندیش - مسابقات المپیک پاریس 4 روز دیگر به پایان می‌رسد. در جدول مدال‌های این دوره، تا این ساعت (یعنی هفت‌ونیم بعدازظهر به وقت تهران)، آمریکا با 24 طلا و 87 مدال پیشتاز است، چین هم با 23 طلا و 61 مدال در رتبۀ دوم قرار دارد. قهرمان این دوره از مسابقات المپیک، یکی از این دو کشور خواهد بود چونکه استرالیا و فرانسه و بریتانیا به عنوان کشورهای سوم و چهارم و پنجم جدول، از حیث کسب مدال طلا، فاصلۀ زیادی با آمریکا و چین دارند.

  این یادداشت البته دربارۀ جنبۀ ورزشی مسابقات المپیک نیست و به حاشیه‌ای سیاسی ولی مهمِ مرتبط با بازی‌های المپیک می‌پردازد.

  اگر به جدول این دوره از بازی‌های المپیک نگاه کنیم، ده کشور برتر عبارتند از: آمریکا، چین، استرالیا، فرانسه، بریتانیا، کرۀ جنوبی، ژاپن، ایتالیا، هلند، آلمان. کانادا و ایرلند و نیوزلند و سوئد هم در رتبه‌های یازدهم تا چهاردهم قرار دارند.

  در واقع بین 14 کشور برتر در المپیک پاریس، فقط چین یک کشور غیردموکراتیک است و مثل یک وصلۀ ناجور، حاوی پیام سیاسی مهمی است. پیام فرادستی چین، چه در مسابقات المپیک چه در سایر حوزه‌های زندگی جمعی بشر، از علم گرفته تا صنعت و شهرسازی و کشورداری، این است که بدون دموکراسی می‌توان پیشرفت کرد و مهم‌تر اینکه، این پیشرفت غیردموکراتیک را به شکلی پایدار می‌توان حفظ کرد.

  قسمت اول این ادعا البته واقعیت دارد. چین کشوری پیشرفته است و این پیشرفت را در غیاب دموکراسی بدست آورده. هر چند که توزیع پیشرفت در چین عادلانه نیست. یعنی مناطق پیشرفتۀ چین عمدتا در شرق این کشور، از شمال تا جنوب، قرار دارند و تا حدی نیز به سمت مرکز این سرزمین پیش رفته‌اند. در واقع مرکز و غرب چین از حیث سطح توسعه و پیشرفت قابل قیاس با شرق این کشور نیستند.

  به هر حال همین حد از پیشرفت نیز در کشوری به آن بزرگی با جمعیتی نزدیک به یک‌ونیم ملیارد نفر، کار بزرگی است. سوئد اگر دموکراتیک و توسعه‌یافته است، جمعیتش فقط 10 میلیون نفر است. غرض انکار دستاوردهای اقتصادی و اجتماعی سیستم حکمرانی چین نیست. نکته این است که سیستم سیاسی چین مبتنی بر فرضی اساسی است و آن اینکه، مردم حق اظهار نظر در مهم‌ترین مسائل کشور را ندارند و باید به تصمیمات "نخبگان حاکم" تن دهند و مطمئن باشند این تصمیمات منافع آن‌ها را نیز تامین می‌کند.

  چنین دیدگاهی را همۀ دیکتاتورها داشته‌اند. از شاه خودمان گرفته تا فیدل کاسترو، همگی معتقد بودند مردم باید به رهبر سیاسی‌شان ایمان داشته باشند و به جای چون و چرا در تصمیمات او، طاعت و تسلیم پیشه کنند و شک نکنند که تبعیتشان به بهروزی منتهی خواهد شد.

آن تئوریسین "توسعه" هم که تقریبا ده سال قبل گفت «یک لبوفروش یا رانندۀ ‌تاکسی چطور می‌تواند در مورد برنامۀ هسته‌ای واکنش منطقی نشان دهد»، حرفش در واقع همین بود که عوام را چه به سیاست؟

اما در قدیمی‌ترین دموکراسی دنیا "مجلس عوام" وجود دارد و شاه و ملکه و لردهای اتوکشیدۀ مجلس اعیان همگی تحت اقتدار و حاکمیت مجلس عوام‌اند. در سیستم دموکراتیک، مردم حق اظهار نظر دربارۀ سیاست داخلی و خارجی دارند و نظرشان تعیین‌کنندۀ امور است. ولو که بعضا نظرشان اشتباه باشد.

چین نباید قهرمان المپیک شود!

مثلا در جریان همه‌پرسی مربوط به خروج بریتانیا از اتحادیۀ اروپا، اکثر کارشناسان بریتانیایی گفتند رای به خروج از اتحادیۀ اروپا اشتباه و نادرست است ولی چون اکثریت مردم، با اختلافی ناچیز نسبت به اقلیت، به خروج از اتحادیه رای دادند، حکم آن‌ها نافذ شد.

اگرچه دلایل زیادی برای رد رای مردم بریتانیا وجود داشت، ولی چون در آن کشور اصل بر "پذیرش رای اکثریت" است، سیستم سیاسی کشور نتیجۀ رفراندوم را پذیرفت و این ایده را مطرح نکرد که رای رانندۀ تاکسی و لبوفروش ارزشی ندارد.

موارد بی‌شماری را نیز می‌توان مثال زد که یک دیکتاتور و نخبگان اطرافش تصمیمی دربارۀ کشورشان گرفته‌اند و آن تصمیم نه تنها نادرست بوده که خانمانسوز هم از آب درآمده و زندگی صدهاهزار بلکه میلیون‌ها نفر را به باد داده. بنابراین نمی‌توان با نشان دادن یک تصمیم احتمالا نادرستِ برآمده از یک همه‌پرسی، "دیکتاتوری نخبگان" را توجیه کرد. در فیلم "بازماندۀ روز"، به کارگردانی جیمز آیووری و بازی اما تامسون و آنتونی هاپکینز، شاهد همین نگرش هستیم.

در صحنه‌ای از فیلم، نازیست‌های آلمانی مهمان یکی از اشراف بریتانیا بودند و وقتی که آقای استیونز (آنتونی هاپکینز)، سرخدمتکار آن خانۀ مجلل، برای سرو نوشیدنی وارد اتاق مباحثۀ اعیان نازیست آلمانی و اشراف محافظه‌کار بریتانیایی شد، یکی از نازیست‌ها سوالاتی از او دربارۀ مسائل جهانی پرسید و او هم طبعا جوابی برای آن سوال‌ها نداشت.

چین نباید قهرمان المپیک شود!

آن پرسش و پاسخ بین نازیست مذکور و سرخدمتکار آن عمارت، برای اثبات همین مدعا بود که عوام را چه به سیاست؟ این نگرش نخبه‌پرستانه، در واقع سیاست را حوزه‌ای می‌داند که ورود به آن در صلاحیت جمع اندکی از مردم است که نخبه و متخصص‌ و روحانی و روشنفکر و چه و چه‌اند. این افراد هر چه باشند، جزو عامۀ مردم نیستند.

ولی در دموکراسی، حرف آخر را عامۀ مردم می‌زنند و حاکمیت از آن "مجلس عوام" است. به همین دلیل مسائل مهم سیاست داخلی و سیاست خارجی می‌توانند به همه‌پرسی گذاشته شوند و رای اکثریت نیز متاعی مطاع است که در بازار سیاست ذی‌قیمت‌تر از رای اقلیتی از نخبگان است.

دلیل چنین رویکردی، اولا این است که مردم "صاحب کشور" هستند نه یک شخص یا یک گروه یا یک طبقۀ خاص. ثانیا اینکه "عقل جمعی" نمی‌تواند شامل عقل متخصصان باشد بلکه باید "عقل سلیم" را هم فرا گیرد. و عقل سلیم یعنی همین عقل مردم عادی. سوم هم اینکه، به قول دموکرات‌ها، "صدای مردم صدای خداست".

برگردیم به اصل بحث. سخن بر سر این بود که دیکتاتوری در چین، در غیاب رای مردم به توفیقات درخوری رسیده و یکی از توفیقاتش همین پیشرفت در عرصۀ ورزش بوده. اما اینکه پیشرفت چین چقدر پایایی خواهد داشت و اساسا آیا می‌ارزد که آدمی در جامعه‌ای به کلی عاری از آزادی سیاسی زندگی کند، سوالی است که هر کس جوابی به آن می‌دهد. اجمالا به نظر می‌رسد هیچ کس حاضر نیست زندگی در جامعه‌ای آزاد را رها کند و مثلا از مونیخ یا مارسی به پکن، که شهری به مراتب پیشرفته‌تر از اکثر شهرهای اروپایی است، مهاجرت کند.

باری، جمهوری خلق چین مثل اتحاد جماهیر شوروی و "جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی" کارنامۀ درخشانی در المپیک دارد. در المپیک 1988 شوروی در رتبۀ اول قرار گرفت و آلمان شرقی در رتبۀ دوم. آمریکا سومین کشور بود در جدول مدال‌ها. ولی امروز دیگر نه از شوروی خبری هست نه از آلمان شرقی اثری! پیشرفت منهای دموکراسی گرفتار معضلی اساسی است و آن اینکه، مردم ممکن است آن جامعۀ پیشرفته را "جامعۀ خودشان" ندانند.

کریستین اتو، شناگر آلمان شرقی، در المپیک سئول شش طلا بدست آورد و مظهر پیشرفت ورزش این کشور شد

چین نباید قهرمان المپیک شود!

حتی اگر این طور هم نشود، این چه فخری دارد که یک کشور همیشه در رتبۀ اول یا دوم یا سوم مسابقات المپیک قرار داشته باشد ولی یک روزنامۀ آزاد نداشته باشد؟

یکی از ایرانیان مقیم پکن تعریف می‌کرد که به دوستش ایمیلی زده بود و نوشته بود که هوای پکن بسیار آلوده است. چند روز بعد که دوباره خواسته بود ایمیل بزند، متوجه شد که ایمیلش را بسته‌اند. به ادارۀ مربوطه مراجعه کرد و به او گفتند چرا در ایمیل‌هایت علیه دولت چین تبلیغات کرده‌ای؟! او هم تعهد داده بود که دیگر چنین تبلیغاتی نکند و این طور شد که ایمیلش مجددا باز شد!

بر فرض که چین در المپیک پاریس بالاتر از همۀ کشورهای جهان قرار گیرد. آیا این موفقیت کارکرد سیاسی‌ای غیر از سرپوش گذاشتن بر فقدان آزادی و کرامت انسانی در آن کشور خواهد بود؟ آیا جز این است که دولت چین عملا خواهد گفت ما برای دموکراسی و رای مردم ارزشی قائل نیستیم ولی می‌توانیم پیشرفته و موفق باشیم؟

در چین، در غیاب دموکراسی، صدها میلیون نفر از حق آزادانه سخن گفتن دربارۀ اساسی‌ترین مسائل و مشکلات و سیاست‌های کشورشان محروم‌اند. این حقیقت را، که عین نقض کرامت انسانی است، با خیره شدن در طلاهای چین در مسابقات المپیک نادیده گرفت.

چین در قرن بیست‌ویکم تلاش زیادی کرده تا در مسابقات المپیک اول شود ولی فقط یکبار که میزبان این مسابقات بوده، در رتبۀ نخست قرار گرفته است. در المپیک 2000، چین پس از آمریکا و روسیه در رتبۀ سوم قرار گرفت. در المپیک 2004 ، چین روسیه را پشت سر گذاشت و پس از آمریکا در رتبۀ دوم نشست.

افتتاحیۀ المپیک پکن 2008

چین نباید قهرمان المپیک شود!

در المپیک 2008 پکن، کشور چین رتبۀ نخست را در جدول مدال‌ها بدست آورد ولی چهار سال بعد، در المپیک لندن، دوباره آمریکا اول شد و چین دوم. در المپیک 2016 نیز آمریکا اول شد، بریتانیا دوم و چین سوم. در المپیک 2020 هم آمریکا اول شد و چین دوم و ژاپن سوم و بریتانیا چهارم.

در این دوره از مسابقات، اگر چین را منها کنیم، کرۀ جنوبی و ژاپن هم به عنوان دو کشور آسیایی جزو ده کشور برترند. ژاپن دموکراسی‌اش را مدیون آمریکا است؛ چراکه اساسا آمریکایی‌ها قانون اساسی این کشور را نوشته‌اند و در طول 79 سال گذشته نیز حافظ دموکراسی ژاپن بوده‌اند.

کرۀ جنوبی هم موجودیت سیاسی‌اش را مدیون ایالات متحدۀ آمریکا است. اگر آمریکا در جنگ کره حضور نمی‌داشت، کمونیست‌های کرۀ شمالی به کمک شوروی و بخصوص چین، کرۀ جنوبی را نابود می‌کردند و امروزه شاهد یک کرۀ بزرگ‌تر و البته بدبخت و فلک‌زده بودیم.

دولت رونالد ریگان در سال 1987 نقش مهمی در موفقیت جنبش دموکراسی‌خواه کرۀ جنوبی داشت. اگر حمایت دولت آمریکا از جنبش دموکراتیک کره نبود، بعید بود دیکتاتوری نظامی کرۀ جنوبی در آن سال تن به فرایند گذار به دموکراسی بدهد.

پیش از آن هم، در دهه‌های 1960 و 1970، ایالات متحده در رشد اقتصادی کرۀ جنوبی نقش مهمی داشت. در واقع آمریکا در موجودیت و استقلال کشوری به نام کرۀ جنوبی و در رشد اقتصادی و سپس در دموکراتیک شدن و نهایتا در توسعۀ کرۀ جنوبی بیش و کم نقش قابل توجهی ایفا کرده است.

ورزش پیشرفتۀ ژاپن و کرۀ جنوبی، با سیاست این کشور متناسب است. یعنی ژاپنی‌ها و کره‌ای‌ها در سیاست نیز مثل ورزش پیشرفته‌اند. اما چینی‌ها در ورزش پیشرفته و در سیاست عقب‌مانده‌اند. یعنی اگر همین فردا آزادی سیاسی در چین برقرار شود، این کشور دچار هرج‌ومرج یا فروپاشی یا سرکوب و کشتار به قصد حفظ موجودیتش خواهد شد.

در چین از آزادی مطبوعات و آزادی تحزب و آزادی بیان و ده‌ها آزادی سیاسی و فرهنگی دیگری خبری نیست. همه تحت حاکمیت حزب کمونیستی هستند که برای رهایی از عقب‌ماندگی کشور تحت حکمرانی‌اش، اقتصاد سرمایه‌داری را در پیش گرفته و آن را "سوسیالیسم بازارمحور" نام نهاده است!

در واقع چین تا وقتی که از عقب‌ماندگی سیاسی (یعنی داشتنِ یک نظام سیاسیِ غیردموکراتیک) رهایی پیدا نکند، پیشرفته‌تر بودن ورزش‌اش نسبت به ژاپن و کرۀ جنوبی، چنگی به دل نمی‌زند؛ چراکه طلاهای متعدد ورزشکاران چینی در مسابقات المپیک، دال بر این نیست که چینی‌ها جامعه‌ای قابل قبول و حقیقتا پیشرفته ساخته‌اند. پیشرفت منهای دموکراسی، یعنی زرق و برق منهای کرامت انسانی. یعنی کارآمدی سیستم اقتصادی منهای پاسداشتِ انسانیت.  

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان