تفال و تطیر در تفسیر المیزان
متفکر بزرگ اسلامی علامه طباطبائی - رضوان الله تعالی علیه - در چند جای تفسیر گرانقدر المیزان درباره تفال و نیز استخاره، بحث کرده اند که بسیار عمیق و خواندنی است; در این جا به ترتیب، آن مباحث را می آوریم:
1.
فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سیئة یطیروا بموسی و من معه الا انما طائرهم عند الله و لکن اکثرهم لا یعلمون. (1)
از ظواهر امر برمی آید که قوم فرعون وقتی پس از قحط سالی به سالی خوش می رسیدند، و نعمت روزیشان فراوان می شده، می گفته اند: «این از خود ماست » و مقصودشان این بوده که: «ما تا آن جا که به یاد داریم هرگز به قحط سالی دچار نشده بودیم، و اگر در گذشته مبتلا به آن خشک سالی شدیم از نحوست موسی بود.» و اگراین حرف را پس از نجات از قحط سالی زده اند برای این بوده که تا آن روز دچار چنین بلایی نشده بودند و معلوم است که انسان، عادتا وقتی متوجه ارزش و اهمیت نعمتی می شود که به ضد آن مبتلا شود، قوم فرعون هم اگر به قحط سالی دچار نشده بودند پس از نجات و رسیدن به فراوانی نعمت نمی گفتند: «این از ماست » گو این که طبعا و عادتا بایستی قضیه برعکس این که واقع شده، واقع می شد; به این معنا که بایستی قبل از تفال بد به موسی زدن می گفتند: «این از ماست » ، چون وقتی مردمی قحط سالی و بلا را از نحوست شخص معینی می دانند که بر حسب ارتکاز و عادت دیرینه، نعمت و فراخی روزی و رفاه و عیش را از خود می دانند، زیرا تا به رفاه و راحت، خو نکرده باشند از گرفتاری و بلا، آن طور که باید، وحشت نمی کنند، ولی همان طوری که گفتیم از ظواهر قضیه برمی آید که تفال بد به موسی زدن، قبل از گفتن «این از ماست » بوده است.
و شاید به خاطر همین غرور، قوم فرعون را قبل از فال بد زدنشان ذکر کرده و نیز به همین مناسبت، کلمه «حسنه: رفاه و عیش » را با لفظ «اذا» و کلمه «سیئه: قحط سالی » را با لفظ «ان » آورده و فرموده: «فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سیئة یطیروا بموسی و من معه (2) » در نظر فرعونیان، اصل ثابتی بوده و ابتلای به قحط سالی نادر و بی سابقه بوده است.شاهد دیگر این معنا این است که کلمه «حسنه » را با الف و لام جنس - که مفید تعریف است - و کلمه «سیئه » را نکره و بدون الف و لام، آورده است.
کلمه «و اطیروا» از «تطیر» و تطیر، مشتق از «طیر» است، و جهت این اشتقاق این بوده که عرب، به خیلی چیزها از آن جمله به «طیور» تفال می زدند، به همین جهت کلماتی از ماده «ط ی ر» اشتقاق کردند که معنای تفال و یا بهره ای از شر و شآمت را بدهد، مانند تطیر که به معنای اول و طائر که به معنای دوم است.
پس این که فرمود: «الا انما طائرهم عند الله و لکن اکثرهم لا یعلمون » معنایش این می شود: «بهره ای که ایشان از شر و شآمت دارند، نزد خداست و آن عذابی است که خداوند برای آنان، تهیه دیده و لکن بیش تر ایشان از این عذاب، غافل اند و خیال می کنند از گناهان و جنایاتی که مرتکب می شوند اثری باقی نمی ماند و در دفتری بایگانی نمی شود.
البته برای کلمه «طائر» معنای دیگری هم از قبیل نامه اعمال و غیر آن ذکر کرده اند ولی مناسب با سیاق، همان معنایی است که ما ذکر کردیم. (3)
2.
قالوا اطیرنابک و بمن معک قال طائرکم عند الله بل انتم قوم تفتنون » (4)
کلمه «اطیرنا» در اصل «تطیرنا» بوده که صیغه متکلم مع الغیر از باب تفعل است که مصدرش «تطیر» می شود، و تطیر به معنای فال بد زدن به چیزی و شوم دانستن آن است.خواهی پرسید: ثلاثی مجرد آن «ط ی ر» است که به معنای «مرغ » است، آن وقت چطور در باب تفعل، معنای فال بد زدن را می دهد؟ در جواب می گوییم: چون مردم غالبا با مرغ، فال می زدند و لذا شوم دانستن چیزی را تطیر خواندند، و هم چنین - به طوری که گفته اند - بهره هر کسی را از شر، طائر او نامیدند.
پس این که قوم صالح، به وی خطاب کردند که: «ما به تو تطیر می زنیم و به هر کسی که با توست » ، معنایش این است که تو و هم مسلکانت را شوم می بینیم از روزی که تو قیام به دعوت خود کردی ما گرفتار محنت ها و بلاها شدیم، پس هرگز به تو ایمان نمی آوریم.
صالح در پاسخ تطیر آنان فرمود: «طائرتان نزد خداست » ; یعنی بهره تان از شر و آن عذابی که اعمال شما مستوجب آن است نزد خداست.
و به همین جهت دوباره از همین گفته خود اعراض نموده فرمود: «بلکه شما مردمی هستید که در حال آزمایشید» ; یعنی خداوند شما را با خیر و شر می آزماید، تا مؤمن شما از کافرتان و مطیع شما از عاصی تان، متمایز و جدا گردد.
و معنای آیه این است که قوم صالح گفتند: ما به تو و به آنان که باتو هستند، فال بد می زنیم و هرگز به تو ایمان نیاورده و استغفار نمی کنیم، صالح فرمود: و طائرتان، یعنی نصیبتان از شر، نزد خداست، و آن، نامه اعمال شماست.و من و آن ها که با من هستند اثری در شما نداریم، تا این ابتلائات را به سوی شما سوق دهیم، بلکه این خود شمایید که در بوته آزمایش قرار گرفته اید و با این ابتلائات، امتحان می شوید، تا مؤمنتان از کافرتان، جدا و مطیعتان از عاصی تان، متمایز گردد.
و چه بسا گفته باشند: طائر به معنای شر نیست، بلکه به معنای آن علتی است که یا به انسان، خیر برساند یا شر، چون مردم صالح یا همه عرب همان طور که با «طیر» ، فال بد می زدند، با همان، فال خوب هم می زدند، همان طور که بعضی مرغ ها را نحس می دانستند، بعضی دیگر را نیز سعد و دارای میمنت می پنداشتند.پس طائر، در نزد عرب به معنای هر چیزی است که دنبالش یا خیر بیاورد یا شر، هم چنان که در قرآن کریم، نامه اعمال را که یا خیر است یا شر، طائر خوانده، و فرموده:
و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیمة کتابا (5); هر انسانی را طائرش را به گردنش می آویزیم و روز قیامت آن را به صورت کتابی بیرون می آوریم.» و چون آن چه از خیر و شر، که به انتظار آدمی است، با قضائی از خدای سبحان است و در نامه ای نوشته شده، لاجرم، طائر همان کتابی خواهد بود که مقدرات انسان در آن، محفوظ شده است.
لکن این حرف، صحیح نیست، زیرا در ذیل آیه سوره اسری آمده است که مراد به طائر، نامه اعمال است نه کتاب مقدرات، هم چنان که آیه بعدش که می فرماید:
اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا (6); کتابت را بخوان، امروز خودت برای حساب رسی علیه خود کافی هستی » بر این گفته ما دلالت می کند.
بعضی دیگر گفته اند: معنای جمله «بل انتم قوم تفتنون » (7) این است که شما مردمی هستید که عذاب خواهید شد، لکن آن معنا که ما برای جمله نامبرده کردیم، مناسب تر است. (8)
3.
«قالوا انا تطیرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنکم و لیمسنکم منا عذاب الیم » (9)
گویندگان این سخن، مردم قریه اند و روی سخنشان با رسولان است، و کلمه «تطیرنا» از مصدر «تطیر» که به معنای شوم دانستن و فال بد زدن به چیزی است و این که گفته اند: «اگر دست از حرفهای تان برندارید شما را سنگ سار می کنیم و عذابی دردناک به شما خواهد رسید» تهدیدی است از مردم به آن رسولان.
و معنای آیه این است که مردم قریه به رسولان گفتند: ما شما رابد قدم و شوم می دانیم و سوگند می خوریم که اگر دست از سخنان خود برندارید و تبلیغات خود را ترک نکنید و هم چنان به کار دعوت بپردازید، ما شما را سنگ باران می کنیم و از ما به شما عذابی دردناک خواهد رسید.
پاسخ رسولان به اهل قریه این بود که:
«قالوا طائرکم معکم ائن ذکرتم بل انتم قوم مسرفون » (10).کلمه «طائر» در جمله «طائرکم معکم » در اصل، «طیر» (مرغی چون کلاغ) بوده است که عرب با دیدن آن، فال بد می زد، و سپس مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چیزی که با آن، فال بد زده می شد، طیر می گفتند.و ای بسا که در حوادث آینده بشر نیز استعمال می کنند و ای بسا بخت بد اشخاص به اصطلاح بدبخت را طائر می گویند، با این که اصلا بخت، امری موهوم است ولی مردم خرافه پرست، آن را مبدا بدبختی انسان و محرومیتش از هر چیزی می دانند.
به هر حال، پس این که فرمود:
«طائرکم معکم »
ظاهر معنایش این است که آن چیزی که جا دارد با آن، فال بد بزنید آن چیزی است که با خودتان هست و آن عبارت است از حالت اعراضی که از حق دارید و نمی خواهید حق را - که همان توحید است - بپذیرید و این که به سوی باطل یعنی شرک، تمایل و اقبال دارید.
بعضی از مفسران گفته اند: معنایش این است که طائر شما یعنی بهره و نصیب شما از خیر و شر با خود شماست، و آن اعمال نیک و بد شماست: اگر خیر باشد، بهره شما خیر می شود و اگر شر باشد، شر می شود (دقت فرمایید) که این مفسر، طائر را به معنای دوم (حوادث آینده) گرفته و لکن جمله بعدی که می فرماید:
ائن ذکرتم بل انتم قوم مسرفون (11) با معنای اول، مناسب تر است.
استفهام در جمله «ائن ذکرتم » استفهامی است توبیخی و مراد به تذکیر، تذکر دادن ایشان است به حق; یعنی به وحدانیت خدای تعالی و این که بازگشت همه به سوی اوست و حقایقی نظیر آن ها.
و در این جمله که جمله ای است شرطیه، جزای شرط، حذف شده تا اشاره کند به این که جزای آن، این قدر شنیع و رسواست که نمی توان گفت و بدان تفوه کرد و تقدیر جمله چنین است: «اگر تذکر داده شوید به حق، این تذکر را با انکار شنیع و تطیر و تهدید رسوای تان مقابله می کنید.»
«بل انتم قوم مسرفون »
یعنی شما مردمی متجاوز هستید که معصیت را از حد گذرانده اید و کلمه «بل » که به معنای اعراض است، اعراض از مطلب سابق را می رساند و معنایش این است که: «نه، بلکه علت اصلی در انکار حق و تکذیبشان، این است که آنان مردمی هستند که مستمر در اسراف و متجاوز از حدند» . (12).
«انا ارسلنا علیهم ریحا صرصرا فی یوم نحس مستمر» (13)
حضرت علامه طباطبائی، در ذیل آیه فوق، در مورد سه مسئله: سعادت و نحوست ایام، سعادت و نحوست کواکب و تفال و تطیر، که از روزگاران کهن تا به امروز در میان مردم، مطرح بوده و هست، مطالب دقیق و موشکافانه ای را آورده اند که در این جا آن ها را نقل می کنیم:
الف) تفال خوب و بد
فال اگر خیر باشد تفال و اگر شر باشد، تطیرش می خوانند; و آن عبارت است از: استدلال به یکی از حوادث به حادثه ای دیگر که بعدا پدید می آید و در بسیاری از موارد، مؤثر هم واقع می شود و آن چه را که انتظارش دارند، پیش می آید، چه خیر و چه شر. چیزی که هست فال بد زدن، مؤثرتر از فال خیر زدن است، و این تاثیر مربوط به آن چیزی که به آن فال می زنند، نیست; مثلا صدای کلاغ و جغد، نه اثر خیر دارد و نه اثر شر بلکه این تاثیر مربوط به نفس فال زننده است، حال ببینیم در شرع مقدس درباره این مطلب چه آمده است؟
قبل از این رسیدگی باید بگوییم که: اسلام بین فال خوب و فال بد، فرق گذاشته و دستور داده مردم همواره فال نیک بزنند، و ازتطیر یعنی فال بد زدن، نهی کرده است.این دستور، شاهد بر همان است که گفتیم اثری که در تفال و تطیر می بینیم مربوط به نفس صاحب آن است.
اما این که در روایات، مسئله تفال چگونه آمده است: از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «تفالوا بالخیر تجدوه; همواره فال نیک بزنید تا آن را بیابید.» و نیز از آن بزرگوار، نقل شده که بسیار تفال می زده، هم چنان که در داستان حدیبیه، وقتی که «سهیل بن عمرو» از طرف مشرکین مکه آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حالا دیگر، امر بر شما سهل و آسان شد.و نیز در داستان نامه نوشتن آن حضرت به خسرو پرویز آمده است که وی را به اسلام دعوت کرد و او نامه آن جناب را پاره کرد و در جواب نامه، مشتی خاک برای آن حضرت فرستاد، حضرت همین عمل را به فال نیک گرفت و فرمود: به زودی مسلمانان، خاک کشور او را مالک می شوند.آن حضرت، این گونه تفال ها را در بسیاری از موارد، داشته است.
و اما تطیر و فال بد زدن: در بسیاری از موارد، قرآن کریم از امت های گذشته نقل کرده که آن امت ها به پیامبر خود گفتند: ما تو را شوم می دانیم و به تو فال بد می زنیم و به همین جهت به تو ایمان نمی آوریم، و آن پیامبر در پاسخ شان گفته است: تطیر، حق را ناحق و باطل را حق نمی کند و کارها همه به دست خدای سبحان است نه به دست فال، که خودش مالک خودش نیست، تا چه رسد به این که مالک غیر خودش باشد و اختیار خیر و شر، سعادت و شقاوت دیگران را در دست داشته باشد، از آن جمله فرموده است:
«قالوا انا تطیرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنکم و لیمسنکم منا عذاب الیم قالوا طائرکم معکم... (14); گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ایم، اگر دست از دعوت خود برندارید سنگ سارتان می کنیم و به طور قطع از ما به شما عذابی دردناک خواهد رسید.گفتند: این شومی، با خود شماست.»
یعنی آن چیزی که شر را به سوی شما می کشاند با خود شماست نه با ما، و نیز فرموده:
قالوا اطیرنا بک و بمن معک، قال طائرکم عند الله... (15); گفتند ما به تو و به آن که همراه توست، فال بد زده ایم، او گفت طائر و سرنوشت بدتان نزد خداست.»
یعنی آن چیزی که خیر و شر شما به وسیله آن به شما می رسد، نزد خداست، و این خداست که در میانه شما تقدیر می کند، آن چه را می کند، نه من، و نه این همراه من، ما مالک هیچ چیزی نیستیم.
این چند شاهد از قرآن کریم بود.و اما در روایات، اخبار بسیار زیادی در نهی از آن رسیده است و هم چنین این که برای دفع شومی اش به آن، بی اعتنایی نموده و به خدا توکل کنید و به دعا متوسل شوید.این روایات، بیان گذشته ما را تایید می کند که گفتیم: تاثیر تفال و تطیر مربوط به نفس صاحب آن است; از آن جمله در کافی به سند خود از عمرو بن حریث، روایت کرده است که گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: طیره و فال بد زدن را اگر سست بگیری و به آن، بی اعتنا باشی و چیزی نشماری، سست می شود و اگر آن را محکم بگیری، محکم می گردد.
(خود نگارنده [مترجم] تجربه کرده ام کسانی که سیزده را نحس می دانند اگر سیزده به در نروند، به طور جدی صدمه می خورند و یا اگر در کاری که می خواهند شروع کنند کسی عطسه بزند و این را به طور جدی علامت آن بدانند که این کار، صدمه دارد، اگر به آن کار اقدام کنند، سخت صدمه می خورند و کسانی که هیچ اعتنایی به سیزده و عطسه ندارند هیچ ضرری نمی بینند) .
پس دلالت این حدیث بر این که فال، چیزی نیست، هر چه هست اثر نفس خود آدمی است، بسیار روشن است.
و مانند روایت بالا، حدیثی است که از طرق اهل سنت نقل شده که فرمود: سه چیز است که احدی از آن، سالم نیست: طیره، حسد و سوء ظن، پرسیدند: پس چه باید کرد؟ فرمود: وقتی فال بد زدی، بی اعتنایی کن و برو، و چون دچار حسد شدی در درون بسوز ولی ترتیب اثر عملی مده و ظلم مکن، و چون ظن بد به کسی بردی در پی تحقیق برمیا (و یا ظن خودت را مپذیر) .
و نیز در این معنا، روایت کافی است که از قمی از پدرش از نوفلی از سکونی از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کفاره فال بد زدن توکل به خداست...و علتش نیز روشن است، چون معنای توکل این است که امر تاثیر را به خدای تعالی، ارجاع دهی و تنها او را مؤثر بدانی، و وقتی چنین کردی دیگر اثری برای فال بد نمی ماند تا از آن، متضرر شوی.
و در معنای این حدیث، روایتی است که از طرق اهل سنت، نقل شده، و به طوری که در کتاب نهایه ابن اثیر آمده، فرموده است: طیره، شرک است و هیچ یک از ما خالی از طیره نیستیم و لکن خدای تعالی اثر آن را به وسیله توکل، خنثی می کند.
و باز در معنای حدیث سابق، روایتی است که از موسی بن جعفر علیه السلام نقل شده که فرمود: آن چه برای مسافر در راه سفرش، شوم است هفت چیز است: 1.کلاغی که از طرف دست راستش بانگ برآورد.2.سگی جلو او درآید که دمش افراشته باشد.3.گرگی گرسنه و درنده در روی او زوزه بکشد، در حالی که روی دم نشسته باشد و سپس سه مرتبه، دم خود را بلند کند و بخواباند.
4.آهویی پیدا شود و از طرف راست او به طرف چپش بگریزد.
5.جغدی بانگ برآورد.6.زنی با موی چو گندمی در برابرت قرار گیرد و چشمت به صورتش افتد.7.الاغ غضبان (گوش بریده و یا بینی بریده) ببینی.
پس اگر از دیدن این ها در دل احساس دلواپسی کردی، بگو: «اعتصمت بک یا رب من شرها اجد فی نفسی; پروردگارا، از شر آن چه در دل خود احساس می کنم به تو پناه می برم.» که اگر این را بگویی از شر آن، محفوظ می مانی.
این خبر، آن طور که در بحار آمده به همان عبارت در کافی، خصال، محاسن و فقیه نیز آمده است، ولی به عبارتی که ما نقل کردیم در بعضی از نسخه های فقیه آمده است.
بحث دیگری هست که آن نیز ملحق به این بحث هایی است که گذشت و همه حرف هایی که زده شد در آن بحث نیز می آید و آن بحث از سایر اموری است که در نظر عامه مردم، شوم و نحس است; مانند یک بار عطسه در هنگام تصمیم گرفتن بر کاری از کارها.
در روایات از تطیر به آن ها نهی شده و دستور داده اند که در برخورد با آن ها به خدا توکل کنید و روایات این امور در ابواب مختلفی متفرق است; مثلا در حدیثی نبوی که از طریق شیعه و سنی نقل شده آمده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: عدوی، طیره، هامه، شوم، صفر، رضاع بعد از فصال، تعرب بعد از هجرت، روزه از سخن در یک شبانه روز، طلاق قبل از نکاح، عتق قبل از ملک و یتیمی بعد از بلوغ، در اسلام نیست.
منظور از «عدوی » بیماری های مسری مانند وبا و آبله و امثال آن است، چون کلمه عدوی مانند کلمه «اعداء» مصدر و به معنای تجاوز است.و منظور از این که فرموده: عدوی در اسلام نیست، این است که واگیری را عامل مستقل بیماری بدانیم، به طوری که خدای تعالی و مشیت او در آن، هیچ دخالتی نداشته باشد.
«هامه » هم یک اعتماد خرافی در بین مشرکین و اهل جاهلیت بوده که معتقد بوده اند: اگر کسی کشته شود، روحش به شکل مرغی درمی آید و در قبر او لانه می کند و همواره می نالد و از عطش، شکوه می کند تا انتقامش را از قاتلش بگیرند.
«صفر» هم سوت زدن در هنگام آب دادن به حیوان است.
«رضاع بعد از فصال » یعنی طفل را بعد از آن که از شیر گرفتند دوباره شیر خوارش کنند.و «تعرب بعد از هجرت » به معنای کفر بعد از اسلام است. (16)
ب) سعد و یا نحس بودن ایام
نحوست روز و یا مقداری از زمان به این معناست که در آن زمان به غیر از شر و بدی، حادثه ای رخ ندهد و اعمال آدمی و یا حداقل نوع مخصوصی از اعمال برای صاحب عمل، برکت و نتیجه خوبی نداشته باشد، و سعادت روز، درست بر خلاف این است.
ما به هیچ وجه نمی توانیم بر سعادت روزی از روزها و یا زمانی از زمان ها، و یا نحوست آن، برهان اقامه کنیم، چون طبیعت زمان از نظر مقدار طبیعتی است که اجزاء و ابعاضش مثل هم هستند و یک چیزند، پس از نظر خود زمان، فرقی میان این روز و آن روز، نیست تا یکی را سعد و دیگری را نحس بدانیم و اما علل و عواملی که در ایجاد حوادث مؤثرند و نیز در به ثمر رساندن اعمال تاثیر دارند، از حیطه علم و اطلاع ما بیرونند، ما نمی توانیم تکه تکه زمان را با عواملی که در آن زمان دست در کارند، بسنجیم تا بفهمیم آن عوامل در این تکه از زمان چه عملکردی دارند و آیا عملکرد آن ها طوری است که این قسمت از زمان را سعد می کند یا نحس، و به همین جهت است که تجربه هم به قدر کافی نمی تواند راه گشا باشد، چون تجربه وقتی مفید است که ما زمان را جدای از عوامل در دست داشته باشیم و با هر عاملی هم سنجیده باشیم تا بدانیم فلان اثر، اثر فلان عامل است.و ما زمان جدای از عوامل نداریم، و عوامل هم برای ما معلوم نیست.
و به همین علت راهی به انکار سعادت و نحوست هم نداریم و نمی توانیم بر نبودن چنین چیزی، برهان اقامه کنیم، همان طور که نمی توانستیم بر اثبات آن، برهان اقامه کنیم، هر چند که وجود چنین چیزی بعید است، ولی بعید بودن غیر از محال بودن است، این از نظر عقل.
اما از نظر شرع، در کتاب خدای تعالی، نامی از نحوست ایام آمده است، یک جا فرموده:
انا ارسلنا علیهم ریحا صرصرا فی یوم نحس مستمر (17) و در جایی دیگر فرموده:
فارسلنا علیهم ریحا صرصرا فی ایام نحسات... (18)
هر چند که از سیاق داستان قوم عاد - که این دو آیه مربوط بدان است - استفاده می شود که نحوست و شئامت، مربوط به خود آن زمانی است که در آن زمان، باد به عنوان عذاب بر قوم عاد وزید و آن زمان، هفت شب و هشت روز پشت سر هم بوده، که عذاب به طور مستمر بر آنان نازل می شده است، اما برنمی آید که این تاثیر و دخالت زمان به نحوی بوده که با گردش هفته ها دوباره آن زمان نحس، برگردد.این معنا به خوبی از آیات، استفاده می شود و گرنه همه زمان ها نحس می بود و نیز بدون این که دائر مدار ماه ها و یا سال ها باشد.
در مقابل زمان نحس، نامی هم از زمان سعد در قرآن آمده و فرموده است:
و الکتاب المبین، انا انزلناه فی لیلة مبارکة... (19) که در این آیه شریفه، منظور «شب قدر» است که در وصف آن فرموده:
لیلة القدر خیر من الف شهر (20); شب قدر بهتر از هزار ماه است » .
و پرواضح است که مبارک بودن آن شب و سعادتش از این جهت بوده که آن شب به نوعی مقارن با اموری بزرگ بوده است; اموری هم چون افاضات باطنی و الهی، تاثیرهای معنوی، از قبیل حتمی کردن قضا و نزول ملائکه و روح و سلام بودن آن شب، چنان که درباره این امور فرموده:
«فیها یفرق کل امر حکیم، (21) در آن شب، هر امری، محکم و پیچیده باز می شود.» و نیز فرموده:
«تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر سلام هی حتی مطلع الفجر; ملائکه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان هر امری سالم را تا طلوع فجر، نازل می کنند» . (22)
و برگشت معنای مبارک بودن آن شب و سعادتش به این است که عبادت در آن شب، دارای فضیلت است و ثواب عبادت در آن شب، قابل قیاس با عبادت در سایر شب ها نیست و در آن شب، عنایت الهی به بندگانی که متوجه ساحت عزت و کبریایی شده اند، نزدیک است.
این بود آن مقدار از معنای سعادت و نحوست که در قرآن آمده بود.اما در سنت، روایت بسیار زیادی درباره سعد و نحس ایام هفته و سعد و نحس ایام ماه های عربی و نیز از ماه های فارسی رومی رسیده که در نهایت کثرت است و در جوامع حدیثی نقل شده و در جلد چهاردهم از کتاب بحار الانوار احادیث زیادی از آن ها نقل شده که بیش تر این احادیث ضعیف اند، چون یا مرسل و بدون سند هستند و یا این که قسمتی از سند را ندارند، هر چند که بعضی از آن ها سندی معتبر دارد، البته به این معنا که خالی از اعتبار نیست.
و اما روایاتی که ایام نحس را می شمارد و از آن جمله: چهارشنبه هر هفته، و چهارشنبه آخر ماه، و هفت روز از هر ماه عربی، و دو روزاز هر ماه رومی و امثال آن را نام می برد، در بسیاری از آن ها مخصوصا روایاتی که نحوست ایام هفته و ایام ماه های عربی را نام می برد، علت این نحوست هم آمده و آن عبارت است از این که: در این روزهای نحس، حوادث ناگواری به طور مکرر، اتفاق افتاده، آن هم ناگوار از نظر مذاق دینی، از قبیل رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و شهادت سید الشهدا علیه السلام و انداختن ابراهیم علیه السلام در آتش و نزول عذاب بر فلان امت و خلق شدن آتش و امثال این ها.
تفال و تطیر در تفسیر نمونه
مفسران و محققان سخت کوش تفسیر نمونه در دو جای تفسیر خود، درباره تفال و تطیر، بحث کرده اند: یکی جلد ششم، ذیل آیه 131 سوره اعراف، و دیگری در جلد پانزدهم، به مناسبت آیات 45- 47 سوره نمل.که به ترتیب آن ها را می آوریم.
فال نیک و بد
شاید همیشه در میان انسان ها و اقوام مختلف، فال نیک و بد، رواج داشته است، اموری را به «فال نیک » می گرفتند و دلیل بر پیروزی و پیشرفت کار می دانستند و اموری را به «فال بد» می گرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی و عدم پیروزی می پنداشتند، در حالی که هیچ گونه رابطه منطقی میان پیروزی و شکست با این گونه امور وجود نداشت، و مخصوصا در قسمت فال بد، غالبا جنبه خرافی و نامعقول داشته و دارد.
این دو گرچه اثر طبیعی ندارند، ولی بدون تردید، اثر روانی می توانند داشته باشند.فال نیک، غالبا مایه امیدواری و حرکت است ولی فال بد موجب یاس و نومیدی و سستی و ناتوانی است.
شاید به خاطر همین موضوع است که در روایات اسلامی از فال نیک، نهی شده، اما فال بد، به شدت محکوم گردیده است.در حدیث معروفی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که: «تفالوا بالخیر تجدوه; کارها را به فال نیک بگیرید و امیدوار باشید.» جنبه اثباتی این موضوع منعکس است و در حالات خود پیامبر صلی الله علیه و آله و پیشوایان اسلام علیهم السلام نیز دیده می شود که گاهی مسائلی را به فال نیک می گرفتند; مثلا در جریان برخورد مسلمانان با کفار در مکه در سرزمین «حدیبیه » می خوانیم: هنگامی که «سهیل بن عمرو» به عنوان نماینده کفار مکه به سراغ پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و حضرت از نام او آگاه گردید، فرمود: «قد سهل علیکم امورکم; یعنی از نام «سهیل » من تفال می زنم که کار بر شما سهل و آسان می گردد.»
دانش مند معروف، «دمیری » ، که از نویسندگان قرن هشتم هجری است در یکی از نوشته های خود به همین مطلب اشاره کرده و می گوید: این که پیامبر صلی الله علیه و آله فال نیک را دوست می داشت به خاطر آن بود که انسان هر گاه امیدوار به فضل پروردگار باشد در راه خیر گام برمی دارد و هنگامی که امید خود را از پروردگار قطع کند در راه شر خواهد افتاد و فال بد زدن، مایه سوء ظن و موجب انتظاربلا و بدبختی کشیدن است. (23)
اما در مورد فال بد که عرب آن را «تطیر» و «طیره » می نامد، در روایات اسلامی - همان طور که گفتیم - شدیدا مذمت شده، همان طور که در قرآن مجید نیز کرارا به آن اشاره گردیده و محکوم شده است; از جمله در حدیثی می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الطیرة شرک; فال بد زدن (و آن را مؤثر در سرنوشت آدمی دانستن) یک نوع شرک به خداست.»
و نیز می خوانیم: اگر فال بد اثری داشته باشد، همان اثر روانی است، امام صادق علیه السلام فرمود: «الطیرة علی ما تجعلها، ان هونتها تهونت، و ان شددتها تشددت، و ان لم تجعلها شیئا لم تکن شیئا، یعنی فال بد اثرش به همان اندازه است که آن را می پذیری، اگر آن را سبک بگیری، کم اثر خواهد بود و اگر آن را محکم بگیری پر اثر، و اگر به آن اعتنا نکنی، هیچ اثری نخواهد داشت.»
در اخبار اسلامی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که راه مبارزه با فال بد، بی اعتنایی است: «ثلاث لا یسلم منها احد: الطیرة و الحسد و الظن، قیل: فما نصنع; قال: اذا تطیرت فامض، و اذا حسدت فلا تبغ، و اذا ظننت فلا تحقق; یعنی سه چیز است که هیچ کس از آن سالم نمی ماند: فال بد، حسد و سوء ظن، عرض کردند: پس چه کنیم؟ فرمود: هنگامی که فال بد زدی اعتماد مکن و بگذر و هنگامی که حسد دردلت پیدا شد عملا کاری بر طبق آن انجام مده و هنگامی که سوء ظن پیدا کردی آن را نادیده بگیر.»
عجیب این است که موضوع فال نیک و بد حتی در کشورهای پیشرفته صنعتی و در میان افراد به اصطلاح روشن فکر و حتی نوابغ معروف، وجود داشته و دارد، از جمله در میان غربی ها رد شدن از زیر نردبان و افتادن نمک دان و هدیه دادن چاقو، به شدت به فال بد، گرفته می شود.
البته فال نیک، همان طور که گفتیم، مسئله مهمی نیست بلکه غالبا اثر مثبت دارد ولی با عوامل فال بد، همیشه باید مبارزه کرد و آن ها را از افکار دور ساخت و بهترین راه برای مبارزه با آن، تقویت روح توکل و اعتماد بر خدا در دل هاست، همان طور که در روایات اسلامی نیز به آن اشاره شده است. (24)
تطیر و تفال
«تطیر» - چنان که می دانیم - از ماده «طیر» به معنی «پرنده » است، و چون عرب، فال بد را غالبا به وسیله پرندگان می زد، عنوان «تطیر» به معنای فال بد زدن آمده است، در برابر «تفال » که به معنای فال نیک زدن است.
در قرآن، کرارا این معنا مطرح شده است که مشرکان خرافی در برابر پیامبران الهی به این حربه، متوسل می شدند، چنان که در مورد موسی علیه السلام و یارانش می خوانیم:
«و ان تصبهم سیئة یطیروا بموسی و من معه... (25) ، هرگاه ناراحتی به فرعونیان می رسید آن را از شوم بودن موسی و همراهانش می دانستند.»
همین عکس العمل را نیز مشرکان ثمود در برابر صالح نشان دادند.
اصولا انسان نمی تواند در برابر علل حوادث، بی تفاوت بماند، سرانجام باید برای هر حادثه ای علتی بجوید، اگر موحد باشد و خداپرست و علل حوادث را به ذات پاک او که طبق حکمتش همه چیز را روی حساب انجام می دهد بازگرداند و از نظر سلسله علل و معلول طبیعی نیز تکیه بر علم کند، مشکل او حل شده است و گرنه یک سلسله علل خرافی و موهوم و بی اساس برای آن ها می تراشد، موهوماتی که حد و مرزی برای آن ها نیست و یکی از روشن ترین آن ها همین فال بد زدن است; فی المثل، عرب جاهلی، حرکت پرنده ای را که از طرف راست به چپ می رفت به فال نیک می گرفت و دلیل بر پیروزی و اگر از طرف چپ به راست حرکت می کرد به فال بد می گرفت و دلیل شکست و ناکامی! و از این خرافات و موهومات، بسیار داشتند.امروز در جوامعی که به خدا ایمان ندارند - هر چند از نظر علم و دانش پیروزی های فراوانی کسب کرده اند - این قبیل خرافات و موهومات، فراوان است تا آن جا که گاهی افتادن یک نمک پاش بر زمین آن ها را سخت، ناراحت می کند، و منزل و اتاق یا صندلی که شماره آن سیزده باشد، سخت در وحشتشان فرو می برد، و هنوز هم بازار رمالان و فال گیران در میان آن ها گرم و داغ است و مسئله موهوم بخت و طالع در میان آن ها مشتری فراوان دارد.
ولی قرآن با یک جمله کوتاه می فرماید: «طائرکم عند الله » (26) یعنی بخت و طالع و پیروزی و شکست و موفقیت و ناکامی شما همه نزد خداست، خدایی که حکیم است و مواهبش را طبق شایستگی ها، تقسیم می کند.
و بدین ترتیب، اسلام پیروان خود را از وادی خرافه به حقیقت و از بی راهه به صراط مستقیم، دعوت می کند. (27)
تفال و تطیر در تفسیر نوین
استاد محمد تقی شریعتی در تفسیر نوین که فقط جزء سی ام قرآن را تفسیر کرده است، در ضمن تفسیر سوره «لیل » و به ناسبت بحث درباره دو واژه «یسری » و «عسری » آورده اند: آن چه مفسران با اختلاف در توجیه و تعبیر، عموما در آن متفق اند این است که مقصود از «یسری » کار خیر و منظور از «عسری » عمل شر است.برای فهمیدن این دو معنا از دو لفظی که به معنای آسان تر و دشوارتر است مجبور شده اند که الفاظی مثل «خصله » ، «طریقه » و غیرها را در تقدیر بگیرند.اما به نظر این جانب، لفظ «یسری » به معنای خیر و لفظ «عسری » به معنای شر است و احتیاجی به تقدیر چیزی نیست; با این توضیح که:
در زبان عرب، معمول است که الفاظی را در غیر معانی اصلی حتی در ضد آن ها به طور تفال به کار می برند و با این استعمال، فال نیک می زنند (فال بد را تطیر می نامند) چون در میان ملت عرب، فال زدن، بسیار مرسوم و متداول بوده است و به آن معتقد بوده اند; مثلا هر نوزادی علاوه بر اسم مخصوصی که داشته است یک نام تفالی برایش می گذاشته اند و آن را «کنیه » می گفته اند که در پسر با لفظ اب (پدر) و دختر با لفظ ام (مادر) آغاز می شده است; مثل ابو القاسم و ابو الحسن و یا ام کلثوم و ام السلمه.آنان با وضع این نام، فال می زده اند که این فرزند، بزرگ شده ازدواج نماید و فرزندی به نام حسن یا کلثوم داشته باشد، آن وقت او پدر کلثوم یا مادر حسن شود.هم چنین به مار گزیده، «سلیم » و به بیابان پرخطر «مفازه » و به باران، «رجع » می گویند که ان شاء الله مار گزیده، سالم خواهد ماند و مسافر در آن بیابان، نجات و رهایی خواهد یافت و باران، رجوع خواهد کرد و خواهد بارید; به عبارت دیگر، این گونه نام گذاری با چنان امید و توقعی بوده است.
به عقیده این جانب، در قرآن و حدیث، طبق معمول این زبان، چنین استعمالی - منتها موافق هدف خود دین - وجود دارد; به این معنا که برای اشخاص و اشیا و معانی اسما و اوصافی مخصوص غیر از آن ها که بر حسب لغت و عرف داشته اند، آورده می شود تا به مسلمین بفهمانند که از امت اسلامی چنین انتظار و توقعی هست، پس خود این گونه نام ها و اوصاف به آن ها می آموزد که اعمال و رفتارشان طوری باشد که از آن ها انتظار می رود; مثلا، ثروت را قرآن، «خیر» می نامد:
«و انه لحب الخیر لشدید» (28) یعنی «آدمی عشق شدید به مال دارد» با این که آیه در مقام مذمت دوستی مال است باز هم آن را خیر می نامد و با این نام به مسلمین توان گر، حالی می کند که ثروت باید منشا خیر باشد نه مایه شر.
امیر المؤمنین در نامه مالک اشتر، وقتی طبقات مردم را نام می برد، می فرماید: «فمنها جنود الله، و منها قضاة العدل، و منها عمال الانصاف و الرفق » و با این تعبیر می فهماند که در جامعه اسلامی، قشون باید لشگریان خدا و قضات بایستی دادگر و حکام، اهل انصاف و مدارا باشند.و گرنه قاعده شمردن طبقات این است که بگوید: بعضی از آن ها لشگری و بعضی حکام اند.
به نظر من، اصطلاح «امر به معروف و نهی از منکر» نیز از همین قبیل است; یعنی با این نام گذاری می آموزند که کار خیر در میان مسلمین باید شناخته و رایج و شر و فساد، ناشناس و بیگانه باشد، در آیات مورد بحث نیز از بدی و بدکاری به دشوارتر (عسری) و از عمل صالح و کار خیر به آسان تر (یسری) تعبیر کردن برای تعلیم این نکته است که خیرات و حسنات باید در نظر مسلمان، آسان ترین کارها و شرور و معاصی، دشوارترین و سخت ترین اعمال باشد و از آن ها چنین توقع می رود.
امروز این مطلب مورد اتفاق روان شناسان است، از جمله «دیل کارنگی » در کتاب آیین زندگی به خوبی تشریح کرده است که خستگی، معلول کار سخت یا زیاد نیست بلکه علاقه نداشتن به کار است که انسان را به زودی خسته و فرسوده می سازد و هرگاه با شوق و علاقه به کار بپردازیم هر چند کاری سخت و دشوار باشد به آسانی آن را انجام خواهیم داد.
مسلمان واقعی در نتیجه ایمان به پروردگار و امیدواری به نیک فرجامی، وظایف دینی و انسانی را هر چند سخت باشد، آسان ترین کارها می شمارد، در حالی که آن ها برای غیر معتقد، دشوارترین چیزهاست.روی این مبنا، این اسامی تفالی، ضمن آن که فال نیکی برای آینده اسلام و جامعه مسلمین است آموزنده نیز می باشد و تکلیف امت اسلامی را تعیین می کند.
ایشان در پاورقی همین مطلب، آورده اند:
فال نیک زدن، پسندیده است و به قرآن کریم، تفال جایز است فقط تطیر مذموم و ممنوع است، بنابر این محظوری ندارد که در قرآن، نام های تفالی به منظور تعلیم باشد. (29)
تفال و تطیر در تفاسیر دیگر
مفسران دیگر - اعم از شیعه و سنی - به مناسبت آیاتی که به تفسیر آن ها پرداختند، درباره تفال و تطیر، به اختصار سخن گفته اند که ما به منظور پرهیز از تطویل، فقط به نام مشهورترین آن ها و نیز مواضعی که از این موضوع، بحث کرده اند، اشاره می کنیم:
1.تفسیر مجمع البیان فی تفسیر القرآن نوشته «ابو علی فضل بن حسن طبرسی » (468- 548 ه.ق) .این تفسیر یکی از تفاسیر مشهور شیعه است که موشکافانه به طرح مباحث پرداخته است.
مؤلف این کتاب در ذیل آیه 131 سوره اعراف
(یطیروا بموسی و من معه..).
و آیه 3 سوره مائده
(و ان تستقسموا بالازلام)
به بحث تفال و تطیر پرداخته است.
2.التفسیر الکبیر یا مفاتیح الغیب نوشته «محمد بن عمر فخر الدین رازی » مشهور به «امام فخر رازی » (544- 606 ه.ق) .مؤلف این کتاب که شافعی مذهب و در عقاید کلامی، اشعری است به سبک کلامی، فلسفی و فقهی، آیات قرآنی را تفسیر کرده و اثرجامعی از خود به یادگار گذاشته است.وی در ذیل آیه 131 سوره اعراف مسئله تفال و تطیر را به بحث گذاشته است.
3.تفسیر الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التاویل مشهور به کشاف نوشته «جار الله محمود بن عمر زمخشری » (467- 528 ه.ق) .این تفسیر که از نظر ادبی و بلاغی، ممتاز است، از معروف ترین تفاسیر اهل سنت می باشد.مؤلف این تفسیر در ذیل آیات 18- 19 سوره یس
(قالوا انا تطیرنا بکم..).
موضوع تفال و تطیر را طرح کرده است.
4.تفسیر الجامع لاحکام القرآن مشهور به تفسیر قرطبی تالیف «ابی عبد الله محمد بن احمد انصاری قرطبی » (578- 671 ه.ق) . وی اهل قرطبه اندلس (اسپانیا) و مالکی مذهب است.در عقاید خود، تعصب و لجاجت به خرج داده و از این رو در مباحث مربوط به تشیع و ولایت، جانب انصاف را فرو گذاشته و به کژراهه گام نهاده است.او در جلد هفتم تفسیر خود در ذیل آیه 131 سوره اعراف، به بحث درباره تفال و تطیر پرداخته است.
5.تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار معروف به تفسیر خواجه عبد الله انصاری تالیف «ابوالفضل رشید الدین میبدی » (متوفای 520 ه.ق) است.مؤلف این کتاب که شافعی مذهب و در عقاید کلامی، اشعری است، آیات قرآنی را در سه مرحله، ترجمه، تفسیر و تاویل صوفیانه کرده و بیش از همه به نقل سخنان خواجه عبد الله انصاری پرداخته است.وی نیز در ذیل آیه 131 سوره اعراف، تفال و تطیر را مطرح کرده است.
تفاسیر دیگر نیز کم و بیش در ذیل همین آیاتی که بدان ها اشاره رفت به این موضوع روانی پرداخته اند، ولی خلاصه کلام آن ها همان است که گفتیم.
پی نوشت ها:
1.اعراف (7) آیه 131.
2.اعراف (7) آیه 131.
3.المیزان (ترجمه فارسی) ج 8، ص 322- 323.
4.نمل (27) آیه 47.
5.اسراء (17) آیه 13.
6.اسراء (17) آیه 14.
7.نمل (27) آیه 47.
8.المیزان، ج 15، ص 580- 582.
9.یس (36) آیه 18.
10.یس (36) آیه 19.
11.یس (36) آیه 19.
12.المیزان، ج 17، ص 114- 115.
13.قمر (54) آیه 19.
14.یس (36) آیه 18- 19.
15.نمل (27) آیه 47.
16.تفسیر المیزان، ج 19، ص 149- 154.
17.قمر (54) آیه 19.
18.فصلت (41) آیه 16.
19.دخان (44) آیه 2- 3.
20.قدر (97) آیه 3.
21.دخان (44) آیه 4.
22.قدر (97) آیه 4- 5.
23.سفینة البحار، ج 2، ص 102.
24.آیة الله مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، (چاپ سیزدهم، تهران، انتشارات دار الکتب الاسلامیه)، ج 6، ص 317- 319.
25.اعراف (7) آیه 131.
26.نمل (27) آیه 47.
27.آیة الله مکارم شیرازی، همان، ج 1، ص 491- 493.
28.عادیات (100) آیه 8.
29.محمد تقی شریعتی، تفسیر نوین (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا) ص 214- 216.