غربستیزی و آمریکاستیزی پس از کودتای 28 مرداد در میان روشنفکران ما موج میزند. نگاهی به داستاننویسی دههی سی، چهل و پنجاه بهروشنی گواه است و در آثار هدایت، بزرگ علوی، جلال آلاحمد، غلامحسین ساعدی و... دیده میشود...
هدایت در داستان کوتاه «فردا» رفتار وحشیانهی یک سرباز آمریکایی را به تصویر کشیده:
«ما اگر یک روز کار نکنیم، باید سر بیشام زمین بگذاریم. اونها (آمریکاییها) اگر یک شب تفریح نکنند، دنیا را به هم میزنند! اون شب، اون سرباز آمریکایی که سیاهمست بود و از صورت پرخونش عرق میچکید، سر اون زنی رو که لباس سورمهای تنش بود چهجور به دیوار میزد!» («فردا»...ص 3)
در آثار بزرگ علوی نیز غربستیزی به کرات هست مخصوصا در رمان «چشمهایش». در آثار غلامحسین ساعدی نیز مانند «عزاداران بیل» و «دندیل» تمرکز او بر آمریکاستیزی است، ساعدی در «آرامش در حضور دیگران» به ستیز با فرهنگ غرب رفته.
اما در آثار آلاحمد، تقبیح غرب و تقدیس شرق موج میزند به عنوان مثال در «نفرین زمین» و «شوهر آمریکایی» و «سرگذشت کندوها» غربستیزی و آمریکاستیزی بیداد میکند.
موضوع سرگذشت کندوها این است که در کوهی بلایی ناگهانی آمده، زندگی زنبوران را که در طاقنمای کوهی لانه دارند نابود کرده و آنها از گرسنگی و سرما ناگزیر به کندویی پناه میبرند که متعلق به دهقانی به نام کمند علیبک است که کاسهای شیره برای گرفتن زنبوران سرگردان در کنار خانهی خود گذاشته.
کمند علیبک محصول تلاش زنبورها را برمیدارد و از برداشت عسل زنبورها به نام و نان میرسد اما در آخرینبار طمع بیش از حدش سبب میشود که «سهم عسل خود آنها را نیز بردارد و به جای آن، شیره بگذارد و این کار باعث میشود که زنبورها برای گریز از شرِّ این بلا، چاره را در گریز از کندو و بازگشت به کوه، محل زندگی اجدادی، مییابند...»
میبینید که روشنفکر ما در ضدیت با غرب و شهرنشینی و دنیای جدید و مفاهیم نو، راهحلی که ارائه میدهد بازگشت به اعماق تاریخ است و این زنبوران (مردم ایران) با عسلشان (نفت) باید از دنیای جدید فاصله بگیرند و شهر را ترک کنند!
«دردِ دلها که تمام شد نتیجه گرفتند که هیچکدام دست به شیره نزنند و طرفش هم نروند و... بعد هم قرار شد دور و بر گودال شیره را دیوار بکشند و روش را هم بپوشانند که بوش به دماغ مورچهها (بخوانید آمریکاییان بیگانه) نرسد.» (سرگذشت کندوها، ص21»
اینکه آمریکا با کودتا و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، ضربهی اساسی بر ایران و مخصوصا بر پروژهی نوسازی سیاسی مردم ایران زد شکی وجود ندارد اما در مقایسه با کارنامهی سیاه روسیه باید گفت که هیچ کشوری به اندازهی روسیه به ایران ضربه نزده، اما در آثار نویسندگان و روشنفکران دوران جنگ سرد، این غرب است که اهریمن بوده نه روسیه...!
اما در اینجا یک استثنا وجود دارد و اینکه، تنها در آثار غلامحسین ساعدی علاوه بر آمریکاستیزی، روسیهستیزی نیز وجود دارد منظورم داستان «غریبه در شهر» ساعدی است که برای اولینبار در میان آثار داستانی، ردپای قشون روسی و جنایتهای آنها به چشم میخورد...!
آیا این به خاطر این نبوده که غلامحسین ساعدی ترک و زادهی آذربایجان بوده و تاریخ آذربایجان مشحون از زخمها، داغها و دارهای روسها بوده و ناخودآگاهانه در قلم ساعدی جاری شده؟!
هرچند در فضای چپزدهی آن سالها به روسیهی تزاری حمله کرده نه به شوروی کعبهی آمال حزب توده!
اما خود همین نیز غنیمت بوده که جنایات روسها در حوادث تلخ 1288 ش را بازآفرینی کرده و مظلومیت ثقهالاسلام تبریزی را در سیمای شیخ دوزدوزانی و یا در قتل حیدر به دست روسها را به تصویر کشیده:
«نجف پابرهنه و نعرهکشان از در مدرسه وارد شد و در حالی که به سر و صورت خود میزد شروع کرد به داد و فریاد: "آقا رو گرفتن، آقا رو گرفتن، آقا رو گرفتن"...» (غریبه در شهر... ص 17)
گرچه در رمان، حملات ساعدی بر روسیهی تزاری بوده نه اتحاد جماهیر شوروی که از ترس هژمونی حزب توده بر محافل روشنفکری آن زمان، کسی را یارای حمله به آن نبوده! اما با این حال، این خود غنیمیتی بوده که ساعدی به عنوان یک روشنفکر، رسالت خود را فراموش نکرده و سابقهی تلخ تاریخی اشغال و تجاوز یک کشور بیگانه را در قالب رمانی بازگو کرده...
آنچه عجیب است اینکه امروزه برخی از همشهریان ناآشنا به تاریخ، در پرداختن به ناکامی مشروطه و نقش و جنایات روسها در آذربایجان و اعدام آزادیخواهان تبریز، بیشتر یقهی غرب و فراماسونها و حتی ستارخانها و باقرخانها را میگیرند نه قشون جنایتکار روسی یا لیاخوف قزاق را...!
شاید به خاطر این بوده که محمدعلیشاه مستبد، دستپروردهی شاپشال روسی، پناهنده به روسها و رفیق گرمابه و گلستان روسها بوده...!
*تاریخپژوه
منبع: کانال تلگرامی نویسنده
23259