ترجمه: علیرضا ذگاوتی قراگزلو
در شرق نزدیک لباس یکی از سه نیاز اساسی جسمانی انسان: خوراک، پوشاک و مسکن؛ و صنعت پوشاک پیشرفته ترین صنایع بوده است. داخل خانه ها با پرده های رنگی آویخته بر دیوار تزیین می شد و در نظر مردم آن عصر خوش لباسی مهمترین نشانه تنعم به حساب می آمد و زیبایی هر خانه در پرده های زیبای آویخته و فرشهای گسترده آن خلاصه می شد. درباره طوسی زاهد (متوفی 344) آورده اند که رختخواب نداشت (1) ، و این را نشانه ویژه بر زهدش گرفته اند بدینگونه تهیه و تولید فرش و سجاده در همه مناطق عمومیت داشته است.
در هر شهر نمونه صنایع بافندگی شبیه لباس محلی و ملی بود چنانکه یک مسافر از گردش در شهرها و تماشای نقش پرده های درآویخته بر پنجره ها می توانست بفهمد در چه منطقه است . در آن زمان سه رقم سجاده تولید می شد: یکی پرده برای آویختن بر دیوارها؛ دوم فرش و زیلوهای خاص کف اتاق و ایوان و راهرو؛ سه دیگر فرشهای زینتی که صرفا برای تماشا بود نه زیر پا انداختن. (2) بعلاوه قالیچه های کوچک به منظور جانماز و پرده و [روکش ] مخده و تشک و متکا تهیه می گردید (3).
علی رغم اینکه در مصر از دیرباز پنبه کشت می شده است (4) ؛ لیکن جزء محصولات مصر در قرن چهارم از آن یاد نمی شود و بنظر می آید این محصول که امروزه بهترین نوع آن عمل می آید، آن روز در مصر اهمیتی نداشته است (5).
اما کتان پارچه اختصاصی مصر، و مهمترین کشتزارهایش در فیوم بود و به همه جا صادر می شد و حتی به فارس می رسید (6) و مصرف کفن داشت.
پیشرفت صنعت بافندگی بحدی بود که پارچه های نازک پشمی نیز می بافتند چنانکه در طحا از شهرهای صعید مصر منسوجات ظریف پشمی تولید می شد (7).
اما دو مرکز مهم کتان بافی یکی فیوم و دوم حوزه دریاچه تنیس شامل شهر تنیس دمیاط، شطا و دبیق می شد؛ که شهر اخیرا قبلا دارای بهترین پارچه های معروف به دبیقی و بزرگترین شهر نساجی بود اما در قرن چهارم تنیس و دمیاط بیشترین اهمیت را یافتند. محصول قماش کتان مصر سفید و بیرنگ بود بطوری که در عصر اموی پارچه مصری را به پرده داخل تخم مرغ و محصول یمنی را به گلبرگ بهاری تشبیه می کردند (8) اما کتان بافت اسکندریه که شرب (9) نامیده می شد هموزن خود درهم نقره قیمت داشت (10).
پارچه کتان دبیقی خوشبافت و سنگین وزن بود و موقعی که پاره می کردند صدای بلندی می داد که هرزه گویان به ضرطه بلند تشبیهش می نمودند (11). این قماش را موم کشیده برای ترسیم نقشه بکار می بردند (12) و قیمت یک دست لباس از آن به صد دینار، و چنانچه زر کشیده بود، به دویست دینار می رسید (13).
اما منسوجی که اهالی تنیس در تولید آن برجستگی داشتند جامه گرانقیمت بدنه (نیم تنه) (14) بود که برای خلیفه تهیه می شد و تنها بیست مثقال (15) کتان در تار و پود آن بکار می رفت و بقیه رشته های طلا بود و احتیاج به بریدن و دوختن نداشت و قیمت یک دست آن به هزار دینار می رسید (16).
در فیوم پرده های گرانبهایی بافته می شد که هر طاقه اش حدود سی ذراع درازا داشت و جفتی سیصد دینار فروش می رفت (17).
مردان خوش سلیقه در قرن چهارم رنگهای تند و جلف و زعفرانی را دوست نداشتند و دبیقی نرم با رنگ شسته و پاکیزه اولین پارچه مورد پسند بود (18).
تا سال 360 تنها از تنیس، [سالیانه ] از بیست تا سی هزار [دینار] انواع قماش صادر می شد اما با روی کار آمدن فاطمیان در مصر صادرات ممنوع گردید و در نتیجه در مصر عمامه های دبیقی که گاه طولش به صد ذراع می رسید رسم شد و این جریان از سال 365 تا 385 ادامه داشت (19).
در کنار این منسوجات ظریف پارچه های تنک باف «مثل غربال» هم بافته می شد که آن را قصب می نامیدند. نوع رنگی قصب بافت تنیس بود که در هیچ جا نظیر نداشت و برای عمامه مردانه و پوشاک زنانه بکار می رفت؛ قصب سفید در دمیاط بافته می شد (20).
در قرن پنجم هجری نوع تازه ای از پارچه به نام بوقلمون نیز پدید آمد که تنها در شهر تنیس می بافتند و به چند رنگ متغیر در نظر بیننده ظاهر می شد، (21) «چنانکه از هر جهت بداری به رنگ دیگر نماید» (22).
بافندگی در دلتای مصر صنعت خانگی بود، زنان کتان می رشتند و مردان می بافتند و تجار قماش روزانه اجرتشان را می دادند و خود جز به سمسارانی که دولت تعیین کرده بود نمی توانستند جنس بفروشند. در اوایل قرن سوم اجرت نساج روزی نیم درهم بود «که بهای نان مصرفیش نمی شد» ؛ چنانکه اهالی تنیس به بطریق دیونیسیوس که به سیاحت از آنجا می گذشت بدینگونه شکوه کردند (23) ، قیمت قماش بر اثر مالیاتها و گمرکهای مختلف که در فصل هشتم شرح دادیم به طرز سنگینی بالا می رفت.
در فارس واقع در شرق اسلامی نیز مراکز کتان بافی وجود داشت. کارزون بزرگترین شهر تولید پوشاک کتانی بود بطوری که آن را «دمیاط عجم» می نامیدند (24). در اینجا همه انواع دبیقی و شرب و قصب تهیه می شد که خود دلالت بر پیوند و رابطه دو صنعت در مصر و فارس دارد. مقدسی گوید در شهر سینیز پارچه های شبیه قصب بافته می شد و می نویسد که شاید کتان قبلا از مصر بدانجا حمل شده باشد. اما در قرن چهارم در سینیز، بیشتر کتان محلی می بافتند در این سخن مقدسی دلالتی است بر اینکه کتان بافی از مصر به فارس آمده است و کتان از راه دریا منتقل شده و نخست در شهرهای ساحلی، مانند سینیز و گناوه و توز بافته می شده است و هنگامی که فارس از کتان مصری مستقل و بی نیاز شده کتان بافی به شهرهای داخل فارس نیز رسیده است. بهترین نوع کتان فارس، توزی منسوب به توز بود که بیشتر در کازرون بافته می شد. (25)
اینک وصفی را که ابن بلخی مؤلف فارسنامه در حدود سال 500 هجری در چگونگی بافت کتان توزی ذیل شهر کازرون نوشته است می آوریم: «جامه توزی که کنند چوب کتان بیاورند و دسته ها بندند و آن را در حوضهای آب اندازند تا بپوسد پس بیرون آورند و کاه آن دور کنند و بریسند و آن ریسمان کتان را به آب کاریز راهبان بشویند و این کاریز راهبان آب اندک دارد اما آن را خاصیت این است که کتان بدان شویند سپید آید و هر کجا دیگر که شویند البته سپید نشود و این کاریز به حکم دیوان پادشاه باشد و سرای امیر را عادت چنان رفته است که مایه ای از دیوان اطلاق کنند تا جولاهگان جامه از بهر دیوان بافند و معتمد دیوان ضبط کند و بیاعان معتمد باشد که قیمت عدل بر آن نهند و رقم برزنند و به [تجار] غربا بفروشند و به روزگار متقدم چنان بودی که بیاعان بارهای کازرونی در بستندی و [تجار] غربا بیامدندی و همچنان در بسته بخریدندی بی آنکه بگشادندی از آنکه بر بیاعان اعتماد داشتندی و به هر شهر که ببردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی، به سود، بازخریدندی نا گشاده چنانکه وقت بودی که خرواری کازرونی به ده دست برفتی ناگشاده؛ پس چون خیانت در میان آمد و مردم مصلح نماندند آن اعتماد برخاست و مال دیوانی نقصان گرفت و [تجار] غربا تجارت کازرون در باقی نهادند» (26).
همانطور که مرکز کتان؛ مصر؛ در غرب قلمرو اسلام بود، شرق ممالک اسلامی؛ خراسان؛ مرکز پنبه بود (27). حتی قصب کازرون غالبا از پنبه تهیه می شد. پنبه پیش از آنکه از هند به غرب یا شرق منتقل شود مستقیما به شمال برده شده بود مثلا در قرن سیزده میلادی پنبه در چین شناخته نبود (28).
در قرن چهارم هجری از شهر کابل پارچه های پنبه ای مشهور به خوبی صادر می شد از این پارچه جامه های زنان (سبنی) (29) می دوختند که تا چین و خراسان حمل می گردید (30).
پنبه در عراق بومی نبود و تخم پنبه از شمال ایران و ماوراء النهر به آنجا رفته است. مروج این زراعت در عراق امراء حمدانی بودند؛ علی رغم ستمگریشان بر کشاورزان و بی توجهی به درخت که در فصل هشتم گذشت. رواج و شیوع پنبه کاری در اندلس و شمال افریقیه نیز در قرن چهارم بود (31).
مراکز ریسندگی و بافندگی پنبه در شرق ایران شهرهای مرو و نیشابور و بم کرمان بود، که بویژه در بم به منسوجات پنبه ای فاخر شهرت داشت. از نفائس بم طلیسانهای بلند حاشیه دار بود که قیمت طیلسان و یک طاقه شرب نازک به ده دینار می رسید. منسوجات بم به دورترین نقاط حمل و من جمله در خراسان و عراق و مصر معامله می شد (32). در مرو از لطیف ترین پارچه های پنبه ای (33) تا نوع خشن و ضخیمی که قابل پوشیدن نبود ساخته می شد؛ نوع اخیر را متنبی «لباس میمون» نامیده؛ و در حکایت ابوالقاسم تنپوش خانه باف مرو به زبری و درشتی توصیف شده است (34). از این کرباس مروی برای دستار سر استفاده می کردند (35). نیز از مناطق پنبه خیز ترکستان پارچه های نخی به دیگر نقاط حمل می شد (36) در حالی که کتان در ماوراء النهر کمیاب و گرانبها به حساب می آمد چنانکه نوشته اند امیر اسماعیل سامانی به عنوان خلعتی کرامند هر یک از سرداران سپاهش را جامه ای کتانی بخشید (37).
اما حریر بافی بر خلاف نخبافی از سمت بیزانس به سوی شرق گسترش یافته است. به گفته مسعودی در جنگ ایران و روم در منطقه شمال عراق، که از آن روم بود شاپور عده زیادی از مردم آنجا را اسیر کرده در شهرهای ایران اسکان داد و بافت دیبا در شوشتر و صنعت خز در شوش از آن پس تا زمان مسعودی ادامه داشت (38). به نوشته ابن حوقل «بیشتر نیازمندیهای بلاد اسلام از دیبا و پارچه گلابتون دوزی و منسوجات کتانی رومی و پارچه های پشمی و جامه های رومی از طرابوزان (39) تأمین می شد.» در قرن چهارم دیبای رومی به نیکویی مشهور بود (40). بزرگترین کارگاههای حریر بافی آن عصر در خوزستان دیده می شد که ساسانیان این صنعت را از روم بدانجا منتقل کرده بودند و انواع حریر از قبیل دیبا و خز و پرده های گوناگون در آن تولید می شد. اما صنعت ابریشم در شمال ممالک اسلامی در راه قدیم چین متمرکز بود از طبرستان (41) ، جنوب دریای خزر، منسوجات ابریشم به همه جا صادر می شد (42). از این ابریشم در ارمنستان بند شلوارهای معروف ارمنی را می ساختند که هر رشته به ده دینار فروش می رفت (43). پارچه های ابریشمی ضخیمی که طبرستان صادر می کرد دلالت بر ارتباط صنعت ابریشم طبرستان با چین دارد حال آنکه ابریشم بافان فارس (44) نوع ریز باف و نازک را ترجیح می نهادند.
بین فرشهای پشمی نوع فارسی و ارمنی و بخارایی تفاوت داشت. فرش ایرانی واقعی در فارس تهیه می شد و بهترین آن نوع سوزنکرد بود (45). در قرن چهارم مردم فرشهای ارمنی را به انواع دیگر ترجیح می دادند و فرشهای مشهور ازمیر دنباله همان است (46). در توصیف یکی از خلفای اموی یعنی ولید بن یزید آورده اند در اتاقی که زمین و دیوارش آراسته به فرشهای ارمنی بود، نشسته بود؛ خیزران مادر هارون الرشید روی قالیچه های ارمنی می نشست و نیز وقتی ابن الجصاص ثروتمندترین مرد بغدادی فوت کرد جزء اموال و جواهر و اثاث او از فرشهای ارمنیش یاد کرده اند؛ ایضا در خزائن مادر مقتدر خلیفه نیز فرشهای ارمنی وجود داشت؛ و از جمله هدایایی که برای یکی از خلفا آوردند هفت قطعه فرش ارمنی بوده است (47).
از فرشهای ایرانی آنچه از نظر بافت به ارمنی شبیه تر بود بهتر می دانستند، مثلا در مورد فرشهای بسیار زیبای اصفهان که مشهور جهان بود گفته می شد که اگر همراه فرش ارمنی گسترده شود خوشنماتر خواهد بود هرچند اگر بتنهایی هم استفاده شود نقصی ندارد (48).
مارکوپولو نیز فرش ارمنی را زیباترین و خوشبافت ترین فرشها می داند و این شاید ناشی از نیکویی پشم ارمنی بوده که پس از پشم مصری بهترین نوع به حساب می آمده پشم قرمز ارمنی از همه ممتازتر بوده است (49). مسعودی در حدود 332 می نویسد رنگ قرمز برای شادی و طرب و جهت زنان و کودکان بکار می رود و با حس بینائی مناسبت و هماهنگی دارد؛ نور چشم در برخورد به رنگ قرمز منبسط می گردد حال آنکه وقتی چشم به رنگ سیاه می افتد نور چشم جمع می شود (50).
از مهمترین اقلامی که در خزائن فرش و کالای خلفای قاهره صورت گرفته اند فرش قرمز زر کشیده است. فرشهای قرمزی که در اسیوط تهیه می شد به فرش ارمنی تشبیه می نمودند (51).
اما فرشهای موسوم به طنافس عراقی (52) ، جاجمهای دارای نقوش زینتی و طرح است و شتر و پرندگان و درندگان بود و ظاهرا نخستین بار در حیره در شهر نعمانیه بافته می شد (53).
اما حصیر در نقاط مختلف مناطق اسلامی از نی آبی بافته می شد و مشهورترین آن، نوع عبادانی بود که در مصر و فارس از آن تقلید می کردند (54).
در آن زمان نام شهری که در صنعتی اشتهار داشت روی آن کالا نقش می شد و طبیعی است که قابل تقلب بود، مثلا شهرهایی که به پرده بافی شهرت نداشتند، پرده های بصنی را تقلید کرده روی آن نام بصنی را می نوشتند و در عوض نوع اصلی جا می زدند. همچنین جامه های متفرقه که روی آن بتقلب نام بغداد نگاشته می شد (55).
در شاپور از نواحی فارس صنعت خاصی شکوفایی داشت و آن صنعت عطریات بود که در آن ایام از بنفشه و نیلوفر و نرگس و کارده و سوسن و زنبق و مورد مرزنگوش و ترنج و نارنج می گرفتند؛ عده ای کوشیدند که این صنعت نفیس و گرانبها را در عراق بنیان گذارند، من جمله در کوفه روغن خیری و بنفشه گرفتند که از آن شاپور بهتر شد (56). در شهر گور [فیروز آباد] صنعتی شبیه آن بود که البته تفاوت کلی داشت و آن عرق گیری از گل سرخ و شکوفه خرما و بومادران و زعفران و بیدمشک بود. گلاب از شهر گور به جاهای دیگر من جمله مغرب و اندلس و مصر و یمن و هند و چین صادر می گردید. این دو صنعت مهم که در گذشته از آن سراغ نداریم (57) ناچار می باید در عصر اسلامی بوجود آمده باشد (58).
از آس دستی در قرن چهارم چه در شهر و چه در روستا ذکری در میان نیست اما آسیاب مستقر در قایق روی رودخانه و آسیاب روی نهرهای کوچک زیاد بود. فی المثل در جیرفت کرمان تنها با آب نهر شیطان پنجاه آسیاب می گشت (59).
اهل بصره تدبیر خاصی در حل مسأله استفاده از نیروی آب بکار بردند و آن سود جستن از جزر و مد بود که آب شبانه روز دو بار بالا می آمد؛ موقع مد نهرها پر می شد و موقع جزر فرو می نشست و آسیابهایی که در دهانه جویها نصب کرده بودند موقع آمدن و برگشتن آب به حرکت درمی آمد (60). استفاده از نیروی حیوانات برای آرد کردن غله صرفا در مناطقی بود که رودخانه نداشت مانند خراسان (61) ، در فارس به سبب فراوانی رودخانه و نهر عادت بر استفاده از حیوانات نبود، به نوشته ابن بلخی در فارسنامه «خلار دیهی بزرگ است که سنگ آسیا آنجا کنند و بیشترین ولایت پارس را سنگ آسیا از آنجا برند... و عجب آن است که چون ایشان را غله آس باید کرد و به دیهی دیگر روند به آسیا کردن؛ از بهر آنکه آنجا آب روان نیست و چشمه آب کوچک دارند چنان که خوردن را باشد» ص .182
مردم شهر ایجلی مراکش از بکار بردن آب در آسیاب به طرز خشک مقدس مآبانه ای پرهیز می کردند، «در غرب شهر رودخانه بزرگی بود و بستانهای فراوان؛ اما آسیاب بر نیاورده بودند و چون می پرسیدی که مانع چیست؟ پاسخ می دادند چگونه چنین آب گوارایی را در چرخاندن آسیاب بکار ببریم» (62).
بزرگترین آسیابهای عراق روی دجله بود نه فرات، در مناطق تکریت و حدیثه [نوکرد] و عکبرا و بردان و بغداد، و نیز بعضی آسیابهای مشهور موصل و شهر «بلد» کنار دجله قرار داشت. آسیابهای شهر اخیر که بالای موصل لب نهر دجله بود در فصل خاصی کار می کرد که گندم را با کشتی از بین النهرین می آوردند و آرد می بردند.
وصفی از آسیابهای موصل در دست داریم، اینها را عرب (گردونه) می نامیدند و از چوب و آهن ساخته می شد بدون آنکه گچ یا سنگ در آن بکار رفته باشد. در وسط آب با زنجیر آهنینی بر پا شده بود و هر گردونه دو سنگ داشت که هر یک پنجاه بار در روز آرد می کرد (63). بزرگترین آسیاب بغداد صد سنگ داشت و سالانه یک میلیون درهم درآمد (64). هیچ یک از مؤلفین از آسیابها یا گردونه های چوب بری سخن در میان نیاورده اند. (65).
گویند ابولؤلؤ قاتل عمر بن خطاب که ایرانی و اهل نهاوند بود گفته بود اگر بخواهم آسباد بسازم می توانم (66). در اقلیم سیستان بادهای شدید و مداوم می وزید که من جمله یکی باد صد و بیست روزه بود . اهالی این منطقه از نیروی باد برای به حرکت درآوردن آسیا استفاده کردند که تا امروز [اوایل قرن بیستم میلادی ] ازین آسبادها موجود است. سون هدین سیاح می نویسد: بادهای شمالی از نیمه های ژانویه [اوایل بهمن ] شروع می شود و دو ماه ادامه دارد و آسبادهای ویژه ای برپا کرده اند که هر یک هشت پرده دارد و برمیله ای عمودند، میله ای که وسیله پره ها به چرخش درمی آید خود از پایین عمود است. بر محور متحرک آسباد که بر سنگ ثابت می چرخد (67).
غزولی (متوفی 815) در مورد این آسبادها توصیفی دارد که معلوم می دارد زیاد و کم کردن سرعت آسباد با سوراخهایی که قابل بستن و گشودن بوده ممکن می شده است؛ آنچنانکه امروز در چرخابه ها معمول است، «کسی که خود به سیستان و کرمان رفته برای من حکایت کرد که همه آسبادها و دولابهایشان را در مسیر باد شمال ساخته اند و به نیروی آن می گردد و این باد در زمستان و تابستان می وزد لیکن در تابستان بیشتر است و چه بسا شبی یا روزی آرام می شود و تمام دولابها و آسبادها در این منطقه از کار می ایستند و چون باد به جریان افتاد راه می افتند. و آن شخص گفت دوازده هزار چرخ و آسباد هست که با ایستادن باد از حرکت می افتد لذا رونق و رکود در آن منطقه بستگی به وزش باد شمال دارد. و همان گوینده گفت آسبادهایشان سوراخهایی دارد که بسته و گشوده می شود تا سرعت را زیاد یا لنگردار کنند چرا که اگر باد خیلی نیرومند باشد آرد را سوخته و سیاه می کند و شاید سنگ هم داغ و داغون شود، این است که احتیاط می کنند» (68).
همچنین طی دو قرن سوم و چهارم تحول بزرگی در صنعت کاغذ رخ داد و این نوشت افزار مهم را از انحصار منطقه خاصی بیرون آوردند و بسیار ارزانش کردند. پیش از آن، در دوران استعمال پاپیروس تکیه مصرف کنندگان بر مصر بود (69) اما در قرن چهارم به نوشته ثعالبی کاغذ سمرقندی، پاپیروس مصری و نیز پوست هایی را که نخست بر آن می نوشتند از رونق انداخت چه کاغذ سمرقندی نیکوتر و صافتر و روانتر و مناسبتر بود و منحصرا در سمرقند و چین ساخته می شد (70) یعقوبی در اواخر قرن سوم فقط از دو شهر در مصر سفلی نام می برد که پاپیروس می ساختند . به نوشته ابن حوقل در سیسیل مناطقی هست که پاپیروس بسیار است لیکن فقط مقدار کمی از آن به صورت کاغذ درمی آید. (71) و بقیه را طناب کشتی می ساختند؛ کما اینکه در عصر هومری چنین می کردند. به نوشته کراباتشک «به احتمال قوی می توان گفت که صنعت آماده سازی پاپیروس برای نوشتن در مصر در نیمه های قرن چهارم هجری تقریبا به انتها رسیده بود چنانکه می بینیم آخرین پاپیروس تاریخدار مربوط به سال 323 و نخستین سند کاغذی تاریخدار مربوط به سال 300 است» (72).
بهترین کاغذ ممالک اسلامی در آن دوران همان کاغذ ساخته شده به شیوه چینی بود که به دست مسلمانان تغییر مهمی در آن ایجاد شد که حادثه ای جهانی محسوب می شود. مسلمین، کاربرد برگ توت و غاب هندی را از مراحل ساخت کاغذ حذف کردند. کاغذ سازی به شیوه جدید در قرن سوم منحصر به ماوراء النهر بود اما در قرن چهارم کارگاههای کاغذ سازی در دمشق و طبریه و فلسطین و طرابلس و شام بوجود آمده بود (73). اما سمرقند مهمترین مرکز این صنعت باقی ماند چنانکه خوارزمی در نامه ای بشوخی از دوستش می پرسد: «اینکه نامه نمی نویسی آیا از دوری سمرقند و دسترس نداشتن به کاغذ است!» (74) و نیز متصدی خزانه کتب بهاء الدوله دیلمی در شیراز انواع کاغذ ظریف و شگفت انگیز چینی و سمرقندی گردآوری می کرد (75). ادریسی در قرن ششم می نویسد که در شهر شاطبه اندلس بهترین کاغذ عالم را می ساختند و به شرق و غرب برده می شد (ص 192) . کراباتشک گوید از قرن دوم هجری کارخانه کاغذ سمرقندی در بغداد ایجاد شده بود (ص 121) و این با گفته اصطخری و ثعالبی تعارض دارد که نوشته ثعالبی ظاهرا مبتنی بر یک مأخذ قدیمی شاید کتاب التجارة جاحظ است. هیچ یک از مؤلفان قدیم هم با آنکه توصیف دقیقی از بغداد آورده اند از کارخانه کاغذ نام نمی برند. تنها منبع کراباتشک ابن خلدون می باشد که متأخر است و حتی مقریزی و صاحب کتاب دیوان الانشاء دو مورخ متأخر نیز بیش از این نگفته اند که در دربار هارون الرشید کاغذ بکار می رفت . طبق نوشته یاقوت در آن زمان در ابریشمخانه بغداد کاغذ ساخته می شد (معجم البلدان 2/522) . کراباتشک به پیروی از کریمر اشاره ابن الندیم را دائر بر اینکه به سندهای نوشته شده بر ورقهای تهامی برخورد کرده است، دلیل می گیرد بر اینکه در ساحل جنوب غربی جزیرة العرب کاغذ می ساخته اند که مسلما غیر محتمل است و با نوشته اصطخری و سکوت الهمدانی مؤلف «صفة جزیرة العرب» نمی سازد و آنجا که ثعالبی «قرطاس» مصری را به نرمی و صافی و خوبی توصیف می کند، معلوم نیست که مقصودش طومارهای پاپیروس است یا اوراق کاغذ (76). شاید هم ثعالبی از گذشته حکایت کرده است. مؤید این مطلب آنکه به نوشته یاقوت (2/412)، برای ابوالفضل بن فرات (متوفی 391) همه ساله در سمرقند کاغذ ساخته و آورده می شد و یکی از علما که به قسمتی از کتابهای وزیر مذکور دست یافته بود هر جا ورقی سفید می یافت بیرون می آورد و چند دفتر از آنها ساخت؛ این دلیل بر آن است که در مصر کاغذ نمی ساختند.
شهر حران آخرین پناهگاه و جایگاه ستاره پرستی بود و به لحاظ همین خصوصیت، شهر دینی مذکور مرکز ساخت لوازم ستاره شناسی از قبیل اسطرلاب و دیگر آلات ریاضی بود چنانکه دقت ترازوهای حران ضرب المثل بود (77).
در آن عصر در شهر بیت المقدس به علت کثرت زوار حرم شریف، تسبیح می ساختند و این کار دستی تا امروز [اوایل قرن بیستم ] در این شهر رایج است.
پی نوشتها:
.1 تاریخ الشافعیة، .Wustenfeld,AGGW.37,Nr,129
.2 تاریخ بغداد، چاپ سلمون، ص .52
.3 حکایة ابی القاسم، ص .36
4.Plinius, hist. nat. 19,14
.5 حتی در اواخر قرن هجدهم مصر به شام کتان صادر و پنبه وارد می کرد ، brown
travels in africa, london, 1799, p. 354
.6 مقدسی، ص .203 در سال 273 قیمت گندم در مصر بالا رفت و قحطی هلاک انگیز رخ داد و مردم بذر کتان می خوردند (یحیی بن سعید، ص 78 الف) .
.7 مقدسی، ص 442، .202
.8 عقد الفرید، ص .46
.9 حافظ گوید:
دامنکشان همی شد در شرب زر کشیده
صد ماهرو ز رشگش جیب قصب دریده
افزوده مترجم.
.10 مقریزی، ج 1، ص .163
.11 حکایة ابی القاسم، ص 93، .109
.12 الفهرست، ص .285
.13 ابن حوقل، ص .101
.14 در فرهنگ البسه دوزی، «بدن» را «جامه کوتاه بی آستین» معنی کرده است (ص 55) م .
.15 در متن دواوقیه آمده است که بر اساس مفاتیح العلوم خوارزمی (ص 14) به مثقال تبدیل شد م.
.16 مقریزی، ج 1، ص 177؛ ابن دقماق، ج 2، ص .79
.17 ابن حوقل، ص .105
.18 الموشی للوشاء، چاپ برونو، ص 124؛ کتاب المرواة، ثعالبی، نسخه خطی برلین، شماره pet ,59، ص 129 ب؛ حکایة ابی القاسم، ص .35
.19 مقریزی، ج 1، ص 137 و 229، ابن دقماق، ج 2، ص .79 بعدا در معجم البلدان، از شهر دبقیه در عراق نام برده می شود که در قرن چهارم ذکری از آن نبوده است. البته این دلیل انتقال صنعت کتان مصری بدانجا نیست بلکه شاید به مناسبت پارچه مشهور دبیقی، این شهر دبقیه نامیده شده است؛ همچنانکه در نزدیکی بغداد محلی هم به نام سوسنجرد وجود داشت، [به مناسبت پارچه سوزنکرد، بنظر نمی آید به شهر سوسنگرد ارتباط داشته باشد] .
.20 معجم البلدان، ج 1 ص 89؛ سفرنامه ناصر خسرو، ص 51، حکایة ابی القاسم، ص 53 .4
.21 سفرنامه، ناصر خسرو، ترجمه شیفر، ص 37؛ حکایة ابی القاسم، ص .136 مقدسی گوید، بوقلمون از عجائب مغرب است که زیر سنگهای ساحلی دریا می خزد، به نرمی ابریشم و به رنگ طلاست و کمیاب است، آن را جمع کرده در بافت پارچه بکار می برند بطوریکه هر جامه اش ده هزار دینار قیمت دارد (ص 241) در قرن پنجم هجری تشک بوقلمون در خزائن کالا و فرش فاطمیون یافت می شد (مقریزی، ج 1، ص 416) .
.22 عبارت داخل گیومه از سفرنامه ناصر خسرو است.
Michael syrus, ed, chabat, 516 .23
.24 مقدسی ص 423 .4
.25 همان، ص 435، .442
.26 نقل از ص 183 4 فارسنامه چاپ فراهانی (قطع جیبی) بیاع در عبارات بالا به معنی سمسار و مقوم و ارزیاب است. نکته ای که خواننده باید توجه کند اینکه آنچه از کساد نسبی قماش کازرون در گزارش ابن بلخی آمده مربوط به زمان خود او یعنی اواخر قرن پنجم است و آنچه از رونق «روزگار متقدم» می نویسد مربوط به زمان مورد بحث ما یعنی قرن چهارم هجری است م.
.27 لطائف المعارف، ثعالبی، ص .97
28.Bretschneider, Mediaveal Researches, I,S. 70, 31
.28 رجوع به یادداشت چان چونگ سیاح چینی در حدود سال 1221 میلادی.
.29 منسوب به شهرک سبن نزدیک بغداد؛ در «فرهنگ البسه» دوزی «سبنیه» را به معنی کمربند و بقچه نوشته است (ص 191) در المنجد به معنی ازار آمده است. م.
.30 ابن حوقل، ص 328؛ W. Busse, bewasserungowirt. in turan, S.72
.31 البکری، چاپ سلین، ص 59 و 69؛ Moro Rasis, S. 56
.32 ابن حوقل، ص .223
.33 مقدسی، ص 323؛ ابن حوقل، ص 316؛ ابن فقیه. ص 320؛ لطائف المعارف، ص .119
.34 مستنبی، چاپ بیروت، ص 17؛ حکایة ابی القاسم، ص .37
.35 یتیمة الدهر، ج 2، ص .62
.36 ابن حوقل، ص .362
Vambery, Geschichte Bocharas, s.63 .37
.38 مروج الذهب، ج 2، ص 175 .6
.39 ابن حوقل، ص .246
.40 لطائف المعارف، ص .131 ابن فقیه می نویسد که دیبا از فرانسه به بلاد اسلام حمل می شده است (ص 270)
.41 مؤلف نوشته است: «از مرو در طبرستان منسوجات ابریشمی به همه جا صادر می شد» که هر قدر مراجعه و بررسی شد در طبرستان شهری به نام مرو نبوده است!
.42 اصطخری. ص 212؛ ابن حوقل، ص .272
.43 ابن حوقل، ص 246 و 273 و 316 ابریشم گرگان و طبرستان از مرو آمده بود و در قرن چهارم همه ساله تخم نوغان را از گرگان به طبرستان می بردند.
.44 در اینجا شاید مقصود مؤلف از فارس، ایران و مشخصا خوزستان باشد چه بطوریکه گذشت خوزستان مرکز صنایع حریر بوده است. م.
Karabachek, Die Persische Nadelmalerei susangird. leipzig, 1881 .45
.46 لطائف المعارف، ص 111 و 232؛ حکایة ابی القاسم، ص .36
.47 الاغانی، ج 5، ص 173؛ مروج الذهب، ج 6، ص 234؛ عریب، ص 48؛ مسکویه، ج 5، ص 389؛ .Elias Nisib.202
.48 اصطخری، ص 153؛ ابن رسته، ص .153
.49 لطائف المعارف، ص .128 ثعالبی بر اساس کتاب التجارة، جاحظ می نویسد، بعد از پشم مصر، پشم تکریت و آنگاه فارس قرار می گرفت.
.50 مروج الذهب، ج 2، ص .102
.51 مقریزی، ج 1، ص 416 7، البلدان، یعقوبی، ص .331
.52 مؤلف به قرینه مشابهت بعید کلمه طنافس با Tepetes رومی و نصرانی نشین بودن حیره و نزدیکی به قلمرو روم، این منسوج را متأثر از فن رومی می داند به نظر مترجم فارسی کلمه طنافس با «تنپوش» فارسی مناسبتر است و منطقه حیره نیز متأثر از تمدن ساسانی بوده است.
.53 ابن رسته، ص 186، تاریخ بغداد، چاپ سلمون، ص 52؛ مقریزی، ج .1 ص 417؛ و نیز . V .Kremer, Kultur geschichte, II, 289
.54 مقدسی، ص 118 و 203 و .442
.55 اصطخری، ص .92
.56 مقدسی، ص 443؛ اصطخری، ص 153؛ ابن حوقل، ص .213
.57 طبق آنچه از شاهنامه فردوسی در مواضع بسیار مفهوم می شود، گلاب و عرقهای معطر در ایران سابقه داشته است بخصوص که عطریات نقش مهمی در مراسم آئین مزدیسنان داشته. بعلاوه اگر در نظر آوریم که «می» به معنی شراب تقطیر شده است (در مقابل باده به معنی شراب تخمیری)، معلوم می شود که در ایران پیش از اسلام صنعت تقطیر و عرقگیری به اشکال گوناگون وجود داشته است و اظهار نظر مؤلف دقیق نیست.
.58 ابن حوقل، ص .213
.59 مقدسی، ص 408 و 401 و 466؛ مفاتیح العلوم، خوارزمی ص 71؛ ابن حوقل ص .222
.60 مقدسی، ص .125
.61 اصطخری، ص .273
.62 البکری، چاپ سلین؛ ص .162
.63 ابن حوقل، ص 147 .8
.64 البلدان، یعقوبی، ص .243
.65 مؤلف در جای دیگر از همین کتاب تصریح کرده است که تیرها و الوارهای عظیم کشتی را با منشار می بریدند و چنان کار سنگینی بود که منشارکشها دچار خونریزی بینی می شدند. م.
.66 مروج الذهب، ج 4، ص .227
.67 ابن حوقل، ص 299، مقدسی، ص 333
Sven Hedin, zu land nach indien, bd, II, s, 147
.68 مطالع البدور، غزولی، چاپ مصر، 1300 ق، ج 1، ص .50 از آسیاهای ایرانی که بکری در شمال افریقیه نام می برد و در تاریخ صالح ارمنی هم اشاره شده در فرهنگها ذکری نیست. طبق آنچه در مأخذ (LippMann, Gesch, Des Zuckers, S. 110) آمده است برای خردکردن نیشکر بکار می رفته.
.69 از پاپیروس قرطاس یا طومار می ساختند که طولش سی ذراع و عرض آن حداکثر یک وجب بود (حسن المحاضرة، سیوطی، ج 2، ص 194) . مؤلف معنی «قرطاس قوهیة» در دیوان عمر [بن ابی ربیعه ] چاپ شوارتز ص 30 را نفهمیده و اظهار نظر کرده که شاید قهویه باشد به معنی شرابی رنگ. [مترجم فارسی گوید طبق آنچه در المعرب، جوالیقی آمده قوهی و قوهیه به پارچه ای سفید رنگ اطلاق می شده است (چاپ احمد محمد شاکر، ص 264 متن و حاشیه) و «قوهی» و «مروی» که این هم به معنی کرباس است با هم استعمال شده است. قرطاس قوهیه شاید بمعنی کاغذ سفید رنگ و یا کرباس آهار کشیده قوهی باشد که برای نوشتن استفاده می شده است. و «قهویه» بی ربط است ].
.70 لطائف المعارف، ص .126
.71 البلدان، یعقوبی، ص 338؛ ابن حوقل، ص .86
Hehn, Kulturpflanzen, 8 Auf, S. 312 .72
IIIIs. 93,114ff/ Karabacek, Mitteilungen aus den papyrus, rainer II
.73 اصطخری، ص 228؛ مقدسی، ص 180؛ ناصر خسرو، ص .12
.74 رسائل، خوارزمی، ص .25
.75 معجم الادباء، یاقوت، ج 5، ص .447
.76 مترجم عربی گوید از متن ثعالبی برمی آید که مقصودش تعریف از کاغذ سمرقندی است نه قرطاسهای مصری.
.77 الهمدانی، [صغة جزیرة العرب ] ص 132، مقدسی، ص 141 و .181