نویسنده کتاب مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی می باشد که اهل روسیه و در 1886 میلادی است و این رمان به زبان روسی نوشته شده است و داستان آن در روسیه سده 19 میلادی رخ داده است. که نویسنده این رمان فیلسوف، عارف و نویسنده روس است و به عنوان بزرگترین رمان نویسان جهان محسوب می شود. بنابراین، اگر شما نیز تمایل به مطالعه جملات کتاب مرگ ایوان ایلیچ دارید بهتر است تا پایان مطلب همراه ما باشید.
جملات با ارزش کتاب مرگ ایوان ایلیچ
کتاب مرگ ایوان ایلیچ دارای متن های دلنشینی است که می توانید در شبکه های اجتماعی نیز از آن ها استفاده نمایید. از این رو، در ادامه مطلب متن ارزشمند کتاب مرگ ایوان ایلیچ را در اختیارتان گذاشته ایم تا بتوانید از بین آن ها متن هایی نابی را انتخاب کنید.
متن های ناب کتاب مرگ ایوان ایلیچ
در انظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا میرفتم و زندگی با همان شتاب از زیر پایم میگذشت و از من دور میشد… تا امروز که مرگ بر درم میکوبد.
******
پیوسته در تنهایی به همان معمای ناگشودنی میاندیشید. «یعنی چه؟ آیا بهراستی باید مرد؟» و ندای درونش جواب میداد: «بله، حقیقت است و باید مرد.» میپرسید: «ولی آخر اینهمه رنج برای چیست؟» و ندا جواب میداد: «دلیلی نیست! برای هیچ!» و همین.
*****
متن کتاب مرگ ایوان ایلیچ با مفاهیم ناب
سیمایش سخت عوض شده بود و نسبت به آخرین دیدارشان لاغر، ولی مثل همهٔ مردگان زیباتر و خاصه گویاتر از زمان زندگیاش بود. حالت این چهره حکایت از آن میکرد که آنچه کردنی بوده کرده است و به شایستگی.
*****
در آغاز زندگیام یک نقطهٔ روشن وجود داشت و بعد از آن پیوسته رو به ظلمت پایین میروم و پیوسته بر سرعت سقوطم افزوده میشود.
******
متن کوتاه کتاب مرگ ایوان ایلیچ
مبالغه یعنی چه؟ تویی که نمیبینی. او از همین حالا مرده! به چشمانش نگاه کن. بینور بینور. آخر چهاش است؟
******
«ولی آخر اینهمه رنج برای چیست؟» و ندا جواب میداد: «دلیلی نیست! برای هیچ!»
******
زندگی یک رشته رنجهایی بود که مدام شدیدتر میشد و با سرعت پیوسته فزایندهای بهسوی پایانش، که عذابی بینهایت هولناک بود میشتابید
******
متن کوتاه و دلنشین کتاب مرگ ایوان ایلیچ
دلش میخواست مثل طفلی که ناز و نوازشش میکنند رویش را ببوسند یا برایش اشک بریزند و دلداریاش بدهند
******
آنچه مانع عبور او از این تنگنا بود آن بود که خیال میکرد زندگیاش به شایستگی سپری شده است.
******
متن طولانی کتاب مرگ ایوان ایلیچ
در مدرسهٔ حقوق که بود کارهایی میکرد که پیش از آن در نظرش پلیدکاریهایی سیاه میبود و چون به آنها تن میداد از خود سخت بیزار میشد. اما بعد که دید همین کارها را بلندپایگان و قویدستان نیز میکنند و آنها را خطا نمیشمارند بیآنکه عقیدهٔ خود را عوض کند و آنها را کارهای خوبی بداند زشتی آنها را از خاطر زدود و هر وقت نیز که به یادشان میافتاد از ارتکاب آنها دلتنگ نمیشد.
*******
پیوسته همان رنج تحلیلناپذیر را بهتنهایی تحمل میکرد و پیوسته در تنهایی به همان معمای ناگشودنی میاندیشید. «یعنی چه؟ آیا بهراستی باید مرد؟» و ندای درونش جواب میداد: «بله، حقیقت است و باید مرد.» میپرسید: «ولی آخر اینهمه رنج برای چیست؟» و ندا جواب میداد: «دلیلی نیست! برای هیچ!»
******
متن ناب و طولانی کتاب مرگ ایوان ایلیچ
تلخترین رنج ایوان ایلیچ آن بود که هیچکس آنجور که او میخواست غم او را نمیخورد. او گاهی بعد از رنجی طولانی بیش از همهچیز دلش میخواست که (گرچه از اقرار به این معنا شرم داشت) کسی برایش مثل طفل بیماری غمخواری کند.
******
«احساس میکرد که او را همراه با دردش در کیسهی تنگ عمیق و سیاهی میچپانند و مدام بهزور فروتر میبرند اما نمیتوانند به ته کیسه برسانند و این کار، گذشته از وحشتناکی، برای او، با عذابی ناگفتنی همراه بود. او میترسید و در عین حال میل داشت که به انتهای کیسه برسد و تقلا میکرد که خود را خلاص کند و در عین حال کمک میکرد تا فروتر برود.»
******
«از همان ابتدای بیماری وقتی که ایوان ایلیچ اولبار نزد پزشک رفته بود زندگی درونیاش از دو حالت متضاد، که به تناوب به او دست میداد تشکیل میشد: یکی ناامیدی و انتظار مرگی هولناک و نامفهوم، و دیگری امید و دقتی سخت متمرکز بر مشاهده و تعقیب اعمال اندامهای خود. گاهی جز کلیه و روده چیزی نمیدید، کلیه و رودهای، که به سرکشی افتاده بودند و موقتاً به وظایف خود عمل نمیکردند و گاهی هیولای مرگی نامفهوم و هولناک، که هیچ راه گریزی از پیش آن نبود.»
******
متن مفهومی و باارزش کتاب مرگ ایوان ایلیچ
«ایوان ایلیچ در اواخر این دوران تنهایی، که پیوسته روی کاناپه افتاده و رو به جانب پشتی آن گردانده بود، تنها در دل شهری شلوغ، تنها میان دوستان و خانوادههای فراوان، تنها چنان، که تنهاتر از آن، نه در ته دریا ممکن بود نه روی زمین، در این تنهایی هولناک، فقط در خیال زندگی میکرد و گذشتهی خود را وا میپیمود. صحنههای زندگی یکی پس از دیگری پیش چشمش مجسم میشد. این نمایش همیشه از زمانهای اخیر شروع میشد و به دوران بسیار دور کودکی میکشید و آنجا باز میایستاد.»
******
«همانطور که درد من مدادم شدیدتر میشود تمام زندگیام روزبهروز سیاهتر و تباهتر شده است. در گذشتههای بسیار دور، در آغاز زندگیام یک نقطهی روشن وجود داشت و بعد از آن پیوسته رو به ظلمت پایین میروم و پیوسته بر سرعت سقوطم افزوده میشود.»
******
متن کتاب مرگ ایوان ایلیچ با مفاهیم ناب
«وقتی رفتند ایوان ایلیچ احساس تسکینی کرد. دیگر از درغ اثری نبود. مجاز با آنها رفته بود، ولی درد باقی بود. پیوسته همان درد بود و همان وحشت که همهچیز را یکنواخت میساخت، چنانکه هیچچیز سختتر یا آسانتر نمیشد. فقط همهچیز بدتر بود.»
******
«در مدرسه کارهایی کرده بود که قبلا به نظرش بسیار ننگآلود میآمد، و سبب میشد پس از انجام این کارها از خودش منزجر شود. اما بعدها همین که دید آدمهای اسمورسمدار هم دست به چنین اعمالی میزنند و به چشم خطا به آنها نگاه نمیکنند، نه اینکه بگوییم این توانایی را یافت آنها را درست تلقی کند، بلکه یکسره از یاد ببرد یا از یادآوری آنها ذرهای هم خاطرش پریش نشود.»
******
شما دوستان به منظور مطالعه جملات کتاب ملت عشق و جملات کتاب دن کیشوت می توانید روی لینک مورد نظرتان کلیک نمایید.