ترجمه: هاله لاجوردی
1.پیام عیسی و مسئله اسطوره شناسی
ملکوت یا پادشاهی خداوند جان کلام موعظه عیسی مسیح است.در طول قرن نوزدهم الهیات و علم کشف و تفسیر، ملکوت خداوند را اجتماعی معنوی می دانستند متشکل از انسانهایی که از اراده خداوندی که حاکم بر اراده شان بود تبعیت می کردند.آنان از رهگذر چنین تسلیم و اطاعتی در پی گسترش دامنه قانون خداوند در جهان بودند.در اقوال آمده است که آنان ملکوت خداوندرا قلمروی می دانستند که هر چند معنوی است ولی در درون جهان است.قلمروی که در همین جهان و در متن تاریخ این جهان شکوفا می شود و اثر می گذارد.
سال 1892 شاهد انتشار کتاب موعظه عیسی درباره ملکوت خداوند اثر یوهانس وایس«~ (Johannes Weiss) ~»بود.این کتاب دوران ساز تفسیری را مردود انگاشت که تا آن زمان عموماپذیرفته شده بود.وایس نشان داد که ملکوت خداوند درون ماندگار«~ (immanent) ~»این جهان نیست و بخشی از تاریخ جهان نخواهد شد، بلکه بیشتر ماهیتی معاد شناختی دارد.به عبارت دیگر ملکوت خداوند امری متعالی و فراتر از نظم تاریخی است.ملکوت خداوند نه از رهگذرسعی و تلاش انسان بلکه صرفا به میانجی فعل فوق طبیعی خداوند به وجود خواهد آمد.خداوند ناگهان جهان و تاریخ را به پایان خواهد رساند و دنیای جدیدی به وجود خواهد آورد که همان جهان سعادت جاودان است.
این برداشت از ملکوت خداوند اختراع عیسی نبود، بلکه مشابه برداشتی بود که در برخی محافل خاص یهودیانی رواج داشت که جملگی منتظر پایان این جهان بودند.این تصویر از درام معاد شناختی، محصول ادبیات آخر الزمانی یهود بود که کتاب دانیال نبی قدیمیترین نسخه موجود آن است.تفاوت اصلی موعظه عیسی با تصاویر آخر الزمانی درام معاد شناختی و بامفهوم سعادت جاودان عصری که خواهد آمد در آن بود که عیسی از ترسیم و ارائه تصاویر دقیق اجتناب می کرد .او خود را به بیان این عبارت محدود می کرد که ملکوت خداوند خواهد آمد وانسانها باید مهیای رویارویی با داوری و عدالتی باشند که در راه است.گذشته از این تفاوت،عیسی در انتظارات معاد شناختی معاصران خود شریک بود و به همین دلیل او نیز دعا و نیایش را به مریدانش تعلیم می داد.
نام تو مقدس باد
پادشاهی تو فرا می رسد
اراده تو بر زمین حاکم خواهد شد همانطور که بر ملکوت حاکم است.
عیسی انتظار داشت که این اتفاق در آینده نزدیکی به وقوع بپیوندند و می گفت که ظهور این عصر را می توان از پیش در معجزه ها و عجایبی که او انجام می دهد مشاهده کرد، خصوصا درتسخیر و دفع ارواح خبیثه.عیسی فجر پادشاهی خداوند را به منزله نمایش کیهانی عظیمی ترسیم کرد .ابو البشر«~ (Son fo man) ~»سوار بر ابرها از ملکوت می آید و مردگان بر می خیزند و روزداوری فرا می رسد: برای درستکاران دوره سعادت آغاز می شود، در حالی که نصیب لعنت شدگان عذاب دوزخ است.
هنگامی که مطالعه الهیات را آغاز کردم، متألهان نیز درست مثل افراد معمولی از نظریه های یوهانس وایس به هیجان آمده، وحشت زده شده بودند.به یاد می آورم استاد من در برلین یولیوس کافتان«~ (Julius Kaftan) ~»که «اصول و عقاید» درس می داد می گفت: «اگر چنانچه یوهانس وایس بر حق باشد و مفهوم ملکوت خداوند، مفهومی معاد شناختی باشد استفاده از این مفهوم در علم اصول ناممکن می شود.» ولی در سالهای بعد متألهانی از جمله یولیوس کافتان قانع شدند که حق با وایس بوده است.شاید در اینجا بتوانم به آلبرت شوایتزر«~ (Albert Schweitzer) ~»اشاره کنم، کسی که نظریه وایس را به صورت افراطی بسط داد.او بر این عقیده است که نه تنهاموعظه و پیام و خودآگاهی عیسی بلکه نحوه زندگی روزمره او شدیدا متأثر از انتظاری معاد شناختی بود که محصول نهایی آن نوعی اصل معاد شناختی جهان شمول است.
امروزه هیچ کس شک ندارد که برداشت عیسی از ملکوت خداوند، برداشتی اساسامعادشناختی است این گفته حداقل درباره الهیات اروپایی و تا آنجایی که من می دانم درباره محققان و مدرسان آمریکایی عهد جدید صادق است.در واقع بیش از پیش آشکار شده است که انتظار معاد شناختی و امید، گوهر اصلی پیام عهد جدید است.درک اجتماع مسیحیان اولیه از ملکوت خداوند مشابه تعبیر عیسی بود.این اجتماع نیزانتظار داشت ملکوت خداوند در آینده ای نزدیک به وقوع بپیوندد، به همین سبب پل نیز گمان می کرد زمانی که این جهان به آخر رسد و مردگان برخیزند او هنوز هم زنده خواهد بود.بی صبری و اضطراب و شک و تردیدی که در اناجیل مشابه«~ (Synoptic gospels) ~»نیز مشهود است و حتی اندکی پس از نگارش این اناجیل باطنینی بیشتر در متونی چون رساله دوم پطرس«~ (Peter) ~»پژواک می یابد، جملگی مؤید همین باور همگانی [پایان قریب الوقوع جهان ] اند.مسیحیت هیچگاه ازاین امید که ملکوت خداوند در آینده نزدیک تحقق خواهد یافت دست بر نداشته، هر چند این انتظار تا کنون بی فایده بوده است.می توانیم عبارتی از انجیل مرقس را نقل کنیم که گفته معتبری از عیسی نیست ولی اجتماع اولیه این گفته را به او نسبت داد: «به راستی به شما می گویم در جمع شمایان کسانی حضور دارند که طعم مرگ را نخواهند چشید، پیش از آنکه به چشم خویش فجرشکوهمند ملکوت خداوند را ببینند .» آیا معنای این آیه روشن نیست؟ هر چند بسیاری ازمعاصران عیسی اکنون مرده اند، با وجود این باید این امید را حفظ کرد که ملکوت خداوند هنوزهم ممکن است در طول حیات نسل فعلی تحقق یابد.
امید عیسی و اجتماع مسیحیان اولیه به ثمر نرسید، همان جهان هنوز نیز هست و تاریخ ادامه دارد .جریان تاریخ اسطوره را ابطال کرده است.از آنجا که «ملکوت خداوند» مانند مفهوم درام معادشناختی مفهومی اسطوره ای است، پیش فرضهای انتظار برای استقرار ملکوت خداوند نیزبه همین اندازه اسطوره ای هستند.بر طبق این پیش فرضها هر چند خالق جهان خداوند است ولی شیطان و ابلیس بر آن حکم می رانند و جنود شیطان علت تمامی شرور و گناهان و بیماریهاهستند.کل مفهومی از جهان که در موعظه عیسی و همچنین عهد جدید پایه استدلال قرار گرفته است عموما اسطوره ای هستند: مثلا مفهوم جهان به منزله ساختاری سه طبقه ای متشکل ازملکوت و زمین و دوزخ، یا مفهوم مداخله قدرتهای فوق طبیعی در جریان وقایع، یا مفهوم معجزه ها، خصوصا مفهوم مداخله قدرتهای فوق طبیعی در حیات باطنی روح، و سرانجام مفهوم وسوسه و تباهی آدمیان به دست شیطان و حلول ارواح خبیثه در آنان.چنین مفهومی از جهان رامفهومی اسطوره ای می نامیم زیرا که متفاوت است با مفهومی از جهان که علم از آغاز پیدایشش در یونان باستان به آن شکل و بسط داده است، مفهومی که تمامی انسانهای جدید«~ (modern) ~»آن را پذیرفته اند .در این مفهوم جدید از جهان شبکه علت و معلولی بنیان همه چیزهاست.هر چندنظریه های فیزیکی جدید عامل بخت و تصادف را در زنجیره علت و معلولی فرایندهای ذرات بنیادین مؤثر می دانند ولی زندگی روزمره ما و اهداف و اعمالمان تحت تأثیر این عامل قرارنگرفته اند.به هر تقدیر علم جدید باور ندارد که قدرتهای فوق طبیعی بتوانند در جریان طبیعت دخالت کنند یا به تعبیری در آن نفوذ کنند.
این امر در مورد مطالعه جدید تاریخ نیز صدق می کند، رویکردی که هیچ گونه مداخله خدا یاارواح خبیثه و یا شیاطین را در جریان تاریخ قبول ندارد.در عوض فرض بر این است که تاریخ،کلی واحد است که به خودی خود کامل است، هر چند که با جریان طبیعت متفاوت است زیرا درتاریخ قدرتهایی معنوی دست اندرکارند که بر اراده انسانها تأثیر می گذارند.با وجودی که ضرورت فیزیکی، تعیین کننده تمامی وقایع تاریخی نیست و انسانها مسئول اعمالشان هستند ولی هیچ چیز بدون انگیزه عقلانی به وقوع نمی پیوندد.اگر غیر از این بود مسئولیت معنایی نداشت.البته هنوز هم خرافه پرستی در بین انسانهای جدید وجود دارد اما وجود آنها استثنایی و حتی نابهنجاراست .انسانهای جدید این نکته را بدیهی می دانند که دخالت قدرتهای فوق طبیعی در جریان تاریخ و طبیعت همانقدر بی اثر است که در حیات درونی و باطنی و زندگی عملی خود آنها.
حال پرسش اجتناب ناپذیر آن است که آیا موعظه عیسی درباره ملکوت خداوند و ابهام عهدجدید در کلیت آن هنوز هم برای انسان جدید حائز اهمیت است؟ عهد جدید از عیسی مسیح سخن می گوید، نه فقط از موعظه عیسی درباره ملوک خداوند بلکه قبل از هر چیز اساسا از شخص او سخن می گوید، وجودی که از همان بدو شروع مسیحیت اولیه به اسطوره مبدل شده بود.
محققان عهد جدید در این نکته اختلاف دارند که آیا عیسی به راستی مدعی مقام مسیح وپادشاه عصر سعادت جاودان بود، و آیا خود را همان ابو البشر می دانست که گفته می شد سوار برابر از ملکوت خواهد آمد.اگر چنین است پس فهم عیسی از خود، فهمی اسطوره ای بود.در اینجانیاز نداریم یکی از این دو راه را بر گزینیم.به هر صورت اجتماع مسیحیان اولیه به او همچون چهره ای اسطوره ای می نگریست.این اجتماع از او انتظار داشت تا در هیئت ابو البشر سوار بر ابرظاهر شود و به عنوان داور جهان، رستگاری و لعنت ابدی را به همراه آورد.زمانی که گفته می شود عیسی ثمره روح القدس و زاده باکره ای است، پرتوی از اسطوره بر شخص او افکنده می شود، تفسیری که در باورهای اجتماعات مسیحیان هلنی حتی بارزتر می شود زیرا این اجتماعات او را به تعبیری ما بعد الطبیعی پسر خدا می دانستند، موجودی ازلی و ملکوتی که برای رستگاری، هیئتی بشری به خود گرفت و رنج و عذاب بسیار حتی رنج صلیب را محتمل شد.
آشکار است که چنین مفاهیمی اسطوره ای هستند زیرا در اسطوره های یهود و غیر یهود کاملارواج داشتند و پس از آن به شخصیت تاریخی عیسی منتسب شدند.خصوصا مفهوم ازلی بودن پسر خدا که در هیئت بشری به جهان نزول کرد تا بنی نوع بشر را نجات دهد خود بخشی از آموزه غنوصی«~ (Genostic) ~»درباره رستگاری است که امروزه هیچ کس در اسطوره ای بودن آن تردیدنمی کند .این امر ما را با پرسشی بس مهم روبرو می کند: اهمیت موعظه و پیام عیسی و عهدجدید در کلیت آن برای انسان جدید در چیست؟
از نظر انسان جدید برداشت اسطوره ای از جهان، و مفاهیمی چون معادشناسی و منجی ورستگاری، همگی متعلق به گذشته اند و زمانشان به آخر رسیده است.آیا می توان انتظار داشت که ما خود فهم عقلانی خویش را به قصد پذیرش آنچه نمی توانیم صادقانه حقیقی اش بدانیم،قربانی کنیم«~ (Sacrificium intellectus) ~» آن هم صرفا به این دلیل که چنین مفاهیمی در انجیل آمده است؟ یا اینکه باید از آن گفته های انجیل که شامل این مفاهیم اسطوره ای است بگذریم وگفته های دیگری انتخاب کنیم که برای انسان جدید سدها و موانع بزرگی نباشند؟ در واقع، پیام وموعظه عیسی محدود به گفته های معاد شناختی نیست.او از اراده خداوند هم خبر داد، اراده ای که در حکم فرمان و دعوت الهی به امر خیر است.عیسی طالب صداقت و خلوص و آمادگی برای ایثار و عشق ورزیدن است.او طالب آن است که انسان با تمام وجود مطیع خداوند باشد ومنکر این خیال موهوم است که آدمی بتواند فقط با اطاعت از احکام ظاهری شرع، وظیفه خویش را نسبت به خداوند به انجام رساند.اگر از دید انسان جدید درخواستها و فرامین اخلاقی عیسی در حکم موانعی بزرگ هستند باید گفت که این موانع سد راه، آرزوهای خود خواهانه اویند نه سدراه فهم و درک او.
پیامد اینهمه چیست؟ آیا باید موعظه اخلاقی عیسی را حفظ کنیم و موعظه معاد شناختی اش را رها سازیم؟ آیا باید پیام عیسی درباره ملکوت خداوند را به آن به اصطلاح پیام اجتماعی فرو بکاهیم؟ یا شق سومی هم وجود دارد؟ ما باید بپرسیم که آیا موعظه معاد شناختی و گفته های اسطوره ای در کل حاوی معنای عمیقتری است که حجاب اسطوره آن را پنهان کرده باشد.اگرچنین است بیایید مفاهیم اسطوره ای را دقیقا به این دلیل که می خواهیم معنای عمیقتر آنها راحفظ کنیم کنار بگذاریم.من این روش تأویل انجیل را که سعی دارد معنای عمیقتری را در پس مفاهیم اسطوره ای باز یابد اسطوره زدایی«~ (mythologizing de) ~»می نامم که مطمئنا اصطلاحی مناسب نیست .هدف این روش، تأویل احکام اسطوره ای است نه حذف آنها.این روش به قلمروهرمنوتیک یا علم تأویل تعلق دارد.معنای این روش زمانی به بهترین نحو فهمیده می شود که ما معنای اسطوره را در کل روشن سازیم.
اغلب گفته شده است که اسطوره شناسی، علمی ابتدایی است که هدفش تبیین پدیده ها وحوادثی است که عجیب و غریب و شگفت آور یا ترسناک اند، آنهم از طریق منسوب ساختن این پدیده ها به علل ما فوق طبیعی به خدایان یا به ارواح خبیثه.برای مثال هنگامی که نگرش اسطوره ای، پدیده هایی همچون خسوف و کسوف را به چنین عللی نسبت می دهد، خصلت بعضا ابتدایی خود را آشکار می کند، ولی اسطوره چیزی بیش از اینهاست.اسطوره ها از خدایان و شیاطین به منزله قدرتهایی سخن می گویند که آدمی خود را وابسته به آنها می داند، قدرتهایی که او محتاج لطف و هراسان از غضب آنهاست.اسطوره ها مبین این بصیرت اند که آدمی ارباب جهان و زندگی اش نیست و در جهانی زندگی می کند که همچون حیات خود وی مملو از معماهاو اسرار است.
اسطوره فهمی خاص از وجود بشری را نشان می دهد.اسطوره متکی بر این باور است که بنیاد و محدوده جهان و حیات بشری در قدرتی نهفته است فراتر از همه چیزهایی که ما بتوانیم محاسبه و یا مهار کنیم.اما سخن اسطوره شناسی درباره این قدرت نارسا و ناکافی است زیرابه گونه ای از آن سخن می گوید که انگار این قدرت، قدرتی دنیوی است.اسطوره از خدایانی سخن می گوید که نماینده قدرتی ورای جهان فهمیدنی و مرئی اند.اسطوره به گونه ای از خدایان واعمالشان سخن می گوید که گویی انسان اند و همچون انسان عمل می کنند، ولی با این فرق که به خدایان قدرتی فوق بشری اعطا شده است و اعمالشان محاسبه ناپذیر است و می توانند نظم عادی و معمول وقایع را بشکنند.شاید بتوان گفت اسطوره ها به واقعیت متعالی، عینیتی این جهانی و درونی می بخشند.اسطوره ها به آنچه غیر جهانی است عینیتی جهانی می بخشند.
همه این نکات در مورد آن مفاهیم اسطوره ای نیز که در انجیل یافت می شود صادق است.بر اساس تفکر اسطوره ای خداوند در ملکوت سکنی دارد.معنای این عبارت چیست؟ معنای آن کاملا روشن است و به روشی خام و نارسا این نکته را بیان می کند که خداوند در ورای جهان است و متعالی است.تفکری که هنوز قادر نباشد به طور انتزاعی درباره تعالی بیندیشد قصدش را به یاری مقوله فضا بیان می کند، خدای متعال همچون وجودی تصور می شود که در فاصله ای بس دور، در فضا بر فراز جهان ایستاده است، زیرا بر فراز این جهان، جهان ستاره هاست که از نورآنها حیات انسان روشن و شاد می شود.هنگامی که تفکر اسطوره ای، مفهوم دوزخ را نشان می دهد خصلت متعالی شر را قدرتی مهیب می داند که همواره بنی نوع بشر را آزار می دهد.جای دوزخ و انسانهایی که به دوزخ فرو افتاده اند، زیر زمین و در ظلمات است، چرا که ظلمات برای انسان مهیب و دهشتناک است.
این برداشتهای اسطوره ای از ملکوت و دوزخ برای انسان جدید دیگر پذیرفتنی نیست زیرا ازدید تفکر علمی صحبت از «بالا» و «پائین» در جهان هیچ گونه معنایی ندارد، ولی اندیشه تعالی خداوند و شر اهریمنی هنوز هم حائز اهمیت است.
مثال دیگر، مفهوم شیطان و ارواح خبیثه است که انسان در دام قدرت آنها می افتد.مبنای این درک از شیطان آن است که اعمال ما صرف نظر از شروری که به صورتی توضیح ناپذیر ازخارج بر ما عارض می شوند غالبا برای خودمان بسیار مرموز و گیج کننده اند.اغلب شهوات برانسانها حکومت می کند و آنان صاحب اختیار خود نیستند، و نتیجه این امر نیز خبائث توضیح ناپذیری است که از آدمیان سر می زند.در اینجا نیز مفهوم شیطان به عنوان حاکم جهان،بیانگر بینشی عمیق است، یعنی این بینش که شر نه تنها در اینجا و آنجای جهان یافت می شودبلکه تمامی شرور جزئی، قدرتی واحد را تشکیل می دهند که دست آخر از اعمال خود آدمیان سرچشمه می گیرد، اعمالی که جو یا سنتی معنوی را شکل می دهند که همگان در برابرش تسلیم می شوند.نتایج و تأثیرات گناهان ما به قدرتی حاکم بر ما بدل می شود که نمی توانیم خود را ازبند آن آزاد کنیم.هر چند تفکر ما دیگر اسطوره ای نیست ولی خصوصا در عصر حاضر اغلب ازقدرتهای اهریمنی حاکم بر تاریخ سخن می گوئیم، قدرتهایی که حیات اجتماعی و سیاسی را تباه می کنند .چنین زبانی استعاری و در حکم سخن مجازی است ولی در عین حال مبین این معرفت یا بصیرت است که آن شری که هر انسانی فردا در قبال آن مسئول است، اکنون خواه ناخواه به شکل قدرتی در آمده است که همه افراد نوع بشر به صورتی مرموز اسیر و بنده آن اند.
حال سؤالی مطرح می شود: آیا می توانیم از پیام عیسی و موعظه اجتماع مسیحیان اولیه اسطوره زدایی کنیم؟ از آنجا که این موعظه در پرتو باور معاد شناختی شکل گرفته بود اولین سؤال این است: معنای معاد شناسی در کل چیست؟
2.تفسیر معاد شناسی اسطوره ای
در زبان الهیات سنتی، منظور از معاد شناسی همان آموزه آخرین چیزهاست، و «آخر» به معنای آخر جریان زمان است، یعنی پایان جهان قریب الوقوع است درست همانطور که آینده برای حال حاضر قریب الوقوع است.ولی در موعظه های حقیقی پیامبران و عیسی «آخر» معنای وسیعتری دارد.همانطور که در مفهوم ملکوت، تعالی خداوند با مقوله فضا بیان می شود، در مفهوم پایان جهان نیز اندیشه تعالی خدا با مقوله زمان بیان می گردد.اما مسئله صرفا در خود اندیشه تعالی خلاصه نمی شود بلکه نکته مهم تعالی خداوند است، خداوندی که هیچگاه همچون پدیده ای آشنا حضور ندارد بلکه همیشه همان خدایی است که می آید، خدایی در پس حجاب آینده نا معلوم.پیام و موعظه معاد شناختی، زمان حال را در پرتو آینده می نگرد و خطاب به آدمیان می گوید که این جهان حاضر، جهان طبیعت و تاریخ جهانی که در آن زندگی خود را می گذرانیم ودر آن برای آینده نقشه می کشیم یگانه جهان موجود نیست، این جهان موقتی و گذرا است، آری،در مقایسه با جاودانگی نهایتا جهانی است پوچ و غیر واقعی.
این درک از جهان فقط خاص معاد شناسی اسطوره ای نیست، بلکه خود نوعی معرفت است که شکسپیر آن را به زیبایی بیان می کند:
برجهای سر به فلک کشیده، دژهای با شکوه،
معبدهای پر جلال، خود این کره خاکی سترگ،
و هر آنچه در اوست غبار خواهد شد،
و همچون این مناظر پوچ رنگ باخته،
اثری بر جای نخواهد گذاشت.و ما از همان گوهریم
که خوابها را از آن ساخته اند، و عمر کوتاهمان با غنودنی به فرجام می رسد...نمایشنامه طوفان، پرده چهارم این درک همان درکی از جهان است که در بین یونانیان نیز رایج بود، هر چند که آنان به معاد شناسی مشهود در تعالیم پیامبران و عیسی اعتقاد نداشتند.اجازه دهید از یکی از سروده های پیندار«~ (pindar) ~»نقل قول کنم:موجوداتی یک روزه، آدمی به راستی چیست؟ یا چه نیست؟هیچ چیز مگر رویایی بر ساخته از سایه ها.«~ 96 Pythia Odes 8,95 ~»و نقل قولی از سوفوکل«~ (Sophocles) ~»:دریغا! چیستیم ما میرایان زنده مگر جمعی از اشباح یا سایه های بی پیکرآژاکس 125 126وقوف به محدودیت حیات بشری به آدمیان هشدار می دهد «خودسر» نباشند و آنان را به «دور اندیشی» و «خشیت» فرا می خواند. «این نیز چندان نپاید» و «به قدرت خویش غره مشو»گفته هایی است برگرفته از حکمت یونان باستان.تراژدی یونان حقیقت چنین عباراتی را در قالب تصاویر تراژیک سرنوشت بشری نشان می دهند.همانطور که اشیل می گوید ما باید از سربازان به خون فتاده در نبرد پلاتو بیاموزیم که:انسان فانی نباید بیش از حد به خود غره شود...به راستی که زئوس مغروران گستاخ را عقوبت می کندو چه سخت است عقوبت او.پارسیان 820 828و باز هم از آژاکس اثر سوفوکل نقل قول کنیم، آنجا که آتنه در مورد آژاکس مجنون می گوید:اولیس، از آنچه می بینی عبرت گیر، و هرگزبا خدایان به لاف و گزاف سخن مگو،و اگر از بخت خوش، قدرت بازوان یا ثروت بی کران تو را بر همنوعات رفعت داد،سینه از باد غرور فراخ مکن، عزت و ذلت میرایان روزی بیش نپاید، اما خدایان دوستدارحزم اند و بیزار از جسارت.127 133اگر تفکر معاد شناختی حقیقتا مبین فهم و ادراک همگانی ابنای بشر از نا امنی زمان حال درمواجهه با زمان آینده باشد پس باید پرسید تفاوت ادراک یونانی و انجیلی در چیست؟ یونانیان قدرت ذاتی امر متعالی و قدرت خدایانی را که در قیاس با آنها تمامی امور انسانی هیچ اند، درمقوله «سرنوشت» جستجو می کردند.آنان مفهوم اسطوره ای معاد شناسی را واقعه ای کیهانی درپایان زمان نمی دانستند و می توان گفت تفکر یونانی شباهت بیشتری به تفکر انسان جدید دارد تا به تفکر انجیلی، چرا که در نظر انسان جدید دوره معاد شناسی اسطوره ای به پایان رسیده است.اما این امکان وجود دارد که معاد شناسی انجیلی دوباره ظهور کند.ولی معاد شناسی اسطوره ای در شکل اسطوره ای قبلی اش ظهور نخواهد کرد، بلکه منشأ ظهور آن این تصور خوفناک خواهدبود که تکنولوژی جدید، خصوصا دانش اتمی قادر است با سوء استفاده از علم و تکنولوژی بشری کره زمین را منهدم سازد.هنگامی که درباره امکان وقوع این فاجعه در اندیشه فرو می رویم، وحشت و اضطرابی را حس می کنیم که موعظه و اخطار معاد شناختی درباره پایان قریب الوقوع جهان بدان دامن می زد.مطمئنا چنین موعظه ای به میانجی مفاهیمی بسط یافت که امروزه دیگر قابل فهم نیستند.ولی چنین موعظه هایی به راستی مبین آگاهی از تناهی جهان و آن پایانی هستند که برای همه ما قریب الوقوع است چرا که ما جملگی موجودات همین جهان متناهی هستیم.این بصیرت همان بصیرتی است که ما به رسم معمول چشمانمان را به رویش می بندیم، هر چند که ممکن است تکنولوژی جدید ما را متوجه آن سازد.عمق و ژرفای این بصیرت است که توضیح می دهد چرا عیسی، به مانند پیامبران عهد عتیق، انتظار داشت پایان جهان در آینده ای نزدیک به وقوع بپیوندد.عظمت و جلال خداوند و ناگزیری داوری و عدالتش،و در تقابل با اینها، پوچ بودن جهان و انسانها با چنان شدتی احساس می شد که گویی پایان جهان نزدیک است و ساعت آخر فرا رسیده است.عیسی با اشاره به وقایع معاد شناختی، اراده خداوندو مسئولیت انسان را اعلام می کند، ولی اعلام اراده خداوند به این دلیل نیست که او معاد شناس یا آخرت گرا«~ (eschatologist) ~»است .بر عکس او آخرت گراست زیرا که اراده خداوند را اعلام می کند.
حال می توان تفاوت میان درک انجیلی و یونانی از وضعیت انسان در قبال آینده نامعلوم را باوضوح بیشتری دید.تفاوت میان این دو در این واقعیت نهفته است که در تفکر پیامبران و عیسی ماهیت خداوند شامل چیزی بیش از قدرت مطلق اوست و عدالت و داوری او به غیر از طاغیان خودسر و گناهکار، شامل حال دیگران هم می شود.در نظر پیامبران و عیسی خداوند آن یگانه مقدس است که طالب حق و درستکاری است، طالب عشق به همسایه است و از این رو داور وقاضی همه تفکرات و اعمال انسانی است.پوچ و تهی بودن جهان صرفا به دلیل گذرا بودن آن نیست بلکه به این دلیل نیز هست که آدمیان جهان را به مکانی تبدیل کرده اند که شر در آن گسترش یافته و گناه بر آن حاکم شده است.از این رو جهان با داوری و عدالت خداوند پایان می پذیرد.یعنی موعظه های معاد شناختی نه فقط از پوچ بودن وضعیت انسانی خبر می دهند وهمچون حکمت یونان انسانها را به اعتدال و تواضع و تسلیم فرا می خوانند، بلکه در وهله اول و بیش از همه چیز انسانها را به مسئولیت در قبال خداوند و توبه از گناهان دعوت می کنند.موعظه های معاد شناختی انسانها را به انجام اراده خداوند فرا می خوانند.و بدین ترتیب، تفاوت بارز موعظه های معاد شناختی عیسی با موعظه های معاد شناختی آخر الزمانی یهود آشکارمی شود .هیچ یک از آن تصاویر مربوط به خوشبختی آتی که مکتب آخر الزمانی در ارائه آنهابی همتاست در موعظه های عیسی مشهود نیست.
هر چند در این مورد، سایر تفاوتهای میان تفکر انجیلی و یونانی را بررسی نمی کنیم برای مثال، مسئله تشخیص خدای واحد، یا رابطه شخصی خدا و انسان، یا این باور اهل کتاب که خداوند خالق جهان است ولی باید به نکته مهم دیگری توجه کنیم و آن اینکه موعظه معاد شناختی، پایان قریب الوقوع جهان را اعلام می دارد.اما این پایان، گذشته از رستاخیز وداوری نهایی، مبین آغاز عصر رستگاری و سعادت جاودان است.پایان جهان علاوه بر معنای منفی، معنایی مثبت هم دارد.به بیانی غیر اسطوره ای، می توان گفت که تأکید گذاردن بر تناهی جهان و انسان، در قیاس با قدرت متعالی خداوند، گذشته از اخطار و هشدار، دلداری وتسلی خاطر را نیز شامل می شود.حال ببینیم آیا یونان باستان هم درباره پوچی جهان و اموراین جهانی به این روش سخن می گوید.گمان می کنم بتوان طنینی از این صدا را در پرسش اوریپید«~ (Euripide) ~»شنید .
چه کسی می داند که آیا زندگی به راستی همان مرگ است و مرگ همان زندگی است؟«~ (ed. Nancd) Frg. 638 ~»سقراط در پایان دفاعیه اش به قضات می گوید:
اما اکنون زمان رفتن فرا رسیده است.من به سوی مرگ می روم و شما به دنبال زندگی، اما مقصدکدام یک از ما بهتر است، فقط خدا می داند و بس.آپولوژی،«~ 42a ~»
افلاطون از زبان سقراط نیز به همین سبک سخن می گوید:
اگر روح فنا ناپذیر باشد، باید مراقبش باشیم، نه فقط برای زمانی که آن را زندگی اش می نامیم، بلکه برای همه زمانها.رساله فایدون،«~ 107c ~»ورای همه اینها باید به این گفته مشهور فکر کنیم:مشق مردن کنید.فایدون،«~ 67e ~»طبق نظریات افلاطون مشق مردن از خصایص زندگی فیلسوف است.مرگ، جدایی روح ازجسم است.مادامی که آدمی زنده است روح به جسم و نیازهای آن محدود است.فیلسوف درزندگی اش تا حد ممکن می کوشد روحش را از جسمش جدا نگه دارد، زیرا جسم مخل آرامش روح و مانع دستیابی آن به حقیقت است.فیلسوف در پی تزکیه نفس است یعنی در پی رهایی ازبند تن و به همین سبب «توجه خویش را به مرگ معطوف می کند.»
اگر بگوئیم امید افلاطونی به حیات پس از مرگ معاد شناختی است، پس معاد شناسی مسیحی با معاد شناسی افلاطونی تا آنجا موافق است که هر دو انتظار سعادت پس از مرگ رامی کشند و هر دو این سعادت را آزادی می نامند.از نظر افلاطون این آزادی همان رهایی روح ازجسم است، رهایی آن روحی که اکنون می تواند حقیقتی را کشف کند که بنیان واقعیت وجوداست و البته از نظر تفکر یونانی قلمرو واقعیت، قلمرو زیبایی نیز هست.با توجه به نظرات افلاطون می توان این سعادت متعالی را نه فقط از جنبه منفی و انتزاعی بلکه از جنبه مثبت هم توصیف کرد .از آنجا که قلمرو تعالی، قلمرو حقیقت نیز هست و حقیقت را می توان در بحث،یعنی در گفتگو (دیالوگ) یافت، افلاطون قلمرو تعالی را به صورت مثبت، به عنوان حوزه ای ازگفتگو ترسیم می کند...سقراط می گوید بهترین حالت زمانی است که بتواند همچون زندگی خاکی، حیات ابدیش را نیز صرف تحقیق و کارش کند. «گفتگو و معاشرت و بحث و جدل با آنان [مردگان ] برترین خوشبختی است.» (آپولوژی،«~ 41c) ~»
اما در تفکر مسیحی، آزادی، رهایی آن روحی نیست که به درک حقیقت قانع است، بلکه آزادی، رهایی انسانی است که می خواهد خودش باشد.آزادی، رهایی از گناه است، رهایی ازشرارت، یا همانطور که پل قدیس می گوید، رهایی از شهوت جسمانی و رهایی از خود قدیمی است زیرا که خداوند مقدس است.از این رو دستیابی به سعادت به معنای دستیابی به رحمت و عدالتی است که خداوند آن را مقرر کرده است.علاوه بر این ممکن نیست بتوان سعادت کسانی را که بر حق اند و کلام از وصف آن قاصر است شرح داد مگر با تصاویر نمادینی چون ضیافت با شکوه و یا با تصاویری نظیر آنچه در مکاشفات یوحنا ترسیم شده است.به گفته پل: «ملکوت خدا اکل و شرب نیست بلکه درستکاری و آرامش و نشاطی است که از روح القدس سرچشمه می گیرد.» (رومیان 17 : 14) و عیسی گفته است: «زیرا هنگامی که از میان مردگان برخیزند نه نکاح می کنند و نه منکوحه می کنند، بلکه مانند فرشتگان در آسمان می باشند.» (مرقس 25: 12)بدن روحانی جای بدن جسمانی را می گیرد.مطمئنا آن زمان دانش ناقص ما کامل می شود، وهمانطور که پل می گوید همه چیز را روشن خواهیم دید (قرنتیان اول 12 9: 13) .ولی این مفهوم به هیچ وجه همانند آگاهی از حقیقت به تعبیر یونانی نیست، بلکه رابطه ای بری از تلاطم باخداوند است، همان طور که عیسی نوید داد افرادی که قلبشان پاک است می توانند خداوند راببینند (متی 8: 5) .
اگر چیزی بیشتر بتوان گفت این است که فعل خداوند در جلال او به اوج و کمال می رسد.ازاینرو کلیسای خداوند در حال حاضر هدفی ندارد مگر ستایش و تجلیل خداوند از طریق سلوک درست (فیلیپیان 11: 1) و شکر گزاری (قرنتیان دوم 20: 1؛ 15: 14 از رومیان 6: 15) .از اینرو آینده کلیسا در کاملترین حالتش همان اجتماع بندگانی است که با مدح و ثنا و شکر گزاری، خداوند رانیایش می کنند.مثالهایی از این دست در مکاشفات یوحنا مشهود است.
به طور حتم هر دو برداشت از سعادت متعالی، اسطوره ای است، هم برداشت افلاطونی که برگفتگوی فلسفی مبتنی است و هم برداشت مسیحی که بر پرستش استوار است.هر دومی خواهند از جهان متعالی به گونه ای صحبت کنند که گویی جهانی است که در آن آدمی به کمال ذات حقیقی و واقعی اش می رسد.این ذات فقط به شکل ناقص در این جهان متجلی می شود،ولی همین ذات است که حیات ما را در این جهان با شور و شوق و تمنی قرین می سازد.
تفاوت بین این دو برداشت ناشی از نظریه های متفاوت درباره ماهیت بشری است.افلاطون قلمرو روح را قلمروی بدون زمان و تاریخ می داند زیرا ماهیت بشر را به زمان و تاریخ وابسته نمی داند .اما برداشت مسیحی بر آن است که آدمی وجودی ذاتا موقتی است، یعنی وجودی تاریخی است با گذشته ای که شخصیتش را شکل می دهد و آینده ای که همیشه وقایع جدیدی راپیش رویش قرار می دهد.از اینرو آینده پس از مرگ و ورای این جهان آینده ای کاملا جدید است«~ (totaliter aliter) ~».پس از آن «ملکوتی نو و زمینی نو خواهد بود» (مکاشفات یوحنا 5 21،رساله دوم پطرس 13: 3) و آنکه اورشلیم جدید را می بیند صدایی می شنود که می گوید «الحال همه چیز را نو می سازم.» (مکاشفات یوحنا 5: 21) پل و یوحنا این نوشدن را پیشگویی می کنند .پل می گوید: «پس اگر کسی در مسیح باشد خلقت تازه ای است، چیزهای کهنه در گذشت، اینک همه چیز تازه شده است.» (قرنتیان دوم 17: 5) و یوحنا می گوید: «و نیز حکمی تازه به شمامی نویسم که آن در وی و در شما حق است زیرا که تاریکی در گذر است و نور حقیقی الآن می درخشد.» (یوحنا، رساله اول 8: 2) ولی آن نو شدن را نمی توان دید، «زیرا که زندگی ما بامسیح در خدا مخفی است، (کولسیان 3: 3) «هنوز ظاهر نشده است آنچه خواهیم بود.» (رساله اول یوحنا 2: 3) این آینده نا معلوم به شیوه ای خاص در تقدیس و عشقی ظاهر می شود که مشخصه ملهمان و معتقدان به روح القدس و مؤمنان به کلیسا است.این آینده را جز با نمادهای تصویری نمی توان توصیف کرد: «زیرا که به امید نجات یافتیم، لکن چون امید دیده شد دیگرامید نیست، زیرا آنچه کسی بیند چرا دیگر در امید آن باشد، اما اگر امید چیزی را داریم که نمی بینیم با صبر انتظار آن را می کشیم.» (رومیان 5 24: 8) از اینرو این امید یا این ایمان رامی توان آمادگی برای آینده نامعلومی نام نهاد که خداوند به ما خواهد داد.به طور خلاصه، ایمان یعنی به رغم رویارویی با مرگ و تاریکی پذیرای آینده خداوند بودن.
و همین امر گویای معنای عمیقتر موعظه های اسطوره ای عیسی است پذیرا بودن آینده خداکه حقیقتا برای هر یک از ما قریب الوقوع است؛ باید برای این آینده آماده بود، آینده ای که همچون رهزنی در شب، زمانی که انتظارش را نداریم، از راه می رسد؛ باید آماده بود چرا که این آینده قاضی و داوری خواهد بود برای همه کسانی که خود را محدود به این جهان کرده اند، همه آنانی که رها نشده اند و پذیرای آینده خدا نیستند.
اجتماع مسیحیان اولیه، موعظه های معاد شناختی عیسی را حفظ کردند و آنها را در شکل اسطوره ایش ادامه دادند.ولی خیلی زود جریان اسطوره زدایی، به صورت نسبی با پل و به صورت ریشه ای با یوحنا آغاز شد.گام مهم در این راه هنگامی برداشته شد که پل اعلام کرد نقطه گذر از جهان قدیم به جهان جدید مربوط به آینده نیست بلکه قبلا در ظهور عیسی مسیح تحقق یافته است. «لیکن چون زمان به کمال رسید خدا پسر خود را فرستاد.» (غلاطیان 4: 4) به طور حتم پل هنوز هم انتظار داشت پایان جهان همچون نمایشی کیهانی باشد: فرج«~ (Parousia) ~»مسیح،مسیحی که سوار بر ابرهای ملکوت می آید، رستاخیز مردگان، داوری و عدالت نهایی.ولی باظهور مسیح واقعه مهم و حیاتی قبلا اتفاق افتاده است.کلیسا اجتماع معاد شناسانه برگزیدگان است، اجتماعی از مقدسان که از قبل بر حق شناخته شده اند و زنده اند چون به مسیح اعتقاددارند، به مسیحی که در مقام آدم ثانی مرگ را ملغی ساخت و زندگی و فنا ناپذیری را با پیام خود بشارت داد (رومیان 14 12: 5؛ تیمو تاؤس دوم 10: 1) . «مرگ در ظفر بلعیده شده است.» (قرنتیان اول 54: 15) از اینرو پل می گوید هنگامی که انجیل یا بشارت عیسی اعلام شد،انتظارات و نویدهای پیامبران پیشین به انجام رسید: «اینک زمان مقبول است [که اشعیاء نبی ازآن خبر داد] اینک آن روز نجات است.» (قرنتیان دوم 2: 6) .روح القدسی که انتظار می رفت هدیه زمان سعادت باشد از پیش هدیه داده شده بود.به این شیوه آینده پیش بینی شده بود.
این اسطوره زدایی را می توان در موردی خاص مشاهده کرد.در انتظارات آخر الزمانی یهودمنتظر ماندن برای ملکوت مسیحایی مؤثر بود.ملکوت مسیحیایی به عبارتی همان دوره فترت«~ (interregnum) ~»میان زمان جهان قدیم و عصر جدید است.پل اندیشه اسطوره ای و آخر الزمانی فترت مسیحایی را، که در پایان آن مسیح ملکوت را به خداوند تسلیم می کند، چنین توصیف می کند: فترت همین زمان حال حاضر است که میان رستاخیز مسیح و فرج او در آینده قرار دارد. (قرنتیان اول 24: 15) این امر به آن معناست که زمان حالی که در آن بشارت مسیحی موعظه می شود در واقع همان زمان ملکوت مسیحایی است که سابقا [یهودیان ] منتظر فرا رسیدن آن بودند.اینک عیسی همان مسیح و خداوندگار ماست.
بعد از پل، یوحنا معاد شناسی را به شیوه ای اساسی اسطوره زدایی کرد.از نظر یوحنا آمدن وعزیمت عیسی واقعه ای معاد شناختی است. «و حکم این است که نور در جهان آمد و مردم ظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند از آنجا که اعمال ایشان بد است.» (یوحنا 19: 3) «الحال داوری این جهان است و الآن رئیس این جهان بیرون افکنده می شود.» (یوحنا 31: 12) از نظریوحنا رستاخیز عیسی و نزول روح القدس«~ (pentecost) ~»و فرج عیسی جملگی یک واقعه هستند، و آنان که به این امر معتقدند از قبل دارای زندگی ابدی شده اند. «آن که به او ایمان آرد بر اوحکم نشود اما هر که ایمان نیاورد الآن بر او حکم شده است.» (یوحنا 18: 3) «آن که به پسر ایمان آورده باشد حیات جاودانی دارد و آن که به پسر ایمان نیاورد حیات را نخواهد دید بلکه غضب خدا بر او می ماند.» (یوحنا 36: 3) «آمین آمین به شما می گویم که ساعتی می آید، بلکه اکنون است، که مردگان آواز پسر خدا را می شنوند و هر که بشنود زنده گردد .» (یوحنا 25: 5) «عیسی بدو گفت من قیامت و حیات هستم.هر که به من ایمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و هر که زنده بود و به من ایمان آورد تا به ابد نخواهد مرد.آیا این را باور می کنی. » (یوحنا 25: 11)
در کلام پل و همچنین یوحنا، مورد خاصی وجود دارد که به ما اجازه می دهد فرآینداسطوره زدایی را دقیقتر مشاهده کنیم.در انتظارات معاد شناختی قوم یهود می بینیم که دجال«~ (christ anti) ~»موجودی کاملا افسانه ای است.برای مثال در تسالونیکیان دوم در این مورد کاملا توضیح داده شده است (12 7: 2) .اما در یوحنا معلمان دروغین نقش این موجود افسانه ای رابازی می کنند.به نظر من این مثالها نشان می دهند که اسطوره زدایی از خود انجیل آغاز شده است و همین امر است که رسالت امروزی ما برای اسطوره زدایی را توجیه می کند.
پیام مسیحی و جهان بینی جدید
اعتراضی که اغلب به تلاشهای اسطوره زدایی می شود بدین سبب است که اسطوره زدایی جهان بینی جدید را ملاکی می داند برای تفسیر متون مقدس و پیام مسیحی، و متون مقدس وپیام مسیحی مجاز نیستند چیزی بگویند که با جهان بینی جدید در تضاد باشد.
البته حقیقتی است که اسطوره زدایی، جهان بینی جدید را ملاک می داند.اسطوره زدایی ردمتون مقدس و یا کل پیام مسیحی نیست، بلکه رد جهان بینی متون مقدس است که جهان بینی دوران گذشته است و اغلب اوقات در اصول مسیحی و در موعظه ها و تعلیمات کلیسا پا بر جامانده است.اسطوره زدایی انکار این مسئله است که پیام متون مقدس و کلیسا محدود به جهان بینی قدیمی است، جهان بینیی که اکنون منسوخ شده است.
تلاش برای اسطوره زدایی با بصیرتی مهم آغاز می شود: موعظه ها و تعلیمات مسیحی تاجایی که تعلیم کلام خداوند باشد و به امر خداوند و با نام او صورت گیرد آموزه ای را ارائه نمی دهد که خرد و یا ایثارگری فکری بتوانند آن را بپذیرند.موعظه ها و تعلیمات مسیحی بشارت«~ (kerygma) ~»اند، ابلاغی که خطابش نه به خرد نظری بلکه به فردی است که به آن گوش می سپارد .از اینروست که پل می گوید ما مقبول ضمیر هر کسی هستیم که در حضور خداونداست. (قرنتیان روم 12: 4) اسطوره زدایی این کارکرد موعظه را به مثابه پیامی شخصی روشن می سازد و در این راه موانع کاذب را از سر راه بر می دارد و موانع واقعی را نشان می دهد: کلام صلیب«~ (the word fo the cross) ~».
از آنجا که جهان بینی متون مقدس اسطوره ای است برای انسان جدید پذیرفتنی نیست،انسانی که شیوه اندیشیدنش را علم شکل داده است و به همین سبب تفکرش دیگر اسطوره ای نیست.انسان جدید همیشه از وسایلی فنی که ثمره علم هستند بهره می جوید.انسان جدیددر صورت ابتلای به بیماری همیشه به پزشکان و علم طب متوسل می شود.انسان جدید درمورد امور اقتصادی و سیاسی از نتایج علوم روانشناختی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی وسایر علوم بهره می گیرد .هیچ کس عامل دخالت مستقیم قدرتهای متعالی را به حساب نمی آورد. البته امروزه افرادی با شیوه تفکر ابتدایی و خرافی هنوز هم وجود دارند.ولی اگر موعظه ها وتعلیمات کلیسا به اینگونه تفکرات توجه کند و خود را با آنها وفق دهد مرتکب اشتباهی فاجعه آمیز خواهد شد .طبیعت انسان را می توان در ادبیات جدید مشاهده کرد.برای مثال دررمانهای توماس مان، ارنست یونگر، تورنتن وایلدر، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، گراهام گرین، آلبر کامو یا در نمایشنامه های ژان پل سارتر، ژان آنوی، ژان ژیرودو و غیره.یا بیایید به روزنامه ها نگاهی بیفکنیم.آیا تا به حال در روزنامه ای خوانده اید که عامل وقایع سیاسی یااجتماعی یا اقتصادی قدرتهای فوق طبیعی مثل خدا، فرشتگان یا شیاطین باشند؟ چنین وقایعی همیشه به قدرتهای طبیعی یا اراده خوب و بد انسانها، یا به حکمت و حماقت بشر نسبت داده می شوند.
علم امروز دیگر شبیه علم قرن نوزدهم نیست و با اطمینان می توان گفت تمامی نتایج علم نسبی اند و هیچ نوع جهان بینیی که وابسته به گذشته یا حال یا آینده باشد قطعیت ندارد.به هر تقدیر نکته اصلی نتایج خاص و معین تحقیقات علمی و محتوای جهان بینی خاصی نیست بلکه شیوه تفکری است که جهان بینی ما از آن ناشی می شود.برای مثال در اصل تفاوتی نمی کندکه زمین به دور خورشید بگردد یا خورشید به دور زمین، ولی اهمیت فراوانی دارد که انسان جدید حرکت جهان را حرکتی بداند که از قانون کیهانی پیروی می کند، یعنی قانون طبیعی که خرد و عقل بشری قادر به کشف آن است.از اینرو انسان جدید فقط پدیده ها و وقایعی را واقعی می داند که در درون چهار چوب نظم عقلانی جهان قابل فهم باشند.انسان جدید معجزه ها رانمی پذیرد چرا که آنها در نظم قانونمند جای نمی گیرند.هنگامی که تصادفی عجیب یاخارق العاده اتفاق می افتد، او تا علت عقلانی آن را نیابد آرام نمی گیرد.
تفاوت و تباین بین جهان بینی قدیمی انجیل و جهان بینی جدید، تباین بین دو شیوه تفکراست، تفکر اسطوره شناختی و تفکر علمی.روش تفکر علمی و پژوهش امروز در اصول همان شیوه علم روش شناختی و انتقادی از آغاز پیدایشش در یونان باستان است.علم یونانی باپرسش درباره مبدأ و منشئی آغاز می شود که از آن جهان را می توان به مثابه جهانی واحد ودارای نظم قانونمند و هماهنگ تصور و درک کرد.به همین سبب علم یونانی در صدد است تا به شیوه ای عقلانی صدق هر گزاره ای را معین سازد.این اصول عینا در علم جدید نیز وجود دارند ومهم نیست که نتایج تحقیقات علمی مرتب در حال تغییرند زیرا که تغییر، خود از نتایج همین اصول ثابت است.
مسلما توانایی یا عدم توانایی جهان بینی علمی برای درک کل واقعیت جهان و حیات انسانی مسئله ای فلسفی است.دلایلی در دست است که در مورد توانایی این علم تردید کنیم و باید این مسئله را در فصل های آتی بیشتر بشکافیم، ولی در اینجا کافی است بگوییم که شیوه تفکرانسانهای جدید حقیقتا با جهان بینی علمی شکل گرفته است و انسانهای جدید برای زندگی روزمره شان به این جهان بینی نیاز دارند.
از این رو امکان نو سازی جهان بینی قدیمی انجیل خوش خیالی بیش نیست.رهایی اساسی و ریشه ای از جهان بینی اسطوره ای کتاب مقدس، انتقاد آگاهانه است که مانع واقعی را روشن وبرجسته می سازد.مانع واقعی این است که کلام خداوند انسان را به ورای امنیتی که ساخته دست خود انسان است فرا می خواند.جهان بینی علمی موجد وسوسه ای عظیم می شود، و آن اینکه انسان تلاش می کند تا بر جهان و زندگی اش حاکم شود.او قوانین طبیعت را می داند و می تواند ازقدرتهای طبیعت برای برآوردن نقشه ها و آرزوهایش استفاده کند.انسان با دقتی هر چه تمامترقوانین زندگی اجتماعی و اقتصادی را کشف می کند و پس از آن با کارآیی هر چه بیشتر زندگی اجتماعی را سازمان می دهد بنا به گفته مشهور سوفوکل«~ (Sophocles) ~»در آنتیگون«~ (Antigone) ~»عجایب بسیاری وجود داردولی هیچ کدام عجیبتر از انسان نیست.
از این رو انسان جدید در معرض خطر فراموش کردن دو چیز قرار دارد: نخست اینکه خواست خوشبختی و امنیت و فایده و سود شخصی نباید هدایت کننده نقشه ها و اعمال او باشد بلکه هادی آنها باید واکنش مطیعانه به خیر و حقیقت و عشق از رهگذر اطاعت از فرمان خدا باشد،فرمانی که انسان با خود خواهی و گستاخی به دست فراموشی می سپارد.دومین خطر ناشی از این توهم است که انسانها بیندیشند که می توانند امنیت حقیقی را با سازمان دادن زندگی شخصی واجتماعی به دست آورند.وقایع و مقدراتی وجود دارند که آدمی نمی تواند آنها را در ید قدرت خود بگیرد.آدمی نمی تواند کارهای خود را دوام بخشد.زندگی انسان زودگذر است و فرجام آن مرگ .تاریخ ادامه دارد و همه برجهای بابل را بارها و بارها فرو ریخته است.هیچ گونه امنیت واقعی و قطعی وجود ندارد و دقیقا همین توهم است که باعث می شود انسانها با تمام وجود درآرزوی امنیت باشند.
دلیل اساسی این میل و آرزو چیست؟ اندوه است، یعنی همان اضطراب یا هیبت«~ (anxiety) ~»پنهان که هر گاه انسان می اندیشد باید امنیتی برای خود فراهم سازد به اعماق روحش می خلد.
کلام خداوند است که انسان را دعوت می کند تا از خود خواهی و امنیت موهومی که برای خود ساخته است دور شود.کلام خداوند است که او را به سوی خدا فرا می خواند، خدایی که ورای جهان و ورای تفکر علمی است.کلام خداوند در عین حال او را به نفس حقیقی خودفرا می خواند .چرا که نفس انسان و حیات درونی و وجود فردی او ورای جهان دیدنی و تفکرعقلانی است.کلام خداوند انسان را در وجود فردی خود مورد خطاب قرار می دهد و از اینرو اورا از قید جهان و اندوه و اضطراب آزاد می سازد، اندوه و اضطرابی که هنگام فراموش کردن جهان ماورا انسان را در خود غرق می سازد.انسانها سعی می کنند با توسل به علم جهان را به تصرف خود در آورند ولی در واقع این جهان است که آدمیان را تصرف می کند.ما در زمان خود شاهدیم که تا چه حد انسانها به تکنولوژی وابسته اند و تا چه حد تکنولوژی پیامدهای دهشتناکی داشته است .ایمان به کلام خداوند یعنی رها کردن امنیت انسانی صرف و فائق آمدن بر یأس و نومیدی که از تلاش برای یافتن امنیت حاصل می شود، تلاشی که همیشه بیهوده و بی حاصل است.
در این معنا، ایمان هم تکالیفی است که پیام الهی از ما می خواهد و هم هدیه آن است.ایمان پاسخی است به پیام الهی.ایمان رها کردن امنیت شخصی آدمی است و کسب آمادگی تا فقط درجهان ماورای نادیدنی و در وجود خدا امنیت بیابد.این امر بدان معناست که ایمان همان امنیت است در جایی که امنیتی وجود ندارد؛ همانطور که لوتر«~ (Luther) ~»گفت ایمان، آمادگی برای ورودی مطمئن و بی پروا به تاریکی آینده است، ایمان به خدایی که حاکم بر زمان و جاودانگی است، خدایی که مرا فرا می خواند، خدایی که من مخاطب فعل او بودم و هم اکنون نیز هستم چنین ایمانی فقط زمانی حقیقی است که «علی رغم همه چیز» بر ضد جهان باشد.چرا که در جهان از خدا و اعمال او نشانی نمی توان دید و آدمیانی نیز که طالب امنیت در جهان هستند نمی توانندآن را ببینند.می توان گفت کلام خداوند انسان را در ناامنی اش مخاطب قرار می دهد و او را به آزادی فرا می خواند چرا که انسان آزادی خود را با رفتن به طرف امنیت از دست می دهد .این قاعده ممکن است تناقض نما«~ (paradoxical) ~»به نظر می آید ولی هنگامی که به معنای آزادی توجه کنیم این قاعده روشن می شود.
آزادی اصیل و واقعی، نوعی خودکامگی ذهنی«~ (subjective arbitrariness) ~»نیست، آزادی نهفته در اطاعت است.آزادی خودکامگی ذهنی توهمی بیش نیست چرا که انسان را در دست سوائق خود رها می کند تا در هر لحظه همان کاری را انجام دهد که هواهای نفسانی و شهواتش به او می گوید .چنین آزادی پوشالیی در حقیقت بر شهوت و هوای نفسانی لحظه ای متکی است.
آزادی واقعی، رهایی از قید انگیزه های آنی است؛ آزادیی است که در برابر خواسته ها و فشارهای دم به دم انگیزه ها تاب می آورد.چنین آزادیی فقط در صورتی به دست می آید که سلوک و رفتارآدمی را انگیزه ای تعیین کند که از زمان حال فراتر رود، انگیزه ای که نامش قانون است.آزادی،اطاعت از قانونی است که اعتبارش مشخص شده است و مورد قبول است و انسان سلطه آن را بروجود خود باز می شناسد.این قانون فقط و فقط می تواند قانونی باشد که منشأ و پایه عقلی آن درماوراست و می توان آن را قانون معنوی یا به زبان مسیحی قانون خداوند نامید.
فلسفه یونان باستان و مسیحیت، اندیشه آزادیی را که قانون معین ساخته است یعنی اطاعت آزاد یا آزادی مطیعانه را به خوبی می شناختند.به هر تقدیر در اعصار جدید این مفهوم آزادی ازمیان رفت و رویکردی موهوم یعنی آزادی خودکامگی ذهنی جایگزین آن شد، اندیشه ای که تن به هنجار و یا قانونی ماورایی نمی دهد.از پی چنین اندیشه ای، نسبی گرایی رایج می شود که تکالیف اخلاقی و حقایق مطلق را به رسمیت نمی شناسد.پایان راه چنین تحولی نیهیلیسم است.
دلایل متعددی بر این تحول مترتب است.نخست، تحول علم و تکنولوژی است که موجب این توهم می شود که آدمی ارباب جهان و زندگی خود است.دومین دلیل، نسبی گرایی تاریخی است که زاییده جنبش رمانتیک است.نسبی گرایی تاریخی بر این عقیده است که خرد حقایق ابدی و یا مطلق را درک نمی کند بلکه تابع تحول تاریخی است.به عبارت دیگر هر حقیقتی فقطبرای زمان و نژاد یا فرهنگی معین دارای اعتبار نسبی است و از اینروست که در نهایت جستجوی حقیقت بی معناست .
دلیلی دیگر نیز برای تبدیل آزادی اصیل و واقعی به آزادی ذهنی وجود دارد.اساسیترین سبب ابتلا به هیبت، رویارویی با آزادی و میل به ایمن بودن است.آزادی واقعی حقیقتا آزادیی قانونمند است نه آزادیی توأم با امنیت.این آزادی از پی مسئولیت و تصمیم گیری به دست می آیدو از اینرو آزادی در ناامنی است.آزادی خودکامگی ذهنی خود را به این سبب ایمن می داند که نسبت به قدرتی متعالی متعهد و مسئول نیست چرا که با در دست داشتن علم و تکنولوژی خودرا ارباب جهان می پندارد.آزادی ذهنی زاییده آرزوی ایمن بودن است؛ در واقع هیبتی است که هنگام رویارویی با آزادی اصیل و واقعی ایجاد می شود.
اینک کلام خداوند است که انسان را به آزادی اصیل، به اطاعت آزاد فرا می خواند، و تکلیف اسطوره زدایی چیزی بیش از این نیست که فراخوانی کلام خداوند را روشن سازد.اسطوره زدایی،متون مقدس را تفسیر می کند تا برای مفاهیم اسطوره ای معنای عمیقتری بیابد و کلام خداوند را از چنگال جهان بینی های گذشته آزاد سازد.
از این رو به خطا دست به اعتراض می زنند و می گویند اسطوره زدایی پیام مسیحی را عقلانی می کند و آن را حاصل تفکر عقلانی بشر می داند و سر خدا را نابود می سازد.حاشا که چنین باشد، بر عکس اسطوره زدایی معنای سر خداوندی را روشن و آشکار می سازد.فهم ناپذیری خداوند در قلمرو تفکر نظری نهفته نیست بلکه در قلمرو وجود شخصی نهفته است.ایمان درپی یافتن آن نیست که خداوند به خودی خود چه نوع وجودی است بلکه فعل او با آدمی همان سری است که ایمان به کشف آن علاقه دارد.این سر برای تفکر سر نیست بلکه اراده های طبیعی وآرزوهای آدمیان آن را سر می دانند.
کلام خداوند سری نیست که سد راه فهم من شود، بر عکس من بی آنکه کلام خداوند راحقیقتا بفهمم قادر نیستم آن را باور کنم، ولی فهمیدن به معنای تبیین عقلانی نیست.برای مثال می توانم معنای دوستی و عشق و ایمان و وفاداری را بفهمم و دقیقا با درک و فهمی اصیل وواقعی بدانم که دوستی و عشق و ایمان و وفاداری که شخصا مرا شادمان می کنند اسراری هستندکه قادر به کشف آنها نیستم ولی شاکرانه آنها را می پذیرم، چرا که من آنها را با یاری تفکر عقلانی و تحلیلهای روانشناختی و انسان شناختی درک نمی کنم، بلکه فقط آمادگی فارغ البال برای رویاروییهای شخصی مرا قادر به درک این مفاهیم می کند.با این آمادگی می توانم این مفاهیم رابه شیوه ای معین قبل از اینکه از آنها بهره مند شوم درک کنم چرا که وجود شخصی من محتاج آنهاست.سپس آنها را در حال جستجو و طلبشان درک می کنم.با وجود این بر آورده شدن تمناهای من و آمدن دوستی به دیدارم واقعیتی است که جزو اسرار باقی می ماند.
به شیوه ای مشابه می توانم معنای لطف خداوند را بفهمم، یعنی تا هنگامی که شامل حال من نشده است در طلبش باشم و هنگامی که شامل حال من شد شاکرانه آن را بپذیرم.این سرهمواره سر به مهر باقی خواهد ماند که لطف شامل حال من می شود و خدای رحمان، خدای من است؛ و این نه بدان سبب است که خداوند به شیوه ای غیر عقلانی عمل می کند و روند طبیعی وقایع را بر هم می زند بلکه به این سبب است که نمی توان درک کرد که خداوند به عنوان خداوندرحمان با کلامش با من روبرو شود.
مأخذ:
این مقاله ترجمه ای از فصول 1 و 2 و 3 کتاب زیر است:
«~ .s sons,New York,1958' Jesus Christ and Mythology,Rudolf Bultmann,charles scribner ~»