ستاره سبز
در پانزدهم 8589 ق تولد نوزدادی خانواده سعد الدین ابو ابراهیم موسی بن جعفر را از شادی و نشاط آکنده ساخت . ابو ابراهیم نوزاد نیمه محرم را به یاد نیای ارجمندش علی نامید.
(1)همسر ابو ابراهیم دختر ورام بن ابی فراس دانشور شهره حله بود.
(2) علی اندک اندک در محضر پدر بزرگی چون ورام و پدری مانند سعد الدین ابو ابراهیم با الفبای زندگی آشنا شد. او بزودی دریافت که ریشه در آسمان دارد و با سیزده واسطه با امام حسن مجتبی علیه السلام پیوند می خورد.
(3)ورام برایش گفت که ابو ابراهیم دخترزاده شیخ طوسی است .
(4) و چگونه نیای بزرگوارش محمد بن اسحاق به دلیل زیبایی چهره و ناموزونی پاها به طاووس شهرت داشت .
(5)ورام در دوم محرم 605 ق دیده از جهان بست .
(6) هر چند همراهی این بزرگمرد با علی بن موسی ، که رضی الدین شهرت داشت ، دیری نپایید ولی همین زمان کوتاه کافی بود تا علی وی را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستایشش کند.
(7)البته ستاره حله تنها بدین استادان بسنده نکرد. شیخ نجیب الدین بن نما، شید شمس الدین فخار بن معد الموسوی ، سید صفی الدین الحسن الدربی ، شیخ سدید الدین سالم بن محفوظ بن عزیزه السوروای ، سید ابو حامد محبی الدین محمد بن عبدالدین زهره الحلبی ، شیخ ابو السعادات اسعد بن عبد القاهر اصفهانی ، سید کمال الدین حیدر بن محمد بن زید بن محمد به عبدالله الحسینی و سید محب الدین محمد بن محمود مشهور به ابن نجار بغدادی از دیگر استادان وی شمرده می شدند.
(8)ناگفته پیداست که استفاده از همه این نامبردگان به شیوه معمول روزگار ما تحقق نیافته ، بلکه بیشتر بهره وری ستاره حله از آنها در قالب قرائت روایت و اجازه نقل حدیث بوده است . شتاب وی در آموختن مطالب دقیق علمی شگفت انگیز بود. آنچه دیگران در چند سال می آموختند او در یک سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهایه شیخ طوسی به چنان پیشرفتی دست یافت که ابن نما در پشت جلد اول نهایه اجازه ای به خط خویش برایش نگاشت .
(9)علی که همواره پند ورام در گوش داشت و در هر رشته علمی که وارد می شد به چیزی جز تخصص نمی اندیشید
(10) به اجازه استاد بسنده نکرده ، بخش دوم نهایه را نیز خواند،
(11) آنگاه مبسوط را به پایان برده ، بدین ترتیب پس از دو سال و نیم فقه آموزی ، از استاد بی نیاز شد واز آن پس تنها برای نقل روایت در محضر استادان حضور یافت .
(12)فقیه اندیشناک
چون رضی الدین سید علی بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وی خواستند تا راه دانشوران گذشته را پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهی آشنا سازد، ولی ستاره خاندان طاووس نمی توانست بدین پیشنهاد پاسخ مساعد دهد. آیات پایانی سوره الحاقه (ولو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیعین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین : و اگر محمد به دروغ سخنانی به ما نسبت می داد او را گرفته ، رگ گردنش را قطع می کردیم و هیچ یک از شما نمی توانستید ما را از این کار بازداشته ، نگهدارنده اش باشید.)
همواره در ژرفای روانش طنین می افکند و او را از نزدیک شدن به فتوا باز می داشت . او چنان می اندیشید که وقتی پروردگار پیامبرش را چنین تهدید کرده و از نسبت دادن سخنان و احکام خلاف واقع به خویش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشید.
(13) بنابراین راه خویش را از مفتیان جدا ساخت .
ناگفته پیداست که این پایان پیشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمی توانستند گوهر یگانه آن دیار را نادیده گرفته ، از آن به سوی دیگری رو کنند. بنابراین دیگر بار به آستانش روی آورده ، از او خواستند داوری شهر را به عهده گیرد. سید فرمود: مدتهاست میان خرد و نفسم درگیری است ... من در همه عمر هرگز نتوانستم بین این دو دشمن داوری کرده ، میانشان آشتی برقرار سازم ! کسی که در همه عمر از یک داوری و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه می تواند در اختلافهای بی شمار جامعه داوری نماید؟ شما باید در پی کسی باشید که خرد و نفسش آشتی کرده ، به یاری هم بر شیطان چیرگی یافته باشند... چنین کسی توان داوری درست دارد.
(14)پیوند بزرگان
ابو ابراهیم که خود را در برابر آینده فرزند مسوول می دانست زهرا خاتون فرزند ناصر بن مهدی ، وزیر شیعی آن روزگار را برای همسری فرزند برگزید.
ولی رضی الدین مصلحت خویش را در گریز از ازدواج می دید. کشمکش میان فرزند و پدر مدتی ادامه یافت . تا آنکه علی بر آستان حضرت کاظم علیه السلام پناه برده ، پس از پاکسازی روان به رایزنی با پروردگار روی آورد. نتیجه تفال وی اظهار پاسخ مساعد به خواسته پدر بود. بدین ترتیب گوهر یگانه حله با آن زن ازدواج کرد و آل طاووس را در شادمانی فرو برد.
(15)مدتی بعد در سال 620 ابو ابراهیم دیده از جهان فرو بست و رضی الدین را سخت اندوهگین ساخت .
(16)پایتخت شیطان
اندک اندک آوازه شهرت رضی الدین در سراسر عراق پیچید و آن دانشور فرزانه به خواهش شیعیان بغداد رهسپار آن سامان شد. موید الدین محمد بن احمد بن العلقمی ، وزیر روشن بین عباسیان وی را که در یکی از خانه های خویش جای داد.
(17) سرور پرهیزگاران دانشمند حله در این شهر با انبوه مومنان و اندیشمندان دیدار کرد و تجربه های بسیار اندوخت .
هر چند سید پارسای آل طاووس تنها برای هدایت شیعیان بغداد بدان سامان گام نهاده بود. در این شهر نیز از پیشنهادهای غیر قابل پذیرش آسوده نبود. مستنصر از وی خواست تا مقام آقای دار الخلافه را به عهده گیرد و سید چنانکه شیوه اش بود از پذیرش سر باز زد و خود را آماج تیرهای مسموم بدخواهان ساخت . تیرهای که سرانجام به هدف نشست و ذهن بیمار خلیفه را برای کیفر آن دانشور وارسته آماده کرد. ولی دست پنهان پروردگار به یاری بنده پاکدلش شتافته ، وضعیت را به سود وی تغییر داد.
(18)اندکی بعد مستنصر شخصیتهای بسیاری را واسطه ساخت تا فقیه آل طاووس مقام نقابت طالبیان را عهده دار شود. هر چند این مقام چیزی جز سرپرستی سادات عصر و رسیدگی به امور آنان نبود، رضی الدین از پذیرش آن سر باز زد. او در پشت پیشنهادهای خلیفه خواسته های پنهانش را نیز مشاهده می کرد. پس در برابر پافشاری دربار ایستاد و به وزیر دوستدار اهل بیت علیه السلام ، که وی را به پذیرش مقام و عمل به فرمان خدا می خواند، گفت : اگر پذیرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار می پسندد، ممکن است پس چرا تو در وزارت به کار نمی بندی ؟!
چون خلیفه سید را بر رای خویش استوار یافت ، گفت : با ما همکاری نمی کنی در حالی که سید مرتضی و سید رضی در حکومت وارد شده ، مقام پذیرفتند. آیا آنها را معذور می دانی یا ستمگر می شماری ؟ بی تردید معذور می دانی ! پس تو نیز معذوری !
رضی الدین گفت : آنها در روزگار آل بویه که ملوکی شیعه بودند. می زیستند. آن حکومت در برابر حکومتهای مخالف تشیع قرار داشت ، بدین جهت ورودشان به کارهای دولتی با خشنودی خداوند همراه بود.
(19)با این پاسخ مستنصر برای همیشه از پیشنهادش چشم پوشید و برای سودجویی از دانشور پرهیزگار حله چاره ای دیگر اندیشید.
مدتی بعد لزوم همنشینی رضی الدین با خلیفه بر سر زبانها افتاد. وزیران و درباریان هر یک به گونه ای دانشور پارسای حله را بدین کار فرا می خواندند.
سید روشن بین آل طاووس که از نیرنگ مستنصر برای بهره گیری از نام خویش آگاه بود در برابر این پیشنهاد نیز سرسختانه ایستادگی کرد و بر دل سیاه خلیفه داغ ناکامی نهاد.
در این روزگار کامیابیهای پیوسته مغولان مستنصر را در نگرانی فرو برد. او چنان اندیشید که دانشور آل طاووس را به عنوان سفیر نزد سرور مغولان فرستد. پس نماینده ای به خانه سید فرزانه حله گسیل داشت و خواست خویش را به آگاهی وی رساند. رضی الدین بی درنگ پاسخ منفی داد و در توضیح گفت : سفارت من جز پشیمانی هیچ دستاوردی ندارد.
فرستاده مستنصر با شگفتی پرسید: چگونه ؟
فقیه روشن بین حله گفت : اگر کامیاب شوم تا واپسین لحظه زندگی هر روز مرا به سفارتی خواهید فرستاد و از عبادت و کردار نیک باز خواهم ماند. و اگر کامیاب نشوم حرمتم از میان می رود، راه آزارم گشوده می شود و مرا از پرداختن به دنیا و آخرت باز می دارید. علاوه بر این اگر تن بدین سفر دهم بدخواهان چنان شایع می کنند که فلانی به امید سازش با مغولان و بهره گیری از آنان برای براندازی خلیفه سنی بغداد بدین سفر دست یازیده است . پس شما بیمناک می شوید و کمر به نابودی ام می بندید.
برخی از حاضران گفتند: چاره چیست ، فرمان خلیفه است !
سید همچون همیشه زندگی اش به قرآن پناه برد و کلام الهی نیز بر نیک نبودن سفر دلالت داشت . آن را با صدای بلند تلاوت کرد تا همه دریابند که چرا فرمان خلیفه را نادیده گرفته است .
(20)خاطره های سبز
سال 627 ق را باید سال تحقق تنها سفیر سید پارسایان حله به بیرون از عراق نامید. او در این زمان با هدف حج راه حجاز پیش گرفت و با کوله باری از دستاوردهای معنوی به خانه بازگشت . دستاوردهایی که باید یک قطعه کفن را در شمار آشکارترین آنها جای داد. او از آغاز توقف در عرفات کفنش را به شیوه ای خاص بر دست نگاه داشت ، سپس آن را به خانه خدا، حجرالاسود، آرامگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و معصومان خفته در بقیع ساییده ، تبرک ساخت و به مثابه نفیس ترین هدیه برای خویش باز آورد.
(21)ناگفته پیداست عارف بزرگ حله در فرصتهای گوناگون به حرم معصومان می شتافت . در این زیارتها او به حقایقی دست می یافت که حتی تصور آن نیز برای بسیاری از مردم ناممکن است . فقیه پاک رای حله در کتاب مهج الدعوات خاطره ای از سفر به سامرا را چنین بازگو می کند:
((در شب چهارشنبه سیزدهم دیقعده سال 638 در سامرا بودم . سحرگاهان صدای آخرین پیشوای معصوم حضرت بقیه الله علیه السلام را شنیدم که برای دوستانش دعا می کرد و می گفت :
... پروردگارا! آنها را در روزگاری سرفرازی ، سلطنت ، چیرگی و دولت ما به زندگی بازگردان .))
(22)البته این تنها خاطره دانشور پرهیزکار حله از آن شهر آسمانی نیست . او سحری دیگر در سرداب سامرا صدای مولایش را آشکارا شنید که برای پیروانش دعا می کرد و پروردگار را چنین می خواند:
((اللهم ان شیعتنا خلقت من شعاع انوارنا و بقیه طینتنا و قد فعلوا ذنوبا کثیره اتکالا علی حبنا و ولایتنا فان کانت ذنوبهم بینک و بینهم فاصلح بینهم و قاض بها عن خمسنا و ادخلهم الجنه فزحزحهم عن النار و لاتجمع بینهم و بین اعدائنا فی سخطک .))
(23)پروردگارا! شیعیان از پرتو نور ما و باقیمانده گل وجود ما آفریده شده اند و گناهان فراوانی به پشتگرمی دوستی و ولایت ما انجام داده اند. پس اگر گناهانشان میان تو و آنها فاصله ای پدید آورده میان آنها را اصلاح کن و گناهانشان را از خمس ما جبران فرما پروردگارا! آنها را از آتش دور کرده ، در بهشت جای ده و همراه دشمنان ما در خشم و عذاب خویش نیفکن .
پیشنهاد وزارت
در این روزگار مستنصر دامی تازه گسترده ، به رضی الدین چنین پیشنهاد کرد. وزارت بپذیر و هر چه مصلحت می دانی انجام ده ، من تا پایان راه کنارت خواهم ماند و در یاری ات از هیچ کوششی کوتاهی نخواهم کرد!
سید چون همیشه از پذیرفتن پیشنهاد سر باز زد، ولی خلیفه بر خواسته اش پای فشرد. سرور پارسایان حله گفت : اگر مراد از وزارت من آن است که چون دیگر وزیران ، بی توجه به آیین وحی به هر وسیله ممکن کارهای وزارتی را به فرجام رسانم ، پس نیازی به من نیست . وزیران کنونی چنین کرداری انجام می دهند. و اگر مراد آن است که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کنم بی تردید درباریان یعنی بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمی نهند و تحمل نمی کنند، البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پیرامون کشور نیز زیر بار نمی روند، علاوه بر این اگر من به دادگری ، انصاف و زهد رفتار کنم خواهند گفت علی بن طاووس علوی حسینی می خواهد به جهانیان نشان دهد که اگر خلافت دست آنها بود چنین رفتار می کردند. بی تردید در این کار نوعی انتقاد و سرزنش بر پدرانت ، که خلفای پیشین بودند، نهفته است . با این کار، تو ناگزیر کمر به هلاکتم خواهی بست و مرا به بهانه های واهی هلاک خواهی ساخت . اگر قرار است فرجام کارم به سبب اتهامی ساختگی به هلاکت انجامد پس اکنون که در پیشگاهت حضور دارم ، پیش از آنکه در ظاهر گناهی مرتکب شوم ، هر چه می خواهی انجام ده ، تو پادشاهی توانمندی و قدرت داری .
(24)هر چند این گفتار منطقی خلیفه را از پافشاری فزون تر باز داشت ولی روان آسمانی سید دیگر توان ماندن در سرزمین دامهای شیطانی را از دست داده بود. بنابراین ، پس از پانزده سال ، پایتخت را ترک گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد.
(25)کوچه های وصل
رضی الدین در سال 641 وارد حله شد
(26) و اندکی پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادی الثانی همان سال همراه دوست وارسته اش سید محمد بن محمد آوی به زیارت امیرمومنان علی علیه السلام شتافت .
(27)آنها نیمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادی الثانی زیر باران عنایت علوی قرار گرفتند.
(28) محمد آوی سیمای رویایی وصول رضی الدین را در رویا مشاهده کرد و بامداد خطاب به همسفرش چنین گفت :
((در رویا چنان دیدم که لقمه ای در دست تو (سید بن طاووس ) است و می گویی این لقمه از دهان مولایم مهدی است . آنگاه قدری از آن را به من دادی .))
(29)رضی الدین در پگاه پنجشنبه نیز آماج امواج حقایق قرار گرفت . شیدای مجذوب حله شرح آن لحظه های ملکوتی را چنین بیان کرده است :
پگاه پنجشنبه چون همیشه به حریم نورانی مولایم علی علیه السلام وارد شدم در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیرمومنان و انبوه مکاشفات چنان مرا در برگرفت که نزدیک بود بر زمین فرو افتم . پاها و دیگر اندامم در ارتعاشی هولناک از کنترل بیرون شدند و من در آستانه مرگ و رهایی از خاک قرار گرفتم . در این حالت فرامادی پروردگار به احسان خویش حقایق را بر من نمایاند. در آن لحظه ها شدت بی خودی ام به اندازه ای بود که چون محمد بن کنیله جمال از کنارم گدشته ، سلام کرد، توان نگرستین به او و دیگران نداشتم و او را نشناختم . پس از حالش پرسیدم ، او را به من شناساندند.
(30)رازهای جمعه شب
مسافران نجف در شب جمعه ، بییت و هفتم جمادی الثانی 641، به حله بازگشتند.
(31) روز جمعه یکی از آشنایان گفت : مردی نیک ، که می گوید در بیداری امام عصر علیه السلام را ملاقات کرده ، به دیدارت شتافته است . او عبدالمحسن نام دارد.
پارسای آل طاووس ورودش را گرامی داشت و شب شنبه ، بیست و هشتم جمادی الثانی ، با میهمان پاک نهادش به گفتگو نشست . عبدالمحسن پس از بیان زیارت حضرت مهدی علیه السلام ادامه داد: امام فرمود نزد ابن طاووس برو و این پیام را به وی برسان . آنگاه پیام را باز گفت .
عارف بزرگ حله سپس بستر گسترد و چون میهمان آرمید خود آماده خفتن شد ولی پیش از آنکه خواب بر پیکرش سایه افکند. از پروردگار خواست تا حقایقی فزون تر بر وی آشکار سازد. رضی الدین بعدها پرده از رویای آن شب برداشته ، چنین نگاشت :
در خواب مولای ما حضرت امام صادق علیه السلام را مشاهده کردم که با هدیه ای بس بزرگ به دیدارم شتافته ،... ولی گویا من قدر این هدیه اش را نمی دانم و ارزشش را درست نمی شناسم .
چون نیمه شب فرا رسید سرور پارسایان حله برای نیایش شبانه برخاست ولی حادثه ای شگفت وی را از این توفیق بازداشت ، او خود داستان آن شب را چنین نگاشته است :
... برای نماز شب برخاستم ... دست دراز کردم و دسته ابریق را گرفتم تا آب بر کف ریخته ، وضو گیرم ، ولی گویا کسی دهانه ابریق را گرفته ، باز گرداند و مانع وضویم شد. با خود گفتم شاید آب نجس است و خداوند می خواهد مرا از به کارگیری آب نجس باز دارد... پس به کسی که آب آورده بود گفتم : ابریق را از کجا پر کردی ؟ پاسخ داد: از نهر. گفتم : شاید این نجس باشد، آن را برگردان ، پاک کرده ، از آب نهر پر کن ! پس رفت . آبش را ریخت و در حالی که من صدای ابریق را می شنیدم ، آن را شست ، دوباره پر کرد و آورد. من دسته ظرف را گرفتم تا وضو سازم ولی گویا کسی دهانه ابریق را گرفته ، برگرداند و مرا از وضو بازداشت . من بازگشته ، به خواندن برخی از دعاها پرداختم و سپس مانع وضویم می شد. پس دریافتم که این حادثه برای باز داشتنم از نماز شب است با خود گفتم : شاید پروردگار اراده کرده فردا آزمونی و حکمتی بر من جاری کند و نخواسته برای سلامتی و رهایی از بلا دعا کنم . پس نشستم و نشسته به خواب رفتم . در رویا مردی را دیدم که می گفت : گویا شایسته بود در پیش رویش راه بروی .
در این لحظه بیدار شدم ، دریافتم که در گرامی داشت عبدالمحسن کوتاهی کرده ام . پس آمرزش طلبیدم . آنگاه سراغ ابریق رفته ، وضو گرفتم و نماز گزاردم .
فقیه روشن بین حله روز شنبه بر میهمان نوازی افزود و سفیر را چنانکه در خواب آموخته بود، گرامی داشت .
(32)نامه ای از دوزخ
دانشمند عارف حله از همنشینی با فرمانروایان می گریخت و در این باره هرگز پند دوستان ناآگاه را نمی شنید. روزی یکی از فقیهان روزگار به او گفت : امامان ما در محفل خلفا شرکت جسته ، با آنها آمیزش داشتند. پس ورود ما به مجلس آنان نیز نمی تواند نکوهیده و زیان آور باشد.
سید پاسخ داد: پیشوایان ما در محفل آنان حضور می یافتند در حالی که قلبشان از شهوترانان حاکم رویگردان بود ولی تو آیا خود را چنین می دانی ؟ به ویژه هنگامی که نیازت را برآورده می سازند و تو را از نزدیکان خویش قرار می دهند و نیکی درباره ات روا می دارند، آیا می توانی دل از دوستی آنان تهی کنی ؟
فقیه گفت : نه ، درست می گویی ، حضور ناتوانان نزد توانگران هرگز مانند حضور اهل کمال نیست .
(33)در حله یکی از فرمانروایان ضمن نامه ای از آن فقیه گرانمایه خواست در خانه به ملاقاتش شتابد. سید در پاسخ چنین نوشت : آیا در کاخی که زندگی می کنی چیزی از آن برای خدا ساخته شده است تا در آنجا حضور یابم ، بر آن نشینم یا بدان نگرم ؟ آگاه باش ! آنچه مرا در روزهای آغازین عمر به ملاقات فرمانروایان می کشاند، اعتماد بر استخاره بود ولی اینک به فضل الهی از رازهایی آگاه شده ، می دانم که استخاره در چنین مواردی دور از حق و صواب است .
(34)شاگردان
بسیاری از دانشوران حله و دیگر شهرهای عراق از محضر نورانی پژوهشگر فرزانه روزگار خویش ابوالقاسم رضی الدین علی بن موسی استفاده کرده اند. در میان این جمع پارسا می توان از نامهای زیر به مثابه چهره های برجسته محافل علمی سید یاد کرد.
1 - شیخ سدید الدین یوسف علی بن مطهر ((پدر علامه حلی ))
2 - جمال الدین حسن بن یوسف ، مشهور به علامه حلی
3 - شیخ جمال الدین یوسف بن حاتم شامی
4 - شیخ تقی الدین حسن بن داوود حلی
5 - شیخ محمد بن احمد بن صالح القسینی
6 - شیخ ابراهیم بن محمد بن احمد القسینی
7 - شیخ جعفر بن محمد بن احمد القسینی
8 - شیخ علی بن محمد بن احمد القسینی
9 - سید غیاث الدین عبدالکریم بن احمد بن طاووس (فرزند بزرگش )
10 - سید احمد بن محمد علوی
11 - سید نجم الدین محمد بن الموسوی
12 - شیخ محمد بن بشیر
13 - صفی الدین محمد (فرزند سید)
14 - رضی الدین محمد (فرزند دیگر سید)
میراث سبز
از عارف واصل حله نوشته های فراوان مانده است که به نام برخی از آنها اشاره می کنیم :
الامان من اخطار الاسفار و الزمان ، انوار الباهره فی انتصار العتره الطاهره ، الاسرار المودعه فی ساعات اللیل و النهار، اسرار الصلوات و انوار الدعوات ، البهجه لثمرات المهجه ، الدروع الوافیه ، فلاح السائل و نجاح المسائل فی عمل الیوم و اللیل ، فرج المهموم فی معرفه نهج الحلال و الحرام من علم النجوم ، فرحه الناظر و بهجه الخواطر، اغائه الداعی و اعانه الساعی ، الاحتساب علی الالباب ، الاقبال بالاعمال الحسنه ، جمال الاسبوع فی کمال العمل المشروع ، کشف المحجه لثمره المهجه ، الله وف علی قتلی الطفوف ، المنامات الصادقات ، کتاب المزار، مصباح الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنایات ، محاسبه النفس ، ربیع الالباب ، روح الاسرار و روح الاسمار، الطرائف فی مذاهب الطوائف ، التشریف بتعریف وقت التکلیف ، الیقین فی اختصاص مولانا علی بامره المومنین .
(35)پرواز واپسین
در حدود 640 ق سید برنامه ای نوین برای زندگی اش پی ریزی کرد، او چنان اندیشید که باید از همه مردم کناره بگیرد تا باران عنایتهای ویژه بر او فرو بارد. پس استخاره کرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال 645 تا 648 در حریم مقدس علی علیه السلام اقامت گزید، البته رضی الدین درست اندیشیده بود. او بعدها در این باره نوشت :
در نجف از مردم کناره می گرفتم و جز فرصتی اندک با آنها آمد و شد نمی کردم . بدین سبب مشمول عنایتها قرار گرفتم ، عنایتهایی در دین ، که سراغ ندارم مانند آن را به کسی دیگر از ساکنان آن حریم داده باشند.
(36)آن بزرگمرد در نجف آرامگاهی برای خویش ساخت .
(37) و در روزهای پایانی سال 648 راه کربلا پیش گرفت . او سه سال نیز در حریم امام حسین علیه السلام زیست .
(38) آنگاه رهسپار سامرا شد تا نخستین کسی باشد که با خانواده در این سه شهر زیسته ، بدین ترتیب از همسایگان رسمی معصومان آن دیار به شمار آید.
(39) البته علاوه بر این نوعی بریدن و دور شدن تدریجی از بستگان و آشنایان نیز مورد توجه وی بوده است .
(40)هر چند فقیه وارسته حله به سوی سامرا راه می سپرد ولی به دلیلی ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال 652 ق دیگر بار در خانه قدیمی اش اقامت گزید.
(41) اما این توقف با اقامت روزگار جوانی تفاوت بسیار داشت . بیشتر وقت سید در خلوت می گذشت و به چیزی جز عبادت ، راهنمایی مراجعه کنندگان و دستگیری نیازمندان نمی اندیشید. در سال 655 ق لشکر مغول به عراق یورش برد و بغداد را محاصره کرد.
(42) رضی الدین که به آسایش مومنان می اندیشید آمادگی خود را برای گفتگو با مغولان درباره صلح اعلام داشت ، ولی خلیفه نپذیرفت .
(43) سرانجام 28 محرم فرا رسید. مغولان به شهر ریختند و شامگاهی سراسر وحشت به شهر بغداد سایه افکند، شبی که شرف الدین ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضی الدین نیز به شهادت رسید.
(44) سید پارسای حله خاطره آن شب را چنین نگاشته است :
((این واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من در خانه خود در المقتدیه بغداد بودم ... آن شب را که شب هراس و وحشت بود تا بامداد بیدار ماندیم . خداوند ما را از آن حادثه ها و رنجها سالم نگاه داشت ...))
(45)هلاکوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسه المستنصریه حاضر شوند و درباره این پرسش که ((آیا فرمانروای کافر عادل برتر است یا مسلمان ستمگر)) حکم دهند. رضی الدین از جای برخاسته ، برتر بودن فرمانروای کافر عادل را تایید کرد. در پی او دیگر فقیهان نیز به تایید حکم پرداختند.))
(46)فرمانروای مغول در دهم صفر 656 سید را فرا خوانده ، امان نامه ای برای او و یارانش صادر کرد.
(47) سید که در پی راهی برای بیرون بردن مومنان از پایتخت بود، هزار تن را گرد آورده ، با حمایت سربازان هلاکوخان آنان را به حله رساند
(48) و در نخستین فرصت خود به پایتخت بازگشت .
(49) شاید مومنی را از دردی برهاند یا بی گناهی را از کیفر رهایی بخشد.
در این روزگار هلاکو از وی خواست مقام نقابت علویان را بپذیرد. رضی الدین که در آغاز این پیشنهاد را رد کرده بود با شنیدن پیامدهای رد درخواست هلاکوخان از زبان خواجه نصیر الدین طوسی ، ناگزیر این مقام را پذیرفت و برای بیعت علویان مراسم ویژه ای برگزار کرد.
(50) سه سال پس از آن ، روزی بیماری بر پیکر سرور فقیهان عراق سایه افکند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال 664 ق روان الهی اش به آسمان پر کشید.
(51)فرزندان سید
سید خاندان طاووس دو پسر به نامهای محمد المصطفی و علی و چهار دختر داشت .
(52)او در تربیت آنها بسیار سخت کوش بود و اهمیت ویژه ای به نخستین روز پای نهادن فرزندان به سن تکلیف ، دلیل روشنی بر این حقیقت است .
او خطاب به یکی از فرزندانش چنین نگاشته است : ((فرزندم ! خواهرت شرف الاشراف را اندک زمانی قبل از بلوغ نزد خود خواندم ، به مقدار توان و آمادگی اش دستورهای دینی را برای او بیان کردم و به او خاطر نشان ساختم که بلوغ شرافت و کرامتی است که خداوند به بنده اش می دهد و این افتخار نصیب تو نیز شده است .
(53)در سایه اهمیت آن عارف وارسته به تربیت فرزندان ، دخترانش شرف الاشراف و فاطمه در سنینی بسیار اندک (اولی در 12 سالگی و دومی در قبل از 9 سالگی ) توفیق حفظ قرآن کریم یافتند.
(54)
پینوشتها:
1-فیض العلام فی عمل المشهور و وقایع الایام ، شیخ عباس قمی ، ص 158.
2-روضات الجنات ، خوانساری ، ج 4، ص 325.
3-مقدمه برنامه سعادت ، سید محمد باقر شهیدی گلپایگانی ، ص 2.
4-روضات الجنات ، ج 4، ص 337.
5-کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، اتان گلبرگ ، سید علی قرانی و رسول جعفریان ، ص 20.
6-فیض العلام ، ص 143.
7-مقدمه کشف المحجه لثمره المهجه ، سید بن طاووس ، سید محمد باقر شهیدی گلپایگانی ، ص 7.
8-همان .
9-کشف المحجه لثمره المهجه ، سید بن طاووس ، فصل 143، نسخه کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی ره .
10-همان .
11-همان .
12-همان .
13-همان ، فصل 125.
14-همان ، فصل 125.
15-همان ، فصل 126.
16-کتابخانه ابن طاووس ، ص 20 و 21.
17-همان کتاب ، ص 22 و 23.
18-کشف المحجه لثمره المهجه ، فصل 216 و 127.
19-همان ، فصل 128.
20-همان .
21-روضات الجنات ، ج 4، ص 336.
22-مهج الدعوات ، سید بن طاووس ، ص 368.
23-نجم الثاقب ، حسین نوری طبرسی ، ص 296.
24-کشف المحجه لثمره المهجه ، فصل 131.
25-همان .
26-کتابخانه ابن طاووس و...، ص 27.
27-نجم الثاقب ، ص 285 و 286.
28-همان ، ص 285 و 286.
29-همان ، ص 285 و 286.
30-همان ، ص 285 و 286.
31-مستدرک وسائل الشیعه ، حسین نوری طبرسی ، ص 468 و 469.
32-نجم الثاقب ، ص 285 و 286.
33-کشف المحجه لثمره المهجه ، ف 122 و 123.
34-همان ، ف 122و 123.
35-کتابخانه ابن طاووس و...، ص 50 - 111.
36-کشف المحجه لثمره المهجه ، فصل 134.
37-روضات الجنات ، ج 4، ص 327.
38-کتابخانه ابن طاووس و...، ص 28.
39-کشف المحجه لثمره المهجه ، فصل 134.
40-همان ، فصل 134.
41-کتابخانه ابن طاووس و...، ص 29.
42-مفاخر اسلام ، علی دوانی ، ج 4، ص 68.
43-همان ، ج 4، ص 68.
44-کتابخانه ابن طاووس و...، ص 28.
45-فیض العلام ، ص 172.
46-کتابخانه ابن طاووس و...، ص 29 و 30.
47-همان ، ص 29 و 30.
48-فیض العلام ، ص 172.
49-کتابخانه ابن طاووس و...، ص 30.
50-هدیه الاحباب ، شیخ عباس قمی ، ص 80.
51-کتابخانه ابن طاووس و...، ص 33.
52-همان ، ص 23 و 28 و 38.
53-اعیان الشیعه ، سید محسن امین عاملی ، ج 7، ص 336.
54-همان ، ص 39 و 336.