مرحله خوف و حزن یکی از مراحل سیر سالکان کوی حق و وظایف آنهاست. خوف گاهی در کنار «خشیت» و گاهی در کنار «رهبت» یاد می شود؛ خشیت و رهبت به هم نزدیک است؛ ولی خوف، از اینها فاصله دارد. خشیت آن انفعال درونی است که از اعتقاد به تأثیر و عظمت موجودی عظیم نشئت بگیرد و رهبت هم مانند خشیت است؛ اما خوف، ترتیب آثار عملی است.
از این رو قرآن کریم بین خشیت و خوف فرق می گذارد و خشیت از خداوند را از آن علما می داند :
«إنما یخشی الله من عباده العلماء» (1)
و گاهی خشیت و خوف را در قبال هم یاد می کند:
«و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب» (2)
اینها از جلال و عظمت خدا خشیت دارند و از حساب سخت قیامت ترسناکند؛ که در این آیه، خوف به عذاب قیامت، و خشیت به عظمت حق اسناد داده شده است. بهشت اهل خشیت نیز بالاتر از بهشت کسانی است که اهل خوفند که در این مورد قرآن کریم می فرماید:
«ذلک لمن خشی ربه» (3).
از این رو موحدان هرگز از غیر خدا خشیت ندارند ولی خوف دارند؛ به این معنا که، یک موحد از مار و عقرب می ترسد که مبادا گزیده بشود، ولی خشیتش مخصوص خداست؛ یعنی می داند که هر موجودی بخواهد آسیب برساند بر اثر فرمان الهی است و هیچ موجودی بدون فرمان حق نه سودی می رساند و نه نفعی؛ زنبور عسل که سود می رساند، به فرمان حق است که راه الهی را طی کرده است:
«فاسلکی سبل ربک ذللا» (4)
و مار و عقرب که می گزند، باز فرمان الهی را اطاعت می کنند؛ چون زمام هر جنبنده ای به دست خداست و خدا بر صراط مستقیم، آنها را رهبری می کند:
«ما من دابة إلا هو اخذ بناصیتها إن ربی علی صراط مستقیم» (5).
از این رو موحد ناب، خشیتش مخصوص خداست، گرچه نسبت به موجودات دیگر، ترتیب اثر عملی می دهد، و این معنای خوف است.
اقسام خوف
خوف گاهی در مقابل «حزن» ، گاهی در مقابل «رجاء» و گاهی در مقابل «امن» مطرح می شود :
.1 خوف در مقابل حزن، چنین تفسیر می شود که خوف نسبت به آینده و حزن نسبت به گذشته است؛ یعنی اگر کسی در گذشته مطلوبی را از دست داده یا نامطلوبی دامنگیر او شده باشد، هم اکنون محزون و غمگین است و اگر احتمال بدهد که در آینده، مطلوبی را از دست خواهد داد یا نامطلوبی دامنگیرش خواهد شد، هم اکنون خائف و هراسناک است. پس خوف، نسبت به آینده و حزن نسبت به گذشته است.
حزن، نسبت به آینده نیز تصور می شود و آن در صورتی است که انسان یقین داشته باشد که در آینده، مطلوبی را از دست می دهد یا نامطلوبی دامنگیرش می شود. چنین شخصی هم اکنون غمگین است نه خائف؛ مثلا اگر به یکی از دوستان شخص بیمار، بگویند بیماری دوست شما خطرناک است و او در آینده نزدیک خواهد مرد، در این صورت آن دوست، محزون می شود نه خائف. خوف ندارد چون یقین دارد که این بیمار رفتنی است؛ اما غمگین است که دوستی را از دست خواهد داد.
.2 خوف در مقابل رجاء این است که انسان از یک طرف، خائف و از طرف دیگر، امیدوار باشد؛ یعنی خوف به گونه ای نباشد که زمینه یأس را فراهم کند، بلکه به گونه ای باشد که احتمال «عدم زوال مطلوب» یا احتمال «عدم حدوث نامطلوب» در ذهن ظهور کند که در نتیجه زمینه رجاء را هم فراهم آورد. گفته اند خوف «سالک الی الله» نباید خوف صرف باشد؛ بلکه باید امیدوار هم باشد که در این صورت، خوف در مقابل رجاء قرار می گیرد و در بحثهای اخلاقی این دو با هم ذکر می شود.
.3 خوف در مقابل امن، بسیار خوب است، ولی امن در مقابل خوف، بسیار بد است. کسی که خائف است در صدد جبران و تدارک گذشته است؛ اما کسی که اهل نظر و فکر نیست و قلبش قسی و لاهی و سرگرم است خود را در امان می پندارد. قرآن کریم در این مورد می فرماید:
«فلا یأمن مکر الله إلا القوم الخاسرون» (6)
تنها تبهکارانند که خود را در امان و قلعه امن می پندارند و نمی دانند که کار کیفر و عفو به دست دیگری است؛ چنانکه در آیه دیگر آمده است:
«ذلک یخوف الله به عباده» (7).
بنابراین، در آینده نزدیک یا دور ممکن است نعمت او از دستش برود یا مشکلی دامنگیرش شود؛ پس او نباید خود را در امان بداند.
امنیت هم بر دو گونه است:
الف: امنیت مذموم که در مقابل خوف قرار دارد و شرح آن گذشت.
ب: امنیت ممدوح، و آن امنیتی است که نصیب «ابرار» و «مقربین» می شود و خدای سبحان آن را به عده ای وعده داده است:
«الذین امنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم أولئک لهم الأمن و هم مهتدون» (8)
آنها که مؤمن شده و دین خود را به ستم، نیالوده اند در امانند. سالکان کوی حق به امید این امنیت به سر می برند، نه «امن فعلی» که خود را در امان ببینند و هراسناک نباشند؛ چون در هر لحظه احتمال غفلت و زوال نعمت در باره هر کسی هست.
امنیت برتری نیز وجود دارد که نصیب هر سالکی نمی شود و آن این است که انسان وقتی به مقام رضا یا بالاتر از رضا برسد، نه ترسی دارد و نه حزنی. و سر این که ترس ندارد آن است که چیزی را در آینده از دست نخواهد داد؛ چون محبوب او جز حق، چیز دیگر نیست؛ و خدا هم از بین رفتنی نیست. انسان وقتی می ترسد که مطلوبی زوال پذیر داشته باشد؛ مثلا اگر کسی اموال، پدر، مادر، برادر یا فرزندی داشته و به آنها علاقه مند باشد، چون محبوب او بر اساس آیه شریفه:
«ما عندکم ینفد و ما عند الله باق» (9)
زوال پذیر است، می ترسد که مبادا در آینده این محبوب از کف او رها بشود؛ ولی اگر کسی به این امور، دل نبندد و قلبش فقط «متیم» به حب خدا باشد و جای غیر خدا در آن دل نباشد او محبوبی جز خدا ندارد. وقتی محبوبی جز خدای بی زوال نداشته باشد، محبوب او از بین نمی رود. از این رو، او ترسی ندارد. محبوب او نه گمان یا احتمال از بین رفتنش وجود دارد تا او خائف باشد و نه یقین زوال دارد تا او محزون باشد، بلکه به طور قطع محفوظ است. از این رو، او در مقام امین است.
نسبت به گذشته نیز چنین است. او در گذشته چیزی را از دست نداد؛ برای این که در گذشته هم محبوب او خدا بود. قهرا چنین کسی به مقام ولایت می رسد و اولیای الهی خوف و حزنی ندارند:
«ألا إن أولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (10).
این در صورتی است که مفاد این آیه شریفه «خبر» باشد؛ نه وعده و «انشاء» و اگر وعده و انشاء باشد، ربطی به موضوع بحث کنونی ندارد و داخل در مطلب قبلی است که به آن اشاره شد و آن این که خداوند به عده ای وعده داده است که اینها در روز قیامت اندوه و ترسی ندارند و یا این که در دنیا نیز غمناک و هراسناک نخواهند بود.
به هر تقدیر، برتر از همه اینها کسی است که به مقام «رضا» باریابد. کسی که به این مقام می رسد گرچه چیزهایی را از دست می دهد و مصائبی نیز دامنگیر وی می شود، ولی او چون راضی به رضای حق است چیزی را بد نمی داند. زوال و حدوث چیزی برای او درد آور نیست. گوارا و ناگوار بودن برای کسی است که خود، چیزی طلب می کند، تصمیم می گیرد و خواسته ای دارد، ولی اگر خواسته کسی فانی در خواسته حق بود و او از خود، هیچ خواسته ای نداشت، نگرانی او از رخت بربستن مطلوب ویا نگرانی از پیشامد حادثه نامطلوب معنا ندارد.
بنابراین، اگر او به این مقام برسد،
«ألا إن أولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»
درباره او خبر می شود و تنها انشاء نیست و شامل دنیا و آخرت هم خواهد بود. البته این درجه عالی برای کسانی که در اوایل سیر و سلوک قدم بر می دارند نیست؛ بر عکس برای آنان داشتن خوف و حزن، فضیلت است، بلکه برای متوسطان آنان نیز جمع بین خوف و رجاء کمال است تا برسند به جایی که مطمئن باشند این پیوند با خداوند صبغه الهی گرفت و همان طور که خداوند
«خیر و أبقی» (11)
است پیوند با اوهم از خیر و بقاء سهم کامل دارد و گرنه انسان سالک با احتمال زوال چنین مقام و پیوندی رنجور خواهد شد و صرف بقاء خداوند کافی نیست؛ زیرا مادامی که پیوند حبی بین عبد محب و مولای محبوب برقرار است، عبد محب از بقای محبوب لذت می برد ولی با زوال چنین پیوندی هرگز بقای خداوند برای تأمین امنیت او کافی نیست.
منشأ خوف
منشأ خوف و حزن این است که سالکان می بینند در گذشته واجبی را ترک کردند و هم اکنون غمگینند که چرا آن را ترک کردند؛ و نسبت به کیفر ترک واجب نیز هم اکنون خائفند که مبادا در آینده، به عذاب مبتلا شوند؛ یا معصیتی را قبلا مرتکب شدند و هم اکنون غمگینند که چرا قبلا گناه کردند و به همین جهت نیز هم اکنون ترسناکند که مبادا در آینده به کیفر ارتکاب گناه قبلی، گرفتار شوند.
انسان سالک حتی اگر عادل هم باشد؛ یعنی، واجبی را ترک نکند و حرامی را مرتکب نشود همیشه با خوف و حزن به سر می برد؛ زیرا مثلا غمگین است که چرا فضیلت ادای نماز را از دست داده است و نماز را باید «قضا» کند؛ یا هم اکنون می ترسد که مبادا بر اثر قضا شدن یک نماز، بعضی از فضایلی که مختص مردان الهی است در آینده نصیب او نشود یا غمگین است که چرا مستحبی را ترک کرده است و می ترسد که بر اثر ترک مستحب، در آینده فیض خاص، نصیبش نشود.
از این بالاتر اگر همه واجبها و مستحبها را انجام بدهد و از همه حرامها و مکروهها برحذر باشد و از این جهت خوف و حزنی نداشته باشد، همه کارهای خود را در برابر نعمتهای الهی که می سنجد، می بیند نتوانسته است شکر نعمت خدا را بجا آورد؛ چون خود انجام واجب و ترک معصیت، توفیق است، وخود این توفیق، نعمت است و این نعمت، شکر جدیدی طلب می کند. از این رو انسان حسابگر همیشه خود را بدهکار می بیند و آنگاه غمگین است که چرا نمی تواند این بدهکاری را ادا کندو خائف است که مبادا بر اثر این بدهکاری از برخی فیضهای آینده محروم بماند. به این ترتیب، خوف و حزن از لوازم سیر و سلوک سالکان الهی است.
خوف و حزن ممدوح و مذموم
خوف و حزن همانند طمع و بسیاری از عناوین دیگر بر دو گونه است: مذموم و ممدوح؛ مثلا، طمع، ذاتا بد یا خوب نیست و بستگی به متعلق آن دارد؛ اگر طمع، به لهو و لعب و نیرنگ و فریب، یعنی به دنیایی که متاع غرور و فریب است تعلق گیرد، مذموم است که از آن به عنوان «بخل» و «شح» یاد شده و قرآن می فرماید:
«و من یوق شح نفسه فأولئک هم المفلحون» (12)
کسی که از دست بخل و شح برهد، به مقصد می رسد و رستگار می شود، ولی اگر طمع به مغفرت الهی، قرب خدا و «لقاء الله» تعلق گیرد، خوب است و قرآن از آن به نیکی یاد می کند:
«یدعون ربهم خوفا و طمعا» (13).
اندوه و ترس هم ذاتا بد یا خوب نیست؛ بلکه به لحاظ متعلق، گاهی خوب و گاهی بد است. قرآن کریم گاهی می فرماید:
«ألا إن أولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (14):
اولیای الهی ترسی ندارند و اندوهگین هم نیستند. از سوی دیگر در سوره مبارکه «حدید» می فرماید همه پدیده های عالم، آزمونی بیش نیست، انسان گاهی در حضیض تهی دستی و گاهی در اوج توانایی است، گاهی ایستاده، گاهی نشسته و گاهی افتاده است و همه اینها امتحان الهی است:
«لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتیکم» (15)
برای این که روزی که یکی از این قدرتها به دستتان رسید فرحناک و وقتی که از اختیار شما خارج شد، اندوهناک نباشید. کسی که در کلاس امتحان نشسته، در صورتی غمگین است که احتمال عدم موفقیت بدهد و در صورتی خوشحال و آرام است که احتمال موفقیت بدهد و چون متاع دنیا فریب و نیرنگ است، ثبوت و سقوط آن زمینه ای برای نشاط یا اندوه ندارد.
قرآن کریم می فرماید:
«و لمن خاف مقام ربه جنتان» (16)
یا
«أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فإن الجنة هی المأوی» (17)
و به عنوان صفتی برجسته، اولیای الهی را اهل ترس می داند؛ چنانکه در باره اندوه و غم نیز چنین است؛ یعنی در عین حال که حزن را از اولیای الهی نفی می کند، می فرماید:
«تری أعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق» (18)
برخی از اولیای الهی، وقتی آیات خدا را می شنوند و حق برای آنها روشن می شود، از این که تاکنون به آن نرسیده اند و نیز از این که هم اکنون نیز توفیق نصیبشان نمی شود تا به لقای الهی باریابند، محزونند از این رو نه تنها اشک چشمشان می ریزد بلکه اشک، شبکه چشمشان را پر می کند و یکسره سرازیر می شود که گویا «چشم» می ریزند نه «اشک» .
پس اگر غم و اندوه برای از دست دادن فضیلتی عقلی و کمالی الهی باشد، فضیلت است؛ زیرا همین غم و اندوه، زمینه را برای تدارک فضیلت از دست رفته فراهم می کند.
بعضی از غمها زمینه ها را از بین می برد و مانع نفوذ آفتاب است. اصولا واژه غم از «غمام» (ابر) گرفته شده، ابر چون جلو آفتاب و نور را می گیرد و فضای باز را می بندد، به آن «غمام» می گویند. اندوه نیز اگر در صحنه دل پیدا شود، جلو نور علم و اندیشه را می گیرد، فضا را می بندد و انسان احساس می کند در مداری بسته زندگی می کند از این رو، مغموم است . این غم از آن جهت که جلو آفتاب، نور و حرارت را می گیرد مذموم است؛ ولی گاهی ابری زمینه ای برای تبدیل به باران و تلطیف هوا و سرسبزی مزرع و مرتع پدید می آورد. برای تابش بهتر نور و تلطیف هوا چنین ابری مطلوب و امیدبخش است.
اندوه از این که چرا فلان مقام به دست نیامد؟ ابر خشکی است که هیچ سودی ندارد و فقط جلو آفتاب، نور و حرارت را می گیرد، فضا را می بندد و بوستانی را پژمرده می کند. در مقابل، عده ای وقتی حق را می شناسند از گذشته، متأثر و اندوهگین هستند که چرا تا کنون فیض نصیبشان نشده، اشک از چشمانشان سرازیر می شود. اینها از اولیای الهی بوده، از بند شیطان رهایی یافته اند. چون
«إنما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه» (19)
شیطان دوستان خود را می ترساند.
ذات اقدس خداوند، عده ای را در قیامت، غمگین معرفی می کند:
«إنه کان فی أهله مسرورا» (20)
کسی که در دنیا شادمانه زندگی می کرد، هم اکنون غم مستمر دامنگیر او شده است. چون نشاط باطل غم صادق را در درون خود دارد؛ زیرا هر دروغی، راستی را در کنار خود دارد؛ اگر لذت و نشاط دنیا دروغ بود، غم صادقی در پشت پرده آن هست؛ مثلا، در دنیا اگر کسی بیجا به پست ومقامی برسد نشاطی کاذب و غمی صادق دارد؛ اما غمش مستور و نشاطش مشهور است و چون جهان بر محور قسط و عدل و صدق و حق می گردد، طولی نمی کشد که این نشاط کاذب برطرف شده، نالایق بودنش آشکار می گردد و آن پست و مقام از او گرفته می شود و آنگاه غم صادق، خود را نشان می دهد. بنابراین، سرور و نشاط اختصاصی به دنیا ندارد و در مورد مسائل معنوی و آخرت نیز هست. ذات اقدس خداوند در آیه کریمه:
«صفراء فاقع لونها تسر الناظرین» (21)
سرور را درباره مسائل دنیایی بکار برده چنانکه می فرماید:
«إنه کان فی أهله مسرورا» .
نیز در ارتباط با فرح در زمینه مسائل معنوی می فرماید:
«لله الامر من قبل و من بعد و یومئذ یفرح المؤمنون» (22)
روزی که موحدان پیروز می شوند مسلمانان خوشحال خواهند شد. این آیه دو پیام دارد: یکی این که وظیفه ماست هرجا بشنویم مسلمانان، موحدان و خداشناسان، پیروز شده اند خوشحال باشیم و زمینه پیروزی آنها را نیز فراهم کنیم. آن روز، سخن از ایران و روم بود و جنگ مسلمانان با غیر مسلمین یا اعراب با دیگران نبود، ولی در عین حال قرآن می فرماید: همین که موحد بر غیر موحد پیروز شود، مؤمنان خوشحال می شوند از این جا معلوم می شود قرآن ما را به داشتن نشاط در پیروزی توحید فرا می خواند.
این در جنگ بیرون یعنی جهاد اصغر است و مهم جنگ درون است که اگر در نبردهای درونی بین رذایل و فضایل، توانستیم از عهده امتحان کامیاب بدرآییم مسرور خواهیم بود. مبتلای به حسد اگر توانست آن را سرکوب کند یا جاهل و معصیت کار اگر موفق شد جهل و گناه را به علم و اطاعت تبدیل کند باید مسرور شود. وقتی پیروز شدن در جهاد اصغر یا جبهه بیرون خوشحالی دارد، پیروز شدن در جهاد اکبر و جبهه درون باید به گونه بهتر خوشحالی داشته باشد و این سرور و نشاط است که دایمی خواهد بود؛ زیرا تجرد روح و دوام و ثبات آن سبب دوام اوصاف نفسانی می گردد.
قرآن درباره سرور و نشاط مؤمنان در بهشت می گوید:
«فوقیهم الله شر ذلک الیوم و لقیهم نضرة و سرورا» (23)
ذات اقدس اله بهشتیان را از شر قیامت نجات داده و آنها را برای همیشه مسرور و فرحناک کرده است. نیز قرآن کریم می فرماید: هنگامی که نامه اعمال را به دست راست پرهیزکار وارسته می دهند به نزدیکان خود یا سایر مؤمنان ملحق می شود در حالی که مسرور است:
«و ینقلب إلی أهله مسرورا» (24).
خوف هم بر دو گونه است. خوف از خدا، بسیار خوب و خوف از دنیا بسیار بد است. خوف اگر برای مقام رب باشد، ستودنی است؛ چنانکه خدای سبحان فرشته ها را به خوف می ستاید:
«یخافون ربهم من فوقهم و یفعلون ما یؤمرون» (25).
ترس ملائکه ترس ممدوح است. آنها ترس فقدان مال و اولاد و جاه ندارند، این ترس ممدوح و خوب را اولیای الهی هم دارا هستند و آیه مذکور درباره آنان نیز صادق است. چون آنان نیز:
«یدعون ربهم خوفا و طمعا» (26)
برای رضای خدا کار می کنند و تنها از او می ترسند.
اهل بیت ( علیهم السلام) فرموده اند:
بهترین عبادت، عبادت احرار، محبان و شاکران است که عبادتی شاکرانه دارند نه خائفانه، ولی همان احرار، خوف دارند و خوفشان از هجران خداست.
در دعای کمیل آمده:
«هبنی صبرت علی حر نارک فکیف أصبر عن النظر إلی کرامتک» (27)
خدایا! گرچه بتوانم بر آتش تو صبر کنم می ترسم که به لقای تو، راه پیدا نکنم. این گونه خوفها، خوفهای ظریف وممدوح عقلی است، نه خوف نفسی.
«اشفاق» نیز ذاتا بد یا خوب نیست، بلکه به لحاظ متعلق آن، گاهی خوب و گاهی بد است، چنانچه قرآن کریم عده ای را که از قیامت، مشفق هستند نیز به نیکی یاد می کند:
«و هم من الساعة مشفقون» (28)
و عده ای را مرعوب می کند که باید از جهنم ترسید که در حقیقت، تهدید الهی و «انشاء» است نه خبر، ولی گاهی سخن از وصف مردان الهی است، مانند آنچه در اواخر سوره «انبیاء» آمده:
«لا یحزنهم الفزع الاکبر» (29)
و این وعده الهی است که اینها را از گزند فزع و ترس قیامت مصون می دارند.
امید نیز ذاتا بد یا خوب نیست. اگر انسان به مرکز قدرت امیدوار باشد، خوب است؛ چنانکه می فرماید: مؤمنان به تجارتی پایدار و بی «بوار» امیدوارند:
«یرجون تجارة لن تبور» (30).
امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نیز به پنج چیز وصیت می کند و از جمله می فرماید:
«لایرجون أحد منکم إلا ربه» (31):
جز به خدا امیدوار نباشید.
اگر معبود، خدای قدیر و مهربان مطلق است، دلیلی ندارد که انسان به غیر خدا امیدوار باشد . چون از غیر خدا کاری ساخته نیست، چنانکه دلیلی ندارد انسان از غیر خدا بترسد. چون غیرخدا منشأ اثر مستقل نیست.
رغبت و رهبت یا گرایش و گریز هم از عناوینی است که ذاتا خوب یا بد نیست. قرآن کریم از آنها که گرایش و رغبتشان به دنیاست، مذمت و نکوهش می کند:
«و تاکلون التراث أکلا لما و تحبون المال حبا جما» (32)
با علاقه شدیدی به مال نگاه می کنید، در حالی که مال وسیله ای بیش نیست؛ اما همین انسان در سایه تعلیم الهی به جایی می رسد که نه تنها طمعی در مال دیگران ندارد، بلکه مال خود را هم به طور رایگان به دیگران اعطا و ایثار می کند:
«یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة» (33).
ایشان اهل رغبت راستین هستند.
ترس امید آفرین
ترس از خدا که خوف ممدوح است، آثار فراوانی دارد؛ از جمله این که ترسی است امیدآفرین . اگر ما این پیام را در درون خود احساس کردیم که هر گونه قهری از خدا در سایه مهر او تنظیم می شود و همه وعیدهای الهی با وعده او تدوین می گردد، معلوم می شود خدا همواره به یاد ما بوده و اگر خدا همواره به یاد ماست، ما هم باید بکوشیم که همواره به یاد خدا باشیم. گرچه ذات اقدس خداوند، تعبیرهای مشفقانه و تشویق آمیز فراوانی در قرآن نسبت به ما دارد و می فرماید: به یاد خدا باشید تا خدابه یاد شما باشد:
«فاذکرونی أذکرکم» (34)
یا
«اذکروا نعمتی التی أنعمت علیکم» (35)
اما بنده هر وقت به یاد خدا باشد، معلوم می شود اول، خداوند یادی از بنده اش کرده، پس هر توجهی که نصیب بنده می شود مسبوق به عنایت الهی است.
لطف خدا نخست، شامل حال بنده می گردد و میل و گرایشی در او پیدا می شود، آنگاه او به طرف خدا حرکت می کند.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در باب ذکر و یاد حق می فرماید:
«الذکر لیس من مراسم اللسان و لا من مناسم الفکر و لکنه أول من المذکور و ثان من الذاکر» (36)
ذکر گرچه با زبان انجام می گیرد و با فکر آمیخته و از آن نشئت می گیرد ولی حقیقت ذکر از زبان و فکر نیست، اول از مذکور و بعد از ذاکر است. مذکور، خداست که ما به یاد او هستیم ولی اول، او به یاد ماست و لطفش شامل حال ما می شود که در نتیجه آن ما متنبه می شویم و آنگاه به یاد او می افتیم و آنگاه او این یاد ما را گرامی می دارد و به ما پاسخ می دهد .
پس خدایی که مذکور است اول یه یاد بنده و بنده ای که ذاکر است بعد به یاد خداست. نوع انسانها این گونه هستند و کمتر کسی است که در خود این گرایش را احساس نکند، اما افراد عاقل، از این گرایش و نسیم سعادت، بهره می برند و غافلانه از آن نمی گذرند. وقتی حالتی در آنها پیدا شود از آن بهره می برند و بر اساس همان حالت پدید آمده حرکت می کنند و به دعا، مناجات، توبه، و یا به کار خیر دیگری می پردازند و به این ندای الهی پاسخ مثبت می دهند؛ اما عده ای پس از پیدایش این حالت احیانا سری تکان می دهند و احساس نشاط موقت می کنند، ولی به آن ترتیب اثر نمی دهند.
گاهی بر اثر تشییع جنازه یا مشاهده بیماری یا هنگام شرکت در مجلس ترحیم یا شنیدن موعظه یا شعر خوبی، حالتی به انسان دست می دهد؛ بشر غافل زود از آن می گذرد و بر این حالت پدید آمده، یعنی بر یاد خدا اثری مترتب نمی کند؛ اما عده ای چنین حالی را مغتنم می شمارند . اگر حالتی برای اینها پیش بیاید می فهمند خدا به یاد آنها بود و از این حالت حد اکثر بهره را می برند. بنابراین، بیان نورانی علی (علیه السلام) که فرمودند: حقیقت ذکر از مذکور نشئت می گیرد، به عنوان اصلی جامع، قابل تبیین است. اگر خداوند به یاد کسی بود، در او گرایش به حق پیدا می شود. آنگاه انسان به یاد اوست و قهرا از سراب، نجات پیدا می کند و خودش شجره طوبا می شود.
حاصل این که: عده ای چون وعده و وعید دروغ شیطان، کلید افکار و اندیشه های آنهاست، مجموعه حیات آنها را سراب تنظیم می کند و از این رو بی وزن هستند؛ اما کلید افکار و اندیشه های عده ای را وعده و وعید الهی تنظیم می کند که بر اثر آن این مجموعه، طوبا، طیب، روح و ریحان می شود و هم از این روست که خداوند از قرآن، به عنوان متاعی وزین یاد کرده است :
«إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا» (37)
و ما می دانیم که قرآن و عترت «ثقل» یعنی وزنه وزینی هستند و کسی هم که از این معارف، طرفی بسته وزین است و در قیامت ترازوی سنجش عقیده و عمل او بسیار سنگین خواهد بود.
در برخی روایات آمده است که: اگر در یک کفه ترازو «لا اله الا الله» و در کفه دیگر، مجموعه نظام کیهانی را بگذارند، «لا اله الا الله» سنگینتر است:
«فلو وضعت السماوات و الأرضون السبع فی کفة و وضع لا إله إلا الله فی کفة اخری لرحجت بهن و لو وضعت علیهن أمثالها» (38)
زیرا مجموعه نظام آسمان و زمین، امری جسمانی و مادی است و بالاخره روزی فرسوده و ومتلاشی می شود و از بین می رود:
«إذا الشمس کورت و إذا النجوم انکدرت» (39)
«کلا إذا دکت الارض دکا دکا» (40)
«و الأرض جمیعا قبضته یوم القیمة و السماوات مطویات بیمینه» (41)
اما توحید، همچنان ثابت و پایدار است. همین معنا در باره حمد نیز آمده است که:
«الحمد لله رب العالمین»
با همه آسمانها و زمین برابری می کند بلکه سنگینتر از آنهاست
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
«لو أن الدنیا کلها لقمة واحدة فأکلها العبد المسلم، ثم قال: «الحمد لله» لکان قوله ذلک، خیرا من الدنیا و ما فیها» (42).
البته این از باب تشبیه معقول به محسوس است.
بنابراین، مؤمن، وزین و سنگین است. با این بیان، خوف ما هم تنظیم می شود که از چه کس و چه چیزی باید بترسیم. فقط از خدا باید ترسید و «لاغیر» چه بهتر که ما ترسی داشته باشیم و این ترس که از وعید نشئت می گیرد ما را به وعده که رحمت الهی است نزدیک کند. البته ترس امیدوار کننده نه ترس هراسناک کننده که این نعمت است و ثمراتی دارد.
بسیاری از مردم علاقه دارند زندگی طولانی داشته باشند و از مرگ می ترسند. به یکدیگر وعده عمر طولانی می دهند و دعای عمر طولانی می کنند. بدیهی است اگر عمر طولانی همراه با اطاعت و خدمت به امت اسلامی باشد، نعمت است، و گرنه با بسیاری ازمشکلات روبروست. کسی که عمری طولانی دارد با مرگ بستگان و عزیزانش روبرو می شود و باید این مصیبتها را یکی پس از دیگری تحمل کند و زندگی گرم و با طراوت را به زندگی سرد و بی فروغ تبدیل سازد .
کسانی که از مرگ، نگران و به عمری طولانی امیدوار هستند، نه عمر طولانی را درست بررسی کرده و نه حقیقت مرگ را درک کرده اند. آنان خیال کرده اند مرگ به معنای نابودی است و انسان با مردن از بین می رود؛ در حالی که مرگ هجرتی بیش نیست و خود، حیات جدید است، حیاتی که نسبت به حیات دنیا قابل قیاس نیست. مرگ، انسان وارسته را از زندگی مادی و محفوف به انواع بلا به بوستان منتقل می کند و او
«فروح و ریحان و جنة نعیم» (43)
می شود. برای مؤمن هیچ لذتی گواراتر از لذت مرگ نیست؛ زیرا در آن حال، ائمه ( علیهم السلام) و فرشتگان رحمت را با لطف و صفای خاص می نگرد. پس نوع این ترسها بر اساس جهلی است که شیطان بر جاهل تحمیل کرده است.
خشوع راهزن و راهگشا
انسان در نهان و نهاد خود از بعضی قدرتها می ترسد و به آن با عظمت می نگرد و این خوف آمیخته با تعظیم «خشوع» نامیده می شود و از مقامات سالکان و سائران به سوی خداست. خشوع در برابر قدرت باطل زیانبار و در برابر قدرت حق سودمند است. ترس از قدرت باطل در حقیقت، ترس از ستم او و ترس از قدرت حق در حقیقت ترس از عدل اوست. پس، ترس از ظلم، رهزن و ترس از عدل، رهگشاست. نباید از ظلم و ظالم ترسید، زیرا قدرت او باطل است، بلکه باید در برابرش ایستاد تا از پای درآید. قرآن کریم می فرماید:
«بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فإذا هو زاهق» (44)
ولی ترس از مقتدر حق، سودمند است؛ زیرا در حقیقت از عدل او می ترسد. چون او عادل است و براساس عدل، داوری و قضا دارد، شخص سالک می کوشد کاری نکند تا مشمول قهر عادلانه آن مقتدر شود. از این رو در تعدیل خود، تلاش و کوشش می کند.
اصولا، آنچه در طول راه سالک است، به سود او و آنچه که در عرض آن است، رهزن است. آنچه که از عرض جاده عبور می کند، مزاحم کسی است که می خواهد در طول آن حرکت کند. به این گونه از حرکتها که در عرض مسیر و مسلک است «عوارض» می گویند؛ ولی آنچه که در طول راه حرکت می کند اگر جلوتر باشد «قائد» و راهنما و اگر پشت سر باشد «سائق» و معین اوست. انسان، نیازمند است که کسانی در پیشاپیش او حرکت کرده به آنان اقتدا کند و قائدان صراط مستقیم «امام» انسانند. برخی پشت سر امام حرکت کرده مایه شیوع فکر وی هستند آنها «شیعیان» ائمه اند . به شیعه از این جهت شیعه گفته اند که پشت سر امامانشان حرکت می کنند و مایه شیوع عقاید، افکار، اخلاق، اعمال و سنت و سیرت آنان می شوند.
خشوع از این قبیل است: نسبت به خدای سبحان، در طول مسیر مستقیم قرار دارد و سودمند است و نسبت به غیر خدا، در عرض مسیر قرار گرفته و رهزن و راه بند است. کسی که دریابد قدرت خدا حق و در قبال آن هرچیزی فرض شود باطل است:
«فماذا بعد الحق إلا الضلال» (45)
و بفهمد که عاجز است، چون مقهور خدای قهار است:
«و هو القاهر فوق عباده» (46)
در برابر غیرخدا خشوع، یعنی ترس آمیخته با تعظیم ندارد. از این رو در خشوع و نیز در خشیت خود، موحد است؛ به این معنا که، فقط از خدا می ترسد و خدا را گرامی می دارد.
از این رو قرآن می کوشد این فضیلت را نصیب نمازگزاران کند:
«قد أفلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون» (47).
اگر قرآن بگوید باید در همه حالات خاشع باشید، دشوار است و باطریقه سهل این سازگار نیست؛ چون دین، سهل و آسان است؛ چنانکه شریعتی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حامل آن است، شریعت «سمحه سهله» است:
«بعثنی بالحنیفیة السهلة السمحة» (48)
اما اگر به انسان دستور داده شود در نماز خاشع باشد سخت نیست؛ چون نماز بیش از چند دقیقه طول نمی کشد؛ مانند طهارت و حضور قلب که از حالات سودمند سالک است و در طول مسیر مستقیم قرار داشته و در نماز به آنها توصیه شده است.
قرآن کریم می فرماید:
«حافظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی» (49).
مؤمنانی که مخاطب این خطاب و مأمور به این امرند وقتی امر خدا را امتثال کردند، خدا از آنها چنین یاد می کند:
«و الذین هم علی صلواتهم یحافظون» (50)
آنها محافظ نمازها هستند. چون در هر نماز خشوع هست و آنها نیز مواظب همه نمازها هستند در همه نمازها خشوع دارند، بنابراین، خشوع آنان از مقطعی بودن صرف، بیرون می آید و دوام نسبی پیدا می کند.
در همین مورد قرآن کریم می فرماید:
«الذین هم علی صلاتهم دائمون» (51):
مردان الهی دائما در نمازند.
چون مدام در طهارت، حضور قلب و ذکرند و یا بسیاری از اوقات را به نمازهای واجب و مستحب می گذرانند. اگر کسی طهارت و یاد حق را در دل و نام حق را بر لب داشته باشد، مانند آن است که به نماز اشتغال داشته باشد: «خوشا آنان که دائم در نمازند» .
در چنین فضایی است که قرآن می فرماید:
«ألم یأن للذین امنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله» (52)
و این، اختصاصی به حالت نماز ندارد؛ زیرا می فرماید: مؤمن باید همیشه خاشع و به یاد و نام حق باشد؛ یعنی، همان گونه که نام حق را تسبیح می کند:
«سبح اسم ربک الاعلی» (53)
برای نام حق هم خاشع باشد (54).
خشوع و آرامش راستین
خشوع عقلی در برابر خدا، ابتدا تپش و لرزش را به همراه دارد؛ زیرا انسان وقتی خود را در حریم کبریای الهی می سنجد، احساس حقارت می کند و مرعوب می شود، اما وقتی این خشوع، دوام پیدا کند، این لرزش و تپش به آرامش تبدیل می شود. خدای سبحان می فرماید:
«تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم إلی ذکر الله» (55)
و نیز می فرماید:
«ألا بذکر الله تطمئن القلوب» (56)
این نتیجه وقتی اعلام می شود که خداوند بر اثر دوام آن خشوع، سکینت و وقار و آرامش خود را بر دلهای مؤمنان نازل کرده باشد؛ چنانکه می فرماید:
«ثم أنزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین» (57).
بنابراین، خدای سبحان با راهی که توضیح داده شد آرامش را نصیب انسان می کند، ولی آن کس که این «عارض» رهزن و راه بند را نشناسد و به غیر خدا سر بسپارد کسی است که نخست از غیر خدا می ترسد و آنگاه بر او تکیه کرده آرام می شود، اما این آرامش مانند آرامش حاصل از مواد مخدر یا الکل، آرامشی دروغین است؛ زیرا بعد از برطرف شدن این حالت، همان آشفتگی ظهور خواهد کرد.
قرآن کریم می فرماید:
«فلا یأمن مکر الله إلا القوم الخاسرون» (58)
تنها تبهکارانند که خود را از عذاب الهی در امان می بینند. موحد می گوید: اگر خلاف کنم تنبیه می شوم، اما ملحد چون به مبدأ عدل اعتقادی ندارد، کوس: «لمن الملک» می زند و غیر خود را منشأ اثر نمی بیند و
«ما علمت لکم من إله غیری» (59)
«فقال أنا ربکم الأعلی» (60)
و
«ألیس لی ملک مصر و هذه الأنهار تجری من تحتی» (61)
از او شنیده می شود و خود را در مهد امن احساس می کند و این امنیتی دروغین است. به همین جهت قرآن کریم می فرماید:
«أ فأمن أهل القری أن یأتیهم بأسنا بیاتا و هم نائمون» (62)
ما اینها را در حال «بیتوته» که در کمال آرامش به خواب رفته بودند عذاب می کنیم.
از سوی دیگر، ممکن است لطف الهی کسی را که اهل خشیت و خشوع نباشد، به بیراهه ببرد. کسانی که گاهی مشمول بسط الهی واقع می شوند و خدا با اسم «باسط» برای آنان تجلی می کند، چون آن خشوع را نشناخته و تحصیل نکرده اند، به دام «شطح» می افتند و داعیه هایی از آنان شنیده می شود، ولی کسی که بین قبض وبسط یا بین خوف و رجاء و اهل خشیت و خشوع باشد، لطف الهی او را مغرور نمی کند؛ چون می داند که گاهی این لطف می رود و قهر خدا جلوه می کند و انسان در همه حالات در معرض امتحان خداست.
چنین کسی که خشوعش نسبت به خداست، امنیتش راست است؛ به همین جهت می فرماید:
«الذین امنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم، أولئک لهم الامن و هم مهتدون» (63).
چنین کسی در «حصن» امنیت توحید به سر می برد که:
«کلمة لا إله إلا الله حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی» (64)
و در حصن ولایت اهل بیت ( علیهم السلام) که حصن حصین خداست، قرار دارد.
پی نوشت ها:
.1 سوره فاطر، آیه .28
.2 سوره رعد، آیه .21
.3 سوره بینه، آیه .8
.4 سوره نحل، آیه .69
.5 سوره هود، آیه .56
.6 سوره اعراف، آیه .99
.7 سوره زمر، آیه .16
.8 سوره انعام، آیه .82
.9 سوره نحل، آیه .96
.10 سوره یونس، آیه .62
.11 سوره طه، آیه .73
.12 سوره حشر، آیه .9
.13 سوره سجده، آیه .16
.14 سوره یونس، آیه .62
.15 سوره حدید، آیه .23
.16 سوره الرحمن، آیه .46
.17 سوره نازعات، آیات .41 40
.18 سوره مائده، آیه .83
.19 سوره آل عمران، آیه .175
.20 سوره انشقاق، آیه .13
.21 سوره بقره، آیه .69
.22 سوره روم، آیه .4
.23 سوره انسان، آیه .11
.24 سوره انشقاق، آیه .9
.25 سوره نحل، آیه .50
.26 سوره سجده، آیه .16
.27 مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
.28 سوره انبیاء، آیه .49
.29 سوره انبیاء، آیه .103
.30 سوره فاطر، آیه .29
.31 نهج البلاغه، حکمت .82
.32 سوره فجر، آیات .20 19
.33 سوره حشر، آیه .9
.34 سوره بقره، آیه .152
.35 سوره بقره، آیه .40
.36 شرح غرر الحکم، ج 2، ص .134
.37 سوره مزمل، آیه .5
.38 بحار، ج 90، ص .203
.39 سوره تکویر، آیات .2 1
.40 سوره فجر، آیه .21
.41 سوره زمر، آیه .67
.42 بحار، ج 90، ص .216
.43 سوره واقعه، آیه .89
.44 سوره انبیاء، آیه .18
.45 سوره یونس، آیه .32
.46 سوره انعام، آیه .18
.47 سوره مؤمنون، آیات .2 1
.48 بحار، ج 22، ص .264
.49 سوره بقره، آیه .238
.50 سوره مؤمنون، آیه .9
.51 سوره معارج، آیه .23
.52 سوره حدید، آیه .16
.53 سوره اعلی، آیه .1
.54 اسم خداوند در اصطلاح اهل معرفت امری تکوینی است نه اعتباری، و آن «ذات حق با تعین خاص» است و الفاظی که بر این «اسم تکوینی» دلالت دارد، «اسم الإسم» ، بلکه «اسم اسم الإسم» است؛ زیرا الفاظ بر معانی و مفاهیم دلالت دارد و از این رو اسم آنهاست و معانی و مفاهیم نیز منطبق بر اعیان تکوینی است و اسم آنهاست و اعیان تکوینی اسمای حقیقی پروردگار است و اساس حرمت از آن اسم تکوینی است و همان گونه که اسم تکوینی حق، را باید تسیح کرد، اسم مفهومی و لفظی او را نیز باید با خشوع گرامی داشت.
.55 سوره زمر، آیه .23
.56 سوره رعد، آیه .28
.57 سوره توبه، آیه .26
.58 سوره اعراف، آیه .99
.59 سوره قصص، آیه .38
.60 سوره نازعات، آیه .24
.61 سوره زخرف، آیه .51
.62 سوره اعراف، آیه .97
.63 سوره انعام، آیه .82
.64 توحید صدوق، باب ثواب الموحدین، حدیث .23