محقق طوسی در «اوصاف الاشراف» ، محور یک سلسله از فضایل اخلاقی را «محبت» می داند؛ در حالی که محور «معرفت» است، نه «محبت» . سخن شریف ایشان این است که خداوند چون کریم و غفور است و اوصاف جمال و کمال دارد، زمینه امید فراهم می شود و با توجه به این که قهر و عذاب دارد، زمینه هراس و خوف و با توجه به این که کاری جز خیر انجام نمی دهد، زمینه حصول «رضا» را فراهم می کند و انسان به مقام رضا می رسد، و با توجه به این که او خیر محض و خیر خواه صرف است، شایسته نیست که ما بگوییم: هر چه را او می پسندد ما می پسندیم، بلکه باید بگوییم: ما از خود، پسند و نظری نداریم که این همان «تسلیم» است، و چون او مصالح و مفاسد ما را بهتر از خود ما می داند و می تواند آنها را برآورد، بهتر است که بر او توکل کنیم که این محبت، زمینه توکل را فراهم می کند.
این سخنها حق است، ولی در تحلیل نهایی می بینیم محور همه این احکام معرفت است، نه محبت . معرفت خدایی که دارای رأفت، رحمت و کرم و بخشش است، زمینه امید را فراهم می کند و وقتی بدانیم که او قهر، غضب و جهنم دارد و تبهکار را مجازات می کند، این «معرفت» زمینه ترس را فراهم می کند و این ترس، نعمت بسیار خوب و سازنده ای است و تنها مربوط به عذاب جهنم نیست. انسان وقتی بداند همه کارها به دست «رب العالمین» است و اگر به بیراهه برود، مجازات می شود، به بیراهه نمی رود. پس چنین ترسی، عامل نجات در دنیا نیز هست.
از آن جا که جهان بر اساس نظم حرکت می کند و همه موجودات به سمت حقند:
«إلی الله المصیر» (1)
گناه و طغیان در جهت خلاف، شنا کردن است؛ زیرا هیچ موجودی در جهان، گناه نمی کند و همه در مسیر اطاعت حقند، چنانکه قرآن کریم می فرماید:
«فقال لها و للأرض ائتیا طوعا أو کرها قالتا أتینا طائعین» (2)
خداوند به آسمان و زمین فرمود: خواه ناخواه به دستور من، حرکت کنید و به طرف من بیایید . آنها گفتند: ما خواهانیم و با طوع و رغبت می آییم.
بنابراین، همه ذرات عالم به سمت کمال در حرکت هستند و مسیر امر الهی را می پیمایند و انسان وارسته هم همراه با این قافله جهانی به سمت حق اقتفال و ارتحال می کند. از این رو در نماز هم می گوید:
«إیاک نعبد و إیاک نستعین» .
معنای این «نعبد» که «متکلم مع الغیر» است تنها این نیست که من و سایر انسانها تو را عبادت می کنیم، بلکه به این معناست که من و سایر موجودات جهان تو را عبادت می کنیم.
پس اگر کسی بخواهد گناه کند، یعنی بر خلاف مسیر همه موجودات حرکت کند، همه موجودات علیه او قیام می کنند و از این رو ممکن نیست کسی خلاف بکند و به مقصد برسد و چون چنین است انسانی که به این نظم معتقد است و می داند همه در مسیر اطاعت از «رب العالمین» حرکت می کنند، به بیراهه نمی رود؛ زیرا می ترسد بالاخره سرکوب شود. به این ترتیب این «معرفت» ، زمینه پیدایش خوف را فراهم می کند.
همچنین اگر کسی بداند که اولا خودش به بسیاری از امور احتیاج دارد و ثانیا نمی داند به چه چیز محتاج است و ثالثا بر فرض هم متعلق نیاز خود را بداند همه علل و اسباب در اختیار او نیست و از فراهم کردن آنها عاجز است و رابعا بر فرض هم که غیر خدا عاجز نباشد ولی گاهی در انجام کار بخل می ورزد، با آشنایی به این اصول، یک سالک عارف کارهای خود را به کسی واگذار می کند که همه مصالح او را بهتر از او می داند؛ توان تحصیل همه آنها را دارد؛ عجز و جهل در او نیست و بخل هم ندارد و آن خداست.
پس معرفت خدا با این اوصاف و اسماء، زمینه توکل را فراهم می کند و چون می داند خداوند، تنها رب او نیست بلکه رب العالمین است و باید کل جهان را تنظیم و اراده کند، در نتیجه ممکن است بعضی از حوادث در ذائقه او تلخ بیاید، ولی چون معتقد است که:
«ففی نظام الکل کل منتظم» (3) ؛ یعنی «که هر چیزی به جای خویش نیکوست» . از این رو راضی به قضای الهی است و این معرفت، زمینه رضا را فراهم می کند. همچنین رجاء، اراده، شوق، محبت، عشق، تسلیم و... همه محصول معرفت است. بنابراین، آنچه را که محقق طوسی (قدس سره) در محور «محبت» ذکر کرده اند باید در محور «معرفت» ذکر شود؛ البته تأثیر معرفت در احکام مزبور وقتی است که به نصاب محبت برسد و گرنه بر صرف علم بدون ایمان و مجرد معرفت بدون محبت چنان آثاری یا اصلا مترتب نمی شود یا بر فرض ترتب، چندان سودمند نخواهد بود.
مراتب معرفت
معرفت که یکی از منازل سیر سالکان است درجاتی دارد؛ زیرا معرفت یا تقلیدی است، یا برهانی و یا شهودی. گاهی معرفت بر اساس تقلید محض است و آن در جایی است که شخص، قدرت اقامه برهان بر معارف ندارد؛ همان طور که از «شهود» نیز محروم است، ولی به کسانی که سخن آنان حجت است مانند انبیا و اولیا ( علیهم السلام) اعتماد دارد. در اصول دین، بعد از اصل اثبات صانع و پذیرش مسئله وحی و رسالت که با برهان اجمالی حاصل می شود، بقیه آنچه را که متوقف بر عقل نبوده و اعتماد بر نقل مستلزم دور نیست می توان به صورت تقلیدی از اولیای معصوم (علیهم السلام) دریافت کرد و سخن معصوم در این زمینه، حجت است. به همین جهت توده مردم فتوای کسانی را که با سخنان معصومین ( علیهم السلام) آشنا هستند و برای دیگران نقل می کنند، می پذیرند؛ زیرا آرای آنان با واسطه به وحی بر می گردد.
بنابراین، ایمان کسی که به اعتماد سخنان اولیا و جانشینان آنان از خدا و اسمای حسنای او و بهشت و جهنم با خبر است تقلیدی است. البته مقلد باید در خود تقلید، محقق باشد؛ تقلید هم درجاتی دارد چون معرفت مقلد، نسبت به مرجعی که این سخنان را از او دریافت می کند گوناگون است. پس نازلترین مرتبه معرفت، که شاید از آن به عنوان «معرفت» یاد نشود، معرفت تقلیدی است. ولی به هر حال نخستین گام، آگاهی اجمالی و علم بسیط است و معرفت استدلالی و شهودی، که هر کدام مراتب و درجاتی دارد، در مراحل بعد قرار دارد. پس معرفت انسانی که اهل سیر و سلوک است گاهی تقلیدی است، گاهی برهانی و گاهی عرفانی و شهودی.
از باب تشبیه «معقول» به «محسوس» می توان گفت: کسانی که می خواهند درباره آتش اطلاعاتی داشته باشند، سه دسته اند: گروه اول اصلا آتش را ندیده و اثر آن را هم احساس نکرده اند؛ ولی به قول عده ای اعتماد می کنند که می گویند آتشی موجود است یا شعله آتش را می بینند، ولی جرم گداخته را نمی بینند. گروه دوم کسانی هستند که خود آن جرم گداخته را ببینند، نه این که تنها شعله را ببینند و از آن پی به آتش ببرند. اگر خود آتش را دیدند علم آنان «عین الیقین» است.
گروه سوم کسانی هستند که در آتش می افتند و مانند آهن گداخته در آن محو می شوند. آهن که به آتش نزدیک می شود، کسب حرارت می کند، ولی گداخته نمی شود؛ اما وقتی در آتش افتاد گداخته می شود و خود، کار آتش را انجام می دهد که در این حال «حق الیقین» حاصل می شود . بنابراین، مشاهدات نیز، مراتب دارد. کسی که با مشاهده شعله، پی به آتش می برد، عین الیقین ضعیفی دارد، اما کسی که با مشاهده جرم گداخته، پی به آن می برد عین الیقین قویتری دارد.
حال که «مثال» ، روشن شد نوبت به «ممثل» می رسد. انسان گاهی از راه تقلید به خدا و اسمای حسنای او یا بهشت و جهنم آگاهی پیدا می کند و گاهی از راه برهان. ولی گاهی گذشته از اینها اهل بینش نیز هست؛ یعنی آثار، نشانه ها و فواید الهی را می یابد و در درون قلب خود احساس می کند که خدایی که با اوست با او سخن می گوید و تنها اوست که می تواند مشکل او را حل کند. آنگاه محب خدا می شود؛ از این رو به جای این که در برابر دیگران کرنش کند در پیشگاه خدا سجده می کند و به جای این که چشمش به دست دیگران باشد به مخزن غیب خداست. گاهی از این نیز بالاتر می رود؛ یعنی نه تنها آثار خدا را می بیند و از آن طرفی می بندد بلکه کم کم به مرحله ای می رسد که خود را منشأ اثر، می بیند، و شهود چنین منشأ بودنی به عنوان شهود مظهریت خداست بدون کمترین استقلال از خود.
البته بین مثال و ممثل فرقی وجود دارد چون آهن هنگامی که در آتش می رود، گداخته می شود و کار آتش را می کند، ولی هرگز نمی توان به ذات اقدس اله آن گونه راه پیدا کرد که آهن به آتش راه پیدا می کند و در آن گداخته می شود؛ زیرا اولا: معرفت خدا به مقدار سیر و سلوک، ممکن است. ثانیا: هر مقدار که عارف از خدا، آگاهی داشته باشد در عین حال اعتراف دارد که نمی تواند خدا را آن گونه که هست بشناسد. در باره خدا «اعتراف» باید ضمیمه معرفت بشود؛ یعنی اگر سخن از
«عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» (4)
و مانند آن است، سخن از
«ما عرفناک حق معرفتک» (5)
هم هست.
ثالثا: قلمرو عجز، بیش از منطقه معرفت است؛ یعنی باید به این حقیقت اعتراف کرد که آن مقداری که ما نشناخته ایم و نمی توانیم بشناسیم بیش از مقدار شناخته شده است، بلکه قابل قیاس با آن نیست؛ زیرا آن مقداری که ما نشناخته ایم اگر معادل همین مقداری باشد که ما شناخته ایم معنایش محدود بودن خداست؛ زیرا این مقداری که شناخته ایم محدود است، و آن مقداری که معادل این محدود است، یعنی آنچه که شناخته ایم محدود خواهد بود و مجموع دو محدود، محدود است، نه نامحدود و چون خدا نامحدود است، بنابراین، باید پذیرفت که قلمرو جهل و عجز، بیش از منطقه علم و آگاهی است؛ یعنی مقدار مجهول به قدر نامتناهی است. از این رو مثال با ممثل فرقهای فراوانی دارد، ولی به هر تقدیر مثال می تواند تا حدودی درجات و مراحل عرفان را تشریح کند.
دعوت قرآن به معرفت
قرآن، راههای اخلاقی را از همان معارف اولی شروع و به رفتار، گفتار و نوشتار ختم می کند . یکی از مهمترین علل و عوامل اخلاقی، شناخت و پیروی از معروف است. یک فرد یا جامعه وقتی متخلق به اخلاق الهی خواهد بود که هم در شناخت حق از باطل وهم در پیروی از حق، انجام کار حسن، پرهیز از باطل و ترک کار قبیح، مستقیم باشد. اگر انسانی در این گونه از امور مستقیم و استوار نباشد، در هر بخشی نتیجه خاص آن بخش را به عنوان اثر سوء به همراه دارد؛ مثلا، اگر کسی در جهان بینی و شناخت هست و نیست، مستقیم و استوار نباشد و تماشاگر صحنه نبرد اندیشه ها باشد و قدرت داوری و قضاء بین آنها را نداشته باشد، سرانجام اهل سفسطه خواهد شد؛ زیرا می بیند آراء جهان بینان در نفی و اثبات، متناقض است و او هم قدرت تشخیص و داوری ندارد و بنابراین، متحیر خواهد شد و این تحیر، محصولی جز سفسطه سوء نخواهد داشت . سوفیستها نوعا از این تحیر، سر از سفسطه در آورده اند.
همچنین اگر کسی در معرفت، استوار و مستقیم نباشد، در مسائل تاریخی وقتی نقلهای متناقض و متضاد را می بیند، چون قدرت تحلیل و داوری ندارد و فاقد نیروی تشخیص است، گرفتار تحیر خواهد شد و این تحیر مایه بی اعتمادی او می شود. همچنین در مسائل فقه، حقوق و مانند آن چون از یک طرف، آراء متضارب و متناقض را می بیند و از طرف دیگر، قدرت تحلیل ندارد، نسبت به مسائل حقوقی و فقهی بی اعتنا می شود و می گوید اختلاف اندیشمندان حقوق و فقه نشانه آن است که این علم، به واقعیتی تکیه نکرده است؛ در نتیجه نسبت به حلال، حرام، واجب، مستحب و مکروه خدا و هم چنین نسبت به حقوق بی اعتنا می شود.
همچنین در مسائل اخلاقی وقتی قدرت داوری و تشخیص حسن و قبح نداشته باشد و آراء متنوع را از صاحبان فن اخلاق بشنود و اعمال گوناگون را از افراد مختلف ببیند، نسبت به مسائل اخلاقی بی تفاوت می شود؛ مخصوصا اگر ببیند کسانی که در جامه زهد و کسوت تقوایند دستشان به گناه و دامنشان به تباهی، آلوده است؛ یعنی از یک طرف، افراد «صالح» را می نگرد و از طرف دیگر، افراد «طالح» را می بیند و قدرت تشخیص هم ندارد. غرض آن که گرایش به سفسطه در جهان بینی، بی اعتمادی در مسائل تاریخی، بی اعتنایی در مسائل فقهی و حقوقی و اخلاقی و در رشته های گوناگون دیگر، همه وهمه، ناشی از ضعف داوری و فقدان قدرت تشخیص است
دین که عهده دار تهذیب نفوس و تزکیه ارواح است و مهمترین هدف آن، انسان سازی است برای پرهیز از این سوء تشخیص، در طلیعه همه فضایل ما را به سوی معرفت دعوت کرده است. در قرآن کریم، خطر سفسطه یا سوء ادراک بازگو و راه نجات از آن هم کاملا ارائه شده است. از این رو ذات اقدس خداوند علم و معرفت و پرهیز از جهل را لازم کرده و در تصدیق و تکذیب، معیار را معرفت صادق و صالح دانسته است. از این رو گاهی خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
«فاعلم أنه لا إله إلا الله و استغفر لذنبک» (6)
و این گونه، دستور فراگیری علم و آگاهی به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می دهد تا امت آن حضرت به او که اسوه علم و معرفت است، تأسی کنند و عالم و عارف شوند. گاهی هم دستور عمومی علم آموزی می دهد:
«و اعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه» (7)
«اعلموا أن الله یحی الارض بعد موتها» (8)
«اعلموا أنما الحیوة الدنیا لعب و لهو» (9).
این یک سلسله از آیات قرآنی است که مستقیما دعوت به علم و معرفت کرده است.
بخش دیگر، آیاتی است که می فرماید: اگر شما چیزی را محققانه و عالمانه بررسی نکرده اید از آن پیروی نکنید و این هم جزو حکمت الهی است. در سوره مبارکه «اسراء» بعد از بیان بسیاری از احکام و حکم، می فرماید:
«لا تقف ما لیس لک به علم إن السمع و البصر و الفؤاد کل أولئک کان عنه مسئولا» (10)
سپس می فرماید:
«ذلک مما أوحی إلیک ربک من الحکمة» (11).
خدای سبحان خود را به عنوان حکیم و معلم حکمت معرفی می کند:
«و إذ علمتک الکتاب و الحکمة» (12)
یا می فرماید: رسول من، معلم حکمت است:
«و یعلمهم الکتاب و الحکمة» (13).
برخی از مصادیق حکمت را هم در سوره مبارکه اسراء مشخص می کند که یکی از آنها «پیروی آگاهانه» و پرهیز از «پیروی جاهلانه» است، چنانکه در بخش دیگری مسئله تکذیب جاهلانه را هم طرد و نهی می کند و می فرماید:
«بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتیهم تأویله» (14)
اینها چیزی را که نمی دانند و برای آنان، حل نشده است تکذیب کرده اند؛ یعنی همان طور که تصدیق جاهلانه نابجاست:
«ألم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب أن لا یقولوا علی الله إلا الحق» (15)
تکذیب جاهلانه نیز ناصواب است و انسان چه در بعد اثبات و تصدیق و چه در بعد سلب و تکذیب باید محقق باشد. قرآن کریم با این سلاحها یعنی از راههای دعوت به علم و معرفت، نهی از پیروی جاهلانه و منع از تصدیق و تکذیب جاهلانه، افراد را محقق تربیت می کند.
دعوت معصومان علیهم السلام به معرفت
اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم السلام) نیز فرد و جامعه را به فراهم کردن پایگاه عمیق فکری فراخوانده اند و بیان نورانی و معروف امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام) :
«الناس ثلاثة: فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع، أتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجؤوا إلی رکن وثیق» (16)
ناظر به همین است؛ یعنی، مردم سه دسته اند: یا عالم ربانی اند یا متعلم و در مسیر نجات هستند و یا مانند مگسهای کوچکی هستند که پیرو بادند و هر صدایی آنان را جذب می کند و استقلال ندارند. آنان از نورانیت معرفت و آگاهی طرفی نبستند و روشنی نگرفته اند. یعنی این گروه در بخش نظر، اهل معرفت نیستند و در بخش عمل، پایگاه و تکیه گاه استواری ندارند .
دعای شریف «مکارم الأخلاق» از همین جا شروع می شود و این دعای بلند چنین می رساند که هدف دعا، تنها بخشایش گناه و دریافت اجازه ورود به بهشت نیست، بلکه بخشهای فراوانی از آن برای فراهم کردن پایگاههای عمیق علمی و عملی است؛ در دعای مزبور، امام سجاد ( علیه السلام) از خدا می خواهد تا او را آگاه، عارف، اهل تشخیص و تحقیق کند واز تقلید صرف، تحجر و جمود برهاند.
طلیعه دعای مزبور این است:
«اللهم صل علی محمد و آله و بلغ إیمانی أکمل الإیمان و اجعل یقینی أفضل الیقین و انته بنیتی إلی أحسن النیات و بعملی إلی أحسن الأعمال. اللهم وفر بلطفک نیتی و صحح بما عندک یقینی و استصلح بقدرتک ما فسد منی» (17)
یعنی خدایا نخست، درود و تحیت خاصه ای را بر عترت طاهرة، محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل فرما و آنگاه، ایمان مرا به کاملترین مراحل ایمان، یقین مرا به برجسته ترین و فاضلترین درجه یقین، نیتم را به برترین درجه نیت و عملم را به برجسته ترین اعمال برسان و با لطف خودت نیت مرا تکمیل و یقین مرا تصحیح و آنچه از من فاسد است تو با قدرتت اصلاح کن.
ایمانی که در آغاز این دعا آمده است ایمان ، نشئت گرفته از علم و عمل است؛ زیرا در ایمان دو گره یا عقد، لازم است: اول گره و عقدی است که بین موضوع و محمول علمی در قضایا برگزار می شود و از این جهت به قضیه، «عقد» می گویند که موضوع و محمول در آن به هم گره می خورد . دوم این که محصول قضیه که ثمره همان عقد اول است، با روح انسان آگاه به آن قضیه، گره می خورد و نفس وی به آن مطلب، «معتقد» می شود.
بنابراین، «عقیده» عبارت از برقراری عقد و گره بین نفس انسان و بین محصول قضیه علمی است. ممکن است کسی به مطلبی عالم باشد، ولی به آن مؤمن نباشد؛ یعنی چیزی را بداند ولی آن را باور نکند؛ مانند عالم بی عمل یا پزشکی که ضرر شراب را می داند ولی تن به تباهی شرب خمر می دهد یا جرم شناس و حقوقدانی که از زشتی جرم آگاه است ولی حقوق باور نیست یا فقیهی که فقه باور نیست. از این جهت برای باور، یک عقد و گره دوم، لازم است که بین جان انسان آگاه و بین عصاره آن قضیه علمی برقرار شود. این عقد دوم را که بعد از علم و عقد اول است؛ «ایمان» می نامند.
انسان، معرفت، یقین و نیتی دارد و نیت هر کسی به اندازه یقین او و یقین وی به اندازه معرفت اوست. یعنی اول چیزی را می فهمد و سپس آن را باور می کند و آنگاه درباره آن مصمم می شود. وقتی انسان می تواند روح طاهر و متخلق داشته باشد که این مبادی اولیه برای او حل شده باشد.
پی نوشت ها:
.1 سوره آل عمران، آیه .28
.2 سوره فصلت، آیه .11
.3 شرح منظومه سبزواری، بخش حکمت، ص .128
.4 نهج البلاغه، حکمت .250
.5 بحار، ج 68، ص .23
.6 سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آیه .19
.7 سوره انفال، آیه .24
.8 سوره حدید، آیه .17
.9 سوره حدید، آیه .20
.10 سوره اسراء، آیه .36
.11 سوره اسراء، آیه .39
.12 سوره مائده، آیه .110
.13 سوره آل عمران، آیه .164
.14 سوره یونس، آیه .39
.15 سوره اعراف، آیه .169
.16 نهج البلاغه، حکمت .147
.17 مفاتیح الجنان، دعای مکارم الأخلاق.