مقدمه: نقش پیامبران در تکامل انسانها امری انکار ناپذیر است تا جایی که تکامل انسان بدون کمک و یاری و هدایت انبیاء الهی ممکن نیست در این مقاله به این موضوع پرداخته شده و به اشکالی در این زمینه جواب داده شده است.
- راجع به مساله نبوت که اصولا ما با چه دیدی به انسان و با چه دیدی به سرنوشت انسان نگاه کنیم و نبوت چرا لازم و ضروری شده؟آیا ضروری بوده یا نبوده؟یک دیداین است که ما فکر کنیم انسان هم مثل موجودات دیگر، در هر حال در مرحله عالی تری هست و هدف از این زندگی در این دنیا آنطور که بعضی شواهد نشان می دهد و بعضی ها هم معتقدند این است که انسان هم با گذشتن از یک مرحله ای از عمرو یا از تاریخ، هر دو - هم عمر یک فرد و هم عمر تاریخ - به یک مرحله عالی تری برسد و عده ای از اینها برای زندگی بعدی که ما «معاد» می نامیم برگزیده بشوند، آنهایی که شاید نوع جدیدی باشند، حتی نوع برتری از انسان فعلی که ما الآن می شناسیم.برای این کار لازم بوده که از تجربیات و آزمایشات زیادی بیرون بیایند و انسان به نیروها، به ضعف و قدرت هایی هم مجهز است و ما به آن جنبه صد در صد طبیعی می دهیم، منتها نه با نفی خدا، یعنی خداوند خواسته یک چنین سیر تکاملی طی بشود و عده ای را برگزیده که در جهان بعدی هم باشند، منتها اگر از نوع انسان غریزه را به آن قدرتش گرفته بجایش عقلی داده که تشخیص بدهد.پس آنهایی که بتوانند عقل را بهتر به کار بیندازند مسلم زندگی خود را تکامل می دهند و یک زندگی عالی تری انتخاب می کنند، خواه ناخواه جزو برگزیده ها خواهند شد،
صفحه : 363
کسانی که زندگی بعدی را هم می توانند داشته باشند، وآنهایی که عقل را به کار نیندازند جزو برگزیده ها نمی شوند و یا در نوع فعلی که به نسبت نوع بعدی پست تر خواهدبود می مانند.مساله تکامل را قبول کنیم.آن انواع پست تر در زندگی معمولی شان مانده اند، یک عده خاصی بوده اندکه توانسته اند به نوع عالی تری برسند به علت استعدادهای خاصی که داشته اند.اگر با این دید نگاه کنیم، انسان هم [بجای غریزه به شکلی که در حیوانات است]عقل به او داده شده و باید به حال خود رها باشد.اینجا دیگر قاعدتا نباید احتیاج به یک نیروی اضافی باشد(همه بر فرض است)، چون همه دارای عقل هستند باید رها بشوند، آن که واقعا این عقل را به کار انداخته است، استعدادش را رشد داده، می تواند درک حقایق بکند و راهش را تشخیص بدهد.همان طور که آن موجودات پست ترفقط به کمک غریزه بهترین نوع زندگی را می کنند از لحاظ شرایط خودشان، انسان هم به کمک عقل بتواند بهترین نوع زندگی خود را داشته باشد، به مرحله عالی برسد، منتها آنهایی که استعداد بیشتری دارند به مرحله عالی می رسند و جزوکسانی می شوند که می توانند بعدا به یک نوع عالی تری تبدیل بشوند، آنهایی که ندارند یا به کار نمی اندازند خواه ناخواه بایدبمانند.حالا اینجا چه لزومی داشته پیغمبری بیاید ضمن اینکه انسان این عقل را دارد که راهش را تشخیص بدهد یعنی جبران کمبود غریزه اش شده، چرا باید پیغمبری بیاید که راه نشان بدهد؟ اینجا بالنتیجه یا باید بین کسانی که عقلشان را به کارمی اندازند و کسانی که نمی اندازند اختلافی حاصل نشود یا این سیر تکاملی به شکل طبیعی اش طی نشود.چرا یک عامل اضافی مرتب بیاید بخواهد هشدار بدهد؟ولی اگر قرار باشد این عامل اضافی بیاید مساله عقل چقدر می تواند مؤثر باشدبا توجه به تضادهای نیروهایی که در انسان هست، که عده ای ممکن است این عامل اضافی را درک کنند،عده ای نکنند، از راهنماییهای پیغمبران استفاده بکنند یا نکنند...
جواب: آنچه که در قسمت آخر فرمودید همان راه بود که ما طی کردیم، منتها من خیلی مختصر و به اجمال عرض کردم. آمدن پیغمبران نه برای این است که نیروی عقل مردم راکد بشود یعنی جانشین عقل بشوند، بلکه بر عکس است، برای به کار انداختن عقل و برای آزاد ساختن عقول است و این جزء نصوصی است که در خود اسلام آمده.اولا شما در خود قرآن می بینید که مساله لعلهم یعقلون، لعلکم تتفکرون واین چیزها هست که اصلا بنای قرآن بر زنده کردن و بیدار کردن عقل و بر پاره کردن زنجیرهایی است که عقل را در بند می کشد از قبیل تقلیدانا وجدنا ابائنا علی امة و انا
صفحه : 364
علی اثارهم مقتدون(1) که من یک وقت در قرآن مطالعه کردم دیدم جزء مشترکات همه پیغمبران یکی همین است که با این حس تقلید مردم مبارزه کرده اند.حرف ما این است که اگر پیغمبران نیامده بودند و رهبری نکرده بودند، اصلا این عقل در همان حد کودکی مانده بود و بشر به این حد نرسیده بود.ماالآن بشر آزاد شده را داریم می بینیم می گوییم می رود به کره ماه، خیال می کنیم اگر پیغمبران هم در چند هزار سال پیش نیامده بودند بشر امروز می رفت به کره ماه، در صورتی که این پیغمبران بودند که آمدند و آمدند و زنجیرها را ازعقل بشر پاره کردند و پاره کردند و به او شخصیت دادند.آخر موجودی که در مقابل ساخته خودش تعظیم می کرده، آتش را پرستش می کرده، خاک را پرستش می کرده، سنگ را پرستش می کرده(می گویند هیچ موجودی در دنیا نیست الا اینکه مدتی خدایی کرده)وقتی پیغمبرانی می آیند او را از عبادت هر چیزی جز خدای یگانه آزاد می کنند و یک تکیه گاه دیگری به او می دهند تا اینکه تکیه گاهها را از او می گیرند و به او می گویندتو اشرف مخلوقات هستی و لقد کرمنا بنی ادم و حملناهم فی البر و البحر (2) ، اینها برای تو آفریده شده است، حتی می گوید خورشید و ماه و ستاره مسخرتوست و برای توست و تو اشرف مخلوقات هستی، آن وقت است که این بشر دست و پایش آزاد می شود.
حضرت امیر در باب فلسفه آمدن پیغمبران می فرماید: فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستادوهم میثاق فطرته پیامبران را پشت سر هم فرستاد تا آن پیمانی راکه در فطرت مردم از آنها گرفته از ایشان بخواهند(خیلی تعبیر عجیبی است!)یعنی آنها را بر جاده فطرت و طبیعتشان بیندازند، موانع فطرتشان را بر طرف کنندو یذکروهم منسی نعمته نعمتهایی که به آنها داده و فراموش کرده اند به یادشان بیاورند، بشناسانند به آنها که تو چه هستی و چه نعمتهایی به تو داده ام، این نعمتهایی که تو خودت را در خدمت او قرار می دهی،او در خدمت تو باشد. «و یثیروا لهم دفائن العقول » (3).
(دفائن، گنج را می گویند که در زیر خاک است، چون در زیر خاک است و خاک رویش را گرفته آدم از رویش راه می رود ولی نمی فهمد که زیر پایش گنج است. «اثاره »
.............................................................. 1.زخرف/23. 2.اسراء/70. 3.نهج البلاغه، خطبه 1.
صفحه : 365
برطرف کردن خاکهاست)تا خاکها را از روی گنجینه های عقلها بر دارند.
این نیروی اضافی ای که شما می گویید، نیامده که حتی کمک باشد برای عقل، ما فوق کمک است برای عقل، تا چه رسد که بگوییم آمده اند که عقل را بگویند تو برو کار نداشته باش ما کار می کنیم.
ما خواستیم عرض کنیم اگر ما باشیم واین ساختمان بشر، می بینیم این ساختمان بشر هم نیاز دارد به رهبری و هدایت(همان که شما از آن تعبیر می کنید که عقلش را کمک کند)، و هم نیاز دارد به اینکه آن غریزه منفعت جویی فردی او را رام کند یا به قول فروید آن را تعالی بدهدیعنی متوجه مسائل بالاتری بکند تا مصالح اجتماعی اش هم بر همین اساس تنظیم بشود.اما اینکه کسی بیاید بگوید چرا اصلابشر اینطور آفریده شد، چرا آنطور آفریده نشد، چرا به همه افراد نبوت داده نشد، این چراها در متن خلقت اصلا صحیح نیست،یعنی خلقت روی یک نظام لا یتخلفی حرکت می کند که این نظام را نمی شود تغییر داد.این هم که من عرض کردم «نیازبه نبوت » - و هر کسی که می گوید - معنایش این نیست که چون بشر نیازمند است، خداوند خودش را مکلف دانست و بر خداوند واجب شد پیغمبران را خلق کند تا این نقص خلقت برطرف بشود. آقای مهندس بازرگان همیشه نقل می کند از آقای ابوالحسن خان فروغی(که معلوم می شود ابو الحسن خان فروغی هیچ این چیزها را نمی فهمیده)که «بله، اینها برای خدا آیین نامه معین کرده اند» .صحبت آیین نامه نیست، صحبت این است که اگر ما مساله نیاز را مطرح می کنیم برای این است که در خلقت چنانچه چیزی مورد نیاز نباشد اگر هم به وجود بیاید حذف می شود، یعنی چیزی نمی تواند در خلقت باقی بماندالا اینکه با سایر نیازها هماهنگی داشته باشد و البته طرح خلقت طرح کاملی است(صحبت آیین نامه و تکلیف و این حرفها نیست)و هر چیزی را در جای خودش[به وجود آورده است]یعنی اگر در خلقت نیازی باشد و استعداد و امکان پذیرشی باشد(ممکن است نیاز باشد و امکان پذیرش نباشد)فیض خداوند مطلق است، افاضه می کند.
پس مساله نیاز را می گوییم،به واسطه[اینکه]یک رکن از پیدایش[نبوت] است.ما نمی توانیم بگوییم چرا افراد بشر اینجور نیستند؟خلقت نظام منظمی دارد، هر موجودی در مرتبه خودش که موجود شده نمی توانسته غیر از این باشد که هست.
بشر در این مرحله ای که هست، با این نیازهایش، باهمین نقصها و کمالهایش،
صفحه : 366
نمی تواند غیر از این باشد، نمی توانسته از این ناقص تر باشد و نمی توانسته کاملتر باشد.من یک وقت دیگر عرض کردم: بهترین مثال در باب نظام خلقت مثال اعداد است.این که انسان فرض می کند که یک موجودی در مرتبه موجود دیگری باشد، چرا این آن نشد، چرا الاغ انسان نشد چرا انسان الاغ نشد، حتی چرا زید عمرو نشد چرا عمرو زید نشد، چرا ابوجهل پیغمبر نشد چرا پیغمبر ابوجهل نشد، درست مثل این است که بگوییم چرا 4، 5 نشد چرا 5، 4 نشد.اصلا 4 بودن 4 به همین است که در این جایی که هست باشد، اگر 4 را از اینجا برداریم نه این است که 4 را ما 7 کرده ایم، اصلا آن 4 نیست، آن 7 است.7 را هم از جای خودش برداریم بیاوریم جای 4، نه این است که جای 7 را عوض کرده ایم ولی 7، 7 است، اصلا 7 جایش عوض بشود خودش خودش نیست.موجودات در این عالم به اصطلاح فلاسفه مرتبه شان مقومشان است، یعنی هر موجودی در هر مرتبه ای که وجود دارد[آن مرتبه]جزءذاتش است، اصلا محال است، فرض امر محال است[که مرتبه آن عوض شود و آن موجود همان باشد].همین طور که شما در حساب و هندسه اصلا فکر نمی کنید که بگویید چرا 7، 8 نشد چرا 8، 7 نشد، در نظام خلقت هم اینطور است، اساسا این چراها نمی آید.من هم [که]این مساله نیاز را عرض کردم، دیدید دنبالش نیاوردم که چون نیاز اینچنین است [پس عدم ارسال پیامبران برخداوند قبیح است].البته بعضی متکلمین بودند که اینطور می گفتند: چون چنین نیاز بود بر خداوند قبیح بود که پیغمبران را نیاورد، اگر خداوند پیغمبران را نمی فرستاد فقط کار زشتی را مرتکب شده بود.نه، اگر نیاز بود و استعداد هم بود،هم نیاز بود هم امکان افاضه فیض، قطعا می شود.اگر نیاز نباشد یک موجودی است که در خلقت باقی نمی ماند،مثل انگشت اضافی است که خود طبیعت حذفش می کند.خلقت، امری را که مورد نیاز نباشد و باسایر امور تلازم نداشته باشد [فرضا]هم وجود پیدا کند حذف و طرد می کند.