همان طور که گفته شد احزاب پس از اینکه نزدیک به یک ماه (1) در کنار شهر مدینه ماندند و با تمام تلاشی که کردند نتوانستند کاری از پیش ببرند، با شتابزدگی عجیبی شبانه به سوی مکه گریختند.بدین ترتیب خطر بزرگی که مسلمانان را بسختی تهدید می کرد با نصرت الهی و مدد غیبی از میان رفت و جنگ به سود مسلمانان و سربلندی و پیروزی آنان پایان یافت.
در آن روز تاریخی با روشن شدن هوا، مسلمانان اثاثیه و خیمه و خرگاه دشمن را که به منظور سبکبار بودن به جای گذاشته و گریخته بودند به صورت غنیمت جنگی با خود برداشته و پیروزمندانه به شهر بازگشتند.
پیغمبر خدا برای شستشوی سر و بدن و رفع خستگی به خانه آمد و به درون خیمه ای که دخترش فاطمه (ع) به همین منظور در خانه زده بود در آمد و پس از اینکه بدن را شستشو داده و بیرون آمد جبرئیل بر او نازل شد و دستور حرکت به سوی قلعه های بنی قریظه را داده و پیغمبر دانست که مأمور است بدون توقف به جنگ بنی قریظه برود (2).پیغمبر خدا نماز ظهر را در مدینه خواند و بی درنگ لباس جنگ پوشید و به بلال دستور داد در مدینه جار زند که هر کس فرمانبر و مطیع خدا و رسول اوست باید نماز عصر را در محله بنی قریظه بخواند.
سپس پرچم جنگ را بسته و به دست علی بن ابیطالب داد و او را با گروهی از مسلمانان از جلو فرستاد و خود نیز با جمعی به دنبال او حرکت کرد و سایر مسلمانان نیز دسته دسته به لشکریان پیوستند و به طور کلی تمام افرادی که در جریان محاصره مدینه و جنگ خندق حضور داشتند با اندک اختلافی تا پایان وقت آن روز خود را به پای قلعه های بنی قریظه رسانده و برای جنگ با آنها آماده شدند.
بنی قریظه که از ماجرا مطلع شدند، پیش از آنکه پیشروان لشکر اسلام به سرزمین آنها برسد وارد قلعه های خود شده و به استحکام برج و باروی آنها پرداختند و چون علی (ع) و همراهان او به پای قلعه های ایشان رسیدند آنان بالای دیوار آمده و شروع به دشنام دادن به آن حضرت و رسول خدا (ص) کردند.
در نقلی که شیخ مفید (ره) و دیگران از آن حضرت کرده اند، علی (ع) فرمود: همین که یهودیان مرا دیدند یکی از آنها فریاد زد:
«قد جائکم قاتل عمرو!»
[کشنده عمرو بن عبدود به سوی شما آمد!]
و سپس دیگران نیز داد زده و به یکدیگر نظیر این سخن را گفتند، و برخی هم رجز می خواندند .
من دانستم که خدای تعالی رعب و وحشتی در دل آنها انداخته و خدای را برای این نعمت سپاسگزاری کردم.
علی (ع) که دشنام آنها را شنید، بازگشت و به استقبال رسول خدا (ص) رفته و چون آن حضرت را دید درخواست کرد که به خانه های آنها نزدیک نشود و پیغمبر دانست منظورش آن است که سخنان زشت و دشنام ایشان را نشنود.
بدین ترتیب محاصره یهود بنی قریظه شروع شد و تا روزی که تسلیم شدند و به وسیله مسلمانان از پای درآمدند بیست و پنج روز طول کشید و در این مدت جنگی در نگرفت جز آنکه گروهی از بالای دیوارها به سوی مسلمانان سنگ می انداختند که آنان نیز پاسخ عملشان را می دادند .
ابن هشام در سیره می نویسد: شبی که فردای آن تسلیم شدند مصادف با شب شنبه بود و کعب بن اسد که بزرگ آنها بود یهود مزبور را جمع کرده و بدانها گفت که ای گروه یهود! می بینید که ما در چه وضعی گرفتار شده ایم، اکنون من سه پیشنهاد می کنم یکی از آنها را بپذیرید:
1.شما که بخوبی می دانید محمد پیغمبر خداست و اوصاف او را در کتابهای خود خوانده اید، بیایید تا به او ایمان آورده و مسلمان شویم و از این پس در امن و آسایش مانند سایر مسلمانان زندگی کنیم و خود، اموال، زن و بچه هایمان نیز محفوظ بمانند؟
یهودیان گفتند: ما هرگز چنین کاری نخواهیم کرد و از دین موروثی و آیین پدران خود دست بر نمی داریم.
2.پیشنهاد دوم من آن است که بیایید زن و بچه هایمان را بکشیم تا خیالمان از اسارت آنها به دست مسلمانان آسوده باشد سپس لباس جنگ پوشیده و از قلعه ها بیرون بریزیم و به جنگ مسلمانان برویم، اگر بر آنها پیروز شدیم که بعدا نیز ممکن است زن و بچه پیدا کنیم و صاحب زن و فرزند شویم و اگر کشته هم بشویم دیگر غم و اندوه اسارت آنها را در دل نداریم !
گفتند: این کار را هم نخواهیم کرد، و ما چگونه دلمان راضی شود این بیچارگان را به دست خود به قتل برسانیم و زندگی پس از آنها برای ما چه لذتی دارد!
3.کعب گفت: اکنون که این پیشنهاد مرا هم نپذیرفتید پس بیایید امشب که شب شنبه است و خیال محمد و یارانش از ما آسوده است بر آنها شبیخون بزنیم شاید بتوانیم کاری از پیش برده و آنها را پراکنده سازیم! گفتند: ما چگونه حرمت شب شنبه را بشکنیم و به چنین کاری که پیشینیان ما بدان اقدام نکرده اند دست بزنیم!
کعب با ناراحتی گفت: براستی که تاکنون یک نفر از شما از روی عقل و تدبیر کار نکرده است .
چند تن از یهود بنی قریظه مسلمان شدند
در میان یهود مزبور چند تن بودند که وقتی پافشاری همکیشان خود را در مخالفت با پیغمبر اسلام مشاهده کرده و دیدند چگونه پیشنهادهای کعب بن اسد را نیز که سمت ریاست بر آنها داشت رد کرده و در نادانی و جهالت خود اصرار می ورزند تصمیم به پذیرفتن دیانت اسلام گرفته و از آیین یهود دست کشیدند.
اینان روی گفتار بزرگان خود که جسته و گریخته اوصاف پیغمبر اسلام را برای آنها بیان کرده و بشارت آمدن و ظهور آن حضرت را از روی تورات و گفتار حضرت موسی و پیغمبران گذشته از ایشان شنیده بودند، در دل علاقه مند به اسلام و آماده پذیرفتن آن دین شده بودند، اما روی ترس از همکیشان و ملاحظات دیگر نتوانسته بودند ایمان خود را اظهار کرده و عملا در سلک مسلمانان دیگر در آیند.
آنها دو یا سه نفر بودند به نامهای اسید و ثعلبه که هر دو برادر و نام پدرشان سعیه بود و سومین نفری که مسلمان شد و در برخی از تواریخ اسلام نام او را در همان ایام محاصره بنی قریظه ذکر کرده اند، اسد بن عبید بود.
اینان هر چه خواستند سران و همکیشان خود را وادار کنند تا به صورت عمومی مسلمان شوند و از لجاجت و عناد خویش دست بکشند و سخنان دانشمندان یهود و بزرگان را به یاد آوردند، نتوانستند و گفتارشان در آنها مؤثر واقع نشد، از این رو زن و فرزندشان را برداشته و از قلعه به زیر آمده و مسلمان شدند.کیفیت اسلام آنها و سخنانی که از احبار یهود در این باره شنیده بودند در بخش سوم با شرح بیشتری ذکر شد.
داستان ابو لبابه در ماجرای محاصره بنی قریظه
ابو لبابه یکی از انصار مدینه و از قبیله اوس بود که پیش از ورود اسلام به مدینه بایهود بنی قریظه همپیمان بودند، و در جنگها و اختلافات از ایشان پشتیبانی و طرفداری می نمودند .
یهود بنی قریظه که از محاصره طولانی به تنگ آمده و عاجز شدند، پیش از آنکه تسلیم شوند برای رسول خدا (ص) پیغام دادند که ابو لبابه را به نزد آنها بفرستد تا در کار خود با او مشورت کنند و رسول خدا نیز ابو لبابه را پیش ایشان فرستاد.
همین که ابو لبابه وارد قلعه شد زنان و کودکان پیش رویش درآمده و صداها را به گریه و شیون بلند کردند به حدی که دل ابو لبابه به حال آنها سوخت و متأثر گردید و در همان حال وقتی مردان بنی قریظه از او پرسیدند: آیا به نظر تو صلاح ما در این است که تسلیم محمد شویم؟ گفت: آری چاره ای دیگر نیست و ضمنا با دست به گلوی خود اشاره کرد، یعنی تسلیم شدن شما مقدمه نابودی و گردن زدن شماست و اگر تسلیم شدید مردانتان را گردن می زنند.اما ناگهان متوجه شد که با این عمل به رسول خدا (ص) و مسلمانان خیانت کرده و گناه بزرگی را مرتکب شده است، و موجب شد تا انقلابی در دل او پدید آید.این انقلاب درونی سبب شد که بیش از آن در قلعه های بنی قریظه توقف نکند و برای توبه و آمرزشخواهی از این گناهی که مرتکب شده بود در صدد چاره ای بر آید و هر چه زودتر خود را از آلودگی آن گناه پاک سازد.
ابو لبابه به همین منظور از آنجا یکسر به مدینه رفت و با طنابی خود را به ستون مسجد بست و گفت: تا خدا مرا نیامرزد و توبه ام را نپذیرد از اینجا حرکت نخواهم کرد و به سرزمین بنی قریظه و جایی که در آن مکان به خدا و رسول او خیانت کرده ام قدم نخواهم گذارد.
رسول خدا (ص) که دید مراجعت ابو لبابه به طول انجامید و از ماجرای وی مطلع گردید فرمود : اگر به نزد ما می آمد از خدا برای او طلب آمرزش می کردیم، ولی اکنون که چنین کرده همانجا باشد تا خدا توبه اش را بپذیرد.
ابو لبابه همچنان به ستون مسجد بسته بود، فقط در اوقات نماز همسر یا دخترش می آمدند و او را باز کرده مختصر غذایی که برای او آورده بودند می خورد و سپس تطهیر کرده نمازش را می خواند و دوباره به همان ستون او را می بستند.پس از اینکه شش روز از این ماجرا گذشت و رسول خدا (ص) به مدینه بازگشت شبی در اتاق ام سلمه بود که هنگام سحر در ضمن آیه ای که به وسیله جبرئیل بر آن حضرت نازل شد قبولی توبه ابو لبابه به اطلاع حضرت رسید (3) و ام سلمه که از ماجرا مطلع شد، آن بشارت را به او داد.چون خواستند او را باز کنند حاضر نشد و گفت: نه به خدا سوگند باید خود پیغمبر با دست خود مرا باز کند و چون پیغمبر برای نماز صبح به مسجد آمد با دست خود او را باز کرد.هم اکنون ستونی در مسجد مدینه است که آن را «اسطوانة توبه» نامیده و گویند: جای همان ستونی است که ابو لبابه خود را بر آن بسته بوده.
بنی قریظه تسلیم شدند
یهود بنی قریظه که از محاصره به تنگ آمدند و حاضر به پذیرفتن اسلام و جزیه هم نشدند چاره ای جز تسلیم نداشتند، اما از سرنوشت خود بیمناک بودند از این رو برای سران قبیله اوس که همپیمانان آنها بودند پیغام دادند که ما چاره ای جز تسلیم نداریم اما شما باید به ما کمک کنید و با محمد مذاکره کنید تا درباره ما ارفاق کند و مانند بنی قینقاع و بنی النضیر با ما رفتار کند.با این پیغام چند تن از افراد قبیله مزبور به نزد رسول خدا (ص) رفته و در این باره با آن حضرت مذاکره کردند پیغمبر فرمود: آیا حاضرید حکمیت آنها را به یک نفر از شما واگذار کنم؟ گفتند: آری.
فرمود: سعد بن معاذ درباره ایشان حکم کند، آنها پذیرفتند، و به دنبال سعد بن معاذ که در خیمه «رفیده» و در مسجد مدینه جای داشت چنانکه پیش از این گفته شد آمدند و او را به خاطر زخمی که داشت و نمی توانست به پای خود راه برود بر الاغی سوار کرده و بالشی برای او ترتیب دادند و به سوی قلعه های بنی قریظه حرکت دادند و در راه بدو گفتند: رسول خدا حکمیت بنی قریظه را به تو واگذار کرده و از او خواستند تا درباره آنان ارفاق کند .
سعد بن معاذ ساکت بود و چیزی نمی گفت تا وقتی که دید هر کس به نوعی سفارش آنها را می کند سکوت خود را شکست و گفت: برای سعد روزی فرا رسیده که در راه خدا از کسی واهمه نکند و سرزنش و ملامت مردم او را از حق منحرف نسازد.
با این سخن همراهان سعد دانستند که او تصمیم سختی درباره یهود گرفته و از این رو به یکدیگر گفتند: مردان بنی قریظه کشته شدند و همان طور که پیش بینی می کردند، وقتی سعد در مجلس پیغمبر و اصحاب حضور یافت و طرفین اختیار حکمیت را به او واگذار کردند، سعد گفت: حکم من آن است که مردانشان کشته شوند و اموالشان قسمت شود و زنان و کودکانشان به اسارت در آیند و مسلمانان نیز به دستور رسول خدا (ص) بر طبق حکم او عمل کردند.
و بدین ترتیب این دسته از دشمنان خطرناک و پیمان شکن اسلام که پیوسته مترصد بودند تا از هر فرصتی استفاده کرده و ضربه خود را به مسلمانان بزنند و احیانا اگر بتوانند همه مسلمانان را از پای در آورده و هلاک کنند به سزای خیانت و دشمنی خود رسیده و از میان رفتند.حیی بن اخطب نیز طبق قرارداد و شرطی که کرده بود پس از رفتن احزاب به میان قلعه های بنی قریظه آمد و با آنها به قتل رسید. (4)
بررسی مدارک سعد معاذ
جای گفتگو نیست که اگر عواطف و احساسات قاضی بر عقل وی پیروز شود، دستگاه قضائی دچار آشفتگی می گردد، و در نتیجه، شیرازه اجتماع از هم می پاشد.عواطف مانند اشتهای کاذب است که موضوعات مضر و نامطلوب را، مفید و سودمند جلوه می دهد، در صورتی که غلبه این احساسات بر عقل، منافع فردو صلاح اجتماع را پایمال می کند.
عواطف و احساسات سعد معاذ، منظره دلخراش کودکان و زنان بنی قریظه، اوضاع دلخراش مردان آنها که در بازداشتگاه به سر می بردند، و ملاحظه افکار عمومی اوسیان که جدا اصرار داشتند قاضی از سر تقصیر آنها درگذرد، همه اینها ایجاب می کرد که قاضی مورد قبول طرفین، رأی خود را بر اساس تقدیم مصالح یک اقلیت (بنی قریظه) بر مصالح اکثریت (عموم مسلمانان) بگذارد و جنایتکاران بنی قریظه را به جهاتی تبرئه کند، و یا دست کم در مجازات حداکثر تخفیف قائل شود، و یا به یکی از طرحهای پیش، تسلیم شود.
ولی منطق و عقل، حریت و استقلال قاضی، ملاحظه مصالح عموم، او را به سوئی راهنمائی کرد که سرانجام به آن سو رفت و رأی و نظر خود را دائر بر کشتن مردان جنگجو و ضبط اموال و اسیری زنان و فرزندان، صادر نمود.او با ملاحظه دلائل زیر، نظر خود را اعلام کرد:
1 یهودیان بنی قریظه، چندی پیش با پیامبر پیمان بسته بودند که اگر بر ضد مصالح اسلام و مسلمانان قیام کنند، و دشمنان آئین یکتاپرستی را یاری نمایند، و فتنه و آشوبی برپا کنند، و بر ضد مسلمانان تحریکاتی بنمایند، مسلمانان در کشتن آنها آزاد باشند. (5) قاضی با خود فکر می کرد که اگر من آنها را طبق این پیمان موأخذه کنم، نظری بر خلاف عدالت نداده ام.
2 گروه پیمان شکن، در سایه سرنیزه های نیروهای عرب مدتی شهر مدینه را دچار ناامنی کرده، و برای ارعاب مسلمانان به خانه های آنها ریختند، و اگر مراقبت پیامبر نبود، و گروهی را برای استقرار امنیت در شهر، از لشکرگاه به داخل شهر اعزام نمی کرد، چه بسا نقشه های بنی قریظه عملی می شد، و آنان در این صورت مردان جنگنده مسلمانان را اعدام می کردند، و اموال آنها را ضبط و زنان و اولاد آنها را به اسارت درمی آوردند، سعد معاذ با خود فکر کرد که اگر من در حق آنها چنین داوری کنم، سخنی بر خلاف حق و عدالت نگفته ام . سعد معاذ، رئیس قبیله اوسیان با بنی قریظه هم پیمان بود و دوستی نزدیکی با هم داشتند .احتمال دارد که او از قوانین جزائی یهود اطلاع داشته است.متن تورات یهود اینست که: «هنگامی که به قصد نبرد آهنگ شهری نمودی، نخست آنها را به صلح دعوت نما، و اگر آنها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن و همینکه بر شهر مسلط گشتی همه مردان را از دم تیغ بگذران ولی زنها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را برای خود به عنوان غنیمت بردار» . (6) شاید سعاد معاذ تصور کرد من که قاضی انتخابی طرفین هستم، اگر متجاوزان را با قوانین مذهبی خود آنها مجازات نمایم، کاری جز عدالت و انصاف انجام نداده ام.
4 ما تصور می کنیم که بزرگترین علت این رأی، این بود که سعد معاذ با دیدگان خود مشاهده کرده بود که رسول خدا بنا به درخواست خزرجیان، از تقصیر طائفه بنی قین قاع گذشت، و فقط اکتفاء کرد که از محیط مدینه بیرون روند.این گروه هنوز خاک اسلام را درست تخلیه نکرده بودند، که کعب اشرف، راه مکه را پیش گرفت و بر کشتگان «بدر» اشکهای تمساحانه ریخت و از پای ننشست تا قریش را برای جنگ مصمم ساخت.در نتیجه، جنگ احد پیش آمد و هفتاد تن از فرزندان اسلام در این راه شربت شهادت نوشیدند.
و همچنین بنی النضیر، مورد عفو و بخشودگی پیامبر قرار گرفتند، ولی در برابر آن، با تشکیل یک اتحادیه نظامی، جنگ احزاب را به وجود آوردند، که اگر کاردانی پیامبر اسلام، و نقشه خندق نبود، در همان روزهای نخست، تار و پود اسلام را به باد می دادند، و بعدها نامی از اسلام باقی نمی ماند و هزاران نفر کشته می شدند.
سعد معاذ این مراتب را از نظر خود می گذراند.تجربه های گذشته، اجازه نمی داد که او تسلیم عواطف گردد، و مصالح هزاران تن را فدای دوستی و مصالح یک اقلیت نماید.زیرا به طور مسلم، این گروه در آینده این بار با تشکیل یک اتحادیه وسیع تر، نیروهای عرب را بر ضد اسلام شورانیده و با نقشه های دیگر هسته مرکزی اسلام را به خطر می افکندند.روی این جهت، موجودیت این گروه را صد در صد به ضرر اجتماع مسلمانان تشخیص داد، و یقین داشت که اگر این دسته از تیررس مسلمانان بیرون روند، لحظه ای آرام نخواهند گرفت، و مسلمانان را با خطرات بزرگی روبرو خواهند ساخت.
اگر این جهات نبود، ارضاء افکار عمومی برای سعد معاذ فوق العاده ارزنده بود و رئیس یک ملت (اوس) پیش از هر چیز به پشتیبانی مردمش نیازمند است، و آزردن آنها و رد سفارشهای آنان، بزرگترین لطمه ایست که به رئیس یک جمعیت متوجه می گردد.ولی او تمام این درخواستها را بر خلاف مصالح هزاران مسلمان تشخیص داد، از اینرو، نارضایتی عموم را برای خود خرید، و از حکم خرد و منطق سربرنتافت.
شاهد دقت نظر و صحت تشخیص وی اینست: هنگامی که آنها را برای اعدام می بردند، اسرار دل را بیرون می ریختند.چشم حیی بن اخطب، آتش افروز جنگ، موقع اعدام به رسولخدا افتاد، و چنین گفت: «من از کینه توزی با تو پشیمان نیستم، ولی خداوند هر کس را خوار سازد، خوار می گردد» . (7) سپس رو به مردم کرد و گفت: از فرمان خداوند نگران مباشید، ذلت و خواری به بنی اسرائیل از ناحیه خداوند قطعی است.
از زنان، یک تن کشته شد، زیرا او با پرتاب سنگ دست آس، مسلمانی را کشته بود، و از میان محکومان به اعدام، یک نفر به نام «زبیر باطا» به وسیله شفاعت مسلمانی به نام «ثابت بن قیس» بخشوده شد.زنان و فرزندان او نیز از بند اسارت بیرون آمدند و اموال او پس داده شد.چهار تن از بنی قریظه اسلام آوردند، و غنائم دشمن پس از اخراج یک پنجم که به اداره دارائی اسلام تعلق داشت، میان مسلمانان تقسیم گردید.سواره نظام سه سهم، پیاده نظام یک سهم، پیامبر اسلام خمس غنائم را به زید داد که به نجد برود و با فروش آنها اسب و سلاح و سازو برگ جنگ تهیه نماید.بدین ترتیب، غائله بنی قریظه، در نوزدهم ذی الحجه سال پنج هجرت پایان پذیرفت و آیه های 26 27 سوره احزاب، در مورد «بنی قریظه» نازل گردید و «سعد معاذ» که در جنگ «خندق» زخمی شده بود، پس از حادثه «بنی قریظه» با همان زخم به شهادت رسید. (8)
پی نوشتها:
1.در اینکه مدت محاصره مدینه چند روز طول کشید اختلاف است برخی پانزده روز و برخی بیست روز و برخی هم همان گونه که در بالا ذکر شد نزدیک به یک ماه ذکر کرده اند.
2.در چند حدیث آمده که جبرئیل به آن حضرت عرض کرد: ای رسول خدا آیا اسلحه جنگ را بر زمین نهاده ای؟ فرمود: آری، عرض کرد: اما فرشتگان هنوز اسلحه بر زمین نگذارده و هم اکنون از تعقیب لشکر قریش و همدستانشان باز می گردند و تو نیز به دستور خدای تعالی مأمور هستی به سوی بنی قریظه حرکت کنی، و هم اکنون ما از پیش می رویم و شما هم از دنبال بیایید .
3.سوره توبه، آیه .102
4.از آنجا که دشمنان اسلام برای مخدوش جلوه دادن چهره اسلام از هیچ تهمت و افترایی دریغ نکرده اند و از هر فرصت و وسیله ای برای انجام این هدف شیطانی بهره گیری کرده اند در اینجا به کشتار دستجمعی مردان یهود بنی قریظه ایراد گرفته و آن را نوعی اعمال خشونت و مخالف با رفتار انبیای الهی جلوه داده اند، و از این رو برخی از نویسندگان و تاریخ نویسان مسلمان نیز که کم و بیش تحت تأثیر این تبلیغات مسموم و مغرضانه قرار گرفته اند در صدد توجیه این عمل بر آمده و بلکه در این روایات و قتل یهود مزبور خدشه کرده و آن را مخدوش دانسته اند که برای نمونه می توانید نوشته آقای دکتر شهیدی را در تاریخ تحلیلی اسلام بخوانید و به نظر ما نیازی به این توجیهات نیست و روایات نیز معتبر است و امثال این گونه داستانها در جنگهای انبیای گذشته و از جمله حضرت موسی بن عمران (ع) نیز فراوان وجود داشته، و با توجه به دشمنیها و کارشکنیهای زیادی که یهود مزبور نسبت به اسلام و مسلمین داشته و به صورت پایگاه خطرناکی برای دشمنان اسلام در آمده بودند و قابل هیچ گونه اصلاح و انعطافی هم نبودند و در هر فرصتی خنجر خود را از پشت بر مسلمانان می زدند چنانکه اکنون نیز در این زمان مشاهده می کنیم، دلیلی برای این توجیهات و خدشه ها احساس نمی شود، که البته بحث و تحقیق بیشتر در این باره از وضع تدوین این کتاب تاریخی خارج می باشد.
5.متن این پیمان که رئیس بنی قریظه به نام «کعب بن اسد» ، آن را نیز امضاء کرده بود، در صفحات پیش گذشت.
6.تورات، سفر تثنیه، فصل .20
7.اما و الله ما لمت فی عداوتک و لکن من یخذل الله یخذل «تاریخ طبری» ، ج 2/ .250
.8 «سیره ابن هشام» ، ج 2/250 .254