جنگ تبوک

به پیغمبر اسلام خبر رسید رومیان در صدد تهیه سپاه برای حمله به حدود مرزی عربستان و شمال کشور اسلام هستند و می خواهند نفوذ خود را در آن ناحیه توسعه داده و تثبیت کنند .

به پیغمبر اسلام خبر رسید رومیان در صدد تهیه سپاه برای حمله به حدود مرزی عربستان و شمال کشور اسلام هستند و می خواهند نفوذ خود را در آن ناحیه توسعه داده و تثبیت کنند .

رسول خدا(ص)با شنیدن این خبر تصمیم گرفت با سپاهی گران شخصا به جنگ آنان برود و خیال تعرض و حمله به کشور اسلامی را از سر رومیان بیرون کند و به همین منظور بر خلاف جنگهای قبلی که مقصد جنگ را اعلام نمی کرد در این جنگ اعلام کرد قصد رفتن به تبوک و جنگ با رومیان را دارد و ثروتمندان مسلمان را نیز وادار کرد تا به هر اندازه می توانند برای تجهیز سپاه و تهیه آذوقه کمک کنند.چنانکه مورخین گفته اند:گروه زیادی چون عثمان،طلحه،عباس بن عبد المطلب،زبیر و عبد الرحمن بن عوف کمکهای مالی شایانی برای تجهیز سپاه کردند و برخی از منافقین نیز برای خود نمایی مبالغی پرداختند.

سختی کار

فاصله تبوک تا مدینه حدود یک صد فرسخ راه است و از دورترین سفرهای جنگی بود که پیغمبر خدا و مسلمانان می بایستی راه آن را طی کنند و دشمن نیز سپاه روم بود که از نظر افراد و لوازم جنگی تفوق کاملی بر مسلمانان داشت و به همین جهت نیز پیغمبر(ص)مقصد را اعلام کرد تا مسلمانان با آمادگی و تهیه بیشتری قدم در این راه نهند و آذوقه و لوازم بیشتری با خود بردارند.

اتفاقا آن ایام مصادف با اواخر تابستان و فصل گرمای کشنده حجاز و برداشت محصول خرمای مدینه و از نظر خشکسالی و کم آبی نیز سالی استثنایی بود و راستی برای مسلمانان مسافرت دشوار و سختی بود و گرد آوردن سپاهی که بتواند در برابر سپاه مجهز و فراوان روم مقابله و برابری کند کاری بسیار مشکل و دشوار،اما عزم راسخ و ایمان کامل پیغمبر اسلام به کمک الهی و تعقیب هدف نهایی خود همه این مشکلات را حل کرد و روزی که لشکر اسلام از مدینه حرکت می کرد سی هزار سرباز که مرکب از ده هزار سواره و بیست هزار پیاده بود همراه داشت .

رسول خدا(ص)برای تجهیز این سپاه گران که تا به آن روز در اسلام سابقه نداشت از همه قبایل اطراف کمک گرفت و حتی نامه ای به مکه نوشت و«عتاب بن اسید»فرماندار خود را که در مکه منصوب کرده بود مأمور کرد تا قبایل اطراف را برای حرکت بسیج کند و برای هر قبیله ای پرچمی جدا و امیری مستقل تعیین کرد و مخارج عظیم آن را نیز از راه زکات و کمک مالی ثروتمندان تأمین نمود.

کارشکنی ها

ناگفته پیداست که در چنین شرایطی یک عده منفی باف و مخالف هم هستند که به واسطه علاقه مفرط به دنیا و نداشتن ایمان و نبودن روح فداکاری در آنان،برای خود بهانه ها می تراشند تا از زیر بار وظیفه دینی شانه خالی کنند و بلکه برای افراد دیگر نیز وظیفه تعیین کرده و دست به کار شکنی و مخالفت می زنند و تا جایی که بتوانند مانع پیشرفت کارها می شوند،بخصوص که در دل هم نفاق و عداوت و دشمنی با اصل هدف و مرام داشته باشند.

محیط مدینه هم که از نخستین روز ورود پیغمبر اسلام آلوده به چنین افراد منافقی بود و در فرصتهای مختلف از کارشکنی و مشوب ساختن اذهان عمومی نسبت به رهبر عالی قدر اسلام و اهداف عالیه او خودداری نمی کردند وقتی از ماجرا مطلع شدند به اقتضای طبیعت آلوده و ناپاک خود با تبلیغات مسموم و نیش زدن از شرکت افراد در این جهاد مقدس با هر وسیله و امکان،جلوگیری می نمودند و کم کم پا را فراتر نهاده به صورت گروهی و دسته جمعی به فعالیتهای مخفی و پنهانی علیه پیغمبر اسلام و منع از بسیج لشکر دست زدند.

از آن جمله شخصی است به نام جد بن قیس که وقتی پیغمبر اسلام به او پیشنهاد شرکت در جنگ با رومیان را داد برای تراشیدن بهانه و عذر و یا به صورت استهزا و تمسخر،در پاسخ آن حضرت گفت:من به زنان علاقه زیادی دارم و می ترسم وقتی زنان زیبای روم را ببینم نتوانم خودداری کنم و به فتنه دچار شوم!

این بهانه به قدری زننده و شرم آور بود که خدای تعالی گفتار او را در ضمن آیه ای در قرآن بیان فرموده و خود عهده دار پاسخ آن گردید که فرماید: «و منهم من یقول اذن لی و لا تفتنی ألا فی الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحیطة بالکافرین» (1)

[و برخی از آنها گویند به ما اجازه بده(تا در شهر بمانیم)و ما را دچار فتنه مکن!آگاه باش که اینان به فتنه در افتادند و همانا دوزخ به کافران احاطه دارد.]

و جمعی هم بودند که گرمای هوا را بهانه کرده و از رفتن به جنگ خودداری کردند و به دیگران نیز می گفتند:در این گرمای سخت به این سفر نروید که آنان را نیز خدای تعالی به آتش جهنم بیم داده و در پاسخشان فرموده:

«قل نار جهنم أشد حرا لو کانوا یفقهون،فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا جزاءا بما کانوا یکسبون» (2)

[به اینها بگو آتش جهنم گرمتر است اگر می فهمند،اینان باید کم بخندند و بسیار گریه کنند که به جزای سخت کردار خود خواهند رسید.]

و آیات زیاد دیگری که در مذمت بهانه جویان و متخلفان از جنگ تبوک و منافقانی که مانع شرکت و حرکت دیگران نیز بودند نازل شده و ضمن پاسخهای محکمی که به آنها داده شده وعده گاه آنها را آتش دوزخ و عدالت الهی قرار داده است. (3)

شدت عمل در برابر منافقان

کار از ایرادهای فردی و بهانه جوییهای شخصی به توطئه های دسته جمعی و فعالیتهای گروهی کشید و پیغمبر خدا اطلاع یافت که منافقان گذشته از اینکه خودشان حاضر به شرکت در جنگ نیستند در خانه یکی از یهودیان مدینه به نام سویلم که در محله«جاسوم»قرار داشت انجمن کرده تا مردم را از شرکت در جنگ باز دارند.برای سرکوبی آنان و تنبیه توطئه گران و عبرت دیگران،پیغمبر اسلام طلحة بن عبید الله را با گروهی از مجاهدان مأمور کرد تا خانه مزبور را آتش زده و ویران کنند.

منافقان بی خبر از همه جا دست به کار طرح نقشه علیه مسلمانان و جلوگیری از حرکت قبایل و شرکت سربازان در این جنگ بودند که شعله های آتش از گوشه و کنار خانه بلند شد و توطئه کنندگان بسرعت خود را از میان شعله ها بیرون انداخته فرار کردند و یکی از آنها نیز ناچار شد تا خود را از بام پرت کند که وقتی به زمین افتاد یک پایش شکست و این جریان،درس عبرتی برای سایر کارشکنان و منفی بافان گردید و جلوی تبلیغات مسموم کننده مخالفان را گرفت و دانستند که ممکن است با عکس العمل شدید پیغمبر اسلام روبه رو شوند.

گریه کنندگان(بکائین)

در برابر اینان افرادی هم بودند که دلباخته جانبازی در راه دین و عاشق شرکت در این جنگ بودند اما در اثر فقر و تنگدستی نتوانستند برای خود آذوقه و مرکبی تهیه کنند و به ناچار به نزد پیغمبر آمده و از آن حضرت خواستند تا مرکبی به آنها بدهد که در رکاب آن حضرت به جنگ رومیان بروند،و چون با پاسخ منفی پیغمبر رو به رو شدند و از آن بزرگوار شنیدند که فرمود:من مرکبی ندارم که در اختیار شما بگذارم از شدت غم و اندوه اشک در دیدگانشان گردش کرد و سرشکشان بر چهره جاری شد و در تاریخ اسلام به«بکائین»معروف شدند که نام یک یک آنها را نیز تاریخ نویسان در کتابهای خود ثبت کرده و نوشته اند. (4)

خدای تعالی نیز عذر آنها را از عدم شرکت در جنگ پذیرفت و در ضمن آیه 92 از سوره توبه به اطلاع پیغمبر خویش رساند تا آنان را از شرکت در این جنگ معاف دارد.

متخلفان از جنگ

یکی از سنتهای الهی در مورد مردمان دیندار و با ایمان سنت آزمایش و امتحان است که روی مصالح و حکمتهایی آنها را گاه و بی گاه به وسایط گوناگون و وسایل مختلف مورد ابتلا و آزمایش قرار می دهد تا مؤمنان واقعی و راستگو از منافقان و دورویان دروغگو متمایز و جدا گردند و این حقیقت را در آیاتی از قرآن کریم یادآوری کرده است.

و جنگ تبوک یکی از این صحنه ها بود که جمع زیادی از مردم در آن آزمایش شدند،برخی مانند همین بکایین از شدت ناراحتی و افسردگی که نمی توانستند در این جنگ شرکت کنند همچون ابر بهار می گریستند و جمعی نیز گرما و جمع آوری محصول خرما و غیره را بهانه کرده شانه از زیر بار این فریضه بزرگ الهی خالی می کردند و گروهی نیز که می خواستند جمع میان هر دو کار کنند و در دل نفاق و دورویی نداشتند به سرنوشت سخت و دشواری دچار گشتند.

از جمله افرادی که از رفتن به تبوک خود داری کردند این چهار نفرند:کعب بن مالک،مرارة بن ربیع،هلال بن امیة،ابو خیثمة.

ابو خیثمه پس از گذشتن یکی دو روز از حرکت سپاه اسلام که مدینه کاملا خلوت شده بود نزدیکیهای ظهر وارد باغ خود شد و دو همسر خود را مشاهده کرد که هر کدام سایبان حصیری مخصوص به خود را برای پذیرایی شوهر آب پاشیده و غذای لذیذ و آب سرد و گوارایی فراهم کرده و هر کدام برای پذیرایی بهتر از شوهر،خود را آرایش کرده اند.

ابو خیثمه با دیدن آن دو،ناگهان به یاد پیغمبر بزرگوار خود و رهبر اسلام افتاد که در آن گرمای سوزان در بیابانهای حجاز برای سرکوبی دشمنان دین پیش می رود و آن همه مرارت و رنج و سختی را بر خود هموار می سازد،با خود گفت:انصاف نیست که من در کنار زنان زیبای خود در زیر سایبان بیاسایم اما رسول خدا گرفتار آفتاب و بادهای سوزان و گرمای کشنده بیابان باشد!

از این رو تصمیم به حرکت گرفت و به زنان خود گفت:شتر مرا حاضر کرده و توشه راه مرا مهیا سازید که من هم اکنون باید حرکت کنم.

ابو خیثمه در تبوک به پیغمبر اسلام رسید و از تأخیر خود اظهار ندامت وعذرخواهی کرد و رسول خدا نیز او را پذیرفت و همچنان با لشکر اسلام بود تا به مدینه بازگشت.

اما آن سه نفر دیگر یعنی کعب بن مالک و مراره و هلال بدون آنکه در دل نفاقی داشته باشند و از روی دشمنی با اسلام از سپاه عقب مانده باشند،بلکه روی تنبلی و گرفتاری امروز و فردا کردند و هر روز می گفتند فردا حرکت می کنیم تا یک روز هم مطلع شدند سپاه اسلام از تبوک بازگشته و نزدیکیهای مدینه است.اینان برای قبول شدن توبه خود به سرنوشت رقت بار و سختی دچار شدند و پس از محرومیتهای زیادی که کشیدندبه شرحی که در صفحات آینده می خوانیدتوبه شان پذیرفته شد و زندگی عادی خود را از سر گرفتند.

البته افراد زیاد دیگری هم بودند که در جنگ تبوک شرکت نکردند،اما چون افراد منافق و بی ایمانی بودند پس از مراجعت رسول خدا(ص)به مدینه به نزد آن حضرت آمده و برای تخلف خود عذرها تراشیدند و سوگندها خوردند و پیغمبر اسلام مأمور شد در ظاهر عذر آنها را بپذیرد و به همان حال نفاق و بی ایمانی خودشان واگذارشان نماید،اگر چه در پیشگاه خدای تعالی عذرشان مقبول نبود و توبه شان پذیرفته نشد.

رسول خدا(ص)علی را در این سفر همراه خود نبرد

برای نخستین بار بود که پیغمبر خدا(ص)به علی بن ابیطالب دستور داد در مدینه بماند و سرپرستی خانواده و خویشان او را به عهده بگیرد با اینکه در همه نبردها و سفرهای قبلی علی(ع)ملازم رکاب و پرچمدار آن حضرت در جنگها بود و چون این مطلب تازگی داشت بهانه ای به دست منافقان افتاد تا به یاوه سرایی بپردازند و هر کس پیش خود نوعی تفسیر و تأویل کند و نسبت بهانه جویی به پیغمبر و یا علی بن ابیطالب(ع)بدهند.

برخی تن پروران که خود از ترس گرما و سختی،جمع آوری محصول را بهانه کرده و در مدینه مانده بودند گفتند:علی هم از ترس گرما و دوری راه و مشکلات آن بهانه جویی کرده و همراه پیغمبر نرفته است و جمعی دیگر گفتند:حضور علی در این سفر بر پیغمبر سنگین و دشوار بوده و از این رو پیغمبر برای بردن او بهانه جویی کرده و به عنوان سرپرستی خانواده و خویشان او را در شهر گذارده است.

اما پاسخی را که پیغمبر خدا بعدا به علی(ع)داد و علت این کار را بیان فرمود به صورت رمز و کنایه پرده از روی اغراض پلید و نیتهای فاسد و آلوده آنها برداشت و در همان سخنان،مقام علی(ع)را تا سر حد خلیفه بلافصل و جانشین واقعی خود بالا برد و با این بیانی که همه مورخین اهل سنت و محدثین آنها ذکر کرده اند،جلوی همه یاوه سرائیها را نیز گرفت.

مورخین مزبور مانند ابن هشام و طبری و ابن اثیر و دیگران و اهل حدیث نیز مانند بخاری و ترمذی و نسایی و دیگران (5) با مختصر اختلاف و اجمال و تفصیل از راویان مختلف نقل کرده اند که وقتی این سخنان به گوش علی بن ابیطالب(ع)رسید اسلحه خود را برداشته و به دنبال پیغمبر(ص)آمد و در«ثنیة الوداع»یا«جرف»به آن حضرت رسیده و سخن منافقان را به رسول خدا(ص)عرض کرد.

و در برخی از نقلها است که خود علی(ع)نیز به عنوان استفسار از این ماجرا عرض کرد:

«أتخلفنی مع الخوالف؟»

[آیا مرا با ماندگان و متخلفان قرار دادی؟]

پاسخی را که پیغمبر(ص)به علی(ع)داد این بود که فرمود:

«ان المدینة لا تصلح الا بی او بک»

[مدینه جز به وجود من یا تو اصلاح نخواهد شد.]

و جمله ای را که همگی نقل کرده اند این بود که فرمود:

«أما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»؟[آیا خوشنود نیستی که مقام و منزلت تو نسبت به من همانند مقام و منزلت هارون نسبت به موسی باشد؟جز آنکه پس از من پیغمبری نیست.]

و بدین ترتیب یک سند مسلم و قطعی را برای خلافت بلافصل و جانشینی علی(ع)پس از خود بیان فرمود و جز مقام نبوت همه مقامهای دیگری را که هارون پس از موسی(ع)داشت یعنی مقام خلافت و وصایت و وزارت و برادری،همه را برای علی(ع)پس از خود اثبات فرمود،و ضمنا با بیان بالا یعنی جمله«ان المدینة لا تصلح الا بی او بک»فهماند که منافقان و دشمنان اسلام در کمین و فرصت هستند تا در این موقعیت حساس یعنی پس از فتح مکه و سرکوبی تمام دشمنان و تسلیم قبایل دیگر،در غیاب من ضربه خود را به مدینه بزنند و تنها کسی که می تواند غیبت مرا در مدینه جبران کند و جلوی این توطئه را بگیرد و اساسا وجود او در مدینه مانع انجام نقشه و توطئه آنهاست تو هستی و مدینه در این موقعیت جز به وجود من یا تو اصلاح پذیر نیست و مصلحت نیست که من و تو هر دو از مدینه خارج شویم!

علی(ع)که این سخنان را شنید و هدف پیغمبر را از این دستور فهمید به مدینه بازگشت و به کار خود مشغول شد.

خطابه پیغمبر برای لشکریان

هنگامی که می خواست لشکر به سوی تبوک حرکت کند پیغمبر اسلام خطبه زیر را که علی بن ابراهیم (ره)در تفسیر خود نقل کرده (6) ایراد فرمود:

«ایها الناس ان اصدق الحدیث کتاب الله،و اولی القول کلمة التقوی،و خیر الملل ملة ابراهیم،و خیر السنة سنن محمد،و اشرف الحدیث ذکر الله،و احسن القصص هذا القرآن،و خیر الامور عزائمها،و شر الامور محدثاتها،و احسن الهدی هدی الانبیاء،و اشرف القتل قتل الشهداء،و اعمی الضلالة الضلالة بعد الهدی،و خیر الاعمال ما نفع،و خیر الهدی ما اتبع و شر العمی عمی القلب،و الید العلیا خیر من الید السفلی،و ما قل و کفی خیر مما کثر وألهی،و شر المعذرة حین یحضر الموت،و شر الندامة یوم القیامة،و من اعظم الخطایا اللسان الکذب،و خیر الغنی غنی النفس،و خیر الزاد التقوی،و رأس الحکمة مخافة الله،و خیر ما القی فی القلب الیقین،و الارتیاب من الکفر،و التباعد من عمل الجاهلیة،و الغلول من جمر جهنم،و السکر جمر النار،و الشعر من ابلیس،و الخمر جماع الاثم،و النساء حبائل ابلیس،و الشباب شعبة من الجنون،و شر المکاسب کسب الربا،و شر المآکل اکل مال الیتیم،و السعید من وعظ بغیره،و الشقی فی بطن امه،و انما یصیر احدکم الی موضع اربعة اذرع و الامر الی آخره،و ملاک العمل خواتیمه،و أربی الربا الکذب،و کل ماهو آت قریب،و شنان المؤمن فسق،و قتال المؤمن کفر،و أکل لحمه من معصیة الله،و حرمة ماله کحرمة دمه،و من توکل علی الله کفاه،و من صبر ظفر،و من یعف یعف الله عنه،و من کظم الغیظ یأجره الله،و من یصبر علی الرزیة یعوضه الله،و من یتبع السمعة یسمع الله به،و من یصم یضاعف الله له،و من یعص الله یعذبه،اللهم اغفر لی و لامتی،اللهم اغفر لی و لامتی،استغفر الله لی و لکم».

[ای گروه مردم براستی که راست ترین داستانها کتاب خداست و برترین گفتارها کلمه تقوی و پرهیزکاری است و بهترین ملتها(و آیینها)ملت(و آیین)ابراهیم است،و بهترین سنتها(و روشها)سنت (و روش)محمد(ص)است،و شریفترین سخنان ذکر خدای یکتاست،و بهترین سرگذشتها همین قرآن است،و بهترین کارها واجبات آنهاست،و بدترین کارها بدعتهای آنهاست و بهترین راهنماییها راهنمایی پیغمبران الهی است،و شریفترین کشته شدنها کشته شدن شهیدان است،و تاریکترین گمراهی و ضلالت،گمراهی پس از هدایت است،و بهترین عملها آن عملی است که سود بخشد،و بهترین هدایتها آن است که پیروی شود،و بدترین کوریها کوری دل است،و دست بالا(یعنی دهنده)بهتر از دست پایین(یعنی گیرنده و درخواست کننده)است.

چیز اندک و به مقدار کفایت بهتر از چیز بسیاری است که غفلت آورد،بدترین عذرخواهیها عذر خواهی هنگام مرگ است و بدترین پشیمانی ها پشیمانی روز قیامت است،و از بزرگترین گناهان زبان دروغ گفتن است،و بهترین بی نیازیها بی نیازی جان است (7) و بهترین توشه ها پرهیزکاری است،و اساس و اصل حکمت(و فرزانگی)ترس از خداست،و بهتر چیزی که در دل افتد یقین است،و شک و تردید شعبه ای ازکفر است،و خیانت از آتشهای افروخته جهنم،و مستی از آتش دوزخ است،و شعر از شیطان است،شراب مجموعه بدیها است،و زنان دامهای ابلیس،و جوانی شعبه ای از دیوانگی است،و بدترین کسبها(و درآمدها)کسب ربا است،و بدترین خوردنیها خوردن مال یتیم(از روی ستم و ظلم)است.

خوشبخت آن است که از سرگذشت غیر خود پند گیرد،و بدبخت آن است که در شکم مادر بدبخت،هر یک از شما به چهار ذراع جا می رود،و(خوبی و بدی هر)کار به پایان آن است،و ملاک هر عملی خاتمه(و سرانجام)آن است،و دروغ بیش از هر گناهی رشد و نمو دارد،و هر چه آمدنی است نزدیک است،دشمنی و عداوت نسبت به مؤمن فسق و گناه است و جنگ با او کفر است،و خوردن گوشت وی (از راه غیبت)گناه و نافرمانی خداست،و حرمت(و احترام)مال او چون حرمت خون اوست.

هر کس بر خدا توکل کند خدا کفایتش کند،هر کس صبر کند پیروز گردد،و کسی که دیگری را ببخشد خدا او را عفو کند،و هر کس خشم خود را فرو برد خداوند پاداشش دهد،و هر کس در برابر مصیبتهای سخت صبر کند خدا عوضش دهد،و هر کس کاری را برای خودنمایی و نشان دادن به دیگران انجام دهد خدای تعالی کارهای بد او را مشهور سازد،و هر کس که روزه بگیرد خداوند چند برابر پاداشش دهد،و هر کس نافرمانی خدا کند پروردگارش عذاب کند.

بار خدایا مرا و امتم را بیامرز!بار خدایا مرا و امتم را بیامرز،من از خدا برای خود و شما آمرزش خواهم.]

حرکت«جیش العسره»به سوی تبوک

پیش از این اشاره شد که سفر تبوک سخت ترین و طولانی ترین سفرهایی بود که پیغمبر و سپاهیان اسلام بدان اقدام کرده و می رفتند،و با توجه به گرمای هوا و خشکسالی و فصلی که این سفر با آن مصادف شده بود کار را بسیار سخت و دشوار می کرد و از این رو در روایات و تواریخ نام این سپاه را«جیش العسره»یعنی سپاه سختیگذارده اند و در قرآن کریم نیز در سیاق آیات مربوط به جنگ تبوک در سوره توبه بدان اشاره شده است.

با این همه احوال،روزی که سپاه،از لشکرگاه مدینهکه جایی به نام«ثنیة الوداع»بودحرکت کرد در مقدمه لشکر ده هزار سرباز و سپاهی بود که راه خطرناک و مخوف و بیابانهای بی سروته شمال حجاز را می شکافت و پیش می رفت و به دنبال آن پیغمبر اسلام با بیست هزار نفر به صورت صفوف منظم دیگر سپاه حرکت نمود.

سر راه به منزل«حجر»و ویرانه های قوم ثمود که آثاری از خانه های آنها در آنجا بود رسیدند و در کنار آن فرود آمدند و سر چاهی که در آنجا بود رفته مقداری آب از چاه کشیدند ولی شب که شد پیغمبر اسلام دستور داد کسی از آب آن چاه نخورد و وضو هم نگیرند و اگر آردی هم با آن آب خمیر کرده اند به شتران بدهند.

چون از بادهای تند و سوزان آن سرزمین که گاهی توده های شن را به صورت دریای مواج به حرکت در می آورد آگاهی داشت،دستور داد در آن شب کسی تنها از خیمه خود بیرون نیاید و دو نفر که با دستور آن حضرت مخالفت کرده و شب هنگام از خیمه خود خارج شدند به هلاکت رسیدند،یکی را باد برد و دیگری زیر توده های شن مدفون گردید.

و در سیره ابن هشام است که یکی از آنها به مرض خناق مبتلا شد و دیگری را باد به کوههای قبیله طی انداخت و چون پیغمبر از ماجرا مطلع شد فرمود:مگر من نگفته بودم کسی تنها از خیمه بیرون نیاید و سپس درباره آن کس که به خناق دچار شده بود دعا کرد و او شفا یافت و آن دیگری را نیز قبیله طی پس از بازگشت لشکر به مدینه به نزد پیغمبر اسلام آوردند .

و به هر صورت چون طبق دستور پیغمبر(ص)آبهایی را که از چاه برداشته بودند بر زمین ریختند پس از پیمودن مقداری راه دچار بی آبی و تشنگی شدند باز هم به مدد دعا و کمک الهی قطعه ابری آمد و به مقداری که مردم برای آشامیدن و ذخیره احتیاج داشتند باران بارید و از این نگرانی هم بیرون آمده و نجات یافتند.

یک خبر غیبی

پیش از این گفته شد که نشانه و دلیل بر صدق گفتار پیغمبر الهی که فرستاده خدای تعالی باشد معجزه است و معجزه بر چند نوع است که یکی از آنها خبرهای غیبی واطلاع از عالم غیب است که پیغمبر از خدا درخواست کند و بخواهد تا از ماجرایی یا ماجراهایی از پس پرده غیب آگاه شود و خدای تعالی او را آگاه می کند.

در سفر تبوک روزی شتر پیغمبر گم شد و اصحاب آن حضرت برای پیدا کردن آن شتر به این طرف و آن طرف رفته و به جستجو پرداختند،یکی از منافقان که همراه لشکریان بود از روی تمسخر گفت:او پندارد که پیغمبر است و از آسمانها به شما خبر می دهد اما اکنون نمی داند شترش کجاست؟رسول خدا(ص)این سخن را شنید و رو به افرادی که در حضورش بودند کرده گفت:

مردی از لشکریان سخنی گفته ولی به خدا سوگند من نمی دانم جز آنچه را خدا به من یاد دهد و هم اکنون خداوند مرا به جای آن شتر راهنمایی کرد و شتر در همین وادی و در فلان دره است که افسارش به درختی گیر کرده بروید و آن شتر را بیاورید!

باز هم یک خبر غیبی،و فضیلتی از ابی ذر غفاری

در میان لشکریان افرادی بودند که به خاطر کندی و یا ناتوانی مرکبشان و یا علل دیگر گاهی عقب می ماندند و نمی توانستند همراه دیگران راه را طی کنند و چون جریان را به پیغمبر معروض می داشتند رسول خدا(ص)می فرمود:او را واگذارید که اگر خیری در او باشد خداوند او را به شما ملحق خواهد ساخت و گرنه از وجود او آسوده خواهید شد.

ابوذر غفاری شتری داشت که از راه بازماند و در نتیجه از لشکریان عقب افتاد و چون به پیغمبر اسلام جریان را گفتند حضرت همان سخن را تکرار کرد،و از آن سو وقتی ابوذر دید شتر نمی تواند راه برود افسارش را به گردنش انداخت و او را در بیابان رها ساخته و توشه و اثاث خود را از روی شتر برداشت و به دوش گرفت و به دنبال سپاه پیاده به راه افتاد .

پیغمبر اسلام و لشکریان در یکی از منزلها فرود آمده بودند که ناگهان از دور شبحی پدیدار شد و کم کم شخصی را دیدند که بار خود را به دوش گرفته و تنها پیش می آید و چون به رسول خدا(ص)گزارش دادند فرمود:او ابوذر است...سپس دنبال گفتار خود را چنین ادامه داد:

«رحم الله اباذر یمشی وحده و یموت وحده و یبعث وحده».

[خدا رحمت کند ابو ذر را که تنها راه می رود و تنها می میرد و تنها محشور می گردد!]

و چون نزدیک شد دیدند أبوذر است،و آینده هم صدق گفتار رسول خدا(ص)را بخوبی نشان داد که چون عثمان بن عفان ابوذر غفاری رضوان الله علیه را به جرم حقگویی به سرزمین بد آب و هوای«ربذه»تبعید کرد پس از چندی ابوذر بیمار شد در آن سرزمین در حال تنهایی با وضع رقتباری به شهادت رسید به شرحی که همه مورخین نقل کرده اند.

و در نقل مرحوم قمی است که چون اباذر در سفر تبوک به سپاه اسلام نزدیک شد رسول خدا(ص)فرمود :

آب برای او ببرید که تشنه است و چون برای او آب بردند مشاهده کردند ظرف چرمی خود را آب کرده و در دست دارد،پیغمبر بدو فرمود:

ای اباذر آب همراه داری و با این حال تشنه ای؟

عرض کرد:آری ای رسول خداپدر و مادرم به فدایتدر راه که می آمدم به سنگی رسیدم که مقداری آب باران در آن جمع شده بود و چون چشیدم دیدم آب شیرین و گوارایی است،با خود گفتم از آن نمی آشامم تا حبیب من پیغمبر از آن بیاشامد،در اینجا بود که رسول خدا(ص)بدو فرمود :

«یا باذر رحمک الله تعیش وحدک،و تموت وحدک،و تبعث وحدک،و تدخل الجنة وحدک،یسعد بک قوم من اهل العراق،یتولون غسلک و تجهیزک و الصلاة علیک و دفنک.»

[ای اباذر خدا تو را رحمت کند که بتنهایی زندگی می کنی و تنها می میری و تنها وارد بهشت می شوی،گروهی از مردم عراق به وسیله تو سعادتمند شوند که متصدی کار غسل و تجهیز و نماز و دفن تو گردند... (8) ]

ورود به تبوک

سرانجام سپاهیان اسلام در رکاب رهبر بزرگوار و پیامبر الهی خود پس از تحمل دشواریها و سختیهای بسیار و پیمودن بیابانهای مخوف و راههای ناهموار به تبوک رسیدند،اما متوجه شدند که دشمنیعنی لشکر روماز ترس مقابله با لشکر اسلام فرار کرده و به داخل مرزهای خود عقب نشینی کرده است،و احیانا با این عمل خود،می خواستند اساس این خبر راکه بر ضد مسلمانان اجتماع کرده اندتکذیب نمایند.

گرچه خود همین فرار دشمن و عقب نشینی آنها،از نظر سیاسی پیروزی بزرگی برای مسلمانان به شمار می رفت و به آنها و همه دشمنان نیرومند و مجاور مرزهای کشور اسلامی آن روز نشان می داد که مسلمانان آماده اند تا هر تجاوزی را در هر کجابه هر اندازه هم که راهش دور و پیمودن آن سخت و دشوار باشدپاسخ دهند و به دفع آن اقدام نمایند،اما رسول خدا(ص)می خواست تا بهره زیادتری از این سفر برده باشد و از این رو برای ادامه پیشروی در داخل خاک دشمن یا بازگشت به مدینه،روی دستور خدای تعالی با سران سپاه به مشورت پرداخت و پس از مذاکره ای که انجام شد پیشروی در خاک دشمن را مصلحت ندیدند و از این رو پیغمبر اسلام مدت ده روزو به گفته برخی بیست روزدر همان تبوک توقف کرد و در این مدت با مرزداران آن نواحی که همگی مسیحی و عمال سیاست روم بودند قراردادها و پیمانهایی به عنوان عدم تعرض منعقد کرد تا از ناحیه آنها خیالش آسوده شود و دولت روم نتواند از وجود آنها به نفع خود استفاده کند و فکر حمله مجددی را به سرزمین حجاز طرح نماید.

و از آن جمله با فرمانروای«أذرح»،«جرباء»و«ایله»پیمانهایی منعقد کرد که متن قرار داد کتبی آن حضرت را با فرمانروای«ایله»که نامش یحنة بن رؤبه بود مورخین بدین شرح ضبط کرده اند :

[بسم الله الرحمن الرحیم،این امانی است از خدا و محمد پیامبر او برای یحنة بن رؤبة و مردم ایله که کشتی های آنها و کاروانهاشان در دریا و صحرا در امان باشد،آنها و هر که با ایشان است از مردم شام و یمن و مردم دریا در پناه خدا و رسول او هستند و کسی حق ندارد ایشان را از استفاده کردن از دریا و صحرا جلوگیری کند،و هر یک از آنها که مرتکب جرمی شود دارایی و ثروت او مانع و حایل مجازات او نخواهد بود و در این صورت مال او بهره کسی است که آن را به دست آورد...]

حاکم«ایله»گذشته از امضا کردن این پیمان حاضر شد سالیانه مبلغ سیصد دینار طلا به عنوان جزیه بپردازد و هر مسلمانی هم که از آن ناحیه عبور می کند از او پذیرایی به عمل آورد و هنگام ورود به تبوک نیز استر سفیدی به عنوان هدیه برای رسول خدا آورد.

با سایر فرمانروایان آن حدود نیز پیمانهایی مشابه پیمان فوق امضا کرد و برای تسلیم شدن برخی از فرمانروایان دیگر نیز که فاصله زیادی با تبوک داشتند گروههایی از سپاهیان را اعزام فرمود و خود آماده مراجعت به مدینه گردید و از آن جمله ابو عبیده جراح را با گروهی به سوی قبیله«جذام»گسیل داشت،که با مقداری غنیمت و اسیر بازگشت و نیز سعد بن عباده را با جمعی مأمور سرکوبی بنی سلیم نمود که چون سعد بن عباده به نزدیک سرزمین آنها رسید گریختند و از آن جمله گفته اند:خالد بن ولید را نیز مأمور رفتن به سوی دومة الجندل کرد .

دومة الجندل یکی از قلعه های محکم مرزی و مناطق سرسبز و خوش آب و هوای حدود شام و سوریه بود که حاکمی مسیحی به نام اکیدر بر آنجا حکومت می کرد.

گفته اند:رسول خدا(ص)خالد بن ولید را مأمور کرد تا با جمعی از سپاهیانکه طبق برخی از تواریخ پانصد نفر بودندبرای جنگ با او به دومة الجندل برود و خود با همراهان به سوی مدینه حرکت کرد.

خالد به دنبال مأموریت خود به دومة الجندل آمد و شب هنگام بدان ناحیه رسیده و اکیدر را که با چند تن از نزدیکان خود برای شکار از قلعه خارج شده بود دستگیر ساختند و همراهان او به داخل قلعه فرار کردند.

خالد بدو گفت:اگر مردم دومة الجندل درهای قلعه را باز کنند و اسلحه خود را تحویل دهند،از کشته شدن و اسارت مصون خواهند ماند و گرنه خونشان را خواهد ریخت،مردم دومة الجندل که از گفتار فرمانده سپاه مسلمانان مطلع شدند تسلیم شدند تا در ضمن اکیدر را نیز از خطر کشته شدن به دست سپاهیان اسلام برهانند وبدین ترتیب درهای قلعه گشوده شد و اسلحه خود را که عبارت از 400 زره و 500 شمشیر و 400 نیزه بود تحویل دادند و خالد آنها را به ضمیمه مقداری گندم و شتر و گوسفند برداشته با اکیدر روانه مدینه شد.

و دنباله ماجرا را مورخین این گونه نوشته اند که چون به مدینه آمد پیمانی را امضا کرد که بر ضد مسلمانان اقدامی نکند و سالیانه مبلغی به عنوان جزیه بپردازد و بدین ترتیب منظور رسول خدا(ص)عملی شد و او را آزاد کرده به دومة الجندل بازگشت.

داستان عقبه و نقشه قتل پیغمبر اسلام

حلبی در کتاب سیره خود و واقدی در کتاب مغازی و دیگر از مورخین سنی و شیعه با مختصر اختلافی از حذیفة بن یمان و دیگران روایت کرده اند که گروهی از منافقان توطئه کردند تا در مراجعت از تبوک پیغمبر اسلام را به قتل رسانده و به اصطلاح ترور کنند به این ترتیب که در یکی از گردنه هایی که سر راه است شتر آن حضرت را رم دهند تا رسول خدا(ص)را به دره افکند و در بسیاری از روایات است که آنها دوازده نفر بودند هشت تن از قریش و چهار تن از مردم مدینه (9) و به هر ترتیب تصمیم خود را برای این کار قطعی کردند و از آن سو خدای تعالی به وسیله جبرئیل جریان توطئه آنها را به اطلاع رسول خدا(ص)رسانید و پیغمبر اسلام چون به گردنه نخست رسید به لشکریان دستور داد هر که می خواهد از وسط بیابان عبور کند چون بیابان وسیع است،ولی خود آن حضرت مسیرش را از بالای دره قرار داد و عمار بن یاسر را مأمور کرد تا مهار شتر را از جلو بکشد و به حذیفه نیز دستور داد از پشت سر شتر بیاید.

شب هنگام بود و رسول خدا(ص)تا بالای دره آمد بود،منافقانی که قبلا خود را آماده کرده تا نقشه خود را عملی سازند جلوتر خود را به اطراف آن گردنه رسانده و برای آنکه شناخته نشوند سر و صورت خود را با پارچه ای بسته بودند،همین که شتر به بالای گردنه رسید چند تن از آنها از عقب خود را به شتر پیغمبر رساندند،رسول خدا(ص)به آنها نهیبی زد و به حذیفه فرمود:

با عصایی که در دست داری به روی شتران ایشان بزن.

حذیفه پیش رفت و عصای خود را به روی شتران آنها زد و آنان که پیش خود حدس زدند پیغمبر خدا از طریق وحی از توطئه آنها با خبر شده دچار وحشت و رعب شدند و درنگ را جایز ندانسته گریختند و در نقلی است که رسول خدا(ص)بر آنها نهیب زد و آنها گریختند.

و در سیره حلبیه است که شتر آن حضرت را نیز رم دادند و شتر از جا پرید و قسمتی از بار خود را نیز انداخت،در این وقت رسول خدا خشمناک شده به حذیفه دستور داد با عصای سرکج خود که از آهن بود مرکبهای آنها را از پیش رو بزند و آنها فرار کردند و بسرعت خود را به پایین کوه رسانده و در میان لشکریان خود را گم کردند و چون حذیفه بازگشت پیغمبر(ص)از او پرسید.

آنها را شناختی؟عرض کرد:

شترانشان را شناختم که یکی از آنها شتر فلانی و آن دیگر شتر فلانکس بود ولی خود آنها سر و صورتشان بسته بود و در تاریکی شب گریختند و من آنها را نشناختم!

فرمود:می دانی چه کار داشتند و منظورشان چه بود؟

عرض کرد:نه.

فرمود:اینها نقشه کشیده بودند تا به دنبال من به بالای گردنه بیایند و شتر مرا رم دهند و مرا به دره بیفکند!ولی خداوند مرا از توطئه آنها با خبر ساخت،حذیفه عرض کرد:ای رسول خدا!آیا دستور نمی دهی گردن آنها را بزنند؟

فرمود:خوش ندارم که مردم بگویند:محمد شمشیر در میان اصحاب و یاران خود نهاده است!

و طبق روایت مرحوم طبرسی(ره)در اعلام الوری پیغمبر(ص)نام یک یک آنها را برای حذیفه و عمار ذکر فرمود و سپس به آن دو دستور داد آن را مکتوم بدارند و به دیگران نگویند. (10)

یک مسلمان نمونه

عبد الله مزنی از مسلمانان نمونه ای بود که در مکه دعوت پیغمبر اسلام را پذیرفت و به دین اسلام در آمد،وقتی قبیله اش مطلع شدند که وی مسلمان شده او را تحت فشار قرار دادند تا دست از اسلام بردارد و از هر سو کار را بر او سخت گرفتند اما عبد الله همه دشواریها را تحمل می کرد و از آیین مقدس خود دست برنداشت،عمویش که سمت سرپرستی او را بر عهده داشت برای آنکه وی را به زانو درآورده تا تسلیم شود جامه او را بیرون آورد و پوشش او منحصر به یک پارچه مویی و خشن گردید که خطهای سفیدی در آن بود،اما عبد الله باز هم تحمل نمود و آن پارچه را دو قسمت کرد قسمتی را به کمر بست و قسمت دیگر را به شانه خود انداخت و دیگر نتوانست در مکه توقف کند و خود را به مدینه و نزد رسول خدا(ص)رسانید و به خاطر همان دو قطعه پارچه پشمین به«ذو البجادین»معروف شد،چون«بجاد»در لغت به معنای پارچه مویی خطدار و خشن است.

ذو البجادین در این جنگ شرکت کرده بود و چون به تبوک رسیدند نزد رسول خدا(ص)آمده گفت :ای رسول خدا درباره من دعا کن تا شهادت روزی من گردد!پیغمبر فرمود:پوست درختی برای من بیاور و چون آورد آن را به بازوی عبد الله بست و گفت:

«اللهم حرم دمه علی الکفار».

[خدایا خون او را بر کافران حرام گردان!]عبد الله با تعجب گفت:ای رسول خدا من که این را نخواستم!

فرمود:وقتی برای جنگ با دشمنان دین در راه خدا بیرون آمدی و تب تو را گرفت و همان تب سبب مرگ تو گردید تو شهید هستی!

عبد الله دیگر چیزی نگفت و چند روزی گذشت که ناگهان عبد الله تب کرد و به دنبال آن تب از دنیا رفت.

نیمه شبی بود که برخی از مجاهدان و سربازان دیدند در قسمتی از بیابان و کنار خیمه لشکریان آتشی افروخته شده و رفت و آمد و جنب و جوشی در روشنایی آتش به چشم می خورد،عبد الله بن مسعود گوید:حس کنجکاوی مرا وادار کرد به نزدیک آن روشنایی بروم و ببینم چه خبر است؟و چون نزدیک آمد پیغمبر اسلام را مشاهده کرد که با چند تن از اصحاب مشغول کندن قبری هستند تا جنازه ذو البجادین را در آن دفن کنند و چون قبر تمام شد خود پیغمبر به میان قبر رفت و به اصحاب فرمود:برادرتان را نزدیک آورید و سپس جنازه او را بغل کرد و به پهلو روی زمین قبر خوابانید آن گاه دست به دعا برداشت و گفت:

«اللهم انی امسیت راضیا عنه فارض عنه».

[خدایا من از این مرد خوشنود و راضی هستم تو نیز از او راضی باش.]

عبد الله بن مسعود گوید:من در آن وقت آرزو کردم که ای کاش من به جای ذو البجادین بودم !

در بازگشت پیامبر از تبوک داستان مسجد ضرار پیش آمد که در عنوان جداگانه ای به بحث آن می پردازیم.

سرنوشت سه تن متخلفان از جنگ

چنانکه پیش از این اشاره شد هنگامی که لشکر اسلام به سوی تبوک حرکت می کرد جمعی از منافقان به بهانه های مختلف از رفتن به همراه لشکریان تعلل کردند و سرانجام هم نرفتند و پس از مراجعت رسول خدا(ص)نیز به نزد آن حضرت آمده و برای نرفتن خود عذرها تراشیده و قسمها خوردند و پیغمبر اسلام نیز موظف بود در ظاهر گفتار آنها را قبول کند و باطن کارشان را به خدا واگذارد،ولی گروهی هم بودند که با اجازه پیغمبر اسلام و یا بدون کسب اجازه آن حضرت حرکت خود را موکول به بعد کردند و به خاطر سر و صورت دادن به کارها و ضبط محصول خرما و یا گرفتاریهای دیگری که داشتند در مدینه ماندند تا پس از انجام کارها خود را به تبوک برسانند،اما تنبلی و ترس از گرمای هوا و غیره مجال آن را که بتوانند به تبوک بروند به آنها نداد و یک روز هم خبردار شدند که لشکر اسلام مراجعت کرده و به نزدیکیهای مدینه رسیده اند.

اینان روی ایمانی که داشتند هیچ گونه بهانه ای برای غیبت و تأخیر خود ذکر نکردند و چنانکه در دل خود را مقصر می دانستند از اظهار آن نیز در نزد مردم باکی نداشتند و هر جا صحبت می شد علنا می گفتند:ما از اینکه به همراه مسلمانان به جنگ نرفته ایم شرمنده و مقصر هستیم و عذری جز تنبلی و امروز و فردا کردن و علاقه به مال دنیا نداشته ایم.

و از این رو وقتی پیغمبر اسلام به مدینه آمد و علت غیبت و خودداری آنها را از رفتن به تبوک سؤال کرد بدون ترس و واهمه حقیقت را اظهار کرده و گفتند:ما هیچ گونه بهانه ای جز تنبلی نداشتیم و از این رو خود را مقصر و گناهکار می دانیم و پیغمبر اسلام نیز فرمود :راست گفتید و اینک بروید تا خدا درباره شما حکم کند.

اینان سه نفر بودند که هر سه از مردان سرشناس مدینه و افرادی بودند که به شایستگی و صلاح شهرت داشتند:یکی مرارة بن ربیع،دیگری کعب بن مالک و سومی هلال بن امیة واقفی بود .

پیغمبر اسلام کم کم دستور داد مردم ارتباط خود را با این سه نفر متخلف قطع کنند و حتی از تکلم و معامله با آنها خودداری نمایند.پنجاه روز بر این منوال گذشت و در روزهای آخر حتی زنان آنها نیز مأمور شدند از آمیزش با آنان خودداری کنند.و خلاصه کارشان به جایی رسید که شهر مدینه با آن همه وسعت و جمعیت بر آنها تنگ شد،چون احدی با آنها سخن نمی گفت و پاسخشان را نمی داد و از آمیزش و مخالطت با آنان خودداری می کردند و از این رو برخی از آنها مانند کعب بن مالک به کوه و صحرا پناهنده شد و به کنار کوه«سلع»آمده و در آنجا خیمه و چادری زده و زندگی می کرد،تا سرانجام پس از گذشتن پنجاه روز توبه آنها قبول شد و خدای تعالی در ضمن آیه 117 و 118 سوره توبه قبولی توبه شان را به وسیله پیغمبر خود به اطلاع آنان رسانید. (11)

پی نوشتها:

1.سوره توبه،آیه .49

2.سوره توبه،آیه های 82 .81

3.آیات مزبور همگی در سوره برائت است و از آیه 38 شروع شده تا اواخر سوره و در خلال آنها ذکر شده است،و برای اطلاع بیشتر از تفسیر آیات و سخن منافقان می توانید به کتاب بحار الانوار،ج 21،ص 185 به بعد مراجعه کنید.

4.ترجمه سیره ابن هشام،ج 2،ص .323

5.برای اطلاع کامل از همه روایاتی که در این باره نقل شده به احقاق الحق،ج 5،صص 234132 مراجعه شود.

6.خطبه فوق را صدوق(ره)نیز در من لا یحضر و از اهل سنت مقریزی در«الامتاع»با مختصر تفاوتی نقل کرده اند.

7.شاید منظور از غنای نفس بلند نظری و بی نیازی طبع،در برابر گدا طبعی و نظر تنگی باشد .

8.و ما تفصیل آن را در تاریخ زندگی امیر المؤمنین علی(ع)نگاشته ایم بدانجا مراجعه شود .

9.و در چند حدیث نیز عدد آنها چهارده نفر ذکر شده شش تن از قریش و بقیه از مردم مدینه .

10.و نظیر این ماجرا را در مراجعت رسول خدا(ص)از سفر حجة الوداع نیز نقل کرده اند،و نام برخی نیز از آنها که بعدا زمام امور مسلمانان را در دست گرفتند در میان توطئه گران ذکر شده،چنانکه در اینجا نیز در بعضی روایات نامشان به چشم می خورد!

11.و در تفسیر قمی است که آن هر سه وقتی متوجه شدند مردم از آنها دوری می کنند و حتی همسران ایشان نیز از نزدیک شدن با آنها خودداری می نمایند هر سه از شهر خارج شده به کنار کوه«سلع»رفتند،و در آنجا خیمه ای زده و روزها را روزه می گرفتند و کارشان گریه و زاری و توبه و استغفار به درگاه خدای تعالی بود،و هنگام افطار خانواده هاشان می آمدند و غذایی برای آنها آورده و بی آنکه با ایشان سخن بگویند غذا را گذارده و باز می گشتند و چون چندی بر این منوال گذشت،کعب بن مالک به آن دو رفیق دیگرش گفت:

وضع ما این گونه است که می بینید و خدا بر ما خشم کرده و رسول خدا و مردم مسلمان و حتی خانواده های ما نیز با ما قهر و غضب کرده اند،پس چرا ما خودمان با یکدیگر قهر نکنیم و به دنبال آن هر سه از یکدیگر فاصله گرفته و هر کدام جایی از اطراف آن کوه را برای خود انتخاب کرده و سوگند خوردند که با یکدیگر سخن نگویند تا آنکه بدان حال بمیرند و یا خدای تعالی توبه شان را بپذیرد.

و چون سه روز از این جریان گذشت خدای تعالی توبه شان را پذیرفت و آیات مزبور در این باره به پیغمبر(ص)نازل شد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر