3 – خشونت علیه زنان
نویسنده: سیده فاطمه محبی
در طول تاریخ، حوادث تلخ و خشونت آمیز همراه با مصائب و آلام بسیار به وقوع پیوسته است و امروزه در اوایل قرن بیست و یکم علیرغم پیشرفتهای علمی، هنوز معضل خشونت، وجدانهای بیدار را می آزارد. با گذشت زمان نه تنها، خشونت به عنوان یک مسئله حاد اجتماعی باقی است، بلکه خشونت مدرن، با مصادیق و وجوه جدیدی مطرح گردیده است؛ بطوریکه تحقیقات وسیعی از سوی دولتها جهت شناسایی ابعاد انسانی خشونت در حال انجام است تا از دامنه فجایع وخیم خشونت جلوگیری به عمل آید و راهکارهایی جهت پیشگیری و کاهش آسیبهای آن ارائه گردد.
تعریف خشونت
خشونت از نظر لغوی به معنای غضب، درشتی و تندی کردن، ضد لینت و نرمی تعریف شده است.
هر چند خشونت در بدو امر، بدیهی و بی نیاز از تعریف به نظر می رسد، اما در مقام تعریف، اختلاف نظر بسیاری مشاهده می شود. برخی خشونت را عملی خلاف نرم و طبع می دانند. بعضی دیگر خشونت را رفتاری فردی و جمعی می شمارند که تحت شرایط خاص بروز می کند و از نظر برخی دیگر، خشونت هر نوع رفتار خشنی است که از روی قصد و به منظور آسیب بر فرد دیگر انجام می شود. در تعریف دیگری بیان شده است هرگونه تهاجم فیزیکی علیه هستی انسان که با انگیزه آسیب، رنج و یا لطمه باشد. برخی نیز معتقدند خشونت طیفی از رفتارهای بسیار تند و آسیب زا تا عکس العملهای منفی چون بی تفاوتی و کم توجهی را دربردارد.
دسته ای از افراد نیز با استناد به مصادیق کنوانسیون های بین المللی که مطابق فرهنگ خاص (غرب) تدوین شده، خشونت را تعریف می نمایند و رفتار اعضای یک جامعه را با فرهنگهای عاریت گرفته شده، ارزیابی می نمایند. بدین لحاظ به نظر می رسد در اولین گام ضروری است که خشونت با توجه به فرهنگ اسلام بازتعریف شود و سپس رفتار بازیگران خشونت و میزان شیوع آن بررسی و راهکاری مؤثر مطرح گردد. زیرا بدون ارائه تعریفی جامع، انجام تحقیقات علمی و سنجش میزان شیوع خشونت، غیر ممکن بوده و با روح تحقیقات علمی سازگار نیست. هر چند رفتار خشونت آمیز می تواند توسط زنان و مردان انجام پذیرد، به طور نمونه مطابق آمار نرخ زن آزاری خفیف 120 در هزار، نرخ زن آزاری شدید 381 در هزار و نرخ شوهر آزاری(معمولاً مردان مورد خشونت و آزار کلامی و در برخی موارد، آزار جسمی همسر خود قرار می گیرند) 115 در هزار می باشد؛ اما این نوشتار معطوف به خشونت علیه زنان می باشد که به نظر می رسد دامنه وسیعتری دارد.
شاخصهای ارزیابی خشونت
الف) نفوذ؛ چند نفر در عمل خشونت آمیز مشارکت داشته اند؟
ب) دوام؛ خشونت چه مدت به طول انجامیده است؟
ج) شدت؛ چند نوع خشونت بر فرد اعمال شده است؟
د( قلمرو؛ سطح تأثیر گذاری خشونت تا چه حد بوده است؟
ه( تکرار؛ عمل خشونت آمیز چند بار تکرار شده است؟
و) زمان؛ خشونت در چه مرحله ای از زندگی فرد اعمال شده است؟
ز( ویژگی؛ خصوصیات سنی، تحصیلی، جنسی و طبقاتی قربانی خشونت چه بوده است؟
اهداف اعمال خشونت
الف( سیطره و اعمال قدرت و نفوذ بر دیگری جهت دستیابی به هدف؛
ب( اعمال کنترل و نظارت؛
ج( تغییر شرایط یا وضعیت به نفع خود؛
د ( کاهش قدرت و نفوذ دیگران؛
ه( اعمال نظر و سلیقه فردی و اجبار طرف مقابل به اطاعت؛
و( اثبات برتری و ارضاء حس خودخواهی؛
ز( تخلیه روانی و روحی فرد؛
ح( کسب تأیید اجتماعی در فرهنگهای خشونت طلب.
انواع خشونت
در یک تقسیم بندی کلی خشونت ممکن است علیه انسان یا علیه طبیعت صورت گیرد. تقسیم بندیهای دیگری که از مقوله خشونت و زنان شده است، به قرار ذیل می باشد:
الف( خشونت بر حسب زمان وقوع می تواند قبل از تولد، نوزادی، کودکی، جوانی و کهولت باشد.
ب( خشونت همچنین می تواند در سطح جامعه و خانواده بروز نماید.
ج ( رفتار خشونت آمیز در برخی موارد از سوی فرد بر خودش یا از سوی دیگری علیه وی می باشد. از جمله خشونتهای زنان علیه خودشان می توان به برخی جرائم و شبه جرائم (نظیرخودکشی، اعتیاد، خود فروشی، جراحیهای غیرضروری . . .) اشاره نمود. جرم از مصادیق بارز خشونت می باشد که مخل آسایش و امنیت عمومی است.
د( خشونت بر مبنای موضوع می تواند روحی، جسمی، جنسی و اقتصادی باشد و در سطح خانواده و جامعه بروز نماید:
1)- خشونت روانی:
هر نوع رفتار و گفتار خشنی است که سلامت روحی و روانی فرد را با خطر مواجه نماید و مصادیق آن عبارتند از: انتقاد ناروا، اهانت و تحقیر، تمسخر، توهین، فحاشی، تهدید به ازدواج مجدد، تهدید به طلاق، اعمال مالکیت، قهر، سوء ظن و بدبینی ، حسادت بیمارگونه، محدود کردن آزادی رفتار و حرکات (عدم آزادی در روابط اجتماعی با نزدیکان و فامیل، عدم اجازه خروج از منزل، حبس) اجبار به کارهای خلاف طبع، تهدید به بچه دزدی، تهدید به تخریب دارایی های زن و فرزندان، سوء استفاده از فرزندان جهت اطاعت همسر، متلک گویی و اجبار به دیدن تصاویر و صحنه های خلاف عفت، . . .
2)- خشونت جسمی:
هر نوع رفتار خشنی است که از روی قصد و نیت منجر به آسیب و صدمات جسمانی شود و مصادیق آن عبارتند از: ضرب و شتم، مشت زدن، گاز گرفتن، سیلی زدن، خفه کردن، ضربه با شی یا مشت، چاقو کشی، تیراندازی، مثله کردن، زنده به گور کردن، سقط به خاطر جنسیت، اسید پاشی، آزار مادر به دلیل جنسیت جنین، خودکشی اجباری، شکنجه و قتل، . . .
3)- خشونت جنسی:
هر نوع رفتار جنسی خشنی است که از روی قصد و نیت جهت تهدید، سوء استفاده و صدمه جنسی انجام شود و مصادیق آن عبارتند از: تجاوز به عنف، آزار جنسی و مزاحمت و تماس بدنی، قاچاق زنان، فحشاء و روسپیگری، تجارت جنسی، بهره برداری تجاری ( تهیه عکس و فیلم مستهجن) زنای با محارم، ختنه دختران، قطع رابطه جنسی، حاملگی اجباری، اجبار به رابطه جنسی غیر طبیعی، اجبار به رابطه جنسی در زمان عادت ماهانه و بیماری،.. . .
4) خشونت اقتصادی:
هر نوع رفتار خشنی است که از روی قصد و نیت، زن را در امور مربوط به اشتغال، اقتصاد و دارایی تحت فشار و آزار و تبعیض قرار دهد و مصادیق آن عبارتند از: عدم پرداخت نفقه، بخل، کنترل وسواس گونه مخارج منزل، دریافت اجباری حقوق زن، دریافت اجباری ارثیه زن، سوء استفاده یا سرقت اموال و دارایی همسر، ایجاد مضیقه مالی در خانواده، محرومیت های اقتصادی، عدم تأمین نیازهای ضروری همسر و فرزندان، تبعیضات و نابرابریهای اقتصادی، . . .
خشونت در خانواده
زن و مرد عناصر اساسی پایداری در خانواده هستند و ادامه موجودیت خانواده، متکی به نقش آفرینی آنها می باشد. نقش حساس زن در امور خانواده به دلیل تربیت و سازندگی، امر مهمی است. وجود زن موجب پیوند اخلاقی و عاطفی اعضای خانواده می شود. این هدف در حالی میسر می شود که زنان به عنوان پرورش دهندگان نسل آتی در محیطی آرام، مطمئن و دور از خشونت بسر برند، اما متأسفانه امروزه خانواده، این محل سکونت نیز در معرض آسیبها و ناامنی های بسیاری قرار گرفته است، به طوری که اشخاص در این مکان، به جای تجربه مفاهیم مثبتی چون محبت، همدلی و ایثار و. . . خشونت را توسط نزدیکان و اعضای خانواده تجربه می کنند. یعنی توسط افرادی که به سبب صمیمیت، ارتباط خونی یا قانونی با یکدیگر پیوند دارند. کودک در خانواده های خشن می آموزد کسانی که او را بیشتر از هر کسی دوست دارند، اجازه دارند که او را تنبیه کنند و نیز می آموزد که اگر چیزی مهم باشد، می تواند از طریق زور بازو و سلطه گری تصاحب نماید.
از آنجا که تعامل افراد در خانه بیش از هر مکان دیگری است و اعضای خانواده در تماس بیشتری با هم هستند و بر یکدیگر تأثیر می گذارند؛ لذا بروز اختلاف در خانواده بیشتر است. در واقع خشونت بیشتر معطوف به افرادی است که کمترین فاصله و بیشترین رابطه را با فرد خشن دارند. اما براستی چرا در میان گروهی که دارای پیوندهای صمیمی هستند، تعارض رخ می دهد و میزان آن نیز بیشتر است؟!
روانشناسان معتقدند که خانواده یکی از صمیمی ترین گروههاست، لذا اختلاف و تفاوت سلیقه ها و علائق بیشتر است.«گلز» و «استراوس»عوامل زیر را در این زمینه مؤثر می دانند:
افراد خانواده به مدت طولانی با هم وقت صرف می کنند.
فعالیتها و علائق متفاوت در خانواده هست که بسیاری از آنها با هم همپوشانی دارد.
درگیری احساسی در خانواده زیاد است.
افراد این حق را برای خود قائلند که بر هم نفوذ داشته باشند.
افراد چشم اندازها و انتظارات متفاوتی از زندگی دارند.
نقشها بر حسب سن و جنس تقسیم شده است.
عضویت اعضا در خانواده غیر ارادی است.
وقایع خانواده از چشم اشخاص بیرون از خانه، پنهان است.در واقع اشخاص تمایل دارند که ناراحتی خود را بر نزدیک ترین اشخاصی که آنها را هر روز می بینند، تخلیه کنند؛ لذا زن و فرزندان خانواده، بیشتر در معرض خشونت هستند.
علل کتمان خشونت در خانواده
خشونت در خانواده معمولاً به دلائل خاص از جمله دلائل مثبت و منفی روانی و حقوقی چندان آشکار نیست. برخی از این علل عبارتند از:
اعتقاد بر اینکه زن نباید اسرار زندگی را فاش نماید، زیرا خانواده حیطه خصوصی است؛
شرایط خشونت آمیز در خانواده، نشانه عدم لیاقت زن در همسرداری است؛
با بیان این شرایط به دیگران و اعتراض نسبت به آن، خود و فرزندانش با خطر تهدید، تعقیب، . . . مواجه می شوند؛
عدم استقلال مالی زن، نگرانی از معیشت و احتمال بروز مشکلات اقتصادی ناشی از جدایی؛
تقبیح طلاق، جدایی، ترک منزل؛
ترس از تنهایی، احساس شرمندگی، ترس از آبروریزی، احساس نگرانی برای فرزندان. . . . پس از جدایی؛
اعتقاد به اینکه هیچ کس به غیر از فرد قربانی، قادر به ایجاد تغییر در شرایط زندگی نیست و او باید بتدریج این کار را انجام دهد؛
وجود علاقه به همسر و امید به تجدید نظر رفتاری وی؛
جهل نسبت به قوانین و راههای احقاق حقوق خود؛
اعتقاد به ضعف دستگاههای قضایی در اجرای احقاق حقوق خانوادگی زن.
تبیین خشونت علیه زنان
خشونت علیه زنان را با یک مدل و تئوری نمی توان تبیین نمود. زیرا دربردارنده کنش متقابل و پیچیده ای از مجموعه عوامل است.
رویکرد روانشناختی
1- 1 ) نظریه خشونت ذاتی(Theory Instind)
یکی از قدیمی ترین تبیین های نظری در باب خشونت، نظریه خشونت ذاتی است که رویکرد غریزی به خشونت دارد و تأکید می کند موجودات انسانی برای بروز رفتارهای خشن، از پیش به طور ذاتی برنامه ریزی شده اند. از جمله حامیان این نظریه، زیگموند فروید است. مطابق این تئوری نحوه انگیزش نیروهای درونی توسط «خود»شکل می گیرد. تأکید بر «خود» از آن جهت می باشد که «خود» اولین سازوکار کنترل در مقابل ظهور انگیزه ها و رفتارهای خشونت آمیز است.
گونداد لورنس (1996- Lorens) دیدگاهی شبیه خشونت ذاتی دارد که منشأ بروز خشونت انسانی را غریزه جنگ طلبی انسان می داند. به اعتقاد او این غریزه در طی دوره تکامل انسانی توسعه می یابد و علت این امر سودمندی خشونت برای بقای انسان می باشد. در نظریه هایی که خشونت را ناشی از تمایلات و خواسته های درونی می داند، امکان پیشگیری خشونت انسانی وجود ندارد، لذا نفی و نابودی چنین خشونتی امکان پذیر نیست و صرفاً این خشونت را می توان کانالیزه نمود تا آسیب کمتری به دیگران وارد شود.
2- 1 ) نظریه محرومیت تهاجم (Theory Frustration – aggression)
مطابق این نظریه، خشونت از انگیزه های بیرونی مانند ناکامی و محرومیت برای آسیب رسانی به دیگران نشأت می گیرد. طبق این دیدگاه، ناکامی منجر به برانگیختگی یک سائق در فرد می شود که هدف اصلی آن صدمه به شخص یا اشیا است. این نظریه بیان می دارد که اعمال منتهی به ایجاد محرومیت، همچون محرکی برای ایجاد خشونت عمل می کند و انگیزه فرد را برای خشونت بالا می برد. همچنین در این نظریه بیان می شود که چنانچه در پی جلوگیری از بروز خشونت ناشی از محرومیت باشید، فقط محل بروز آن تغییر می کند. مثلاً متوجه زن یا فرزند می شود و مجال ظهور می یابد، مگر آنکه محرومیت رفع شود.
«دالارد» (1939-Dollard) نیز که از حامیان این نظریه می باشد بیان می کند ناکامی همواره به نوعی خشونت منجر می شود. اما برخی معتقدند اگر ناکامی قوی باشد و فرد ناکام، محرومیت خود را نامشروع تلقی کند، احتمالاً ناکامی منجر به خشونت می شود و اگر چنین نباشد و فرد ناکام تا حدی ناکامی خود را مشروع بداند، ناکامی تأثیر اندکی بر خشونت دارد.
«دالارد» بیان می کند فرد ناکام به هر شی یا انسانی که در نظر او علت ناکامی های او باشد، حمله کرده و رفتار خشن نثار او می کند و اگر نتواند آسیب جسمی به او بزند، او را آماج آسیبهای روحی می کند.
3-1 ) نظریه نیازهای انسانی
انسانها در زندگی فردی و اجتماعی خود دارای اهدافی هستند که قصد دارند این اهداف محقق شوند، بدین منظور میزان دسترسی به هدف را محاسبه می نمایند و سپس برای رسیدن به آن، اقدامات و رفتارهایی را انجام می دهند. اما متأسفانه برخی اشخاص برای دستیابی به هدف خود، از راهبرد خشونت استفاده می کنند. زمینه های وقوع خشونت عبارتند از:
حساسیت زیاد و عکس العمل فرد نسبت به محرکهای بیرونی؛
افزایش میزان محرکها و فعالیت عواطف خاص و عدم تحمل ناکامی؛
ارزیابی فرد از معضلات اجتماعی همچون بی عدالتی (من باید فلان چیز را داشته باشم. این توقعات فزاینده، زمینه خشونت را فراهم می کند.)
تلاش فرد جهت تطبیق با وضعیت ظاهراً مطلوب.
بطور نمونه زمانی که فرد احساس کند از سوی دیگران مورد بی توجهی واقع شده، یا از نگاه دیگران، فرد خارجی به حساب می آید. . . این شرایط (محرکها) منجر به ناکامی و خشونت می شود یا زمانی که فردی از سوی دیگران فاقد جذابیت، نالایق و دارای منزلت پایین محسوب شود، احتمال بیشتری دارد که جهت تعاملات اجتماعی از ابزار خشم استفاده کند.
4-1 ) نظریه تحریک
در این نظریه بیان می شود که فرد قربانی خشونت، زمینه ظهور خشونت را فراهم می کند. به طور مثال خشونت جنسی علیه زنان از طریق عدم پوشش مناسب، عدم رعایت نکات اخلاقی در رفت و آمدها، عدم رعایت حیا و عفاف در جامعه و تحریک جنس مذکر نسبت به جنس مؤنث بوجود می آید و نهایتاً عدم دستیابی مشروع و قانونی به جنس مؤنث و احساس ناکامی در این مورد، منجر به بروز رفتارهای خشونت آمیز می شود.
یا به طور نمونه زمانی که زن، همسرش را فاقد توانایی خطاب می کند و یا مدام لجبازی می نماید و یا انعطاف لازم را در زندگی خانوادگی نشان نمی دهد، در واقع او را تحریک به خشونت کرده و زمینه خشم و پرخاشگری را فراهم می سازد. البته این بدین معنا نمی باشد که رفتار خشونت آمیز مرد در خانواده، توجیه شود، زیرا نفس رفتار خشن به هر دلیل ناصحیح است.
5- 1 ) ابتلا به بیماریهای روانی
روان پریشی های کارکردی و بیماریهای متابولیک و عصب شناختی از جمله عوامل روانی خشونت است. شیوع خشمهای انفجاری اعم از روان زاد یا عضوی می تواند خلق و خوی فرد را غیر قابل کنترل سازد. بیماران روانی به دو دسته تقسیم می شوند:
الف)- دسته ای که از زمان کودکی و نوجوانی رفتار پرخاشگرانه دارند.
ب)- کسانی که در کودکی و جوانی مشکل نداشتند، ولی بعدها به دلیل آسیبهای مغزی و اختلالات متابولیکی با انفجارات خشم مواجه می شوند.
به نظر روانپزشکان آسیبهای مختلف مغزی، احتمال توسل افراد به خشونت را افزایش می دهد (باک1988) همچنین مشخص شده است که نواحی خاصی از مغز مانند ناحیه آمیگدالا(یکی از برجستگی های گرد سطح پایین مخچه جانبی) در پرخاشگری دخالت دارد. لذا یکی از ابعاد مهم خشونت بعد فیزیولوژیک آن است که به خلقت هر فرد برمی گردد و در اختیار وی نیست.
از دیگر عوامل روانشناختی خشونت، اختلالات شخصیتی است. فرد خشونت گر، فردی است که اختلالات شخصیتی مرزی و ضد اجتماعی دارد. مشاهده شده است که مردان خشونت طلب عزت نفس پایین دارند و خودپنداره آنها نیز آسیب پذیر می باشد. این افراد معمولاً از نظر شخصیتی دگرآزار، انفعالی، مستعد معتاد شدن، دارای حسادت مرضی و وابسته هستند. افراد خشونت طلب دچار نوعی تضاد شخصیتی هستند. این تضاد در حوزه رفتار، آنها را در نیل به یک رفتار سالم برای برقراری ارتباط با دیگران باز می دارد، لذا متوسل به خشونت می شوند. فرد مهاجم صرفاً زمانی از اعمال خشونت امتناع می کند که از واکنش طرف مقابل با درجه بیشتری از خشونت اطمینان داشته باشد و در غیر این صورت تلقی مثبتی از خشونت دارد.
کاپلان و سادوک (1994) بیماریهایی همچون کودک خواهی، مرده خواهی، دگر آزاری، آزار جسمی و جنسی، هرزه گویی و نظربازی را جزء اختلالات پارافیلیائی معرفی می کنند و معتقدند ارضاء میل جنسی برخی افراد همراه با اصرار، تکرار و ناراحتی است. به طور مثال در اختلال پارافیلیایی دگر آزاری جنسی، فرد، مرتکب تجاوز به عنف شده و این عمل، معمولاً منجر به قتل مفعول جنسی می شود.
2) رویکرد روانشناسی اجتماعی
1-2 ( نظریه یادگیری اجتماعی) Social learning view)
در دهه 1990 «باندورا» بیان می کند خشونت نوعی صورت آموخته شده از رفتار اجتماعی است. فراگیری خشونت معمولاً تحت شرایط مستقیم (تنبیه یا تشویق) و مشاهدات فردی انجام می پذیرد و می تواند نتیجه تجارب شخصی یا فردی یا برگرفته از نتایج مترتب بر رفتار دیگران باشد. برای تبدیل رفتار مشاهده شده به رفتار از سوی فرد، لازم است آن رفتار در ذهن فرد ثبت شود و سپس به رفتار عملی تبدیل گردد. این فرآیند با توجه به میزان مهارت افراد، متفاوت است. ابعاد تنبیهی و تشویقی رفتار و وجود انگیزه لازم فاعل برای انجام فعل از دیگر مواردی است که در تبدیل ذهنیت به رفتار مؤثر است. چنانچه بخواهیم ماهیت خشونت را از طریق این نظریه درک کنیم، باید سه موضوع بنیادی را توجه نمائیم:
الف)- شیوه کسب رفتارهای خشونت آمیز توسط فرد؛
ب) پاداشها و تنبیهات مؤثر در رفتارهای خشونت آمیز؛
ج) عوامل اجتماعی و محیطی مؤثر بر رویداد خشونت در یک محیط خاص.
هر چند ریشه های خشونت مطابق این دیدگاه بسیار گسترده است، اما باندورا سه الگوی مشخص خانواده، گروههای فرعی مانند همسالان و نهایتاً فرهنگ (از جمله وسایل ارتباط جمعی) را در یادگیری رفتار خشونت آمیز مورد توجه قرار می دهد.
به اعتقاد وی فرزندان با نگاه به والدین یاد می گیرند که چگونه خشونت نمایند. تجمع عناصر مختلفی چون رفتارهای تند، عدم توجه به اصول تربیتی و شأن اجتماعی کودکان با رفتار ناشایست والدین در خانه به معنای پیدایش الگویی از خشونت می باشد.
خشونتهایی که افراد در بزرگسالی مرتکب می شوند، ریشه در دوران کودکی دارد. حتی بیان می شود خشونت از خشونت زاده می شود . (تئوری گردش خشونت). چنانچه محیط خانواده بستر مشاجرات و پرخاشگری باشد، این محیط نقش قطعی در رفتار خشونت آمیز دارد و چرخه خشونت را جاودانی می کند. اگر مرد در دوران کودکی در یک خانواده پر هرج و مرج زندگی کرده باشد و والدینش مدام ناهماهنگی داشته باشند، میل به توهین و خشونت علیه همسر در وی افزایش می یابد.
پاترسن (1991) بیان می دارد که والدین با رفتار خشونت آمیز خود که به تنبیه بدنی منتهی می شود، پسران را وامی دارند که رفتارهای ضد اجتماعی و غیر اجتماعی پیشه کنند، در نتیجه آنان می آموزند برای دستیابی به اهداف و کنترل محیط از عنصر فشار بهره جسته و روحیه تهاجمی داشته باشند.
الگوی دیگر باندورا برای یادگیری، ارتباطات اجتماعی و تعاملات فرد با گروههای کوچک و اخذ فرهنگ آنها می باشد. فردی که با گروههای خشنی ارتباط دارد که خشونت جزء خرده فرهنگ آنها می باشد و خشونت طلبی مورد تأیید و تحسین است، بطور مداوم رفتار نادرست خویش را تکرار می کند.
جزء دیگر نظریه باندورا، مفهوم «خود تنظیمی» است که بیان می دارد امور توسط خود فرد تنظیم می شود. افراد باورهای مختلفی در مورد توانایی خود دارند که در طول زمان به واسطه افعال آنها تغییر می کند. این باورها به نوبه خود به این واقعیت که افراد چه نوع رفتاری را نشان دهند و چه رفتاری را در آینده می توانند انجام دهند، تأثیر دارد. فردی که اعمال خشونت را افتخار می داند، بدیهی است برای کسب رضایت خویش، خشونت می نماید. مردان معمولاً با توسل به رفتارهای خشونت آمیز توانایی خود را نمایش می دهند یا مردانی که از طریق مشروع قادر به کسب منزلت اجتماعی نیستند، خشونت پیشه می کنند.
2- 2 ) نظریه مبادله
گلس(1997) بیان می دارد که افراد زمانی مرتکب خشونت می شوند که جریمه خشن بودن آنان، سنگین تر از پاداش دریافتی باشد.
3- 2 ) نظریه منابع
این نظریه بیان می کند زمانی که فرد دارای منابع زیادی است و یا در شرایطی که منابع او بسیار ناکافی است، احتمال اینکه از راهبرد خشونت استفاده کند، بیشتر است. به طور نمونه وقتی فرد بخواهد بر دیگری اعمال قدرت کند، ولی منابع او (نظیرتحصیلات، شغل، درآمد، مهارت) در سطح پایینی باشد، از خشونت برای تداوم موقعیت خویش استفاده می کند.
4- 2 ) نظریه کنترل اجتماعی
زمانی که کنترلهای اجتماعی اعم از رسمی و قانونی یا غیر رسمی کاهش یابد، میزان وقوع تخلفات رفتاری مانند خشونت افزایش می یابد. بطور نمونه زمانی که حمایت و نظارت اجتماعی اعضای خانواده زن کاهش می یابد، در واقع کنترل اجتماعی غیر رسمی کاهش یافته و فرد آزادی بیشتری جهت انجام رفتار خشونت آمیز خواهد داشت و یا در حالتی که جامعه، کنترل چندانی بر رفتار اعضای جامعه (بطور مثال بر رفتار خشونت آمیز مردان) اعمال نمی کند، احتمال وقوع این نوع رفتارها افزایش می یابد.
3) رویکرد جامعه شناختی
تحلیلها و تبیین های جامعه شناختی در سطح کلان را در حوزه اقتصاد و نیز حوزه فرهنگ شامل رسانه های جمعی و مذهب مورد بررسی قرار می دهیم:
1- 3) بحران اقتصاد
فشارها و معضلات اقتصادی و عدم تأمین نیازهای اساسی خانواده و دشواری و سنگینی مسئولیتهای شغلی موجب می شود مرد در برابر خواسته های زن و فرزندان، شکیبایی خود را از دست بدهد و دچار عصبانیت، اضطراب، کج خلقی، کم حوصلگی و خشونت شود. مشکلات اقتصادی، نه تنها در تبیین پدیده ای چون خشونت، بلکه در بروز بیشتر آسیبهای اجتماعی مؤثر است. مشکلات اقتصادی چنانچه با ناآگاهی، عدم ایمان و توکل به خدا و ناشکیبایی همراه باشد، اثرات زیانباری به همراه خواهد داشت. به عبارت دیگر مشکلات اقتصادی، بیکاری، سطح اندک درآمد و بحران اقتصادی در خانواده و عدم رضایت شغلی و استرسهای اجتماعی ناشی از محدودیت منابع، زمینه خشونت را فراهم می آورد.
2-3 ) عوامل فرهنگی
آیا فرهنگ باعث تسهیل خشونت مردان علیه زنان می شود؟! در فرهنگها، چه خصلتهایی برای مردان با ارزش و کدام ضد ارزش است؟!
در فرهنگ هر جامعه ای، چه طرحی برای حل و فصل منازعات مردان علیه زنان ترویج می شود؟ آیا فرهنگها آموزش می دهند که طرفین منازعه، مصالحه کنند؟ یا مصالحه و بخشش(از سوی قربانی خشونت یعنی زن) نشانه حقارت، حماقت و ناچاری وی می باشد؟!
آیا در فرهنگ جوامع عدم دستیابی مردان به اهدافشان با فشار هنجاری شدید مواجه است؟. .
زمانی که فرهنگ جامعه ای، از مردان انتظار دارد که قوی و مسلط باشند و طرف مقابل را بی کفایت و بزدل بدانند، خشونت افزایش می یابد. در فرهنگ سرمایه داری، خصوصیات و ویژگیهای مثبت انسانی مانند همدلی، احساس تقدس زندگی، شفقت و همبستگی از افراد سلب می شود و به همین دلیل افراد خود را چون اشیایی فروشی تلقی می کنند که باید خودنمایی کنند و این موضوع، بستر خشونت را جهت اثبات خود و نفی صفات مذموم در جامعه سرمایه داری (به طور مثال حقارت) فراهم می کند. فرهنگ سرمایه داری استفاده صاحبان قدرت را از خشونت برای حفظ ثروت و قدرت نادیده می گیرد و خشونت انتقام جویانه را تحسین می کند.
1-2 – 3 ) رسانه های جمعی
اثرات وسایل ارتباط جمعی در مورد خشونت می تواند کوتاه مدت و بلند مدت باشد. اثرات کوتاه مدت در قالب مدل محرک پاسخ بحث می شود. رسانه های جمعی قادرند حالت احساسی مخاطبین خود را تغییر دهند و در آنها هیجان، خشم و برخی حالات عاطفی ایجاد کنند و حتی منجر به تهاجم فیزیکی شوند. این اثر را «اثر هیجانی»، می نامند. رسانه ممکن است «اثرانگاره سازی» یا «اثراطلاعاتی» داشته باشد که به آن یادگیری از طریق مشاهده گفته می شود. در واقع این نوع اثر، واکنش مقلدانه است و اطلاعات مربوط به رفتاری را ارائه می کند که برخی مخاطبان، خواهان پیروی از آن هستند. اثرات بلند مدت شامل حساسیت زدایی است که بر اثر مواجهه مکرر با خشونت حاصل می شود که مروج عدم حساسیت یا فقدان تمایل جهت کمک به دیگران در هنگام مشاهده رفتارهای خشونت آمیز است. مشاهده صحنه های ارتکاب جرائم و افعال خشونت آمیز از طریق تولیدات رسانه ای به ویژه تلویزیون، ضمن عادی کردن مسئله خشونت منجر به خونسردی در برابر عمل خشونت آمیز و ایجاد گرایش به خشونت می شود. صحنه های خشونت بار در فیلمها بندرت به آشتی منجر می شود و هر گونه تلاش از سوی افراد خشونت طلب برای مصالحه، معمولاً به صورت غیر قابل اعتماد نشان داده می شود. در فیلمهای آرزوی مرگ، رامبو، . . . و در رمانهای استفان کینگ خشونت موج می زند. تماشای مکرر این فیلمها نگرش مردم را نسبت به دنیا تغییر داده و بر شکل دهی اصول حاکم بر رفتار آنها تأثیر دارد، به ویژه اگر الگوی رفتاری بدیل وجود نداشته باشد و کنترل مناسبی اعمال نشود.
امروزه در تمدن غرب خشونت به صورت موضوعی جذاب و دلپذیر تبلیغ می شود. سکس و خشونت در نشریات و رسانه های عمومی این کشورها بیش از هر زمان دیگر مورد استفاده قرار می گیرد و در بسیاری از اشعار، رمانها، موسیقی ها، . . .. ترویج می شود، به حدی که وحشی گری و خشونت یک اصل اجتماعی شده است. در مجلات عامه پسند از تجاوزات جنسی گروه اراذل و اوباش تجلیل می شود و در موسیقی رپ با لحنی توهین آمیز تمام زنان را فواحش می نامد. پورنوگرافی و هرزه نگاری با استفاده از فناوریهای جدید، مظاهر جدید و نوین خشونت است.
2-2- 3 ) بحران معنویت
در کنه اکثر مذاهب، عشق، شفقت و مهربانی نهفته است و همین اعتقادات مذهبی، عامل مؤثری در پیشگیری از خشونت علیه زنان می باشد. تحقیقات نشان می دهد که ارتباط معناداری میان دینداری و رفتار پیشگیرانه از جرائم وجود دارد. از جمله استارکو دیگران در سال 1982 اثر بازدارندگی دینداری را در ارتکاب جرائم اثبات می کنند. به اعتقاد آنان قدرت پیشگیری کننده دین نسبت به کنشهای مبتنی بر ناهمنوایی های مجرمانه در اجتماعات دینی و اخلاقی از اجتماعات غیر مذهبی بیشتر است و دین به عنوان حفاظی در برابر جرم و بزه (از جمله خشونت علیه زنان) عمل می نماید.مطالعات دیگر نیز حاکی از آن است که عامل بی قیدی نسبت به مذهب و عدم پایبندی کامل به اعتقادات دینی و در یک کلام بحران معنویت، عاملی قوی برای انجام رفتارهای خشونت آمیز علیه زنان است، این در حالی است که آموزش مهارتهای رفتاری بر پایه اعتقادات مذهبی دین اسلام، احترام، محبت و عطوفت به زنان را سفارش می کند. اسلام آیینی است که به نیازهای واقعی و فطری انسان توجه داشته و برای رفع آن برنامه های تربیتی را پیش بینی کرده است که عامل نیرومندی در برابر هر نوع خشونت محسوب می شود. بدین لحاظ این نگرش که زنان فروتر از مردان بوده و مستحق هر نوع رفتار خشنی هستند، در ادیان الهی به ویژه دین مبین اسلام، مذموم و ناپسند شمرده می شود و رفتار خشن برخی از مردان ظاهرالصلاح، خلاف قوانین الهی و دستاویزی جهت توجیه رفتارهای نادرست آنان می باشد.
پیامدهای خشونت علیه زنان
1)- خشونت در خانواده
خشونتی که در محیط خانواده رخ می دهد، می تواند علاوه بر تأثیرات منفی بر همسر، فرزندان و اعضای خانواده را نیز درگیر نماید.
1-1) تأثیر بر همسر
احساس عدم کفایت در مدیریت خانواده، از کار افتادگی جسمی و روحی، عدم کارایی زن در محیط کاری، خدشه دار شدن شرافت و عزت نفس، کاهش منزلت خانوادگی و اجتماعی زن، پناه آوردن زن به داروهای روان گردان، الکل، مواد مخدر، قمار و فالگیری، خودکشی، احساس درماندگی، افسردگی مزمن، کاهش انرژی احساسی و عاطفی، احساس حقارت و ناکامی و برآورده نشدن انتظارات شوهر، کاهش رضایت از زندگی، نابسامانی شخصیتی، اضطراب شدید، فلج شدن در تصمیم گیریها، سلب توانمندی، ابتلاء به بیماریهای روان تنی، بدبینی نسبت به جنس مذکر، تأثیر منفی بر تصویر ذهنی از خود. . . از جمله تأثیرات منفی رفتارهای خشونت آمیز مردان علیه زنان در خانواده می باشد.
2-1) تأثیر بر فرزندان
خشونت و درگیری والدین الگویی منفی است که کودکان آن را می آموزند و به این نتیجه می رسند که خشونت تنها راه حل اختلافات است. خشونت در خانواده رشد سالم شخصیت فرزندان را مختل می کند و محیطی پر از تنش و اضطراب و اجبار و سلطه گری را به بار می آورد و به نحو مخاطره آمیزی نسل بعدی را ضایع می نماید.فرزندان چنین خانواده هایی یا عامل خشونت و یا قربانی خشونت خواهند بود. مشاهده رفتارهای خشونت آمیز می تواند منجر به عدم موفقیت تحصیلی فرزندان شده و آنها را با انواع آسیبهای روانی چون اضطراب، افسردگی و مشکلات عاطفی و تربیتی مواجه نماید و روابط میان والدین و فرزندان را به سوی بی اعتمادی سوق دهد. چنین فرزندانی در آینده یا افراط در محبت خواهند داشت و یا به گونه ای افراطی، طالب محبت خواهند بود.
2) خشونت در جامعه
احساس عدم امنیت اجتماعی، احساس نیازمندی به پشتیبانی و مراقبت به جهت ترس از خشونتهای مختلف، کاهش انرژیهای مثبت اعضای جامعه، صرف انرژی افراد جهت مقابله با خشونت به جای استفاده این انرژی در بهسازی اجتماعی، ایجاد اختلال در روابط سالم اجتماعی، ایجاد نیروهای انسانی رنجور و ناتوان، ایجاد احساس عدم اطمینان و بی اعتمادی اجتماعی، غیبت از کار و کاهش بهره وری، ایجاد هزینه های سرسام آور درمان، . . . همگی از جمله پیامدهای ناگوار خشونت علیه زنان در سطح اجتماع می باشد.
راهکارها و پیشنهادات
از سوی مجامع جهانی و کنوانسیونهای بین المللی اقدامات و توصیه هایی در مورد مقابله با خشونت علیه زنان ارائه شده است که بیشتر جنبه حمایتی (تأسیس مراکز خاص، پناهگاهها، حمایتهای مالی، خدمات اورژانس اجتماعی)، قانونی حقوقی و آموزشی مشاوره ای دارد. این راهکارهای جهانی از سوی کشورهای غربی که آغازگر تحقیقات علمی در مورد خشونت علیه زنان بوده اند، پیشنهاد گردیده، اما نکته قابل تأمل آن است که اولاً این راهکارها مطابق با فرهنگ خاص (غرب) می باشد و ثانیاً علیرغم تلاشها و اقدامات انجام شده، در این کشورها نرخ خشونت علیه زنان در این ملل کاهش نیافته است. به نظر می رسد برخی از این راهکارها در سطحی وسیع، موجب خواهد شد که زنان به جای اتخاذ تدابیر بنیادی جهت رفع معضل خشونت در خانواده، در اسرع وقت و با کوچکترین مشکلی، راهی مراکز و اماکن حمایتی شوند، ضمن آنکه چنین مراکزی نیز پس از شناسایی دیگر امن نیستند و فرد پس از خروج از این مراکز، مجدداً با خطر مواجه می شود. این در حالی است که توجه به راهکارهای آموزشی، مشاوره ای و کلینیکی راهکارهای بنیادی جهت مقابله با خشونت علیه زنان در خانواده می باشد و در درازمدت اثر بخش تر خواهد بود. از سوی دیگر می توان خدمات روان درمانگری و مشاوره ای را به شکل فردی و گروهی، جهت کسب عزت نفس قربانیان خشونت و رفع این معضل ارائه نمود.
در مشاوره گروهی تعدادی از زنان قربانی، علیه رفتارهای خشونت آمیز در محیط خانواده و جامعه، رفتار صحیح در زمان خشونت، راههای جلوگیری از تکرار خشونت و راههای کاهش اثرات خشونت، آموزش دیده و تجربیات و دانسته های خود را مطرح می کنند تا تصمیمات صحیح اتخاذ گردد. زوج درمانی هم از دیگر روشهای مشاوره گروهی است که در این شیوه، زوجهایی که با معضل خشونت خانوادگی مواجه هستند، تحت راهنمایی ها و ارشادات روانشناسان، پیشگیری از بروز خشونت و مقابله با آن را فرا می گیرند.
مشاوره فردی نیز به آموزش راهکارهای صحیح جهت پیشگیری از خشونت و امحاء آن معطوف است. نکته مهم در این شیوه، توجه به این امر می باشد که خشونت همواره ناشی از داشتن روحیه خشن و پرخاشجو نیست، بلکه این وضعیت می تواند ناشی از کمبود شدید روحیه شفقت، همدلی، مهربانی، مهارتهای اخلاقی و وابستگی باشد که می بایست در خانواده پرورش می یافت. اما زمانی که فرهنگها، ارزشهای رقابتی را برتر شمرده و نیازها و احساساتی چون ترحم و شفقت را ناچیز می دانند و آنها را رفتارهایی پرهزینه برمی شمارند، عواطف و مهربانی کنار گذارده می شود و رفتار خشونت آمیز شکل می گیرد، لذا برای مهار خشونت به احیای رفتارهای اجتماعی شفقت و ترحم نیازمندیم.
همچنین در سطح خانوادگی می توان از راهبرد توجه اجتماعی یعنی گوش فرا دادن به مسائل، تأکید کردن، علاقمند نمودن، تحسین و تشویق و اظهار برخی علائم مثبت استفاده نمود و موجب تقویت روحیه همبستگی و دوری از خشونت ورزی گردید.
از دیگر نکاتی که در راهکارهای جهانی مورد غفلت قرار گرفته است، تأثیر رسانه های جمعی است، که در مورد ممنوعیت نمایش تصاویر خشونت بار مانند قتل و کشتارهای فجیع و تجاوزات و نیز صحنه هایی که به نوعی زمینه تحریک رفتارهای خشن و جنسی را فراهم می نماید، (به طور نمونه پورنوگرافی و سکس) هیچ توصیه ای ارائه نشده است.
همانگونه که اشاره شد از دیگر عوامل مؤثر در کاهش رفتارهای خشونت آمیز و جرائم علیه زنان، مذهب و اخلاق می باشد. زمینه سازی جهت تقویت باورهای دینی و تشویق به رعایت دستورات دینی در خصوص رعایت حقوق مسلم سایر انسانها(علی الخصوص زنان) و نیز یادآوری نظام حسابرسی بر اعمال و رفتار در محکمه عدل الهی در کاهش جرائم از جمله خشونت علیه زنان مؤثر خواهد بود.
کاهش نرخ خشونت مستلزم حرکت فرهنگی و طولانی مدت است که مبدأ آغازین آن در نهاد خانواده و توسط نقش تربیتی زنان قابل اجراست. به طور نمونه نگرش مردان آینده، نسبت به زن، توسط مادران امروز قابل تغییر است، تا بدینوسیله نسل آینده از خطرات خشونت علیه زنان نجات یابد. انجام چنین هدفی نیازمند اعتماد به نفس مادران و شناخت آنان نسبت به جایگاه و نقش شایسته آنها در نظام خلقت و احیای مجدد تعالیم دینی در خصوص حقوق و تکالیف متقابل زن و مرد در زندگی خانوادگی و اجتماعی است.