چکیده
در این مقاله از پیشینه ساختمان خانه کعبه از روزگار آدم(ع) به عنوان عبادتگاه و زیارتگاه سالیانه و دگرگونی ظاهر بنای آن ساختمان در دوره شیث(ع) سخن به میان آمده و از آن پس به طوفان نوح و باز «خانه خدا» به صورت تپه ای از ریگ سرخ، پس از فرونشستن آب اشارت رفته است و از آغاز روی آوردن ابراهیم خلیل اللّه(ع) به اتفاق هاجر واسماعیل به سرزمین مکه و پیدا شدن آب زمزم و بازسازی خانه کعبه به فرمان خداوند و به یاری اسماعیل و ابراهیم و رسمیت یافتن آن بنای مقدس برای حج و کیفیت مناسک حج و در دست جُرهمیان افتادن «بیت اللّه» و انجام کارهای خلاف شرع در خانه کعبه از سوی صاحب امارت مکه و ولایت کعبه معظمه، از دودمان جرهمی و چگونگی طرد این قبیله از ساحت مکه و در دست قوم خزاعه افتادن مسؤولیت ها گفتگو شده است. و از آن پس به نصب «هُبَل» بت بزرگ، در خانه کعبه و آغاز بت پرستی و به سیصد و شصت رسیدن شماره بت ها و بت پرستی ساکنان مکه و سرزمینهای دیگر تا بیرون آمدن امارت مکه و ولایت کعبه از دست «خزاعه» و در دست قبیله قریش از بنی اسمعیل افتادن آن و رسیدگی به امور دینی و اجتماعی و سیاسی و حقوقی به پایمردی قُصّی مرد توانای قریشی و بنای «دارالندوه» بدست قصی، برای انجام آن کارها و حفظ قداست و حرمت مکه و تاریخچه تهیه جامه خانه کعبه و قفل نهادن بر آن و ممانعت از ورود اشخاص متفرقه و «ناپاک» به آن خانه مقدس و ویرانی خانه به دنبال سیل و آتش سوزی بحث شده است.
واژه های کلیدی: کعبه، قرآن بیت عتیق بنیاد قواعد البیت رفعت ابراهیم اسماعیل بکّه و مکّه
مقدمه:
ادب پر آوازه ایرانی به فارسی دری در فضای باورهای اسلامی جوانه زد و شکوفا و بارور گشت و از جهات مختلف تحت الشعاع جلوه های گونه گونه آن باورها قرار گرفت. هر چند کشتزار خرم و سرشار زبان و ادب فارسی، روزگارانی دراز پیش از پیدایش و گسترش اسلام در ایران، نهال ها و گلبوته های اندیشه های دینی توحیدی بسیاری در خود پرورده و برومند کرده بود، در عین حال، تابش خورشید درخشان اندیشه های دینی و مذهبی اسلامی نیز، گوشه گوشه سخنوری فارسی را روشن کرد و از آن پس، آمیختگی مشهودی در میان ادب عربی و ایرانی خودنمائی کرد و سرانجام با در کنار هم نشستن خشت های زرّین این دو فرهنگ و ادب، کاخ بلند و بر افراشته ادب اسلامی پی ریزی گشت. بنابراین برای آشنائی با جلوه های پر تلألوء و رنگارنگ نظم و نثر فارسی، در قالب ها و شیوه های مختلف و شناخت معانی ژرف و بلند آن، به ناچار باید با مایه های معنوی و آمیزه های لفظی و باورهای مکنون ومخزون در دل دریای سخنوری فارسی وابستگی بایسته و نزدیکی برقرار گردد و در این میان، بی گمان آگاهی از احکام قرآن کریم و تاریخ قرآن و اسلام، و پایه های آن، یعنی نماز و روزه و حج و جهاد و زکوة و زندگی معمار آگاه و بیدار دل و روشن بین آن بنای پایدار، رسول اللّه(ص) و دست یاران فداکار و دانشمند وی از اهل بیت و صحابه و تابعین و تأثیر آن حضرات در پیدایش و تکامل اندیشه های دینی و مذهبی بسیار بایسته به نظر می رسد و تا کسی از این لوازم شناخت، آگاهی پیدا نکند به هیچ روی نمی تواند از آن گلزار گلی بچیند و بوی خوش آن بوستان به مشام جان خود برساند و درین میان «کعبه معظّمه» یکی از خاستگاهها و بن مایه های سخن فارسی در نظم و نثر، در شمار می آید و این بنای مقدس به گونه های مختلف در سفرنامه ها، کتب تاریخی و سیر و قالب های مختلفه شعر فارسی، از روزگاران گذشته راه پیدا کرده و زیباترین اشعار را پدید آورده است و بی گمان آشنائی با دورنمای تاریخی آن، به عنوان «بیت اللّه» بر حلاوت و لطف آن اشعار می افزاید و رشته پیوستگی، در میان سراینده شعر و ذهن و ضمیر خواننده شعر را بسیار استوار و دیر گسل می کند.
بنیان کعبه
کعبه در لغت هر بنای چهار پهلو را گویند. و نیز در معنایِ استخوان چهار پهلو در پاشنه پا، به فارسی شتالنگ و در ترکی قاپ، و بالا خانه می آید. این لفظ نام عَلَم برای خانه خدا و «بیت اللّه» است1.
گویند جای این خانه نخست آفریده خداوند بر روی زمین است و از این روی به آن، ناف زمین، میانه جهان و مادرآبادی ها (ام القری)، می گویند2.
و مسجد جای سجده و سجود است و آن پیشانی بر زمین نهادن در پیشگاه خداوندی برای عبادت و پرستش و ستایش، در شمار آمده است و سجده جز برای خداوند جایز نیست.3 و از آغاز به درگاه و میدان گرداگرد آن خانه «مسجد» گفته اند و این میدان و درگاه تا روزگار رسول اللّه، دیوار نداشت «البیت ثم الساحة، و هو المسجد. کان فضاء للطائفین...4»
و چون در آغاز ظهور اسلام و دعوت آشکار رسول اللّه(ص) و در هنگام نماز، و راز و نیاز آن حضرت در مسجدالحرام، کفار قریش دست به آزار و اذیت و نامردی و نامردمی نسبت به وی می زدند و پیامبر اکرم(ص)، نیز با سرسختی در خور ستایشی در بیرون از مسجد، در بیابان ها و در شکفت کوهها، و یا برفراز تپه صفا، در خانه «ارقم» با شماری اندک از مسلمانان نماز برپای می داشتند، در همان هنگام این حدیث را بر زبان مبارک آوردند و فرمودند: «جُعلَت لیَ الارضُ مَسجداً» در پیش من هر جای خدای را عبادت کنند، آن جای مسجد است. بنابراین از آن پس هر جای پای نهادند در نخستین فرصت به ساختن مسجد می پرداختند و به این صورت زمینه گرد هم آئی های تاریخی و سرنوشت ساز را فراهم می فرمودند.
چون آدم(ع) از پس سرپیچی از فرمان خدای و بیرون آمدن از بهشت توفیق توبه یافت و برای خشنودی خداوند به ساختن عبادت جائی، مأمور گشت، از سراندیب بیرون آمد و در پی یافت «حواء» پای درین سرزمین نهاد و در آنجا این چهار دیواری بی آسمانه را بساخت و در آن به عبادت پروردگار پرداخت و پس از چندی به سراندیب بازگشت ولیکن هر ساله به آن عبادت جای می آمد و به این صورت چهل حج بگزارد. شیث، فرزند آدم آن چهار دیواری عمارت کرد و با سنگ و گل برآورد و بر آن آسمانه نهاد.6
آن بنا تا طوفان نوح بماند و چون آب فرو نشست به صورت تپه ای از ریگ سرخ سر از آب بیرون آورد. بعد از طوفان، چون بر شمار مردم افزوده گشت و جهان آبادانی گرفت، نوح اقالیم عالم را در میان فرزندان بخش کرد. میانه زمین و حرم و گرداگرد آن و نیز یمن و حضرموت و عمان تا بحرین، و... نصیب «سام» آمد7 و از آن روزگار باز به سرزمین های قلمرو «سام» و مردم آن سامان و زبان و آداب و رسوم ایشان سامی گفتند.
آن تپه از ریگ سرخ تا دوره ابراهیم(ع) هم چنان بماند و در پیش مردم قداست و حرمت داشت و بیابان نوردان و بازرگانان چون به آن جای می رسیدند، از روی هیبت و شکوه، این قداست را پاس می داشتند و انجام برخی از کارها را در آن حدود جایز نمی دانستند.8 چون ساره همسر زیبای ابراهیم، برای شوی هیچ فرزند نیاورد، دل وی بر ابراهیم بسوخت و هاجر کنیز خود و هدیه فرعون مصر به ابراهیم داد تا به شوهری با وی بخسبد، شاید بچه ای بیاورد. هاجر از ابراهیم بار بگرفت و پسری بیاورد. نامش اسماعیل کردند. چون این بچه بیامد، ساره بر هاجر و اسماعیل رشک می برد ولیکن خداوند به ساره هر چند پیر عجوزه بود پسری ارزانی فرمود. نام اسحق بر آن پسر نهاد ولیکن رشک ساره هم چنان بر جای بود. بنابراین از ابراهیم درخواست تا این مادر و پسر را از خانه وی و از پیش چشم وی دور کند و درجائی دور و بی آب و آبادانی اندازد. ابراهیم، هاجر و اسماعیل را با اندک آب و آذوقه برداشت و همه جا بگردانید تا سرانجام به الهام جبرئیل ایشان را در نزدیکی آن تپه از ریگ سرخ، در جائی بی آب و سبزه و درخت فرود آورد: «رَبَّنا اِنّی اَسکنتُ من ذُرّیَّتی بِوادٍ غَیرِ ذی زَرعٍ»9 نخست سایبانی از چوب و خار و خاشاک بساخت و آن آرام جان و جگر گوشه را با توکل به خدای در زیر آن سایه بان رها کرد و خود به شام بازگشت. از آب و آذوقه ایشان چیزی نماند، هاجر در پی آب، از تپه صفا به مروه و از مروه به سوی صفا می دوید و می نالید و اسماعیل نیز گرسنه و تشنه فریاد بر می داشت و می گریست و بسختی پای به زمین می کوفت، سعی میان صفا و مروه یادگار همین روزگاران است.
درین هنگام به لطف خداوند رحمن و رحیم از جای پای اسماعیل آبی صافی جوشیدن گرفت و به آن مادر و پسر زندگی دوباره بخشید. بعد هاجر چون برخی از زرتشتیان برای زیارت خانه کعبه به آن جای می آمدند و به آئین خویش گرد آن آب زمزمه می کردند به آن چشمه وآب زمزم گفتند.10
ابراهیم(ع) در شام بود و اسماعیل درین دیار مقدس زندگی می کرد. این سرزمین بعدها به مناسبتهائی مکه یا بکه نامیده گشت. آن دو نفر از یکدیگر بی خبر بودند و یکدیگر را ندیده بودند. درین روزگار دیار اسماعیل و هاجر و آن سرزمین خشک و بی علف و سوزان به برکت آب «زمزم» و تلاش هاجر و اسماعیل سر سبزی و آبادانی یافته بود و مردم بسیاری از یمن وجاهای دیگر در آن جای رحل اقامت افکنده بودند. ابراهیم با اجازه ساره و تحت شرائطی برای دیدار زن و فرزند خود به مکه آمد ولیکن توفیق دیدار فرزند رفیق نگردید تا بار سوم اراده خداوندی به آمدن ابراهیم به مکه و دیدار فرزند و برآوردن قواعد خانه کعبه تعلق گرفت:... وَ اِذْ یَرفَع اِبراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ البَیتِ و اِسْمَعیلُ...11 و هر دو به ساختن «خانه خدا» کمر بستند و خداوند از ایشان خواست تا زمینه آمدن موحدان را به زیارت آن خانه فراهم سازند «وَ عَهدِنا اِلی ابراهیمَ و اِسْمعیلَ اَنْ طَهِّرَا بَیْتی لِلطّائِفینَ وَ العاکِفین»12 و ابراهیم از خداوند بزرگ درخواست تا راه و رسم زیارت آن خانه مقدس را به وی بیاموزد و وی و فرزندان وی را در شمار مسلمانان پاک دل و صافی ضمیر درآورد «رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَینِ لکَ وَ مِن ذُرّیّتنا اُمّةً مُسلِمةً لَک و اَرِنا مَناسِکَنا و تُبْ عَلَینا»13 و در پی این درخواست جبرئیل(ع) مناسک حج و زیارت سالیانه بیت اللّه به ابراهیم بیاموخت. ابراهیم نیز به فرمان خداوندی مردم را به توحید و گزاردن حج دعوت کرد و شرایط و مناسک و موسم حج را نکته به نکته به مردم بیاموخت و اسماعیل را ملزم کرد تا در غیاب پدر این مناسک و شرائط و شایست نشایست، را بپاید و مردم را به گردن نهادن به آن وا دارد، وزان پس راه شام را در پیش گرفت. و از این گاه باز اسماعیل(ع) امیری مکه و ولایت کعبه و مسؤولیت رسیدگی به کار زائران خانه خدا به دست گرفت. بعضی از اهل تحقیق مبنای تاریخی بنای کعبه، و حدود «حل و حرم» را از روزگار ابراهیم و به دست وی معتبر می دانند. از این هنگام شهر مکه و گرداگرد آن به شعاع بریدی حرم در شمار آمده است و به نزدیک اهل البیت علیهم السلام برید چهار فرسنگ بود.14
می گویند حرم با نشان مناره ها و گاهی پرچم های سپید، از دیگر پاره های مکه، باز شناخته می آمده است و سرزمین پشت آن «حل» بود. در دوره اسماعیل(ع) مردم مکه ملزم به رعایت نکات اخلاقی و اجتماعی بودند و هر کس پای از دایره اخلاق و رفتار نیکو بیرون می نهاد و فساد می کرد، از مکه بیرون رانده می آمد «فَکان اسمعیلُ... و اَول من نَفی اَهل المَعاصی عَن الحَرم»15.
بعد از اسمعیل پسرش «نابت» جای پدر بگرفت ولیکن بعد از نابت چون بنی اسمعیل همه خرد بودند مضاض بن عمرو جرهمی نیای مادری اسمعیل، امیری مکه و ولایت کعبه در دست گرفت. و هر چند بعد از روزگاری در میان بنی اسماعیل مردانی لایق و کاردان برخاستند ولیکن هیچ گاه برای امیری مکه با جرهیمان از در ستیز در نیامدند و چون شمار ایشان فزونی گرفت، در پی یافتن چراگاه و آب و علف به جاهای دیگر از تهامه و حجاز و نجد کوچ کردند و در هر جا بودند به تبلیغ آئین ابراهیم(ع) می پرداختند و هر ساله نیز به زیارت خانه کعبه می آمدند.
جرهمیان سیصد سال در مکه حکم راندند و چون نعمت و قدرت یافتند دست به ظلم و تعدی و تصرف در اموال و هدایای کعبه دراز کردند و بسی محرمات را حلال کردند. در بیت اللّه شراب خوردند و فسق و فجور در پیش گرفتند16 و چون این شیوه ناستوده با آئین پسندیده ابراهیم(ع) و قانون حاکم بر مکه سازگار نبود، مردم مکه با یاری مردان قبیله «خزاعه» و بنی بکر بن عبد منات با عمرو بن حارث بن مضاض به جنگ برخاستند و جرهمیان را ناچار به ترک مکه کردند. جرهمیان در هنگام ترک مکه، حجر الاسود را از جای بکندند و با بسیاری از جنگ افزارهای خانه کعبه و دو آهوی زرین، اهدائی پادشاهان ایران17 در چاه زمزم فرو افکندند و سرچاه را با سنگ و گل بستند و نشانه آن را محو کردند و خود به یمن رفتند.18
در روزگار فرمانروائی جرهمیان، یکی از تبابعه یمن به نام تبان اسعد به عزم جهان ستانی برخاست و چون مدینه را بگرفت آن شهر را در دست فرزند جوان خود رها کرد و راه سرزمین های دیگر در پیش گرفت. مردم مدینه آن جوان را بکشتند و تبان چون بشنید به آن شهر باز گشت و به تلافی، عزم به ویرانی مدینه جزم کرد. و روزگاری دراز با مردم مدینه در آویخت ولیکن کاری از پیش نبرد و مردم آگاه به کتب پیشینیان، وی را از ویرانی مدینه باز داشتند و گفتند تو به هیچ روی به ویرانی آن قادر نیائی. بنابراین تبع با چند نفر از احبار یهود از مدینه بیرون آمد و آهنگ مکه کرد. در مکه برخی از قبیله هذیل وی را به گنجهای کعبه بفریفتند و به خراب کردن کعبه و به چنگ آوردن آن گنج ها آزمند کردند. ولیکن چون احبار یهود قصه قداست خانه خدا را با وی در میان نهادند، تبع از آن اندیشه بازگشت و خانه را گرامی داشت و گرد آن طواف کرد و شتری قربانی نمود و موی سر بسترد و در پی رویائی شگفت انگیز، پوششی نفیس از پارچه های یمن برای خانه کعبه بساخت و دری فراهم کرد و بر آن قفل بنهاد و کلید آن بر دست فرمانروایان جرهمی داد و از آن قوم خواست تا آن خانه را از خون و حیض و دیگر پلیدی ها پاک نگاه دارند و خود به یمن باز گشت19.
در هر حال چون جرهمیان برفتند، ریاست مکه و تولیت «بیت اللّه» در دست عمرو بن لحی افتاد. این عمرو از سوئی به بنی اسمعیل می پیوست ولیکن در میان خزاعه به دنیا آمده بود20. وقتی عمرو از پی انجام کاری از شام به مکه می آمد، در راه، در «مآب» از سرزمین بلقاء بامردمی بت پرست رویاروی، و از انگیزه بت پرستی ایشان جویا گشت. گفتند: ما درخشک سال و جنگ از بتان خویش، باران و پیروزی خواهیم و این اصنام به ما باران و پیروزی دهند. عمرو درخواست کرد تا بتی نیز به وی دهند. آن قوم «هبل» به وی دادند و عمرو به ایشان وعده داد در سرزمین عرب مردم را به پرستش هبل دعوت خواهد کرد؛ و چون «هبل» را به مکه آورد آن را درخانه کعبه بداشت و آئین ابراهیم را بگردانید و پیروان آن آئین را به بت پرستی واداشت و از آن گاه باز بت پرستی در مکه و بادیه باب گشت.21 و به تدریج هر یک از قبائل بت خود را به مکه آورد و در کعبه نصب کرد تا شمار آن بتان به سیصد و شصت رسید وهر ساله از دورترین سرزمین های عربی در ماه ذی حجّه به زیارت خانه می آمدند.
چون یک چند بگذشت، «خزاعه» دست بنی بکر بن عبد منات بن کنانه از بنی اسمعیل از تولیت بیت اللّه کوتاه کرد. ولیکن بنی غبشان نیز با خزاعه انبازی داشت و در پایان کار خزاعه، ولایت بیت در دست حلیل بن حبشیة بن سلول بود. حلیل، دختر خود «حبی» را به زنی به قصی بن کلاب، از بنی اسمعیل داد. قصی پیش از این در شام می زیست و نامش «زید» بود. و به سبب دوری از یار و دیار به وی «قصی» می گفتند. نسب قصی به نضربن کنانه معروف به قریش می رسید و قصی از پی ماجرائی به مکه آمد و با برادر خود زهره، زندگی می کرد و با گذشت زمان، بزرگی و گوهر خویش پدید آورد و ثروت و حرمتی کسب کرد و میان قوم مهتری و سروری یافت و از حبی چهار پسر پیدا کرد: عبد مناف، عبدالعزی، عبدالدار و عبد قصی. این پسران چون ببالیدند، تکیه گاه پدر خویش گشتند و درین زمان حلیل پیر و فرسوده شده بود و توانائی اداره کار کعبه و زائران «بیت اللّه» را نداشت.
بناچار دختر خویش حبی را به جانشینی نامزد کرد و کلید کعبه به وی داد ولیکن حبی از پذیرفتن آن سرباز زد و حلیل آن کلید به پسر خود ابوغبشان سپرد22 و ابوغبشان در مستی، آن کلید و مرتبه خویش به مشکی شراب و شتری به قصی داد از آن گاه باز، در عرب آن داد و ستد مثل گشت و گویند: «اَخسرُ من صَفْقَةِ اَبی غُبشان»23. و قصی پسر خویش: عبدالدار را واداشت تا ماجری را با بنی اسمعیل در میان نهد و عبدالدار به خانه کعبه آمد و بانگ برداشت: «یا مَعشرَ قُریش هذه المَفاتیح، مَفاتیح بیت اَبیکم اسمعیل قد ردها علیکم من غَیر عار و ظلم»24 و این پیش آمد به جنگی خونین در میان خزاعه و قصی و برادران و یاران قصی انجامید و در آخر با لطائف الحیل بسیار و قهر و آشتی های فراوان کار امیری مکه و تولیت کعبه، یک سره در دست قصی افتاد.
از پس این پیروزی قریشیان از دیگر جای ها به مکه آمدند و در امکنه مختلف مکه سکونت گزیدند و همگی از خرد و بزرگ به فرمان قصی گردن نهادند و در کارهای خود از خانوادگی و اجتماعی و دینی و دعاوی شخصی به قصی روی می آوردند و قصی در سایه دیوار کعبه و یا در فضای مسجد الحرام به داوری و سامان دادن به کارها می نشست و همگان رأی وی را منقاد بودند25.
می گویند: چون اسکندر تهامه را بگشود و به مکه آمد، نخست طواف کعبه کرد و یک چند آن جای بماند. درین وقت مکه در دست خزاعه بود. نضربن کنانه یعنی قریش پیش اسکندر آمد و اسکندر، نضر را بزرگ داشت و گرم بپرسید و به وی گفت: با بودن شما، چه جای تولیت مردان خزاعه است؟ از آن پس خزاعه را از مکه دور کرد و کلید کعبه و سرزمین مقدس مکه همگی به نضر و فرزندان کنانه داد. «... ثُم اَخرج خزاعه عَن مکه و اخلصه للنضر و لبنی ابیه...»26 و این نضر همان قریش است. لفظ قریش در لغت مصغر قرش «بکسر القاف» است و قرش نام جانوری دریائی است. این جانور درشت اندام در سر راه کشتی های بزرگ درمی آید و آن را در هم می شکند و در آب غرق می کند و از خوردن هیچ جنبنده ای سرباز نمی زند و از این روی همه جانوران دریائی از قرش می ترسند و اهل تحقیق به آن «سیدة الدواب البحریه»27 می گفتند. و چون نضر نیز در میان مردم سیادت داشت و دودمان وی نیز در عرب سروری داشتند، به همین مناسبت نضر را قریش و خانواده وی را به صورت مجاز «قریش» و یا به صورت نسبت قرشی و قریشی می نامیدند. برخی گویند از آغاز تولد، مادرش نام قریش بر وی نهاد. و هر که از فرزندان نضر نبود قریشی در شمار نمی آمد28.
در هر حال پس از پیروزی قصی، امر حجابه، سقایه، رفاده، ندوه و لواء، همگی در دست قصی افتاد و البته پیش از این امور به دو بخش می گشت. بخشی در عهده امیر مکه و بعضی در دست متولی کعبه بود.
قصی بر سری این مسؤولیتهای رسمی، به کارهای اجتماعی نیز می پرداخت و از این روی مردم از سرزمینهای دور و نزدیک برای سامان دادن به کارهای خود و دعاوی حقوقی و خانوادگی و دینی و انجام بعضی از اعمال تکلیفی و حکمیت پیش قصی می آمدند و قصی برای جدا کردن این امور و شاید برای احترام و رعایت قداست کعبه، نخستین خانه سنگ و گلی و سرپوشیده، در کنار خانه کعبه بنا کرد و نام آن «دارالندوه» نهاد29.
و عرب پیش از آن رغبتی به ساختن خانه سنگ و گلی از خود نشان نمی داد و تا آن گاه باز زندگی ایشان در سیاه چادر می گذشت و اعتقاد داشتند چنین خانه هائی مردم را پای بند زمین و خاک می کند و از کوچیدن و جا به جائی در فصل های سال باز می دارد.30
این قوم، به جای سخن کردن، و هر خانه که در آن گرد آیند و انجمن کنند «دارالندوه» می گویند. این بنا تا ظهور اسلام و بعثت نبی اکرم(ص) هم چنان بر جای بود و بزرگان قریش در پیش آمدهای بزرگ در آن گرد می آمدند و انجمن می کردند. قصی در روزگار سیادت خویش به قبیله قریش بسی ارجمندی داد و پاکی نژاد و بلندی پایه و شایستگی ایشان را پدیدار کرد. و چون پیری گریبان وی بگرفت، نخستین فرزند نرینه خود را، یعنی عبدالدار به جانشینی برگزید و مسؤولیت های خود را از خرد و بزرگ همه در دست وی نهاد و گفت: در موسم حج، تا تو در نگشائی نباید کسی پای در کعبه نهد. رایت جنگ جز به دست تو بسته نیاید و هیچ حاجی آبی جز از سقایه تو ننوشد...31
ولیکن، این مرد ناتوان بود و برادر وی عبد مناف بر عبدالدار بسی برتری داشت و کاردان تر و شایسته تر از برادر بود. با این همه مردان قریش به هیچ روی از رأی و اندیشه قصی و فرمان وی سرباز نزدند و آن فرمان را چون آئینی استوار پائیدند. اما فرزندان ایشان به جان یکدیگر افتادند و مردان بطون دوازده گانه قریش نیز به هواداری شان در دو جانب رویاروی هم صف کشیدند و درین باره پیمانی استوار بستند. درین وقت برخی از بزرگان نافذالکلمه این دو گروه را آشتی دادند تا سرانجام سقایه و رفاده در عهده بنی عبدمناف درآمد و حجابه و لواء و ندوه هم چنان در دست بنی عبدالدار بماند و تا فتح مکه این تقسیم برقرار بود.32
عبد مناف چهار پسر داشت: عمرو، عبد شمس، مطلب و نوفل. عمرو و عبدالشمس توأمان بودند وپیشانی یا دنباله ایشان به هم چسبیده بود. بنابراین با شمشیر یا تیغ آن دو را از یکدیگر جدا کردند. در آن حال خردمندان قوم گفتند: از این پس در میان فرزندان این دو نفر، شمشیر و تیغ داوری خواهد کرد و این پیش بینی درست از آب درآمد.33
عمرو در میان مردم بلندی یافت و به «عمرو العلی» ملقب گشت. عمرو در قحط و تنگ سال دارائی خویش در بهای «کعک» هزینه کرد و آن کعک (نان کاک مهذب الاسماء) از شام به مکه آورد و از آن با آب گوشت تریدی بساخت و در موسم حج یک چند مردم را کریمانه بر سفره خویش نشانید و میهمانی کرد و از آن پس هر ساله آن آئین، رسم گشت و در موسم از این دست ترید به زائران «بیت اللّه» و میهمانان خداوند می دادند. و چون عمرو برای تهیه آن، نان پاره پاره می کرد و در آب گوشت می ریخت و به مکیان و زائران خانه خدا می داد از این روی لقب «هاشم» بر وی نهادند و این لقب برای عمرو نام عَلَم گشت.34
هاشم چون یک چند بر آمد، در سایه دارائی بسیار و جود و کرم و سخا و فضل، سیادت مکه نیز بیافت. ولیکن عبدالشمس چون عیال بسیار و کفاف اندک داشت، بیشتر در کسب اسباب معاش می کوشید و به سرزمینهای دور سفر می کرد و کمتر در مکه می ماند و به امور اجتماعی و حضور در مجالس و مجامع می پرداخت.
چون در دوره هاشم و به حسن تدبیر وی بازرگانی رونق یافت و ناامنی راهها، این رونق را تهدید می کرد، هاشم امنیت راهها را تأمین کرد. ازین روی در موسم حج، خانه کعبه، شمار بسیاری از مردم کشورهای بیگانه و نیز پیروان آئین های مختلف رااز شهرها و آبادی ها و بادیه های تهامه، برای تجارت و زیارت و انجام مناسک حج به مکه می کشانید: «و کان یَجتَمعُ حول الکَعبه من الاُمَم المُختلفه. و منهم الهنود و الفُرس و الانباط و الیمنیّه و الاحباش و المصریون.»35
البته گردآمدن این مردم مختلف اللون و الملیّة حول کعبه معظمه و تقدیس آن، بر پایه باورها و انگیزه های اعتقادی بود. هندوها می گفتند روح «سیفا» در حجرالاسود حلول کرده است. و صابئه ایرانی و کلدانی، کعبه را خانه یکی از کواکب سبعه می دانستند و محترم می شمردند. زرتشتیان ایرانی گمان می بردند روح «هرمزد» درین خانه فرود آمده است و به همین جهت به زیارت آن می آمدند و برخی می گویند نام زمزم از آئین زمزمه همین زرتشتیان بر آن آب و چاه نهاده آمده است. یهودیان می گفتند: کعبه، خانه خداست و به روش ابراهیم (ع) در آنجا عبادت خدای یگانه می کردند و نیز در آن خانه تندیس هائی از ابراهیم و اسماعیل و مسیح و مریم خودنمائی می کرد.36 همین مردم پس از فراغت از مناسک حج و زیارت خانه خدا، به بازارهای مختلف تجاری و ادبی و هنری می رفتند و در میان خرید و فروخت، به انشاد و نقد شعر و شنیدن خطابه و وعظ می پرداختند و در جلسات محاکمات شرکت می کردند و از این راه توشه های عاطفی و احساسی و معنوی بسیاری نصیب می بردند.
هاشم در یکی از سفرهای خود به شام، یک چند در یثرب بماند و با سلمی دختر عمرو، یکی از مردان قبیله عدیّ بن النجار زناشوئی کرد. سلمی از وی باربگرفت و پس از مدتی و بنا به خواسته عمرو برای زایمان به مکه رفت و پسری بیاورد. چون پاره ای از موی سر این پسر از آغاز سپید بود بنابرین نامش را شیبه کردند. هاشم پس از به دنیا آمدن شیبه با زن و فرزند به یثرب بازگشت و آن دو را در آنجا بگذاشت و خود به بازرگانی به شام رفت. ولیکن در همین سفر نامه عمرش درهم پیچیدند و هاشم در شهر غزه جان به جان آفرین تسلیم کرد و شیبه و سلمی هم چنان در یثرب و در قبیله بنی النجار بماندند. پس از هاشم، امارت مکه و سقایه و رفاده در عهده مطلب بن عبدمناف درآمد. مطلب نیز مانند هاشم سماحت و فضل و کرمی بسیار داشت و ازین روی به «فیض» شهرت یافت. مطلب تا یک چند از حال برادرزاده خود شیبه بی خبر بود و از وی هیچ نمی دانست. روزی یکی از بنی الحارث بن عبد مناف از یثرب به مکه آمد و مطلب را در حجر پیدا کرد و به وی گفت: من به تازگی در یثرب بودم، روزی تازه جوانی چند، به تیر و کمان سرگرم بازی بودند و من نظاره می کردم. در آن میان یکی از آن نوجوانان تیر به هدف زد و با شادی و سرفرازی بانگ برداشت: من پور هاشم بن عبد مناف سید و سالار مکه ام. من از شنیدن این گفتار در شگفت ماندم و پیش آن جوان آمدم و از حال وی پرسیدن گرفتم. آن تازه جوان خود را شیبه پسر هاشم بن عبد مناف خواند. من تا آن گاه نوجوانی به شکوه و هیبت وی ندیده بودم. دریغم آمد آن چنان جوانی دور از خانواده و تبار و دودمان بزرگ خود در گمنامی و سختی زندگی کند. بنابراین پیش تو آمدم تا تو را به آوردن برادر زاده خود به مکه برانگیزم.
مطلب چون این سخن بشنید سخت دگرگون گشت و گفت: به خدا سوگند تا وی را به مکه نیاورم پیش خانواده خود باز نگردم. و بی درنگ بر اشتری بر نشست و راه یثرب در پیش گرفت. گویند چون به یثرب درآمد یک راست به سراغ سلمی و برادران آن زن رفت و نیت خویش با ایشان در میان گذاشت. سلمی در آغاز به رفتن شبیه تن در نداد. مطلب با الحاح گفت: اکنون شیبه به حد مردان پای می نهد و در دیار غربت و دور از خانواده بزرگ خود در تنگی و خواری بسر می برد و ما در میان قوم خویش، مردمی شریف و خاندانی نیکو نام و صاحب اعتباریم و دریغ است این نوجوان نژادی، درین سرزمین چون بندگان زندگی کند. و سرانجام سلمی تسلیم گشت و مطلب برفور شیبه را با همان جامه های درشت و ناساز، بر شتر ردیف خود نشانید و راه مکه در پیش گرفت. در مکه چون مردم شیبه را با آن حال و جامه های درشت بدیدند، گمان بردند وی غلام و بنده مطلب است و با یکدیگر می گفتند: «هذا عبد ابتاعه المطلب» و هر چند مطلب می گفت: این نوجوان شیبه برادر زاده من است پسر هاشم و وی را از یثرب آورده ام کاری از پیش نبرد و این تسمیه از آن گاه باز همچنان بر شیبه بماند.37
چون روزگاری برین برآمد. مطلب برای بازرگانی آهنگ یمن کرد. پیش از سفر خود، شیبه را پیش خواند و به وی گفت: ای نور دیده، تو به جانشینی پدرت از من سزاوارتر و شایسته تری. بنا بر این در پیش این کار بایست و از آن پس سقایه و رفاده و امیری مکه به وی داد و خود بار سفر بر بست و به یمن رفت. چون روزگاری سپری گشت در آن دیار و در جائی به نام «ردمان» جهان خاکی را وداع گفت.38
عبدالمطلب در روزگار امیری مکه و تولیت قسمتی از امور وابسته به خانه کعبه، با رای و اندیشه پاک و گفتار و رفتار پسندیده خود، در میان قریش پایه ای بلند یافت در شرف و عزت و محبوبیت از همه پیشینیان و آباء بزرگ خود پیشی و بیشی یافت39. این مرد بزرگ در سختی و تنگی یار و یاور مردم بود. با ایشان به کوه ثور به دعای باران می رفت و اجابت می یافت. در دوره وی چاه زمزم پس از روزگاری دراز از سنگ و گل و خاشاک پاک و از سر نو آبی گشت. عمرو بن حارث جرهمی بنا به معاهده ترک مخامصت چون ناچار به ترک مکه بود، در وقت رفتن حجرالاسود و دو آهوی زرین اهدائی ساسان یا شاهپور شاهنشاه ایران به خانه کعبه40 و بسی جنگ افزار متعلق به خانه کعبه در چاه ریخت و آن چاه را با سنگ و گل و خاشاک پرکرد و آثار چاه را محو ساخت.
عبدالمطلب سه بار درخواب به پیدا کردن چاه و پاک کردن آن مأمور گشت. جای چاه نیز در خواب به وی بنمودند. بنابراین عبدالمطلب با تنها پسر خود، حارث، نزدیک تندیس «اساف و نائله»41 جای چاه پیدا کرد. مردم مکه و قریش این دو تندیس را از دیر باز می شناختند و در پیش آنها قربانی می کردند. و چون عبدالمطلب و حارث خواستند به پاک کردن آن چاه بپردازند، با ستیزه قریش رویاروی گشتند ولیکن به هیچ روی دست از کار نکشیدند و سرانجام چاه را پاک کردند و حجر الاسود و دو غزال زرین و جنگ افزارها را از چاه بیرون آوردند و چاه را دوباره آبی نمودند. در این هنگام چون عبدالمطلب در پاک کردن چاه و رویاروئی با مردان قریش در کنار خود جز حارث را ندید و یار و مددکاری جز وی نداشت مانند نیای خود ابراهیم(ع) با خدای خود نذر کرد تا اگر شمار پسرانش به ده نفر برسد، به شکرانه این موهبت یکی را قربانی کند.42
در هر حال چون اموال کعبه از چاه زمزم بیرون آمد، برخی از سران قریش مدعی مالکیت آن گشتند. و هیاهوئی به راه انداختند و عرصه بر عبدالمطلب تنگ کردند. سرانجام به شرط قرعه از ستیزه باز ایستادند. از این روی دو آهوی زرین در سوئی و جنگ افزارها در سوی دیگر نهادند و به نام بیت اللّه و عبدالمطلب و قریش قرعه انداختند. آن دو آهو بنام «بیت اللّه» و جنگ افزارها به نام عبدالمطلب درآمد و قریش هیچ نصیب نیافت. عبدالمطلب جنگ افزارها را بفروخت و هزینه «بیت اللّه» کرد و دو آهوی زرین را نیز مانند زیورهائی به در خانه کعبه آویخت و بدین سان، عبدالمطلب برای نخستین بار به آرایش و زینت کعبه پرداخت.43
با گذشت شهور و اعوام شمار پسران عبدالمطلب به لطف خداوندی به ده رسید و وفای به عهد لازم آمد. بنابراین برای تعیین قربانی به رسم عرب قرعه انداختند و قرعه به نام عبداللّه کوچکترین پسر، بیرون آمد. عبدالمطلب عبداللّه را به قربان گاه نزدیک «اساف و نائله» برد تا قربانی کند ولیکن بعضی از قریش و نیز خویشان مادری عبداللّه مانع آمدند و می خواستند رسم قربانی را از میان عرب براندازند. از این روی در میان عبدالمطلب و دیگران شاجره برخاست و در نهایت با پیشنهاد خیر خواهان و برای پایان دادن به مشاجره دعوی پیش «سجاح» کاهنه عرب در یثرب بردند. سجاح از ایشان پرسید خونبهای یک نفر در میان شما چیست؟ گفتند: ده شتر. گفت در میان عبداللّه و ده شتر قرعه بیندازید. اگر قرعه بر شتران افتد مراد حاصل است و گرنه به تدریج ده ده دیه را افزونی دهید تا قرعه بر شتران افتد. خانواده عبداللّه چنین کردند و چون شمار شتران به صد رسید قرعه به نام آن شتران درآمد. عبدالمطلب همه را بکشت و به بینوایان داد و عبداللّه نیز چون اسماعیل(ع) از ذبح فرج یافت. پیامبر اکرم(ص) درین باره فرموده است: اَنا ابنُ الذبیحَتَین عبداللّه و اسمعیل44 و ازین گاه باز وی را عبداللّه گفتند و پیش از این نامش عبدالدار یا عبد قصی بوده است.45
گویند: وقتی فال بینی به عبدالمطلب گفت: دستوری ده تا فال تو ببینم، عبدالمطلب دستوری داد و آن فال بین پس از مدتی درنگ و تأمل در وی گفت: در طالع تو پیامبری و فرمانروائی می بینم. و یکی از این دوگانه روی در «بنی زهره» دارد.46 عبدالمطلب پس از این پیش گوئی و مژده، خود با «هاله» دختر وهیب بن عبد مناف، سید بنی زهره عقد زناشوئی بست و دختر عم «هاله»، «آمنه» بنت وهب بن عبد مناف را نیز برای پسر خود عبداللّه به زنی گرفت. و خطبه هر دو در یک مجلس خوانده آمد. و این آمنه در حسب و نسب از بزرگترین و شریفترین زنان روزگار خود بود.47 چون یک چند برآمد عبداللّه با قافله مکی به تجارت خرما به غزه در جنوب شام رفت. چند ماهی گذشت و مژده بازگشت آن قافله به مردم دادند. آمنه چون دیگر زنان؛ ولیکن با شیفتگی و آرزومندی بیشتری به پیشباز شتافت و چشم به راه شوی جوان خود نشست. و در این حال باردار بود. زنان و دختران و دیگر خویشان بازرگانان با شور و شادی با پدر یا شوی و یا برادر و... به خانه های خود بازگشتند. ولیکن عبداللّه در میان بازرگانان نبود. و کاروانیان به عبدالمطلب و آمنه گفتند: در بازگشت از شام چون به یثرب رسیدیم، عبداللّه بیمار بود و در آن شهر در پیش خویشان مادری خود بماند. عبدالمطلب بی درنگ حارث پسر بزرگ خود را به یثرب گسیل کرد. تا چه پیش آمده است. در یثرب خبر مرگ عبداللّه به حارث دادند و گور وی به حارث بنمودند، در خانه «نابغه»48. این خبر ناخوش همه بستگان عبداللّه را در سوک نشانید و درین میانه، آمنه غمی مضاعف و دیگرگونه داشت. نومیدی و اندوهی جان سوز آن بانوی جوان را در خودفرو برد ونگرانی های گونه گونه، فضای تنگ سینه و دل کوچک و پاک وی را فراگرفت. جوانی، بیوگی، بارداری، تنهائی و... شادی و امید را از درون آمنه بربود. خود از کودکی مزه تلخ یتیمی را چشیده بود و اندیشه درد یتیمی فرزند، بسختی وی را رنج می داد. ولیکن در آن نومیدی و غم، وجود عبدالمطلب و فرزندان برومند و آبرومند وی امیدی مبهم در دل آمنه پدید می آورد. از عبداللّه خانه ای کوچک و پنج شتر و شماری اندک گوسفند و کنیزی بسیار با وفا و مهربان و حق شناس به نام «برکه» بر جای ماند.49
می گویند: آمنه در دوره بارداری با دیگر زنان تفاوت داشت. سنگینی بارداری و ناآرامی جنین و برخی از حالات دوره آبستنی در وی پدید نیامد: «فما وجدت له مشقه حتی وضعته»50 زنان به وی می گفتند: درباره تو و جنین تو رازی در میان است، تعویذی در بازو و گردن خویش در آویز. چون هنگام زایمان نزدیک آمد، در یکی از مکاشفات، هاتفی به آمنه گفت: نامش محمد(ص) کن و از آسیب رشک ورزانش دور نگاه دار.51 آمنه چون بچه بیاورد به یاران خود گفت: در زایمان دردی نداشتم و بچه پاک به دنیا آمد و همراه با وی نوری شگرف تابیدن گرفت. و من در میان آن نور کاخهای شام را می دیدم. بعدها پیامبر اکرم(ص) چون از مادر خود سخن در میان می آورد به این نکته اشارت می فرمود: «رأت امی حین وضعتنی سطع منها نور اضاءت له قصور بصری».52
به هر تقدیر آن مولود مبارک قدم چشم به جهان گشود. پیش از این در کتب آسمانی به آمدن پیامبری محمد(ص) یا احمد نام بشارت داده بودند. و اهل کتاب این نکته را می دانستند. در شب تولد محمد(ص) پیشامدهای خارق العاده و شگفتی آفرینی پدید آمد. برای نخستین بار ستاره ای در آسمان خودنمائی کرد و مردی یهودی چون آن ستاره بدید، بانگ برداشت: ای قوم یهود «ستاره احمد» سربزد. نیز دریاچه ساوه خشک و آتشکده پارس از پس هزار سال، خاموش گشت و کنگره هائی از کاخ انوشیروان فرو ریخت.53
یکی از پیشامدهای بزرگ و تاریخی و مستند به سوره مبارکه فیل در قرآن کریم یعنی لشکرکشی «ابرهه» فرمانروای یمن به مکه، به عزم ویران ساختن خانه کعبه در روزگار عبدالمطلب و به روایتی «عام الفیل» سال تولد نبی اکرم(ص) بوده است. ابرهه از سوی نجاشی ملک حبشه فرمانروای یمن بود و پیوسته به رونق تجاری مکه خاصه در ایام موسم و بیرون از آن موسم رشک می برد. درین ایام مردم بسیاری از بت پرستان و پیروان آئین های دیگر، از عرب و غیر عرب با برخورداری از امنیت راهها در ماههای حرام: «فَسیحُوا فی الاَْرِض اَربعةَ اَشهُرٍ»54 به مکه می آمدند و مال التجاره بسیاری با خود می آوردند و پس از مراسم حج آن امتعه را در بازارها می فروختند و با دست آوردهای تجاری مکه و با سود فراوان به کشور و شهر خود باز می گشتند و ازین راه درآمد بسیاری نیز نصیب مردم مکه می آمد و امیر مکه و متولی کعبه و کارداران و مسؤولان امور زیارت نیز بسی بهره می بردند. علاوه برین در بازار «عکاظ» نیز بازار شعر و خطابه و نقد سخن و دادرسی گرم بود و بسیاری از مردم اهل ادب و صاحب ذوق را به آنجا می کشانید. ابرهه برای کشانیدن این مردم به یمن، در صنعاء امیر نشین یمن، یکی از زیباترین و باشکوه ترین کلیساها را بساخت و آنرا «القلیس» نام کرد ولیکن هیچ کس آهنگ آن سامان نکرد. ازین روی ابرهه به آمدن به مکه و ویران کردن خانه کعبه عزم جزم ساخت و سوار بر پیلی کوه پیکر با لشکری گران راه مکه را در پیش گرفت و به عبدالمطلب پیغام فرستاد: ما با کسی سرجنگ نداریم و تنها برای ویرانی خانه کعبه می آئیم. چون این لشکریان به نزدیک مکه رسیدند، یکی از کارداران ابرهه دویست اشتر از گله عبدالمطلب به یغما بگرفت. عبدالمطلب برای باز پس گرفتن آن اشتران پیش ابرهه آمد. ابرهه به احترام از سریر خویش برخاست و با تعظیم و تکریم عبدالمطلب را بپذیرفت و در کنار خود بنشاند. و به مترجم خود گفت: ازین بزرگ مرد بپرس از ما چه می خواهد؟ عبدالمطلب گفت: برای بازگردانیدن شتران خود آمده ام.
ابرهه ازین گفتار در شگفت ماند و گفت: من چون هیبت و هیئت تو بدیدم در چشم من بسی بزرگ آمدی ولیکن سخن تو قدر تو پائین آورد. از چه روی از من درخواست نکردی تا ترک ستیزه گویم و از خراب ساختن کعبه باز ایستم؟ عبدالمطلب گفت: من خداوند این شترانم و این خانه نیز خداوندی دارد و خانه خویش بپاید. ابرهه بگفت تا شتران عبدالمطلب را باز پس دهند و عبدالمطلب با شتران پیش یاران بازگشت و فرمود تا مردم مکه بر ستیغ و شکاف کوه ها جای کنند و خود با فرزندان به کعبه رفت و حلقه دربگرفت و با شعر و مناجات و راز و نیاز و سوز و گداز به درگاه حق، درخواست قهر ابرهه کرد.55
و از آن پس به کوه رفت و به مردم مکه پیوست و عبداللّه را در کعبه بداشت تا برسر آن بنای مقدس چه می آید. فردای آن روز عبداللّه پیش پدر آمد با روئی گشاده، و گفت ابرهه بامدادان برای ویران ساختن کعبه با سیزده پیل و گروهی سواره و پیاده آهنگ کعبه کرد و پیشرو پیلان از جای نجنبید و چون به آزار آن بپرداختند برجای بخسبید و روی، همه سوی یمن می کرد درین هنگام پرندگانی شب پره مانند از دریا برخاستند. هر یک پاره سنگی در منقار و دو پاره سنگ در چنگال داشتند و چون برفراز سپاه ابرهه برآمدند، آن سنگها رها کردند و به هر سنگی مردی از پای درآمد و بر زمین در غلتید بناگاه سیلی نیز برخاست و آن مردگان را به کام دریا درانداخت و ابرهه و بازماندگان سپاه سوی یمن گریختند.56 می گویند آن سپاه، در بیابان ها سرگردان گشت. درین میان سنگی بر ابرهه فرود آمد و اعضاء وی را ریش ریش کرد. با هزار شکنجه وی را چون جوجه پرکنده ای به صغاءِ یمن بردند. در آنجا ابرهه با درد و آه، جان به عزرائیل تسلیم کرد و این ماجرای ابرهه در مکه، به وقایع تاریخی پیوسته است. بروکوب سردار رومی و نویسنده و تاریخ پرداز آن روزگاران از لشکرکشی ابرهه به مکه و ناکامی وی به عنوان یک حادثه تاریخی یاد کرده است و فیلیپ حتی در کتاب تاریخ عرب از آن واقعه سخن در میان آورده است. گویند: این حادثه به سال میلاد پیمبر بود و این سال را منسوب به فیل ابرهه، سال فیل عنوان داده اند. سپاه حبشی در نتیجه آبله نابود شد و قرآن به عنوان سنگریزه از آن یاد می کند57.
در همین روزها مژده تولد محمد(ص) را به عبدالمطلب دادند. آمنه نیز ماجرای خویش همه با عبدالمطلب در میان نهاد. عبدالمطلب، محمد(ص) را در بغل گرفت و به خانه کعبه برد و گرداگرد کعبه بگردانید و به خانه آمنه باز گردانید. آمنه در شش سالگی محمد(ص) در یثرب جان به جان آفرین تسلیم کرد و محمّد(ص) به اتفاق «برکه» به مکه بازگشت و درین هنگام عبدالمطلب خود رسما کفالت وی را عهده دار گشت و همیشه محمد(ص) را با خود داشت. با وی بر یک سفره می نشست. از این گذشته بنا به توصیه بعضی از اهل کتاب، در خواب و بیداری محمد(ص) را از آسیب یهود و بعضی از قریش می پائید.58
عبدالمطلب در روزهائی از سال به غار حرا در بیرون مکه می رفت و محمد(ص) را نیز با خود می برد و در خلوت های خود شریک می کرد بنابراین از همان آغاز الفتی خاص در میان محمد(ص) و این غار پدید آمد. روزهائی نیز برای عبدالمطلب در سایه خانه کعبه فرشی می گستردند تا به امور شهر مکه و کار مردم رسیدگی و در دعاوی ایشان داوری کند. در این روزها محمد(ص) نیز با وی بود. گاهی نیز عبدالمطلب در «دارالندوه» به قضا می نشست. این مرد بزرگ در روزهای آخر زندگی کفالت محمد(ص) را به فرزند خود ابوطالب داد و در پرورش وی بسی سفارش کرد و سرانجام خود در هشتاد یا صد و بیست یا صد و چهل سالگی جهان را وداع گفت درین حال محمد(ص) هشت یا ده سال داشت.
مردم مکه به عبدالمطلب ابراهیم ثانی می گفتند59 و قضاء آن سامان به وی داده بودند بت پرستی را رها کرد و خداوند بزرگ را به یگانگی شناخت و ستود. اشعاری نغز و ژرف در توحید از وی در کتب سیره و تاریخ مذکورست. مردی قانون شناس بود و خود وضع قانون می کرد برخی از قوانین وی بعد از ظهور اسلام هم چنان نافذ بماند و تأیید گشت. زنا و هم بستری با محارم را حرام شمرد و برای آن حد منظور داشت. دخترکشی و شرب خمر را منع کرد و زنان آنکاره صاحب پرچم را از ساحت مکه بیرون راند و برای ایجاد امنیت، بریدن دست سارق و سارقه را پیش نهاد کرد و اجازه نداد زائران خانه کعبه برهنه طواف کنند.60
پی نوشت ها
1. الرائد ج 2، فرهنگ معین ذیل قاپ، المنجد ذیل: سجد
2. معجم البلدان 4/463، البدء و التاریخ 4/81
3. المنجد، فرهنگ معارف اسلامی ذیل سجود
4. تاریخ ابن خلدون 2/375
5. قصص الانبیاء ص 21، العرائس ص 34
6. العرائس ص 35
7. تاریخ الیعقوبی 1/9، مروج الذهب 1/41
8. مروج الذهب 2/145
9. قران کریم، ابراهیم: 37
10. معجم البلدان 3/147
11. قرآن کریم، البقره: 127
12. قرآن کریم، البقره: 125
13. قرآن کریم، البقره: 128
14. تفسیر ابو الفتوح 1/225
15. تاریخ یعقوبی 1/181
16. همان 1/182
17. تاریخ ابن خلدون 2/388، حبیب السیر 1/287
18. معجم البلدان 3/149، سیرة النبویه 1/118 ح (3)
19. سیرة النبویه 1/25
20. همان 1/77
21. همان کتاب، تاریخ الیعقوبی، 1/188، تاریخ ابن خلدون 2/362
22. تاریخ ابن خلدون 2/383، تاریخ الیعقوبی 1/197
23. جمهرة الامثال 1/349، ایضا 311، موسوعة امثال العرب 2/203، ایضا 2/158
24. صبح الاعشی 2/268، تاریخ الیعقوبی 1/197، تاریخ ابن خلدون 1/182 2/384، تاریخ طبری 2/257
25. تاریخ الیعقوبی 1/199
26. اخبار الطوال ص 37
27. حیاة الحیوان الکبری 2/214، حبیب السیر 1/284
28. تاریخ الیعقوبی 1/192، حبیب السیر 1/284، حیاة الحیوان الکبری 2/214
29. تاریخ ابن خلدون 2/358، حبیب السیر 1/285
30. دائرة المعارف القرن العشرین 6/252
31. تاریخ طبری 1/259 و 260، السیرة النبویه 1/129
32. السیرة النبویه 1/132، تاریخ الیعقوبی 191/1، مروج الذهب 2/59
33. تاریخ الیعقوبی 1/200، تاریخ طبری 2/252
34. السیرة النبویه 1/136، تاریخ طبری 2/252، تاریخ ابن خلدون 2/386
35. تاریخ اللغة العربیه ص 5
36. دائرة المعارف القرن العشرین 8/147
37. تاریخ الیعقوبی 1/204
38. تاریخ طبری 2/254
39. السیرة النبویه 1/142
40. تاریخ ابن خلدون 2/388، حبیب السیر 1/287
41. السیرة النبویه 1/146 و منابع دیگر
42. السیرة النبویه 1/151، تاریخ الیعقوبی 1/204 205
43. تاریخ الیعقوبی 1/205
44. قصص الانبیاء ص 402
45. تاریخ الیعقوبی 2/6
46. طبقات 1/86
47. السیرة النبویه 1/156
48. طبقات 1/99، تاریخ طبری 2/264 تاریخ الیعقوبی 2/6
49. کتاب الشهر، محمد صُبَیح 1/26، طبقات 1/100
50. طبقات 1/102
51. السیرة النبویه 1/158، طبقات 1/99
52. طبقات 1/102، السیرة النبویه 1/158، تاریخ الیعقوبی 2/6
53. تاریخ الیعقوبی 1/4 1/5، قصص الانبیاء ص 403، السیرة النبویه 1/233
54. قرآن کریم، التوبه: 2
55. السیرة النبویه 1/50 تاریخ الیعقوبی 1/210، تاریخ طبری 2/134
56. تاریخ طبری 2/136 الکامل فی التاریخ 1/262
57. تاریخ عرب ص 81
58. تاریخ الیعقوبی 2/9، عقد الفرید 2/27
59. تاریخ الیعقوبی 2/7
60. همان
منابع
1. اب لویس شیخو. المنجد فی اللغة، دار المشرق بیروت لبنان
2. ابن الاثیر، عزالدین ابی الحسن بن ابی الکرام. الکامل فی التاریخ، دارالکتاب العربی. لبنان بیروت الطبعة الثانیه 1387 ه 1967 م.
3. ابن الاثیر، عز الدین ابی الحسن علی بن محمد الجوزی. اسدالغابه فی معرفة الصحابه. دارالکتب العلمیه بیروت لبنان الطبعة الأولی 1415 ه 1994 م.
4. ابن خلدون، عبدالرحمن. تاریخ ابن خلدون، دارالکتب العلمیه بیروت لبنان الطبعة الاولی 1413 ه 1992م.
5. ابن خلف النیسابوری، ابواسحق ابراهیم بن منصور، قصص الانبیاء، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1340
6. ابن سعد، ابی عبداللّه. طبقات الکبری. دارصادر، بیروت
7. ابن واضح الإخباری، احمد بن یعقوب تاریخ الیعقوبی، مکتبة المرتضویه، النجف، 1358 هجری.
8. ابن هشام، ابو محمد عبدالملک. السیرة النبویه، دارالمعرفة بیروت لبنان
9. امیل بدیع، یعقوب. موسوعة امثال العرب. دارالجیل. بیروت لبنان الطبعة الأولی 1415 ه 1995 م.
10. الأندلسی، ابی احمد بن محمد بن عبدربه. عقد الفرید. القاهرة مطبقه لجنة التألیف و الترجمة و النشر 1368 ه 1949 م.
11. الثعلبی، ابی اسحق احمد بن محمد بن ابراهیم. عرائس المجالس فی قصص الانبیاءِ، الطبعة الثانیة.
12. جبران، مسعود. الرائِد معجم اللغوی، دارالعلم للملایین بیروت لبنان الطبعة الخامسة 1986، مصر المطبعه الشّرفیة 1303 هجریة
13. حتّی، فیلیپ حلیل. تاریخ العرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده. انتشارات آگاه چاپ دوم 1366.
14. الحموی، ابی عبداللّه یاقوت بن عبدالله. معجم البلدان، بیروت 1376 ه . 1957 م.
15. خواندمیر، غیاث الدین بن حِمام الدین. حبیب السیر، کتابفروشی خیام چاپ سوم 1362
16. الدمیری، کمال الدین. حیاة الحیوان الکبری، المطبعة المیمنیه، مصر 1305 من الهجرة.
17. الدینَوری، ابی حنیفة احمد بن داوود. اخبار الطوال، طبع بمطبعة عبدالحمید احمد حنفی ببغداد.
18. سجادی، دکتر سید جعفر. فرهنگ معارف اسلامی، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران. چاپ اول 1362
19. صُبَیح، محمد. کتاب الشهر، دارالثقافة العامة. القاهرة 1957
20. الطبری، ابی جعفر محمد بن جریر. تاریخ الطبری، تاریخ الرسل و الملوک، دارالمعارف، مصر الطبعة الثانیه.
21. عبدالباقی، محمد فؤاد، المعجم المفهرس لألفاظ القرآن کریم القاهره، دارالکتب المصریة 1364 ه.
22. العسکری، ابی هلال الحسن بن عبدالله بن سهل. جمهرة الأمثال، دارالکتب العلمیة بیروت لبنان الطبعة الأولی 1408 ه . 1988 م.
23. القلقَشَندی، احمد بن علی. صبح الأعشی. دارالکتب العلمیة بیروت لبنان الطبعة الأولی 1407 ه 1987 م.
24. مستملی بخاری، ابو ابراهیم اسمعیل بن محمد. شرح التعرف لمذهب التصوف. به اهتمام محمد روشن، انتشارات اساطیر چاپ اول 1363 ه ش.
25. مستوفی، حمداللّه، تاریخ گزیده، مؤسسه انتشارات امیرکبیر تهران 1362 چاپ دوم.
26. المسعودی. ابی الحسین علی بن حسین. مروج الذهب و معادن الجوهر، دارالفکر الطبقه الخامسة 1293 ه 1973 م.
27. معین، دکتر محمد «فرهنگ معین». مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1360 چاپ چهارم.
28. المقدسی، مطهر بن طاهر. البدءِ و التاریخ: پاریس، 1903 افست طهران مکتبة الأسدی 1962.
29. وجدی، محمد فرید. دائِرة معارف القرن العشرین، دارالمعرفة للطباعة و النشر بیروت لبنان الطبعة الثالثة.
*. عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز.