شناسه : ۳۲۲۳۸۸ - سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۵۶
جمال یوسفی
برید باد صبا خاطری پریشان داشت
برید باد صبا خاطری پریشان داشت |
مگر حدیثی از آن زلف عنبرافشان داشت |
نسیم زلف نگار از نسیم باد بهار |
فتوح روح و روان و لطافت جان داشت |
ز نای حُسن همی زد نوای یا بُشری |
جمال یوسفی اندر چه زنخدان داشت |
صبا دمید خور آسا ز مشرق ایران |
مگر که ذره ای از تربت خراسان داشت |
محل امن و امانی که وادی ایمن |
هرآن چه داشت از آن خطه ی بیابان داشت |
مقام قدس خلیل و منای عشق ذبیح |
که نقد جان به کف از بهر دوست قربان داشت |
به قاف قبه ی او پر نمی زند عنقا |
بر آستانه ی او سر همای گردان داشت |
درش چون نقطه محیط مدار کون ومکان |
هر آفریده نصیبی به قدرامکان داشت |
فضای قدس کجا، رَفْرَف خیال کجا |
بُراق عقل دران عرصه گر چه جولان داشت |
تویی رضا که قضا و قَدَر سر تسلیم |
به زیر حکم توای پادشاه شاهان داشت |
تو محرم حرم خاص لی مَعَ اللهی |
ترا عیان حقیقت جدا ز اعیان داشت |
تجلّی احدیّت چنان تو را بربود |
که از وجود تو نگذاشت آن چه وجدان داشت |
جمال شاهد گیتی به هستی تو جمیل |
که از شعاع تو شمعی فلک فروزان داشت |
تو باء بسمله ای در صحیفه ی کونین |
ز نقطه ی تو تجلی نکات قرآن داشت |
آیت اللّه شیخ محمدحسین غروی
روضه ی رضوان
این بارگاه کیست که از عرش برتر است |
وز نور گنبدش همه عالم منور است |
این بارگاه قافله سالار اولیاست |
این خوابگاه نور دو چشم پیمبر است |
این جای حضرتی است که از شرق تا به غرب |
از قاف تا به قاف جهان سایه گستر است |
این روضه ی رضاست که فرزند کاظم است |
سیراب نوگلی ز گلستان جعفر است |
سروسهی ز گلشن سلطان انبیاست |
نوباوه ی حدیقه ی زهرا و حیدر است |
مرغ خرد به کاخ کمالش نمی پرد |
بر کعبه کی مجال عبور کبوتر است |
بر گرد حاجیا! به سوی «مشهد»ش روان |
کانجا توقّفی نه چو صد حج اکبر است؟ |
زوار بر حریم وی آهسته پا نهید |
کز خیل قدسیان، همه فرشش ز شهپر است |
شاها،ستایش تو به عقل و زبان من |
کی می توان که فضل تو از عقل برتر است |
مولانا خالد نقشبندی
حریم کوی رضا
اوصاف چون تو پادشهی از من گدا |
صیقل زدن به آینه ی مهر انور است |
وآنگه به حق آن که ز بحر مناقبش |
انشای بوفراس ز یک قطره کمتر است |
دیگر به روح اقدس «باقر» که قلب او |
سر مخزن جواهر اسرار را دراست |
و آنگه به نور باطن «جعفر» که سینه اش |
بَحر لبالَب از دُرّ عرفان داور است |
دیگر به حق «موسی کاظم» که بعد از او |
بر زمره ی اعاظم اشراف، سرور است |
دیگر به نیکی «تقی» و پاکی «نقی» |
آنگه به «عسکری» که همه جسم جوهر است |
وآنگه به عدل پادشهی کز سیاستش |
با بَرّه شیر شرزه بسی بهْ ز مادر است |
تو پادشاه دادگری، این گدای زار |
مغلوب دید سرکش نفس ستمگر است |
نا اَهلم و سزای نوازش نیَم، ولی |
نا اهل و اهل پیش کریمان برابر است |
مولانا خالد نقشبندی
گوهر افشان
گوهر افشان کن ز جان ای دل که می دانی چه جاست |
مهبط نور الهی، روضه ی پاک رضاست |
دُرّ دریای فتوَّت، گوهر کان کرَم |
آنکه شرح جود آباء کرامش هَل اتاست |
قُبّه ی گردون ندارد، قدر خاک درگهش |
یا رب این فردوس اعلی یا مقام کبریاست؟ |
قرة العین بنی فرزند دلبند وصی |
مظهر الطاف ایزد، فخر اصحاب عباست |
مقتدای شرق و غرب و پیشوای برّو و بحر |
خود چنین باشد کسی کو نور پاک مصطفاست |
هست سلطان خراسان نی چه گفتم زینهار |
بر سر هر هفت اقلیم و دو عالم پادشاست |
شاهباز همّتش بر لامکان سازد مکان |
تا نپنداری که او را شاخ سدره منتهاست |
قُبّه ی گردون گردان، حلقه ی درگاه اوست |
زان سَبب چون حلقه، دایم قامتس در انحناست |
من کدامین مدح گویم کان ترا لایق بُود |
چون صفات ذات پاکت برتر از حد ثناست |
کردگارا طاق این فیروزه ی قصر نگار |
تا به حکم واضع دین، قبله ی اهل دعاست |
ابن یمین
آستان رضا علیه السلام
ای خاک طوس مدفن سبط پیمبری |
یاللعجب که فرشی و از عرش برتری |
فرشی ولی ز رفعت بالاتری ز عرش |
خاکی ولی ز پاکی درّیُ و گوهری |
ای آستان عرش نشان خدیو طوس |
در محکمیّ پایه چو سدّ سکندری |
ای حجت خدا و ولی به حقّ که تو |
بر حق ولی حقّ و وصیّ پیمبری |
هم گاه لطف، ضامن آهوی وحشی ای |
هم وقت قهر، بیشه ی حق را غضنفری |
هم سبط مصطفایی و هم نسل مرتضی |
هم والی ولایت و سلطان کشوری |
هم خازن بهشتی و هم حاکم جحیم |
هم شافع گناهی و ساقی کوثری |
هم هشتمین امامی و هم اولین ظهور |
از صُلب پاک طیّب موسی بن جعفری |
هم آسمان به حکم تو گردد به گرد خاک |
هم آفتاب از تو کُند نور گستری |
گر پرده برگشایی از آن روی دلفروز |
خورشید و مه شوند به حسن تو مشتری |
میرزا ابوالقاسم محمد نصیر «طرب»
آستان طوس
ز لوح دل نتوان زنگ معصیت بُردن |
مگر به سودن بر خاک آستانه ی طوس |
مُطاف عالم اسلام و کعبه ی ایمان |
حریم محترم قدس حضرت قدوس |
یگانه روض مقدس که هفت گنبد چرخ |
بر آستان رفیعش زنند هزاران بوس |
امیر عُلوی و سفلی ز مُلک تا ملکوت |
ملیک حق و ملک، مالک عقول ونفوس |
رضا نبّی و وصی را سلاله ی نامی |
خدای عزوجل را بزرگترین ناموس |
مَلَک ستاده پی خدمتش علی الاقدام |
به جان و دل خط فرمان نهاده فوق رؤوس |
چه از مدینه خورآسا سوی خراسان رفت |
فتاد مشرق و مغرب به ناله و افسوس |
چه شاهد آیدت از در به شاخ گل منگر |
چو شمع انجمن آمد خموش شد فانوس |
به آفتاب حقیقت شعاع سان پیوست |
که از سموم بلا سوخت جان شمس شموس |
ز دست زاع سیه زهر خورد از انگور |
ز شوق جلوه ی مستانه کرد چون طاووس |
آیت اللّه شیخ محمد حسین غروی |