در شماره هشتم مجله گران سنگ علوم حدیث، مقاله ای تحت عنوان دروغ پردازان درحوزه حدیث اهل سنت از دوست گرامی و فاضل محترم، جناب آقای محمد علی رضایی اصفهانی به چاپ رسید که ضمن استفاده از مطالب آن، تذکر چند نکته را در تتمیم وتهذیب آن، ضروری دانستم. پیش از بیان این نکات، یادکرد این مهم، بایسته است که علاوه بر سابقه دوستی این جانب با نگارنده آن مقال، تواضع و فروتنی مؤلف در پذیرش نقد دیگران و درخواست و تقاضای ایشان در تذکر موارد احتمالی سهو وخطا1 و فراهم آوردن زمینه مناسب تضارب افکار از سوی مسئولان محترم فصلنامه علوم حدیث، مهم ترین انگیزه حقیر در بیان مطالب ذیل است (امید آن که در ارائه موارد زیر، به صواب نزدیک و به حق قرین باشیم!):
یک. هر چند مؤلف محترم، به درستی حدیث تکذیب را معتبرترین احادیث شیعه و سنی بلکه از اظهر مصادیق تواتر لفظی دانسته اند که در کتابهای معتبر شیعه و سنی نقل گردیده است اما در ارائه منبع یا منابعی برای آن، به جای آن همه کتابهای معتبر و دست اول شیعه و سنی که خود اظهار کرده اند تنها به ذکر دو منبع، آن هم از قرن چهاردهم، یعنی اضواء علی السنه المحمدیه، تالیف استاد ابو ریه و علم الحدیث و درایه الحدیث استاد کاظم مدیرشانه چی، بسنده کرده اند. اگرچه این کار، خود به خود، عیب محسوب نمی شود و اشکالی ندارد اما برای یک مقاله تحقیقی، معرفی منابعی از قرن چهاردهم در اثبات یا تایید مطلبی مربوط به پیامبر(ص)، یعنی آغازین سالهای قرن اول هجری، زیبنده نبوده چندان موجه و مقبول به نظر نمی رسد. بهتر آن بود که بعد از عبارت این حدیث را کتابهای معتبر شیعه و سنی نقل کرده اند، در پاورقی به ذکر چند کتاب از آن همه کتابهای مورد نظر، اشاره می شدتا خواننده پژوهشگر بتواند از این راهنمایی به تحقیق افزون تری دست یازد. به علاوه، آیا عباراتی نظیر بلکه گفته شده که بیش از 62 نفر از صحابه، آن حدیث تکذیب را نقل کرده اند می تواند از مؤلف رفع تکلیف کند؟ اگر خواننده ای بپرسد که ادعای شما در تعیین عدد فوق، بر مبنای کدام مرجع است، آیا عبارت گفته شده می تواند کافی باشد؟
دو. گرچه مؤلف به درستی، پیدایش و نشر احادیث جعلی را تا قرن سوم هجری می دانداما پیش از بیان علل و انگیزه های جعل حدیث، سخنی دارد که مطلب فوق را نفی کرده،خلاف آن را به خواننده القا می کند. آن سخن، چنین است: این حرکت (جعل حدیث) که از قرن اول تا ششم هجری ادامه داشت، در عامه (اهل سنت) شتاب بیشتری داشت چراکه انگیزه های جعل برای آنها بیشتر بود. 6 ادامه جعل حدیث تا قرن ششم، ادعایی است که در هیچ کتابی نیامده و مؤلف نیزمنبعی برای سخن خویش ذکرنکرده است. بی تردید، بیان مؤلف در ارائه مطلب در این زمینه نارساست و بسیار بعید می نماید که مراد ایشان واقعا ناظر به پدیده شوم ونامبارک جعل و وضع حدیث باشد زیرا این کار تا دوره نقل شفاهی حدیث امکان پذیربوده است و پس از مرحله کتابت و تدوین حدیث، زمینه ای برای جعل وجود نداشته، یابسیار محدود و نادر بوده است. همچنین به نظر می رسد که در چند مورد، خطا و سهوی در نگارش یا حروفچینی مقاله پیش آمده باشد. مثلا در بحث جعل حدیث می نویسد: احمد بن حنبل ادعا کرد که هفتصدهزار حدیث صحیح وجود دارد7 که به نظر می رسد عبارت هفتصد هزار حدیث جعلی درست باشد. و یا در پاورقی صفحه 91 آمده است: هرچند امکان دسته بندی کلی عوامل و انگیزه هاوجود نداشت ولی ترجیح دادیم که عناوین را ریزتر و دقیق تر بیاوریم. تردیدی نیست که آنچه مراد مؤلف را اثبات می کند، عبارت وجود داشت است، نه منفی آن.
سه. در بحث مهم ترین انگیزه های جعل حدیث، یکی از این علل را دشمنی برخی زنادقه که به لباس اسلام درآمده بودند8 معرفی می کند و نمونه بارز آن را ابن ابی العوجاء می داند اما در شرح حال وی می نویسد: او از زندیق ها (به اصطلاح امروز، ماتریالیست ها) بود که در زمان امام صادق(ع) در مدینه زندگی می کرد و تبلیغات دهریگری می کرد.9 تا آنجا که نگارنده پیگیری کرده، در هیچ کتابی ابن ابی العوجاء را به لباس اسلام درآمده معرفی نکرده اند.10 همان گونه که مؤلف، خود نیز در ادامه مقال تلویحا بدان اشاره دارد.11 بهتر این بود که برای مورد مذکور، نمونه دیگری اگر وجود داشت یاد می کرد.
چهار. نکته حائز اهمیت دیگری که پژوهش ژرف تری را طلب می کند، معرفی شخصیت راویان و تعیین دقیق هویت اعتقادی و مذهبی آنان است بویژه راویانی نظیر عکرمه،کلبی، مقاتل و که مؤلف درباره هر سه تن، عباراتی شبیه این عبارت آورده است: درمنابع رجال شیعی، مدح و ذم قابل توجهی برای او وجود ندارد 12 و حتی درباره دونفر اخیر، عبارت مشابه در منابع شیعی، او را از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) شمرده اند را آورده است. با توجه به مطالبی که درباره این سه نفر درمتن مقاله آمده، اولا: خواننده سرانجام در نمی یابد که آیا باید آنها را از جاعلان حدیث در حوزه اهل سنت به حساب آورد؟ یا این که از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) محسوب کند؟ ثانیا: از عنوان مقاله، چنین استنباط می شود که علی القاعده باید ازراویان جاعل حدیث در بین اهل تسنن سخن به میان بیاید ولی در متن مقاله به پاره ای جاعلان حدیث در حوزه امامیه برمی خورد، یا لااقل چنین تردیدی در بادی امر برایش جلوه گر می شود. گذشته از این، یک نوع آشفتگی و اضطراب در معرفی اشخاص به چشم می خورد که بااندکی اعمال سلیقه، و درنگ و تامل، امکان عرضه آن به شکلی بهتر و مطلوب ترفراهم بود. مثلا در معرفی اشخاص، هیچ گونه ترتیب منطقی مراعات نشده است. آیابهتر نبود اسامی مذکور بر حسب حروف تهجی مرتب می شد؟ یا بر حسب کثرت و قلت روایت، یا سال وفات، یا اشتهار راویان تنظیم می گردید؟ به علاوه، چه انگیزه ای سبب شد تا سال وفات برخی ذکر شود و از ولادت و وفات سایرین صرف نظر شود؟تردیدی نیست که در این گونه مباحث تاریخی، شناخت تاریخ وفیات، در پاره ای موارد از ضروریات است. برای روشن تر شدن آنچه در آغاز نکته چهارم اشاره کردیم، به بررسی اجمالی شخصیت عکرمه می پردازیم. مؤلف پس از این که در آغاز بحث، احتمال می دهد که وی از رجال شیعه باشد،13 در پایان مطلب با قاطعیت بیشتری سخن گفته، چنین اظهار نظر می کند:برخی از صاحب نظران معاصر برآن اند که عکرمه، تمایل شیعی داشته است و به خاطرهمین مطلب، مورد تهمت قرار گرفته است. شاید همین مطلب صحیح باشد و شاهد آن این که مرحوم طبرسی در مجمع البیان در موارد متعددی مطالب تفسیری را از او نقل کرده است. 14
بی تردید، هر پژوهشگری به محض مشاهده این عبارات، با چنین پرسش هایی مواجه می شود: اولا منبع یا منابع این سخن برخی از صاحب نظران کجاست؟ ثانیا، بر فرض ارائه منبع، آیا صرف اظهار نظر آنان، می تواند دلیل درستی این ادعا باشد؟ ثالثا، بخاری کدام راوی شیعه یا متمایل به شیعه را موثق دانسته و از وی حدیث نقل کرده است که عکرمه دومی آن باشد؟ در حالی که در مقاله آمده است: بخاری نیزاو را موثق دانسته و در صحیح خود، مطالب زیادی از او نقل کرده است. 15آیا همین توثیق بخاری از وی و نقل احادیث او دلیل بطلان ادعای شیعه بودن او نیست؟رابعا،آنچه از عکرمه در کتابها آمده است، پیش از آنکه شیعه بودن وی را اثبات کند، تمایلات ضد شیعی او را ثابت می کند زیرا عکرمه، سر دسته طایفه ای از خوارج بود که در راه منصرف ساختن مردم از علی(ع) از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد. علاوه بر این، متهم به کذب و جعل حدیث بود به گونه ای که مولای او (ابن عباس) به صراحت اعلام کرد که عکرمه دروغ ها به او نسبت داده است. 16 و از سعید بن مسیب -فقیه نامور مدینه- نیز نقل شده است که به غلام آزادشده خود، این گونه سفارش می کرد: مبادا به من دروغ و خلاف واقع نسبت دهی آن گونه که عکرمه بر مولای خویش چنین کرد. 17
به اجمال باید گفت که عکرمه در سه جهت مورد سوء ظن بوده است: الف- فاسد العقیده بودن، به خاطر پیروی از خوارج ب- فاسق بودن، به جهت اخذ صله و انعام از حکام جور ج- کاذب و جاعل بودن، به دلیل جعل و نسبت دادن کذب بر صحابه. 18 عداوت و دشمنی عکرمه با اهل بیت(ع) و شخص علی(ع) تا بدان پایه بوده است که برطبق پاره ای روایات، وی نزول خاص آیه تطهیر را در شان اهل بیت، صریحا انکارکرده، آن را مخصوص زنان پیامبر(ص) می دانست چنانکه سعید حویس در الاساس فی التفسیر و شوکانی در فتح القدیر، این گونه نقل کرده اند: روی ابن جریر عن عکرمه انه کان ینادی فی السوق انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت، نزلت فی نساء النبی(ص) خاصه. 19 همچنین، دیگران از وی چنین روایت کرده اند: عن عکرمه انه قال: لیس بالذی تذهبون الیه انما هو نساء النبی(ص). 20 آیا با وجود چنین اظهار نظرهایی، می توان به آسانی عکرمه را دارای تمایالات شیعی قلمداد کرد، همان گونه که مؤلف محترم چنین ادعایی کرده است؟ 21
نکته آخر، این که ادعای داشتن تمایلات شیعی برای عکرمه 22 به خاطر نقل مرحوم طبرسی از وی، به هیچ وجه نمی تواند بر مبنای عقلی و نقلی صحیحی استوار باشد چراکه اگر این استدلال را بپذیریم، در این صورت، افراد زیادی نظیر حسن بصری،قتاده بن دعامه، مجاهد بن جبر، ضحاک بن مزاحم، ابراهیم زجاج و دیگران را که درمجمع البیان احادیثی از آنان نقل شده است، باید در زمره متمایلان به شیعه معرفی کرد، در حالی که واقعیت مطلب خلاف آن است. حق این است که در مجمع البیان نیز همانند تفسیر تبیان از مفسران و راویان عامه به مناسبت تفسیر، مطالبی نقل شده است 23 ولی نقل این بزرگواران از آنان، هرگزدلیل صحت همه اقوالشان یا پذیرش تمامی مرویات آنها نیست چه رسد به این که شاهد و گواه تمایلات شیعی آنها باشد! همان گونه که مؤلف فقید، طبرسی در مجمع البیان می نویسد: کسانی نظیر ابو هریره،انس، ابن عمر، عکرمه، حسن بصری، ضحاک، عایشه، جبایی، قتاده و مجاهد، نزد شیعه معتمد و موثوق به نیستند24 و باید همانند علامه حلی در قسم دوم خلاصه الاقوال(در باب ضعفا) گفت: عکرمه مولی بنی عباس لیس علی طریقنا و لا من اصحابنا. 25 در پایان نکته چهارم، تذکر این مطلب ضروری است که حقیقت امر در باره مقاتل بن سلیمان نیز چنین است درباره وی نیز نمی توان به آسانی مدعی بود که از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است. 26 گذشته از این، عبارت مؤلف درباره وی تاحدودی مضطرب است زیرا که در یک مورد به صراحت می نویسد: او در نزد شیعه و عامه،27 جاعل شمرده شده است 28 و بلافاصله دو سطر پایین تر می نویسد: در رجال شیعه،او را از اصحاب امامان صادق(ع) و باقر(ع) شمرده اند29 ولی مدح و ذمی نسبت به او نکرده اند. 30
پنج. نکته دیگری که شاید به تعبیر مؤلف، از اشکالات صوری مقاله 31 باشد، این است که ارجاعات و پاورقی ها در پاره ای موارد، یکسان و یکنواخت نیست و از نظم خاصی پیروی نمی کند.مثلا پاورقی شماره 62 چنین است: التهذیب، ص 306 الاتقان،ج 2ص 224(به نقل از دائره المعارف الاسلامیه، ص 350)32.گفتنی است که در این موارد،اولا: نیازی به پرانتز نیست ثانیا: این شیوه، در همان صفحه، در پاورقی شماره 66 مراعات نشده و در مورد اخیر، درست عکس مورد قبلی ارجاع داده شده است، به این شکل: 66 اضواء علی السنه المحمدیه، ص 138(به نقل از شرح النووی علی صحیح المسلم، ج 1، ص 32). تردیدی نیست که این گونه ارجاعات، غلط است و باید پاورقی ها را همانند شماره 62ذکر کرد. نظیر این اشکال، در پاورقی های شماره 17، 25، 28، 34، 39، 68 و 80نیز تکرار شده است. نکته دیگر در همین زمینه، آن است که ارجاعات در غالب موارد از ترتیب منطقی خاصی پیروی نمی کند. یعنی اهمیت و اعتبار مدرک مورد استشهاد، یا قدیم و جدیدبودن آن و موارد مشابه، کمتر مورد عنایت مؤلف بوده است. مثلا در پاورقی شماره،3کتاب ارزشمند الغدیر پس از علم الحدیث و اضواء علی السنه المحمدیه قرار می گیردو در شماره 49رجال کشی بعد از معجم رجال الحدیث می آید و در شماره 53، کتاب الاصابه ابن حجر بعد از اضواء علی السنه المحمدیه ذکر می شود اما در شماره 35 وو47، این نکته مراعات شده و مثلا علم الحدیث بعد از الغدیر قرار گرفته است. 33به علاوه، به نظر نمی رسد روش پاورقی شماره 8 (در صفحه 95) چندان معمول و قابل قبول باشد. در این صفحه، چنین آمده است: 7- الموضوعات، ابن جوزی، ج 2 ، ص 284 الکشف الحثیث، ص 37 8- همان، ص 22 همان، ص 39 میزان الاعتدال، چاپ اول، بیروت، دار احیاء الکتب العربیه، 1382 ه، ج 1، ص 31 ذکر دو مورد همان در یک پاورقی، علی الظاهر با هیچ شیوه ماخذنویسی منطبق نیست. شبیه این اشتباه در پاورقی شماره 54 هم تکرار شده است. به نظر می رسد که شیوه محقق توانمند مقاله منع تدوین حدیث در همان شماره فصلنامه علوم حدیث، الگوی مناسبی برای رفع این گونه اشکال ها باشد. آخرین سخن، این که: تاریخ وفات ابن جوزی در صفحه 93به غلط 510 ذکر شده و صحیح آن در صفحه 94 به درستی 597 آمده است. ضمنا در صورتی که کتابهای موضوعات هم بر اساس یک ترتیب منطقی، مثلا بر حسب سال وفات مؤلفانش تنظیم می شد، و مقاله هم نه به یک باره و ناگهانی، بلکه با یک نتیجه گیری -هر چند مختصر- پایان می پذیرفت، بهتر و زیبنده تر بود.
برای مؤلف محترم و همه خادمان ساحت مقدس قرآن و عترت، توفیق و سربلندی آرزومندم!
پی نوشت ها:
1. ایشان در این باره می نویسد: از آنجا که احتمال خطا و نسیان را در مورد خودمنتفی نمی دانیم، امید است این مقال با راهنمایی های دلسوزانه و منصفانه شماکامل تر گردد. (علوم حدیث، ش 8، ص 89 ). 3و2. علوم حدیث، ش 8، ص 90 5و4. همان، ص 90 6. همان، ص 791. علوم حدیث، ص 90 8. همان، ص 91 9. همان، ص 106 10. بنگرید: الکفایه فی علم الروایه، ص 53 پرتو اسلام لا، ج 1، ص 255 11. مرحوم علامه شعرانی در تعلیقه خود بر تفسیر ابوالفتوح رازی، در این باره می نویسد: ابن ابی العوجاء، دهری مذهب بود و به دین و خدا و آخرت ایمان نداشت وآنان را در آن عهد، زندیق می گفتند. (تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 4، ص 46 ) . ایشان همچنین در حواشی خود بر شرح اصول کافی ملاصالح مازندرانی در دو مورد در این باره سخن گفته، در یک مورد زنادقه را چنین معرفی می کنند: ما کانوا قائلین باله حکیم و لا بنبوه و معاد. (شرح اصول کافی، ج 6، ص 56). 12. علوم حدیث، ص 106 13. همان، ص 110 14. همان، ص 107 15. همان. 16. اهل بیت(ع) یا چهره های درخشان، ص 40 17. همان،ص 41 اهل بیت(ع) در آیه تطهیر،ص 135 طبرسی و مجمع البیان،ج 2،ص 119 18. تعلیقه بر تفسیر ابوالفتوح رازی،ج 3،ص 435 کاوشهای علمی در رجال و اسانیدحدیث، ص 211 معجم الادباء، ج 12 ، ص 181 19. الاساس فی التفسیر،ج 8، ص 4437 فتح القدیر، ج 4، ص 278 و نیز بنگرید: البحرالمحیط، ج 7، ص 231 روح المعانی، ج 22 ، ص 13 زاد المسیر، ج 6، ص 381 20. الدرالمنثور،ج 5، ص 198 روح المعانی،ج 22 ،ص 13 فتح القدیر،ج 4، ص 278 21. علوم حدیث، ص 107 22. همان. 23. طبرسی و مجمع البیان، ج 2، ص 46 45 24. همان، ص 198 25. همان، ص 119 26.علوم حدیث، ص 112 27. تعبیر شیعه و عامه چندان صحیح نیست. عامه در مقابل خاصه، و شیعه در برابرسنی است. بهتر بود این نکات مورد توجه قرار می گرفت. 28. علوم حدیث، ص 111 29. مقدم داشتن امام صادق(ع) بر امام باقر(ع) هیچ توجیهی جز بی توجهی و شتاب ندارد. 30. علوم حدیث، ص 112 31. همان، ص 90 32. همان، ص 110 33. همان، ص 106