شناسه : ۳۲۸۵۹۲ - پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۰۵:۰۶
اصلاح طلبان مسلمان، حاملان «جامعه دربر گیرنده» در زمینه ایران
عصر آزادگان، 20/1/79 چکیده: مقاله حاضر، توسط نویسنده در کنفرانس برلین ارائه شده است. وی با وام گیری نظریه «جامعه دربرگیرنده» از آنتونی گیدنز، جامعه شناس معروف معاصر، آن را بر آرمان اصلاح طلبان در ایران تطبیق می کند. از نظر نویسنده، پس از انقلاب اسلامی، اسلام گرایان با تأکید بر «اسلامی کردن سیاست و جامعه» عملا به طرد دیدگاه های رقیب پرداختند و منابع علمی و کارشناسان غیردینی را در اصلاح نابسامانی های اجتماعی نادیده گرفتند. در حالی که اصلاح طلبان مسلمان با تأکید بر قانون و پایبندی به سازو کارهای دموکراتیک و جامعه مدنی، به حل و فصل آسیب های سیاسی اجتماعی باور دارند. اصلاح طلبان مسلمان در مقطع کنونی صرفاً به دنبال تقویت جامعه مدرن در ایران نیستند; زیرا این موضوع چندان تازه نیست و قریب به یک صد سال است که اصلاح طلبان ایرانی از طریق ترویج اندیشه های جدید و اجرای پروژه های نوسازی، در پی تقویت جامعه مدرن هستند. بلکه آنها مخالف جامعه طردکننده (exclusive society) و به دنبال تقویت جامعه ای دربرگیرنده (inclusive society) هستند. مفهوم «جامعه دربرگیرنده» در زمینه غربی آن، به منظور توجه به پیامدهای اجتماعی راهبردهای نولیبرالی (تاچریسم / ریگانیسم) که طی دو دهه در جوامع آنگلوساکسون معمول بوده، تدوین شده است. نولیبرالها با تأکید بر اصل شایسته سالاری، در برابر اصل عدالت طلبی(برابرطلبی) که چپها مطرح می کردند، عملا به طرد قشر عظیمی از جامعه پرداختند; به این معنا که در جامعه مدرن، اعتقاد به اصل پایه ای برابری انسانها، به وضعیت برابر انسانها در برخورداری از مواهب زندگی منجر نشده است و نابرابری ساختاری همچنان ادامه دارد; منتها، ادعای جامعه مدرن (یا نولیبرالها) این است که اگرچه افراد از وضعیت برابر برخوردار نیستند، ولی به جای آن، برابری در استفاده از فرصتها بر اساس شایستگی افراد در جامعه تضمین شده است. اما سخن اصلی نظریه جامعه دربرگیرنده این است که حتی اگر فرض کنیم سازوکارهای شایسته سالاری در جامعه صد در صد عمل می کند، ولی پیامد ناخواسته آن، طرد پاره ای از اقشار جامعه است. صعودکنندگان به سبب امکانات ویژه ای که به دست می آورند به طور ارادی خود را از متن جامعه طرد می کنند و در مقابل، اقشار پایین رفته به طور غیرارادی و به دلیل ناتوانی در رقابت طرد می شوند. در این نظریه به موازات تکیه بر شایسته سالاری، بر راهبرد «آموزش، آموزش و باز هم آموزش» تأکید می شود. اما مفهوم جامعه دربرگیرنده در زمینه ایران، داستان دیگری دارد. این مفهوم به اقشار اجتماعی طرد شده ناشی از هژمونی اسلام گرایان سیاسی ] پس از انقلاب اسلامی[ که حول اصل «اسلامی کردن سیاست و جامعه» شکل گرفته است، اشاره دارد. به بیان دیگر، در نزد اسلام گرایان، آسیبهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه دوران پهلوی بیش از آن که پیامدهای ناخواسته جامعه مدرن(یا جامعه در حال گذر) باشد و سعی شود از دریچه مفاهیم و نظریه های علوم انسانی تجزیه و تحلیل شود، از دریچه مفاهیم و ارزشهای دینی نگریسته می شد و اسلام، همانند کتاب دایرة المعارفی فرض می شد که با مراجعه به آن، پاسخ هر مشکل ریز و درشت جامعه پیدا می شد. قدرت اسلام گرایان بعدها با دو قدرت دیگر ترکیب شد و هژمونی سیاسی مذهبی نیرومندی را در عرصه سیاست جامعه ایران به وجود آورد: اول، قدرت اجتماعی ناشی از بسیج توده های مردم تحت رهبری فرهمند امام خمینی; دوم، قدرت سیاسی ناشی از استقرار حکومت اسلامی. اما طرد اقشار اجتماعی (و تکوین تدریجی جمعیت محذوف) از زمانی شکل آشکار پیدا کرد که جنگ پایان پذیرفت و رهبر فرهمند وفات کرد. در چنین شرایطی، بخشی از اسلام گرایان همچنان علاقه داشتند راهبرد اسلامی کردن سیاست و جامعه را دنبال کنند; لذا کلیه افراد و اقشاری که با قرائت رسمی اسلام گرایان هماهنگ نبودند، غیرخودی به حساب می آمدند. از این رو، زمینه ظهور فعالیتهای اصلاح طلبان مسلمان را که حکایت از جامعه دربرگیرنده می کند، باید در توجه آنها به همین وضعیت «طرد» جستجو کرد. استقرار جمهوری اسلامی طرد شدند.(2) اصلاح طلبان مسلمان برای حل و فصل نابسامانی های اجتماعی(یا به قول اسلام گرایان: مبارزه با فساد) فقط رجوع به منابع و کارشناسان دینی را کافی نمی دانند، بلکه به علوم تجربی و انسانی و کارشناسان غیردینی اهمیت می دهند. آنها «دلیل محور» هستند; نه «شخصیت محور». در اینجا به دو نمونه آشکار از این تفاوت در قلمرو حکومت و عرصه عمومی اشاره می شود: نخست آنکه اصلاح طلبان مسلمان نسبت به عملکرد حکومت از سه جهت حساسیت دارند: 1. حکومت باید نسبت به همه شهروندان بی طرف باشد و بر طبق قانون عمل کند. البته قانون نباید مخالف مسلمات اسلام باشد. 2. تنها راه حفظ پستهای سیاسی نزد مسلمانان، پای بندی آنان به ساز و کارهای دموکراتیک است. 3. آنان در گسترش تبلیغات دینی، «حکومت محور» نیستند; بلکه «جامعه مدنی محور» هستند. نمونه دوم، توجه اصلاح طلبان مسلمان به اهمیت «عرصه عمومی» است. اسلام گرایان در قلمرو امور سیاسی اجتماعی، تابع نظر شخصیتهای رسمی هستند; ولی اصلاح طلبان معتقدند که صاحب نظران هر فن باید بتوانند بدون ترس از حکومت و گروه های سیاسی، نقدهای کارشناسانه و روشمندانه خود را از طریق چاپ مطالب یا شرکت در اجتماعات کارشناسی اعلام کنند. آنها معتقدند که تفسیرهای دینی هم باید در معرض نقد و ارزیابی کارشناسان دینی در عرصه عمومی قرار گیرد. بنا بر آنچه گفته شد، تمام جوامع، حتی جوامع مدرن با بحران و روندهای طرد اجتماعی روبه رو هستند. در جوامع غربی، «هژمونی نولیبرالها» و در جامعه ایرانی «هژمونی اسلام گرایان» به تکوین پدیده ای به نام «جمعیت محذوف» منجر شده است. اشاره 1. نکته قابل توجه در این مقاله، اعتراف نویسنده به پیامدهای ایدئولوژی لیبرالیسم و وجود نابرابری های ساختاری در جوامع مدرن کنونی است. البته باید خاطرنشان ساخت که بحران دنیای مادی غرب بسی بیشتر از آن چیزی است که نویسنده به تصویر کشیده است و ریشه های این بحران در نظام سرمایه داری چنان استوار و نهادینه است که با راه کارهای ساده اندیشانه ای چون «آموزش، آموزش و باز هم آموزش» حل و فصل نمی گردد. 2. نویسنده، نظریه خود (جامعه دربرگیرنده) را در مقابل گروهی به نام «اسلام گرایان» (Islamists) مطرح می کند که معلوم نیست به چه کسانی اشاره دارد و آیا این گروه اساساً وجود خارجی داشته اند یا مخلوق پندار نویسنده است. از کلام ایشان برمی آید که منظور از اسلام گراها، امام خمینی(ه) و رهبران بلندپایه انقلاب در دو دهه اخیر هستند. اما با اندکی تأمل می توان دریافت که بیشتر صفاتی که نویسنده به اسلام گراها نسبت داده است، در هیچ یک از شخصیتهای اصلی انقلاب دیده نمی شود. برای مثال، نویسنده ادعا می کند که اسلام گرایان «اسلام را همانند کتاب دایرة المعارفی می پندارند که پاسخ هر مشکل ریز و درشت را ارائه می دهد»، «برای اصلاح امور اجتماعی به کارشناسان امور غیر دینی مراجعه نمی کنند»، «شخصیت محور هستند; نه دلیل محور»، «معتقد به دینی کردن جامعه از طریق قوه قهریه حکومت هستند، نه وفاق در عرصه عمومی» و... . 3. نویسنده از طرد برخی از روشنفکران از بدنه نظام، تحلیلی ارائه می دهد که دور از واقعیت است. خوب بود نویسنده با صراحت مطرح می کرد که گروه های مطرود (که نام اصلاح طلبان مسلمان بر خود نهاده اند) چگونه با تجدیدنظرطلبی و تردید در اصول بنیادین اسلام و انقلاب، به تدریج راه خود را از مردم و نظام جدا ساختند و آنها که خود در آغاز پیروزی انقلاب، تندترین اقدامات را علیه آمریکا و اسرائیل صورت می دادند و از اقتصاد سوسیالیستی سخت دفاع می کردند، چگونه در یک چرخش آشکار به تبلیغ فرهنگ لیبرالی پرداختند و خواهان مذاکره مستقیم با آمریکا و اسرائیل شدند. 4. نظریه «جامعه دربرگیرنده» که به زعم نویسنده به عنوان راه حل نابسامانی های ایران ارائه شده است، ظاهراً هم در تبیین مشکل و هم در ارائه راه حل چندان توفیقی ندارد و در واقع دچار نوعی کلیشه برداری از الگوهای غربی است. باید پرسید: آیا مشکل اساسی نابسامانی های کشور، جدا ماندن برخی از روشنفکران از بدنه نظام اسلامی است؟ آیا شعارهای مبهم و کلی، مانند عمل به قانون، توجه به ساز و کار دموکراتیک و... می تواند پاسخگوی مشکلات کشور و تضمین کننده سلامت فرهنگی جامعه در مقابل سیل اندیشه ها و ارزشهای فاسد و بنیان برانداز مادی باشد؟ به نظر می رسد که نویسنده محترم با فرافکنی، مشکل خود و همفکرانش را به کل جامعه ایرانی توسعه داده است.