ماهان شبکه ایرانیان

نظریه گفتمان و تحلیل سیاسی

تاریخ دریافت: 12/9/83 تاریخ تأیید:23/10/83
هر چند زمان زیادی از طرح نظریه گفتمان نمی گذرد، اما در بسیاری از رشته های علوم اجتماعی عمومیت یافته است. هدف مقاله حاضر تبیین نظریه گفتمان در حوزه علوم سیاسی براساس نظریه لاکلا و موف به نظر آنها گفتمان مجموعه ای معنادار از دال های به هم مرتبط است که معنای خود را از صورتبندی گفتمانی و در تمایز با گفتمان های مخالف به دست آورده. فهم انسان از جهان و عمل او ناشی از گفتمان هاست. در جامعه پیوسته نزاع گفتمانی یا نزاع برای تفسیر جهان برقرار است و این نزاع سرنوشت جامعه را تعیین می کند. اما در این نزاع هیچ امر پیشینی و تعیین کننده وجود ندارد؛ به عبارت دیگر جهان اجتماعی عرصه امکان و تصادف است؛ چون گفتمان ها همراه با اعمال قدرت و عمل طرد و غیریت سازی به وجود می آیند و از بین می روند، بنابراین سازه هایی ذاتا سیاسی. همچنین لاکلا و موف با استفاده از مفهوم هژمونی بر بعد سیاسی جامعه تأکید می کنند. به هر حال در نظریه آنها مَفْصل بندی های هژمونیک گفتمانی جامعه را پیش می برند و فهم ما از جهان را شکل می دهند.
واژه های کلیدی: گفتمان، تحلیل گفتمانی، لاکلا و موف، سیاست، هژمونی، رادیکال دموکراسی

مقدمه


در سال های اخیر نظریه گفتمان در حوزه های مختلف علوم انسانی کاربرد وسیعی یافته است. شاید بتوان مهم ترین دلیل رشد این نظریه را نارضایتی از پوزیتیویسم، به خصوص در رشته هایی چون علوم سیاسی و جامعه شناسی دانست. رشد این نظریه همچنین تحت تأثیر چرخش زبانی در دهه 1970 و نظریه های هرمنوتیک، نظریه انتقادی و پساساختارگرایی در دهه 1960 و 1970 قرار داشته است.
این نظریه بر نقش زبان در بازنمایی و نیز ایجاد واقعیت اجتماعی تأکید می کند. بنابراین نظریه، دسترسی به واقعیت تنها از طریق زبان میسر است؛ اما بازنمایی واقعیت از طریق زبان هرگز بازتاب واقعیت از پیش موجود و عینی نیست، بلکه در این بازنمایی، زبان در ایجاد واقعیت نقش ایفا می کند. در واقع جهان محصول گفتمان هاست. البته این نظریه وجود واقعیت را نفی نمی کند، اما معتقد است اشیا و پدیده ها تنها از طریق گفتمان معنا می یابند؛ برای مثال طغیان رودخانه و جاری شدن سیل حادثه ای است که مستقل از تفکر و ذهنیت مردم روی می دهد، اما از همان زمان که مردم شروع به معنادهی به آن می کنند تبدیل به موضوعی گفتمانی می شود و افراد براساس گفتمان های مختلف، آن را به خشم خدا، سوء مدیریت دولتی، ال نینو، خرابی سیل بند و... نسبت می دهند و به این ترتیب، این واقعه براساس هر گفتمان معنای متفاوتی پیدا می کند؛ اما دامنه گفتمان فقط به معنا بخشی محدود نمی شود، بلکه هر یک از این دریافت ها سلسله اعمال خاصی را ایجاب می کنند و پیامدهای خاص اجتماعی به دنبال دارند؛ از این رو در مثال بالا، براساس هر گفتمان تصمیمات متفاوتی چون ساختن سیل بند، دفاع از سیاست های زیست محیطی، انتقاد از دولت و یا تقویت دین داری اتخاذ می شود. بنابراین گفتمان ها به واقعیت معنا می دهند و جهان اجتماعی در نتیجه همین فرایند معنا بخشی ساخته می شود و تغییر می کند؛ به عبارت دیگر، در این نظریه زبان صرفا گذرگاه انتقال اطلاعات و بازنمایی صرف واقعیت نیست، بلکه ماشینی است که جهان اجتماعی را می سازد و معنادار می کند. هویت ها و روابط اجتماعی نیز محصول زبان و گفتمان ها هستند و تغییر در گفتمان تغییر در جهان اجتماعی را به همراه خواهد داشت و نزاع گفتمانی به تغییر و باز تولید واقعیت اجتماعی منجر می شود. همچنین این نظریه بر تاریخی و فرهنگی بودن هویت و دانش انسانی تأکید می کند.
در گرایش های مختلف علوم انسانی تفسیرهای مختلفی از نظریه گفتمان وجود دارد. در حوزه علوم سیاسی لاکلا و موف مهم ترین نظریه گفتمانی را ارائه کرده اند. این مقاله به تبیین نظریه گفتمانی لاکلا و موف می پردازد.

تبارشناسی نظریه گفتمان


سوسور، زبان شناس سوئیسی، با طرح ساختارهای زبانی اولین قدم ها را در ایجاد نظریه گفتمان برداشت، هر چند مدت ها طول کشید تا نظریه وی برای فهم و توضیح فرایندهای اجتماعی به کار آید. سوسور زبان را نظامی از اصطلاحات مرتبط بدون ارجاع به زمان(2) در نظر می گرفت و خصلت در زمانی(3) و متحول آن را فرعی تلقی می کرد. زبان به مثابه نظام نشانه ها(4) شامل قواعد ضروری است که سخنور اگر می خواهد با دیگران ارتباط معناداری پیدا کند باید به آن وفادار بماند. در این جا ساخت ثابت زبان مدنظر سوسور است که به عنوان شبکه ای از نشانه ها، که هر یک به دیگری معنا می دهند، در نظر گرفته می شود. زبان به این معنا با گفتار(5) متفاوت می شود؛ گفتار عمل فردی است، اما زبان امری اجتماعی است.1 گفتار استفاده موقعیت مند زبان توسط کاربران در شرایط متفاوت است. سوسور به ساخت اصلی زبان اهمیت می دهد و گفتار را به دلیل رخنه سلیقه ها و اشتباهات افراد ارزشمند تلقی نمی کند. عنصر اصلی زبان در نظریه سوسور نشانه ها هستند. نشانه ها دال و مدلول را به هم مرتبط می کنند؛ اما هیچ ارتباط ضروری و طبیعی حتی وضعی نیز بین دال و مدلول وجود ندارد. رابطه دال و مدلول اختیاری و اتفاقی(6) است.2
به عبارت دیگر عرف است که معنایی را به نشانه ای اسناد می دهد. بنابراین رابطه دال و مدلول تنها در درون یک نظام معنایی خاص برقرار می شود و نه براساس واقعیت بیرونی یا قواعد منطقی. هویت و معنای هر نشانه یا دال در زبان نه با ارجاع به جهان اشیا در خارج بلکه در تمایز با نشانه های دیگر تثبیت می گردد. بنابراین نشانه ها هویتی ارتباطی دارند و در تمایز با دیگر نشانه ها در درون یک نظام معنایی معنا می یابند؛ برای مثال مفهوم پدر در تمایز با مادر، برادر، خواهر و... درک می شود. سوسور زبان را به بازی شطرنج تشبیه می کند که هر نشانه، هویت و ارزش خود را در ارتباط با دیگری و در چارچوب یک نظام قواعد کسب می کند.3 بنابراین یک عنصر، دال یا کلمه زمانی اهمیت دارد که در کل نظام ملاحظه شود. کلمات و نهادها نیز چون اجزای بازی شطرنج نیازمند مجموعه ای مشترک از ارزش ها و قواعدند. نظریه پردازان گفتمان نظریه سوسور در مورد هویت ارتباطی نشانه ها را می پذیرند، ولی تمایز دقیق زبان و گفتار را نمی پذیرند و معتقدند نشانه ها در کاربرد معنا دست می یابند. هر نشانه براساس موقعیت های مختلف، معانی متعددی به دست می آورد. به همین دلیل در این نظریه تثبیت معنای نشانه موقتی و زمانمند است و ساخت زبان همواره در طی کاربرد تغییر می کند.
لوی استروس با استناد به نظریات سوسور، تحلیل ساختاری وی را به حوزه علوم اجتماعی تسری داد. در نظریات مردم شناسانه وی بر ساختارهای عمیق و نا آگاهانه ای تأکید می شد که اعمال و کنش های مختلف را در بر می گیرند و در زبان، اسطوره ها و نظام های طبقه بندی و تمایز گذاری مثل توتمیسم، نوع لباس و آداب و رسوم نمود پیدا می کنند. ساختارگرایی استروس کوششی برای یافتن ساختارهای غیر قابل تغییر یا کلیاتی صوری (formal universals) است که بازتاب دهنده ماهیت خرد آدمی اند.4
برخی از متفکران مارکسیست نیز مجذوب ساختارگرایی شدند و این موضوع آنها را به تحلیل ساختارهای کلان اجتماعی برانگیخت. آلتوسر، متفکر مارکسیست فرانسوی، مهم ترین نظریه پرداز ساختار گرایی است که بر نظریه های گفتمان به خصوص در فهم از سوژه تأثیر گذاشته است. وی سوژه را مقهور ساختارهای ایدئولوژیک می دید و برای آن استقلال و آزادی عمل قائل نبود. به نظر او، ایدئولوژی، فرد را در موقعیت های خاص قرار می دهد (interpellation) و اعمال خاص ناشی از این موقعیت از فرد انتظار می رود. ساختارگرایی گرچه خود در نقد پوزیتیویسم موفقیت های بسیاری داشت، اما تأکید بر اولویت ساختارها و خصلت بسته، تثبیت شده و خود تعیّن بخش آنها و نیز عدم تاریخ مندی ساختارها و خصلت محافظه کارانه این نظریه ضعف هایی بود که آن را به تدریج به حاشیه راند. این ضعف ها در نظریات سوسور نیز وجود داشتند، زیرا که وی نظام زبانی را کامل و بسته تلقی می کرد و ساختارهای زبانی را فرازمانی می دید.
ژاک دریدا با تأکید بر ضعف های نظریه سوسور و ساختارگرایی، پسا ساختارگرایی را مطرح کرد. شالوده شکنی (Deconstruction)مهم ترین مفهومی است که دریدا مطرح می کند. این مفهوم به معنای جست و جوی نهادها و بنیادها و ساختار شکنی سنت و کشف عناصر سازنده آن است.5 دریدا با شالوده شکنی تفکر خود بنیاد و استعلایی، تقابل های دو قطبی و تمایزات دو گانه در اندیشه غربی را از این منظر بررسی می کند و بدین ترتیب مقولات ضروری و پیشین موجود در تاریخ فلسفه غرب را منظومه ای از گزینش های صرفا امکانی و اختیاری قلمداد می کند.6 شالوده شکنی نشان می دهد که چگونه گفتمان های استعلایی از درون آسیب پذیرند و موجودیت و هویت خود را مدیون غیریت و تقابل با دیگری هستند.
هدف دریدا رفع ضعف های نظریه سوسور با شالوده شکنی تمایز مفهومی دقیق سوسور بین نوشته و گفتار و دال و مدلول و همچنین نقد کاربرد ساختارگرایی سوسور در علوم اجتماعی است. دریدا نظریه سوسور در مورد اولویت گفتار بر نوشته را همچون سایر تمایزات دو گانه در اندیشه غربی مردود می شمارد.7 به نظر وی این تمایزات یک درون و ذات و ماهیت برتر را در مقابل یک بیرون اخراج شده و طرد شده که عرضی و امکانی است شناسایی می کنند. دریدا می گوید اگر غیر طرد شده برای تعریف ماهیت ضروری است پس خود بخشی از هویت آن را تشکیل داده است. بنابراین مفاهیم با غیر خود معنا می یابند و غیر، جزئی از هویت آنها تلقی می شود. وی از بحث های پدیدارشناسی و هرمنیوتیکی برای شناخت و تحلیل زبان استفاده می کند و مفاهیم جدیدی را ارائه می دهد.
او برای توضیح روند تثبیت معنا از واژه (differance) استفاده می کند. این واژه به معنای تفاوت و نیز به معنای تعویق و تعلیق است و این نکته را یاد آوری می کند که تثبیت یک معنا با تمایز از دیگران و نیز تعلیق معانی جایگزین صورت می گیرد. زمانی که یک معنا برای یک نشانه تثبیت شد معانی دیگری که این واژه می توانست داشته باشد معلق می شوند. این مفهوم همچنین به تاریخی بودن و امکانی بودن شکل گیری هویت ها اشاره دارد. تأیید یک معنا و تعلیق معانی دیگر تاریخی و نیز احتمالی است.
در نظریه دریدا گفتمان ها نظام های زبانی ناتمامی هستند که توسط نمایش یا بازی تمایزات تولید می شوند و نقش واسطه را برای فهم ما از جهان ایفا می کنند و تجربه ما از جهان را سامان می دهند. در عین حال باید توجه داشت که گفتمان ها برای بازنمایی جهان با محدویت هایی روبه رو هستند. نشانه ها تاریخی و وابسته به موقعیت و متن هستند و به همین دلیل نظام زبانی نمی تواند هویت نشانه ها و لذا روابط میان نظریه ها، کلمات و اشیا را تثبیت کند. بنابراین تثبیت کامل معنا و رسیدن به یک نظام بسته گفتمانی امکان پذیر نیست.8 بنابراین دریدا بر لزوم وجود یک غیر یا بیرون سازنده (constitutive outside)برای شکل گیری هویت تأکید می کند. هر ساختار گفتمانی برای ایجاد خود نیازمند یک غیر است. غیریت از منظر دریدا هم شرط امکان و هم شرط عدم امکان گفتمان ها محسوب می شود. غیر اگر چه در شکل گیری ساختار گفتمانی نقش اصلی را ایفا می کند، ولی خود می تواند آن را متحول نماید؛ بنابراین هم انسجام و هم فروپاشی ناشی از این است. همچنین دریدا ساختارها را ذاتا نامتعین و متکثر تصور می کند. ابهام و عدم قطعیت (undecidability) ذاتی ساختارهاست و نمی توان بر آن غلبه کرد.
در اندیشه های دریدا مفهوم سوژه انسانی رنگ می بازد. انسان در درون و محدوده ساختارهای موجود و از جمله زبان عمل می کند. در واقع انسان زبان را نمی سازد و آن را برای فهم جهان به کار نمی گیرد، بلکه زبان فهم انسان را شکل می دهد.9
اندیشمند دیگری که تحولی اساسی در مفهوم گفتمان به وجود آورد میشل فوکو است. فوکو دو برداشت نسبتا متفاوت تحت عنوان دیرینه شناسی و تبارشناسی ارائه می کند. نظریه گفتمان فوکو بخشی از نظریه دیرینه شناسی اوست. از منظر فوکو گفتمان از تعداد محدودی گزاره تشکیل شده که برای ظهور آنها شرایط خاصی می تواند تعریف شود. گفتمان در این معنا ابدی و آرمانی نیست و از ابتدا تاریخی و زمانمند است.
به نظر او حقیقت محصول گفتمان هاست و نظام های مختلف معرفت تعیین می کنند که چه چیزی درست و چه چیزی غلط است، لذا جست و جوی حقیقت ناب بیرون از گفتمان ها بیهوده است. هدف فوکو جست و جوی نظام های مختلف دانش و گفتمان ها و قواعدی است که تعیین می کنند چه چیزی را باید گفت یا نباید گفت و کدام درست و کدام غلط.
بنابراین در دیرینه شناسی وی در صدد توضیح قواعد صورت بندی است که به گفتمان ها ساخت می دهند و شرایط امکان تشکیل علوم اجتماعی را فراهم می آورند. دیرینه شناسی بر اصل گسست و عدم تداوم تکیه می کند و در پی آن است که دوره های مستقل و متمایز را در تاریخ بشناسد و عناصر همسوی یک نظام زبانی معرفتی را گرد آورد و قواعد حاکم بر آنها را معین کند.10 در این جا فوکو می کوشد تا گزارش های انسان محور از گفتمان را طرد کند، زیرا به نظر او اینها یک سوژه بنیان گذار را به عنوان منشأ گفتمان مطرح می کنند که عامل تداوم و هویت آن نیز محسوب می شود، در حالی که چنین سوژه ای وجود ندارد. دومین تلاش وی نقد جست و جوی یک منشأ یا علت واقعی برای گفتمان است؛ پیچیدگی گفتمان مانع از آن است که آن را به حوزه خاصی چون عوامل مادی مثلاً در مارکسیسم تقلیل داد. نکته دیگری که وی می کوشد آن را در دیرینه شناسی بسط دهد نقد نظریاتی است که صورت بندی های گفتمانی را منسجم و یکپارچه می پندارند، زیرا به نظر فوکو صورت بندی های گفتمانی پراکنده اند و واضح و منسجم نیستند. همچنین فوکو در صدد تبیین قواعد هدایت کننده تولید گزاره های گفتمانی بر می آید و توضیح می دهد که چگونه این قواعد صورت بندی، اشیا، شیوه های سخن و مفاهیم یک گفتمان را ساختمند می کنند. در این جا وی در مقابل نظریاتی قرار می گیرد که واقعیت از پیش موجود را فرض می گیرند. چیزها در نظریه فوکو در درون گفتمان و در طی فرایندهایی خاص، شکل می گیرند.
فوکو همچنین به فرایندهای تولید گفتمان اشاره می کند. در طی این فرایندها برخی از گفتمان ها، ممنوع یا سرکوب و برخی دیگر پذیرفته می شوند. گفتمان ها در این فرایند به مستدل و نامستدل و درست و غلط تقسیم می شوند و در طی فرایندی که اراده معطوف به حقیقت نامیده می شود گفتمان های درست بر غلط ترجیح داده می شوند. هدف فوکو در این جا کشف قواعدی است که در تعیین گزاره ها به عنوان درست و غلط نقش دارند.
فوکو در آثار متأخر خود به تبارشناسی روی آورد. در این جا وی عمدتا به رابطه قدرت، دانش و حقیقت می پردازد. در واقع تبارشناسی دل مشغول مرکزیت قدرت و سلطه در شکل گیری گفتمان ها، هویت ها و نهادهاست و می کوشد خصلت قدرت محور گفتمان های حاکم را بسط دهد. به نظر فوکو قدرت را نباید به نهادهای سیاسی محدود کرد؛ قدرت در تمام جامعه جاری است و نقشی مستقیما مولد ایفا می کند.11
فوکو در تبارشناسی، پیدایش علوم اجتماعی و بسط آنها را با قدرت پیوند می زند. به نظر او دانش عمیقا با روابط قدرت در آمیخته و همپای پیشرفت در اعمال قدرت پیش می رود؛ به عبارت دیگر، هر جا قدرت اعمال شود دانش نیز تولید می شود.12 از این منظر علوم انسانی در درون شبکه روابط قدرت شکل گرفته اند و در مقابل، خود به پیشبرد تکنولوژی های قدرت یاری رسانده اند. بنابراین فوکو می کوشد تا روابط متقابل قدرت و دانش را بررسی کند و خصلت قدرت محور دانش اجتماعی مدرن و نظام های حقیقت را برملا سازد.

نظریه گفتمانی لاکلا و موف


این دو متفکر نظریه خود را با استفاده از سنت مارکسیستی به خصوص اندیشه های گرامشی و ساختارگرایی التوسر و پسا ساختارگرایی دریدا و فوکو اولین بار در کتاب هژمونی و استراتژی سوسیالیستی در سال 1985 بسط دادند. هدف این کتاب ارائه تحلیلی جدید از جامعه سرمایه داری صنعتی معاصر و راهبردی مناسب برای چپ بحران زده اروپاست. به نظر لاکلا و موف، چپ نباید در مقابل سرمایه داری و نولیبرالیسم موضع انفعالی به خود بگیرد و آرمان های خود را فراموش کند و از سوی دیگر اصرار بر مارکسیسم در شکل کلاسیک یا حتی نظریات اخیر مارکسیستی نمی تواند راه مناسبی برای چپ تلقی شود و همچنان بحران را حفظ خواهد کرد. هدف لاکلا و موف استفاده از روش گفتمانی برای تبیین جامعه معاصر و ارائه استراتژی رادیکال دموکراسی به عنوان راهبردی مطمئن برای احزاب و متفکران چپ در دنیای معاصر است. آنها بر ارزش های لیبرال دموکراسی همچون آزادی و برابری تأکید می کنند و معتقدند به جای طرد این ارزش ها باید سرمایه داری را به عنوان نظام سلطه ای که امکان تعمیق این ارزش ها را از بین برده است به نقد کشید.13
بنابراین لاکلا و موف بر خصلت ضد کاپیتالیستی اندیشه های خود تأکید می کنند و با هر گونه تسلیم در مقابل سرمایه داری به بهانه هایی چون جهانی شدن مخالفند و همچنان از سوسیال دموکراسی دفاع می کنند. به عبارت دیگر، هدف لاکلا و موف تثبیت یک جبهه جدید علیه سرمایه داری است.
این کتاب در فصل اول به نقد تاریخ مارکسیسم می پردازد. به نظر این دو مارکسیسم از همان اوایل ظهورش به عنوان یک گفتمان سیاسی با بحران روبه رو بود؛ بحرانی که ریشه در تعارض منطق جبر و ضرورت از یک سو و منطق تصادف، اراده و امکان از سوی دیگر داشت. این تعارض در نوشته های مارکس کاملاً مشهود است.14 عدم تحقق پیش بینی های جبر گرایانه مارکس زمینه تحول در مارکسیسم را فراهم آورد. برنشتاین با توجه به تحولات جامعه سرمایه داری، بر استقلال حوزه سیاست در شرایط جدید تأکید کرده و اکونومیسم جبرگرایانه را مردود شمرده است.15 بنابراین تحت تأثیر واقعیت های اجتماعی جبر گرایی و اقتصاد گرایی به تدریج رنگ باخت و مارکسیسم به عنوان یک رهیافت علمی و کاشف قوانین عینی تاریخ فراموش شد. کوشش مارکس در فهم قوانین عینی تحول تاریخی عملاً به شکست انجامیده و این امر راه را برای گسترش حوزه امکانیات و تصادفی دیدن پدیده ها باز می کرد.
لاکلا و موف سپس به تحولات مفهوم هژمونی در مارکسیسم می پردازند. تاریخچه این مفهوم در واقع گسترش حوزه سیاست را در مارکسیسم نشان می دهد. از کائوتسکی مارکسیست ها به اهمیت حوزه سیاست پی بردند. بررسی نقش روشنفکران به عنوان واسطه سیاسی که آگاهی و هویت طبقه کارگر را رشد می دادند در همین راستا بود. اما همچنان تصور این بود که طبقات پدیده هایی عینی و ضروری اند و هویت فرد را کاملاً تثبیت می کنند. از گرامشی مفهوم هژمونی به عنوان یک فرایند سیاسی که عناصر مختلف را مفصل بندی می کند و هویت ها را شکل می دهد وارد اندیشه مارکسیستی شد. فرایند هژمونی فرایند تثبیت موقت هویت ها بود. بدین ترتیب اتحاد و انسجام طبقات و سوژه های طبقاتی به مجموعه ای از موقعیت های متزلزل ولی به هم پیوسته تجزیه شد که از طریق فرایند هژمونی منسجم می شدند.16 در واقع هویت های فردی و جمعی و انسجام طبقاتی محصول هژمونی بود و نه پیامد قوانین عینی و ضروری حوزه اقتصاد. منطق هژمونی هویت های ثابت و عینی را در هم می شکند و آنها را حاصل مفصل بندی های هژمونیک که کاملاً امکانی و تصادفی هستند می گیرد.
لاکلا و موف نظریه خود را بر بسط مفهوم هژمونی و پیامدهای آن متکی می کنند و از طریق بسط این مفهوم به این نتیجه می رسند که هویتی که به کارگزاران اجتماعی داده می شود تنها با مفصل بندی در درون یک صورت بندی هژمونیک به دست می آید و هیچ ثبات و عینیتی ندارد. فرایند هژمونی و صورت بندی های هژمونیک نیز خود موقتی اند و لذا هیچ گاه جامعه به تثبیت نهایی نمی رسد. بنابراین تأکیدی که مارکسیسم بر کارگران به عنوان کارگزاران سوسیالیسم می گذاشت در منطق هژمونی رنگ می بازد؛ هیچ ارتباط ضروری میان سوسیالیسم و موقعیت کارگزاران اجتماعی در روابط تولید وجود ندارد و ارتباطی که بین اینها برقرار می شود از طریق مفصل بندی های هژمونیک بیرونی و سیاسی است. بنابراین هرگونه پیوند بین عناصر اجتماعی و اهداف خاص سوسیالیستی و غیر سوسیالیستی رابطه ای هژمونیک است. هیچ گونه قانون ضروری در تحولات تاریخی نیز وجود ندارد. جهت گیری تاریخ را نمی توان پیش بینی کرد. همه چیز بستگی به صورت بندی های هژمونیک سیاسی دارد که نزاع ها و تقاضاهای مختلف اجتماعی را در درون خود مفصل بندی می کنند و به آنان جهت می دهند. منطق نظریه هژمونی نفی سوژه های تاریخی است که کارگزار تحولات اجتماعی تلقی می شدند. بنابراین لاکلا و موف با استفاده از نظریه گرامشی و مفهوم هژمونی، نظریه گفتمانی خود را توضیح می دهند. در این جا تبیین این نظریه را با مفاهیم اصلی آن آغاز می کنیم.

مفاهیم


مفصل بندی (articulation): هر عملی که میان عناصر پراکنده ارتباط برقرار کند، به نحوی که هویت و معنای این عناصر در نتیجه این عمل اصلاح و تعدیل شود.17
گفتمان (discourse): کلیت ساختار دهی شده ای که از عمل مفصل بندی حاصل می شود گفتمان نام دارد. گفتمان ها از مجموعه ای از اصطلاحات تشکیل می شوند که به شیوه ای معنادار به هم مرتبط شده اند18 در واقع گفتمان ها صورتبندی مجموعه ای از کدها، اشیا، افراد و... هستند که پیرامون یک دال کلیدی جا یابی شده و هویت خویش را در برابر مجموعه ای از غیریت ها به دست می آورند. گفتمان ها تصور و فهم ما از واقعیت و جهان را شکل می دهند. بنابراین معنا و فهم انسان از واقعیت همواره گفتمانی و لذا نسبی است. همچنین گفتمان از این منظر تمام قلمرو زندگی اجتماعی را در بر می گیرد.19 لاکلا و موف تمایز حوزه گفتمانی و غیر گفتمانی را که در نظریه فوکو و بسیاری از اندیشمندان دیگر وجود دارد مردود می شمارند و بر گفتمانی بودن تمام حوزه های اجتماعی تأکید می کنند. بنابراین تحلیل گفتمانی لاکلا و موف با مجموعه وسیعی از داده های زبانی و غیر زبانی (گفتارها، گزارش ها، حوادث تاریخی، مصاحبه ها، سیاست گزاری ها، اعلامیه ها، اندیشه ها، سازمان ها و نهادها) به مثابه متن برخورد می کند.20
عناصر(elements) : دال ها و نشانه هایی که معنای آنها تثبیت نشده است و گفتمان های مختلف سعی در معنادهی به آنها دارند. عناصر دال های شناوری (floating signifiers) هستند که هنوز در قالب یک گفتمان قرار نگرفته اند. هر دال قبل از ورود به گفتمان عنصر محسوب می شود.
لحظه ها(moment) : دال ها و عناصری که در درون یک گفتمان مفصل بندی شده اند و به هویت و معنایی موقت دسته یافته اند؛ برای مثال آزادی که در گفتمان لیبرالیسم کلاسیک در معنای عدم اجبار خارجی موقتا تثبیت شده است. باید توجه داشت که معانی و هویت ها همواره نسبی اند و امکان تغییر آنها بر حسب تغییر گفتمان وجود دارد. هیچ گاه معنا کاملاً تثبیت (fix) نمی شود.
انسداد و توقف (closure): تعطیل موقت در هویت بخشی به نشانه ها و تثبیت موقت معنای یک نشانه در یک گفتمان یا به طور کلی تثبیت گفتمان، که البته هیچ گاه کامل نیست و همواره نسبی و موقتی است. هر عنصر زمانی که به لحظه تبدیل می شود موقتا از شناور بودن خارج شده و معنایی ثابت می گیرد.
دال مرکزی (nodal point): این مفهوم را لاکلا و موف از لاکان وام گرفته اند. (capitapointde) دال مرکزی نشانه ای است که سایر نشانه ها در اطراف آن نظم می گیرند. هسته مرکزی منظومه گفتمانی را دال مرکزی تشکیل می دهد و جاذبه این هسته سایر نشانه ها را جذب می کند؛ مثلاً آزادی در لیبرالیسم یک دال مرکزی محسوب می شود و مفاهیمی چون دولت، فرد و برابری در سایه این دال و با توجه به آن معنا پیدا می کنند.
حوزه گفتمانگی (field of discursivity): محفظه ای از معانی اضافه و بالقوه در بیرون از منظومه گفتمانی خاص که توسط آن طرد شده اند و مواد خامی برای مفصل بندی های جدید محسوب می شوند. هر دال معانی متعددی می تواند داشته باشد و هر گفتمان با تثبیت یک معنا معناهای بالقوه زیادی را طرد می کند. این معانی همچنان موجودند و امکان ظهور در گفتمانی دیگر و شرایطی دیگر را دارند.
امکان و تصادف (contingency): از مفاهیم بنیادین نظریه لاکلا و موف محسوب می شود. این مفهوم که ریشه در مفهوم تصادف و عرضیات در فلسفه ارسطو دارد، در مقابل هرگونه تصور ذاتی و ضروری در حوزه اجتماع قرار می گیرد. در فلسفه ارسطویی مفهوم تصادف (accident) در زمانی به کار می رفت که امکان استناد به یک علّت معین وجود نداشته باشد.21 در فلسفه مسیحی مفهوم امکان با تصادف همراه شد؛ ممکن وجودی بود که شرایط وجودش در بیرون تعیین می شد. به عبارت دیگر، وجودش وابسته به غیر بود. لاکلا این مفهوم را در هر دو بعد خود به کار می گیرد: از یک سو، امکان یعنی فقدان قانون های عینی تحول تاریخی و نفی ضرورت و در واقع تصادفی دیدن پدیده های تاریخی که ناشی از وابستگی آنها به مفصل بندی های هژمونیک است و از سوی دیگر، امکان به بیرونی بودن شرایط وجود هر ماهیت اشاره دارد. وجود و هویت یک ماهیت ناشی از بیرون است. این بیرون (outside) یا غیر (other)نقش اصلی را در هویت بخشی و فعلیت گفتمان ها ایفا می کند. هیچ گفتمانی بدون تمایز و غیریت سازی ایجاد نمی شود.
منازعه و خصومت (antagonism): این مفهوم در ادامه مفهوم قبلی مطرح می شود. خصومت با تضاد هگلی و مارکسیستی متفاوت است. نزاع طبقاتی مارکس دارای یک جهت گیری از پیش تعیین شده و بنابر قوانین ضروری است، اما خصومت در این جا فاقد هرگونه قانون ضروری و جهت گیری از پیش تعیین شده است. تضاد در مارکسیسم در درون نظام روی می دهد و به فروپاشی آن منجر می شود، اما خصومت بیرونی است و باعث شکل گیری و انسجام گفتمان و در عین حال تهدید و فروپاشی آن می شود. خصومت به رابطه یک پدیده با چیزی بیرون از آن اشاره دارد که نقش اساسی در هویت بخشی و تعیین آن پدیده ایفا می کند. لاکلا مفهوم بیرون سازنده (constitutive outside) را برای توضیح ویژگی های غیریت به کار می برد و همچون دریدا برای شکل گیری هویت ها و تثبیت معانی بر وجود غیر یا دشمن تأکید می کند. به هر حال خصومت از یک سو مانع شکل گیری کامل یا تثبیت هویت یک پدیده و یا گفتمان می شود و آن را در معرض فروپاشی قرار می دهد و از سوی دیگر نقش اساسی در شکل گیری آن ایفا می کند. بنابراین خصومت عملکردی دو سویه دارد: از یک سو مانع عینیت و تثبیت گفتمان ها و هویت هاست و از سوی دیگر سازنده هویت و عامل انسجام گفتمانی است. هر گفتمان در سایه دشمن شکل می گیرد و تحت تأثیر همان رو به تغییر و احیانا زوال می رود. خصومت در نظریه لاکلا به امکانی بودن و تصادفی بودن نهایی پدیده ها و گفتمان ها اشاره دارد. اگر خصومت همواره وجود یک گفتمان را تهدید می کند و همواره آن را در معرض فروپاشی قرار می دهد. پس همه گفتمان ها خصلتی امکانی و موقتی دارند و هیچ گاه تثبیت نمی شوند.22 به هر حال شرایط وجودی یک گفتمان وابسته به غیر است. به نظر لاکلا و موف این غیر به همراه هویت هایی که ایجاد می کند یک کل تفکیک ناپذیر را تشکیل می دهند؛ لذا فاصله ای بین آنها متصور نیست. خصومت هر چند مانع ایجاد کامل هویت می شود و لذا آن را امکانی و تصادفی می سازد، اما از سوی دیگر نیروی متخاصم بخشی از شرایط وجودی هویت است.
زنجیره هم ارزی و تفاوت (chain of equivalence and difference): در عمل مفصل بندی دال های اصلی با یکدیگر در زنجیره هم ارزی ترکیب می شوند. این دال ها نشانه های بی محتوایند یعنی به خودی خود بی معنایند تا این که از طریق زنجیره هم ارزی با سایر نشانه هایی که آنها را از معنا پر می کنند ترکیب می شوند و در مقابل هویت های منفی دیگری قرار می گیرند که به نظر می رسد تهدید کننده آنها باشند.23 گفتمان ها از طریق زنجیره هم ارزی تفاوت ها را می پوشانند. همان طور که اشاره شد، جامعه ذاتا متکثر است. زنجیره هم ارزی این تکثر را پوشش می دهد و نظم و انسجام می بخشد. در هم ارزی، عناصر، خصلت های متفاوت و معناهای رقیب را از دست می دهند و در معنایی که گفتمان ایجاد می کند منحل می شوند؛ مثلاً در واکنش به نژاد پرستی سفید پوستان، تمام افراد غیر سفید چه هندی تبار و چه آسیایی و چه آفریقایی و چه زن و مرد در زنجیره هم ارزی گفتمان سیاه قرار می گیرند و تفاوت های اصلی آنها با یکدیگر فراموش می گردد. اما هیچ گاه هم ارزی نمی تواند به حذف کامل تفاوت ها بینجامد.24 همواره امکان ظهور تفاوت و تکثر و خروج عناصر از زنجیره هم ارزی وجود دارد. منطق هم ارزی منطق ساده سازی فضای سیاسی است. در مقابل، منطق تفاوت به خصلت متکثر جامعه اشاره دارد و می کوشد تا از طریق تأکید بر تفاوت ها زنجیره هم ارزی موجود را به هم بریزد. در این جاست که مفهوم خصومت و غیریت برجسته می شود. منطق تفاوت بر تمایزات و مرزهای موجود میان نیروهای موجود تأکید می کند و منطق هم ارزی می کوشد از طریق مفصل بندی بخشی از این نیروها، تمایزات آنها را کاهش داده و آنان را در مقابل یک غیر منسجم نماید. بنابراین منطق هم ارزی شرط وجود هر صورت بندی است.
هویت (identity): در نظریه لاکلا و موف، هویت ثابت دایمی و از پیش تعیین شده نیست. هویت ها را گفتمان ها ایجاد می کنند و شکل گیری گفتمان مقدم بر شکل گیری هویت هاست.25 بنابراین هویت ها گفتمانی اند و به عبارت بهتر هویت ها موقعیت هایی هستند که در درون گفتمان ها به فرد یا گروه اعطا می شوند. هویت گفتمانی از طریق زنجیره هم ارزی که در آن نشانه های مختلف در تقابل با زنجیره هایی دیگر با هم مرتبط شده اند ایجاد می شود. هویت ها همچون نشانه های زبانی در تمایز با غیر شکل می گیرند و لذا ارتباطی و نسبی اند و هیچ گاه کاملاً تثبیت نمی شوند.26 به عبارت دیگر، معنای یک نشانه در درون یک گفتمان هیچ گاه تثبیت نمی شود و همواره احتمال رسوخ معنایی دیگر و گفتمانی دیگر وجود دارد، لذا هویت گفتمانی متزلزل و ناپایدار است. دلیل این تزلزل وجود منازعه بی پایان گفتمانی و خصومت است.
بنابراین در بحث هویت باید به نسبی بودن و در معرض نفی قرار داشتن توجه کرد. نیروی خصومت دو نقش متفاوت ایفا می کند: از یک سو از ایجاد هویت کامل و تثبیت آن جلوگیری می کند و از سوی دیگر خود بخشی از شرایط وجودی هویت است. چون هویت ها تنها در پرتو غیر یا خصم مشخص می شوند، یک فرد با توجه به گفتمان های مختلف موقعیت های مختلفی را می تواند اشغال کند؛ برای مثال فردی چون سیاه پوست است به عنوان سیاه در گفتمان سیاهان، و چون کارگر است به عنوان کارگر در گفتمان مارکسیستی، و چون مسیحی است به عنوان مسیحی در گفتمان مسیحیت، و چون زن است به عنوان زن در گفتمان فمینیستی صورت بندی می شود و این مسأله در صورتی که گفتمان ها متعارض باشند خود می تواند منشأ بحران هویت تلقی گردد.
سوژه و موقعیت های سوژگی (subject positions): لاکلا و موف همچون فوکو خصلت ما قبل گفتمانی سوژه را نفی می کنند و نقش سازنده ای را که عقل گرایی و تجربه گرایی به افراد انسانی می دهد نمی پذیرند. به نظر اینها سوژه عاقل، شفاف و خود آگاهی که منشأ روابط اجتماعی و سازنده نهادها و اشکال اجتماعی تلقی شود وجود ندارد؛ لذا در نفی سوژه خود مختار با نیچه، فروید و هایدگر همراهند. نظریه سوژه در لاکلا عمدتا متأثر از آلتوسر است. آلتوسر نظریاتی را که سوژه را خالق و خود آگاه می دانستند و منافع اقتصادی معینی را در سوژه ها مفروض می گرفتند نمی پذیرفت. او برای تبیین سوژه از مفهوم موقعیت گذاری (interpellation)سخن می گفت. افراد توسط کردارهای ایدئولوژیک به عنوان سوژه موقعیت گذاری می شوند. این ایدئولوژی است که جایگاه فرد در جامعه و موقعیت و هویت او را تعیین می کند. لاکلا ضمن پذیرش این که هویت سوژه ها از طریق اعمال گفتمانی ساخته می شود نقدهایی نیز بر آلتوسر وارد می کند. اولاً، لاکلا معتقد است برخلاف تصور آلتوسر اعمال ایدئولوژیک حوزه نسبتا خود مختار صورت بندی اجتماعی و متمایز از اعمال سیاسی و اقتصادی نیستند بلکه اعمال اجتماعی همگی گفتمانی اند؛ ثانیا، تصور ساختارهای اجتماعی از پیش موجود که اعمال ایدئولوژیک را تعیین می کنند در نظریه گفتمانی قابل پذیرش نیست.27 اصولاً مفهوم ایدئولوژی که در مارکسیسم کاربرد وسیعی داشت در این نظریه رنگ می بازد، زیرا این مفهوم ریشه در تمایز روبنای سیاسی و ایدئولوژیکی از زیربنای اقتصادی دارد، اما در این جا تمام قلمرو اجتماعی گفتمانی است و لذا مبنای تمایز زیر بنا و روبنا فرو می ریزد.28
به هر حال لاکلا و موف سوژه را به موقعیت های سوژگی که گفتمان ها برای خود فراهم می کنند تقلیل می دهند و از این طریق مفهوم سوژه خود مختار با هویت و منافع ثابت را طرد می نمایند. هر موقعیت سوژه ای از طریق روابط متمایز با موقعیت های سوژه ای دیگر ساخته می شود.29 سوژه ها در درون ساختار گفتمانی به هویت شناخت از خود دست می یابند و براساس آن دست به عمل می زنند. همواره تکثری از موقعیت ها و گفتمان ها وجود دارد که انسان در آنها می تواند به هویت دست یابد. بنابراین هر فرد می تواند موقعیت های سوژه ای مختلف داشته باشد.30
سوژگی سیاسی (political subjectivity): این مفهوم به شیوه هایی اشاره دارد که افراد به عنوان عاملان اجتماعی عمل می کنند. در نظریه آلتوسر و ساختار گرایان سوژه از هیچ اختیار و استقلالی برخوردار نیست و مقهور ساختارها و گفتمان هاست، اما در نظریه لاکلا و موف سوژه در شرایط خاص از نوعی استقلال و اختیار برخوردار است. به نظر لاکلا این مفهوم به حل مشکل دیرین ساختار کارگزار در علوم اجتماعی کمک می کند.31 لاکلا می گوید به دلیل این که گفتمان ها و ساختارها هیچ گاه تثبیت نمی شوند و همواره نوعی تزلزل و بحران در آنها وجود دارد و به دلیل امکانی بودن و تصادفی بودن گفتمان ها و جوامعی که ایجاد می کنند می توانیم شاهد ظهور سوژه سیاسی باشیم. زمانی که یک گفتمان دچار تزلزل می شود و نمی تواند به عاملان اجتماعی هویت اعطا کند امکان ظهور سوژه سیاسی فراهم می گردد. در این جا افراد به عنوان رهبران و سیاست مداران و متفکران بزرگ در نقش سوژه ظاهر می شوند. این ظهور پیامد امکانی بودن و عدم تثبیت کامل گفتمان ها و بحران هویت در شرایط تزلزل گفتمانی است. به عبارت دیگر، سوژه ها بر لبه های متزلزل ساختارهای گفتمانی ایجاد می شوند.32 در واقع زمانی که گفتمان مسلط دچار ضعف می شود زمینه ظهور سوژه و مفصل بندی های جدید فراهم می گردد و در این شرایط افراد در مورد گفتمان تصمیم گیری می کنند و نه در درون آن.
هژمونی: اعمال هژمونیک نمونه ای از اعمال سیاسی اند و شامل پیوند هویت های متفاوت و نیروهای سیاسی به یک پروژه مشترک و ایجاد نظم اجتماعی جدید از عناصر پراکنده و متنوع است. مفهوم هژمونی ریشه در اندیشه گرامشی دارد. این مفهوم در اندیشه وی به روند تولید معنا برای تثبیت قدرت اشاره دارد و گاه از آن به رهبری اخلاقی و فکری تعبیر می کند. به نظر گرامشی طبقه کارگر برای تقویت خود در مبارزه سیاسی باید نیروهای مختلف اجتماعی را نمایندگی نماید. برای این منظور باید شعارها و تقاضاهای خود را ارتقا دهد و منافع عام مردم یا ملت را نمایندگی کند. بنابراین هژمونی همواره همراه با نوعی عامگرایی است. هژمونی منطق سیاسی است که به ایجاد اجماع و عقل سلیم (common sense) جدید منجر می شود.33 لاکلا تلاش پروژه های سیاسی برای تثبیت گفتمان های محدود و معین را اعمال هژمونیک می نامد. این اعمال دو شرط دارند: اول وجود خصومت و نیروهای متخاصم و دوم بی ثباتی مرزهایی که این نیروها را متمایز می کند.34 بنابراین زمینه اعمال هژمونیک حوزه اجتماعی خصمانه و پروژه های مختلفی است که با هم در نزاع و رقابتند و عناصری که می توانند جذب و مفصل بندی شوند. هدف اعمال هژمونیک ایجاد یا تثبیت نظام معنایی یا صورتبندی هژمونیک است. این صورتبندی ها در اطراف دال مرکزی سازمان یافته اند که جامعه در اطراف آن شکل می گیرد. هژمونیک شدن یک گفتمان به معنای موفقیت آن در تثبیت معانی مورد نظر خود است.

جامعه و سیاست در تحلیل گفتمانی لاکلا و موف


آنچه تحلیل گفتمانی لاکلا و موف را از سایر نظریه های گفتمانی متمایز می کند تسری گفتمان از حوزه فرهنگ و فلسفه به جامعه و سیاست است. آنها بنابر مبانی پساساختار گرایانه و زبان شناسانه خود نگرشی جدید و بحث برانگیز را در علوم اجتماعی مطرح می کنند و مقوله های زبانی و گفتمانی را به همه حوزه های اجتماعی سرایت می دهند. در این جا به برخی از مهم ترین ویژگی ها و اصول صورتبندی های اجتماعی در این نظریه اشاره می کنیم.

1. امکانیت (contingency)


امکانی بودن صورتبندی ها و روابط اجتماعی به معنای نفی ضرورت و قطعیت و تعیین شدگی ساختارهاست. وجود خصومت و وابستگی ساختارهای گفتمانی به غیر همواره روابط اجتماعی را پیش بینی ناپذیر می سازد. از آن جا که هیچ گفتمان تام و هویت تثبیت شده ای موجود نیست و چون همواره خصومت و غیریت، هویت ها و گفتمان ها را تهدید می کند، لذا همه چیز در حوزه تصادف و امکان قرار می گیرد. بنابراین امکانی تصادفی دیدن پدیده ها و گفتمان ها ناشی از عدم امکان تثبیت نهایی و وجود غیر است که همواره تغییراتی را در هویت های موجود ایجاد می کند. به همین دلیل جامعه طبیعتی باز و گشوده دارد و هیچ گاه تثبیت نمی شود. یک مفصل بندی هژمونیک برای مدتی جامعه را به طور نسبی تثبیت می کند، اما همواره دوره هایی از بحران های ارگانیک وجود دارد که در آنها مفصل بندی های هژمونیک و یا به عبارت بهتر، گفتمان های مسلط تضعیف شده و در پی آن تعداد فزاینده ای از عناصر اجتماعی به دال های شناور تبدیل می شوند و در معرض گفتمان های جدید قرار می گیرند. هیچ نیروی اجتماعی نیز نمی تواند برتری هژمونیک خود را کاملاً تثبیت کند و لذا همواره شکل گیری صورت بندی های اجتماعی موقتی و در حال تحول است.

2. نقش قدرت در شکل گیری صورتبندی های اجتماعی


در بحث از قدرت لاکلا و موف به نظریه های فوکو در تبارشناسی نزدیک می شوند. از این منظر قدرت چیزی نیست که افراد در اختیار دارند و بر دیگران اعمال می کنند، بلکه چیزی است که جامعه را به وجود می آورد و جهان اجتماعی را می سازد و معنادار می کند. بنابراین قدرت تمام فرایندها و نیروهایی را که جهان اجتماعی را می سازند و آن را برای ما معنادار می کنند در بر می گیرد. قدرت مولد است، جهان قابل سکونت برای ما ایجاد می کند و ما را از آشفتگی و بی نظمی می رهاند. شکل گیری هر هویت و جامعه ای محصول روابط قدرت است. به این معنا که ایجاد هر جامعه و تثبیت هر گفتمان با سرکوب و طرد غیر همراه است. بنابراین طرد و سرکوب و اخراج تمام جایگزین ها و احتمالات ممکن است که تثبیت یک گفتمان را امکان پذیر سازد. بنای هویت ها نیز خود عمل قدرت است؛ هر هویت با طرد احتمالات رقیب، خود را تثبیت می کند. به عبارت دیگر، برای این که معنایی برای یک نشانه تثبیت شود باید تمام معانی احتمالی دیگر طرد شوند. به هر حال هرگونه تثبیت یا عینیت همراه با روابط قدرت صورت می گیرد. هویت و عینیت با ایجاد سلسله مراتب خشن میان دو قطب متضاد به وجود می آید: سفید و سیاه، زن و مرد، شرق و غرب... چون قدرت پیش شرط هویت و عینیت است پس بدون قدرت جامعه ای نخواهد بود. حذف قدرت به پراکندگی و تجزیه جامعه می انجامد و لذا نمی توان جامعه ای فارغ از روابط قدرت تصور کرد و به همین دلیل مفاهیمی چون رهایی اصولاً امکان پذیر نیستند.

3. اولویت سیاست


به نظر لاکلا و موف شیوه تفکر، بنای جامعه و عمل اجتماعی محصول مفصل بندی های سیاسی است. نظام روابط اجتماعی به عنوان مجموعه هایی مفصل بندی شده از گفتمان ها همواره ساخته هایی سیاسی اند، به این معنا که بر اعمال قدرت و خصومت و طرد غیر استوارند. بنابراین گفتمان هایی که جامعه را می سازند و به فهم ما از جهان نظم می بخشند سازه هایی ذاتا سیاسی اند. لاکلا و موف سیاست را از امر سیاسی تفکیک می کنند. از این منظر سیاست مفهومی ثانوی و مشتق از امر سیاسی تلقی می شود. امر سیاسی به وجود دایمی منازعه و خصومت در جامعه اشاره دارد. منازعه ذاتی همه جوامع است، زیرا در هر جامعه ای همواره رابطه ای خصمانه و غیریت سازانه وجود دارد؛ اما سیاست مجموعه ای از اعمال گفتمان ها و نهادهایی است که در پی ایجاد نظم خاص و سازماندهی اجتماعی در شرایطی است که همواره به صورت بالقوه می تواند منازعه آمیز باشد، زیرا که تحت تاثیر امر سیاسی است.35 سیاست به فرایندها و شیوه هایی اشاره دارد که ما در طی آن جامعه را پیوسته با طرد احتمالات و تثبیت موقت ایجاد می کنیم. سیاست سازماندهی جامعه و تصمیم گیری اجتماعی را برعهده دارد. امر سیاسی عرصه منازعه بین گفتمان ها برای تثبیت شدن و غلبه بر سایرین است و زمانی که گفتمانی مسلط شد و جایگزین ها و رقبای خود را طرد کرد جامعه عینیت یافته شکل می گیرد. عینیت، یک گفتمان تثبیت شده و جامعه شکل گرفته است؛ گفتمانی که جایگزین ها و بدیل هایش طرد شده اند. در این شرایط گفتمانِ تثبیت شده طبیعی و دایمی به نظر می رسد و ریشه های سیاسی آن فراموش می گردند. زمانی که جایگزین ها و گفتمان های بدیل فراموش شوند گفتمان غالب خود را به عنوان تنها گزینه حقیقت مطرح می کند؛ اما گفتمان های طرد شده می توانند هر زمان وارد بازی سیاست شوند و با مفصل بندی های جدید به مسأله تبدیل گردند. وجود غیر، هر چند خفیف و شکست خورده، مانع از تداوم کامل گفتمان عینیت یافته است. در این جا لاکلا با استفاده از هرسول مفهوم رسوب شدن (sedimentation)گفتمان ها را مطرح می کند.36 گفتمان رسوب شده عینی و طبیعی به نظر می رسد و جایگزین های آن فراموش می گردند. هرسول در حوزه علم معتقد بود به تدریج عمل علمی روزمره شده و تحقیقات و نظریه های گذشتگان مفروض تلقی می گردد و علم به استفاده از نظریات گذشتگان محدود می شود. در این شرایط، شرایط اولیه ای که در آن نظریات علمی موجود رشد کرده بود فراموش می گردد و از جایگزین ها و بدیل های این نظریات و شرایط شهودی رویش فرضیات علمی غفلت می شود. به نظر هوسرل پدیدارشناسی باید به احیای شرایط وجودی نظریات علمی بپردازد و گزینه های تاریخی مطرود را دوباره احیا کند تا احتمالات مختلف و نظریات گوناگون دوباره پیش روی ما قرار گیرد و علم از تحجر بیرون آید. بنابراین فرایند رسوب شدن را باید با عمل باز فعال سازی (reactivation) قطع کرد. فعال سازی مجدد به معنای افشای امکانی و تصادفی بودن یک گفتمان غالب و تأکید بر گزینه های تاریخی مطرود و افشای روابط قدرتی است که ایجاد آن را امکان پذیر ساخته است.37
باید توجه داشت که گفتمان ها در مقابل طرد مقاومت می کنند و به راحتی تن به شکست نمی دهند. حتی عمل طرد می تواند توانایی های بالقوه گفتمان مطرود را آشکار سازد و به بازسازی و فعال سازی مجدد آن کمک نماید. هر چه عمل طرد و تثبیت یک گفتمان موفق تر باشد فراموشی ریشه ها بیشتر است. احتمالات جایگزین به تدریج فراموش می شوند و آثار امکانی و تصادفی بودن گفتمان هژمونیک محو می شود و این گفتمان، عینی و طبیعی به نظر می آید و اعمالی که زمانی غریب و نامعمول می نمودند معمولی به نظر می رسند.38 این لحظه رسوب شدن و تبدیل به عینیت گشتن به واقع همراه با پوشاندن شرایط اولیه و آثار امکانی بودن و مبتنی بر قدرت بودن گفتمان مسلط است.
فعال سازی مجدد بازگشت به ریشه ها نیست، بلکه بازگشت به شرایط تاریخی و احتمالات جایگزینی است که طرد شده اند. جایگزین ها و بدیل های سرکوب شده دوباره احیا می شوند، اما لزوما پذیرفته نمی شوند. هدف اصلی کشف شرایط احتمالی و تصادفی و مبتنی بر قدرت بودن گفتمان عینیت یافته است و پس از این کشف، احتمالات و گزینه های جدیدی پیش روی ما قرار خواهد گرفت. به هر حال اشکال عینی شده گفتمان ها جامعه را تشکیل می دهند و سیاست عرصه ظهور خصومت و منازعه و جایی است که طبیعت نامتعین بدیل ها و حل و فصل آنها از طریق روابط قدرت بر ملا می شود.
اما به نظر لاکلا هرگز نمی توان جامعه ای را تصور کرد که سیاست در آن کاملاً محو شده و عینیت گفتمانی تمام نزاع ها را پایان داده باشد. چنین جامعه ای جهان بسته ای خواهد بود که پی در پی خود را باز تولید می کند و آرمان شهری است که هرگز تحقق نمی یابد. بنابراین رؤیای ایجاد یک جامعه بدون نزاع و تعارض در این دنیا تحقق نخواهد یافت. از سوی دیگر همه چیز نمی تواند سیاسی باشد، اگر همه چیز سیاسی شود جامعه ای وجود نخواهد داشت. لذا همواره تمایزی هر چند مبهم بین امر سیاسی و امر اجتماعی لازم است تا جامعه شکل بگیرد. اما مرزهای اجتماع و سیاست همواره مبهم است و این تیرگی و ابهام، ذاتی روابط اجتماعی است. بنابراین جامعه آرام و منظم و هارمونیک به نظر لاکلا امکان پذیر نیست، چون امکان حذف روابط قدرت و حذف خصومت وجود ندارد. اما به هر حال میزانی از عینیت ضروری است، زیرا انسان نیازمند زندگی در نظم است.
با توجه به این بحث، مفهوم هژمونی در میان عینیت و سیاست قرار می گیرد. نزاع سیاسی از طریق دخالت های هژمونیک راه را به عینیت می گشاید و گذار از نزاع سیاسی به عینیت از طریق دخالت های هژمونیک میسر می شود.39

4. تزلزل و بی قراری در گفتمان ها و صورتبندی های اجتماعی


مفهوم بی قراری و تزلزل (dislocation) از مفاهیم مرکزی اندیشه لاکلا است. هویت ها و گفتمان ها به دلیل وجود خصومت و وابستگی به غیر متزلزلند. همان گونه که اشاره شد، غیر هم شرایط امکان و ایجاد هویت را فراهم می آورد و هم آن را تهدید می کند و در معرض نابودی قرار می دهد. بی قراری ها حوادثی هستند که حاصل رشد خصومت و ظهور غیریت و تکثر در جامعه اند. بی قراری ها حوادثی هستند که نمی توانند توسط نظم گفتمانی موجود نمادپردازی شوند و لذا می کوشند آن را متلاشی کنند. بی قراری، تمایل به فروپاشی نظم و به هم ریختن گفتمان موجود دارد و جامعه را به بحران هدایت می کند. بی قراری ها در دنیای جدید تأثیری دو سویه دارند: از یک سو هویت های موجود را تهدید می کنند و از سوی دیگر مبنایی هستند که هویت های جدید براساس آنها شکل می گیرند. لاکلا بحران ها و معضلات جامعه معاصر را با این مفهوم توضیح می دهد. در این نظریه مسائلی چون کالایی شدن، بوروکراسی و جهانی شدن همه تحت عنوان بی قراری تبیین می شوند. بی قراری ها امکان ظهور سوژه ها و مفصل بندی های جدید را فراهم می کنند. بی قراری به موقتی بودن گفتمان ها و عینیت های اجتماعی اشاره دارد؛ بنابراین همواره بی قراری وجود خواهد داشت، زیرا که هیچ گاه گفتمان کاملاً تثبیت نمی شود.
همچنین بی قراری به معنای امکانی بودن و تصادفی بودن صورت بندی های اجتماعی است. بی قراری نوعی تغییر است، اما تغییری که جهت آن از پیش مشخص نیست. در ارسطو حرکت از قوه به فعل و ماده به صورت مطرح است، اما این جا هیچ غایتی نیست که تغییر را هدایت کند و تصادفی و امکانی بودن در حد نهایی خود است. ساختار بی قرار نمی تواند اصولی را برای تحول خود فراهم کند، بلکه فقط امکان مفصل بندی های جدید را فراهم می سازد. همچنین بی قراری به معنای وجود آزادی است.40 هر چه تعیین کنندگی و جبر ساختاری کمتر باشد آزادی بیشتر است. ساختار بی قرار هیچ گاه نمی تواند خود را به طور کامل بر فرد تحمیل کند و همواره برای مقاومت و مفصل بندی های جدید راه هایی وجود دارد. اگر بی قراری هایی چون کالایی شدن روابط زندگی و بوروکراسی محدودیت هایی را تحمیل می کنند، اما امکاناتی نیز ایجاد می شود که می توان با استفاده از آنها تغییراتی را به وجود آورد؛ برای مثال بوروکراسی خود زمینه گسترش آگاهی و تصمیمات مبتنی بر مذاکره و نهایتا دموکراسی را فراهم آورده است. بنابراین لاکلا تصویر بدبینانه مکتب فرانکفورت از وضعیت جامعه معاصر و ناامیدی آنها را نقد می کند، زیرا عدم تثبیت ساختارها و وجود بی قراری ها و بحران ها همواره فرصت هایی را نیز در اختیار فرد قرار می دهد، همان گونه که جهانی که توسط سرمایه داری شکسته شد جهانی به شدت محدود و سرشار از روابط قدرت بود. می توان امیدوار بود که جهان فردا نیز بهتر از امروز باشد. به هر حال بی قراری هایی که حاصل پدیده هایی چون بوروکراسی و کالایی شدن است مقاومت هایی ایجاد می کند و کنشگران اجتماعی جدیدی را به عرصه تاریخی وارد می سازد و این کنشگران می توانند اشکال اجتماعی خاص خود را خلق کنند.41
به نظر لاکلا ساختارهای بی قرار جامعه معاصر فاقد یک مرکز قدرت هستند. فقدان مرکزیت ریشه در ویژگی گفتمانی ساختار اجتماعی و حضور مداوم غیر دارد. مراکز متعدد قدرت در جامعه معاصر می توانند شکل بگیرند و هر چه بی قراری بیشتر باشد قدرت میل به پراکندگی بیشتر دارد. بنابراین پی در پی گفتمان ها در اطراف یک دال مرکزی ایجاد می شوند و سپس روبه افول و زوال می روند. ساختارهای بی قرار و متزلزل هیچ گاه نمی توانند نظام های سیاسی دیرپا و ثابتی داشته باشند. در واقع هر چه ساختار بی قرارتر باشد نظام سیاسی برخاسته از آن دچار تزلزل و بی قراری بیشتری است.
بنابراین مفهوم بحران در مارکسیسم جای خود را به مفهوم بی قراری می دهد. اما برخلاف مفهوم بحران هیچ جهت گیری و قانونمندی در ذات بی قراری نهفته نیست؛ هر بی قراری فقط زمینه ظهور سوژه ها و مفصل بندی های جدید را فراهم می کند و افول ساخت عینیت یافته را نشان می دهد.

5. تاریخ مندی صورت بندی های اجتماعی


این ویژگی به ماهیت تصادفی و امکانی شرایط وجودی آنها باز می گردد. ساختارها و وجود اشیا تاریخی است و همراه با نظام های معنایی در جامعه ساخته می شود. درک تاریخی یک چیز به معنای رجوع به شرایط امکانی ظهور آن است. به جای جست و جوی معنای عینی در جامعه باید به شالوده شکنی تمام معانی و باز گرداندن آنها به واقعیت اولیه و شرایط تاریخی وجودشان اندیشید.
با توجه به ویژگی های فوق الذکر جامعه همواره خصلتی باز و گشوده خواهد داشت و هیچ گاه عینیت کاملاً حاکم نخواهد شد.

ظهور و سقوط گفتمان ها: از اسطوره ها تا تصورات اجتماعی


گفتمان ها یا به تعبیر لاکلا اسطوره های اجتماعی محصول بی قراری های ساختاری اند. اسطوره نوعی بازنمایی و تبیین شرایط بی قرار اجتماعی است و در صدد است تا پاسخی مناسب به بحران موجود ارایه کند. اسطوره ها به باز سازی آرمانی فضای اجتماعی می پردازند و از طریق مفصل بندی مجدد دال های متزلزل به دنبال ایجاد یک عینیت اجتماعی جدید می باشند. بنابراین شرایط عینی شده و جامعه شکل یافته خود یک اسطوره متجسم و متبلور است. زمانی که اسطوره ها در شرایط بحرانی در حال شکل گیری اند سوژه ها نیز ظهور می کنند، اما لحظه تحقق اسطوره و گفتمان لحظه کسوف سوژه و انحلال آن در ساختار است، که در این صورت سوژه به موقعیت سوژه ای تقلیل می یابد. بنابراین سوژه در فضای اسطوره ای ظهور می کند و پس از عینیت یافتن گفتمان رو به افول می رود.
به نظر لاکلا برای بازنمایی و تبیین یک فضای اجتماعی نیاز به ایجاد فضایی است که لزوما وجهی استعاری و اسطوره ای دارد. بنابراین دو فضا وجود دارد: فضای بازنمایی شده و فضایی که بازنمایی می شود. به سخن دیگر، فضای اجتماعی موجود و فضای گفتمانی که به صورت آرمانی ساخته شده است. حوزه اسطوره ای که توسط سوژه ها ساخته می شود شکل منطقی مشابهی با ساختار موجود ندارد، بلکه نقد و جایگزینی ساختار موجود است که ویژگی کارکرد اسطوره ای را تشکیل می دهد. به عبارت دیگر، فضای اسطوره ای به عنوان جایگزین منطقی گفتمان ساختاری مسلط مطرح می شود.42
بنابراین برای این که اسطوره ای شکل بگیرد باید از سطح بی قراری ها و تقاضاهای موجود فراتر رود و شکلی استعاری به خود بگیرد. این نظریه ریشه در عدم امکام بازنمایی ناب واقعیت اجتماعی دارد، چون واقعیت اجتماعی پیچیده و متکثر است و آن را نمی توان بازنمایی کرد، ناچار باید به استعاره و اسطوره ای پناه برد که با واقعیت به هر حال فاصله دارد. به عبارت دیگر، در جامعه تقاضاها و تنوعات زیادی وجود دارد و از آن جا که امکان بازنمایی همه آنها توسط یک گفتمان ممکن نیست لزوما باید از واقعیت یا همان تقاضاهای خاص فاصله گرفت و به استعاره پناه برد و خود را جهانشمول و عام نشان داد. اگر فضای اسطوره ای به تقاضایی خاص محدود گردد، امکان توسعه و فراگیر شدن آن از بین خواهد رفت. زمانی یک گفتمان فراگیر می شود که عام و جهانشمول به نظر آید. انتقال از حوزه واقعی و جزئی به حوزه کلی و استعاری تنها به دلیل دو گانگی فضای باز نمایی شونده و فضای اسطوره ای امکان پذیر شده است.
بنابراین در جامعه همواره تقاضاها، منافع و بحران های متنوعی وجود دارد و هر فضایی که بخواهد اینها را بازنمایی کند ضرورتا باید وجهی استعاری (metaphoric) به خود بگیرد و اگر فقط برخی از تقاضاها را در بر بگیرد با کاهش قدرت استعاری خود روبه رو شده، پذیرش و استقبال کمتری از آن به عمل می آید. از سوی دیگر، تقاضاها و بی قراری ها خود نیز تحت تأثیر فضاهای اسطوره ای و افق های تصوری شکل می گیرند. بنابراین فضای اسطوره ای و گفتمانی که مدعی کمال است می کوشد تقاضاها و بی قراری ها را پوشش دهد و آنان را به نحو دلخواه سازماندهی نماید، ولی خود از بی قراری ها و بحران ها استنتاج نمی شود.
به نظر لاکلا میان تقاضاها و بی قراری های ساختار متزلزل و گفتمانی که هدف آن معرفی یک نظم جدید و مفصل بندی جدید است هیچ ارتباط منطقی وجود ندارد و نمی توان یکی را محصول دیگری معرفی کرد. فاصله واقعیت و اسطوره همواره وجود خواهد داشت و همین امر امکان ظهور گفتمان ها و اسطوره های جدید را میسر می سازد.
لاکلا برای توضیح چگونگی تبدیل یک اسطوره به گفتمان مسلط از دو مفهوم استفاده می کند: اولین مفهوم قابلیت دسترسی (availability)است، یعنی در دسترس بودن در زمینه و موقعیتی که هیچ گفتمان دیگری خود را به عنوان جایگزین واقعی هژمونیک نشان نداده است؛43 بنابراین صرف در دسترس بودن می تواند پیروزی یک گفتمان خاص را تضمین کند.44 و آن را به افق تصوری جامعه تبدیل نماید. دلیل این امر این است که هیچ مقیاس مشترکی میان محتوای بی قراری های موجود و اسطوره ای که آن را بازنمایی می کند وجود ندارد و در این صورت صرف این واقعیت که این گفتمان خود را قادر به برقراری نظم جلوه می دهد کافی است تا پذیرش آن را تضمین کند. این گفتمان جدید را بخش های متعدد جامعه می پذیرند نه به این دلیل که محتوایش را دوست دارند، بلکه چون این گفتمان نظمی است که جایگزین مناسبی برای بحران و بی نظمی عمومی تلقی می شود. به عبارت دیگر، در شرایط بی نظمی نیاز به نظم است و محتوای واقعی این نظم دغدغه ثانویه است.45 بنابراین امکان هویت یابی با یک گفتمان سیاسی خاص بیش از آن که به خصوصیت ها یا محتوای واقعی آن مربوط باشد به توان آن در تضمین نظم و تداوم جامعه بستگی دارد.46 در واقع در زمان بی نظمی فرد یک فضای خالی و نوعی خلأ هویت احساس می کند. در این شرایط در وهله اول می خواهد این خلأ را پر شده ببیند و نسبت به محتوا تا حد زیادی بی تفاوت است.47 بنابراین محتوای گفتمان اهمیت ثانویه دارد و این توانایی آن در ایجاد نظم و ساماندهی جامعه است که افراد را جذب می کند.
لاکلا در آثار اخیرش برای توضیح روند استعاری شدن از مفهوم دال های خالی (empty signifiers)استفاده می کند. این دال ها بیانگر چیزی هستند که غایب است؛ مثلاً در شرایط بی نظمی که هابز در وضع طبیعی تصور می کند نظم دالی است که نشان از یک امر غایب دارد. دال های خالی بازنمایی وضع مطلوب و آرمانی را برعهده دارند. پویایی جامعه و سیاست به تولید این دال ها وابسته است، زیرا که همواره نواقص را گوشزد می کنند.48 به هر حال به نظر همواره بی قراری هایی هستند که توسط این دال ها بازنمایی می شوند و تحول و تغییر را به همراه می آورند.
دومین مفهوم قابلیت اعتبار است (credibility)؛ یعنی اصول پیشنهادی گفتمان نباید با اصول بنیادین جامعه ناسازگار باشد. اما هرچه سازمان جامعه یا گروه بحرانی تر و بی قرارتر باشد اصول اساسی آن بیشتر پراکنده و شکسته شده است. بنابراین اگر اصولی مانده باشد که گروه را منسجم و مشخص سازد گفتمان ها نمی توانند با آنها از در ستیز در آیند.49
وجه استعاری و اسطوره ای گفتمان گرچه باعث تقویت آن و پذیرش عام آن می شود، اما منبع ضعف آن نیز تلقی می گردد. اگر گفتمان نمایانگر کمال و آرمانی بی نقص است باید به همه بحران ها و تقاضاهای اجتماعی پاسخ دهد، اما این کار عملاً هیچ گاه ممکن نیست. همان گونه که اشاره شد، امکان سامان دادن نهایی و کامل واقعیت وجود ندارد و لذا وقتی یک گفتمان مسلط می شود به اجبار از شکل استعاری خود فاصله می گیرد و به محتواهای عینی روی می آورد. در این صورت فقط بخشی از تقاضاها و بی قراری ها را سامان خواهد داد و لذا تعداد زیادی از تقاضاها و بی قراری ها خارج می شوند و قدرت استعاری گفتمان کاهش می یابد و ضعف ها و آسیب هایش آشکار می گردد و دیگر نمایانگر آرمانی بی نقص تلقی نخواهد شد. در واقع وقتی گفتمان مسلط نتواند خواسته های تمام بخش های جامعه را بر آورده سازد آنها به تدریج از آن فاصله می گیرند. بنابراین گفتمان مسلط به تدریج رو به زوال می رود و فضا برای ظهور اسطوره های دیگری که مدعی کمالند فراهم می گردد. در طی این فرایند افق تصوری جامعه تغییر می کند و گفتمان دیگری بر اذهان جمعی مسلط می شود؛ برای مثال دولت رفاهی یک اسطوره بود که برای بازسازی سرمایه داری بعد از رکود بزرگ ایجاد شد و خود به دلیل بحران ها و بی قراری های بعدی به تدریج دچار ضعف و انحطاط گردید.
بنابراین می توان مراحل زیر را در ظهور و سقوط گفتمان ها تشخیص داد:
1) گسترش بحران ارگانیک و تضعیف گفتمان مسلط سنتی؛
2) رقابت گروه های رقیب برای ارائه اسطوره ای که این بحران را حل کند. این اسطوره ها می کوشند تا هویت یابی ها را با انواع مناسب موقعیت های سوژه ای عام سازماندهی کنند؛
3) یک گفتمان شروع به برتری بر دیگران می کند. ویژگی عامگرایانه و استعاری آن عامل این برتری است. در این حالت خصلت نفی و نقد گفتمان مسلط برجسته است و دشمنی با آن عامل اتحاد و انسجام این گفتمان تلقی می گردد. به هر حال در حالی که گزینه های دیگر بر خواسته های جزئی تأکید می کنند گفتمان هژمونیک جنبه استعاری می گیرد و با تفسیر عام بحران خود را به عنوان چارچوبی تعیین کننده و پاسخگو برای مجموعه ای روز افزون از تقاضاهای متنوع معرفی می کند. این گفتمان می کوشد جنبه های خاص گرایانه خود را به نفع بعد استعاری پنهان سازد و در این حال با تکیه بر نقد نظام موجود ادعا می کند که قادر به بازسازی تمام حوزه ایدئولوژیکی و سیاسی است.50 این گفتمان به تعبیر لاکلا به تصور اجتماعی (social imagination) تبدیل می شود؛
4) ایجاد یک نظم اجتماعی جدید. در اوایل تسلط گفتمان جدید و در آغاز هویت یابی ها با موقعیت های سوژه ای تغییر یافته ممکن است شاهد نوعی بی نظمی باشیم، اما به تدریج نظم برقرار می شود و وضعیت جدید عادی و طبیعی به نظر می رسد.51
به نظر لاکلا اسطوره ها برای زندگی ما ضروری اند. جامعه ای که اسطوره از آن خارج شده باشد یا جامعه ای است کلاً آرمانی و بسته شده که هیچ بحران و بی قراری در آن راه ندارد و مثل یک ماشین سالم کار می کند و یا جامعه ای است که در آن آن قدر بی قراری و بحران شدید و فراگیر است که هیچ فضایی برای بازنمایی باقی نمانده است. به عبارت دیگر، یا قبرستان است یا تیمارستان.52 به هر حال جامعه نیازمند اسطوره هاست و بحران ها و بی قراری های سرمایه داری موجود نیاز به اسطوره را تشدید می کند.
لاکلا دو مفهوم سیاست (political) و فضا (space) را در مقابل هم قرار می دهد. فضا شامل تصور کمال و گفتمانی است که ادعای پاسخ گویی به تمام مشکلات و حل تعارضات موجود را دارد و سیاست یعنی نزاع گفتمان ها برای پیروزی و اعمال قدرتی که به پیروزی یکی از آنها در عرصه اجتماعی منجر می شود. بنابراین سیاست ظهور و تعارضات و ریشه های سیاسی تسلط یک گفتمان است و فضا وجه استعاری و کمال یک گفتمان. هر گفتمان بعد از پیروزی می کوشد تمام آثار سیاسی ظهورش را پاک کند. اما چون امکان تثبیت عرصه اجتماعی و یا به عبارت دیگر فضایی شدن و کامل شدن آن وجود ندارد پیروزی گفتمان ها موقتی است.
اصولاً در این نظریه امکان رسیدن به مدینه آرمانی و همزیستی تمام تقاضاها و حل تمام بحران ها وجود ندارد. لاکلا نظریه افلاطون و هابز را از نظریاتی می داند که ماهیت سیاسی عمل اجتماعی را نادیده می گیرند. افلاطون درصدد ایجاد یک جامعه آرمانی و بی نزاع است و هابز از طریق سرکوب تنوعات و اختلافات و ایجاد یک قدرت سرکوبگر می خواهد مشکل بی قراری و بحران را حل کند. اما این هر دو راه به نتیجه نمی رسد. جامعه سیاسی جامعه ای ناکامل است که دائما در حال بازسازی است و هیچ گاه به کمال نمی رسد. جامعه محصول تصمیم افراد است و این افراد خود ناکاملند. لذا چون عاملان و کارگزاران اجتماعی محدودند جامعه نیز محدود خواهد بود.

گفتمان رادیکال دموکراسی


نظریه رادیکال دموکراسی را لاکلا و موفِ به عنوان استراتژی جدید چپ در برابر بحران های جامعه معاصر ارائه دادند. این نظریه تأکیدی بر روند گسترش موج دموکراسی از انقلاب فرانسه تا کنون است و کوششی برای تعمیق ارزش ها و اصول دموکراسی و حذف روابط سلطه در دنیای سرمایه داری معاصر است.
به نظر آنها جامعه معاصر تحولات عمیقی راتجربه می کند. کالایی شدن زندگی و بوروکراتیک شدن روابط اجتماعی و رشد اشکال جدید فرهنگی که با توسعه ابزارهای ارتباط جمعی مرتبط هستند و باعث شکل گیری فرهنگ توده ای و تزلزل هویت های سنتی شده اند، برخی از ویژگی های جامعه معاصرند. این تحولات فارغ از جنبه های منفی آن به پیشرفت دموکراسی انجامیده است. دسترسی بسیاری از مردم به دامنه زیادی از اطلاعات و کالاها تردید در اشکال مستقر را ممکن نموده است. در واقع نوعی دموکراسی سازی فرهنگی در حال وقوع است که خواست برابری را گسترش می دهد.53
به نظر لاکلا و موف گسترش نزاع های جامعه معاصر تعمیق انقلاب دموکراتیک است و باید بر مبنای فهم دموکراتیک و متکثر از جامعه تحلیل شود. در پرتو این تحلیل باید مقوله سوژه منسجم و کارگزار خودآگاه را رها کرد و به پراکندگی گفتمانی و تکثر موقعیت های سوژه ای اذعان نمود. بنابراین پذیرش تکثر موقعیت ها و هویت ها مبنای اصلی گفتمان رادیکال دموکراسی است.
رادیکال دموکراسی به خود مختاری حوزه های اجتماعی بر مبنای منطق هم ارزی برابری خواهی اعتقاد دارد. بر طبق این نظریه؛ تنوعی از نزاع ها و بحران ها وجود دارد که تأثیرات آنها در چارچوب انقلاب دموکراتیک قابل بررسی است. هریک از این نزاع ها و بحران ها از ماهیت نسبتا خودمختاری برخوردارند، اما جهت و غایت این نزاع ها و بحران ها مشخص نیست. این صورتبندی های هژمونیک تصادفی هستند که مسیر را مشخص می سازند. ویژگی گفتمانی انقلاب دموکراتیک راه را برای ظهور انواع نظریه ها و نظام های سیاسی متنوع از پوپولیسم راست و توتالیتاریسم گرفته تا رادیکال دموکراسی فراهم می کند. به عبارت دیگر، گسترش خصومت های جدید بحرانی را در پیش روی سرمایه داری سازمان یافته پس از جنگ قرار داده است. اما این که چگونه این بحران ها حل خواهند شد را نمی توان تعیین کرد. صورتبندی تقاضاها و نزاع های جدید بسیار مبهم اند، برای مثال فمینیسم و اکولوژی در اشکال متنوعی وجود دارند، مثلاً فمینیسم رادیکال علیه مردان و فمینیسم مارکسیستی علیه روابط کاپیتالیستی شکل گرفته اند. بنابراین شکل و صورت مفصل بندی یک نزاع بیش از آن که از قبل تعیین شده باشد حاصل مفصل بندی هژمونیک است؛ لذا این نزاع ها ضرورتا خصلت پیشروانه و مثلاً در جهت اهداف سوسیالیستی قرار ندارند.54 گفتمان های متفاوت از راست تا چپ می توانند اینها را مفصل بندی کرده و سازماندهی کنند و این مفصل بندی است که آنها را عینیت می بخشد. بنابراین سوژه ای که تحت تأثیر نظم مسلط نباشد و نقطه عزیمت مطمئن برای تحولات اساسی به وجود آورد وجود ندارد و همچنین هیچ چیز ثبات نظم مستقر را تضمین نمی کند.
خصلت چند وجهی نزاع های اجتماعی باعث می شود معنای آنها به مفصل بندی هژمونیک وابسته شود. در واقع ابهام ذاتی جامعه حوزه اعمال هژمونیک را گسترش می دهد. بنابراین این مفصل بندی های هژمونیک هستند که بحران ها را معنا می بخشند و به نفع خود به کار می گیرند. هر بحران و نزاع اجتماعی ذاتا هیچ معنایی روشن بیرون از ساخت گفتمانی ندارد. به عبارت دیگر، هر نزاع و خصومت به خودی خود یک دال شناور است؛ یک خصومت کاملاً وحشی که فرم و صورتی که می تواند در آن با سایر عناصر در یک صورتبندی گفتمانی مفصل بندی شود از پیش تعیین نشده است.
رادیکال دموکراسی مستلزم در نظر گرفتن تقاضاهای آزادی نیز می باشد و در این جا به لیبرالیسم پیوند می خورد. به نظر لاکلا نباید لیبرالیسم را طرد کرد، زیرا به لحاظ اخلاقی از حقوق افراد دفاع می کند تا ظرفیت های انسانی خود را تحقق بخشند. اما دفاع از آزادی نباید با فردگرایی مطلوب بورژوازی پیوندی داشته باشد. باید فرد دیگری ایجاد شود که بر مبنای قالب های فرد گرایانه مالکیت محور شکل نگرفته است. لذا اندیشه حقوق طبیعی ماقبل جامعه و تمایز فرد و جامعه و به طور کلی حقوق فرد در انزوا را باید رها کرد و فقط در زمینه روابط اجتماعی از حقوق فردی سخن گفت. حقوق دموکراتیک فقط به صورت جمعی می توانند اعمال شوند و تنها در این صورت است که می توان تصور حقوق برابر برای دیگران داشت.55
همچنین به نظر لاکلا و موفِ، انقلاب دموکراتیک شکل جدید از جامعه را ایجاد کرده است. در جوامع قبلی که با منطق سیاسی الهی سازمان داده شده بود، قدرت در شهریار که نماینده خدا و مظهر عدالت و عقل محسوب می شد نهفته بود. جامعه یک بدن تصور می شد و سلسله مراتب آن بر اصل نظم غیرمشروط قرار داشت. اما در جوامع دموکراتیک مرکز قدرت یک فضای کاملاً خالی است و ارجاع به تضمین کننده متعالی و همراه با آن امکان بازنمایی انسجام و اتحاد اساسی جامعه نیز ناپدید شده است. در نتیجه میان مواضع قدرت، معرفت و حقوق شکافی روی داده و مبانی آنها دیگر مشخص و تضمین شده نیست و بدین ترتیب فرایندی از پرسش گری بی پایان آغاز شده و هیچ قانون تثبیت شده ای نیست که قابل تردید نباشد. مرکز جامعه در هیچ جا نمایندگی نمی شود و هیچ اتحاد و انسجامی نمی تواند تمایزات موجود را حذف کند. به عبارت دیگر، جامعه کاملاً بی مرکز شده است و مرکزی که اتحادی اساسی ایجاد کند وجود ندارد. توتالیتاریسم تلاشی بود برای بازسازی انسجام و اتحادی که دموکراسی در هم شکسته بود؛ اتحادی که میان قدرت، دانش و حقوق برقرار بود. بنابراین در حالی که منطق دموکراسی بر تمایزات تأکید می گذارد، منطق توتالیتاریسم درصدد حذف آنها و ایجاد مرکزی است که جامعه متحد را بازسازی می کند.
به هر حال به دلیل این که در جامعه دموکراتیک دیگر مبنایی که از آن نظم متعالی بیرون آید وجود ندارد و مرکزی نیست که قدرت، دانش و حقوق را به هم مرتبط سازد؛ این ضرورت ایجاد می شود که برخی از فضاهای سیاسی از طریق عمل هژمونیک منسجم شوند. اما این مفصل بندی ها همواره جزئی اند و در معرض چالش قرار دارند، زیرا دیگر هیچ تضمین کننده متعالی وجود ندارد. هر تلاش برای سرپوش گذاشتن و انکار خصلت باز و متکثر جامعه و ایجاد یک فضای بسته به توتالیتاریسم می انجامد. توتالیتاریسم نمی تواند به گرایش سیاسی خاص اختصاص داشته باشد، چپ و راست می توانند توتالیتر باشند. بین توتالیتاریسم فاشیستی و مارکسیستی تفاوت ماهوی وجود ندارد.
از سوی دیگر باید توجه داشت که نادیده گرفتن انسجام نیز خطری برای دموکراسی محسوب می شود، زیرا فرض فقدان مفصل بندی میان روابط اجتماعی به انفجار اجتماعی می انجامد. در مقابل توتالیتاریسم که مفصل بندی ابدی را به شیوه اقتدارگرایانه تحمیل می کند، این فرض به کلی مفصل بندی هایی را که معانی و هویت های مشترک به عاملان اجتماعی می دهند نادیده می انگارد.56
بنابراین در میان دو منطق افراطی که یکی بر هویت تمام و دیگری بر تفاوت های ناب تأکید می کند؛ دموکراسی باید شامل بازشناسی تکثر تقاضاهای اجتماعی به همراه ضرورت مفصل بندی آنها باشد، اما این مفصل بندی دائما باز تولید می شود و هیچ نقطه توازن نهایی وجود ندارد.
به هر حال سیاست در اندیشه لاکلا و موفِ به عنوان فضایی برای بازی تصور می شود که هیچ گاه بازی با حاصل جمع صفر نیست، زیرا قواعد و بازیگران هیچ گاه کاملاً روشن نیستند. این بازی یک نام دارد و آن هژمونی است.57

نقد و ارزیابی


رهیافت های گفتمانی از سازند گرایی اجتماعی (social constructivism) الهام می گیرند. این اصطلاح به طیفی از نظریات گفته می شود که دانش و هویت انسانی را اجتماعی و محصول فرهنگ ها و گفتمان ها می دانند و هر نوع مبناگرایی و ذاتگرایی را رد می کنند. در این نظریات انسان از هیچ هویت پیشینی برخوردار نیست و دانش نیز محصول شرایط اجتماعی است و هیچ حقیقت بنیادین و غیر قابل تغییر وجود ندارد؛ به یک تعبیر همه چیز به زمان و شانس بستگی دارد.58 بنابراین نوعی نسبی گرایی و سیّالیت دامنگیر این نظریات است. در نظریه گفتمان با تعمیم تحلیل های زبانی به جامعه، این نسبی گرایی تشدید شده است. در این نظریه معیارهای بنیادین صدق و کذب بیرون از گفتمان ها وجود ندارند و نمی توان جز در چارچوب گفتمان خاص به ارزیابی ادعاهای آن پرداخت. صحت و سقم گزاره ها به استحکام و مجاب کنندگی آنها در درون یک گفتمان بستگی دارد؛ به این ترتیب پرسش های بنیادین فلسفه در مورد حقیقت و ذات بی معنا می شود.
اگر ما به منطق نظریه وفادار بمانیم نسبی گرایی به حوزه ارزش های اخلاقی و دینی نیز سرایت خواهد کرد و عملاً امکان داوری در مورد خوب و بد محدود به چارچوب های درونی هر گفتمان خواهد شد. فقط در فرض وجود یک گفتمان مشترک می توان در مورد ارزش های اخلاقی داوری کرد و معیارهای جهانی برای داوری وجود ندارد، مگر این که ما قائل به وجود فراگفتمان هایی شویم که چارچوب های عام جهانی را دربر می گیرند، اما در این نظریه ظاهرا امکان طرح فراگفتمان وجود ندارد. لاکلا و موف خود به ارزش های سوسیالیستی و لیبرال دموکراسی وفا دارند و این ارزش ها را مبنای گفتمان رادیکال دموکراسی قرار داده اند و گفتمان های غیر دموکراتیک را به عنوان دشمن طرد می کنند و لذا خود از موضع یک گفتمان مسلط در مورد سایر گفتمان ها داوری کرده اند و ظاهرا به منطق نظریه خود وفادار نبوده اند.
همچنین این نظریه جامعه را به زبان و متن تقلیل می دهد، هرچند این عمل امکان استفاده از ظرفیت های گسترده نظریات زبانی را فراهم می آورد؛ اما مشکلاتی نیز ایجاد می کند؛ بی توجهی به ساختارها و واقعیت های اجتماعی و فرایندهای مادی از جمله پیامدهای این نظریه است. نوعی ذهن گرایی و ایده الیسم نیز دامنگیر این نظریه می شود که فرار از آن به سختی ممکن است. این مسأله می تواند محقق را از فهم واقعیت های مادی و ساختارهای اجتماعی باز دارد.
جایگاه محقق نیز از مسایل مورد بحث در این نظریه است. در این نظریه هدف تحقیق برملا کردن ریشه سیاسی گفتمان ها و توضیح چگونگی ایجاد گزاره های صدق و کذب است، اما آیا با توجه به این که نمی توان از چارچوب های گفتمانی فرار کرد، امکان رسیدن به یک موضع قابل اتکا برای تحقیق وجود دارد؟ آیا محقق می تواند به مانند یک انسان شناس از جامعه فاصله بگیرد و پدیده های اجتماعی را مطالعه کند، و مسأله دیگر این که اگر حقیقت گفتمانی است حقیقت های تولید شده توسط محققان چه وضعیتی پیدا می کند و اصولاً نقش روشنفکران و متفکران در جامعه چیست؟ در چارچوب نظریه نیز نکات مبهمی وجود دارد؛ مثلاً در مورد خصومت و مرزهای سیاسی تعریف دقیقی ارائه نشده است. لاکلا و موف در آثار اولیه خود فضای سیاست را خصمانه (antagonism) می دیدند، اما چون این تصور چندان با رادیکال دموکراسی سازگار نیست در آثار بعدی رقابت (adversary) در جوامع دموکراتیک را به عنوان سنگ بنای سیاست مطرح نمودند و بدین ترتیب خصومت را به جوامع غیر دموکراتیک محدود کردند. مشکل دیگر مربوط به تصمیم گیری است. لاکلا تصمیم گیری در درون ساختارو تصمیم گیری در مورد ساختار را متمایز نمی کند، اما اینها دو سر طیف تصمیم گیری محسوب می شوند. مفهوم دال مرکزی نیز چندان روشن نیست، آیا هر گفتمان فقط یک دال مرکزی دارد یا اصالت با مفصل بندی و صورت بندی گفتمانی و مجموعه ای از دال هاست. در گفتمان رادیکال دموکراسی که لاکلا و موف مطرح می کنند یک دال مرکزی وجود ندارد. بنابراین به نظر می رسد یک گفتمان می تواند چند دال مرکزی داشته باشد. این دال ها می توانند همان دال های خالی باشند که لاکلا در آثار اخیر خود مطرح کرده است.
به هر حال این نظریه علی رغم ضعف ها و ایرادات می تواند به خصوص در شناخت سیر ظهور، هژمونی و زوال گفتمان ها و چگونگی تثبیت گزاره های حقیقت در درون یک گفتمان خاص مفید واقع شود.

پی نوشت ها


1. فردینان دو سوسور، دوره زبان شناسی عمومی، ترجمه کورش صفوی (تهران: هرمس، 1378) ص 21.
2. همو، «مبانی ساخت گرایی در زبان شناسی» در: فرزان سجودی، ساخت گرایی، پسا ساخت گرایی و مطالعات ادبی، (تهران: هرمس، 1370) ص 27.
3. همو، دوره زبان شناسی عمومی، ص 126.
4. محمد ضیمران، ژاک دریدا و متافیزیک حضور (تهران: هرمس، 1379) ص 134.
5. همان، ص 44.
6. محمد ضیمران، نیچه پس از هایدگر، دریدا و دولوز (تهران: هرمس، 1382) ص 272.
7. مایکل پین، لاکان، دریدا، گریستوا، ترجمه پیام یزدانجو (تهران: نشر مرکز، 1380) ص 195.
8. Howath, D, Discourse, (open university press) p. 43.
9. Ibid.
10. محمد ضیمران، میشل فوکو، دانش و قدرت (تهران: هرمس، 1378) ص 48.
11. هیوبرت دریفوس، میشل فوکو، فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک، ترجمه حسین بشیریه (تهران: نشر نی، 1376) ص 312.
12. همان، ص 24.
13. Laclau, E and Mouffe, C, Hegemony and socialist strategy (2001) (London: Verso, second edition) p. xv.
14. Laclau, E, New reflections on the vevolution of our time, (London: verso, 1990) p.5.
15. Laclau, E, and Mouffe, C, (2001) 35.
16. Luclua, E, Butler, J. Zizek, S, Contingency, Hegemony, univer sality, (London: Verso, 2000) pp. 53-57.
17. Laclau, E, and Mouffe, CH, (2001) op, cit, p. 105.
18. laclau, E and Mouffe, c, Recasting marxism in James martin (2002): Antonio Gramsci, critical Assesment of leading Political philosophers (2002) Voutledge. p. 139.
19. Ibit.
20. Howarth, D. Noarval, A. Stavrakakis, G, Discours theory and political analysis (Manchester university prss, 2000) p. 4.
21. Laclau, E (1990), op. cit, p. 18.
22. Ibit, p. 28.
23. De-Vos, Discourse theory and the study of idealogical (trance) - formation: analyzing social democratic revisionism. in journal of pragmatics (2003). p. 165.
24. Smith, Anna Marie, Laclau and Mouffe, routledge (1998) p. 89.
25. Ibit, p. 56.
26. Jurgensen, M and phillips, Discourse analysis (London: sage publications, 2002) p. 43.
27. Ibit, p. 15.
28. laclau (2002) p 140.
29. Smith, op. cit, p. 64.
30. Howarth, Discourse theory..., p. 13.
31. Laclau (1990) op. cit, p. 69.
32. Ibit, p. 60.
33. Howarth, Discourse theory..., p. 15.
34. Howarth, Discourse, P. 110.
35. محمدعلی قاسمی، «هویت در فضای پست مدرن»، فصلنامه مطالعات راهبردی، ش 24.
36. Laclau (1990), op. cit, P. 34.
37. Ibit, P. 36.
38. Smith, op. cit, P. 170.
39. Jurgensen and phillips, op. cit, P. 48.
40. Laclau (1990), op. cit, P. 60.
41. Ibit, P. 52.
42. Ibit, P. 61.
43. Ibit. P. 66.
44. بابی سعید، هراس بنیادین، اروپامداری و ظهور اسلامگرایی، ترجمه غلامرضا جمشیدی ها و موسی عنبری (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1379) ص 87.
45. Laclau (Ed), the Making of political identities (London: veso, 1994) p. 3.
46. Ibit, P. 16.
47. Ibit.
48. Laclau (1994), op. cit, P. 49.
49. Laclau (1996), Emancipation(s) London: Verso.
50. laclau (1990), p 66.
51. Laclau E, Politics and ideology in Marxist theory (London: Ne left books, 1977) p. 103.
52. Smith, op. cit, p. 168.
53. Laclau (1990), op. cit. p. 68.
54. Laclou and Mouffe (2001), pp. cit, p. 164.
55. Ibit, p. 169.
56. Ibit, p. 185.
57. Ibit, p. 187.
58. Ibit, p. 190.
59. دیوید مارش و جری استوکر، روش و نظریه در علوم سیاسی، امیر محمد حاجی یوسفی (تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی 1378) ص 200.


1 دانش آموخته حوزه علمیه قم و عضو هیأت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید.
2synchronic
3diachronic
4langue
5parole
6arbitary
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان