استاد یار دانشگاه آزاد اسلامی - واحد نجف آباد
چکیده
از نگاه علامه طباطبایی در تفسیر المیزان قصه های قرآن حاوی حوادثی از گذشته است که ذکر آنها می تواند وسیله هدایت انسان باشد. به همین روی بسا قسمت های یک قصه در مواضع مختلف قرآن پراکنده شده است. روش علامه در بیان داستانهای قرآن چنین است که آیات پراکنده مربوط راگردآوری می کند و صورت کامل آنها را ارایه می نماید. نیز چنانچه درروایات اطلاعاتی درباره داستانها آمده باشد و با قرآن و عقل و طبع سلیم مخالفتی نداشته باشد، نقل آنها را بی اشکال می شمارد. البته یادآور می شودکه این اخبار آحادند و جز در احکام حجیت ندارند، در میان قصه ها پاره ای اخبارخرافی واسرائیلی نیز از سوی مسلمانان یهودی الاصل مثل کعب الاحبارراه یافته است که علامه نقل آنها را جایز نمی داند. درمقاله حاضر با عنایت به آنچه آمد، قصه های یوسف، سلیمان،یونس،هاروت و ماروت در تفسیرالمیزان بررسی شده است.
کلید واژه ها: المیزان، قصص، اسرائیلیات، احادیث، یوسف، سلیمان،یونس، الیاس، ایوب، خضر، عصای موسی، هاروت و ماروت.
1) مقدمه
پیش از ورود در اصل بحث، باید به این نکته توجه کنیم که از منظر المیزان، نگاه قرآن به داستان اعم از داستان پیامبران یا دیگران نگاه تفصیلی نیست. از این رو به هنگام نقل سرگذشت پیشینیان و داستان جوامع و اقوام گذشته، آنچه مایه هدایت انسان و لازمه پندپذیری اوست ذکر می شود، و از بسیاری امور کم اهمیت که هیچ تاثیری در رشد و تعالی انسان ندارد، صرف نظر می شود. علامه طباطبایی خود درباره این اصل قرآنی، که برخاسته از حکمت لایزال الهی است، چنین می فرماید:
«روش کلام خدای تعالی در آنجا که قصه ها را می سراید، بر این است که به گزیده هاو نکات برجسته و مهمی از آنها که در ایفای غرض مؤثر است، اکتفا می کند. بر این اساس به امور خرد داستان نمی پردازد و از اول تا آخر داستان را حکایت نمی کند; نیزاوضاع و احوالی را که مقارن با حدوث حادثه بوده، ذکر نمی نماید. جهتش هم خیلی روشن است; چون قرآن کریم، کتاب تاریخ و داستان سرایی نیست، بلکه کتاب هدایت است. این نکته از واضح ترین نکاتی است که شخص متدبر در داستان های آمده در کلام خدا درک می کند. مانند آیاتی که داستان اصحاب کهف و رقیم را بیان می کند... در این داستان ذکر نشده است که اسامی آنان چه بوده؟ و پسران چه کسی و از چه فامیلی بوده اند؟ چگونه تربیت و نشو و نمایافته بودند؟ چه مشاغلی برای خود اختیار کرده بودند؟ در جامعه چه موقعیتی داشتند؟ در چه روزی قیام نموده و از مردم کناره جستند؟اسم آن پادشاهی که ایشان از ترس او فرار کردند چه بود؟ اسم آن شهر چه بوده؟ مردم آن شهر از چه قومی بوده اند؟ اسم آن سگ که همراهی ایشان اختیار کرده چه بوده است؟ آیا سگ شکاری بوده یا سگ گله؟ چه رنگی داشته است؟ در حالی که روایات باکمال خردبینی، از آنها و نیز سایر اموری که در غرض خدای تعالی یعنی هدایت بشرهیچ مدخلیتی ندارد، سخن گفته اند»[1].
همچنین در بحث مفصلی در این زمینه می فرماید: «قرآن اصلا کتاب تاریخ نیست ومنظورش از نقل داستان های خود، قصه سرایی مانند کتب تاریخ و بیان تاریخ وسرگذشت نیست; بلکه کلامی است الهی که در قالب وحی ریخته شده و منظور آن هدایت خلق به سوی رضوان خدا و راههای سلامت است. به همین جهت هیچ قصه ای را با تمام جزئیات آن نقل نکرده و از هر داستان تنها آن نکاتی را نقل می کند که مایه عبرت و تامل و دقت است یا حکمت و موعظه ای را می آموزاند و یا سودی دیگر از این قبیل دارد. همچنان که در داستان طالوت و جالوت، این معنا کاملا به چشم می خورد. درآغاز می فرماید: «الم تر الی الملاء من بنی اسرائیل » [بقره 246]آنگاه بقیه جزئیات را رهاکرده و می فرماید: «و قال لهم نبیهم ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا...» [بقره 247]. باز بقیه مطالب را مسکوت گذاشته می فرماید: «و قال لهم نبیهم ان آیة ملکه.. .» [بقره 248]; آنگاه می فرماید: «فلما فصل طالوت ....»[بقره 249 ]، بعدا جزئیات مربوط به داود را رها نموده و می فرماید: «و لما برزوا لجالوت ...»[بقره 250]. کاملا پیداست که اگر می خواست این جمله ها را به یکدیگر متصل کند، داستانی طولانی می شد. این نکته در تمامی داستانهایی که در قرآن آمده، مشهود است و به یک یا دو داستان اختصاص ندارد، بلکه به طور کلی از هر داستان آن قسمت های برجسته اش را که آموزنده حکمتی یا موعظه ای و یا سنت الهی جریان یافته در امتهای گذشته است، نقل می کند. همچنان که این معنا رادر داستان حضرت یوسف علیهم السلام تذکر داده و می فرماید: «لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب »[یوسف 111]،... [از آنچه گفته آمد، به خوبی می توان به دیدگاه مؤلف فقیدالمیزان درباره قصه های قرآنی پی برد. روش علامه در آیات قصص همان روش تفسیرقرآن به قرآن است. که در سایر آیات معمول کرده است. علامه در پاره ای موارد برای شرح و توضیح یک داستان قرآنی به آیات ناظر بر آن داستان استناد می نماید و آیات متعدد و پراکنده مربوط به آن راگردآوری کرده، از مجموع آنها قصه کاملی را ارایه می دهد[2]. به اعتقاد ایشان اصل قرآن کریم است، و تاریخ یا روایت اگر با آیات قرآن موافق بود، یا لااقل با نصوص قطعی قرآن مخالفتی نداشت، قابل اعتنا و استناد خواهدبود و در غیر این صورت هیچ گونه اعتبار و ارزشی نخواهد داشت [3].
2) قصص انبیاء در المیزان
علامه طباطبایی با دیدگاه مذکور به بررسی و نقل داستانهای مربوطبه سرگذشت پیامبران گذشته پرداخته اند و آنجا که لازم بوده است، به نقد و رد پاره ای مطالب کتب عهدین یا روایات ضعیف برخی از کتابهای حدیثی اقدام کرده اند. اینک به شرح وبررسی اجمالی بخشی از مباحث مربوط به سرگذشت پیامبران در المیزان می پردازیم:
1-2) حضرت یوسف علیه السلام
در بحث روایتی درباره داستان حضرت یوسف علیه السلام ، ضمن نقل روایتی از تفسیر«الدرالمنثور» سیوطی، به نقل از مجاهد و عکرمه می نویسد:
«جواب روایت سیوطی این است که علاوه بر این که یوسف علیه السلام همان طور که قبلااثبات شد، پیامبری دارای مقام عصمت الهی بوده و عصمت او را از هر لغزش و گناهی حفظ می کرد; به علاوه آن صفات بزرگی که خداوند برای او یاد کرده و آن اخلاص وعبودیتی که درباره اش اثبات کرده، جای هیچ تردیدی باقی نمی گذارد که او پاک دامن ترو بلندمرتبه تر از آن بوده که امثال این پلیدی ها را به وی نسبت دهند; مگر غیر از این است که خداوند درباره اش فرمود: «او از بندگان مخلص ما بود؟» و «خود را به من وبندگی من اختصاص داد و من هم او را علم و حکمت دادم وتاویل احادیثش آموختم ». نیز تصریح می کند که او بنده ای صبور وشکور و پرهیزکار بود; به خدا خیانت نمی کرد;ظالم و جاهل نبود; از نیکوکاران بود; به حدی که خداوند او را به پدر و جدش ملحق کرد.
آیا چنین مقاماتی رفیع و درجاتی عالی جز برای انسانی صاحب وجدان پاک و منزه در ارکان ، صالح در اعمال، و مستقیم در احوال میسر می شود؟ یوسف در روایات کسی است که به سوی معصیت گرایش یافته و بر انجام آن تصمیم هم می گیرد; آن هم معصیتی مثل زنای با زن شوهردار که در دین خدا بدترین گناهان شمرده می شود. به کسی خیانت می کند که مدتها بالاترین خدمتها و احسان را به او و آبروی او کرده....او نشانه هایی رایکی پس از دیگری از طرف خدا می بیند; اما منصرف نمی شود و نداهایی را یکی پس ازدیگری می شنود; ولی باز حیا نمی کند و دست بر نمی دارد تا آنجا که به سینه اش بزنند واژدهایی که بزرگ تر از آن تصور نشود ببیند و ناگزیر پا به فرار بگذارد.
چنین کسی جا دارد که اصولا اسم انسان را از رویش بردارند; نه این که علاوه برانسان شمردنش او را بر اریکه نبوت و رسالت بنشانند و خداوند او را امین بر وحی خودنماید و کلید دین خود را به دست او بسپارد، و علم و حکمت خود را به او اختصاص دهد و به امثال ابراهیم خلیل ملحق سازد. از کسانی که چنین جعلیاتی را می پذیرند، هیچ بعید نیست، که به خاطر شماری روایات مجهول، جد یوسف علیه السلام، یعنی حضرت ابراهیم علیه السلام و همسرش ساره را نیز متهم می کنند. آری چنین کسانی باکی ندارند از اینکه نبیره ابراهیم، یعنی یوسف را درباره همسر عزیز مصر متهم سازند... این روایات ونظایرش را حشویه (1) و جبریه که دینی جز دروغ بستن به خدا و انبیایش ندارند، جعل نموده و یا دنبالش را گرفته اند»[4].
به اعتقاد ایشان پذیرش این قبیل روایات که به افسانه و خرافه شبیه تر است، عادت گروهی است که در برابر هر حرفی که اسم حدیث و روایت داشته باشد، تسلیم اند. اینهاآن چنان نسبت به حدیث رکون و خضوع دارند که حتی اگر بر خلاف صریح عقل و قرآن هم باشد می پذیرند و احترام می گذارند. یهودیان وقتی اینها را دیدند، شماری کفریات مخالف عقل و دین را به صورت روایات، در دهان آنان انداخته و به کلی حق و حقیقت رااز یادشان برده، اذهانشان را از معارف حقیقی منصرف نمودند» [6].
2-2) حضرت سلیمان علیه السلام
همان گونه که پیش از این اشاره شد، علامه درباره سرگذشت پیامبران و اقوام گذشته به دو اصل اساسی اعتقاد دارد و در عمل نیز بدان پای بند بوده است:
نخست اینکه یگانه مرجع قابل اعتماد در این زمینه ها قرآن است و تاریخ و روایات در صورت مخالفت نداشتن با قرآن قابل قبول خواهند بود. دیگر اینکه آیات متعدد وپراکنده مربوط به یک داستان را کنار هم قرار می دهد و از مجموع آنها یک قصه قرآنی می پردازد.
یکی از آشکارترین مظاهر این دیدگاه را می توان در داستان حضرت سلیمان علیه السلام مشاهده کرد. ایشان در تفسیر آیات اواسط سوره نمل در بحثی تحت عنوان «گفتاری پیرامون داستان سلیمان علیه السلام » به بررسی این داستان در قرآن، عهد عتیق و روایات به طورجداگانه می پردازد و در ذیل عنوان «آنچه در قرآن از داستان او آمده » چنین می نویسد: «در قرآن کریم از سرگذشت آن جناب جز مقداری مختصر نیامده است. اما دقت درهمان مختصر، آدمی را به همه داستانهای او و مظاهر شخصیت شریفش راهنمایی می کند»[7].
آنگاه آیات مربوط را ذیل هشت عنوان گردآوری کرده، می نویسد: «و ما شرحی رامربوط به یک یک این هشت قسمت در ذیل آیات آورده ایم »[8]. سرانجام پس از بررسی این موضوع در عهدین و روایات به عنوان جمع بندی نهایی این گونه به اظهار نظرمی پردازد: «اخباری که در قصص آن جناب و مخصوصا در داستان هد هد و دنباله آن آمده، بیشترش مطالب عجیب و غریبی است که حتی نظایر آن در اساطیر و افسانه های خرافی کم تر دیده می شود. مطالبی که عقل سلیم نمی تواند آن را بپذیرد و بلکه تاریخ قطعی هم آنها را تکذیب می کند و بیشتر آنها مبالغه هایی است که از امثال کعب و وهب(یهودی الاصل) نقل شده است و این قصه پردازان مبالعه را به جایی رسانده اند که گفته اند: سلیمان پادشاه همه موجودات زمین شد و هفتصد سال سلطنت کرد و تمامی موجودات زنده روی زمین از انس و جن ، و وحشی و طیر لشکریانش بودند و او در پای تخت خود سیصد هزار کرسی نصب می کرد که روی هر کرسی یک پیغمبر می نشست;بلکه هزاران پیمبر و صدها هزار نفر ازامرای انس و جن روی آنها می نشستند و می رفتندو مادر ملکه سبا از جن بوده و لذا پاهای ملکه مانند پای خران، سم دار بوده و به همین جهت با جامه بلند خود آن را از مردم می پوشاند، تا روزی که دامن بالا زد تا واردصرح شود، این رازش فاش گردید. در بیان شوکت این ملکه مبالغه را به حدی رسانده اند که گفته اند: در قلمرو کشور او چهارصد پادشاه سلطنت داشتند و هر پادشاهی را چهارصد هزار نظامی بوده و وی سیصد وزیر داشته است که مملکتش را اداره می کردند و دوازده هزار سرلشکر داشته که هر سرلشکری دوازده هزار سرباز داشته است و همچنین از این قبیل اخبار عجیب و غیرقابل قبولی که در توجیه آن هیچ راهی نداریم مگر آنکه بگوییم از اخبار اسرائیلیات است و بگذریم و اگر کسی بخواهد به آنهادست یابد، باید به کتب جامع حدیث چون «الدرالمنثور» و عرائس و بحار و نیز به تفاسیر مطول مراجعه نماید[9].
همچنین در بحث روایتی که ذیل آیات سی تا چهل سوره ص آورده است، پس از نقل چند روایت درباره حضرت سلیمان- که از فرط زشتی، قلم را یارای نقل آن نیست-چنین اظهار نظر می فرماید: « در داستان حضرت سلیمان علیه السلام [در روایات ابن عباس به نقل ازکعب الاحبار]اموری روایت کرده اند که هر خردمندی باید ساحت انبیا را از آن امور منزه بداند و حتی از نقل آنها درباره انبیا شرم کند... این همه مطالب بی پایه را خائنان وجاعلان در روایات داخل کرده و نباید به آنها اعتنا کرد و اگر خواننده علاقه مند به دیدن آن روایت است، همه اش در تفسیر «الدرالمنثور» سیوطی نقل شده، بدانجا مراجعه نماید«[10].
3-2) حضرت یونس علیه السلام
علامه به جد به این حقیقت اعتقاد دارد که داستان های قرآن تماما برای هدایت مردم و پندپذیری ایشان است. از این رو در نقل سرگذشت پیامبران و اقوام پیشین آن مقداری که در راه رسیدن به این هدف و غرض نقش داشته است بیان گردیده و از ذکر بسیاری ازجزئیات خودداری شده است. تقریبا در داستان تمامی پیامبران که در المیزان مورد بحث قرار گرفته است، در آغاز، عباراتی شبیه آنچه در پی می آید به چشم می خورد: «قرآن کریم در سرگذشت این پیامبر و قوم او جز قسمتی را متعرض نشده است »[11].
در داستان حضرت یونس هم پس از بیان این حقیقت، به گردآوری و دسته بندی مجموع آیاتی که درباره آن حضرت نازل شده، می پردازد و سپس چنین نتیجه گیری می کند: « خلاصه آنچه از مجموع آیات قرآنی استفاده می شود، با کمک قراین موجوددر اطراف این داستان این است که یونس علیه السلام یکی از پیامبران بود که خدا وی را به سوی مردمی که جمعیت بسیاری بوده اند، گسیل داشت. آمارشان از صدهزار نفر تجاوزمی کرد. آن قوم دعوت وی را اجابت نکردند و به غیر از تکذیب، عکس العملی نشان ندادند. تا آن که عذابی که یونس علیه السلام با آن تهدیدشان می کرد، فرا رسید و یونس علیه السلام خودش از میان قوم بیرون رفت. همین که عذاب را با چشم خود دیدند، همگی به خداایمان آورده و توبه کردند. خدا هم آن عذاب را که در دنیا خوارشان می ساخت، از ایشان برداشت. اما یونس علیه السلام وقتی خبردار شد که آن عذابی که خبر داده بود از ایشان برداشته شده، گویا متوجه نشده بود که قوم او ایمان آورده و توبه کرده اند، لذا دیگر به سوی ایشان برنگشت و از آنان خشمگین و ناراحت بود. همچنان پیش رفت. در نتیجه ظاهرحالش بسان کسی بود که از خدا فرار می کند و به عنوان قهر کردن از اینکه چرا خدا او رانزد این مردم خوار کرد، دور می شود و نیز در حالی می رفت که گمان می کرد دست ما به او نمی رسد. سوار کشتی پر از جمعیت شد و رفت. در بین راه نهنگی بر سر راه کشتی آمد. چاره ای ندیدند جز اینکه یک نفر را نزد آن بیندازند تا سرگرم خوردن او شود و ازسر راه کشتی به کناری رود. به این منظور قرعه انداختند و قرعه به نام یونس در آمد. او رابه دریا انداختند، نهنگ او را بلعید و کشتی نجات یافت. آنگاه خدای سبحان او را درشکم ماهی چند شبانه روز زنده نگه داشت و حفظ کرد. یونس علیه السلام فهمید که این یک بلاو آزمایشی است که خدا وی را بدان مبتلا کرد و این مؤاخذه ای است از خدا در برابررفتاری که او با قوم خود کرد. لذا از همان تاریکی شکم ماهی فریادش بلند شد به اینکه:«لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین » [انبیاء 87]. (2)
خدای سبحان این ناله او راپاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا یونس را بالای آب [بیاورد] و کنار دریا بیفکند. نهنگ چنین کرد. یونس وقتی به زمین افتاد مریض بود. خدای تعالی بوته کدویی بالای سرش رویانید تا بر او سایه بیفکند. همین که حالش جا آمد و مثل اولش شد، خدا او را به سوی قومش فرستاد و قوم هم دعوت او را پذیرفتند و به وی ایمان آوردند. در نتیجه با اینکه اجلشان رسیده بود، خداوند تا یک مدت معین عمرشان داد. روایاتی که از طرق امامان اهل بیت علیهم السلام در تفسیر این آیات وارد شده، با اینکه بسیار زیاد است و نیز بعضی ازروایاتی که از طرف اهل سنت آمده، هر دو در این قسمت مشترک اند که بیش از آنچه ازآیات استفاده می شود، چیزی ندارند. البته با مختصر اختلافی که در بعضی ازخصوصیات دارند. ما هم به همین جهت از نقل آنها صرف نظر کردیم و هم به این دلیل که تک تک آن احادیث، خبر واحدند و خبر واحد تنها در احکام حجت است; نه در مثل مقام ما که مقام تاریخ و سرگذشت است. علاوه بر این، موضع آن روایات طوری است که اگر به آنها مراجعه شود، ملاحظه خواهد شد که نمیتوان خصوصیات آنها را به وسیله آیات قرآنی تصحیح کرد. مطالبی دارد که قابل تصحیح نیست »[12].
آنگاه علامه به نقل مفصل داستان حضرت یونس علیه السلام از دیدگاه اهل کتاب می پردازدو به نقد و بررسی آن در پرتو آیات قرآنی اقدام می کند و در پایان، در بحث روایتی، به نقل برخی روایات در این زمینه و بررسی آن می پردازد که به منظور پرهیز از تطویل بحث، از نقل آن خود داری می نماییم[13].
4-2) حضرت الیاس علیه السلام
به اعتقاد علامه، تنها در دو سوره انعام و صافات درباره حضرت الیاس سخن گفته شده است. از مجموع آیات چنین نتیجه گرفته می شود که «آن جناب مردمی را که بتی به نام «بعل » می پرستیدند، به سوی پرستش خدای سبحان دعوت می کرد. عده ای از آن مردم به وی ایمان آوردند، و ایمان خود را [از هر شائبه شرک] خالص کردند و بقیه که اکثریت قوم بودند، او را تکذیب نمودند و آن اکثریت برای عذاب احضار خواهند شد ودر سوره انعام در آیه 85 آن جناب را همان گونه مدح کرده که عموم انبیاءعلیهم السلام را مدح کرده است، و در سوره مورد بحث (صافات) علاوه بر آن، او را از مؤمنین و محسنین خوانده و به او سلام فرستاده است » [14].
آنگاه به بحث روایی درباره آن حضرت پرداخته چنین اظهار می دارد:«احادیثی که درباره آن جناب در دست است، مانند روایاتی که درباره داستانهای سایر انبیاء نقل شده، بسیار مختلف و نامناسب است. نظیر حدیثی که ابن مسعود روایت کرده است که:الیاس همان ادریس است. یا آن روایت دیگر که ابن عباس از رسول خداصلی الله علیه وآله آورده که فرمود: الیاس همان خضر است. یا روایتی که از وهب و کعب الاحبار و غیر آن دو رسیده که گفته اند: الیاس هنوز زنده است و تا نفحه اول صور زنده خواهد بود و نیز از وهب نقل شده که گفت: الیاس از خدا خواست که او را از شر قومش نجات دهد و خدای تعالی جنبنده ای به شکل اسب و به رنگ آتش فرستاد. الیاس روی آن پرید و آن اسب او را برد.پس خدای تعالی پر و بال، و نورانیتی به او داد و لذت خوردن و نوشیدن را هم از اوگرفت; در نتیجه مانند ملائکه شد و در شمار آنان درآمد. باز از کعب الاحبار رسیده که گفت: ... و احادیثی دیگر از این قبیل که سیوطی آنها را در تفسیر «الدرالمنثور» در ذیل آیات این داستان آورده است. در بعضی از احادیث شیعه آمده که امام فرمود: او زنده وجاودان است. ولیکن این روایات، هم ضعیف هستند و هم با ظاهر آیات این قصه نمی سازند»[15].
5-2) حضرت ایوب علیه السلام
علامه در تفسیر آیات 41 تا 48 سوره ص در بحث «گفتاری در سرگذشت ایوب علیه السلام در چند فصل » درباره آن حضرت سخن گفته و در ذیل عنوان «داستان ایوب از نظر قرآن »چنین می فرماید:
«در قرآن کریم از داستان آن جناب تنها آمده است که خدای تعالی او را به بیماری جسمی و به داغ فرزندان مبتلا نمود و سپس هم او را عافیتش داد و هم مثل فرزندانش رابه وی برگردانید و این کار را به مقتضای رحمت خود انجام داد; به این منظور که سرگذشت او مایه تذکر بندگان باشد [سوره انبیاء، آیه 83 و 84 و سوره ص، آیه 41 و44]. خدای تعالی ایوب علیه السلام را در زمره انبیاء و از ذریه ابراهیم شمرده و او را به عالی ترین مرتبه ثنا گفته است و در سوره ص او را صابر، بهترین عبد و اواب خوانده است »[16].
پس از این بحث قرآنی مختصری به بررسی داستان حضرت ایوب علیه السلام از منظرروایات می پردازد و پس از نقل و بررسی چند روایت چنین نتیجه گیری می کند: «ابن عباس هم قریب به این مضمون را روایت کرده و از وهب هم وایت شده که همسر ایوب دختر میشا فرزند یوسف بوده است و این روایت ابتلای ایوب را به نحوی بیان کرده است که مایه نفرت طبع هرکسی است و البته روایات دیگری هم مؤید این روایات هست; ولی از سوی دیگر از ائمه اهل بیت علیهم السلام روایاتی رسیده که این معنا را باشدیدترین لحن انکار می کند»[17].
در نهایت چنین نتیجه می گیرد که به دلیل مخالفت این روایات با قرآن و روایات قطعی دیگر، نباید بدانها اعتنا کرد و ساحت قدس پیامبران الهی را باید از اموری که باعث تنفر مردم و انزجار آنان می گردد، پاک نمود[18].
6-2) حضرت خضر علیه السلام
علامه طباطبائی در مورد حضرت خضر می نویسید: «در قرآن کریم درباره خضر غیراز همین داستان رفتن موسی به مجمع البحرین چیزی نیامده و از جوامع اوصافش چیزی ذکر نشده مگر همین که فرموده است: «فوجدا عبدا من عباد نا آتیناه رحمة من عندنا وعلمنامن لدنا علما» [ کهف،65]. (3)
از آنچه از روایات نبوی یا روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام درداستان خضر رسیده است، چنین برمی آید که آن جناب پیغمبری بوده که خدا به سوی قومش فرستاده بود و او مردم خود رابه سوی توحید و اقرار به انبیاء و فرستادگان خدا وکتابهای او دعوت می کرده و معجزه اش این بوده که روی هیچ چوب خشکی نمی نشست، مگر آنکه سبز می شد و بر هیچ زمین بی علفی نمی نشست، مگر آنکه سبزو خرم می گشت و اگر او را خضر نامیدند به همین جهت بوده است و این کلمه با اختلاف مختصری در حرکاتش در عربی به معنای سبزی است »[19].
به اعتقاد ایشان حضرت خضر به طور قطع از پیامبران الهی است و ضمن رد اخباری که آن حضرت را یکی از دانشمندان معروف می خواند، می فرماید: «آیات نازله درداستان خضر و موسی علیهما السلام آشکار می سازد که وی پیامبر بوده است و چطور می توان اورا پیامبر ندانست. در حالی که در آن آیات آمده که بر او حکم نازل شده است »[20]. نیزدر بعضی از روایات آمده است که خضر یکی از انبیای معاصر موسی بوده است و دربعضی از روایات دیگر آمده است که خدا خضر را طول عمر داده و تا امروز هم زنده است. بر این مقدار از مطالب در باره خضر خرده ی نیست و قابل قبول است; زیرا عقل ویا دلیل نقل قطعی برخلافش نیست »[21].
به اعتقاد ایشان گروهی درباره آن حضرت افسانه و خرافاتی نقل کرده اند که هرگزقبول نیست و درباره شخصیت او در میان مردم مطالب طولانی در تفاسیر آمده وحکایاتی درباره اشخاصی که او را دیده اند، نقل شده است. این روایات برخی از اساطیرقبل از اسلام و مطالب جعلی و دروغی را در بردارد [22].
در جایی دیگر می نویسد:«قصه ها و حکایات و همچنین روایات درباره حضرت خضر بسیار است ولیکن هیچ خردمندی به آن اعتماد نمی کند. مانند اینکه در روایت «الدرالمنثور» از خصیف آمده است که چهار نفر از انبیاء تا کنون زنده اند. دو نفر از آنهایعنی عیسی و ادریس در آسمان انند و دو نفر دیگر یعنی خضر و الیاس در زمین اند.خضر در دریا و الیاس در خشکی است ... و روایاتی دیگر از این قبیل که مشتمل برداستانهای کمیاب است » [23].
از آنچه تا کنون درباره داستان پیامبران در المیزان به اجمال اشاره گردید، تنها بخشی از دیدگاه مفسر نوآور و قرآن پژوه برجسته و ممتاز معاصر، علامه طباطبایی در این زمینه است. بی تردید بررسی همه جانبه این موضوع و ذکر داستان همه پیامبرانی که در المیزان درباره آنها بحث و بررسی شده است، در این مقال نمی گنجد.
اینک به اختصار اسرائیلیات که به اعتقاد علامه در بسیاری از معارف دین و از جمله در داستان پیامبران بسیار به چشم می خورد، می پردازیم.
3) اسرائیلیات از نگاه المیزان
اسرائیلیات در اصل به روایاتی اطلاق می شود که از منابع یهود نقل شده باشد; ولی دانشمندان در معنای این واژه توسعه داده و آن را به روایاتی نیز که از مآخذ مسیحی نقل شده باشد، اطلاق کرده اند و از باب تغلیب مسیحیات را نیز شامل دانسته اند.
این روایات به دانشمندان یهود و نصاری که مسلمان شده بودند نظیر کعب الاحبار،وهب بن منبه، تمیم داری و عبدالله بن سلام برمی گردد که با تقرب به دربار خلفا توانستنداندیشه های خرافی خویش را در بین مسلمانان انتشار دهند و برخی صحابه خوش نام مانند ابن عباس هم در شرح و توضیح داستانهای قرآن، به این اشخاص مراجعه می کردند و آنها که فرصت را بسیار مغتنم می دیدند، اندیشه های خرافی خویش را که برگرفته از تورات و انجیل تحریف شده بود، به عنوان حقایق الهی به جامعه القاءمی کردند.
علامه طباطبایی که از معدود عالمان قرآن شناس و حدیث پژوهی است که با این پدیده شوم به شدت مقابله کرده است، بر این باور است که نفوذ اسرائیلیات تا بدان پایه است که کمتر مفسری را می توان نشان داد که در دام این تلبیس شیطانی گرفتار نشده باشد و دلیل آن را هم می توان این گونه بیان داشت که علاوه بر زیرکی شیطنت آمیزجاعلان حدیث و هوشمندی آنها در جعل و نقل اسرائیلیات ، خوش باوری و ساده اندیشی گروهی از مفسران و محدثان نیز در رواج و شیوع آن بی تاثیر نبوده است . زیراآنها به دلیل جامد فکری و سطحی نگری هر گونه حدیثی را نقل کردند و بی چون و چراپذیرفتند، بدون توجه به این که آن با صریح عقل و آیات محکم قرآنی مخالف است یانیست »[24].
به اعتقاد ایشان اخباری که به دست یهود در میان اخبار ما جای داده شد، چنان ماهرانه است که از اخبار واقعی مسلمانان تمییز داده نمی شود»[25]. البته در موردی هم «هیچ نقاد با بصیرتی شک نمی کند در این که این روایات از اسرائیلیاتی است که دست جاعلان حدیث ، آن را در میانه روایات ما وارد کرده است . برای اینکه با هیچ یک ازموازین علمی و اصول مسلم دین سازگاری ندارد»[26].
در پایان این بحث به نقل دو نمونه از نقادی اسرائیلیات در المیزان که با موضوع مقال هم چندان بیگانه نیست، پرداخته می شود:
1-3) عصای موسی علیه السلام
درباره حضرت موسی علیه السلام از جمله درباره عصای آن حضرت به تفصیل در المیزان سخن گفته شده است. زیرا در روایات درباره این عصا مطالب فراوانی نقل شده است که به اعتقاد ایشان به هیچ وجه نمی تواند صحیح باشد.از آن جمله می نویسد:«در روایات عامه و خاصه آمده است که عصای حضرت موسی علیه السلام از درخت آس بهشتی بود. این عصا در اختیار حضرت آدم قرار داشت و از او به شعیب و از شعیب به موسی رسید. ازخصوصیات این عصا آن بود که در شب می درخشید و آن حضرت از آن در شب به عنوان چراغ استفاده می کرد و روزها هر جا که محتاج به غذا می شد، آن را به زمین می کوبید که بلافاصله روزی اش از دل زمین بیرون می آمد و هر وقت که موسی با آن سخن می گفت به زبان آمده، با او گفتگو می کرد».
البته باید توجه داشت که تا این جای روایت اگر از صحت سند بر خوردار باشد،محذور عقلی ندارد و قابل پذیرش خواهد بود. اما محل ایراد ادامه روایت است که علامه درباره چنین آورده است: « وقتی اژدها می شد، فاصله بین دو طرف فک آن دوازده ذراع و به روایتی چهل ذراع و به روایت دیگر هشتاد ذراع بود و وقتی روی دم خود می نشست بلندی اش تا یک مایل می شد و در بعضی [روایات] دیگر آمده است که وقتی دهن باز می کرد، یک لب خود را به زمین و لب دیگرش را بر بام قصر فرعون می گذاشت و در بعضی روایات آمده است که وقتی بارگاه فرعون را بین دندانهایش جاداد، بر مردم حمله برد. مردم برای فرار از آن چنان ازدحامی کردند که 25 هزار نفر زیردست و پا تلف شدند. جثه اش آن قدر بزرگ بود که یک شهر را پر می کرد و در روایتی آمده است که فرعون از دیدن آن چنان وحشت کرد که جامه خود را آلوده ساخت و دربعضی از آن روایات آمده است که ازآن به بعد تا وقتی که زنده بود به مرض اسهال دچاربود و...»[27].
علامه پس از نقل مفصل این روایات به نقد حکیمانه آن پرداخته، ضعف و سستی بسیاری از این اوصاف عجیب و شگفت را روشن می سازد[28].
2-3) هاروت و ماروت
در تفسیر آیه 102 سوره بقره پس از بحث مفصل و ژرف پیرامون دو فرشته الهی که قرآن آن دو را به نامهای هاروت و ماروت معرفی کرده، پس از نقل احادیثی از تفسیر«الدرالمنثور»سیوطی، که مدعی صحت سند آن روایات است، می فرماید:« بی تردید این یک داستان خرافی است که برای فرشتگان خدا ساخته اند; در حالی که قرآن به پاکی وطهارت آنها از شرک و معصیت تصریح کرده است. آن هم چنین شرک و معصیت شنیع،یعنی بت پرستی و قتل و زنا و شرب خمر که در طی این روایات به آنها نسبت داده شده است. علاوه بر این، آیا مضحک نیست، ستاره زهره را زن بدکار و مسخ شده ای بپنداریم؟! با این که می دانیم از نظر آفرینش و خلقت پاک است و خداوند هم به آن قسم یاد کرده است و فرموده: «الجوار الکنس (4) » [تکویر16] که گفته اند: منظور ستارگان مریخ ومشتری و زهره و زحل و عطاردند. خلاصه این داستان و داستانی که در روایت قبل ذکرشده، مطابق افسانه هایی است که یهود درباره هاروت و ماروت می گویند، ی شباهت به خرافات یونانیان قدیم درباره ستارگان و نجوم نیست. از اینجا برای جویندگان دقیق روشن می شود که این گونه احادیث که در آن لغزشهایی به پیغمبران خدا نسبت داده شده، به بافته های یهود (اسرائیلیات) آمیخته است و این خود می رساند که آنها در صدراسلام نفوذ مرموز و عمیقی در میان محدثان داشته اند و انواع مطالبی را که می خواسته اند، در احادیث آنان داخل کرده اند[29].
به اعتقاد علامه طباطبایی اگرچه اسرائیلیات در بخشهای وسیعی از معارف راه پیداکرده است; ولی یکی از مهمترین قلمروهای آن داستان پیامبران و سرگذشت امتها واقوام پیشین است[30] و بیشتر این روایات اسرائیلی به کعب الاحبار یهودی الاصل برمی گردد که به هیچ وجه نباید به آنها اعتنا کرد[31].
منابع
1- طباطبایی، سید محمدحسین، چاپ بنیاد علامه طباطبایی، چ 2، 1364 ش. المیزان،13/493
2- علی الاوسی، روش علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، ترجمه سید حسین میر جلیلی، سازمان تبلیغات اسلامی، چ اول، 1370ص 197.
3- همان، ص 241 - 240
4-طباطبایی، پیشین
5- همان 8/470 .
6- همان، 11/209
7- همان، 15/570
8- همان 15/1/51
9- همان، 15/574-573
10- همان، 17/327
11- همان، 17/251
12- همان، 17/263-262
13- همان، 17/268-263
14- همان، 17/249
15- همان، 17/252-251
16- همان، 17/324-323
17- همان، 17/327
18- همان، 17/328-327
19- همان، 13/597
20- همان، 13/598
21- همان، 13/574
22- همان، 13/574
23- همان، 13/600/599
24- پژوهش های قرآنی، ش 2، ص 163، نیز بنگرید: علی الاوسی، پیشین، ص 241.
25- طباطبایی، پیشین، 12/165
26- همان، 14/103
27- همان، 8/310-309
28- همان، 8/312
29- همان، 1/324
30- همان، 12/155
31- همان، 17/325
32- همان، 8/470
پی نوشتها:
1) حشویه برخی از محدثین هستند که حجیت عقل ضروری را در قبال روایات باطل نموده و به هر روایت واحدی هر چند مخالف با برهان عقل باشد تمسک می جویند و با چنین روایاتی حتی معارف یقینی را اثبات می کنند.!» [5].
2) جز تو خدایی نیست. تو را منزه می شمارم. به راستی من از ستمکاران بودم.
3) بنده ای از بندگان ما را یافتند که به او از نزد خود رحمت داده ایم و دانش آموخته ایم.
4) قسم به ستارگانی که حرکت می کنند و پنهان می شوند.