مردم سالاری علوی

پس از کشته شدن عثمان، مردم مجالی پیدا کردند و با وزیدن نسیم آزادی در جامعه، با شور و جدیت در صحنه حاضر شدند و علی علیه السلام را بر مسند خلافت نشاندند. حکومتی که آن روز مردم بر سر کار آوردند، دقیقا منطبق با مردم سالاری دینی بود.

اندیشه سیاسی علوی در نامه های نهج البلاغه نامه (1)

پس از کشته شدن عثمان، مردم مجالی پیدا کردند و با وزیدن نسیم آزادی در جامعه، با شور و جدیت در صحنه حاضر شدند و علی علیه السلام را بر مسند خلافت نشاندند. حکومتی که آن روز مردم بر سر کار آوردند، دقیقا منطبق با مردم سالاری دینی بود.

بنده دیگری مباش!

در دنیای امروز، هیچ واژه ای زیباتر از دموکراسی و مردم سالاری نیست. آزادی به مفهوم دقیق و صحیح کلمه، ایده آل همه ملتهای جهان است. چه بسیارند جوانان کم سن و سال و پرنشاطی که با همّت والای خویش، تن به عملیّات انتحاری و استشهادی می دهند، تا از این رهگذر، فریاد مظلومیّت خویش را به گوش جهانیان برسانند و به دشمنان مردم سالاری و آزادی، ضربه ای بزنند.

در اندیشه سیاسی علوی، انسان، آزاد آفریده شده و به هیچ وجه مجاز نیست که حلقه بردگی و بندگی دیگری را بر گردن نهد. به همین جهت بود که به فرزند گرامیش حضرت امام مجتبی علیه السلام - فرمود:

«لا تَکُنْ عَبْد غَیْرِکَ فَقَدْ جَعَلَکَ اللّه ُ حُرّا(1)».

«بنده دیگری مباش؛ زیرا خداوند تو را آزاد آفریده است».

حرّیّت، معنای زیبایی دارد. مقابل حریّت، عبودیّت است. عبودیّت نه به معنای نیایش گری در برابر معبود مطلق که مطابق فطرت پاک انسان است و در پرتو آن، راه آزادی واقعی که راه رشد و کمال و پویندگی است، برای انسان روشن و هموار می شود؛ بلکه به معنای بردگی و خواری و فرومایگی در برابر دیگران که در حقیقت، بردگی هواهای نفسانی و شهوات شیطانی و گریز از «من» عقلانی است. همان هم که در برابر قلدرها و حکّام جور و زورگویان و عمّال آنها سرسپردگی می کند و همچون غلامی حلقه به گوش در برابر آنها به کرنش و چاپلوسی می پردازد، در حقیقت، برده هواهای نفسانی خویش است. چه بسیارند که از آزادی، برداشتی غلط و تفسیری بردگانه ارائه می کنند و با فرو غلتیدن در بی بند و باری و هرزگی، خود را آزاد می پندارند؛ حال آنکه این آزادی عین بردگی است. به قول منتسکیو:

«آزادی؛ عبارت از این است که انسان حق داشته باشد هر کاری را که قانون اجازه داده و می دهد، بکند و آنچه قانون منع کرده و صلاح او نیست، مجبور به انجامش نباشد(2)».

هر اندازه انسان در اطاعت ها و مخالفت ها و باید و نبایدها از عقلانیّت فاصله بگیرد، گرفتار بندگی شوم و بردگی مذموم است. آنها که «آزادی را در این می دانند که حق داشته باشند مسلّح باشند و زور بگویند(3)» به غلط خود را آزاد می پندارند و در حقیقت به جای آب، گرفتار سراب شده و به امید دسترسی به ساحل نجات، در گرداب هلاک فرو غلتیده اند. آنها که آزادی را با ابتذال و هرزگی اشتباه گرفته اند و ندانسته اند یا نخواسته اند بدانند که آزادی به معنای حفظ اعتدال در همه ابعاد زندگی و پرهیز از هرگونه افراط و تفریط است، هرگز روی سعادت نمی بینند. آزادی یعنی آرامش خاطر؛ یعنی اعتماد به زندگی و جهان هستی و آفریننده بزرگ آن، یعنی در مسیر تکامل، گام زدن. «آزادی این نیست که هر کس هرچه دلش می خواهد، بکند(4)».

رسالت سنگین مقام ولائی

دین حق؛ پیام آور آزادی است. مقام رهبران راستین دینی مقام مولویّت است. مولویّت آنها رسالتی بس سنگین و طاقت فرسا به همراه دارد. این مولویّت، روحیّه مردم ستیزی و تهاجم قلدرمنشانه و صبغه اشغالگری و حق کشی و قتل و تجاوز و چپاول و غارت ندارد. این مولویّت، به اهتزاز درآورنده پرچم عدل و آزادی و مظهر عدل و رحمت و رأفت و مسند پدری و معلّمی و خیرخواهی است.

پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در روز غدیر، خود و علی را «مولا» نامید و به مردم اعلام کرد که:

«من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه»: «هر که را من مولایم، علی مولاست».

آنگاه دردمندانه و مشفقانه دست به دعا برداشت و به پیشگاه مولای همه مولایان عرضه داشت:

«اللهمّ والِ مَنْ والاه و عادِ مَنْ عاداه و انْصُر مَنْ نَصَرَه و اخذُلْ مَنْ خَذَلَه(5)».

«خدایا تو دوست و پشتیبان کسی باش که او را دوست و پشتیبان باشد و دشمن کسی باش که او را دشمن باشد و یاری کن کسی که او را یاری کند و به خود واگذار هر که از یاری او سر باز زند».

مولوی از این مولویّت، برداشت زیبایی کرده است:

زین سبب پیغمبر بااجتهاد

نام خود و آن علی مولا نهاد

گفت: هرکس را منم مولا و دوست

ابن عمّ من علی مولای اوست

کیست مولا؟ آنکه آزادت کند

بند رقیّت ز پایت واکند

چون به آزادی نبوّت هادی است

مؤمنان را ز انبیا آزادی است

ای گروه مؤمنان شادی کنید

همچو سرو و سوسن آزادی کنید(6)

در حقیقت، اگر کسی پیام آور آزادی نباشد و عقل و دل آدمی را نپروراند و فضای حیات جسمی و روحی او را با شمیم عدل و آزادی معطّر نسازد و او را به خاطر لقمه ای نان و سه چهار متری پارچه برای پیراهن و تنبان به بیگاری و بردگی و فرومایگی بکشاند، شایسته مولویّت و سروری نیست.

همان طوری که چنین مولویتی در خور انبیا و اولیای الهی است، تبعیّت از آن نیز در خور هر کسی نیست؛ بلکه در خور اهل ایمان است(7). این مولویّت، از دیدگاه قرآن مجید ویژگی هایی دارد. قرآن در وصف مولای راستین امّت اسلامی و بیان ویژگی های آن می فرماید:

«...یَأْمُرُهُمْ بِالمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ المُنْکَرِ وَ یَحِلُّ لَهُمُ الطّیّباتُ وَ یُحرّمُ عَلَیْهمُ الخَبائِث وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إصْرَهُمْ و الأغْلالَ الّتی کانَتْ عَلیهُمْ....(8)».

«آنها را امر به معروف و نهی از منکر می کند. به حلال بودن پاک ها و حرام بودن پلیدها بر آنها حکم می دهد و بارهای گران و زنجیرهایی را که بر دست و پای ایشان بود، فرو می نهد».

گوستاو لوبون که از سخنانش پیداست، به طور کامل تحت تأثیر شخصیت والای پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله قرار گرفته، به نقل داستانی از گفتگوی فرستادگان خلیفه دوم با پادشاه ایران می پردازد. طبق گفته وی، شاه ایران از آنها می پرسد: رفتار و کردار پیغمبر شما چگونه بود؟ آنها پس از شرح مفصلی درباره بدبختی ها و فرومایگی ها و فلاکت های خود می گویند:

«خداوند مرد سرشناسی از میان ما برانگیخت... خداوند در دل ما انداخت که از او پیروی کنیم و ما دانستیم که گفتار او گفتار خدا و آنچه دستور دهد، دستور خداوند است. او به ما فرمود: پروردگار شما چنین گوید: ...آفریننده هر چیز منم و بازگشت همه به سوی من است. رحمت من شما را فراگرفت. پس این مرد را به سوی شما برانگیختم تا شما را بدان راه راستی که موجب رهایی شما از عذاب پس از مرگ است، راهنمایی کند و شما را به سرمنزل سعادت و آسایش برساند و ما اکنون گواهی دهیم که او خود حق بود و از نزد پروردگار حق به نزد ما آمده بود(9)».

نیاز مستمر

امت اسلامی در هیچ عصر و زمانی از مولای راستین الهی، بی نیاز نیست. تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله زنده بود، جامه زیبای مولویّت، تنها بر اندام او راست و استوار و مبارک بود. او قبل از ارتحال خود، باید تکلیف مولویّت امّت را روشن کند. مولای منصوب او کسی است که به استثنای مقام والای نبوت و رسالت، با او سنخیّت کامل داشته باشد و نه تنها عادل، بلکه باید معصوم باشد تا بتواند راه او را ادامه دهد و دین راستین او را استمرار بخشد و پیام آزادی بخش پیامبر را در گوش جان های مستعد، زمزمه کند و مؤمنان را شاد و همچون سرو و سوسن، آزاد سازد. اگر غیر از این باشد، مولا نیست. هر چند سیاست مدار و قلدرمآب باشد.

اصولاً حکومت در عصر حضور معصوم، حق مسلّم اوست و احدی را نسزد که با حضور او و بدون اذن او، بر این مسند والا که همان مسند مولویّت راستین و رهایی بخش بشریّت است، تکیه بزند. شیخ الرئیس، معتقد بود که نیاز بشر به پیامبران به لحاظ نیاز آنها به قانون و مجری قانون است. از این جهت است که باید پیامبری از جنس انسان ها در میان مردم باشد، تا هم قانون گذار و هم مجری قانون باشد(10). از نظر او «آنچه معقول و مشروع است، یک کاسه بودن رهبری و جامعیّت نظام حکومتی می باشد. در نظام جامع حکومتی، حاکم، نبی و نبی، حاکم است. حال سؤال این است که پس از پیامبر چه باید کرد؟ آیا کلیه ویژگی های یک پیامبر که عبارت از وحی، عصمت و اعجاز است، تعطیل می شود یا تنها برخی از این امور به تعطیلی می گراید؟(11)».

قطعا اگر در هر پدیده ای علّت محدثه، مهم است، علت مبقیه هم مهم است. اگر یک رهبر الهی و انقلابی با تکیه بر خدا و مردم، بنایی رفیع -همچون اسلام که از هیچ حادثه ای گزند نمی بیند- به وجود بیاورد، خود باید برای بقای آن نیز چاره اندیشی کند. یک رکن مهم بقای آن بنای رفیع، قرآن است که خداوند متعال در آیه 10 سوره حجر(12) گوشزد کرده است که خودش قرآن نازل کرده و خودش عهده دار حفظ آن شده است.

این، همان قانونی است که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله آن را از مجرای وحی دریافت کرده است. رکن دیگر چاره اندیشی پیامبر خدا برای مسأله رهبری و جانشینی است. شیخ الرئیس، معتقد بود: «واجب است که پیامبر برای بقای قوانین خود در مورد مصالح انسانی، تدبیری عظیم به کار برد(13)».

«راستی این تدبیر عظیم چیست؟ قوانین نبوی در همه زمینه ها تام و کامل است. ولی قانون، مجری می خواهد. مجری باید کسی باشد که مردم به اندازه پیامبرشان به او ایمان و اعتماد داشته باشند. بنابراین، پیامبر دو تدبیر مهم و عظیم اندیشیده است: یکی جامعیّت قوانین و دیگری جامعیّت مجری(14)».

هیچ کس مدعی نشده است که جانشین معصوم و منصوص، کسی غیر از علی است. یا پیامبر، جانشین معصوم و منصوص دارد یا ندارد. شیعه می گوید: دارد. اهل سنت می گوید: ندارد. خواجه طوسی می گوید:

«هما مختصّان بعلیٍ علیه السلام (15)»: «نص و عصمت، مخصوص علی علیه السلام است».

اگر گفته شود: ندارد، در حقیقت، ادعای پوچی است؛ یعنی گوینده مدعی شده است که رهبر بزرگ اسلام، آن تدبیر عظیمی که وظیفه اش بوده، انجام نداده است. آیا ممکن است یک رهبر معصوم از انجام وظیفه خود تخلّف کند؟ و اگر گفته شود: دارد، آن رهبر معصوم و منصوص کسی جز علی علیه السلام نیست؛ چراکه هیچ کس در عالم اسلام و طی تاریخی طولانی در مورد غیر او چنین ادعایی نکرده است.

خلافت های غیر الهی و غیر مردمی

این حقیقت بر کسی پوشیده نبود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله انجام مسؤولیت خود را ناتمام نگذاشته و با توجه به بُعد مردم سالارانه حکومت، از مردم بیعت گرفته و انتظارش این بوده که حکومت اسلامی با حفظ همه ویژگی های خود به وسیله مردم ادامه و استمرار یابد. به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و کودتای سقیفه فرمود:

«أما واللّه لقد تقمّصها ابنُ أبی قُحافة و إنّه لَیَعْلَمُ أنّ محلّی منها محلُّ القطبِ من الرّحی(16)».

«آگاه باشید، به خدا سوگند که پسر ابی قحافه، جامه خلافت را به تن کرد؛ حال آنکه می دانست که جایگاه من نسبت به خلافت همچون جایگاه محور برای سنگ آسیاست».

در حکومت ابوبکر، هم مراعات نص و عصمت نشد و هم به بُعد مردم سالاری حکومت بی توجهی شد. عمر، معتقد بود که بیعت ابوبکر، فلته ای بود که خداوند شرّ آن را دفع کرد(17). گردانندگان حکومت سقیفه، به مصاحبت و همراهی ابوبکر با پیامبر استدلال می کردند؛ ازاین رو حضرت با شگفتی فرمود:

«واعجبا! أتکونُ الخلافة بالصّحابةِ و لا تکونَ بالصّحابةِ و القرابةِ؟(18)».

«شگفتا! آیا خلافت به مصاحبت و همراهی پیامبر است و نه به مصاحبت و قرابت».

اگر کسی، هم مصاحب پیامبر باشد و هم قرابت روحی و جسمی داشته باشد و به لحاظ سنخیّت، طبق آیه مباهله(19) به منزله پیامبر، بلکه نفس شریف او باشد، اولویّت دارد یا آنکه فقط مصاحبت داشته است؟. مصاحبت، بدون سنخیّت، چه فضیلتی برای مصاحب به همراه می آورد؟

گر در یمنی چو با منی پیش منی

ور پیش منی چو بی منی در یمنی

وانگهی در کنار مصاحبت و قرابت، اصل مهم مردم سالاری هم باید رعایت می شد که نشد. مصاحبت اگر نباشد، مهم نیست. حاکمان و زمامداران نسل های بعد قطعا مصاحبت ندارند. ولی قرابت که در خویشاوندی جسمی خلاصه نمی شود -و گرنه عمو و عموزاده و عمه زاده هم باید در لیست رهبری و زمامداری گنجانیده شوند- حتما باید باشد. بُعد مردم سالاری حکومت هم نباید تعطیل شود.

بی جهت نیست که به روایتی، حضرتش به دنبال سخن فوق [در مورد ابوبکر[ فرمود:

فإن کنتَ بالشّوری ملکتَ أمورهم

فکیف بهذا و المُشیرونَ غُیَّب

و إن کنتَ بالقربی حجَجْتَ خَصِیمَهُم

فغیرُکَ أولی بالنّبیِّ و أقْرَبُ

«اگر از راه شورا و رأی مردم، زمام امور مردم را به کف گرفته ای، این چگونه مردم سالاری و شورایی است که رأی دهندگان و طرف های مشورت از صحنه غایب بودند و اگر به قرابت، با خصوم و مخالفان خود به احتجاج و مناظره برخاسته ای، جز تو، کس یا کسانی به پیامبر، شایسته تر و نزدیک ترند».

فاجعه باز هم تکرار شد. ابوبکر به هنگام مرگ خود به مردم، بی اعتنایی کرد و خلیفه انتصابی بر سر کار آورد و این، بدعتی بزرگ بود. باز هم حضرت با حیرت و شگفت زدگی فرمود:

«فیا عجبا! بینا هو یستقیلُها فی حیاتِهِ إذْ عَقَدَها لاخَر بعد وفاتِهِ(20)».

«شگفتا! او در زمان حیاتش تقاضای فسخ بیعت -آن هم بیعت آبکی و جبری- می کرد؛ ولی عروس خلافت را برای بعد از مرگش -خودسرانه- به عقد دیگری درآورد».

بنابراین، هر چند خلافت خلیفه اوّل، ظاهری انتخابی داشت؛ ولی خلافت خلیفه دوم، آشکارا انتصابی بود.

و همین ماجرای تأسف بار در خلافت خلیفه سوم در قالب شورای انتصابی تکرار شد. قصه پر غصه این شورا، رقّت بار و نگفتنی است. جامع ترین تعبیر، همان است که حضرتش با استغاثه به درگاه خداوند فرمود:

«فَیا لَلّهِ و لِلشّوری(21)».

برگردان این جمله کوتاه و پرمعنی به زبان فارسی، بسی دشوار است. مضمون آن چنین است: «بار خدایا! کمکم کن از آن شورایی که تشکیل شد و از آن مشورت بی محتوا و شومی که صورت گرفت».

عمق فاجعه آن خلافت انتصابی هنگامی آشکار می شود که ببینیم مسندنشین آن چنین است:

«کَراکِبِ الصّعبةِ إن أشْنَقَ لها خَرَمَ و إن أسْلَسَ لها تَقَحَّمَ، فمُنِیَ النّاسُ لَعمرُاللّه بِخَبْطٍ و شِماسٍ و تَلَوُّنٍ و اعتراضٍ(22)».

«او همچون سوار بر شتر سرکش بود که اگر مهار را محکم بگیرد، بینی شتر پاره می شود و اگر رها کند، به هلاکت افتد. سوگند به خدا مردم در زمان او گرفتار خبط و تلوّن و گمراهی بودند».

و عمق فاجعه ای که از دسترنج آن شورای انتصابی به بار آمد در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام این گونه تبلور یافت:

«إلی أن قامَ ثالثُ القومِ نافجا حِضْنَیْهِ بینَ نَثْیلِهِ و مُعتَلَفِهِ و قامَ مَعَه بَنوأبیهِ یَخْضِمُونَ مالَ اللّه ِ خَضْمَ الإبِلِ نِبْتَةَ الرّبیعِ(23)».

«تا آن که سومی به پا خاست(به حکومت رسید)، در حالی که هر دو جانب خود را میان موضع دفع و تغذیه، باد انداخته بود و خویشاوندان پدریش با او بپا خاستند(قدرت یافتند) و مال خدا را همچون شتری که در بهاران به چرای سبزه زارها مشغول است، خوردند و متورّم شدند».

رمز فاجعه

چرا چنین شد؟ کجای کار عیب داشت؟ گردانندگان خلافت، هم خدا را حذف کردند، هم مردم را. خدا حذف شد؛ چراکه جانشینی که او توسط پیامبرش به مردم اعلام کرده بود، خانه نشین شد. مردم حذف شدند؛ چراکه اجازه ندادند آنها به صحنه بیایند و خلیفه مردمی و دل سوز و متعهّد را بر سر کار آورند. اگر چنین نیست، چرا با کشته شدن عثمان، مردم مجالی پیدا کردند و با وزیده شدن نسیم آزادی در محیط زندگی، سرسختانه به میدان آمدند و علی را به مسند خلافت نشاندند؟ هر چند چهره های ضدّ مردمی کوشیدند که راه اسلاف خود را ادامه دهند و بار دیگر علی علیه السلام را خانه نشین کنند.

حکومتی که مردم بر سر کار آوردند، دقیقا منطبق با ضوابط و اصول مردم سالاری دینی بود. حضرت خود در نامه ای به اهل کوفه به این مطلب توجه داد و نوشت:

«بایَعَنی النّاسُ غیرَ مُستکْرَهینَ و لا مجبرینَ بلْ طائعینَ مخیّرینَ(24)».

«مردم بدون اکراه و اجبار، بلکه از روی رغبت و اختیار با من بیعت کردند».

در حقیقت، در تاریخ حکومت و سیاست، زیباترین پدیده ای بود که برای نخستین بار اتفاق افتاد. قطعا آزادی و اختیار و انتخاب مردم، توأم با رشد و شعور و آگاهی بود. مردمی که حوادث بیست و پنج ساله دوران پس از ارتحال نبوی را تجربه کرده بودند کاملاً رشید بودند و بیست و پنج سال، ناکامی و خفقان و استبداد -آن هم سخت ترین و دشوارترین نوع آن که همانا استبداد دینی است- را جبران کردند. آن روزها مردم طعم شیرین آزادی و دموکراسی دینی را چشیدند و به آیندگان مسلمان یاد دادند که باید در صحنه باشند و در تشکیل حکومت دینی از هیچ گونه تلاش و فداکاری صرف نظر نکنند.

صحنه زیبای بیعت مردم را که در آن عقل و احساسات، شعور و شعار و آگاهی و عاطفه به هم درآمیخته و بزرگ ترین حماسه تاریخ را آفریده بود، خود حضرت به زیبایی توصیف کرده است:

«فما راعَنی إلاّ و النّاسُ کعُرفِ الضَّبُعِ إلیَّ یَنْثالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جانبٍ حتّی لقد وطِی ءَ الحَسَنانِ و شُقَّ عِطْفایَ(25)». «مردم چنان از هر طرف به سوی من هجوم آوردند که حسنین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردایم پاره شد».

نمونه آن را تنها بعد از قرن ها در انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی قدس سره مشاهده کردیم.

آری پس از قتل عثمان، مردم خسته از تاخت و تاز متجاوزین به بیت المال، گمشده خود را یافته بودند. آنها کسی را بر مسند خلافت نشاندند که هیچ انگیزه ای جز اطاعت خدا و خدمت به مردم نداشت. او عاشق مقام و شیفته ریاست و حکومت نبود. او اگر مسأله اطاعت خدا و خدمت به مردم برایش مطرح نبود، یک لحظه هم در مسند حکومت باقی نمی ماند و اگر مردم به صحنه نمی آمدند او هم به صحنه نمی آمد. خودش پس از سوگندی محکم و جانانه فرمود:

«لو لا حضورُ الحاضِر و قیامُ الحجّةِ بِوجودِ النّاصِرِ و ما أخذ اللّه ُ علَی العُلماءِ أن لا یُقارّوا علی کِظّةِ ظالمٍ و لا سَغَبِ مظلومٍ لألقیتُ حبلها علی غاربِها و لسقیتُ آخرها بکأسِ أوّلِها و لألْفیتم دنیاکم هذه أزهدَ عندی مِنْ عفطةِ عنزٍ(26)».

«اگر مردم در صحنه حاضر نمی شدند و با وجود یاران متعهّد، اتمام حجّت نمی شد و خداوند از عالمان وظیفه شناس پیمان نگرفته بود که بر سیری ظالم وگرسنگی مظلوم، آرام ننشینند، افسار شتر خلافت را بر کوهانش می انداختم و فرجام خلافت را به جام آغاز آن، آب می دادم و (آن وقت) خوب می فهمیدید که دنیای شما نزد من از عطسه یک ماده بز خوارتر است».

این سخن تابلوی زیبایی است از مردم سالاری علوی که تنها به فکر قشر محروم جامعه است و به هیچ قیمتی راضی نمی شود که گروهی اندک از آلاف و الوف برخوردار باشند و اکثریت مردم همواره «هشتشان در گرو چهار» باشد. او یار مظلومان و پشتیبان محرومان بود و در گفتار و کردار، آن را اثبات کرد. او به همه حاکمان، درس ساده زیستی و مردم داری و خدمت داد. او فرمود:

«لأنصفنّ المظلوم و لأقودَنَّ الظّالمَ بخزامتِهِ حتّی أوردهُ منهل الحق و لو کان کارِها(27)». «من حق مظلوم را می ستانم و بر بینی ستمکار مهار می زنم، تا او را به سرچشمه حق و عدالت برسانم. هرچند ناخشنود باشد».

مولوی که به نقش الگوآفرینی حضرت در امر خلافت توجه داشته، می گوید:

زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم

تا امیران را نماید راه و حکم

تا بیاراید به هر تن جامه ای

تا نویسد او به هر کس نامه ای

تا امیری را دهد جان دگر

تا دهد نخل خلافت را ثمر

میری او بینی اندر آن جهان

فکرت پنهانیت گردد عیان

جهد پیغمبر به فتح مکه هم

کی بود در حبّ دنیا متّهم(28)

 


1. نهج البلاغه، نامه 31.

2. روح القوانین، ص 294.

3. همان، ص 293.

4. همان، ص 294

5. تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 589.

6. کلیات مثنوی، ج 6، ص 117 (انتشارات اسلامیه).

7. قرآن در وصف آنها می فرماید: «الّذین هُم بایاتنا یؤمنون* الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الأمّیّ الّذی یجدونه مکتوبا فی التوراة و الإنجیل». (اعراف، 157 و 156).

8. اعراف، 157.

9. گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 129، چاپ سوم، کتابفروشی اسلامیه، 1358.

10. او می گوید: «فواجب إذن أن یوجد نبیٌّ و واجب أن یکون إنسانا». (الشفاء، الالهیّات، مقاله 10، فصل 2، ص 442، چاپ مصر، 1380 ه.ق).

11. فصلنامه علوم سیاسی، شماره 26، مقاله جایگاه عصمت در اندیشه سیاسی بوعلی سینا، ص 111.

12. «انّا نَحنُ نزَّلناَ الذِّکْرَ و إنّا لَهُ لحافِظُونَ».

13. همان(فصلنامه علوم سیاسی)، ص 112.

14. همان.

15. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قسم الالهیّات، ص 188، مؤسسه الإمام الصادق، قم، 1357.

16. نهج البلاغه، خطبه 3.

17. صحیح بخاری، ج 8، ص 208 تا 211 و الصواعق المحرقه، ص 10 تا 14.

18. نهج البلاغه، حکمت 181.

19. در آیه مباهله، طبق دستور خداوند به مسیحیان نجران فرمود: «...تعالوا ندعُ أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم...». (آل عمران، 61). منظور از فرزندان، حسنین و از زنان، فاطمه و از انفس، علی است.

20. نهج البلاغه، خطبه 3 (خطبه معروف شقشقیّه).

21. همان.

22. همان.

23. همان.

24. نهج البلاغه، نامه 1.

25. نهج البلاغه، خطبه 3.

26. همان.

27. بحارالانوار، ج 32، ص 49، ح 33.

28. کلیات مثنوی، ج 1، ص 107.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان