یکی از اقدامات کتابخانه مسجد اعظم، انتشار مجله ای به نام «مسجد اعظم » بوده است. از نکات مثبت این مجله، چاپ مقالات علمی و مفیدی بوده که توسط نویسندگانی توانا و دانشمند نگاشته شده است. از جمله آن مقالات، مقاله «تفسیر سوره حمد» اثر مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری - اعلی الله مقامه - می باشد. به مناسبت چاپ ویژه نامه «کتابخانه مسجد اعظم » این مقاله ارزشمند را بدون هیچ گونه دخل و تصرفی چاپ می کنیم.
پیام حوزه
بسم الله الرحمن الرحیم
این جمله مبارکه، آیه ای از آیات قرآنیه است که در صدر این کتاب مبین و در صدر هر یک از سوره های آن (به استثنای سوره برائت) واقع شده; و هر یک از کلمات آن دارای حقایقی است.
اگر مقصود از اسم در این آیه شریفه، آن الفاظی باشد که دلالت بر ذات، یا بر ذات دارای صفات می کند، نزدیک تر به ذهن این است که باء در بسم الله متعلق و مربوط به ابتدایی «مصدر مضاف » یا ابتدء «فعل مضارع » باشد که معنی چنین می شود ابتداء می کنم به ذکر نام خداوندی که رحمن و رحیم است. یا شروع من در نازل کردن این آیات بینات، به اسم خداوند رحمن و رحیم است.
ولی اگر مقصود از اسم، عناوین و حقایقی باشد که به واسطه آن ها خداوند متعال شناخته می شود مانند: رحمن، رحیم، عالم، قادر، رب، حی، مدرک و امثال این ها: مناسب تر این است که حرف باء متعلق به سر تا پای انزال سوره مبارکه یا قرآن کریم باشد.
یعنی: قرآن یا این سوره را به عنوان رحمانیت و رحیمیت خداوند متعال نازل می کنم، برای این که نزول جمیع برکات که اهم آن ها نعمت نزول وحی و فرستادن آیات بینات است، از صفت رحمانیت و رحیمیت سرچشمه می گیرد، و در سایه جلوه رحمت حق صورت تحقق و وجود به خود می گیرد، و علم و قدرت و حکمت و امثال آن، از نام های مقدسه; در رتبه بعد از رحمت، تاثیر در نزول برکت یا چگونگی آن دارد.
و ان شاءالله تعالی ثابت می کنیم که صفت رحمانیت هم بر رحیمیت مقدم است و وجه تقدم کلمه شریفه رحمن بر رحیم در این آیه مبارکه ظاهر می شود.
اسرار حذف متعلق
اهل ادب توجه دارند که لفظ باء و امثال آن که معنی ربطی و ظرفی دارند; چون بر کلمه ای داخل شوند آن را مرتبط و متعلق به ما قبل آن می کنند که یا در کلام ذکر شده و یا محذوف است، و هر گاه در کلام نباشد سری و نکته ای برای آن می باشد.
اهل شعر و ادب در زمان سابق; از ادب قرآن کریم بهره مند بودند و همان طوری که خداوند متعال اول دفتر را به نام نامی خود می گشاید، آنان نیز از این منبع فصاحت و بلاغت و توحید و ادب پیروی می نمودند.
سعدی می گوید:
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع و پروردگار و حی و توانا
نظامی می گوید:
به نام آن که هستی نام از او یافت
فلک جنبش; زمین آرام از او یافت.
این دو سخن پرداز شیرین سخن، هر دو از روش کتاب پرافتخار آسمانی خود بهره گرفته اند، ولی نظامی مانند قرآن کریم متعلق کلمه را ذکر ننموده و سعدی ذکر کرده و گویی تصریح کرده است که: اول و آغاز دفتر به نام ایزد دانا می باشد. اینک ما برای این که بر فارسی زبانان روشن شود که نیاوردن متعلق و خود داری از ذکر آن مزیت و ترجیح دارد; جهاتی را یادآور می شویم:
1. مبالغه در تادب و تعظیم خداوند متعال اقتضا دارد که هیچ کلمه ای بر اسم حضرتش مقدم نباشد گرچه کلمه «ابتدائی » یا «ابتدء» و یا «اول دفتر» و امثال آن باشد. و اما کلمه اسم که بر الله (که معرف حقیقت و ذات حق است) مقدم شده، از روی ناچاری است، زیرا اگر بفرماید: بالله الرحمن الرحیم خلاف مقصود خواهد بود، چون کلمه باء معنی استقلالی ندارد.
2. اگر باء متعلق به «ابتدائی » یا «ابتدء» باشد ذکر آن خالی از حزازت و منقصت نیست، زیرا این که سرآغاز کلام به نام اوست; مشهود و واضح است و نیاز به ذکر ندارد و تصریح به آن مانند کسی است که در ابتدای کلام خود بگوید: سخن می گویم، و شروع به سخن کند.
3. چون در آیه شریفه متعلق کلمه باء معین نشده و مذکور نیست، هر کسی می تواند برای کلام خود یا برای کار خود چه در ابتدا و چه در وسط، از آن استفاده کند و بر وفق مقصود خود این آیه مبارکه را تطبیق کند. خداوند متعال در سوره هود [آیه 41] از حضرت نوح نقل می کند که به قوم خود گفت:
سوار شوید در کشتی به نام خدا از آغاز جریان آن تا هنگام استقرار آن «و قال ارکبوا فیها بسم الله مجریها و مرسیها...»
و اگر کلمه «ابتداء» مثلا ذکر می شد قابل نبود که این جمله هم راجع به ابتدا و هم انتها گفته شود، و اگر متعلق انزل باشد باز قابل تطبیق بر موارد متعدده نیست، و همچنین اگر اقول و مانند آن ها باشد.
خلاصه آن که این آیه شریفه به شهادت آیات و روایات، شعار اولیا و انبیا و اهل ایمان بوده و هست. در ابتدای کلمات و اعمال خارجی و گاهی در وسط، گفته می شود، و گاه مقصود استعانت یا تبرک است بدون این که نظر به ابتدا باشد و این که در ابتدا مذکور می شود برای این است که از اول از نام خداوند متعال استمداد شود و این آیه مبارکه با همین لفظ بر تمام موارد قابل تطبیق است، ولی در صورتی که متعلق ذکر شود قابل تطبیق بر جمیع موارد نیست.
4. گفتیم اگر مقصود از اسم همان لفظ مرادف با نام باشد به نظر می رسد که مثل (ابتدء) محذوف باشد و لفظ (باء) متعلق به آن باشد; و اگر مقصود از آن «عنوان » باشد، مثل این است که متعلق، به مثل «انزل » یا «اقول » باشد، ولی مخفی نماند که این مقدار، یقینی و لازم است، ولی ممکن است که متعلق بیش از آن چه ذکر شده، باشد، مثلا مقصود این باشد که: ابتدا به نام خداست و تبرک به نام او است و تعظیم به نام او است. و از اسم نیز، هم لفظ مراد باشد وهم عنوان، و متعلق محذوف هم مناسب با هر دو معنی باشد.
یعنی مقصود این باشد که: ابتدا می کنم و تبرک می جویم و یاری می طلبم و... به نام خدا و این آیات را نازل می کنم و این کلمات را ایجاد می کنم از جهت جلوه رحمت و رحمانیت او، و احتمال جمیع این معانی برای این است که متعلق محذوف است و می گویند: حذف متعلق قرینه عموم است.
تحقیق در باره کلمه اسم
کلمه اسم به طور مفرد و جمع در عده ای از آیات کریمه قرآن ذکر شده است قوله تعالی «وعلم آدم الاسماء کلهاثم عرضهم علی الملائکة (1) » «و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا (2) » و قوله تعالی «سبح اسم ربک الاعلی (3) » و قوله تعالی «اقرء باسم ربک الذی خلق (4) » و قوله تعالی «فله الاسماء الحسنی (5) »
لذا برای روشن شدن حقیقت معنی این کلمه، با ملاحظه آیات و بعضی اخبار و ادعیه مبارکه، باید تحقیق و رسیدگی شود.
ریشه این کلمه
بنابرتحقیق شیخ الطایفه شیخ طوسی قدس سره در کتاب تفسیر تبیان، اشتقاق از ماده سمو (به معنی رفعت و علو) می باشد نه از ماده وسم که به معنی علامت و نشان است و این تحقیق مطابق قراین ادبی بسیاری صحیح است.
بنابراین، وجه این که نام اشخاص را به عربی «اسم » می گویند، شاید این باشد که این نام گذاری موجب اشتهار و رفعت مقام آن می شود برای آن که اگر موجودی نام و نشان نداشته باشد، قابل اشتهار نیست.
رحمن و رحیم
در فرق بین این دو کلمه مبارکه، نگارنده را تحقیقی است که در بعضی از نوشتجات خود مفصلا آن را با شواهد ذکر نموده ام. و خلاصه آن را در این اوراق به یاری خداوند متعال با ذکر مثالی بیان می کنم.
همان طوری که آفتاب عالم تاب که از مشرق خود طلوع می کند، در افاضه نور و پخش اشعه زرین و گرم خود، هیچ قصور و بخلی ندارد و به تمام موجودات زمین به طور رایگان و به نحو مساوی می تابد و از طرف این موجود آسمانی و ستاره فروزان الهی در تابش و پراکندن اشعه خود هیچ گونه تبعیض و خصوصیتی وجود ندارد، همین طور آفریدگار جهان و پروردگار جهانیان نیز در مقام افاضه رحمت و اشراق کمالات به طور رایگان و غیر متناهی، هیچ قصور و نقصان و بخلی ندارد. و ذات مقدس او آمادگی مطلق برای افاضه جمیع فیوضات به تمام ممکنات دارد. ظاهرا این همان مقام رحمانیت او است و چنین به ذهن می رسد که کلمه رحمن حاکی ازین صفت باشد.
و این مقام، که آمادگی مطلق برای گستردن افاضات کامله نسبت به جمیع ممکنات از موجود و غیرموجود و لایق و غیرلایق می باشد، مختص به ذات پروردگار است و کسی در این صفت با او شرکت ندارد، و چنان چه اشیاء در بهره برداری از نور آفتاب مختلفند، بعضی هیچ بهره ندارند و بعضی به طور کم یا زیاد بهره می برند و این اختلاف به ملاحظه اختلاف لیاقت در خود آن ها می باشد، ممکنات نیز نسبت به حضرت باری تعالی چنین می باشند. یعنی بعضی به واسطه نبود موانع، شایسته کسب فیض می شوند، و بعضی دیگر به جهت قصور بی بهره می باشند و این به حسب آنچه به نظر می رسد مقام رحیمیت خداوند متعال است و کلمه مبارکه رحیم، از این مقام حکایت می کند.
خلاصه مطلب این که: به نظر حقیر، بنابر شواهد بسیار کلمه رحمن ممکن است مرادف با مهربان و کلمه رحیم مرادف با بخشنده باشد. و هوالعالم.
ترتیب در کتاب تدوین و تکوین؟
نکته لطیف دیگری که در این آیه مبارکه بسم الله الرحمن الرحیم است; هم آهنگی کتاب تدوین حق با ترتیب واقعی و تکوینی است. زیرا مبدا تمام صفات جمالیه و جلالیه، ذات واجب الوجود است، و چون ذات او واجب الوجود است مبدا صفت رحمانیت و آماده برای افاضه فیوضات می باشد، و چون آمادگی مطلق دارد، به موارد شایسته; افاضه فیض می فرماید. پس نتیجه این می شود: که چون الله است رحمن است، و چون رحمن است رحیم است. و این نکته برای کسانی که آشنا به فلسفه الهی هستند، بسیار واضح است و از نکات اعجازآمیز این آیه شریفه به شمار می رود.
نزول قرآن از شؤون رحمت است
آغاز به این آیه شریفه، اشعار دارد که نزول قرآن کریم; که مجموعه ای از عقاید و اخلاق و احکام و آداب; و رموز راهنمایی می باشد، از شؤون صفت رحمت است و در سایه این صفت مبارکه واقع شده. یعنی قرآن یکی از آثار رحمانیت و رحیمیت خداوند متعال است که به این صورت ممتاز و اعجازآمیز در آمده و به واسطه فرشتگان بر قلب پاک و نورانی حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه وآله نازل گردیده است و نفوس شایسته را به کمال لایق خود می رساند.
و قرآن کریم با این که یکی از مظاهر رحمانیت و رحیمیت حق است، خود نیز به اذن پروردگار; رحمن است و مانند آفتاب عالم تاب آمادگی برای پخش اشعه هدایت دارد و در قبال این نورانیت، تمام افراد بشر متساوی و یک نواخت هستند. «کلاانهاتذکرة فمن شاء ذکره » (6) و رحیم است یعنی همواره عده ای از نفوس شایسته به مقدار استعداد و قابلیت خود از آن بهره مند می شوند. «هدی للمتقین » (7)
صفت رحمت
لغت رحمت غیر از انعام یا احسان است، زیرا ممکن است انعام و احسان در مقابل عوضی باشد که به احسان کننده می رسد، ولی رحمت; افاضه رایگان و بدون عوض است. یعنی خداوند متعال آماده برای افاضه به جمیع ممکنات است بدون عوض، و عملا افاضه می کند به موارد شایسته به طور مجان و رایگان، بدون آن که خود در مقابل آن نفعی ببرد، همان طور که این قرآن را نازل نموده است به منظور گستردن رحمت خود بر آدمیان بدون این که کوچک ترین نفعی به خودش برسد.
این چهار نکته که در این مقاله ذکر شد بعضی از اسرار بسیار این آیه شریفه است که در خور فهم نویسنده و خواننده می باشد و همین مقدار برهان روشنی است بر این که قرآن وحی الهی است و ساخته فکر بشری نمی باشد.
الحمدلله رب العالمین
«ستایش خدا را که پروردگار جهانیان است » .
غرض نگارنده از نوشتن این مقالات آن نیست که تفسیر تام و تمامی از قرآن کریم و کتاب مجید الهی بنویسم; زیرا این موضوع نیاز به کتابی جداگانه دارد و مناسب خوانندگان منشورات ماهیانه و مجلات نمی باشد، بلکه مقصود این است که به واست خداوند کریم، به نکات جالبی در خور لیاقت و استعداد نویسنده و خواننده اشاره ای نموده باشم، امید است بدین وسیله عده ای از نفوس مستعد به بعضی از حقایق قرآنیه آشنا شوند، و ریزه کاری های این کتاب مجید را که معجزه ای است باهر، به چشم خود مشاهده نمایند. و اینک به اذن خدای تعالی به چند نکته جالب و بعضی از رموز الهی در این جمله شریفه اشاره می شود:
1 - جمله الحمدلله دلالت دارد که ستایش مختص به ذات باری تعالی است و آن موجودی که شایسته ستایش و سپاس می باشد منحصر به ذات واجب الوجود است. و این جمله از سه راه ممکن است حصر را بفهماند:
الف) الف و لام الحمد ظاهر در جنس است که مفادش این است که: ماهیت و حقیقت حمد مختص به ذات باری تعالی می باشد.
ب) تقدیم کلمه حمد بر کلمه لله مشعر به حصر است.
ج) لام در لله ظاهر در اختصاص است.
2 - بنابر آنچه گذشت معنی آیه شریفه چنین است که:
حقیقت و جنس حمد و ستایش اختصاص به ذات واجب الوجود دارد، و این مفهوم، شامل می شود جمیع محامدی راکه از انبیا و اولیا و مؤمنین و سایر مخلوقات صادر گردیده و می گردد و به علاوه دلالت دارد بر این که اصلا حقیقت ستایش اگر چه هیچ وجود خارجی نیز پیدا نکند منحصرا شایسته ذات باری تعالی می باشد. و به اصطلاح فلاسفه اختصاص حمد به ذات واجب الوجود، از لوازم ماهیت و حقیقت حمد است نه از لوازم وجود خارجی، و مصداق تکوینی آن یعنی جنس حمد چه از لسان کسی صادر بشود یا نشود، شایسته ذات خداوند متعال است.
3 - حصر حمد به ذات باری تعالی (که به دو جمله مثبت و منفی تحلیل می شود: یکی این که خداوند شایسته جنس حمد است، و دیگر آن که موجود دیگر شایستگی ندارد) دلالت دارد بر این که آن چه جمال و نیکویی در عالم وجود تحقق پیدا کرده و می کند، همه از جانب خداوند متعال است و نیکو کاری، غیر از وجود حق تعالی وجود ندارد، چنان چه در آیه شریفه دیگر می فرماید:
«ما اصابک من حسنة فمن الله » (8) و نیز در آیه دیگری می فرماید: «و مابکم من نعمة فمن الله » (9)
و در این جهت فرقی نیست در این که احسانی که می رسد به وسیله یک موجود بی اراده باشد مثل ابر که باران می بارد یا به وسیله یک موجود با اراده باشد مانند انسان; زیرا انسانی هم که عمل نیک انجام می دهد تمام شرایین و الیاف وجودش از طرف خداوند آفریده شده است، و در حین انجام عمل نیز به قیومیت او موجود است، به اذن و اراده او ادراک و اراده می کند و فرمان به دست و پا و جوارح خود می دهد تا در نتیجه، عمل خیری انجام می شود، و رمز این که این عمل را، اختیاری می نامیم این است که صاحبش می تواند این مقدمات و جریانات الهی را سد نماید و نمی کند.
مثلا درختی که در جنگل می روید و بارور می شود و بهره می دهد به خواست خداوند متعال است و اگر موجودی می تواند آن درخت را از جا بکند، ومع الوصف نمی کند این درخت و باروری آن مستند به او نمی باشد; بنابراین اگر انسان هم به اختیار و اراده خود احسانی می کند این خود یکی از لشکریان حق متعال است و با آن درخت خودرو که حیوانات و انسان از آن بهره مند می شوند، چندان فرقی ندارد.
4 - چون مفاد کلمه حمد در عربی مرادف است با ستایش بر جمیل و احسان اختیاری، به نظر می رسد که این جمله شریفه دلالت دارد بر این که خداوند متعال مختار است و آنچه از آن منبع فیض صادر می شود به قهر و غلبه و الزام نیست، بلکه به واسطه اراده ازلیه او است که معلول حکمت و مصلحت است، ولی اگر فرموده بود: مدح مختص خداوند متعال است، دلالت بر این فایده نمی کرد.
5 - به نظر می رسد که جمله مبارکه «الحمدلله » دلالت دارد بر این که تمام آن چه در عالم هستی تحقق دارد از نیکویی و جمال، خواه نعمت باشد مانند هوا و آب و میوه و ارزاق و...، یا موجود جمیلی باشد، ولی برای موجودات زنده به ظاهر اثری نداشته باشد مانند ستاره زهره فرضا، همه مستند به ایجاد و تدبیر حق متعال و رب العالمین است، ولی اگر به جای کلمه حمد لفظ شکر بود، منحصرا اختصاص به نعمت داشت و سایر نیکویی ها را شامل نمی شد.
6 - اعتقاد به این که تمام محامد شایسته مقام او است، مستلزم اعتقاد به این است که جمیع نکویی ها و محاسن عالم وجود از طرف ذات مقدس آفریدگار است و این کاملا مطابق با برهان است، زیرا جمیع موجودات حدوثا و بقائا ممکن می باشد و ممکنات در هر آن و لحظه، در وجود و آثار وجود، محتاج به عنایت واجب الوجود می باشند، چنان چه موجودات ذهنی و تدبیرات مغزی بشری نیاز به عنایت نفس دارند و مادامی که نفس به آنان توجه دارد به زیور وجود آراسته می باشند و به محض این که سلب عنایت و توجه گردد، معدوم می شوند، به همین نحو جمیع ممکنات به عنایت قیوم مطلق و آفریدگار جهان احتیاج دارند، چه در وجود و چه در افعال و تدبیرات وچه در ارادات و تحولات و آن چه از نیکی و خوبی به دست آنان جاری می گردد در سایه عنایت دایمی و احاطه قیومی خداوندی است.
7 - اعتقاد به این که منحصرا خداوند متعال شایسته سپاس و ستایش است چون مستلزم اعتقاد به این است که تمام محاسن و نیکویی های جهان هستی از طرف او است، از نظر تاثیر در اخلاق انسانی بسیار مؤثر است، زیرا انسان را از خاکدان مادیت به عالم بالا و ملکوت اعلی می برد، پرده ها و دیوارهای ضخیم دنیا را پاره و خراب می کند و نظر انسان مسلمان را از موجودات ظلیه ممکنه، به سایه افکن و مسبب حقیقی متوجه می کند، دیگر نه برای کسی کرنش و تعظیم می کند جز به اذن خدا، و نه از مردم و سبب های دیگر توقع و چشم داشت دارد، بلکه همه را لشکریان و جنود حق می داند و اگر متوسل به وسایل عادی می شود از بابت دست درازی به سفره خداوند متعال است، و اگر از سببی مایوس می شود از مسبب الاسباب مایوس نخواهد شد. و همین ست حقیقت نفس مطمئنه که خشنود از حق است و مورد رضایت او می باشد.
قطعه زیر که یکی از اهل عصر سروده است مناسب مقام است:
ذات احد را سپاس و حمد بباید
حمد و ستایش برای غیر نشاید
هر چه رسد زاو بود زنعمت و احسان
لشکر حقند جمله ظاهر و پنهان
سیر فلک یا ستارگان فروزان
خیل ملک یا که انبیا و امامان
وحی نبی یا صفا و کشف ولایت
درک ملک یا جنود عقل و درایت
عقل بشر یا که حس و جنبش حیوان
جان نباتی و یا جمادی بی جان
دست قدر یا عصای حضرت موسی
جنگ قضا یا که پنجه ید بیضا
نظم اتم یا که نظم عالم کلی
آن چه شود کسب و آن چه هست جبلی
آن چه به برهان فلسفی است مبرهن
یا به تلسکوب مغربی شده روشن
و آن چه بشاید و یا به فکر نشاید
و آن چه به خاطر نیامده است و نیاید
و آن چه به درک فرشته نیز نگنجد
بلکه ترازوی عقل نیز نسنجد
و آن چه نبی هم به لوح غیب نخواند
یعنی جز ذات کردگار نداند
جمله زآثار جلوه های الهی است
جلوه حق دایم است و نامتناهیست
هفت نکته در خصوص کلمه الحمدلله بیان گردید. کسی که [مطالب] سابق را خوانده ارزش واقعی خبر شریفی را که خلاصه مفاد آن نقل می شود، ادراک می کند.
در تفسیر المیزان از کتاب کشف الغمه از حضرت صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود:
استری از پدرم گم شد; ایشان فرمود: اگر خدا آن را به من باز گرداند، ستایش می کنم او را به ستایش هایی که مورد پسند او باشد. طولی نکشید که استر گم شده پیدا شده و آن را با زین و برگ به حضورش آوردند. پدرم سر به آسمان نموده و گفت: «الحمدلله » و بر این کلمه مبارکه چیزی نیفزود.
پس از آن فرمود: چیزی را فرو گذار نکردم و همه انواع ستایش را به خداوند عزوجل اختصاص دادم.
پس هر ستایشی که فرض و تصور شود مشمول این کلمه مبارکه خواهد بود.
رب العالمین
در بخشی دیگر آیه شریفه که جمله «رب العالمین » باشد نیز اسراری نهفته است که قسمتی از آن که مورد استفاده عموم باشد، برای علاقه مندان باذنه تعالی و توفیقه بیان می شود.
1 - چنین به نظر می رسد که جمله مبارکه «رب العالمین » تا جمله «مالک یوم الدین » در عین آن که اشاره به نعمت ها و نیکویی های حق متعال است، برهان و منطق کلمه «الحمدلله » نیز می باشد. یعنی: جمیع انواع ستایش مختص به خداوند متعال است. چرا نباشد در صورتی که او پروردگار جهان ها است; او مهربان و بخشنده است، او صاحب و فرمانروای روز پاداش است. یعنی آغاز هستی به دست او است، و او کاروان وجود را بر اساس رحمانیت و رحیمیت به انجام می رساند و پاداش می دهد.
2 - رب العالمین و سایر جملات تا ایاک نعبد و ایاک نستعین خود مشتمل بر انواعی از ستایش می باشد و پس از آن که تمام انواع ستایش را اختصاص به ذات باری می دهد، قسمتی از انواع ستایش را با نام و نشان ذکر می کند، پس جمله مبارکه رب العالمین هم منطق و برهان کلمه الحمدلله می باشد و هم خود حمد و ستایش پروردگار است، در حقیقت هم علت است و هم یکی از مصادیق معلول.
3 - این که در مقام حمد و ستایش هم ذات واجب الوجود و هم صفت رب العالمین را مورد نظر قرار می دهد به حسب آن چه به نظر می رسد واجد اسراری است:
الف) ذات خداوند و صفت او هر دو شایسته ستایش و حمد است، چون هر دو جمیل و عین اختیار است.
ب) آن چه نیکی و جمال است از ذات کثیرالبرکات او تراوش می کند. چون الله و واجب الوجود است; رب العالمین و رحمن الرحیم و مالک روز پاداش است. پس در حقیقت ابتداءا علت و پس از آن معلول را ذکر نموده است.
ج) ممکن است اشاره باشد به این که: آن چه بیش تر موجب ستایش است این است که پروردگار جهان ها خدا است و متکفل تربیت و تدبیر و رهبری قافله وجود و کاروان غیب و شهود وجود مبارک واجب الوجود است و خیلی فرق دارد که متکفل تربیت، موجودی باشد که واجب و غنی است، یا آن که خود فقیر و نیازمند به غیر باشد.
4 - از دقت در موارد استعمال کلمه (رب) استفاده می شود که در مفهوم آن دو چیز ملاحظه شده است:
الف) تربیت و اصلاح. ب) آقایی و مالکیت.
یعنی کلمه رب در لغت بر مالکی که در آن تربیت و اصلاح ملاحظه نشده است، اطلاق نمی شود مثلا به مالک سنگی گفته نمی شود رب الحجر، و هم چنین بر کسی که تربیت می کند ولی تسلط و مالکیت ندارد، لفظ رب اطلاق نمی شود; مانند مربی اطفال که از طرف پدر، یا مادر بر آنان گماشته می شود. زیرا به چنین کسی نمی گویند: رب الاطفال، ولی مربی اطفال گفته می شود، بنابراین مقصود از رب این است که خداوند متعال مربی و مدبر و مالک و سرپرست جمیع موجودات است.
5 - چون لفظ مبارک رب متضمن مالکیت مطلقه است از ابتدای وجود هر موجودی تا آخر آن، دلالت دارد، بر خالقیت و هم بر قیومیت و بهترین مثال برای فهماندن قیومیت خداوند، همان ارتباط هر بشری است با موجودات ذهنیه و تصورات نفسانیه خود که شرح آن از اقتضای این مقال خارج است.
6 - از لحاظ این که لفظ مبارک رب متضمن حقیقت تربیت می باشد، دلالت دارد بر این که خداوند متعال جمیع اجزای تمام عوالم هستی را به کمال لایق خود می رساند. زیرا حقیقت تربیت این است که مربی، آن چیز مورد تربیت خود را به آن مرتبه کمالی که در وجود آن نهفته و متمرکز می باشد برساند و این عنایت بالاترین عنایتی است که ممکن است از طرف واجب الوجود نسبت به ممکنات افاضه شود; و در قرآن کریم این حقیقت را در موارد دیگر به طور وضوح [بیان] می فرماید:
قوله تعالی: «ویؤت کل ذی فضل فضله » (10) هر واجد امتیازی را به امتیاز خود می رساند. «الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی » (11) آن خدایی که هر چیزی را آفریده پس از آن راهنمایی فرمود.
مهیمنی که به گل نکهت و به گل جان داد
به هر که هر چه سزا بود حکمتش، آن داد
بنابر آن چه گذشت کلمه رب دلالت دارد بر این که خداوند آفریدگار است و قیوم است و مربی می باشد.
7 - از لحاظ این که کلمه رب متضمن تربیت است، دلالت دارد بر این که جمیع موجودات چه به حسب ظاهر دارای حیات نباتی، یا حیوانی باشند یا نباشند، در حرکت و سیر می باشند و شایسته تربیت و ترقی از نقص به کمال هستند و همه به کمال مناسب خود می رسند. و شاید این همان حرکت جوهریه ای است که مرحوم صدر المتالهین در کتب خود اثبات نموده است.
8 - نظر به این که تربیت بر دو قسم است: تکوینی و تشریعی، و مفاد آیه شریفه این است که خداوند متعال به تمام معنی رب العالمین است و جمیع موجودات را به همه کمالاتی که در آن ها نهفته است می رساند; اشاره و ایمایی به بعثت رسل و انزال کتب دارد. برای این که تربیت انسان مسلما نیاز کامل دارد به قوانین و دستوراتی که او را برای زندگی عالی تری آماده سازد و روح پاک او را از آلودگی های ماده و ماده پرستی و بدخویی و خباثت برهاند و به عالم الوهیت نزدیک کند تا آن که صفت ابدیت و قیومیت به خود بگیرد، بلکه آیه شریفه متضمن جمیع شؤون تربیت تکوینی و تشریعی است که از آن جمله وجود امام و حافظین دستورات تربیتی می باشد.
9 - جمله مبارکه رب العالمین، انسان هوشمند را متوجه می کند به وجود نیروهایی در موجودات و به این که این نیروهای نهایی از مرتبه قوه به فعلیت می رسند و منشا آثار می شوند.
مثلا انسان می بیند که هسته ای درخت می شود، آن درخت بارور می گردد از تناول میوه های آن، انسان تغذیه می کند و برای پرورش هوش و استعداد خود استمداد می کند و در نتیجه هسته ناچیز، هوش و عقل می شود و به واسطه دارا بودن هوش، به عوالم علمی مادی و معنوی سیر می کند. تمام این مراتب از کلمه تربیت به ذهن انسان باهوش می رسد. برای این که حقیقت تربیت همین است که موجود ناچیز به مراحل کمال برسد، پس از آن خواه ناخواه آدمی متوجه می شود که چه کسی این نیرو را ظاهر می سازد و این قوه نهانی را به فعلیت می رساند. خود قوه که نمی تواند موجد فعلیت باشد، عوامل دیگر هم همه نیروهایی هستند که در عالم پراکنده می باشند، پس باید همان رب العالمین همواره با عنایت و قیومیت خود این نیروها را به صورت تحقق درآورد و به کمال مطلق برساند.
ولی ای خواننده ارجمند بدان که تمام این دنیا در حکم همان هسته است. میوه تلخ و یا شیرین آن را هنوز تناول ننموده ایم. امیدوارم سعی کنیم که هسته وجودی ما در عالم دیگری که به مبارکی، همه رهسپار آن هستیم درخت بارور شود و میوه شیرین و مطبوع به ما بدهد. غرض این است که جمله مبارکه رب العالمین انسان را به اعتقاد به مبدا قیوم ناچار می کند.
10 - کلمه عالمین به ظاهر مرادف با جهان ها است; یعنی جهان دنیا، جهان آخرت ; جهان ملائکه، جهان حیوان، جهان جماد، جهان انسان، و بنا بر آن که بیش تر مفسرین می گویند، جمیع انواع و اصناف موجودات را شامل می شود. و بعضی می گویند اختصاص به ذوی العقول دارد. ولی عدم اختصاص این کلمه، و شمول آن جمیع اصناف موجودات ممکنه را به صواب نزدیک تر است و این کلمه مبارکه از لحاظ آن که جمع است صراحت دارد در این که مالکیت و قیومیت حق تعالی منحصر به یک عالم [بالخصوص] نمی باشد و او است که مالک و مربی تمام عوالم مختلفه است.
11 - ممکن است جمع بودن کلمه مبارکه العالمین نیز اشاره باشد به عظمت حق تعالی از لحاظ این که به تنهایی و یگانگی و یکتایی، مربی عوالم بسیار می باشد، یعنی همان خدایی که عالم عقول و فرشتگان و پیغمبران را راهنمایی می کند و به عنایت رحمانیت و رحیمیت خود آنان را تربیت می نماید و به کمال شایسته ایشان می رساند، همین عنایت را بدون تفاوت به عالم حشرات یا جمادات دارد و آن ها را نیز به منتهای کمال شایسته خودشان می رساند، و جمیع اصناف مختلفه کاروان هستی با تباین و اختلافی که دارند همه مرتبط به حق متعال و تحت تربیت و قیومیت و مملوکیت او می باشد. و الحمدلله رب العالمین.
الرحمن الرحیم
تفسیر این دو کلمه مقدسه در ضمن تفسیر آیه مبارکه بسم الله الرحمن الرحیم به طور اجمال در مقالات سابقه گذشت و حقیقت رحمت، رحمانیت و رحیمیت بیان شد.
و فرق میان این دو کلمه مبارکه و اسراری که در آن دو بود تاحدی که مقدر و میسر بود، به رشته تحریر در آمد. در این مقاله و مقاله دیگر به خواست خداوند متعال بعضی از اسرار تکرار این دو کلمه بیان می شود.
شیخ طبرسی - رحمة الله علیه - در مجمع البیان می فرماید:
تکرار برای مبالغه و تاکید است. شیخ الطائفه طوسی رحمه الله نیز جز این که می فرماید: تفسیر این آیه مبارکه در ضمن تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم گذشت، چیزی ندارد; در صورتی که هزار نکته باریک تر از مو اینجا است که به بعضی از آن اسرار اشاره می شود. ان شاءالله تعالی:
1 - تربیت و رسانیدن هر موجود قابل را به کمالی که در آن نهفته می باشد، بر دو قسم است:
قسم اول آن است که در مقابل آن، اجرتی دریافت شود یا آن که فایده ای به شخص مربی عاید گردد.
قسم دوم تربیتی است که از منبع رحمت سرچشمه می گیرد و مقرون به رحیمیت می باشد. آن هم رحمانیت و رحیمیت بی انتهای واجب الوجود مطلق، همین گونه که خداوند متعال تمام موجودات را به کمال شایسته خود به طور رایگان و بدون این که از این تربیت سودی ببرد و نفعی عاید او بشود می رساند.
اگر چه هر دو قسم از تربیت، شایستگی حمد و ثنا را دارد، ولی آن تربیتی که بیش تر شایسته حمد و ثنا می باشد، قسم دوم است. یعنی آن تربیتی که از روی رحمت و به طور رایگان و مقرون با رافت و عطوفت انجام گردد.
وجدان هر بشر با وجدانی، حس می کند که حمد و ستایش بر تربیت ناشی از رحمت و مقرون به رحمت، آن هم از منبع بی انتهای خیر مطلق ; در خور توانایی ما بندگان نالایق نیست.
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به در آید؟
خلاصه این نکته ارزنده این است که: چنان به ذهن می رسد که تکرار صفت رحمانیت و رحیمیت برای تنبیه به علت و انگیزه حمد و ستایش باشد. و از این جا معلوم می شود که مهم ترین احسان و جمیلی که باید هر با وجدانی نزد آن خاضع باشد تربیتی است که بدون مزد و اجر بوده و در مقابل آن هیچ پاداشی نباشد و بنابراین در مقام کثرت و در محیط علل و اسباب هم باید مسلمان با وجدان از سه نوع مربی کمال تشکر را داشته باشد:
الف) پدر و مادر که فرزند را از ابتدای انعقاد نطفه باذن الله تعالی به کمال شایسته خود می رسانند تا آن که نطفه بی ارزش، جوانی برومند می شود و در مقابل این احسان هیچ پاداشی از کسی نمی خواهند و هر مقدار توانایی و نیرو دارند به داعی شفقت و مهربانی در طبق اخلاص نهاده و آن به آن بر طفل خود نثار می کنند تا این جوانه ناچیز درختی برومند گردد و به کمال مقدر و شایسته خود برسد. روی این اصل است که اسلام که دین فطرت و حقیقت و آیین انسانیت است، دستور فرموده است که فرزند از والدین خود تقدیر و تشکر کند. قرآن کریم در سوره اسراء آیه 22 و 23 می فرماید:
«وقضی ربک الاتعبدوا الا ایاه وبالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احمدهما او کلاهما فلاتقل لهما اف ولاتنهرهما وقل لهما قولا کریما واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا»
و در سوره لقمان آیه 13 می فرماید:
«و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه وهنا علی وهن و فصاله فی عامین ان اشکرلی و لوالدیک الی المصیرو ان جاهداک علی ان تشرک بی مالیس لک به علم فلاتطعهما و صاحبهما فی الدنیا معروفا» .
خلاصه آن که: «خدا حکم فرموده است که پرستش غیر او را نکنید و به والدین نیکی نمایید. اگر یکی از آنان یا هر دو نزد تو به سن پیری رسیدند، تو ای فرزند کلمه ای که حاکی از ملالت و خستگی باشد به زبان نیاور و آنان را ناراحت مکن و گفتارت با آنان محترمانه باشد و از روی مهربانی در مقابل آنان تا حد خاکساری و مذلت فروتنی کن و برای آنان نزد خداوند منان دعا کن و بگو: خدایا پاداش تربیت آنان را به رحمت واسعه خود تدارک فرما»
«ما به انسان سفارش والدین را نمودیم، سفارش آن مادری را که در حال ناتوانی چند ماه بار فرزند خود را کشید و دو سال او را شیر داد، نمودیم و گفتیم: ای انسان تشکر و سپاسگزاری از خداوند و والدین خود بنما; برگشت تو، به طرف ما خواهد بود. آری اگر والدین تو اصرار کردند که ندانسته و نفهمیده مشرک بشوی از ایشان اطاعت مکن و شرک نیاور. ولی باز با چنین پدر و مادری نیز به طریق شایسته مصاحبت و معاشرت نما»
در کتاب شریف کافی حدیثی به سند معتبر از زکریابن ابراهیم نقل می کند که مفاد آن به فارسی به شرح زیر است:
زکریا می گوید: من قبلا نصرانی بودم و موفق و مشرف به دین اسلام شدم، و در سفر حج خدمت حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد - علیهما السلام - رسیدم. به آقا عرض کردم: که من مردی نصرانی بودم و اینک مسلمان شدم. ایشان فرمود: چه مزیتی در اسلام مشاهده کردی و به چه حجتی از دین خود دست برداشتی؟ گفتم: من مصداق گفتار خدای متعال هستم که می فرماید: «ما کنت تدری ما الکتاب ولا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء» (12)
تو نمی دانستی که کتاب چیست و نمی دانستی که ایمان چه می باشد ولی ما آن را نوری قرار دادیم که به آن راهنمایی می کنیم هر کس را که بخواهیم.
ظاهرا مقصودش این بود که خداوند متعال به قدرت کامله خود قلب مرا به نور اسلام منور فرمود.
صادق آل محمدصلی الله علیه وآله فرمود: محققا خدا تو را هدایت فرموده، پس از آن در باره او دعا نموده و سه مرتبه فرمود: بار الها! این مرد را هدایت کن، پس از آن فرمود: پسر عزیز! هر چه می خواهی از من بپرس. عرض کردم: پدر و مادر و خاندان من همه نصرانی هستند و (مادرم نابینا است) با آنان زندگی می کنم آیا این رویه صحیح است؟ فرمود: آنان گوشت خوک می خورند یا نه؟ عرض کردم: آنان به گوشت خوک دست نمی زنند. فرمود: زندگی با آنان اشکالی ندارد، ولی کاملا متوجه مادرت باش به او نیکی کن، و اگر حادثه مرگ برایش اتفاق افتاد خودت به تجهیز او قیام کن و به کس دیگر وامگذار و به کسی خبر مده که نزد من آمده ای. و تو باز مرا در (منی) خواهی دید. ان شاء الله.
زکریا می گوید: به منی رفتم دیدم که امام علیه السلام مانند معلم کودکان (با کمال رافت و رحمت و دقت و حوصله) به پرسش مردمان جواب می گوید. این مرتبه دوم تشرف من بود به حضور ایشان.
پس از آن به کوفه آمدم و مطابق سفارش امام علیه السلام بیش از پیش به مادر کورم مهربانی می کردم، خودم غذا به او می دادم و جانور بدنش را جستجو کرده و از او پرستاری می کردم.
یک روز مادرم گفت: هنگامی که نصرانی بودی به این خوبی و مهربانی نبودی. از موقعی که به دین جدید متدین شده ای و به سفر حج رفتی، می بینم دگرگون شده ای.
گفتم: مادر! مردی از فرزندان پیغمبر ما چنین دستوری به من داده است و من دستور آن مرد بزرگ را در باره شما مراعات می کنم.
مادرم گفت: این مرد خود پیغمبر است؟ گفتم: پیغمبر نیست، ولی فرزند پیغمبر است.
مادر پیر روشن ضمیر گفت: پسر عزیز! این مرد حتما پیغمبر است. برای این که این سنخ دستورات غیردستور انبیا و پیغمبران نمی تواند باشد.
گفتم: مادر! پیغمبری پس از پیغمبر ما نیست، و این بزرگوار پسر اوست.
کور با بصیرت گفت: پسر عزیزم! دین تو بهترین ادیان است. خلاصه ای از آن را به من گزارش بده تا من نیز مشرف به این دین مبارک شوم.
زکریا می گوید: دین اسلام را به او عرضه داشتم. و مقداری از احکام مبارک اسلام را به او یاد دام و او مسلمان شد. نمازظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند. شب که شد عارضه کسالت به او روی کرد. گفت: پسر عزیز! دین اسلام را ثانیا به من یاد بده من هم برای بار دیگر خلاصه ای از آن را به او تعلیم نمودم.
مادر پیر نابینای با بصیرت، در دم آخر بار دیگر اعتراف (به عقاید حقه) نموده و از دار دنیا رحلت کرد. چون بامداد شد مسلمانان او را غسل دادند و من مطابق دستور مولی بر او نماز گزاردم و جسدش را درقبر نهادم.
این خبر شریف نمونه ای است از اهتمام اسلام به قدردانی از تربیت مادر اگر چه نصرانی باشد، و در عین حال متضمن کیفیت تربیت انبیا و اولیاء الهی است. شایسته است متکفلین تربیت معنوی یعنی علما و وعاظ از امثال این روایات سرمشق بگیرند، و مردم جهان را با حقایق اسلام آشنا نمایند تا در نتیجه خود به خود مردمان با انصاف به حقیقت و حقانیت این دین مقدس آسمانی متوجه شوند، ولی:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ما است
آن چه البته به جایی نرسد فریاد است
علی الظاهر خبر شریف مذکور، متضمن اشاره به مرگ مادر و اسلام او نیز باشد برای این که می فرماید: اگر برای او حادثه مرگ اتفاق افتاد، تو خود متکفل مراسم تدفین او باش و به کسان دیگر وامگذار.
مربی دوم) معلم است یعنی کسی که روان انسان را از حضیض حیوانیت ترقی می دهد و دست او را برای اولین قدم به سوی مرز انسانیت می گیرد.
در سفینة البحار، از شیخ ابی جمهور احسائی، حدیثی را با سند از حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل می کند که مفادش قریب به این مضمون است: هر کس علمی را به کسی بیاموزد، مالک آن شخص شده است. سؤال شد که: آیا مراد این است که معلم می تواند متعلم را بفروشد؟ فرمود: مقصود این است که حق فرمان به او دارد و باید شاگرد از استاد علمی خود اطاعت نماید.
بر خوانندگان پوشیده نماند که فرا گرفتن علم هم مانند سایر کارهای دنیا باید زیر مراقبت دستورات آسمانی انجام گیرد و در غیر این صورت نتیجه ندارد. انسان در صورتی از دانش آموختن بهره می برد و تربیت می شود که:
اولا آنچه می آموزد یک موضوع حقیقی بوده و با واقع تطبیق کند که به واسطه دانش آموختن حقیقتی را کشف نموده باشد.
و ثانیا کشف حقایق معلومه را نردبانی برای ترقی به عالم معنویات قرار دهد. در حقیقت باید هر مسئله ای را که می آموزد حقیقتی را به واسطه آن کشف نماید و قدمی به منبع حقایق نزدیک شود. اگر دانش آموختن دارای این دو شرط نباشد قدمی است به سوی جهان مادیت و حیوانیت و در بازار معنویات ارزشی ندارد.
مربی سوم) طبقه انبیا و اولیا - علیهم السلام - می باشد. و این طبقه بالاترین حقوق را بر عالم بشریت دارند. زیرا آنان زندگانی دیگری برای افراد انسان به ارمغان آورده اند و روح ایمان را در انسان زنده می کنند و او را از فنای قطعی نجات می دهند، و راه عالم جاوید و سعادت دایمی را باز می کنند.
اگر تمام توجهات و ادراکات انسان در چهار چوبه دنیا محدود باشد و در این دائره کوچک دور بزند و روان خود را متصل به عالم ابدیت نکند، خواه ناخواه روان او هیچ گونه تناسب با عالم پهناور دیگری پیدا نمی کند و پس از آن که بدن شایستگی بقا را نداشت، قهرا در ظلمات و تاریکی های فراوان به سر می برد. قرآن کریم در سوره نور می فرماید: «او کظلمات فی بحر لجی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکدیراها و من لم یجعل الله له نورا فماله من نور» (13)
خلاصه آن که: «زندگانی کسی که دلش به نور ایمان روشن نباشد، در عالم آخرت مانند کسی است که در دریای عمیقی باشد و توده های فراوانی، از آب و پس از آن ابر، او را فرا گرفته و مانع از افاضه کوچک ترین پرتوی از خورشید گردد. و تاریکی فضای زندگی او به حدی باشد که حتی اعضای بدن خود را نبیند و کسی که از نورالهی محروم است هیچ نورانیتی ندارد»
به عبارت دیگر: با ابزار و وسایل مادی دنیایی کسی نمی تواند زندگانی عالم دیگر را فراهم نماید. مثلا کسی که در این عالم مهندس است و با قدرت فنی خود کارخانه معظمی را به کار می اندازد و به وسیله آن تحصیل مال و جاه می نماید و وسایل زندگانی خود را از خانه و اثاث و مرکب و غیره به طور دل خواه فراهم می کند، چون دست از این عالم شست و به عالم دیگری رهسپار شد، دیگر آن نیرو و آن کارخانه و آن خانه و اثاث وجود ندارد و نیازمندی های دیگری دارد که تمام آن ها وابسته به روح و خوی انسانیت می باشد.
ای برادر! تو همین اندیشه ای
مابقی خود استخوان و ریشه ای
گر گل است اندیشه تو، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمه گلخنی!
بنابراین آدمی باید موقع مفارقت از این بدن، گلشنی باشد که گل های آن ابدیت داشته باشد و معلوم است ایجاد چنین گلشنی در باطن انسان به وسیله پیروی دستور انبیا - علیهم السلام - خواهد بود که از جانب خداوند دریافت نموده بدون توقع هیچ پاداش و مزدی به خلق تحویل داده اند.
برگشت به مطلب
غرض آن که: یکی از نکات تکرار صفت رحمانیت و رحیمیت بیان رحمت در مقام تربیت است و بیان این که خداوندی شایسته حمد و ستایش می باشد که تمام موجودات را مقرون به رحمت مراقبت می نماید و همه آنان را به هدف و کمال شایسته خود می رساند. و ضمنا به پیروان مکتب قرآن می آموزد که تربیت قرین رحمت شایسته تقدیر و تشکر و ستایش است و ما در این مقام به سه طایفه اشاره کردیم که این سه طائفه حق تربیت را بر بنی آدم دارند: اول پدر و مادر، دوم معلمین، سوم انبیا - علیهم السلام - و ثابت شد که عظمت حق انبیا; نسبت به آن دو طائفه دیگر، شایسته مقایسه نیست. برای این که انبیا - علیهم السلام - دروازه گلشن ابدیت را به روی بشر باز می کنند.
مربی کل
ولی در غیر حال تمام این نعمت های گوناگون و رحمت های مختلف که به وسیله پدر و مادر یا معلم یا طبقه انبیا - علیهم السلام - به بشر می رسد، همه از جانب پروردگار و مربی کل است و این طبقات مختلف و غیر این ها همه لشکر منظم و متشکل حق متعال می باشند: «و مایعلم جنود ربک الاهو» (14) کسی به جز او لشکر پروردگار شما را نمی داند» .
جمله ذرات زمین و آسمان
لشکر حقند پیدا و نهان
بنابراین تمام رحمت ها و تمام وسائل تربیت از طرف او است و تحت مراقبت او انجام می گیرد حتی خلق خوش و ملایمت معجزه آسای پیغمبران از ناحیه او و به خواست او است در قرآن به پیغمبر آخرالزمان می فرماید: «فبما رحمة من الله لنت لهم » (15) به وسیله یک نوع رحمتی از حق متعال خوی تو آرامش پیدا کرد و توانایی داری که با رافت و عطوفت با خلق خدا معاشرت نموده و وظیفه خود را انجام دهی »
بهره برداری از مراحم و نعم حق متعال هزاران اسباب و جریانات پنهان دارد که نوعا از دایره ادراک ما بیرون است. این میوه ای که ما می خوریم به هزاران علت و به وسیله جریانات پنهانی زیادی به این حد رسیده است که یک شخص بشری آن را تناول می کند و از آن بهره مند می شود، ولی ما از بیش تر جریانات زیر پرده اطلاع نداریم. در بعضی اوقات یکی از هزاران پیچ و مهره در یک لطف مخصوص برای بعضی آشکار می شود و موجب اعجاب می گردد. برای چاشنی مطالب علمی و دقایق عرفانی قرآن کریم، چند داستان که خالی از اعتماد و اعتبار نیست، مذکور و مسطور می گردد:
داستانی جالب!
امام فخر رازی در تفسیر معروف خود، از ذوالنون عارف معروف مصری نقل می کند که من روزی در خانه خود بودم; ناگاه ناراحتی فوق العاده در خود احساس کردم که دیگر توانایی بودن در خانه را نداشتم ناچار از خانه بیرون آمدم به طرف رودخانه نیل رهسپار شدم. عقرب توانایی را دیدم که به جانبی می دود. عقرب را دنبال کردم، عقرب به کناره رودخانه نیل رسید در آن جا قورباغه ای به انتظار او بود. عقرب بر پشت قورباغه جهیده و در رودخانه شنا کرد. من هم به قایقی سوار شدم و جریان را دنبال کردم. قورباغه به آن طرف رودخانه رسید عقرب پیاده شد و باز شروع به دویدن کرد من هم باز عقرب را دنبال کردم، عقرب رسید به جوانی که زیردرختی خوابیده بود. و مار بزرگ خطرناکی آهنگ او را داشت، عقرب موقعی رسید که آن مار به جوان نزدیک شده بود. عقرب جهید و مار را گزید و مار هم آن را گزیده هر دو از سم یکدیگر مردند و جوان که در خواب عمیقی فرو رفته بود، از گزند خزنده خطرناک به لطف خدا رهید و از جریان امر شاید تا آخر هم بی خبر ماند.
داستان دوم را در موقع جنگ بین المللی دوم در مجله صبا خواندم که از یکی از روزنامه های معتبر انگلستان که شاید تایمز بود نقل نموده بود.
داستان دوم - در اواخر جنگ بین المللی دوم در «مجله صبا» که آن روز یکی از مجلات بنام و کثیرالانتشار بود، داستانی از یکی از جراید معتبر اروپایی نقل کرده بود که آن چه را حافظه کمک کند برای خوانندگان نوشته می شود و امیدوارم به خواست خداوند متعال تحریفی در آن از لحاظ زیادی نباشد و اگر تغییری باشد از جهت فراموشی بعضی جزییات باشد. در آن مجله که شماره و حتی ماه و سال آن در نظرم نیست داستانی نقل کرده بود به این عنوان: (عجیب است اما باور کنید) و خلاصه آن به این قرار است:
مردی در یکی از تحت البحری ها [زیر دریایی] به انجام خدمت سربازی اشتغال داشت و در جنگ شرکت می کرد. افسری که ریاست آن زیر دریایی را داشت، در زیر دریای (مانش) علی الظاهر دستور استراحت داده بود و همه افسران و افراد آن کشتی پس از چندی نارحتی و تحمل لطمات طاقت فرسای نبرد دریایی در گوشه ای از اعماق دریا به خواب عمیقی فرو رفته بودند، هوای ذخیره در شرف تمام شدن بود و اگر تا چند لحظه دیگر از خواب بیدار نمی شدند همه از خواب موقت به خواب ابدی می پیوستند. یکی از افسران در عالم خواب مشاهده می کند که خواهر او که در آن موقع کارمند یکی از کارخانه های لندن بود در کارخانه خود به خواب عمیقی فرو رفته است. و کارخانه در شرف احتراق است. این افسر خواهر خود را در عالم خواب بیدار می کند و خود از شدت اضطراب از خواب بیدار می شود، حس می کند که هوای تحت البحری سنگین شده و در شرف اتمام است. فورا افراد را بیدار می کند و دستور حرکت صادر می گردد. بعدا معلوم می شود که در همان آن، خواهر او در کارخانه خود خواب بوده است. و در عالم خواب برادر خود را در تحت البحری مشاهده می کند که خواب است و حس می کند که هوای تحت البحری در شرف تمام شدن است و افراد آن در شرف اختناق می باشند. آن خواهر در عالم خواب برادر خود را بیدار می کند و خود از شدت اضطراب از خواب بیدار می شود و می بیند که کارخانه تازه آتش گرفته است. فورا به طرف بیرون فرار می کند، در حقیقت به عنایت حق متعال خواب این دو نفر خواهر و برادر با ارتباط هریک به دیگری موجب نجات آنان می شود و این نمونه ای از میلیاردها رحمتی است که در هر آن و ثانیه واقع می شود، ولی در بعضی اوقات به این صورت عجیب در می آید و قدرت مافوق طبیعت را نمایش می دهد.
داستان های مجله فرانسوی کنستایسون
در شماره هفتم مجله یغما; سال هفدهم آقای احمد راد، مقاله ای را که «ویامیسلاواویسک » در مجله نامبرده نوشته است ترجمه کرده و در آن چند داستان عجیب موجود است:
1) دخترک کوچکی به نام نلی که هرگز از او بوالهوسی و نافرمانی دیده نشده بود، در تعطیلات «عید پاک » به محض این که با پدر و مادر خود به خانه ییلاقی کنار دریاچه نانتوا رسید با لجاجت تمام از اطاق مخصوصی که برای او تعیین شده بود استنکاف ورزید، تمام روز التماس کنان خشمگین و عبوس در امتناع خود پافشاری می کرد. پدر و مادر به درخواست او اعتنا نکردند و نخواستند به خود سری او تسلیم شوند.
شب فرا رسید، دخترک (نلی) ناگزیر به آن اطاق رفت و چنان وانمود که خوابیده است، اما همین که در منزل سکوت برقرار شد، از جا برخاست از سرسرا گذشت، آهسته خود را به اطاق خواهرانش رسانید آن ها او را پذیرفتند و در بستر خویش خواباندند. دخترک در آن جا فوری به خواب رفت. پس از چندی صدای مهیبی عمارت را به لرزه در آورد و همه را از خواب بیدار کرد. تخته سنگ عظیمی در اثر آب شدن برف های کوه مجاور، درست بر روی اطاقی که برای آن دختر معین شده بود فرود آمده و اطاق به کلی ویران شده بود، گویی سقف، دیوار، اثاث همه دود شده بودند وقتی اهل خانه سر رسیدند جز گودالی سیاه چیزی باقی نمانده بود، آن وقت بود که سر استنکاف معجز نمای دخترک جلوه می کرد.
خوانندگان بدانند که همواره خداوند متعال در حال افاضه و رحمت است و با میلیاردها رموز و علل و اسباب، مقدرات راکه صددرصد بر طبق حکمت و مصالح عالیه است، اجرا می کند ولی گاهی علل به صورت معجزه آسا در آمده و چشم تنگ بشر را خیره می کند و یکی از میلیاردها رموز رحمت را ارایه می دهد و می فهماند که حتی اراده و تصمیم بشر قبل از آن که در اختیار او باشد، در پنجه قدرت ماورای طبیعت است.
2) یک زن سویسی بامداد روز 17 فوریه 1948 از خواب برخاست، قصد داشت پسرش را با ترن برای اسکی به سی کیلومتری ببرد. همین که از خانه بیرون آمد چنین احساس کرد که قوه مرموزی او را از این سفر جلوگیری می کند با این که کودک خیلی دل تنگ بود و قهرا تمایل به این مسافرت داشت بدون جهت مادر از رفتن به اسکی صرف نظر کرد. شب از رادیو شنید ترنی که قرار بود آن ها با آن سفر کنند دچار حادثه مصیبت باری شده است.
3) صحت حکایت این پیرزن انگلیسی نیز تحقیق و تایید شده است که مشارالیها مبتلا به رماتیسم بود و از درد پا رنج می برد و بر روی نیم تختی دراز کشیده بود، ناگاه اضطراب غیرقابل وصفی او را فرا گرفت برخاست و لنگ لنگان به خانه همسایه رفت. همسایه اضطراب بی مورد او را به سخریه گرفت و وادارش کرد که برگردد و در بستر خود استراحت کند. پیرزن برگشت و در جای خود دراز کشید و برای انصراف خیال به تماشای قاب عکس بزرگی که بالای سرش آویخته بود خود را سرگم کرد. معهذا ربع ساعت بعد با این که از درد پا ناراحت بود و بی اندازه ضعف داشت مجددا اضطراب درونی او را برانگیخت از جا برخاست و به آشپزخانه رفت تا فنجانی چای تهیه کند. در همین موقع صدای موحشی شنید قاب عکس بالای تختخواب درست به همان محل که جای سر پیرزن بود افتاده بود.
داستان ششم) عده ای از معتمدین و ثقات و علما نقل کردند که مرحوم عارف و عالم مشهور آقای حاج میرزا محمدعلی شاه آبادی که در قم سکونت داشتند، روزی در زیرزمین منزل در عالم خواب می بیند که یکی از اطفال سر آب انبار آمد و در آب افتاد از شدت اضطراب از خواب بیدار می شود و مشاهده می کند که آن طفل در آب افتاده یا در شرف افتادن است و او را از غرق نجات می دهند. علی الظاهر داستان مزبور را جناب آقای حاج سیداحمد زنجانی در کتاب الکلام ذکر نموده اند.
داستان هفتم) یکی از معتمدین که فعلا در نجف اشرف سکونت دارد و من یقین دارم آن چه می گوید مطابق با واقع است و ذره ای اهل مبالغه نیست، چنین گفت:
که من معمولا اواخر شب از مدرسه مرحوم آخوند که محل تحصیل و مطالعه ام بود به منزل می رفتم کلید منزل را در محل مخصوصی زیر در منزل می گذاشتند و من معمولا کلید را از محل معلوم برمی داشتم و در را باز می کردم و شاید چند سال رویه دایمی همین بود و هنگام رسیدن به جلو در هیچ گاه عمل دیگری جز برداشتن کلید از آن حفره مخصوص و بازکردن در انجام نمی دادم. یک شب بالخصوص خواه ناخواه کبریت زدم و قبل از دست بردن در حفره، محل کلید را مشاهده کردم. در این هنگام دیدم عقربی درون حفره گویی انتظار ورود دست مرا دارد که نیش خود را فرو ببرد.
خدوند متعال در مقام محافظت جان این موجود از گزند عقرب، وجدان خود او را بیدار می کند و کلید رمز رحمت را به دست خود او می دهد; و اگر مصلحت باشد گاهی خود شخص را به استقبال مرگ می فرستد. «ربنا علیک توکلنا و الیک انبنا والیک المصیر»
مورد بحث و تفسیر در جمله شریفه «الرحمن الرحیم » بود که پس از الحمدلله رب العالمین می باشد.
یادآوری شد که آن چه نگارنده در تفاسیر معمولی تتبع و تفحص کردم نکته ای برای تکرار آن ذکر نشده است و بعضی تکرار این جمله شریفه را با این که در آیه مبارکه بسم الله الرحمن الرحیم ذکر شده است حمل بر تاکید نموده اند، در صورتی که بنابر آن چه به نظر می رسد چند نکته دارد:
اول) اشاره به رحمت در مقام تربیت که شرح آن مفصلا گذشت.
دوم) اشاره به رحیمیت و رحمانیت در مقام ستایش که در آیه شریفه بسم الله خداوند متعال بشر را راهنمایی می کند به این که در ابتدای قرائت یا ابتدای هر کاری به نام خداوند رحمن و رحیم تبرک بجویند و از نام نامی او استمداد نمایند، و در این آیه که در ذیل حمد و ستایش است در مقام تربیت و ارشاد به نوعی دیگر می باشد و بیان می کند که خداوندی سزاوار حمد است که رحمن و رحیم است.
خلاصه آن که چون رحمن و رحیم است، شایستگی دارد به نام او ابتداکنیم و تبرک جوییم و چون رحمن و رحیم است، شایستگی حمد و ستایش دارد. مقصود این نیست که اگر فرضا خداوند متعال دارای این صفت نبود شایستگی حمد و ستایش را نداشت زیرا کسی که رب العالمین می باشد و با قیومیت مطلقه متکفل تربیت و راهبری تمام ذرات موجودات و جمیع جهان ها و جهانیان باشد، البته شایسته حمد و ستایش است، اگر چه از این عمل بسیار بزرگ نفعی ببرد و طرفی ببندد، ولی اگر تمام ذرات و موجودات را فقط از روی صفت رحمانیت و رحیمیت تکفل نماید و همه آنان را به کمال شایسته و مناسب خود برساند بدون این که کوچک ترین سودی ببرد در این صورت بیش تر شایسته حمد و ستایش است.
نکته سوم) این است که شاید آیه شریفه «بسم الله » در مقام این است که به تلفظ به عنوان رحمانیت و رحیمیت حق متعال ابتداء و استمداد شود. و این آیه در مقام این است که در هنگام ستایش، توجه به حقیقت رحیمیت و رحمانیت به عمل آید.
توضیح آن که در دین مقدس اسلام در عین این که توجه به حقایق و تحصیل کمال نفس مورد توجه واقع شده است و هدف اساسی از ارسال رسل و انزال کتب آسمانی، همان کمال نفس و تحصیل دل سالم و پاک است، چنان چه می فرماید:
«یوم لاینفع مال ولابنون، الامن اتی الله بقلب سلیم » (16)
با این حال تظاهرات و شعارهای مذهبی به طور شخصی و اجتماعی نیز برنامه مفصلی دارد. هر فرد مسلمانی در هر روز و شب باید الفاظی را که مشعر به عظمت حق متعال و تذکر نعم بی پایان او است به زبان بیاورد و اعمالی را از قبیل رکوع و سجود انجام بدهد تا آن که پس از یک عمر راز و نیاز و ارتباط با خداوند متعال، دارای قلب سالم و دل پاک بشود و نمی تواند بگوید که باید دل پاک باشد و دل پاک حاجت به نماز ندارد، زیرا تا آن که هر روز و شب به یاد خدا نباشد، هرگز نمی تواند آلودگی های خود را پاک کند و هرگز نمی تواند آرامش و اطمینانی در خود فراهم نماید.
در روایت وارد است که حضرت رسول اکرم و نبی محترم صلی الله علیه وآله می فرمود:
من هر روز هفتاد بار استغفار می کنم و علتی ذکر می فرمود که شرح آن شاید از این قرار باشد: به علت این که ارتباط قلب خود را با خداوند متعال حفظ کنم و پرده هایی را که خواه ناخواه از ارتباط با عالم ماده بر آن افکنده می شود، برافکنم.
در شرع مقدس اسلام گوشه ای از تظاهرات فردی که باید هر شخصی اذکاری را به زبان بیاورد و اعمالی را انجام دهد و هم چنین تظاهرات اجتماعی وارد شده است مانند: نماز جمعه و عید فطر و عید قربان که واجب است به جماعت خوانده شود با شرایط آن، و مانند: حج بیت الله الحرام که عده کثیری از مسلمین یکدیگر را ملاقات می نمایند و باهم به ذکر خداوند متعال مشغول می شوند.
بنابر این مقدمه می توان گفت: آیه شریفه بسم الله به حسب ظاهر نمونه ای از برنامه تظاهر و ذکر لفظی است، زیرا عنوان: نام خداوند رحمن و رحیم است.
و آیه شریفه مورد بحث و تفسیر، نمونه ای از توجه به حقیقت است زیرا، می فرماید: حمد و ستایش مختص خداوندی است که در حقیقت دارای رحیمیت و رحمانیت است.
نکته چهارم) آن که جمله «الرحمن الرحیم » که در این قسمت از سوره مبارکه حمد است، مسبوق به جمله رب العالمین و پس از آن جمله مالک یوم الدین می باشد. یعنی: خداوند رحمن و رحیم، رب العالمین است و تربیت و قیومیت خود را با رحیمیت و رحمانیت رهبری می کند و همان خداوند رحمن و رحیم، مالک روز جزا هم هست و با صفت رحمانیت و رحیمیت متکفل پاداش و جزا خواهد بود.
و این نکته متضمن نویدی است که دلها را امیدوار و روشن می کند زیرا همه متوجه می شوند که در روز جزا سر و کار آنان با خداوندی است که مهیای افاضه رحمت به جمیع موجودات است به شرط آن که آنان برای کسب رحمت حق، آماده باشند.
خداوندا به ما مسلمانان که پیرو قرآن کریم هستیم، توفیق عنایت بفرما که بتوانیم خود را برای استفاضه از رحمت بی پایان تو در روز جزا آماده کنیم! و سیرت انسانی ما به حال خود باقی باشد تا بتوانیم در محیطی که سراسر فیض و نعمت و حیات است به زندگانی ابدی خود ادامه دهیم! خداوندا ما و فرزندان ما را در زیر سایه قرآن و دستورات اولیای طاهرین از ظلمات ماده و آلودگی هایی که سیرت ها را دگرگون می کند محافظت بفرما تا شایسته بزم ابدیت وجود مقدس تو باشیم!
مالک یوم الدین: «مالک روز جزا»
در این آیه شریفه بنابر آن چه به نظر می رسد نکات و مطالبی است که به خواست خداوند متعال ذیلا بیان می شود:
1) در این که این آیه شریفه را پس از جمله الرحمن الرحیم ذکر فرموده ممکن است اشاره باشد به این که: مالک روز جزا کسی است که دارای رحمانیت و رحیمیت است و عنایت او از رحمت ابتداء می شود تا بالاخره به روز جزا می رسد پس رحمت او بر جزایش سبقت دارد. و این نکته بسیار برای بندگان خدا امیدبخش است، زیرا می رساند که همان خدائی که کاروان وجود را با کمال مهربانی و شفقت به سر منزل هستی می رساند و همان خدایی که تمام موجودات را تربیت می کند و به کمال مطلوب می رساند همان او است که نتیجه این تربیت را به آنان می رساند. سیر بندگان از رحمت و رحمانیت وجود مقدس او شروع می شود و به دریافت نتیجه کامل از دست قدرت او (ان شاءالله تعالی) به خوبی خاتمه خواهد پذیرفت.
2) کلمه مبارکه مالک بر ملک ترجیح دارد، زیرا مفاد مالکیت به حسب آن چه اهل زبان می فهمند، دارا بودن و واجدیت می باشد و اگر کسی فی المثل خانه ای را مالک باشد، تمام شؤون و منافع آن در اختیار او می باشد. بنابراین مالکیت روز جزاء، اقتضا دارد که حق متعال قدرت دارد بر ایجاد آن روز و بر جمیع شؤون و امور مربوط به آن روز که یکی از آن امور، حکومت و قضاوت در اعمال بندگان است، ولی ملک به معنی تسلط داشتن بر خصوص تدبیر و نظم قضاوت آن روز است.
3) کلمه مبارکه مالک بر کلمه سلطان نیز ترجیح دارد برای این که سلطنت ممکن است نیاز به مقدمات داشته باشد و هیچ منافاتی با این که شخص سلطان برای نیل به مقصود تحمل مشقت نماید ندارد، ولی ظاهر مالکیت این است که روز جزا و امور مربوط به آن همه در کف با کفایت حق متعال است و با لفعل دارای آن می باشد.
4) محتمل است مقصود از جمله مبارکه مالک یوم الدین این باشد که خداوند متعال در روز جزاء مالک جمیع امور است که یکی از آن ها، روز جزاء و شؤون مربوط به آن باشد نه آنکه مالک خصوص روز جزا می باشد و این معنی با احاطه قیومیت حق متعال مناسب تر است.
5) کلمه (یوم) که علی الظاهر مرادف با کلمه (روز) است اگر اضافه شود به امری، مثل این که بگویند: روز جنگ، روز ترقی; روز خوشبختی یا روز بدبختی و مانند این ها، مقصود آن زمانی است که این امور در آن واقع می شود، نه روزی که به طلوع و غروب آفتاب مشخص می شود، بنابراین ظاهر این است که مقصود از یوم الدین هنگام تعیین جزاء و پاداش یا رسیدن به پاداش باشد.
6) شاید مقتضی مالکیت روز جزاء یا مالکیت در روز جزاء این باشد که خداوند خود مالک پاداش است و حصول پاداش نسبت به عمل از قبیل علت و مملول نیست که (حتی با قدرت کامله حق) قابل تفکیک از یکدیگر نباشد.
یعنی خداوند متعال می تواند پاداش عمل بد را مثلا ندهد و بنابر مقتضیات و عللی عفو و اغماض فرماید، کما این که می تواند برای عمل خوب نیز پاداشی قرار ندهد، زیرا خود، مقدمات و موجبات آن را فراهم آورده است.
ولی خداوند متعال در موارد بسیاری عفو می فرماید و سزای کار بد را نمیدهد و برعکس نسبت به عمل خوب هیچ گاه از پاداش خودداری نخواهد فرمود، بلکه پاداش عمل خوب را ده مقابل یا بیشتر می دهد.
7) این موضوع که پاداش عمل نیک و بد بسته به اراده و مشیت حق است، اگر بخواهد عفو می کند و اگر بخواهد پاداش بیش تری به کردار نیک می دهد این معنی را ندارد که بدون جهت خداوند متعال عفو می کند یا تفضل می فرماید. قدرت و توانایی و عدم اجبار در دادن پاداش و عفو و تفضل; منافات با این که هر طرف را اختیار نماید بر طبق حکم و مصالح عالیه است، ندارد و در آیات بسیاری وارد شده است که خداوند متعال حکیم است و این مطلب برای کسانی که بهره مختصری از معلومات مذهبی دارند، واضح است، ولی ممکن است بعضی از برادرانی که از این سنخ معلومات دورند و یا به واسطه فرا گرفتن بعضی از معلومات مادی دارای نیروی بحث و جدال هستند، چنین تصوراتی نموده و چنین شبهاتی را به زبان بیاورند.
خلاصه آن که: معنی عفو از عمل بد، و تفضل نسبت به کردار شایسته این نیست که حق متعال در تصمیمات خود راه جزاف می پیماید.
8) علی الظاهر مقصود از این که خداوند مالک روز جزا است این باشد که در آن روز برای هیچ موجود مختاری، اختیاری باقی نخواهد بود و مانند دنیا اختیارات محول به موجودات مختار نیست. چنانچه از آیه شریفه «و ما ادریک مایوم الدین ثم ما ادریک ما یوم الدین یوم لاتملک نفس لنفس شیئا والامر یومئذلله » (17)
«تو چه می دانی که روز جزا چیست، باز چه می دانی که روز جزا چیست! آن روزی است که هیچ کس اختیار هیچ کس را ندارد و امر واگذار به خداوند متعال است و بس » این معنی به دست می آید.
خلاصه آن که: خداوند در این عالم نیز مالک جمیع امور است و حتی مالک اعمال بندگان است، ولی به توسیط اختیار، ولی در آن عالم اختیاری برای کسی نیست.
9) پاداش نیک و بد در این عالم نیز نمونه های زیادی دارد برای این که تمام نباتات و حیوانات نتایج مواد اصلی خود هستند و تخم عقرب و مار است که عقرب و مار می شود و تخم بلبل و کبوتر، کبوتر و بلبل خواهد شد.
از حبه گندم، گندم می روید و حبه جو، جو خواهد داد.
هیچ گندم کشته ای جو بردهد
یا که دیدی اسب، کره خر دهد؟ !
حتی اصلاح نژاد در نوع نبات و حیوان و سیر تکامل طبیعی که مورد اعتماد علم روز است، نمونه ای از محو بدی ها و گستردن حسنات و خوبی ها می باشد.
در نظر داشتم که در این شماره وارد تفسیر آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین بشوم ولی چون عصری که ما در آن زندگی می کنیم عصر معروف به عصر اتم شده و تمام عقول و افکار و احساسات بشری را متوجه اسرار و آثار ماده نموده است و این ترقی هر قدر که از لحاظ علمی قابل تمجید و تحسین است، به همان مقدار یا بیش تر لطمه به معنویات و اخلاقیات جامعه انسانی وارد ساخته و این خود زندگی مادی بشری را تلخ و ناگوار نموده است تا چه رسد به حیات جاودانی.
لذا از این فرصت که رشته تفسیر سوره مبارکه حمد به کلمه یوم الدین «یعنی روز جزا» رسیده است، استفاده نموده شمه ای از براهین معاد را به خواست خداوند متعال و به هدایت باری تعالی به رشته تحریر برمی آورم.
مرحوم صدر المتالهین - قدس الله سره - که او را فیلسوف شرق لقب داده اند در کتاب مبدء و معاد خود می فرماید:
«برکسی پوشیده و پنهان نیست که ریشه اصلی شبهه و تردید در قیام رستاخیز این است که تصور می شود نفس انسانی و روح بشری از عوارض و شؤون همین بدن است و همین که این بدن فاسد شد و از بین رفت، دیگر نفسی وجود ندارد که خودبه خود یا با تعلق به بدن مثالی، یا با تعلق به اجزای همین بدن پوسیده، مورد ثواب و عقاب قرار گیرد; لذا باید ریشه این شبهه را از زمین اوهام و افکار قلع و قمع نمود تا آن که اقرار به ثواب و عقاب آسان گردد»
بنابر گفته این مرد حکیم ما در این مقالات تا حدی که شایسته حال خوانندگان است به خواست خداوند روشن خواهیم کرد که: جان آدمی و نفس انسانی مربوط به بدن نیست و فساد بدن تاثیر در فساد و فنای نفس ندارد.
شواهد این موضوع از این قرار است:
1) نفس انسانی ادراک می کند که فی المثل هر فرد انسان دارای نیروی عقل است، یا هر فردی از افراد حیوان دارای حیات و حرکت است، یا هر جسمی دارای طول و عرض و عمق یا ارتفاع است و آن چه را از این امور ادراک می کند منحصر به زمان حال یا گذشته یا آینده نیست و نیز منحصر به افرادی که موجود شده یا می شوند نمی باشد، بلکه آن چه را می فهمد و درک می کند و بدان جزم دارد این است که: هر فردی از انسان که موجود بشود دارای نیروی عقل است یعنی اگر دنیا تمام شود و اصلا انسانی هم موجود نباشد باز ادراک می کند که (بر فرض وجود) دارای عقل خواهد بود، پس آن چه را که ادراک می کند، غیرمتناهی و بی پایان است و چون بدیهی است که جسم و بدن متناهی است، بنابراین نمی تواند روح انسان که دارای نیروی ادراک نامتناهی است، جسم یا از متعلقات جسم باشد. مانند: سفیدی یا سیاهی، برای این که جسم که متناهی است نمی تواند دارای اثر و صفت غیرمتناهی باشد.
2) کسانی که از اول عمر اشتغال به تحصیل کمالات داشته و دارای ملکات علمی یا صنعتی بسیار قوی و نیرومند می شوند یا آن که با ریاضات اخلاقی ملکات شایسته ای پیدا می کنند، مشاهده می شود که در اواخر زندگی خود، از جهات مزاجی و امور مربوط به بدن بسیار ضعیف و ناتوان می شوند، ولی مغز علمی قوی یا روح اخلاقی کاملی دارند و به درجات زیادی از لحاظ قدرت تفکر یا استحکام نفسانی نسبت به هنگام جوانی نیرومندتر و قوی ترند این خود دلیل روشنی است که نیروی تفکر و ادراک از پیرایه های بدن نیست که در صورت ناتوان شدن بدن، آن نیز به همان نسبت ناتوان شود و یا بانابودی آن نابود گردد.
3) روح انسانی و نفس بشری، در عین این که مثلا تصور سیاهی یک موجودی را می کند توانایی دارد در همان حال، تصور سفیدی همان موجود را نیز بنماید و یا هنگامی که وجود یک موضوعی را درک می کند می تواند عدم آن را تصور نماید و از این جهت است که نفس انسانی جزم می کند و حکم قطعی صادر می کند که اجتماع سفیدی و سیاهی در سطح واحد ممتنع است و یا حکم می کند که یک چیز نمی تواند در همان هنگام که موجود است محکوم به نیستی و فنا باشد، و البته تصور آن دو ضد یا دو نقیض را نموده است که حکم می کند به امتناع اجتماع آن دو، والا هرگز نمی توانست چنین حکمی را صادر نماید.
و هم چنین در حالی که ممکن است تمام قرآن را حافظ باشد و در ذهن داشته باشد نیز ممکن است فی المثل تمام شاهنامه فردوسی را حافظ باشد و این معنی محسوس هر بشری است که در نفس انسان جای قرآن و جای شاهنامه فردوسی مثلا از هم جدا نیست و هیچ حس نمی کند که مثلا قرآن طرف دست راست و شاهنامه طرف دست چپ است، بلکه در عین این که تمام نفس حافظ شاهنامه است حافظ قرآن نیز می باشد، بدیهی است که تمام آن چه گفته شد، با این که روح انسانی از عوارض بدن و محدود به حدود بدن باشد، کاملا منافات دارد.
4) اگر یک موجود بشری را پیش از آن که مثلا قرآن یا شاهنامه را حفظ کند تحت معاینه دقیق قرار دهیم و تمام الیاف مغز و قلب و اعصاب او را با دستگاه های دقیق و مجهز ببینیم و پس از آن که قرآن یا شاهنامه را فی المثل حفظ کرد باز ثانیا تمام اعضا و جوارح مغزی و قلبی و غیره او را مشاهده کنیم قطعا هیچ تغییری در او مشاهده نمی کنیم و لذا اگر یک فیلسوف متبحری را کالبد شکافی کنیم با یک بی سواد محض که از لحاظ استعداد با آن فیلسوف نزدیک و متشابه باشد، هیچ فرقی نخواهد داشت.
این جا است که پرسش می شود آیا شاهنامه فردوسی نسبت به کسی که آن را از بر کرده است، موجود است یا معدوم؟ کسی نمی تواند بگوید معدوم است، زیرا باید در این صورت کسی که تمام این کتاب را حافظ است با کسی که حافظ نیست هیچ فرقی نداشته باشد و این مطلب بالضروره باطل است. پس ناچار باید تصدیق نمود به این که موجود است. در این صورت که موجود است، آیا یک موجود مادی در جسم بشر به واسطه حفظ این کتاب ایجاد شده است؟ این هم که مسلما باطل است برای این که دستگاه های معاینه کاملا شهادت می دهد که هیچ گونه فرقی در جسم بشری پیدا نشده است.
پس ناچار باید اعتراف کرد که شاهنامه فردوسی در وجود کسی که او را حفظ کرده است موجود است بدون آنکه ماده و از عوارض ماده باشد. پس ناچار باید از شؤون و پیرایه های روح بوده و وابسته به آن باشد، و هم چنین کسی که به واسطه تحصیلات و تمرینات پیاپی، قدرت فنی خاصی را واجد باشد هیچ دستگاه و دارالتجزیه ای نمی تواند این قدرت را از سلول های مغز یا اعصاب قلب او بیرون بیاورد و نشان بدهد و بگوید این است آن قدرت فنی، مثل این که کسی نمی تواند شاهنامه فردوسی را از اعماق قلب و مغز بیرون بکشد و آن را قاب گرفته به دیوار نصب کند، با این که مسلما قدرت فنی و آن چه محفوظ است از موجودات می باشد.
5) اگر صفتی بر یک موجود مادی عارض شود همانند این که آب را گرم نمایند و پس از آن سرد شود، دو مرتبه گرم نخواهد شد، مگر این که مجددا سببی برای گرمی ایجاد شود، زیرا گرم شدن آب به خودی خود محال است، ولی نفس انسانی چنین نیست، برای این که انسان یک موضوعی را در خاطر خود تصور می کند یا این که یک مطلب علمی را درک می کند، پس از آن به واسطه پیش آمدی فراموش می کند، سپس وقتی به یادش می آید و به خودی خود مطلب را دریافت می کند. و این خاصیت از نظر دانشمندان از شواهد قطعیه بقاء و تجرد نفس انسانی است. زیرا همان نورانیت نفس است که پس از زوال معلومات، ثانیا معلومات گذشته را درک می کنند و موجود مادی هیچ گاه دارای چنین نورانیتی نخواهد بود.
باقی شواهد تجرد نفس و این که ثبوت معاد هم موقوف بر مادی نبودن نفس نیست و علی ای حال ثابت است، موکول به شمارهای بعد می باشد. ان شاءالله تعالی.
این که در تجرد نفس ناطقه و منبع قوا و ادراکات بشری بحث می کنیم، بعضی تقدیر نموده و بعضی دیگر انتقاداتی نسبت به قسمتی از مقاله گذشته نموده اند، نگارنده جدا از هر دو دسته تشکر می نماید، زیرا انتقاد نیز خود تقدیر از مطالب علمی است و دلیل روشنی است بر وجود رجالی که در پیرامون مسایل معنوی نیروی تفکر خود را به کار می برند و بدین وسیله به مسایلی که سطح موضوعات آن از خوردنی و آشامیدنی و مسئله جنسی بالاتر است و انسان را به یک عالم دیگری می برد، نیروی حیات می بخشند. امید است بهره همه ما از این معارف و علوم نیز حیات جاودانی باشد.
خداوند متعال در قرآن کریم به کسانی که در راه رسیدن به معارف الهیه کوشش می کنند وعده راهنمایی داده است: «والذین جاهدوا فینالنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین » (آخر سوره عنکبوت)
«کسانی که در راه ما کوشش می کنند مسلما آنان را به راه های مقصود راهنمایی خواهیم نمود، البته خداوند با نیکوکاران است »
ولی باید به این نکته توجه داشت که کوشش جدا و خالص در راه حق و حقیقت باشد نه در راه تعصب و طرفداری از طریقه مورد علاقه ای که سال ها انسان بدان خو گرفته است یا آن که اوضاع محیط یا جهان یک حساسیت خاصی نسبت بدان ایجاد نموده یا اساس زندگی مادی خود را بر آن نهاده باشد، خلاصه آن که بحث در صورت احقاق حق و در باطن ارضای شهوت نباشد والا این وعده الهی قرآنی شامل چنین مجاهدی نخواهد شد، زیرا در این صورت مجاهده در راه حق نخواهد بود و طبعا چنین مجاهدی نیکوکار نیست تا خداوند با او باشد غرض آن که:
نگارنده خیلی خرسند است که اشخاصی درصدد بحث و انتقاد باشند، ولی نکته اخلاقی آن را که عرض شد کاملا در نظر بگیرند و از خداوند متعال خواهانیم که ما نیز چنین باشیم و غیر حق مقصد و مقصودی نباشد ضمنا خاطر خوانندگان را مستحضر می کند که هرکس نظری انتقادی یا توضیحی دارد، به دفتر نشریه ارسال دارد ان شاء الله در پایان بحث همه آن ها منعکس خواهد شد و نسبت به انتقادات اگر صحیح باشد پذیرفته و در غیر این صورت توضیح کافی داده خواهد شد. ان شاء الله تعالی.
پس از ذکر این مقدمه وارد بحث شده و باقی شواهد تجرد نفس را بعونه تعالی و توفیقه شرح می دهیم:
6) دلیلی که ذیلا تقریر و تحریر می شود ابتکار فیلسوف والامقام ابوعلی سینا می باشد که برای تجرد نفس اقامه نموده است، و فخر فلاسفه الهیین صدر المتالهین (قدس الله اسرارهم) در کتاب اسفار آن را با تعلیقات با ارزش خود و ایراداتی که از شاگردان آن فیلسوف شده، نقل فرموده است.
توضیح آن دلیل این است که: ما جنس بشر ذات و نفس خود را ادراک می کنیم پس در این صورت حقیقت و هویت نفس ما مورد ادراک ما خواهد بود.
این تحقق ادراکی از دو صورت خارج نیست: یا این است که این سنخ ادراک مانند ادراک امور خارجیه است یعنی همان طوری که در هنگام ادراک چیزهای دیگر صورتی از آن ها در نفس ما حاصل می شود، ادراک ما نسبت به ذات خود نیز به این نهج است که صورتی از آن در نفس ما حاصل می گردد، و یا به حضور نفس و قوای نفسانیه است در نزد خود نفس، بدون این که صورتی از آن در نفس حاصل شود، اولی محال و ممتنع است، زیرا خود نفس به صورته و حقیقته در نفس موجود است، لذا ایجاد صورت آن از قبیل تحصیل حاصل (یعنی ایجاد عین آنچه موجود است) می باشد و یا اجتماع مثلین است (یعنی جمع شدن دو موجود متماثل من جمیع الجهات در یک محل معین مشخص) و هر دو در نظر عقل محال است.
پس معلوم می شود که درک نفس، حقیقت خود را چیزی جز حضور نفس در نزد خود او نیست و چنین نیست که صورت خود را در خود منطبع و منقوش نماید.
مضافا به این که چون حقیقت نفس نزد خودش حاضر است دیگر نیازی ندارد که برای ادراک خود صورتی از آن را در خود منقوش نماید و از قبیل (آن چه خود داشت زبیگانه تمنی می کرد) می شود.
برای توضیح این مطلب عرض می کنم که: نفس انسانی دو سنخ علم و ادراک دارد زیرا گاهی ادراک می کند وجود اشیاء و اموری را که غیر خود او است مثل این که ادراک می کند که این کتاب، یا این خانه موجود است البته ادراک آن نسبت به کتاب یا خانه یا مانند آن ها به این است که صورتی و به اصطلاح عکسی از آن در نفس منقوش و متصور می شود که یا با خارج تطبیق می کند و آن علم حقیقتی است و یا تطبیق نمی کند که آن اشتباه و جهل مرکب است و گاهی نفس انسانی خود را ادراک می کند در این فرض ابدا نیازی ندارد که صورتی از خود را در خود منقوش نماید چون آن صورت به عین وجود نفس; موجود است، بنابراین واضح شد که ادراک نفس نسبت به خودش جز حضور نفس نزد آن چیز دیگری نیست، و برای حضور نفس خود نفس کافی است و احتیاج به ایجاد صورت آن ندارد و چیزی که خود او برای وجود خودش کافی باشد نمی تواند جسم و یا از پیرایه های جسم باشد برای این که جسم و پیرایه های جسم متقوم و متوقف به محل دیگری است و خود نمی تواند تقوم به خود داشته باشد، زیرا عوارض و پیرایه های جسم مانند سفیدی یا سرخی محتاج به جسم است و خود جسم (انسان باشد یا غیرانسان) نیاز به مکان و زمان دارد و نمی تواند بدون نیاز به غیر خود، موجود باشد.
این توضیح دلیل شیخ الرئیس ابوعلی سینا بود که به ضمیمه اضافاتی از نگارنده نقل شد، و ممکن است این دلیل به وجه دیگری بیان شود که شاید به اذهان اهل زمان نزدیک تر باشد به این که بگوییم پس از آن که واضح شد هر انسانی ذات خود را ادراک و تصور می کند، باید دانست که نمی شود این ادراک از پیرایه های جسم و اعصاب مغز یا قلب باشد، مانند رنگ یا وضع مخصوصی که اعصاب مغز یا قلب دارند برای این که در این صورت باید متقوم به اعصاب مشارالیه باشد، یعنی درک نفس را اعصاب مغز بنمایند زیرا سفیدی یا سیاهی که از پیرایه های جسم هستند وابسته به جسم می باشند در صورتی که ثابت شد که نفس را خود او درک می کند و اگر از پیرایه های جسم باشند باید جسم آن را ادراک کند.
و نیز نمی تواند جسم مستقلی باشد برای این که درک نفس همان حضور نفس است و اگر جسم مستقلی باشد خود نفس هم باید جسم مستقلی باشد اجتماع دو جسم هم مانند (اجتماع مثلین) در محل واحد لازم می آید.
در پایان بیان این دلیل از خوانندگان معذرت می خواهم که مطالب نسبتا پیچیده ای را به رشته تحریر در آوردم، زیرا گاهی در مقام بیان حق و اثبات آن چاره ای جز این نیست.
و اگر کسی بگوید: معارف حقه که برای عموم است نمی تواند نیاز به این مطالب دقیق و باریک داشته باشد چون برای عموم قابل فهم و ادراک نیست.
در جواب می گوییم، اصل بقای انسان بعد از مردن و به کیفر خوب و بد رسیدن به آیات و روایات و ضرورت تمام ادیان آسمانی ثابت است و برای کسانی که آشنا به افکار علمی و فلسفی نیستند، همان شواهد آسمانی کافی است.
ولی چون در این زمان به واسطه بسط علوم و معارف، کسانی درصدد فهم حقایق معنوی از راه منطق و برهان می باشند و در این راه ممکن است به خطا بروند، برای روشن شدن اذهان آنان این قسم مسایل فلسفی مورد بحث واقع می گردد.
مشکلی که در این راه نیز وجود دارد دو چیز است:
اول: آن که کسانی که از دلایل آسمانی صرف نظر نموده و به قدرت منطق خود می خواهند حقیقت را بیابند نوعا با فلسفه الهیات آشنا نیستند موضوع معلوماتی که عادت کرده اند بحث در آن نمایند از قبیل اعداد و مقدارها و اجسام است و درک براهین مربوط به عالم مجردات را هر چند محکم باشد نمی توانند با فرآورده های نفسانی خود تطبیق بدهند، لذا برای علاج این جهت و استخلاص از این انحراف باید فرآورده های نفسانی خود را کنار گذارده و برهان مورد بحث را از دریچه حقیقت محض مشاهده نمایند.
دوم: آن که علاقه عجیبی نسبت به مد روز در جمیع شؤون پدید آمده است. یعنی همان طوری که اکثر مقیدند لباس مطابق رسم روز دوخته شود انتظار دارند مسایل و حقایق عالم معارف نیز بر طبق مد روز باشد، والا بدون دلیل آن را دور می اندازند.
مثلا اگر کسی از فلسفه داروین گفت وگو کند هر چند آن فرضیه ای بیش نبود، و آن هم برخورد به اشکالاتی نموده است، آن را می پذیرند و می خوانند و برای یکدیگر بیان می کنند ولی اگر کسی برهان محکم شیخ الرئیس یا صدرالمتالهین را شرح بدهد، چون از «مد روز» افتاده به آن عنایت و توجهی نمی کنند; و اگر توجه نمایند خود را موظف می دانند به این که به هر نحوی هست، آن را باطل جلوه دهند. علاج این انحراف نیز مانند علاج مشکل قبل به این است که خواننده محترم هرگونه امر تعصبی را از خود دور کند و فرموده قرآن کریم را که راستی برای مصون بودن از جمیع انحرافات همین یک دستور آسمانی کافی است نصب العین خود قرار دهد و از خداوند توفیق درک حقیقت را بخواهد. قرآن کریم می فرماید: «افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لایهدی... » (18)
«آیا پیروی نمودن از کسی که راه حق و حقیقت را نشان می دهد نزدیک تر به حقیقت است یا پیروی کردن از کسی که خود راه نیافته است...؟»
معلوم است عقل بشری می گوید باید پیروی از پرچم دار حقیقت نمود. متاسفانه غالبا عادات و هوس ها و اقتضائات زمان و محیط این قضاوت ضروری عقل را به رنگ خود در آورده و بیش تر افراد عقل و وجدان درونی خود را بازی می دهند، ولی معلوم است که به مقام شامخ حقایق و واقعیات کوچک ترین صدمه ای وارد نخواهد شد و بدبختی نصیب کسانی خواهد شد که به واسطه پیروی از هوس ها حقایق را به عقیده خودشان پامال می نماید و به دست خود از تشرف به آستان قدس حقایق محروم می شوند.
باقی شواهد تجرد نفس در شماره های آینده والله ولی التوفیق.
7) از شواهد دیگر بر تجرد نفس انسانی، و این که نفس از عالم علوی است و جسم یا از پیرایه های جسم نمی باشد; این است که نفس انسانی دارای شعور و ادراک است و کسی نمی تواند تصور کند که نفس انسان یک جسمی است شفاف مانند آینه; و ادراکات و تصورات و تعقلات آن مانند نقش است که در آینه منقوش می شود.
برای این که اگر صرفا همین جهت باشد و چیز دیگری نباشد نمی تواند موجب ادراک شود برای این که می بینیم: آینه هیچ ادراک نقش متصور در خودش را نمی کند. شما ای خواننده محترم هرچه می توانی به نیروی تفکر و تعقل خود بسط و گسترش بده و دایره آن را بر تمام محیط مادیات ترسیم نما نمی توانی یک موجود مادی را ببینی که بدون روح باشد، مع الوصف خود و عوارض و پیرایه های خود را تعقل کند شما خوب ادراک می کنی که پوست صورت هیچ گاه ادراک نمی کند که مثلا سیاه است یا سفید، زیبا است یا نازیبا، و حتی هیچ گاه جسم شما ادراک درد و ناملایمات نمی کند، برای این که اگر نفس متوجه جای دیگر باشد ابدا ادراک درد نمی کند و این شمایید که ادراک درد در ناحیه ای از نواحی بدن خود می نمایید.
بنابراین نزد عقل و وجدان واضح است که ادراکات و تعقلات نفسانی از قبیل نقوش و تصویرات خارجی یا از قبیل نور که از پیرایه های اجسام نورانی است نمی باشد، و تصوری برای آن نمی شود نمود جز آن که نفس موجودی باشد غیر از عالم اجسام و مادیات و عوارض آن.
8) بدون شبهه، موجود بشری بعضی معانی را در خاطره خود ایجاد می کند که قابل تقسیم و تجزیه نمی باشد مانند «وحدت » (یکی بودن) و اگر نفس انسانی جسم باشد و تصور مفهوم وحدت هم چیزی نظیر انتقاش باشد و معنی وحدت بر جسم منقوش شده باشد، باید در این صورت قابل تقسیم به دو یا سه یا بیش تر باشد با این که مفهوم (یکی بودن) قابل نیست که تقسیم به دو یا سه شود، چون خلاف غرض یکی بودن آن خواهد بود.
9) عوارض یا پیرایه های هر جسمی را که ملاحظه می کنیم چنان نیست که همیشه به یک نسبت به جسم مربوط باشند مثلا اگر یک نقطه سیاه در برگ کاغذی پدید آید، ممکن نیست مربوط به تمام کاغذ باشد فقط رنگی می تواند مربوط به همه کاغذ باشد که تمام وجود این جسم را احاطه کرده باشد. خلاصه آن که یک برگ کاغذ عرض سیاهی را به خود نمی تواند به یک نسبت بپذیرد، زیرا یک قسمت بسیار ناچیز آن نقطه سیاه را می پذیرد و یک قسمت مختصرش خط را می پذیرد و کاغذی که سر تا پای وجود آن سیاه باشد تمام آن جسم سیاهی را به خود پذیرفته است این حقیقت یک امر همگانی است و نسبت به تمام اقسام پیرایه ها و موجودات جسمانی صادق است مثلا خورشید عالم تاب که نورافکنی می کند قابل تقسیم و تجزیه می باشد، یعنی ممکن است نصف آن منکسف شود و نصف دیگری از آن نورافکنی کند و معلوم است هنگامی که با تمام وجود نورافشانی می کند با هنگامی که مثلا نصف آن منکسف شده است به یک صورت ظاهر نمی شود. یعنی صفت نورافکنی را به یک نسبت در خود نمی پذیرد، ولی نفس انسانی چنین نیست برای آن که اگر کوچک ترین ذرات را تعقل نماید، چنان نیست که این موجود کوچک را در یک گوشه از نفس خود ادراک نماید یعنی حس بکند که در طرف راست یا چپ مغز یا قلب جایگزین شده است. بلکه باتمام ذات آن را درک می نماید، چنان که یک موجود بزرگ را به همین نحو ادراک می کند خلاصه آن که نفس انسانی ذره اتم و کوه البرز و تمام آسمان ها و زمین ها را به یک نسبت می پذیرد، یعنی نفس انسان به تمام ذات یک ذره اتمی را درک می نماید چنانچه تمام آسمان و زمین را درک می کند و ابدا فرقی بین درک موجود بزرگ و کوچک از لحاظ پذیرش نمی باشد و این امتیاز منحصر به مجردات است.
10) به طور قطع بعضی از متصورات و موجودات نفسانی انسان، اموری می باشد که غیر ممکن است به صورت یک موجود جسمانی مستقل درآید. و نیز ممکن نیست که مانند سفیدی یا سیاهی از اوصاف و پیرایه های جسم مشخصی باشد، مانند مفهوم امتناع (غیر ممکن بودن) یا عدم (نیستی) یا کلیت (بر عده ای از موجودات صادق بودن) و این گونه معانی; بدون شبهه و تردید در نفس تحقق می یابد در صورتی که محال است وجود جسمانی داشته باشد یعنی ما نمی توانیم تصور کنیم یک موجود شخصی را مورد اشاره قرار دهیم و بگوییم این موجود همان نیستی است یا این موجود همان «غیر ممکن بودن » است، یا این موجود، همان صادق بودن بر چند موجود است. این معانی مجرد جز آن که متحد با موجود مجردی باشند اصلا قابل تصور و تعقل نخواهند بود با این که تمام این معانی در نفس انسانی قابل تعقل و تحقق می باشند. در حقیقت درب خانه پربرکت نفس مجرد است که برای تمام معانی باز است و در آن محیط وسیع به همه آنان صورت تحقق می دهد.
نفس انسانی نه فقط جام جهان بین است، بلکه هم جهان بین است و می تواند تمام موجودات این جهان را در خاطره خود بگذراند وهم موجد جهان است و نقشه هایی در نفس خود می کشد و موجود می کند و آن ها را در خارج پیاده می کند و خود جهان دیگری بوجود می آورد، و به همین وسیله نفوس انسانی است که وضع طبیعی عالم دگرگون شده و جهان دیگری که زراعت و صنعت بر آن حکومت می کند به وجود آمده و گذشته از این دو مرحله; انسان این موجود عجیب در خاطره خود تعقلاتی می کند که اصلا برای این که به صورت جسم و جسمانی درآیند شایستگی ندارند، مانند مفهوم «کلیت » یا «امتناع » یا «عدم » و امثال آن بنابراین آنچه نفس انسانی دارا است بسیار بالاتر و والاتر از جام جهان بین است، زیرا مطالبی را ادراک می کند که جهان با این وسعت گنجایش آن را نداشته و نخواهد داشت و باید در غزل شیرین لسان الغیب شیرازی تجدید نظر نمود در آن جا که می گوید:
سال ها دل طلب جام جم از مامی کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنی می کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
واندر آن آینه صدگونه تماشا می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟
گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
او می بایست نفس انسانی را به جان جهان و خلاق جهانی والاتر از این طبیعت معرفی می کرد، ولی انصافا بسیار غزل زیبایی ست بخصوص این بیت که می گوید:
گوهری کزصدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
بسیار گویا و زنده و ارزنده است، زیرا تعجب می کند از روح انسان که دایره قدرت و توانایی او از کون و مکان بیرون است، ولی دست گدایی خود را به طرف مادیات دراز کرده و برای ارضای شهوات و ماده پرستی دست به هر ظلم و تعدی و بی انصافی می زند. چه بسا حقوق همنوع خود را برای یک خیال مربوط به جاه و مقام که اکثرا با واقع تطبیق نمی کند زیر پای خود له می کند و از گشمدگان عالم ماده و مادیات، آنان که راه نورانی عالم ماوراء الطبیعه را با همه روشنی و واضحی آن گم کرده اند، تملق می گوید و در خانه آنان به گدایی ایستاده است.
ای انسان تو خود گوهری هستی که از دایر کون و مکان بیرونی هر چه می خواهی «به اذن خدای تعالی » از خودت بخواه که درد از تو و دارو نیز در تو می باشد:
دوائک منک و ماتشعر
ودائک منک و ماتبصر
به فرموده قرآن کریم این همه اسیر شدن نزد هوا و هوس، و سرفرود آوردن پیش هر کس و تواضع برای هر چیز و ناچیزی، از فراموش کردن خدا و قطع رابطه با اوست: ولاتکونوا کالذین نسواالله فانساهم انفسهم (سوره حشر - آیه 19)
«مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش نمودند و نتیجه این شد که خود را فراموش کردند»
باقی شواهد تجرد نفس در شماره های بعد ان شاء الله تعالی (19)