ماهان شبکه ایرانیان

در محضر خورشیددرسهایی از تفسیر سوره نور«قسمت دوازدهم»

انّ الّذینَ یَرْمُونَ المُحْصَناتِ الغافِلاتِ المؤمناتِ لُعِنوا فی الدّنیا و الآخرة وَ لَهُمْ عذابٌ عظیمٌ یومَ تشهَدُ علیهم ألْسِنَتُهُمْ و أیدیهم و أرْجُلُهُمْ بِما کانوا یَعْمَلوُن «آیات ۲۳ و ۲۴»

انّ الّذینَ یَرْمُونَ المُحْصَناتِ الغافِلاتِ المؤمناتِ لُعِنوا فی الدّنیا و الآخرة وَ لَهُمْ عذابٌ عظیمٌ یومَ تشهَدُ علیهم ألْسِنَتُهُمْ و أیدیهم و أرْجُلُهُمْ بِما کانوا یَعْمَلوُن «آیات 23 و 24»

اشاره ای دوباره:

چنان که در قسمتهای گذشته ملاحظه شد مجموعه ای از آیات شریفه سوره نور، مربوط به تهمت و شایعه ای می باشد که در باره یکی از همسران پیامبر اکرم(ص) توسط منافقان و با ساده لوحی و مسامحه جمعی از مسلمانان رواج یافت و موجبات ناراحتی شدید پیامبر بزرگوار(ص) و مسلمانان را فراهم ساخت. جریانی که قرآن کریم با تعبیر «افک» در یازدهمین آیه این سوره که آغاز آیات مربوط به این موضوع می باشد، از آن نام برده است. دو آیه ای که در این قسمت به شرح و تفسیر آن پرداخته می شود نیز در ادامه همان آیات و به همان مناسبت می باشد. هنوز دو آیه دیگر نیز مرتبط به جریان یادشده مانده است که در قسمت بعد پی خواهیم گرفت.

روشن است جریان افک با شرحی که گذشت به خاطر اهمیت اجتماعی آن و مسایل جنبی آن و تأثیر ویرانگری که می توانست در جامعه اسلامی و علقه های اعتقادی مسلمانان بر جای گذارد، اینگونه و به این تفصیل در این آیات مورد توجه قرار گرفته است و طبعا پدیده هایی این چنین که در جامعه اسلامی، رأس هرم مدیریت و رهبری آن و رشته های اعتقادی و عاطفی مردم را مورد تعرّض قرار می دهد، موضوعاتی پراهمیت می باشند که از یک سو، اهتمام درخور را می طلبد و از سوی دیگر، تنها تدبیر و چاره اندیشی عاقلانه و جامع نگری است که می تواند جامعه و مدیریت آن را از چنین بحرانهایی به سلامت عبور دهد. و این موضوعی بس مهم است که نمی توان در این مختصر به تفصیل به آن پرداخت و باید در فرصتی دیگر به شرح آن نشست.

* * *

شرح کلی:

دو آیه مورد بحث، سرانجام کسانی را بازگو می کند که به زنان پاکدامن مسلمان تهمت می زنند و در حالی که این زنان از جایی خبر ندارند متهم به روابط نامشروع می گردند. این افراد، هم در دنیا و هم در آخرت مورد لعن و نفرین اند و فردای قیامت، اعضای بدنشان گواه کارهای ناپسندشان خواهد بود و چه ناپسندی بالاتر از اینکه انسان پاکدامن و بی دفاعی مورد بدترین تهمت قرار گیرد و وجهه اجتماعی او به زشت ترین شکل لکه دار گردد.

در این آیات به واقعیت بزرگی اشاره شده است که از نقطه نظر معرفتی و بینش توحیدی، و از منظر آیات قرآن، موضوع و حقیقت مهمی به شمار می رود و آن عبارت است از شهادت و نطق همه موجودات، آن هم به معنای حقیقی آن.

نکات ادبی:

محصنات: پیشتر در چهارمین آیه این سوره، در باره کلمه «محصنات» که هم ریشه با «احصان» است توضیح دادیم. «احصان» در فقه، در بخش مباحث مربوط به حدود، تعریف اصطلاحی خاص خود را دارد که البته متناسب با معنای لغوی آن نیز می باشد. آنچه در این آیه مورد نظر است، نه معنای فقهی، بلکه همان مفهومی است که در چهارمین آیه سوره گذشت و تعبیر «پاکدامن» می تواند بازگو کننده آن باشد.

«لُعِنُوا»: چنان که می بینید این فعل به صورت مجهول بیان شده است و اینکه این «لعنت» توسط چه کسی صورت می گیرد به آن تصریح نشده است. شاید به خاطر وضوح آن باشد که این «لعنت» از سوی خداوند و اولیای درگاه او است. در چگونگی انجام لعان، چنان که در آیه هفتم گذشت دیدید که مرد می گفت «لعنت خدا بر او باد اگر در این نسبتی که می دهد دروغگو باشد.»

شرح تفصیلی:

«انّ الّذین یرموُنَ المحصَناتِ الغافلاتِ المؤمناتِ لُعِنُوا فی الدنیا و الآخرةِ وَ لَهُمْ عذابٌ عظیمٌ»

مفاد اجمالی این آیه شریفه این است که آنهایی که به زنان پاکدامن بی خبر باایمان، نسبت ناروای روابط نامشروع می دهند، در دنیا و آخرت لعنت شده اند و عذاب بزرگی دادند. «یرمون» که از ریشه «رمی» می باشد همان گونه که در آیات نخست سوره نیز آمده بود اشاره به متهم ساختن و افترا بستن است، منتها خصوص افترای روابط نامشروع یعنی زنا. «رمی» در اصل به معنای انداختن و پرتاب کردن است. همانند «قذف» که آن نیز در اصل به معنای پرتاب کردن می باشد. گویا که شخص تهمت زننده (قاذف) این نسبت را همانند سنگ یا تیری به طرف متهم می اندازد.

در اشاره به زنانی که مورد اتهام قرار می گیرند سه تعبیر «محصنات»، «غافلات» و «مؤمنات» به عنوان وصف آنان آمده است. معنای ایمان که در اینجا ظاهرا نشان دهنده پای بندی این دسته از زنان به ظواهر و احکام شرع می باشد، روشن است. «احصان» را نیز شرح دادیم. لکن صفت «غافلات» می تواند به یکی از دو منظور باشد:

الف) نهایت پاکدامنی و بی اعتنایی به آلودگیهای جنسی که گویی آنان اصلاً از این امور بی خبرند.

ب) بی خبری از نسبت ناروایی که به آنان داده شده است و لذا بلافاصله در صدد دفاع از خویش برنمی آیند. به نظر می رسد این وجه مناسب تر باشد.

روشن است متهم ساختن زن پاکدامن (محصنه) چه غافل باشد چه نباشد، و چه مؤمن باشد و چه نباشد، حرام است. بنابراین آوردن دو وصف دیگر تأکیدی است بر عظمت این گناه و ستمی که در حق یک انسان بی گناه روا داشته می شود. این است که چنین افرادی در دنیا و آخرت مورد لعن و نفرین می باشند و عذاب بزرگی در انتظار آنان است. علاوه، قبلاً خواندید که اینان از نظر حکم شرعی و فقهی، محکوم به حدّ قذف و محرومیت از پذیرش گواهی اشان و محکوم به فسق می باشند.

لعنت خداوند، همان دور شدن عملی، از رحمت او می باشد، و کسی که از رحمت خداوند دور شد دچار «عذاب عظیم» خواهد شد. و به کار بردن تعبیر ماضی در فعل «لُعِنُوا» احتمالاً اشاره به قطعی بودن آن است. چنان که می تواند بیانگر شدت قبح این کار باشد، چرا که این دسته افراد از قبل مورد لعنت قرار گرفته اند.

عمومیت آیه:

این نکته را باید یادآوری نمود که این آیه حتی اگر در مجموعه آیات «افک» و در ارتباط با تهمتی که به همسر پیامبر(ص) زدند نیز باشد، چنان که فضا و سیاق آن نیز نشان می دهد و ما در آغاز بخش به آن اشاره کردیم، ولی مفاد آن موضوعی عام است و اختصاص به همسر حضرت(ص) ندارد. بنابراین، تلاش برخی از مفسرین در محدود ساختن آن به همسر پیامبر اکرم(ص) و در ردیف کفر قراردادن آن و در نتیجه «لعنت» را به این معنا توجیه کردن، صحیح نیست. آیه عمومیت دارد و گناه بهتان هر چند نیز بزرگ باشد، موجب کفر نمی شود مگر اینکه به انکار خداوند یا تکذیب پیامبر(ص) برگردد.

نکته دیگر در همین خصوص این است که آیه هر چند با تعابیر «مذکر» آمده است ولی پرواضح است که حرمت تهمت زدن به زنان پاکدامن و در نتیجه مشمول لعن و عذاب شدن اختصاص به مردان ندارد؛ زنان نیز اگر مرتکب چنین گناهی بشوند همین حکم را دارند و اساسا این گونه بیانات قرآن همانند اکثریت قاطع آیات، اختصاص به مردان ندارد و تنها در بیان حکم از الفاظی استفاده شده که اصطلاحا مذکر می باشند.

«یومَ تشهَدُ علیهم ألْسِنَتُهُمْ و أیدیهم و أرْجُلُهُمْ بِما کانوا یَعْمَلوُن»

این آیه در واقع ادامه آیه قبل می باشد. توضیح اینکه، در پایان آیه قبل، جمله «وَ لَهُمْ عذابٌ عظیمٌ» به روشنی از عذاب بزرگی خبر می داد که در انتظار آنانی است که زنان پاکدامن بی گناه را متهم به زنا می کنند و بدین گونه آبروی آنان را می برند. کلمه «یَوْمَ» در این آیه، بیان کننده ظرف و زمان، آن عذاب می باشد. یعنی عذابی که از آن سخن رفت روزی واقع خواهد شد که «تَشْهَدُ عَلَیْهِم ألْسَنُتُهم و ...». پس این آیه توضیحی بر آیه قبل می باشد. مفاد اجمالی آن عبارت است از اینکه اینان عذابی بزرگ در انتظارشان می باشد، آن روزی که زبان و دست و پایشان علیه آنان نسبت به رفتاری که در دنیا داشتند گواهی خواهد داد.

ضمایر غایب در کلمات بکار رفته، هر چند به همان افراد آیه پیش بر می گردد ولی حقیقتی که در این آیه به آن تصریح شده است، یعنی موضوع شهادت جوارح آدمی، اختصاص به آنان ندارد. آیات دیگری نیز در این باره وجود دارد که نشان می دهد این موضوع عمومیت دارد. علاوه اینکه موضوع شهادت زبان و دست و پا، «رفتار» اینها در دنیاست: «بما کانوا یعلمون». و عمومیت این موضوع شامل تمام اعمال ناروا می گردد، و این خود علاوه بر اینکه نشان می دهد مسأله «شهادت اعضا» اختصاص به «قذف» و ایراد اتهام ناروا ندارد، حاکی از این است که محدود به این افراد نیز نمی باشد.

شهادت جوارح:

شهادت در قیامت موضوعی کلی و پردامنه است که بررسی آن از حوصله این بحث بیرون است، چرا که جنبه های مختلفی را در بر می گیرد و آیات زیادی نیز باید مورد توجه قرار گیرد. از جمله شهادت خداوند تعالی(1)، گواهی پیامبران، بویژه پیامبر خاتم(ص)(2)، شهادت کفار و مشرکان علیه یکدیگر(3) و شهادت اعضاء و جوارح که موضوع بحث کنونی می باشد و آیات مربوط به آن، به صراحت از چشم و گوش و دست و پا و پوست و زبان به عنوان شهودی که فردای قیامت علیه گنهکاران در محکمه عدل الهی شهادت می دهند نام برده شده است و آیه «وَ لا تَقْفُ ما لیسَ لکَ بِهِ علمٌ، اِنَّ السمعَ و البصرَ و الفؤادَ کُلُّ اولئک کانَ عنهُ مَسؤولاً»(4) نیز نشان می دهد که دل نیز به همراه چشم و گوش مورد سؤال قرار می گیرد.

به جز این آیه و آیه مورد بحث، آیات دیگری که دلیل بر شهادت اعضاء و جوارح انسان در حسابرسی قیامت می باشد اینهاست:

«وَ یَوْمَ یُحْشَرُ اَعْداءُ اللّه ِ إلی النّارِ فَهُمْ یُوزَعُون حتّی إذا ما جاؤُوها شهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أبْصارُهُمْ و جُلُودُهُمْ بِما کانوُا یَعْمَلوُنَ و قالوُا لِجُلوُدِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالوُا أنْطَقْنا اللّه ُ الَّذی أنْطَق کُلَّ شی ءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ اوّلَ مَرَّةٍ وَ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»(5)

مفاد سه آیه مذکور این است: روزی که دشمنان خداوند به جانب آتش گردآوری می شوند و آنها برای پیوستن بقیه نگه داشته می شوند تا آنگاه که به آتش رسند گوش و چشمها و پوستهایشان، علیه آنان نسبت به رفتاری که داشته اند گواهی خواهند داد. آنها به پوستهایشان می گویند: برای چه به ضرر ما شهادت دادید؟ و آنها می گویند: آن خداوندی که هر چیز را به سخن آورد، ما را گویا ساخت. و خداوند شما را اول بار آفرید و به سوی او برگردانده می شوید.

در آیه دیگر یادآوری می شود که روز قیامت بر دهان گنهکاران مهر زده می شود و دستهای آنان است که سخن می گوید و پاهای آنان است که نسبت به عملکرد آنان گواهی می دهد:

«ألْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أیْدیهمْ وَ تَشْهَدُ أرْجُلُهُمْ بِما کانوُا یَکْسِبوُنَ».(6)

چگونگی شهادت اعضاء و جوارح:

با توجه به آیات ذکر شده، اصل موضوع شهادت اعضاء و جوارح انسان در روز قیامت، امری تردیدناپذیر است. علاوه اینکه روایات متعددی نیز گویای همین حقیقت می باشد. آنچه مورد بحث و کنکاش می باشد چگونگی شهادت و نطق یاد شده است. تفسیر ارزشمند مجمع البیان، در شرح چگونگی این شهادت، سه دیدگاه را بازگو نموده است. برخی نیز احتمال چهارمی را مطرح ساخته اند:

1ـ خداوند ساختاری را به این اعضاء خواهد داد که امکان سخن گفتن داشته باشند.

2ـ خداوند در اعضای آدمی، کلامی را که متضمّن شهادت است ایجاد می کند و در حقیقت، متکلم خود خداوند متعال است. بنابراین، در این آیات، سخن گفتن به گونه ای مجازی به جوارح نسبت داده شده است.

3ـ خداوند در این اعضاء به نیابت از نطق واقعی، نشانه و علامتی قرار می دهد؛ به جز زبان که به همان شکل معمول گواهی خواهد داد.

این در حالی است که یکی از آیات گذشته به صراحت خاطرنشان ساخت که بر دهان آنان مهر خواهیم زد؛ پس زبان چگونه به شکل معمول شهادت می دهد؟ مجمع البیان یکی از این دو احتمال را یادآور می شود:

الف) دهانها در حالی که بسته است، زبانها بیرون آمده است.

ب) بسته شدن دهان، هنگام شهادت دست و پا می باشد نه همیشه.

4ـ برخی نیز منظور از شهادت در آیات یادشده را همان شهادت و دلالت حال و وضعیت افراد بر ارتکاب گناه دانسته اند؛ یعنی حال و وضع اینان گواه گناهانشان خواهد بود.

بررسی دیدگاهها:

آیات یادشده به وضوح دلالت می کند که اعضای نامبرده شده مستقیما خود گواهی می دهند و سخن می گویند. از این رو دیدگاهها و گفته های یادشده با ظاهر بلکه صریح این آیات همخوانی ندارد؛ به جز قول نخست که می توان آن را بر معنای مورد قبول منطبق ساخت، چنان که خواهد آمد. در اینجا توضیح بیشتر در باره این آیات و نیز ارزیابی دیدگاههای یاد شده را به کمک تفسیر ارزشمند المیزان پی می گیریم.

معنای شهادت اعضاء:

گواهی اعضاء یا قوای انسانی در روز قیامت عبارت است از گزارش و بازگو کردن گناهانی که این اعضاء در دنیا شاهد و ناظر بوده اند. بر این اساس، این شهادت، در واقع اداء همان چیزی است که عهده دار شده و حامل آن گشته اند، و اگر این عهده داری و تحمل و نظارت از همان دنیا و هنگام عمل نبود و تنها به این جهت باشد که خداوند آنها را در قیامت دارای شعور و قدرت نطق می کند، و آنها تازه در آنجاست که نسبت به اعمال و صحنه های گذشته آگاه می شوند، و یا اینکه خداوند صدایی را در آنها ایجاد می کند، بدون اینکه خود ادراک و شعوری داشته باشند، دیگر شهادت دادن صدق نمی کرد، و نسبت به فرد مجرمی که گناه را انکار می کرد، اتمام حجت از این راه، معنا نداشت. بنابراین، هیچ یک از دیدگاهها و احتمالات یادشده نمی تواند مورد قبول باشد.

شهادت یعنی چه؟

ظاهر آیات مورد بحث نشان دهنده این امر است که شهادت «گوش» و «چشم» عبارت از اداء و ارائه چیزی است که شنیده و دیده اند، حتی نسبت به آن دسته از گناهانی که به وسیله این دو صورت نگرفته است. مانند اینکه گوش گواهی دهد که آیات الهی را که بر او خوانده می شد شنید، ولی صاحبش از آنها روی گرداند، و یا اینکه شنید که صاحب گوش، سخن کفرآمیز بر زبان می راند، و نیز مانند شهادت چشم به اینکه نشانه های یگانگی خدای تعالی را دید ولی صاحب چشم به آنها توجهی نکرد، و یا ناظر گوش کردن صاحب چشم به غیبت و یا سایر محرمات بوده است. چنان که در این آیه اشاره شده است:

«و لا تقفُ ما لیس لکَ به علمٌ إنّ السمعَ و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسؤولاً».

بنابراین، می توان گفت: گوش و چشم از این نظر با سایر اعضاء تفاوت دارند و گواهی آنها شامل سایر گناهان فرد نیز می شود؛ گناهانی که توسط سایر اعضا و قوای انسانی انجام شده است، ولی سایر اعضا، چون دست و پا و پوست، بر گناهانی شهادت خواهند داد که خود وسیله انجام آنها بوده اند. و علت اینکه مجرمین، تنها خطاب به پوستهایشان می گویند: «چرا علیه ما شهادت دادید؟» را می توان در همین تفاوت دانست. در این خصوص توضیح بیشتری خواهد آمد.

منظور از پوست:

آنچه از ظاهر آیه سوره «فصّلت» بر می آید این است که «جلود» یعنی پوستهای بدن آدمی، شامل همه قسمتهای پوست بدن می شود و شهادت نیز مربوط به همه گناهان و خوشیهای حرامی است که مستقلاً و یا به کمک آنها انجام شده است. از این رو عمومیت آن می تواند حتی شامل شهادت دست و پا نیز که در آیه 65 سوره «یس» آمده گردد. البته برخی این احتمال را مطرح ساخته اند که «جلود» یک تعبیر کنایی است و منظور از آن همان شرمگاههاست که برای رعایت ادب، به گونه ای کنایه ای از آن نام برده شده است.

چرا خطاب به پوست؟

مفاد آیات سوره «فصّلت» چنان که ملاحظه کردید این بود که گنهکاران بعد از شهادت اعضاء و جوارح، خطاب به پوستهای بدنشان می گویند که برای چه به ضرر ما گواهی دادید؟! این پرسش، یا در واقع اعتراض و سرزنشی است که نسبت به پوست بدن خویش، می کنند، و یا پرسشی از سر شگفتی می باشد تا علت این شهادت را بدانند و از تعجب به در آیند.

اما اینکه چرا در میان اعضای بدن، تنها این پوستها هستند که مورد پرسش یا سرزنش قرار می گیرند و نه چشم و گوش؟ بدین خاطر می تواند باشد که پوست شخص گنهکار، بر چیزی گواهی می دهد که خودش مستقیما ابزار انجام آن بوده است، برخلاف گوش و چشم که مانند دیگر شاهدان، گواهی بر کار دیگران می دهند.

نطق عمومی

به نظر می رسد مهمترین و عمیقترین بخش موضوع، حقیقتی است که پوستها (جُلُود) در مقام پاسخ به پرسش مجرمین بازگو می کنند و آن این جمله کوتاه ولی پرعمق و پر راز و رمز است: «أنطقنا اللّه ُ الّذی أنْطَقَ کلَّ شی ء». خداوندی که همه چیز را به سخن آورد ما را به سخن آورد.

این جمله گویای مسایل و حقایقی است که به فراخور حوصله این بحث، به برخی نکات در این خصوص می پردازیم. نخست باید روشن شود که معنای «نطق» چیست؟ و طبیعی است که این پرسش، پرسش از معنای حقیقی آن می باشد و نه مجازی.

نطق در معنای حقیقی عبارت است از «آشکار ساختن آنچه در درون است از راه سخن گفتن».

بر اساس این معنا، این نتیجه مهم گرفته خواهد شد که نطق، مبتنی بر علم و آگاهی قبلی است و از قراینی چون قول و تکلم و شهادت و نطق که در آیات مورد بحث وجود دارد بر می آید که منظور از نطق در اینجا، همان معنای حقیقی اش می باشد. از این رو شهادت اعضا عبارت است از نطق و سخن گفتن حقیقی، و برخاسته از علم و آگاهی قبلی نسبت به موارد شهادت. در حقیقت، اعضا، با

توان سخن گفتنی که خداوند به آنها می دهد، آنچه را از قبل شاهد آن بوده اند و در نتیجه به آن علم دارند آشکار می سازند. با این حساب می توانیم توضیح دهیم که چرا قرآن در بیان پاسخ پوستها، فعل «گفتن» را با تعبیر «قالُوا» و با بکارگیری «واو» جمع که در افعال مربوط به صاحبان عقل استفاده می شود، آورده است. توضیح اینکه، شهادت دادن و سخن گفتن، که از جزء شؤون و کارهای صاحبان عقل به شمار می رود، در اینجا به جوارح انسان نسبت داده شده است و این به اعتبار همان علم و آگاهی قبلی آنهاست و از این جهت، همان شأن موجودات عاقل را پیدا کرده اند.

نکته دیگر این است که آنچه جوراح در قیامت ناچار به آن می شوند، تنها همان تکلم و نطق است ولی آنچه را برملا می سازند و شهادت می دهند همانهاست که در دنیا، خود شاهد بوده اند و از آن آگاهی داشته اند و لذا شهادت بحقی نیز خواهد بود.

مسأله قابل توجه، عمومیتی است که این نطق دارا می باشد و اختصاص به اعضای آدمی ندارد. لذا وقتی از آنها پرسیده می شود چرا علیه ما شهادت دادید، می گویند خداوندی که همه چیز را به سخن وا داشت ما را به سخن آورد. لذا جایی برای پرسش اختصاصی وجود ندارد.

چگونگی نطق:

در بررسی چگونگی شهادت اعضا، احتمالاتی داده شده که بازگو کردیم؛ نظیر چنین گفته هایی در معنای به سخن آوردن اعضاء نیز وجود دارد.

برخی گفته اند که خداوند، آگاهی و توانایی بر نطق را در اعضاء ایجاد می کند تا بتوانند نطق کنند. برخی دیگر معتقدند خداوند، صداهایی را مانند سخن گویندگان، در کنار این اعضاء ایجاد می کند. دسته سوم، منظور از نطق در این آیه را همان گویایی حال و وضعیت

شخص مجرم شمرده اند که بر گناه و جرم او دلالت می کند.

روشن است، شرح و تفسیر جمله «أنطق کلّ شی ء» که گویای عمومیت نطق می باشد، بر اساس این احتمالات سه گانه، کاری دشوارتر خواهد شد و از این رو برخی گفته اند منظور از «کلّ شی ء» در این جمله، عمومیت نسبت به خصوص موجودات زنده ای می باشد که قدرت نطق دارند، زیرا همه موجودات دارای نطق حقیقی نمی باشند، و چنین تعابیری را امری رایج و معمول شمرده اند و به عنوان مثال، این مورد را از قرآن شاهد آورده اند که در باره توفانی که خداوند به سوی قوم عاد فرستاد، مشابه همین تعبیر به کار رفته است: «تُدَمِّرُ کُلَّ شَی ء».(7) توفانی که همه چیز را ویران می کرد و در هم می ریخت.

احتمال دیگری که در این خصوص مطرح شده این است که «نطق» در جمله «أنْطَقَنا» به همان معنای حقیقی اش می باشد ولی در جمله بعدی «أنطق کلّ شی ء» به معنای «دلالت» و گویایی است. نتیجه اینکه عمومیت «کلّ شی ء» باقی است و شامل تمام موجودات می گردد، چرا که هر موجودی دارای گونه ای از گویایی و دلالت می باشد.

روشن است که این گفته ها و توجیهات، همه مبتنی بر این بینش است که تنها موجوداتی چون انسان، فرشته و جنّ را زنده و ناطق بدانیم و سایر اشیا را آن گونه که در ظاهر می بینیم، فاقد علم و نطق بشماریم. ولی واقعیت این است که ما هیچ دلیلی بر این تفکیک و دسته بندی نداریم و نمی توانیم این مدعا را ثابت کنیم که اشیاء دیگر، دارای شعور و آگاهی نیستند. اگر ما نسبت به ذات و حقیقت موجودات در پرده و محدودیت به سر می بریم و راهی برای آگاهی از واقعیت حال آنها نداریم نمی تواند دلیل بر انحصار این واقعیت در همان چه در ظاهر مشاهده می کنیم باشد. این در حالی است که آیات قرآن بویژه آیات مربوط به قیامت به روشنی عمومیت یک نحوه علم و شعور عمومی در موجودات را می رساند؛ شعور و علمی که اختصاص به جهان آخرت ندارد و در این جهان نیز جاری و ساری است. علاوه اینکه این ناآگاهی و در حجاب بودن نسبت به همه افراد عمومیت ندارد و بوده اند و هستند انسانهایی که به فراخور درجه معرفت و میزان حقیقت یابی اشان، این پرده را به کناری زده اند و حقایق عالم یا بخشی از آن را دیده اند و بینش خویش را محصور در عالم «مُلک» نکرده اند بلکه به عالم «ملکوت» نیز راه یافته اند. چنان که در باره حضرت ابراهیم(ع) می خوانیم: «وَ کذلک نُری ابراهیمَ مَلَکُوتَ السمواتِ و الارضِ».(8)

آگاهی و شعور موجودات:

از همین نقطه است که این قسمت از بحث، مرتبط و متصل به مفاد و محتوای آیات متعدد دیگری می شود که در زمینه شعور عمومی موجودات و تسبیح آنها که در واقع یک نوع بندگی آنهاست وارد شده است، و خود، زمینه گسترده ای را برای بحث و بررسی پدید می آورد. آیاتی چون:

«تُسَبِّحُ لَهُ السمواتُ السَبْعُ وَ الأرضُ و مَنْ فیهِنَّ و إنْ مِنْ شئ الاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ».(9)

«یُسَبِّحُ للّه ما فِی السمواتِ وَ ما فیِ الأرض».(10)

و یا این آیه شریفه که هدایت عمومی را برای کل مخلوقات یادآور می گردد:

«ربّنا الّذی أعْطی کُلَّ شئ خَلْقَهُ ثم هَدی».(11)

و یا آیه دیگری که از سجده و کرنش هر آنچه در آسمانها و زمین است، خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و چارپایان و بسیاری از مردمان یاد می کند:

«یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السمواتِ و مَنْ فی الأرضِ و الشمسُ و القمرُ و النجومُ و الجبالُ و الشجرُ و الدوابُّ و کثیرٌ مِنَ الناسِ».(12)

و به نوشته حضرت امام خمینی «پرواضح است که تسبیح و تقدیس و ثنای حق تعالی، مستلزم علم و معرفت به مقام مقدس حقّ و صفات جلال و جمال است، و بدون هیچ گونه معرفتی و علمی متحقّق نشود، و در اخبار شریفه به طوری این مطلب شریف را با صراحت لهجه بیان فرمودند که به هیچ وجه قابل توجیه و تأویل نیست، ولی اهل حجاب و محجوبین از معارف الهیّه از اهل فلسفه رسمیّه و مجادلات کلامیّه، تأویل کلام خداوند کردند به تأویلات بارده ای که علاوه بر مخالفت با ظواهر آیات و نصوص آن، در بعضی موارد مثل قضیّه تکلم نمل [مورچه] در سوره مبارکه نمل و مخالفت با نصوص کثیره وارده از ائمه اطهار علیهم السلام، مخالف با برهان متین حِکَمی نیز می باشد.»(13)

و در جای دیگر با تأکید بر اینکه «سریان حیات و تسبیح شعوری علمی اشیاء را باید از ضروریات فلسفه عالیه و مسلّمات ارباب شرایع و عرفان محسوب داشت» و با اشاره به اینکه حقیقت وجود، عین شعور و علم و اراده و قدرت و حیات و سایر شؤون حیاتی می باشد، به گونه ای که اگر چیزی را علم و حیات مطلقا، نباشد، وجود نیست، یادآور شده اند: «اگر به ریاضات معنوی، دارای مقام مشاهده و عیان شد، آن گاه غلغله تسبیح و تقدیس موجودات را عیانا مشاهده می کند. و اکنون این سُکْر [مستی] طبیعت، که چشم و گوش و سایر مدارک ما را تخدیر کرده، نمی گذارد ما از حقایق وجودیه، و هویّات عینیه، اطلاعی حاصل کنیم؛ و چنانچه مابین ما و حق، حجبی ظلمانی و نورانی فاصله است، مابین ما و دیگر موجودات، حتی نفس خود، حجبی فاصله است که ما را از حیات و علم و سایر شؤون آنها محجوب نموده.»(14)

بنابراین، آیات مربوط به شهادت اعضاء، قسمتی از این دسته آیات می باشند که برای کل موجودات عالم یک نوع حیات، شعور و آگاهی را می رسانند و موجودات بر اساس همین آگاهی است که تسبیح گوی حق تعالی می باشند. بررسی چگونگی این آگاهی و گواهی، نیازمند مباحث دقیق و تواناییهای عمیق و گسترده ای است که در فلسفه و عرفان به آن پرداخته می شود و دیدگاههای مخالف نیز ارزیابی می شود؛ کاری که از حوصله این بحث بیرون است. البته در ادامه این مباحث، به مناسبت شرح و تفسیر آیه 41 همین سوره مباحث گسترده تر و نکات در خور توجهی را خواهیم آورد. ان شاءاللّه .

به هرروی، آیه مورد بحث، ضمن اشاره به این موضوع معرفتی، در بر دارنده هشداری جدی است به گنه کاران، بویژه آنانی که به زنان پاکدامن نسبت ناروا می دهند. چرا که زبان و دست و پایشان فردای قیامت، علیه آنان گواهی خواهند داد. طبعا مؤمنان چنان که در برخی روایات نیز آمده، چنین گواهانی را نخواهند داشت و این ویژه مجرمانی است که آتش جهنم در انتظار آنان است.

روایات:

موضوع شهادت اشیاء از جمله اعضا و جوارح آدمی در قیامت از جنبه های مختلف در روایات شریف نیز آمده است که در این فرصت به برخی از آنها پرداخته می شود.

1ـ امام باقر(ع) در ضمن یک سخن مبسوط با اشاره به آیه «یوم تشهد علیهم ألسنتهم» می فرماید:

«و لیست تشهد الجوارح علی مؤمن، انّما تشهد علی مَنْ حَقَّتْ علیه کلمةُ العذاب، فامّا المؤمن فیُعطی کتابه بیمینه، قال اللّه عزّ و جلّ: فأمّا مَنْ اُوتِی کتابَه بیمینه فاولئک یقرؤون کتابهم و لا یُظلمون فتیلاً»(15).(16)

«جوارح علیه هیچ مؤمنی گواهی نمی دهند؛ فقط به ضرر کسی که مستحق عذاب گشته است شهادت می دهند، و اما مؤمن، نامه اش به دست راستش داده خواهد شد، و خداوند عز و جل هم فرموده است: اما کسی که نامه اش به دست راستش داده شده، اینها نامه اشان را می خوانند و ذره ای ستم نمی شوند.»

2ـ پیامبر اکرم(ص) در حدیثی طولانی در باره شهادت زمان و مکان، از جمله فرموده است:

«آگاه باشید که خداوند همان گونه که به شما دستور داد که با شاهد عادل گرفتن بر خودتان، نسبت به جان و اعتقاد و مالتان احتیاط کنید، خود نیز با شاهد گرفتن بر بندگانش، نسبت به آنها احتیاط کرده است.

... خدای عزّ و جلّ، روز قیامت همه بندگانش را برمی انگیزد، پس از آن در زمین بلندی گرد می آورد ... و شبها و روزها را نیز محشور می کند و از امکنه و ماهها نسبت به اعمال بندگان، خواستار شهادت می شود.»(17)

3ـ أبوکهمس از امام صادق(ع) پرسید انسان نمازهای مستحبّی اش را در یک جا بخواند یا جاهای مختلف؟ امام(ع) فرمود:

«لا، بَل ههنا و ههنا، فانّها تشهد له یوم القیامة.»(18)

«نه، بلکه اینجا و آنجا، چرا که این مکانها، روز قیامت به نفع او گواهی می دهند.»

4ـ باز در سخنی دیگر از امام صادق(ع) آمده است که وقتی روز فرا می رسد می گوید: ای فرزند آدم! در این روز کار خیر انجام ده، تا در روز قیامت در پیشگاه پروردگارت برای تو شهادت به آن دهم، چرا که من، در گذشته به سراغ تو نیامدم و در آینده نیز نخواهم آمد. و شب نیز هنگامی که فرا می رسد مثل همین را می گوید.(19)

5ـ معاویة بن وهب، این سخن را از امام صادق(ع) شنیده است: «آنگاه که بنده به راستی توبه کند، خداوند او را دوست خواهد داشت، لذا در دنیا و آخرت، بر او خواهد پوشاند.

معاویه می گوید: پرسیدم: چگونه بر او می پوشاند؟ حضرت فرمود:

دو فرشته او، هر چه گناه علیه او نوشته اند را از یادشان می برد و به جوارح او وحی می کند: گناهانش را پنهان بدارید، و به اماکن زمین وحی می کند گناهانی که بر روی شما انجام می داد بپوشانید. لذا این بنده در حالی خداوند را ملاقات خواهد کرد که چیزی وجود ندارد که علیه او شهادت به ارتکاب گناه بدهد».(20)

نکته پایانی این بحث توجه به این نکته است مجرمین این گونه نیست که دهانشان در قیامت مطلقا بسته باشد و هیچ گاه قادر به سخن گفتن نباشند. از آنجا که قیامت دارای مراحل و مواقف بسیاری است و هر یک از آنها شرایط و خصوصیات خود را داراست، در برخی از آنها و یا نسبت به برخی امور، مجرمان سخن می گویند. در همین آیات مورد بحث نیز تصریح به سخن گفتن مجرمان شده بود؛ آنجا که خطاب به پوستهایشان می گفتند: چرا علیه ما شهادت دادید؟ در آیات دیگری نیز به سخن گفتن و سخن نگفتن مردم در آن روز واپسین، پرداخته شده است و نیازی به آوردن آنها نیست و برای توضیح بیشتر، از جمله می توان به گفتار مبسوط امیرالمؤمنین(ع)، مراجعه کرد.(21)ادامه دارد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان