جهان بینی ابن خلدون
متدولوژی (3)
متد; یعنی روش نگریستن به مسائل، روش تحقیق کردن، روش بررسی طبیعت،
زندگی انسان و ... روش و متد، از آنجا ضرورت پیدا می کند که آدمی را زودتر به
نتیجه و هدف می رساند و از اتلاف وقت و گیج شدن و انباشته شدن معلومات بی هدف،
جلوگیری می کند . در آسیب شناسی تمدن اسلامی، عامل مهمی که جلب توجه می کند، تسلط
و غلبه روش قیاسی، بر روش تجربی و استقرائی است . تکیه بر روش استقرائی، از
ویژگی های جامعه شناسی ابن خلدون است .
آسیب شناسی، یک اصطلاح پزشکی، معادل واژه پاتولوژی Patholojy است . آسیب شناسی
شاخه ای از علوم زیست شناسی است که طبیعت بیماریها را از طریق مطالعه علل و عوامل،
فرایند، و پیآمدهای آنها، به همراه تغییرات در ساختار و عملکرد، بررسی می نماید .
ارتقاء و انحطاط تمدنها، یک بحث جامعه شناختی است که علاوه بر
عوامل اجتماعی، عوامل معرفتی و دیگر عوامل نیز در این پدیده، تاثیر فراوانی دارند
. این بحث، (ارتقاء و انحطاط تمدن) از موضوع هائی است که مورد توجه ابن خلدون بوده
و در لابلای کتاب خود «مقدمه » مطالب عالمانه ای در این مورد ارائه کرده است .
نگارنده، این بحث را از آن جهت مطرح می کند که موضوع بالا (انحطاط
تمدن) موضوعی نیست که تنها در دیروز جامعه اسلامی در بحثهای ابن خلدون مطرح باشد،
بلکه یک مساله اجتماعی دردآور (اپیدمی) امروزی است که هنوز هم متفکران مسلمان را
رنج می دهد و لذا در کتابهائی که درباره تمدن اسلامی نوشته می شود، و نیز در بررسی های
مسائل اجتماعی جامعه اسلامی، هنوز این مساله، مساله روز است، از این رو جا دارد که
نویسندگان و متفکران درباره آن به بحث پرداخته و علل و عوامل رکود جامعه اسلامی را
بحث نمایند و با آسیب شناسی تمدن، پی به ریشه های اصلی این مساله غم انگیز ببرند
که جهان اسلام چرا و چگونه به این رکود مبتلا شد و چگونه می تواند از آسیب و آثار
این انحطاط رهیده شود؟! اگر چه امروز یک بیداری عام در جهان اسلام وجود دارد . و
امت تا حدودی از خواب غفلت بیدار شده است، اما هنوز جای این بحث علمی، در محافل
آکادمیکی و حوزه ای، حائز اهمیت می باشد .
منظور نویسنده از طرح این بحث، این نیست که کلیت آسیب های اجتماعی
جامعه اسلامی را مطرح نماید، بلکه هدف عمده (در سلسله مقالات جهان بینی ابن خلدون)
بررسی این نکته ظریف و باریک است که جامعه مسلمان از نظر معرفت شناسی و روش مطالعه
و متدولوژی شناخت به چه آسیبی دچار شد که سبب گردید، رکود و درجا زدن به تمدن
اسلامی حاکم گردد و ابتکار و نواندیشی و نبوغ و طلوع تزهای علمی را در عرصه علوم
طبیعی و انسانی و سیاسی، مانع شود؟!
لزوم و ضرورت متد
متد، یعنی روش نگریستن به مسائل، روش تحقیق کردن، روش بررسی طبیعت،
زندگی انسان و همه چیز .
ما، نباید متد را با سبک و گرایش اشتباه نمائیم . مثلا قرآن سبک
آمیخته وصفی، تحلیلی، سمبلیک و داستانی و خطابی دارد . گرایش قرآن به طبیعت، جامعه
و تاریخ است . اما به طور غالب روش آن نه کلی نگری است که بر جزئیات و تجربه عنایت
دارد گرچه از وجه قیاسی نیز، احیانا در احتجاجات خود، استفاده کرده است .
روش و متد تحقیق، از آنجا ضرورت پیدا می کند که آدمی را زودتر به
نتیجه و هدف می رساند و از اتلاف وقت و گیج شدن و انباشته شدن معلومات بی هدف،
جلوگیری می کند .
مسلما میان «خالق علم » و «حامل علم » فرق بسیار است . بیشتر
دانشمندان «حامل علمند» اما افرادی از آنها «خالق علم » می باشند!
کسی را می توان به انبار علم، مانند نمود که مغزش مملو از اطلاعات
علمی است که در رشته خودش، کسب کرده و یا اطلاعاتی است که در اثر کوشش از رشته های
مختلف در مغزش انباشته است . چنین انسانی دارای ارزش متوسطی است، زیرا آنچه را کسب
کرده، نگهداری می نماید . اما ارزش یک «عالم » در خلاقیت علمی او است . عالمی که
خالق علم است، به متد علمی آشنا است و آن را به کار می برد . یعنی می داند به چه
روش بیاموزد و بیندیشد و با چه زاویه ای، مسائل را نگاه کند زیرا این طرز نگاه و
اندیشه است که علم را به وجود می آورد و انسان را از شکل انبارداری معلومات باز
می دارد . قطعا ارزش کسانی که عالم نیستند، بیش از افرادی است که مغز خود را با معلومات
انباشته کرده اند، زیرا افراد دسته اول با فطرت سالم و معمولی خود، می توانند
بیاندیشند و لااقل مسائل مربوط به زندگی ساده را درک کنند، ولی آنهائی که مغزی
انباشته دارند، مغزشان غیر طبیعی و احساسشان ناسالم است و حتی از درک مسائل عادی،
عاجزند (1) .
قطعا ابن خلدون، از جمله دانشمندانی است که «خالق علم » بوده است و
نظریه ای ابتکاری در زمینه فلسفه تاریخ، جامعه شناسی و علم تمدن از خود نشان داده
است . او خود را مرهون لطف الهی و متد شناختی می داند که آن را در پیش گرفته و با
روش تحقیق خود، دست به ابتکارات ارزنده ای زده است راستی متد علمی و تحقیقی ابن
خلدون، چه روشی بوده است و او با پیش گرفتن کدام روش، به این ابتکار دست یازیده
است؟
آیا ابن خلدون، عالم است یا فیلسوف؟
این، سؤال اساسی، در روش تحقیق ابن خلدون است . آیا ابن خلدون به
اصطلاح امروزی یک عالم
Scientist است یا فیلسوف؟ آیا روش
علمی او، کلی نگری قیاسی است یا جزئی نگری و استقرائی؟ آیا کدام روش می تواند، سبب
افزایش معلومات و زوایائی از علم گردد و در نتیجه خلاقیت ذهن دانشمند را ایجاد
نماید؟
آیا در زمانهای اوائل تمدن اسلامی، کدام روش تحقیق در میان جامعه
مسلمان حاکم بوده است روش تجربی یا روش قیاسی؟ آیا روش قرآن (در بیشتر سوره های
آن) یا روش اهل بیت علیهم السلام مثلا امام صادق علیه السلام در احتجاجات و توحید
مفضل (اثبات توحید از راه مطالعات طبیعی) تجربی بوده است یا قیاسی و کلی؟
آیا روش دانشمندان مسلمان بمانند جابر بن حیان (پدر علم شیمی) در
پیدایش وزن مخصوص عناصر شیمیائی، تجربی بوده است یا قیاسی و کلی، آیا روش ابن
خلدون، بیرونی، خیام، زکریای رازی کدام روش بود؟ تجربی، استقرائی یا قیاسی و کلی؟
اگر در جامعه اسلامی حتی در مکتب امامان، روش تجربی کارآئی داشته، چرا در تمدن اسلامی
روش قیاسی حاکم گردید، علل و عوامل این سیطره روش قیاسی، چه بوده است که امروزه
نیز در مجامع و محافل علمی اسلامی، هنوز هم تدام دارد؟ آیا این روش در محافل
اسلامی سنی حضور داشته و دارد یا تنها در محافل اسلام شیعی وجود داشته است؟ و اگر
چنین بوده، علل و اسباب آن چه بوده است؟
آیا در احتجاجات قرآن و اهل بیت علیهم السلام کلا روش قیاسی، مقفول
مانده و یا در برخی از آیات و احتجاجات امامان، این روش نیز دیده می شود؟!
اینها سؤالاتی است که ذهن خواننده را در مطالعه تمدن اسلامی به خود
جلب می کند و از خود می پرسد که چرا و چگونه تمدن اسلامی به رکود و انحطاط رسیده و
تمدن مغرب زمین شکوفا شده است؟ مغرب زمین، راز پیشرفت را در چه چیز پیدا کرد و سبب
گردید که ذهنیت انسان غربی، تغییر یابد و دست به تحولات عمیق در عرصه عمل، اجتماع
و علم بزند؟!
تغییر متد تنها عامل تغییر
به نظر می رسد متد، مهم ترین و بزرگترین عاملی است که قرن جدید را
به وجود آورد . همه حوادث و عوامل دیگری که به عنوان عامل سازنده تمدن جدید، در
تاریخ عنوان می شوند، در درجه بسیار کم اهمیتی نسبت به این مساله قرار دارند و
باید به عنوان شرایط یا امکانات مسائل تلقی شوند .
علة العلل پیدایش عصر جدید و تمدن مغرب زمین و پیشرفتهای عجیب دو
سه قرن اخیر در اروپا، مرهون تغییر متد، نگرش، بینش و تحقیق در مسائل علمی و مسائل
اجتماعی است (گرچه احیانا در آن زمینه هم راه افراط رفتند) این تغییر متد عبارت
است از جایگزین کردن متد تجربی و استقرائی به جای قیاسی .
وقتی از دکارت پرسیدند که کتابخانه شما کجا است؟ شکنبه گوسفند را
نشان داد که باید، این را خواند و این کتاب را مطالعه کرد! (2) .
دکارت مانند فرانسیس بیکن اعتقاد داشت: این که گذشتگان چنین
گفته اند، فلان حکیم، فلان استاد فرمود: «الفضل عند القدماء» این حرفها را کنار
بگذار، خودت بیندیش، ببین و فکر کن .
دکارت ثابت کرد که این عبارات معنی ندارد و گویندگان آنها خود و
دیگران را فریب می دهند و نادانی خویش را پنهان می سازند . انسان را «حیوان ناطق »
، تعریف کردن یا «گیاه را جسم نامی » خواندن، از حقیقت گیاه و انسان چیزی به دست
نمی دهد باید انسان را تشریح کرد و با جزء جزء وظائف اعضای او آشنا شد» (3) .
بی حاصلی منطق
«پیشینیان وسیله کسب علم را منطق یعنی برهان یافته بودند، و حال
آنکه قواعد منطق با همه درستی و استواری، مجهولی را معلوم نمی سازد . فائده حقیقی
آن همانا دانستن اصطلاحات و دارا شدن قوه تفهیم و بیان است زیرا که برهان، استخراج
نتیجه است از مقدمات . پس هرگاه مقدمات معلوم نباشد، نتیجه معلوم نخواهد بود و
تنها با قواعد منطقی، معلومی را نمی توان به دست آورد و اگر مقدمات درست در
دست باشد، نتیجه خود حاصل است . عقل سلیم انسان به فطرت خود، قواعد منطقی را
به کار می برد و به این همه بحث و جدال منطقیان حاجت ندارد، اگر مقدماتی که در دست
است غلط باشد، نتیجه هم البته غلط خواهد بود . و به جای معرفت، ضلالت حاصل خواهد
شد» (4) .
چیرگی روش قیاسی بر اندیشه مسلمین
ابن خلدون نیز، پیش از دکارت، این انتقادات را بر روش اندیشه
مسلمانان وارد می کند و بر عدم کارائی روش قیاسی و منطق ارسطوئی، پای می فشارد و
تنها راه علم را کسب معلومات جدید و افزایش اطلاعات از روش تجربی و متد مطالعه را
«استقراء» می داند که خود مقاله دیگری را می طلبد . و همچنین این که چگونه شد این
روش مطالعه بر اندیشه مسلمین غلبه کرد و تسلط یافت و چرا مسلمانان به جای روش
تجربی، متد قیاسی را در پیش گرفتند و عوامل این سیطره چه بود؟ خود تحلیل بیشتری
می خواهد .
گرچه اندیشمندان مسلمان حتی ابن سینا، در کتابهای خود، از روش
تجربی نیز یاد کرده اند و آن روش را در مطالعه علوم، لازم دانسته اند . اما وجه
غالب اندیشه اسلامی بر سیطره روش قیاسی دلالت دارد و چهره تمدن اسلامی، فرهنگ
یونانی به خود گرفته که به نظر عده بسیاری از متفکران مسلمان (از جمله اقبال
لاهوری) سبب انحطاط تمدن پویای اسلام شده و در آسیب شناسی تمدن، باید آن را عامل
مهم به حساب آورد .
عوامل تسلط روش قیاسی
نگارنده چند عامل را در سیطره و تسلط روش قیاسی به جای روش تجربی و
استقرائی (که احیانا قرآن نیز روی آن عنایت دارد)، دخیل می داند:
1 . عامل برتری فرهنگ و تمدن
معمولا در نقل و انتقال فرهنگها و تمدنها و اخذ و اقتباس اندیشه و
نظر، چنین قانونی حاکمیت دارد و قومی که از موضع انفعالی با تمدنی برخورد می کند،
معمولا کلیت اندیشه و روش آن را تقلید کرده و از آن پیروی می نماید .
این روش یا قانون «مشابهه و محاکات » در تاثیر فرهنگ ها، شمولیت
دارد .
«گاهی «مجاورت فرهنگی » سبب می شود که فرهنگ و علوم ملتی به ملت
مجاور و همسایه خود نفوذ کند، و قوم مجاور، آداب و فنون و علم قوم متمدن را فرا
بگیرد و بر عقلانیت خود بیفزاید . این قانون را قانون مشابهه و محاکات می نامند که
در طبیعت و حیوان و جهان انسان نیز حاکمیت دارد» (5) .
«مردم از طریق تقلید و محاکات، در فکر و اندیشه و عمل با هم تشابه
پیدا می کنند در حالت اندماج و احیانا مجاورت دو عنصر قومی یا بیشتر ملتها، آنچه
از نظر مدنیت و عقلانیت قویتر باشد، عناصر و اقوام دیگر را تحت تاثیر مدنیت و
عقلانیت خود قرار می دهد و اصطلاحات و علوم و فنون خود را به آنها انتقال می دهد .
نظر چنین اقتباس و انتقالی را در مجاورت اروپائیان با مسلمانان و انتقال علوم و
فنون اسلامی به جهان غرب، در قرون وسطی و عکس آن، انتقال فرهنگ و علوم غربی به
جهان اسلام، در عصر حاضر در می شود، شاهد آورد (6) .
بر این مبنا، از آنجائی که به جهت نیازمندیهائی که را تحولات دوره
عباسی از اختلاط اقوام و التقاط فرهنگها پدید آمده، ضرورت ایجاب کرده است، که تمدن
اسلامی، تمدن و علوم یونانی را اقتباس کند و قطعا نقش دانشمندان و مترجمان دوره
عباسی در این زمینه، حرف اول را زده است .
در نتیجه روش فکری یونانیان که بیشتر فلسفی، انتزاعی و قیاسی بوده
است، بر ذهن و اندیشه عالمان مسلمان تاثیر گذاشته، و با گذشت زمان به صورت «سنت
اندیشه ای » درآمده و رسوخ پیدا کرده است . تا جائی که عقلانیت و متد مطالعاتی
یونانی (امثال ارسطو و افلاطون) چهره قداست به خود گرفته و شاکله تمدن اسلامی را
رقم زده است . به طوری که هرگونه انتقاد بر اندیشه یونانی، نوعی شذوذ و تک روی
تلقی گردیده است چنانکه در مورد غزالی چنین است . بگذریم از اینکه اشتباه عمده
امام محمد غزالی در برخورد تند و احیانا تکفیرآمیز او بوده است و گرنه اصل انتقاد
و شک غزالی بمانند شک دکارتی، خود; گام مبارکی در تحول اندیشه مسلمانان به حساب
می آید! !
2 . خصلت نژادی و ویژگی قومی
نژادشناسان، قوم عرب را به جهت خصلت صحرانشینی، گروهی ظاهرگرا و
آشنا با مظاهر طبیعت معرفی کرده اند و لذا همواره ذهن آنها با موضوعهائی تجربی و
ظاهری عادت کرده و هرگز با امور عقلانی و مفاهیم انتزاعی چندان انس و الفت نداشته
است . این معنا را می توان از استعمال الفاظ و مفاهیمی که در اشعار و ادبیات آنها
بکار رفته، استفاده کرد .
«گویند که اکثر منظومات عرب «شعر توصیفی » است که در وصف حیوانات،
منازل و ادوات آن و مفاخر و مناقب آنها است . عده ای از شعرای عرب به شاعران وصفی
اشتهار دارند که آنها شعرشان را در وصف شتر، وصف اسب، وصف الاغ وحش، وصف مرغ قطا و
غیره، اختصاص داده اند» (7) .
«علومی که در میان عرب جاهلی وجود داشت، طب ساده (آنهم از نوع
کهانت) بیطاری (معالجه حیوانات) آگاهی از فصول سال و باد (انواء) احکام نجومی بوده
است . در دوره بعد از اسلام و عصر اموی نیز بیشتر، علوم زبانی، قرائت و علوم قرآنی
پیشرفت داشته است نه علوم عقلانی .
از اینجا می شود نتیجه گرفت که از علوم فلسفی و عقلانی و در نتیجه
مفاهیم انتزاعی از میان عرب، چندان خبری نبوده است، بلکه اکثر آنها ظاهرگرا و
تجربی بوده اند و نه عقلانی و کلی گرا (8) .
استاد محمد ابوزهره استاد دانشگاه الازهر در ریشه یابی پیدایش
خوارج همچنین مسلک وهابیت در میان عرب حجاز و قبائل عرب بادیه نشین تحلیلی دارد که
حائز اهمیت است . او می گوید:
«به اعتقاد من خوارج (و همچنین وهابیان) بیشتر از اعراب
(بادیه نشین) بودند و فقط عده قلیلی از آنها ساکن روستا بودند . اینها همگی در فقر
شدید زندگی داشتند . پس از آنکه اسلام آمد . چندان تفاوتی از نظر معیشتی صورت
نگرفت و همین طور آنها در عادات و اخلاق بادیه نشینی باقی ماندند . از قبیل تنگی
زندگی، سادگی در اندیشه و تفکر، تنگ نظری در اندیشه، و بالاخره دوری از علوم و
معرفت . مجموعه این صفات از آنها افراد تنگ نظر و دور از عقلانیت به بار آورد .
همین طور وهابیان نجدی نیز قدم به قدم بمانند خوارج بودند و از اندیشه و تطور
عقلانی به دور و در ظاهراندیشی نمونه کامل بودند» (9) .
برخلاف اقوام ایرانی که از دوران نخستین تاریخ، دارای اندیشه
عقلانی و صاحب فلسفه های مشهودی و عقلانی بوده اند .
پس از آنکه اسلام پیروز شد، و عرب و ایرانی، اسلام را پذیرفت، و
فلسفه یونانی، تمدن اسلامی را بارورتر ساخت، این مسلمانان ایرانی بودند (که بیشتر
هم آئین تشیع داشتند)، مفاهیم عقلانی و در نتیجه روش کلی نگری و قیاسی را اقتباس
کردند، پروراندند و در نتیجه به حد نهائی آن رساندند . نمونه اعلای این روش در
عقلانیت فارابی، ابن سینا (به ویژه ابن سینا) تبلور یافته است و همچنین دانشمندان
معتزله . و اما قوم عرب دوباره به خصلت قومی خود برگشته و بعد از تسلط متوکل عباسی
تماما روش عقلانی را طرد کردند و ظاهرگرائی، جمود، و تجربه را اخذ نمودند اما
اقوام ایرانی، روش عقلانی را تداوم بخشیده و آن را به صورت متد تحقیق و روش شناخته
شده مطالعه درآوردند .
عامل سیاسی
سومین عاملی که در تسلط روش عقلانی مؤثر بوده است، عامل سیاسی است
. از آنجا که متوکل عباسی بعد از تسلط خود بر حکومت، معتزله و کلیت عقلانیت را
تعطیل کرد، و به ظاهرگرائی و حدیث گرائی، (و به زعم خود سنت) را احیاء نمود . تحول
فاجعه آمیزی در تمدن اسلامی ایجاد شد!
مسعودی در مروج الذهب می نویسد:
«وقتی که خلافت به متوکل عباسی رسید، دستور داد که هرگونه اندیشه و
نظر و بحث و بررسی در مجادلات، تعطیل شود و آنچه از عقلانیت در دوره معتصم، واثق،
مامون عباسی رواج داشت، ترک شود و مردم باید روش تقلید و تسلیم را پیشه گیرند و هرگونه
اندیشیدن و عقلانیت را ترک گویند و دستور داد که شیوخ محدثان، حدیث گویند و سنت را
اظهار کرده و «جماعة » را احیاء نمایند» (مسعودی، مروج الذهب، ج 4، ص 3،
دارالاندلس، بی تا) .
به این ترتیب متوکل عباسی، با تایید روش احمد بن حنبل و طرفداری از
قشری ترین مذاهب اهل سنت، هرگونه عقلانیت را تعطیل کرد و روز محنت عقل گرایان
معتزله و شیعه فرا رسید .
این پدیده شوم که در تاریخ سیاسی خلافت اسلامی، به ظهور رسید، نه
تنها آثار سیاسی داشت، بلکه آثار منفی اندیشه ای نیز به دنبال داشت که هرگونه تفکر
و عقلانیت (چه قیاسی و چه استقرائی) را نفی می کرد و ظاهرگرائی و پیروی جمودانه از
حدیث و قدرگرائی را ثبت نمود و تنها در قرن پنجم بود که تحول ذهنی از بخشی در جهان
اسلام صورت گرفت که دولتهای فاطمی و آل بویه و روش اندیشه در ایران، دوران
نمونه های فکری این مرحله تاریخی هستند .
بحث از متدشناسی تمدن اسلامی، بحث زیادی را می طلبد که انشاءالله
در آینده های زمان چه نویسنده و چه دیگر اندیشمندان شایسته است که این بحث را
پی گیری نمایند .
پی نوشت:
1) مجموعه آثار، ج 27، ص 3 . (کدام مجموعه آثار؟)
2) محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 220، کتابفروشی زوار
تهران 1344 .
3) همان، ص 172 .
4) همان، ص 136 .
5) نقولا حداد، علم الاجتماع، ص 90 - دارالرائد العربی، چاپ دوم،
بیروت 1982م .
6) همان، ص 142 .
7) جرجی زیدان، تاریخ آداب اللغة العربیة . ج 1، ص 85 - مکتبة دار
الحیاة بیروت، بی تا .
8) همان، ص 200 .
9) محمد ابو زهره، تاریخ المذاهب الاسلامیة، ج 1، ص 73 و 253، دار
الفکر العربی، بیروت، بی تا .