ناشکر مباش و نعمت از دست مده
«اَذا وَصَلَتْ اِلَیْکُمْ اَطْرافُ النِّعمِ فَلاَ تُنَفِّرُوا اَقْصاها بِقِلَّة الشُّکْرِ»1
چون نعمت ها شما را در رسید، با ناسپاسی آن ها را از خود مرانید.
شیخ ابوالفتوح رازی در ترجمه این حدیث آورده است.
چون اوایل نعمت به شما رسد، آخر آن را مرمانید به اندکی شکر کردن.
(تحقیق در تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 2، ص 445)
رشید وطواط درباره این کلمه گوید:
نعمت هایی که به نزدیک شما رسیده باشد، آن را شکر گویید و سپاس دارید تا از آن نعمت ها که دور است و هنوز به شما نرسیده است، نومید نگردید و محروم نمانید.
ـ چون بیایی تو نعمتی ور چند |
خرد باشد چو نقطه موهوم |
شکر آن یافته فرومگذار |
تا نگردی دمی از آن محروم |
(مطلوب کل طالب، ص 45)
ـ حق بر تو دری ز نعمت ار بگشاید |
بگزار سپاس تا فزونتر آید |
ناشکر مباش و نعمت از دست مده |
گر رفت، تو را فسوس و حسرت باید |
(دکتر علی رضا میرزا محمد)
شکرانه ظفر
«اِذا قَدَرْتَ علی عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ»2
چون بر دشمن دست یافتی، به شکرانه این پیروزمندی از او درگذر.
رشید وطواط در این باره گوید:
چون شدی بر عدوی خود قادر |
عفو را شکر قدرت خود ساز |
رحم کن، رحم کن که هر چه کنی |
در جهان جز همان نیابی باز |
(مطلوب کل طالب، ص 45 و 46)
واعظ کاشفی در این باره گوید:
هر عفو که از کمال استیلا و قدرت ارزانی دارند، همه هنر است. کار آن است که با وجود قدرت بر خصم از سر جریمه او در گذرند، چه قدرت یافتن بر دشمن نعمتی است بیکران و شکرگزاری آن نعمت جز به عفو و اغماض نتواند بود.
ـ بر گنهکار چون شدی قادر |
عفو را شکر نعمت خود ساز |
(انوار سهیلی، ص 450)
ـ چو قدرت دادت ایزد بر گنهکار |
به عفوش زنده کن تا زنده گردد |
(جامع التمثیل، ص 418)
بدترین گناه
«أَشَدُّ الذُّنوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صاحِبُهُ»3
بدترین گناهان، گناهی بود که گنهکار آن را خرد و سبک انگارد.
ـ خرد مشمار گنه را که گناهی است بزرگ |
گندمی کرد ز فردوس برون آدم را |
(کلیات صائب تبریزی، ص 109)
مایه افتخار
«أکرَمُ الحَسَبِ حُسنُ الخُلُقِ»4
گرامی ترین مایه افتخار خوشخویی است.
رشید وطواط در بیان این معنی می گوید:
ـ مرد بدخوی بر همه عالم |
بی سبب سال و ماه در غضب است |
نیکخویی گزین که نزد خِرَد |
نیکخویی شریف تر ادب است |
(مطلوب کل طالب، ص 39)
من آنم که من دانم
«اَللّهُمّ إنَّکَ أعلَمُ بی مِن نَفسِی، وَ أنا أعلَمُ بِنَفسِی مِنْهُم»5
بار خدایا! تو مرا از خودم بهتر می شناسی و من خویشتن را نیز از ایشان بیشتر می شناسم.
شیخ اجل، سعدی شیرازی، در این باب آورده است:
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می کردند، سر برآورد و گفت: من آنم که من دانم.
(گلستان، ص 58 و 59)