چکیده
1. در این نوشتار سعی بر آن است که دو نکته اساسی تبیین گردد:
الف) در معنای لغوی «فقه» دقت، موشکافی و ریزبینی، اشراب شده و واژة «فقه» یا «فقیه» به معنای مطلق آگاهی یا آگاه نیست.
ب) در فرهنگ قرآن و روایات فریقین، واژه «فقه» اختصاص به فروعاتی چون طهارت، نماز، طلاق، بیع و اجاره ندارد، بلکه معادل واژگانی چون دین شناسی و اسلام شناسی است. فقیه قرآنی و فقیه مکتب اهل بیت به کسی گفته می شود که ریزبینی و بصیرت لازم در مجموعه دین؛ اعم از معارف، اخلاق و احکام را دارا باشد.
2. از زمان امام صادق(ع) که عصر تفکیک علوم از یکدیگر به حساب می آید، «فقه» اختصاص به احکام فرعی پیدا کرد و همین معنا در لسان و کلمات فقها و اصولیون در اعصار بعدی مصطلح گردیده است.
3. بعضی از علمای اهل سنت، «اجتهاد در مقابل نص» را «فقه» نمی دانند که مورد ارزیابی و نقد قرار گرفته است.
4. واژگان مرتبط با واژة فقه یکی دیگر از مباحث این نوشتار است.
5. آخرین بحث این مقاله مربوط به مباحث مرتبط با تشخیص موضوعات احکام است که آیا «فقه» بر آن اطلاق می شود و یا چنان که معروف است تشخیص موضوعات، فقه به محسوب نمی گردد.
واژه های کلیدی: فقه، تفقه، فریقین، فقها، صحابه، تابعین، فرهنگ قرآنی و اهل بیت(ع).
پیشگفتار
واژه شناسی «فقه»، «فقیه» و «تفقه» و بررسی معنای لغوی و تفکیک آن از معنای اصطلاحی و پی بردن به معنای مراد در فرهنگ قرآن و حدیث، اهمیتی ویژه دارد؛ زیرا سبب می شود که از آن همه فضایل و برکاتی که برای فقه و فقاهت در لسان کتاب و سنت بیان شده، سوء استفاده نگردد و کژی و انحراف در بایسته های حوزه ها و مراکز تعلیمی به وجود نیاید و در تطبیق «متفقه» قرآنی (لیتفقهوا فی الدین) و «فقیه اهل بیت» خطا و اشتباهی رخ ندهد. به این چند نمونه در آغاز بحث بنگریم:
«فضل الفقیه علی العابد کفضل الشمس علی الکواکب؛ برتری فقیه بر انسان عابد همانند برتری خورشید بر ستارگان است.»1
«إذا أراد الله بعبدٍ خیراً فقّهه فی الدین...؛ وقتی خداوند اراده کند به بنده اش خیری برساند، او را فقیه در دین قرار می دهد... .»2
«ما عبدالله تعالی بشیءٍ أفضل من الفقه فی الدین؛ خداوند متعال را به چیزی که با فضیلت تر از فقه در دین باشد، نپرستیده اند.»3
«إن لکل شیء دعامة و دعامة هذا الدین الفقه؛ برای هر چیزی ستونی است و ستون این دین، فقه است.»4
«إذا مات المؤمن الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمة لایسدّها شیء؛ هنگامی که مؤمن فقیه از دنیا برود، شکافی در اسلام به وجود می آید که چیزی آن را پر نمی کند.»5
«ما من أحدٍ یموت من المؤمنین أحب إلی إبلیس من موت فقیهٍ؛ برای شیطان مرگی محبوب تر از مرگ فقیه نیست.»6
اگر در مباحث آیندة این نوشتار ثابت شود که واژگان مزبور اختصاصی به مسائل طهارت و نماز و تفریعات طلاق و لعان و بیع و اجاره و مانند آن ندارد، بلکه «فقه» و «تفقه» در لسان آیات و روایات، معادل واژگانی چون «دین شناسی» و «اسلام شناسی» است و «فقیه» به کسی گفته می شود که بصیرت لازم را در مجموعه دین ـ اعم از معارف و اخلاق و احکام ـ دارا باشد، روشن می شود که ذهنیت موجود در این زمینه چقدر با حقیقت مسئله فاصله دارد و چه غفلتی دامن گیر عده ای از دانش پژوهان و طالبان علوم دینی شده است؛ غفلت از معارفی که لب دین و نردبان صعود است: «إلیه یصعد الکلم الطیب»7و غفلت از اخلاقیات و تهذیب نفسی که معیار صلاح و فلاح است: «قد أفلح من زکیها».8
بر همه فرهیختگان اصیل حوزوی و نواندیشان راسخ دینی است که به تبیین این حقیقت بپردازند که «فقها» کسانی نیستند که تنها در فروع و احکام فرعی غور کنند و «فقیه اهل بیت» به کسی گفته نمی شود که از معارف حقه و حقایق تفسیری و قرآنی و دقایق آیات نفسانی چیزی سر در نیاورد، بلکه «الفقیه کل الفقیه» کسی است که فراگیری معارف قرآنی را بر همه چیز مقدم بدارد و چیزی را فدای آن نسازد: «الفقیه کل الفقیه من... ولم یدع القرآن رغبةً عنه إلی ما سواه»9و باور کند که علوم آل محمد هم «آیة محکمة» دارد و هم «فریضة عادلة» و هم «سنة قائمة».10
البته باید زمام قلم و ذهن خویش را به دست گرفت تا طغیان نکند و با اغراق در این مسئله سبب نشود که آن تفریط، دانش پژوه علوم دینی را به ورطه افراط بیفکند و این تبیین و برجسته شدن رجحان معارف و اخلاق، سبب کم رنگ شدن ارزش فقه و بصیرت در حلال و حرام و کاسته شدن اهمیت آن در انظار و اذهان گردد؛ زیرا احکام حلال و حرام براساس نصوص متعدد قرآنی، مرزها و حدود الهی به حساب می آیند؛ حدودی که تعدی از آن عذاب جهنم را در پی دارد: «تلک حدود الله... ومن... یتعد حدوده یدخله ناراً خالداً فیها...».11
شریعت ما جدای از طریقت نیست و بدون آشنا شدن دقیق با این احکام و عمل کردن به آن، نه قله های رفیع تهذیب نفسانی و شهود عرفانی فتح می گردد، نه صلاح و فلاحی که قبل از هر چیزی متوقف بر ترک محرمات و انجام واجبات است، حاصل می شود و نه اعتقادات و معارف، کمال و رفعت می یابد: «إلیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه».12
فقه در لغت
در نگاه بدوی و مراجعه ابتدایی به کلمات و تعبیرات کثیری از اهل لغت، به نظر می رسد که «فقه» به معنای مطلق فهم باشد. از تعبیراتی نظیر گفته های ذیل چنین استفاده ای می شود:
«الفقه، الفهم. قال اعرابی لعیسی بن عمر: شهدت علیک بالفقه....»13
«الفقه، بالکسر العلم بالشی، والفهم له والفطنة له.»14
«الفقه، فهم الشیء.»15
لیکن با تأمل و نگاهی مجدد، خصوصاً به عبارات لغویانی که در مقام تعیین تفاوتهای ظریف بین واژگان متشابه برآمده اند و فروق اللغه را تدوین کرده اند، به این نتیجه می رسیم که «فقه» در لغت، مطلق فهم نیست، بلکه موشکافی و ریزبینی و فهم دقیق را «فقه» گویند. اگر بخواهیم دقیق تر سخن بگوییم، باید به جای «فهم دقیق» از «ادراک دقیق» استفاده کنیم و بگوییم: با مراجعه به فروق اللغه، به این نتیجه می رسیم که فقه در لغت، مطلق علم به یک شیء و ادراک آن نیست، بلکه ریزبینی و ادراک دقیق را «فقه» گویند؛ زیرا:
اولاً: گرچه در عبارات پیش گفته، فقه به «مطلق فهم» معنا شده، لکن با مراجعه به بعضی از کتب لغت به دست می آید که واژه «فهم» خود، برابر با مطلق علم و ادراک نیست، بلکه عبارت از ادراک خفی و دقیق است16و با نوعی استنتاج و تعقل همراه است: «ادراک أمرٍ عن تعقل و هو الاستنتاج العلمی»؛17چنان که «تفهیم» نیز همانند آیه «ففهّمناها سلیمان...»،18باری بیش از مطلق تعلیم دارد و وقتی می گوییم: «به او تفهیم کردم»، مقصود این است که او را به عمق و باطن مطلب رساندم.
اگر ابن فارس در مقاییس اللغة، فقه را به مطلق علم تفسیر کرده و گفته است: «وکل علم لشیء فهو فقه»، بدین جهت است که در این عبارت، تنها در مقام بیان این نکته است که واژه فقه در ابتدا عام بود و شامل هر علمی می شد، ولی پس از آن به علم شریعت اختصاص یافت: «کل علم لشیءٍ فهو فقه، ثم اختص ذلک بعلم الشریعة»؛ نه اینکه در مقام بیان معنای دقیق فقه و تفاوت آن با علم باشد. شاهد این مدعا جمله سوم عبارت ایشان است که می گوید: «وأفهمتک الشیء: بیّنته لک»؛ یعنی افهام را به «تبیین» معنا می کند و روشن است که تبیین یک مسئله، بیش از مطلق تعلیم آن است.
ثانیاً: کتب لغت دیگری وجود دارد که در تفسیر واژه فقه تصریح می کنند که «فقه» به معنای مطلق آگاهی و درک نیست، بلکه با نوعی استنتاج، تعمق، تأمل و شکافتن کلام همراه است:
الف. راغب که به تعبیر بعضی از صاحب نظران، لغوی تیزچنگی در یافتن معنای اصلی و دقیق است، می گوید:«فقه آن است که انسان با استنتاج از معلومات و قضایای بالفعل و موجود، به مجهولی دست یازد.»19
ب. ابوهلال عسکری در الفروق اللغویة می نویسد: «فقه آن است که انسان با دقت و تأمل، پی به مقتضای کلام ببرد؛ لذا به کسی که مخاطب شماست، می گویید: «تفقه ما أقوله؛ یعنی در آنچه می گویم تأمل کن تا بر آن واقف شوی.»20
ج. ابن اثیر می نویسد: «فقه در اصل به معنای فهم است و از شکافتن و گشودن مشتق شده است.»21
د. هروی می گوید: «معنای حقیقی فقه، شکافتن و گشودن است و فقیه کسی است که کلام را می شکافد.»22
گویا بر اساس همین عبارات است که ابواسحاق مروزی، فقه را به «فهم الشیء الدقیق» تعریف کرده است23و با توضیحی که در ارتباط با معنای لغوی «فهم» گذشت نیز روشن می شود که اشکال زرکشی که گفته است: «مختار مروزی با سخن ارباب لغت که فقه را به مطلق فهم معنا کرده اند، مردود است»،24وارد نیست.
نیز گویا بر همین اساس است که بعضی از محققان لغوی معاصر تصریح می کنند که اصل واحد در این مادّه، فهم بادقت و تأمل است: «إن الأصل الواحد فی المادة هو فهم علی دقة و تأمل.»25البته مناسب تر بود که وی به جای واژه فهم، واژگانی چون ادراک یا آگاهی را به کار می برد؛ زیرا ـ چنان که گذشت ـ مادّه «فهم» خود، نوعی دقت و تأمل را در بر دارد و این نکته ای است که خود ایشان در مادّه «فهم» به آن اشاره یا تصریح کرده اند.26
از آنچه گذشت به خوبی می توان اطمینان یافت که معنای لغوی فقه، مطلق ادراک و آگاهی نیست، بلکه نوعی دقت و موشکافی و ریزبینی در آن اشراب شده است و در لغت فقیه به کسی گفته می شود که کلام را بشکافد و ریزبین و دقیق و بصیر باشد و اگر بپذیریم که قرآن کریم به لسان قوم نازل شده و در غیر افعال مخترع ـ که غالباً در عبادات تصور دارد ـ به مقتضای قوانین بلاغت و فصاحت، با مخاطبان خویش به زبان خود آنان سخن می گوید و از خود ابداعی ندارد و از همین رو بهترین منبع در شناخت لغت و ریشه یابی آن است، باید بگوییم واژه «فقه» در فرهنگ قرآنی و در فرهنگ راسخان علوم الهی تا قرینه ای مقتضی خلاف در آن نباشد، به همین معناست؛ چنان که تفصیل آن خواهد آمد.
یادآوری
با توجه به آنچه از تصریح ارباب لغت در دو مادّه «فهم» و «فقه» گذشت و گفتیم نوعی دقت و تأمل در مادّه «فقه» اشراب شده است، دیگر نیازی نیست تا برای اثبات مدعا استشهاد شود که عرب به «فقهت أن الاثنین أکثر من الواحد» و یا «فقهت أن السماء فوقنا» تعبیر نمی کند و به کسی که آگاه به بدیهیات و ضروریات احکام است، عنوان «فقیه» نمی دهد؛ چنان که زرکشی چنین استشهادی را از بعضی نقل کرده است.27
اگر چنان تعبیر و چنین عنوانی به کار گرفته نمی شود، شاهد بر مدعای فوق نیست؛ زیرا ممکن است گفته شود که تعبیر به «علمت أن السماء فوقنا» و یا «فهمت أن السماء فوقنا» و یا «شعرت أن الاثنین أکثر من الواحد» نیز نمی شود و به آگاه به بدیهیات احکام، «فهیم» یا «عالم» نیز اطلاق نمی شود. پس صرف عدم اطلاق را نمی توان دلیل بر این گرفت که «فقه» از حیث مفهومی اخص از فهم و علم است.
فقه در فرهنگ قرآنی
از ملاحظه مجموع آیاتی که در آن واژه فقه و مشتقات آن به کار رفته است، چند نکته به دست می آید:
الف. فقه در فرهنگ قرآنی به همان معنای لغوی؛ یعنی بصیرت و ریزبینی و ادراک دقیق استعمال شده است و این نکته ای است که حتی در آیات استشهادی برای نقض این معنا28و اینکه به معنای مطلق آگاهی است، نیز صادق است، نظیر آیه ای که قول قوم شعیب، خطاب به آن حضرت را نقل می کند:29«قالوا یا شعیب ما نفقه کثیراً مما تقول»؛30زیرا چنین نبود که آنان از حرفهای شعیب سر در نیاورند، بلکه با آنکه ظاهر سخنان آن حضرت درباره مبدأ و معاد و مسائل اخلاقی و غیر آن را می فهمیدند، به جهت سیطره شهوات و خواسته های نفسانی و نیز چون به حاق و روح بیانات او پی نمی بردند و نمی توانستند آن را باور کنند، می گفتند: «ما کثیری از آنچه را که تو می گویی، نمی فهمیم و دقیقاً از آن سر در نمی آوریم.»
آیه «و إن من شیء الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم»31نیز چنین است؛ زیرا این گونه نیست که از خضوع و خشوع همه موجودات در مقابل خداوند و از تنزیه و تسبیحی که لااقل در حد زبان حال دارند، چیزی نفهمیم. آنچه برای ما نامعلوم و نامفهوم است، حقیقت و کنه تسبیح آنان است که به همان عدم فقه و عدم فهم دقیق برمی گردد. همچنین است آنچه در شأن کفار وارد شده است: «فما لهؤلاء القوم لایکادون یفقهون حدیثاً»32و زرکشی مدعای فوق را با آن نقض کرده است33؛ زیرا قطعاً چنین نبود که آنان از هیچ حدیث و کلامی سر در نیاورند.
انطباق معنایی که در عرصه آیات اختیار شد، بر آیاتی چون«...لیتفقهوا فی الدین...»34و «انظر کیف نصرّف الایات لعلهم یفقهون»35و «طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون»36و «رب اشرح لی صدری... یفقهوا قولی»37روشن تر است، خصوصاً وقتی دو آیه 97 و 98 سوره انعام با هم مقایسه و ملاحظه شود؛ زیرا به گفته علامه طباطبایی در المیزان،38از آنجا که در آیه 97، سخن از نظر کردن در ستارگان و اوضاع سماوی است (و هو الذی جعل لکم النجوم…) و فهم آن مئونة چندانی نمی طلبد، تعبیر «قد فصلنا الایات لقوم یعلمون» آمده است، ولی در آیه 98 که سخن از آیت نفس انسانی است (و هو الذی أنشاکم من نفس واحدة...) و فهم اسرار آن افزون بر بحثهای نظری، نیاز به مراقبت باطنی و تعمق شدید و تثبیت بلیغ دارد، تعبیر «قد فصلنا الایات لقوم یفقهون» به کار رفته است.
ب. حوزه و محدوده استعمال این واژه در لسان آیات، اختصاص به احکام فرعی ندارد، بلکه فقیه قرآنی کسی است که در مجموعه دین از فهم دقیق و بصیرت لازم برخوردار باشد و این مجموعه، شامل همه مسائل اعتقادی، اخلاقی و مسائل فرعی عملی می شود.
استفاده این نکته از آیاتی همانند آیه 122 سوره توبه:«لیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم» مئونه و تکلفی ندارد؛ زیرا اولاً: «دین» که تفقه در آیه به آن تعلق گرفته، عبارت از مجموع مسائل اسلامی است: «أن الدین عندالله الاسلام...»؛39ثانیاً: تصریح یا ظاهر آیه این است که تفقه در دین، سبب انذار قوم و در نهایت بر حذر شدن آنان می شود و قطعاً چنین هدفی به صرف آشنایی با مسائل حلال و حرام، بدون شناخت مبدأ و معاد و مسائل اخلاقی تأمین نمی گردد.
در موارد دیگر استعمالات قرآنی (حدود نوزده مورد دیگر)، شمول واژه فقه در غیر مسائل فرعی روشن تر است؛ زیرا بدون استثنا در همه آن موارد، مورد استعمال این واژه، مسائل اعتقادی و اخلاقی است؛ نظیر آیه سیزدهم سوره حشر که کمی خوف از خداوند و در مقابل، مقهور و مرعوب خلق خدا شدن را به قلت فقه احاله داده است: «لـأنتم أشد رهبة فی صدورهم من الله ذلک بأنهم قوم لایفقهون».
تذکر این نکته نیز لازم است که محدودیت واژه فقه در مسائل دینی، اعم از احکام و اخلاق و اعتقادات، جزء مادّه این واژه نیست. به تعبیر دیگر، هیچ گونه محدودیتی برای این واژه در عرصه آیات در معنای لغوی به وجود نیامده است و اگر در مثل«لیتفقهوا فی الدین»، محدوده مسائل دینی را ملاحظه می کنیم، به یمن وجود واژه «دین» بعد از «لیتفقهوا» و قرائن دیگر است. به بیان دیگر، اگر فقه در لغت به معنای بصیرت و ادراک دقیق در هر چیز است، در قرآن نیز به همین معنا آمده و تغییری در آن رخ نداده است؛ گرچه مورد استعمال همه مشتقات آن یا بیشتر آنها مسائل دینی باشد.
فقه در عصر صحابه، تابعین و لسان روایات اهل بیت(ع)
از تأمل در مجموعه روایاتی که واژه فقه در آن به کار رفته، این نتیجه به دست می آید که معصومان(ع) و صحابه و تابعان این واژه را در ادامه کاربردهای قرآنی به کار می گرفتند؛ یعنی فقه را هم در معنای بصیرت و ریزبینی و هم در مجموعه دین به کار می بردند و فقیه را کسی می دانستند که به مجموعه مسائل و مفاهیم دینی ـ اعم از اعتقادات، اخلاق و احکام ـ بصیرت لازم داشته باشد و به اصطلاح، اسلام شناسی تمام عیار باشد.
این نکته، خصوصاً با ملاحظه روایاتی از فریقین که ویژگیهایی را برای عنوان «الفقیه » ذکر می کنند و آثار و نشانه هایی را برای فقه برمی شمرند، قابل باور است؛ ویژگیها و نشانه هایی که قطعاً به صرف آشنایی با احکام حلال و حرام و تفریعات طلاق، لعان، بیع و اجاره، بدون فراگیری معارف و معیارهای اخلاقی، حاصل نمی گردد. برخی از این ویژگیها چنین است:
الف. نگه داشتن مردم و مخاطبان در حالت خوف و رجا و مأیوس نساختن آنان از رحمت خدا و مأمون نکردنشان از مکر و سخط خدا: «الفقیه کل الفقیه من لم یقنط الناس من رحمة الله و لم یؤیسهم من روح الله عزوجل و لم یدع القرآن رغبة عنه إلی ما سواه».40
ب. زهد در دنیا و رغبت به آخرت به همراه تمسک به سنت نبی مکرم: «ان الفقیه حق الفقیه الزاهد فی الدنیا، الراغب فی الاخرة، المتمسک بسنة النبی صلی الله علیه و آله و سلم».41
ج. بغض و کینه در راه خدا و آشنایی با حیله ها و آفتهای نفس خویش: «لایفقه العبد کل الفقه حتی یمقت الناس فی ذات الله و حتی لایکون احد أمقت من نفسه.»42
د. حلم و سکوت و گزیده گویی: «من علامات الفقه، الحلم، ...و الصمت»43؛ «من فقه الرجل قلة کلامه فیما لایعنیه».44
با این بیان روشن می شود که در فرهنگ خود اهل بیت، عنوان «فقیه اهل بیت» به کسی اطلاق می شود که صرف نظر از بصیرت در مسائل حلال و حرام، از بصیرت در مسائل تفسیری، کلامی، اعتقادی و اخلاقی نیز برخوردار باشد و در واقع باید عناوینی چون «اسلام شناس» و «دین شناس» را معادل آن دانست.
این عموم و شمول مفهومی، اختصاص به عرصه روایات فریقین ندارد، بلکه به طور کلی، در ادبیات و استعمالات متشرعان، سلف صالح و عصر صحابه و تابعین نیز بوده و این حقیقتی است که بزرگانی چون شهید ثانی در منیة المرید45و ابوحامد غزالی در احیاء العلوم46به آن تصریح کرده اند.
به بیان دیگر، چنان که در لسان روایات و ائمه(ع)، واژه فقه در معنای قرآنی خود که همان معنای لغوی است، استعمال می شد، در محاورات و استعمالات متدینان و متشرعان نیز قضیه چنین بوده، بلکه از بعضی نقلها به دست می آید که این وضعیت تا عصر امام صادق(ع) و شافعی و ابوحنیفه ادامه داشت؛ زیرا تا آن زمان علوم شرعی؛ یعنی علم کلام، علم اخلاق و علم احکام، از هم جدا نبود و عالم و فقیه دینی به کسی گفته می شد که از اعتقادات و اخلاقیات و مسائل عملی یکجا و در زمان واحد، آگاهی داشته باشد. بر همین اساس است که در نگاه ابوحنیفه، فقه به «مطلق شناخت نفس و آنچه به نفع و ضرر آن است» تعریف می شود که طبعاً همه محورهای سه گانه فوق را در بر می گیرد.47نیز بر همین اساس است که وی کتاب خود در عقاید را به «الفقه الاکبر» نامگذاری می کند و با قید «الاکبر» عقاید را از اخلاق و احکام جدا می سازد،48چنان که احکام را با قید «عملاً» از اعتقادات و اخلاق تفکیک می نماید.49
در چنین زمانی است که علوم اسلامی تکامل می یابد و از هم جدا می شود و امام صادق(ع) در هر علمی از علوم دینی شاگردانی خاص تربیت می کند و در خصوص علم احکام، کسانی چون زراره و محمدبن مسلم را پرورش می دهد. در این هنگام، واژه فقه چه در لسان روایات و چه در لسان متشرعان، بر اثر کثرت استعمال در خصوص احکام فرعی، به تدریج حقیقتی دیگر می یابد و به خصوص احکام عملی و فرعی تعریف می شود؛ به گونه ای که شافعی همان تعریفی را برای فقه بیان می دارد که بعدها در میان علمای فریقین شهرت پیدا می کند. وی می گوید: «فقه، علم به احکام شرعیه عملیه ای است که از طریق ادله تفصیلیه به دست آید.»50
البته مدعا این است که آنچه در این عصر حادث می شود، کثرت استعمالی است که مجازی را به حقیقت مبدل می سازد و یا سبب به وجود آمدن اصطلاحی خاص می شود، نه اینکه اصل استعمال واژه فقه در خصوص احکام فرعی نیز در این عصر تحقق یافته باشد. شاهد این مدعا روایاتی است که با آنکه در عصر اول صادر شده است، واژه «فقه» و «تفقه» را با قرینه در خصوص احکام فرعی استعمال کرده است. فتّال نیشابوری در روضة الواعظین از علی(ع) نقل می کند که فرمود: «من لم یتفقه فی دینه ثم اتّجر، ارتطم فی الربا.»51روایت دیگری نیز در دعائم الاسلام از آن حضرت نقل شده است: «الفقه ثم المتجر، فإن من باع و اشتری و لم یسئل عن حلال و حرام ارتطم فی الربا.»52همچنین در فروع کافی از آن حضرت نقل شده که بر فراز منبر می فرمود: «یا معشر التجار! الفقه ثم المتجر، الفقه ثم المتجر، الفقه ثم المتجر و الله للربا فی هذه الامة أخفی من دبیب النمل علی الصفا.»53
ظاهر این روایات به قرینه اینکه مسئله ربا از احکام فرعی است، این است که مقصود از «الفقه» مسائل شرعی و احکام فرعی مربوط به ابواب معاملات است. مگر اینکه گفته شود آنچه سبب دوری از ربا می شود، صرف یادگیری حکم فرعی و شرعی آن نیست، بلکه تاجری که وارد بازار و تجارت می شود و می خواهد مرتکب حرام نشود، لازم است هم با حکم فقهی ربا و سایر محرمات باب تجارت آشنا گردد و هم با حکم اخلاقی و عقوبات و آثاری که بر آن مترتب می شود و نیز با آیاتی که در این باره است و مثلاً انسان رباخوار را به منزله محارب با خداوند معرفی می کند.
تذکر: از بررسی مجموع روایاتی که در زمینه فقه و فقاهت وارد شده، به دست می آید که رسول مکرم و ائمه(ع) برای جداسازی فقیه واقعی و حقیقی از غیرواقعی، اصرار فراوان ورزیده اند و در تعبیراتی نظیر تعابیر ذیل معیار فقیه واقعی را گوشزد نموده اند:
«ألا إن الفقیه من أفاض علی الناس خیره.»54
«ألا أخبرکم بالفقیه حقا؟»55
«ألا أخبرکم بالفقیه حق الفقیه؟»56
«الفقیه کل الفقیه من لم یقنط الناس.»57
«فإنا لانعد الفقیه منهم فقیهاً حتی یکون محدّثا.»58
«لایکون الرجل منکم فقیها حتی یعرف.»59
«لانعدّ الرجل من شیعتنا فقیهاً حتی یلحن له.»60
این نحو بیانات دلیل بر وجود نوعی انحراف و کج فهمی در عرف متشرعه آن زمان و شیوع آن در زمینه فقه و فقاهت است که از دو حال خارج نیست: یا از این جهت به وجود آمده است که در خانه اهل بیت را ـ که باب علم پیامبر و نیز فقیهان حقیقی و راسخان در علم بودند ـ بستند و رندانی به عنوان فقیه بصره، یا فقیه کوفه و یا... معرفی شدند که از مباحث تفسیری و قرآنی و آیات نفسانی و مسائل اخلاقی آگاهی نداشتند و یا حکایت از این دارد که آغاز منحصر شدن واژگان «فقه»، «تفقه» و «فقیه» در مسائل فرعی و ذهنیت غلط به وجود آمده در آن، به همان عصر اول برمی گردد.
البته روشن است که استعمال واژه «فقه»، «تفقه» و «فقیه» در عرصه روایت در خصوص احکام فرعی و حتی شیوع آن، دلیل بر عدم شیوع استعمال آن در معنای اعم نیست؛ چرا که در کثیری از روایات و شاید ـ چنان که مرحوم علامه مجلسی به آن تصریح کرده اند61ـ در اکثر روایات، در همین معنای اعم استعمال شده است. روایات فراوانی داریم که اساساً مورد آن خصوص مسائل اعتقادی یا اخلاقی یا تفسیری است؛ نظیر روایتی که از مردی سخن می گوید که برای یادگیری قرآن به محضر رسول مکرم آمد و حضرت آیاتی را برایش تلاوت کرد تا به آیه «فمن یعمل مثقال ذرة...» رسید. مرد گفت: «همین کافی است» و برگشت. پیامبر اکرم نیز فرمود: «انصرف الرجل و هو فقیه؛ این مرد در حالی برگشت که فقیه بود.»62
در روایت دیگری امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) از بعضی کسانی که به عنوان فقیه اهل بصره یا فقیه اهل کوفه معروف بوده اند، درباره بعضی از مسائل اعتقادی و تفسیری سؤال می کند تا بی سوادی و عدم فقاهت آنان را به اثبات برساند.63
فقه در اصطلاح فقها و اصولیان
از آنچه گذشت به دست می آید که استعمال واژة «فقه» در یکی از آیات قرآن در مصداق بصیرت در مسائل دین: «لیتفقهوا فی الدین»، سبب شد تا در لسان ائمه(ع) این واژه مترادف با بصیرت و ادراک دقیق در امور دینی به حساب آید؛ یعنی در لسان ائمه و متشرعان نیز همان معنای لغوی اراده شود. تنها تغییر حاصل آمده، این بود که صرفاً بر مسائل دینی تطبیق گردید. این محدودیت تطبیقی تا عصر تفکیک علوم دینی از یکدیگر ادامه داشت. در این عصر که همان عصر امام صادق(ع) است، چون دانشهایی نظیر دانش توحید یا کلام، نیز دانش اخلاق (معرفة النفس) و دانش تفسیر، از بدنه فقه جدا شدند، فقه تنها در احکام فرعی به کار می رفت و درست از همین تاریخ اصطلاح جدیدی از حیث محدوده تطبیق (نه در اصل معنا که ادراک دقیق باشد) در نزد فقها و متشرعه به وجود آمد.
در این عصر بود که در کلمات کسانی چون شافعی، فقه به «علم به احکام شرعیه عملیه ای که از طریق ادله تفصیلیه به دست می آید»64تعریف شد و تقریباً عین همین تعبیر در کلمات فقها و اصولیان فریقین به چشم می خورد.65 تنها تفاوت تعبیر «فرعیه» است که در کلمات فقهای شیعه، چون شیخ طوسی و صاحب معالم، به جای «عملیه» نشسته است.
روشن است که با قید «فرعیه» اصول دین و اصول فقه خارج می گردد، در حالی که با قید «عملیه» مسائل مرتبط به اعمال قلب که در علم اخلاق از آن بحث می شود، نظیر حرمت ریا، حسد و کبر نیز خارج می شود؛66چنان که با قید «ادله تفصیلیه» آشنایی مقلد به احکام فرعی جدا می شود و در نتیجه علم مقلد به فتاوای مرجع تقلیدش «فقه اصطلاحی» به حساب نمی آید و کلمه فقه اصطلاحی تنها شامل «آگاهیهای اجتهادی» می شود، چنان که «فقیه اصطلاحی» تنها بر مجتهد اطلاق می گردد و شامل مقلد نمی شود.
به هر حال، فقه در اصطلاح اصولیان و فقها، مجموعه ای از قوانین، دستورها و امر و نهیهایی است که فقیه، از منابع و ادله تفصیلی آن استنباط می کند و موضع عملی عبد را در برابر خالق رقم می زند و به او می آموزد که چه عکس العملی در مقابل مولای حقیقی اش داشته باشد. به بیان دیگر، اگر غرض از خلقت انسان، عبودیت است: «ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون»،67فقه طریق عبودیت و بندگی را تعیین می کند و راه عملی آن را به بنده می آموزد و بر همین اساس به آن «شریعت» ـ از «شارع» به معنای راه ـ و «منهاج» ـ به معنای راه ـ نیز گفته می شود.
آنچه فقه به حساب نمی آید(اجتهاد در مقابل نص)
در بعضی از موسوعه های فقهی(موسوعة جمال عبدالناصر) نکته ای تحت عنوان«ما لیس فقهاً» مشاهده می شود که ملخص آنچه در تو ضیح آن آمده، چنین است:
آرا و افکاری که مبتنی بر نص شرعی نیست و صرفاً از طریق اعمال نظر شخصی در احکام شرعی به دست می آید«فقه» نامیده نمی شود، مگر اینکه در جایگاه شایسته خود قرار گیرد و از کسی که اهلیت برای نظر دارد صادر شود. بر همین اساس است قضیه معروف و مسلمی که می گوید:«اجتهاد در مقابل نص مورد قبول نیست». نیز مبتنی بر همین است قول فقها که می گویند:«اجتهادی که مخالف کتاب خدا یا مخالف سنت یا مخالف اجماع باشد و یا گرچه مخالف این سه منبع نیست ولی قولی است بدون دلیل، هیچ کدام از این موارد چهارگانه اعتباری ندارد و به آن«خلاف» گفته می شود نه اینکه از مقوله «اختلاف معقول بین فقها» به حساب آید و فقه نامیده شود و اگر قاضی ای بر اساس چنین اجتهادی قضاوت کند، قضاوتش باطل است».
آنگاه در همین کتاب برای هر کدام از این موارد چهارگانه مثالی ذکر شده است. برای قول مخالف کتاب، به قول به«حلیت ربا»، در بعضی از صور آن مثال زده شده، چرا که ربا به هر شکل و صورتش مخالف آیه ای است که می گوید: «وَ اَحَلَّ اللهُ البَیعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا». و برای قول مخالف سنت مشهوره قطعی، به قولی مثال زده شده که می گوید:«زنی که سه بار طلاق گرفت با صرف ازدواج با زوجی دیگر ولو بدون دخول، بر زوج اول حلال می شود، چرا که این قول مخالف حدیث معروف نبوی است که می گوید با صرف ازدواج دوم بدون تحقق دخول، بر زوج اول حلال نمی شود(لا حتی یذوق العسیلة).
و برای قول مخالف با اجماع به قولی مثال می زند که می گوید:«حکمی که بر اساس یک اجتهاد معتبر از جانب یک قاضی صادر شده، ممکن است از جانب قاضی دیگری که آن رأی را قبول ندارد(و به او نیز برای قضاوت رجوع شده) نقض کند.» چنین قولی مخالف اجماع است.
و «قول بلادلیل» را قولی می داند که مستند به هیچ دلیلی از ادله معتبره نباشد و از مجرد استحسان عقلی و هوا و هوس نفسانی نشأت گرفته باشد(گرچه مخالف کتاب یا سنت یا اجماع نیز نباشد).68
در جواب این سخن می توان گفت که چنین بحثی شبیه به مناقشات لفظیه است زیرا کسی که نظری را ابداع می کند و به عنوان«فقه» آن را عرضه می دارد، در نگاه خود آن را مخالف با کتاب یا سنت و یا اجماع نمی بیند و به گمان خویش نظر او بر دلیل و مستندی استوار است. پس در نگاه او«فقه» بر آن صادق است، گرچه در نگاه عقلای قوم و اکثریت اندیشمندان و فقیهان چنین نباشد و به نظر آنان چنین رأی و نظری، نه فقه لغوی بر آن صادق باشد و نه فقه اصطلاحی، زیرا بر اساس آنچه گذشت«فقه» در لغت و در فرهنگ قرآن و روایات به معنای بصیرت و فهم دقیق است و قطعاً سخن چنین کسی از دقت و بصیرت لازم برخوردار نیست معنای؛ چنان که «فقه» در اصطلاح فقها به احکام شرعیه و عملیه ای گفته می شود که از ادله تفصیلیه نشأت بگیرد و روشن است که مقصود از ادله تفصیلیه، ادله قطعیه یا ظنیه معتبره است و فرض بر این است که قول مزبور در نگاه معظم فقها فاقد آن است.
البته از این نکته نباید غافل شد که برای اینکه هرج و مرج فقهی لازم نیاید و هر مدعی فقاهتی، با ابراز هر فتوای نسنجیده ای، اعوجاجی را در عالم فقه موجب نشود، لازم است از جانب فقها و فرهیختگان و نخبگان فقهی تدبیری اندیشیده شود و میزان و شاغولی ارائه گردد تا با حفظ و حراست از بالندگی فقه و قدرت پاسخگویی آن از مسائل مستحدثه پیدا نکنند و از حریم فقه و فقاهت به انزوا کشانده شوند.
شاید آنچه در لسان فقهای امامیه به عنوان«مذاق مشهور» مطرح است و آنچه یکی از فقیهان برجسته معاصر(امام خمینی) تحت عنوان«فقه جواهری» روی آن تأکید داشته، ناظر به همین شاغول و ترازو باشد.
«فقه جواهری» فقهی است که در عین بالندگی و پاسخگویی به حوادث واقعه و مسائل نوپیدای جامعه، از چهارچوب ضوابط استنباط و قواعد مطرح شده در اصول فقه خارج نمی شود و با مذاق عمومی مشهور قدما و سلیقه بطانه و خواص اصحاب، هماهنگ است؛ مذاق و سلیقه ای که سینه به سینه از ملازمان و همراهان ویژه اهل بیت رسول، به فقهای نسلهای متأخر به ارث رسیده و نامحرمان کژاندیش مدعی فقاهت به حریم آن راهی نداشته و ندارند.
واژ گان مرتبط
الف: «دین»
واژه «دین» در لغت و در اصل به معنای طاعت و انقیاد و خضوع در مقابل فرمانها و مقرراتی معین است69 و نیز به معنای جزا و پاداش آمده70زیرا لازمه طاعت و انقیاد، جزا و پاداش است.71به نظر می رسد که معنای اول در آیاتی نظیر«وَ أَخلَصُوا دِینَهُم لِلّهِ»72و«مُخلِصینَ لَهُ الدّیِنَ»73و«حَتّی لَا تَکُونَ فِتنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ»74مراد است، چنان که در مشتقاتی چون واژه «متدیّن» نیز همین معنا اراده شده، زیرا به کسی گفته می شود که در مقابل فرمانها الهی مطیع و منقاد بوده باشد. معنای دوم نیز در آیاتی نظیر«مالکِ یَومِ الدّینِ» مقصود است.75
در اصطلاح قرآنی و در میان متشرعان و نیز عرف عقلا، مقصود از«دین» مجموع یک مکتب اعم از عقاید و اخلاق و احکام است و از همین قبیل است آیه«هُوَ الَّذِی أَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَی وَ دِینِ الحَقِ»76و آیه«لَا یَدِینُونَ دِینَ الحَقِ...»77و نیز آیه«شَرَعَ لَکُم مِنَ الدّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوحَینَآ إِلَیکَ»78به قرینه ذیل آن«کَبُرَ عَلَی المُشرِکِینَ مَا تَدعُوهُم إِلَیهِ» که ناظر به مسئله توحید است؛ گرچه به توهم بعضی، مراد از آن در این آیه و آیه دوم خصوص قوانین و مقررات است79اما غالب مفسران به عمومیت و شمول این واژه در این دو آیه تصریح کرده اند.80
استعمالات و تعبیرات رایج در میان متشرعان و عرف عقلا نظیر«دین اسلام» و یا«دین یهود» و «دین نصارا» نیز از همین قبیل است.
البته روشن است که این معنا نیز بی ارتباط با معنای لغوی(طاعت و خضوع) نیست، چرا که با مجموعه عقاید و اخلاق و احکام دینی است که طاعت و انقیاد در مقابل شارع مقدس تحقق می یابد.
از آنچه گذشت همخوانی و هماهنگی این واژه با واژه«فقه» روشن می شود، زیرا این واژه چه در فرهنگ قرآنی و روایات و چه در عرف متشرعان صدر اول، به معنای بصیرت در مجموعه دین اعم از عقاید و اخلاق و احکام است و فقیه قرآنی و فقیه اهل بیت معادل«دین شناس» و عارف به مجموعه دین است.
ب: «شَرع»، «شِرعة» و«شریعة»
«شَرع» در لغت مصدر «شَرَعَ یَشرَعُ شَرعاً» به معنای پیمودن طریق روشن است(الشرع نهج الطریق الواضح) این معنا لازم است و گاه متعدی استعمال شده و به مفهوم وضع کردن و مقرّر کردن می آید نظیر«أَم لَهُم شُرَکَاؤُا شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّینِ...»81و«شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی...».82
این کلمه گاهی از معنای مصدری بیرون آمده، به معنای«راه آشکار» (= الطریق النهج)83می آید و در این صورت مترادف با«شارع» به معنای واضح است که در آیه«إِذ تَأتِیهِم حِیتَانُهُم یَومَ سَبتِهِم شُرَّعاً»84به صیغه جمع(شرّع = جمع شارع) آمده است و اگر به خیابان شارع می گویند به سبب آشکار بودن آن است. سرانجام در استعمالات عرفی و تعبیراتی نظیر«شرع مقدس» معنای «ما شرعه الله»85یعنی آنچه خدا آن را وضع یا بیان کرده، اعم از عقاید و اخلاق و احکام، از آن اراده می شود.
«شریعت» در لغت به معنای درگاه و سردر ورودی (= عتبه) و نیز به معنای آبشخور و جایگاهی که بدون طناب از آن آب نوشیده می شودـ«مورد الماء الذی یستقی منه بلا رِشاء»ـ86آمده است به مجموعه مسائل دینی اعم از عقاید و اخلاق و احکام نیز «شریعت» گفته می شود از زیرا مایه سیراب شدن و طهارت کسانی است که آن را بپیمایند و سلوکی هماهنگ با آن داشته باشند.87
و مراد از «شریعت» در آیه هیجدهم جاثیه نیز همین معناست«ثمَّ جَعَلنَاکَ عَلََی شَرِیعَةٍ مِّنَ الأَمرِ».88البته در اصطلاح فقها و کتب فقهی و تعبیراتی نظیر «شرایع الاحکام» خصوص احکام فرعی عملی از آن اراده می شود که در این صورت کاملاً مرادف با معنای اصطلاحی«فقه» است.
«شِرعه» نیز در لغت به معنای راه مستقیم آمده89 و چون بر وزن «فِعله» است، از آن نوع خاص از راه مستقیم اراده می شود90بر همین اساس است که قرآن کریم به راهها و مذاهب مختلفی که به مجموعه ای عقاید و اصول و قوانین مشترک منتهی می شود «شِرعه» گفته است:«لِکُلٍّ جَعَلنَا مِنکُم شِرعَةً و مِنهَاجاً».91روشن است که «ما به الامتیاز» شرایع آسمانی، اموری فرعی و عملی است و دقیقاً از همین نکته می توان نتیجه گرفت که مراد از «شِرعه» خصوص احکام و فروعات عملی است و در نتیجه اخص و محدودتر از دو واژه «شریعت» و «دین» است.
از آنچه گذشت بدست می آید که در میان سه واژه «شرع»، «شرعة» و«شریعت» دومی و سومی همخوانی بیشتری با معنای اصطلاحی واژه «فقه» دارند، زیرا همان گونه که «فقه» در اصطلاح فقهاء به معنای خصوص قوانین و احکام فرعی است، از واژه «شِرعه» در فرهنگ قرآنی و واژه«شریعت» در اصطلاح فقها و کتب فقهی نیز خصوص احکام فرعی اراده می شود؛ گرچه «فقه» در فرهنگ قرآن و حدیث با واژه «شَرع» و نیز واژه «شریعت» در اصطلاح قرآن و عرف متشرعه هماهنگی دارد، چراکه از هر سه معنایی اعم از عقاید و اخلاق و احکام اراده می شود.
«منهاج»
«منهاج» از «نهج» بر وزن «ضرب»(نَهَجَ یَنهَجُ نَهجاً و نُهُوجاً) به معنای واضح بودن و آشکار شدن است (نَهَجَ اَمرُهُ = وَضَحَ وَاستَبانَ) این واژه معنای متعدی نیز دارد که عبارت از آشکار ساختن و نیز پیمودن است(نهج الطریق = بیّنه و سلکه)92و «نهج» به معنای اسم مصدری و «مَنهج» و «منهاج» هر سه، به معنای «راه روشن» می آیند.93
در اینکه مقصود از «منهاج» در فرهنگ قرآنی یعنی در آیه«لِکُلٍّ جَعَلنَا مِنکُم شِرعةً وَ مِنهَاجاً»94چیست بین مفسران اختلاف است. راغب اصفهانی از ابن عباس نقل می کند که گفته است: «شرعة» به مقررات و احکامی گفته می شود که در قرآن وارد شده و «منهاج» احکامی است که سنت پیامبر(ص) از آن حکایت دارد.95البته روشن است که این تفاوت شاهد و دلیل قاطعی ندارد.
در تبین و تحلیل تفاوت این دو واژه، دو وجه قابل ذکر است:
الف) همچنان که درباره آب رودخانه دو چیز قابل تصور است: یکی آبشخور(= مورد الماء) و دیگر منهاج و راهی که منتهی به آبشخور می شود، در مورد با شرایع و ادیان آسمانی نیز دو چیز متصور است: نخست «شرعة» که به مقررات و احکام عملیه ای گفته می شود که شارع مقدس آن را وضع می کند و با اختلاف رسولان و به مقتضی شرایط و احوال مختلف زمانها پیوسته دگرگون می شود، به گونه ای که هر «شرعه ای» شرعه سابق را نسخ می کند(درعین حال که اصول ثابت نظیر توحید و اخلاص در توحید و... مشترک اند).
و دیگر «منهاج» که به طریق باز روشنی اطلاق می گردد که به «شرعة» منتهی می شود (و بالاخره چیزی غیر از «شرعة» است نه اینکه مترادف آن و تأکیدی برای آن باشد) و این راه روشن منتهی به شرعة عبارت از همان سنتی است که ما را به احکام و قوانین قرآنی رهنمون می شود و جزئیات و تفریعاتی است که از قبیل تطبیقاتی برای آن احکام کلیه قرآنی به حساب می آید (و بعید نیست که آنچه از ابن عباس گذشت و نیز آنچه ابن عاشور در تفسیر «منهاج» به عنوان«عوائد الشریعة»96مطرح کرده است ناظر به چنین معنایی بوده باشد) و یا کنایه از همان دلائلی است که از طریق آن می توان فروعات جزئی و تفریعات جدید را از دل شریعت بدست آورد و یا کنایه از طرق و قواعد فهم «شرعة» (= مقررات و احکام عملیه) است. ابن عاشور به این دو احتمال نیز اشاره می کند.97
ب) این دو واژه دو اسم برای احکام عملیه و قوانین فرعی است، اما به دو اعتبار؛ «شرعة» به اعتبار اینکه از جانب شارع وضع شده و مشروعیت یافته و «منهاج» به این اعتبار که این قوانین و احکام، راه روشن و طریقتی است برای رسیدن به اصول ثابت و اصلی شریعت و نیل به تقرب حق.
و یا «شرعة» به این اعتبار که «شرعة» همان«شریعت» است(چنان که طبرسی در ذیل این آیه در مجمع البیان به آن تصریح کرده) و «شرعة» و «شریعة» بودن احکام و مقررات دینی به جهت آب حیات و مایه طهارت بودن آن است و «منهاج» به اعتبار نهج و وضوحی که دارد(یقال: طریق نهج و منهج: ای بیّن).98
شاهد وجه دوم اینکه «شرعه» و «منهاج» دو اسم برای یک مسمی هستند، اما به دو اعتبار روایتی از طریق فریقین نقل شده است و از طریق شیعه در کافی، از امام باقر(ع) آمده است که آن حضرت پس از مطرح ساختن آیه« لِکُلٍّ جَعَلنَا مِنکُم شِرعةً وَ مِنهَاجاً» می فرماید:«والشرعة و المنهاج سبیل و سنة» و در توضیح «سبیل و سنة» می فرماید: «و کان من السنة و السبیل التی امر الله عز و جل بها موسی(ع) ان جعل الله علیهم السبت.»99روایت جریان «سبت» در دین موسی(ع) را هم سنت می داند و هم سبیل، یعنی هم شرعه می داند و هم منهاج.
از طریق اهل سنت، طبرسی از قناده نقل می کند که گفته است:
قوله لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجاً یقول سبیلاً و سنة و السنن مختلفه، للتوراة شریعة و للانجیل شریعة و للقرآن شریعة یحل الله فیها ما یشاء و یحرم ما یشاء بلاء لیعلم من یطیعه ممن یعصیه و لکن الواحد الذی لایقبل غیره التوحید و الاخلاص لله الذی جاءت به الرسل100
در این بیان نیز به قرینه اینکه تنها«سنت» توضیح یافته و در شرح«سبیل» چیزی ذکر نشده، سنت و سبیل یک چیزی به حساب آمده است. در هر حال، مطابق هر دو احتمال الف و ب، مترادف بودن و همخوانی واژه «منهاج» با واژه «فقه» نیاز به توضیح ندارد.
آیا به تشخیص موضوعات احکام«فقه» گفته می شود؟
معروف این است که تشخیص موضوعات فقهیه به عهده«فقیه» نیست و به آن«فقه» گفته نمی شود در حالی که این سخن تنها در مورد بخشی از موضوعات احکام صحیح است اما بخش عمده ای از موضوعات وجود دارد که قطعاً تعیین و تشخیص خصوصیات و جزئیات آن به عهده فقیه است و در نتیجه از مسائل فقهی به حساب می آید.
توضیح اینکه اگر مقصود از موضوعات فقهی موضوعات کلی و مستنبطه ای باشد که در لسان ادله احکام برای مسائل فقهی بیان شده، نظیر عناوینی چون نماز، روزه، حج، غنیمت، کنز، غوص، شکی نیست که استنباط آن از کتاب و سنت و تبیین و توضیح خصوصیات و اجزا و شرائط آن به عهده فقیه است. فقیه است می تواند تشخیص دهد مثلاً نماز از چه اجزاء و شرائطی برخوردار است و یا معیار«غنیمت» و میزان«کنز» چیست. مسلماً نباید مقصود کسانی که می گویند«تشخیص موضوع به عهده عرف است نه فقیه» این قبیل موضوعات باشد. و اگر مقصود، موضوعات جزئی است که در حقیقت مصادیق خارجی آن موضوعات کلی است ـ که ظاهراً همین مراد است ـ باز هم سخن مزبور را به نحو عام نمی توان پذیرفت، زیرا این قبیل موضوعات را باید به سه قسم تقسم کرد:
الف: موضوعات تخصصی علوم، نظیر«کرویّت زمین در علم هیئت» که در مسئله رؤیت هلال و وحدت و عدم وحدت افق، مؤثر است؛ عنوان «میّت» و صدق و عدم صدق آن در مرگ مغزی که در مسئله تعیین زمان آغاز عده وفات زوجه مردی که به مرگ مغزی مبتلا شده، و نیز در مسئله جواز و عدم جواز تقسیم اموال او در میان ورثه، تأثیر دارد؛ عنوان «مضر بودن روزه» و صدق و عدم صدق آن در مورد فلان مریض خاص که در مسئله وجوب یا حرمت گرفتن روزه مطرح است.
شکی نیست که در تشخیص این گونه موضوعات باید به متخصصان رجوع کرد و «فقیه» در این موارد مسئولیتی ندارد. ممکن است گفته شود که فقیه می تواند از کارشناسی متخصصان فن بهره بگیرد و پس از مشورت با آنان، اظهار نظر کند و مقلدانش را از تحیر و سرگردانی بیرون آورد ولی این بدان معنا نیست که اگر مقلدی برخلاف رأی او به نتیجه ای رسید و به آن قطع پیدا کرد نتواند به قطعش عمل کند.
ب: موضوعات عرفی که نیاز به تخصص علمی خاصی ندارد و تشخیص آن به عرف و ارتکازات عرفی حواله شده است. آنجا که افراد عادی عرف غالباً از ارتکازات خودش غافل هستند، در تعیین اینکه مرتکز در اذهان عرف چیست به استنباط فقیه نیاز است . رجوع فقیه به عرف از این جهت که خود، فردی از افراد عرفی و برخوردار از ارتکازات عرفی است در واقع رجوع به ارتکازات عرفی خودش است.
مثالهای فراوانی را می توان در فقه پیدا کرد که از این قبیل است:
1. تشخیص اینکه قاب ساعت، سرمه دان، قاشق و چنگال و امثال آن جزو «اوانی» (=ظروف) به حساب می آیند یا نه(در مسئله حرمت استعمال اوانی).
2. تشخیص اینکه داروهای گیاهی و مانند آن از مأکولات است یا نه(در مسئله استثنا مأکولات و ملبوسات از حکم وجوب سجده بر زمین و آنچه از زمین می روید)
3. تغییر تقدیری در مسئله تنجس آب کر به وسیله تغییر رنگ و بو و طعم آن.
4. مشاهده زنان بی حجاب در تلویزیون در پخش مستقیم در مسئله حرمت نظر به نامحرم.
5. شنیدن آیه سجده از رسانه های عمومی در مسئله وجوب سجده پس از شنیدن آیات سجده.
6. رؤیت هلال با چشم مسلح(دوربین یا تلسکوپ) که آیا مصداق«رؤیت هلال» که موضوع در وجوب روزه یا وجوب افطار در اول ماه مبارک رمضان و اول ماه شوال می باشد هست یا نه.
شکی نیست که این قبیل از موضوعات عرفی ، فنی و تخصصی نیست، ولی به جهت پیچیدگی خاصی که دارد از عهده افراد عادی بر نمی آید و با توجه به حدت ذهن و ممارستی که فقها از آن برخوردارند و از طرفی خود، فرد یا افرادی از افراد عرف هستند می توانند به ارتکاز و فهم عرفی پی ببرند، لذا تشخیص و تعیین آن به عهده «فقیه» است و بررسی این گونه موضوعات بخشی از «فقه» به حساب می آید. به بیان دیگر، این گونه موضوعات، همانند بخش الف، تخصصی است اما متخصص آن تنها فقیه است که وظیفه دارد در «فقه» به آن بپردازد.
ج: موضوعاتی که تشخیص آن از عهده عرف عام بر می آید و نیازی به تبعیت از نظر متخصصان و یا فقیه نیست، نظیر اینکه فلان مایع رنگین آیا مصداق خون هست یا نه، و یا فلان آب گل آلود، مصداق آب مطلق است یا آب مضاف موضوعات فراوان دیگری نیز وجود دارد که به جهت پیچیده نبودن و سادگی و آسانی از عهده عرف عام برمی آید.