مقدمه
نظریه گفتمان به [بررسی] نقش اعمال و عقاید اجتماعی معنادار در زندگی سیاسی می پردازد. این نظریه روشی را که نظام های معنایی (گفتمان ها) طرز آگاهی یافتن مردم از نقش هایشان در جامعه را شکل می دهند بررسی می کند و به تجزیه و تحلیل شیوه تاثیرگذاری این نظام های معنایی یا گفتمان ها بر فعالیت های سیاسی می پردازد. گفتمان ها را نباید ایدئولوژی، به مفهوم سنتی و محدود آن (یعنی مجموعه عقایدی که به وسیله آن عاملان اجتماعی، اعمال اجتماعی سازمان یافته شان را توجیه و تشریح می کنند) پنداشت. مفهوم گفتمان در برگیرنده همه انواع اعمال سیاسی و اجتماعی است ; از جمله نهادها و سازمان ها.
نظریه گفتمان از علوم تعبیری ای همچون هرمنوتیک، پدیدارشناسی، ساخت گرایی و شالوده شکنی الهام می گیرد (ر. ک: دالمیر (1) و مک کارتی (2) ،1977). این علوم یا به تفسیر متون فلسفی و ادبی می پردازند و یا به تحلیل شیوه ای که به واسطه آن، اشیاء و تجربیات معنایشان را کسب می کنند. با قرار گرفتن در این شیوه تفکر، رویکرد گفتمان شباهت هایی با روش تفهم یا ورشتهن (3) ماکس وبر پیدا می کند. در این روش شناسی، محقق علوم اجتماعی سعی می کند تا خود را به جای عاملی که در جامعه عمل می کند تصور کرده، بدین طریق اعمال اجتماعی را درک نماید. تفاوت در این است که تجزیه و تحلیل کننده گفتمان راه هایی را می آزماید که به واسطه آن ها ساخت های معنایی شکل های خاص عمل را ممکن می کنند. برای انجام چنین کاری او سعی می کند بفهمد که چگونه گفتمان هایی که به فعالیت های عاملان اجتماعی شکل می دهند تولید می شوند، کار می کنند و تغییر پیدا می کنند. در تلاش برای فهم این موارد تحقیق، تحلیل کننده گفتمان اولویت را به مفاهیم سیاسی ای همچون غیریت سازی (4) ، عاملیت (5) ، قدرت و سلطه (6) می دهد.
این مقاله شامل چهار بخش است: بخش اول به پیشینه بسط و توسعه نظریه گفتمان اختصاص دارد; بخش دوم بعضی از ویژگی های اصلی این رویکرد را با جزئیات بیشتر ارائه می کند; بخش سوم نشان می دهد که چگونه نظریه گفتمان با توجه به مورد تاچرگرایی بر مشکلات تجربی فایق می آید; و بخش آخر نقدهای اصلی این رویکرد را ارزیابی می کند.
ظهور نظریه گفتمان و رابطه اش با پسامدرنیسم
مفهوم گفتمان در علوم و رویکردهای بسیار متفاوتی همچون زبان شناسی، ادبیات و فلسفه به کار می رود. در مفهومی فنی تر، تحلیل گفتمان به مجموعه خنثایی از ابزارهای روش شناختی برای تجزیه و تحلیل گفتار، نوشتار، مصاحبه، مکالمه و جز آن اشاره دارد (ر.ک: فرکلو (7) ، 1992، صص 37 - 12). برای مثال، تحلیل کنندگان مکالمه، جنبه های مختلف آن را آزموده اند ; جنبه هایی همچون شروع و پایان مکالمه، چگونگی معرفی شدن، ادامه و تغییر یافتن موضوع مکالمه، چگونگی روایت شدن اتفاقات توسط مردم در مکالمه، چگونگی به نوبت صحبت کردن در حین مکالمه و جز آن (ر.ک: هریتیج (8) ، 1984). در اینجا گفتمان مفهومی مطلقا متکی به متن، یا زبانی، دارد و کانون تحلیل آن محدود به بخش های کوچکی از گفتار یا نوشتار است. اما در مقابل، از نظر تحلیل کنندگان برجسته گفتمانی، همچون میشل فوکو (9) ، «صورت بندی های گفتمانی » اشاره به پیکره های نظام مند عقاید و مفاهیمی دارند که مدعی اند آفریننده دانش ما نسبت به جهانند. مثلا فوکو در گزارش تاریخی اش از گفتمان های علمی بسیار تلاش می کند تا اصول تغییر نهفته در این گفتمان ها را تبیین کند، و تولید و تغییر آن ها را نیز به فرآیندهای سیاسی - اجتماعی وسیع تری مرتبط سازد که خود بخشی از آن ها هستند.
با پیروی از رویکرد انتقادی تر فوکو، این مقاله توجه خود را به نوشته های ارنستو لاکلو (10) و چانتال موفه (11) معطوف می کند. اینان به بسط و توسعه مفهومی از گفتمان پرداخته اند که مختص تحلیل فرآیندهای سیاسی است. لاکلو و موفه، با توسل جستن به بینش حاصل از نظریه و فلسفه پسامدرنیستی، در نوشته های گوناگون خود سعی کرده اند تا به ایدئولوژی مارکسیستی عمق ببخشند. عنوان پسامدرنیسم در برگیرنده نظریه پردازان بسیار متفاوتی است که هر کدام فرضیه های جوهرگرا و بنیادگرای مربوط به اصول و سنت های خود را زیر سؤال برده اند. نویسندگانی چون میشل فوکو، ، ژان فرانسوا لیوتار (16) و ریچارد رورتی (17) ، تنها عده قلیلی از این گروه نظریه پردازانند.
متاسفانه از اصطلاح پسامدرنیسم غالبا تعبیری نادرست شده است، حتی حامیان این نظریه، همچون ریچارد رورتی نیز نسبت به طرز کاربرد این اصطلاح در عصر حاضر معترض شده اند (رورتی، 1991، ص 1). دلایل این تشکیک ها بر سایه های معنایی گمراه کننده ای متمرکزند که محصل مفهوم پسامدرنیسم اند. از نظر بعضی، بین پسامدرنیسم و نظرات جدیدی چون عقل و آزادی و استقلال، که در عصر روشنگری اروپا به منصه ظهور رسیده اند تفاوت وجود دارد. از نظر گروهی دیگر، این مفهوم مبین دوره تاریخی ای است که در پی مدرنیته می آید. و سرانجام حتی گروهی نیز پسامدرنیسم را با ختم پدیدارشناسی - نظریه علم - برابر می دانند و بدین ترتیب از نظر گروه اخیر، پسامدرنیسم برابر است با نوعی پوچ گرایی نسبی گرایانه (18) که منکر همه ادعاهای علمی بوده، الزام های اخلاقی و سیاسی را بی حاصل می پندارد. در همه این تعبیرها، استمرار بین مدرنیته و پسامدرنیته از نظر دور مانده است. همان طور که خواهیم دید، پسامدرنیسم واپس زننده مدرنیته نیست، بلکه تعدیل کننده آرزوهای دور از دسترس آن است.
حال باید دید علی رغم همه این شبهه ها، نظرات پسامدرنیسم چه فایده ای به حال نظریه گفتمان دارد. نکته در این است که نظرات پسامدرنیسم، عقلانیت و شیوه برخورد جداگانه ای را نسبت به نیروهای بنیادین طرح مدرنیسم شکل می دهند. این نیروهای بنیادین می خواهند اصلی اساسی و واقعی را مبنای دانش، باورها و داوری های اخلاقی ما قرار دهند. حال، این اصل می تواند «آن طور که جهان به واقع هست »، «ذهن گرایی انسانی مان »، «دانش ما از تاریخ »، یا «استفاده ما از زبان » باشد. شیوه پسامدرن محدودیت های ضروری طرح مدرنیسم را متذکر می شود تا بر ماهیت واقعیت کاملا چیرگی یابد.
از این رو، سه نکته مهم راجع به پسامدرن قابل ذکر است. نخست این که، نقدی وجود دارد نسبت به آنچه ژان فرانسوا یا به عبارتی دیگر «روایت بزرگ رهایی بخشی » (20) در مدرنیته نامیده است. به واقع، در مدرنیته به ابزار مشروعیت بخشی جامع و نهفته ای توسل جسته می شد که حال به زیر سؤال رفته است ; مانند [وقوع] این ماجرا در مارکسیسم، که برای اطمینان حاصل کردن از واقعی و حقیقی بودن علم و برای توجیه طرح های سیاسی کمونیستی و سوسیالیستی، سعی شد اثبات شود که تاریخ الزاما در مراحلی پشت سر هم تحول می یابد. این روایت های فراگیر و جهانی سعی در نابودی روایت های دیگر دارند، که این به غلبه اجماع، همشکلی و استدلال علمی، بر تضاد، تفاوت و تنوع در اشکال علم منجر می شود.
نکته دوم، وجود موضع ضد بنیادگرایی (21) عمل گرای آمریکایی، ریچارد رورتی، است. توصیف رورتی از تاریخ نظریه سیاسی و فلسفه غرب به گونه ای پایه ریزی شده است که [اولا] نشان دهد هیچ دیدگاهی وجود ندارد که حقیقت و دانش مربوط به جهان را تضمین کند، و همین طور نشان دهد که طرح های فلسفی، از افلاطون گرفته تا امانوئل کانت و یورگن هابرماس، همه در این مسیر گام برداشته اند. در جستجو برای [دستیابی به] اصول نهایی، وجود دو قلمرو جداگانه - قلمرو علم و قلمرو فکر - مسلم فرض شده است. در این دو قلمرو، همه تلاش ها برای اطمینان حاصل کردن از این که تفکرات ما به دنیای «واقعی » منسوبند، همسو شده اند. از این رو، ریچارد رورتی در کتابش فلسفه و آینه طبیعت (22) از تمایل رنه دکارت، جان لاک، و کانت برای دستیابی به نظریه ای در باره «ذهن » یا «نمادهای ذهنی » برای توجیه کردن ادعاهای منسوب به علم انتقاد می کند. جستجوی این افراد برای دستیابی به مبانی تشکیک ناپذیر علم، اخلاق، زبان یا جامعه «تلاشی برای ابدی کردن نوعی بازی زبانی، عمل اجتماعی یا self - image معاصر [یا از نظر تاریخی خاص ] است (رورتی، 1980، ص 10). این چهره های بنیادین مدرنیته، که از نظر رورتی بر دیدگاه های کنونی ما تاثیری بسزا اعمال می کنند، تاریخمندی - یا شخصیت متغیر - علم و اعتقادات ما را نفی کرده، مفروض می دارند که فرد می تواند براحتی از سنت ها و رفتارهایی که خود بخشی از آن هاست پا فراتر بنهد و دیدگاهی کاملا بی طرفانه نسبت به فرآیندهای اجتماعی به دست آورد.
سومین موضوع مهم مربوط به پسامدرن، ضدیت آن با جوهرگرایی (23) است. در این مورد، ژاک دریدا، شالوده شکن گرای فرانسوی، مشکلات تلاش برای تعیین ویژگی های اساسی مفاهیم و پدیده ها را بسیار جالب نشان می دهد. نقد دریدا در باره متافیزیک غرب، ناممکن بودن تعیین حدود جوهر اشیاء و ناممکن بودن تثبیت هویت (24) کلمات و پدیده ها را اظهار می کند. از نظر دریدا، تلاش برای بستن (یا محدود کردن) متون و استدلال های فلسفی - تلاش برای تعیین جوهر چیزی - همواره با شکست مواجه می شود. چرا که ابهامات و چیزهای غیر قابل انتخابی وجود دارند که از تثبیت نهایی ممانعت کرده، تمایزات مطلق را کدر می کنند (ر.ک: بنینگتون (25) ،1993 ; دریدا، 1981 ; گاشه (26) ،1986).
حال، سؤال این است که پسامدرن چه جایگزینی برای اهداف طرح مدرن دارد. لیوتار جهانی بودن فرا روایت ها یا روایت های بزرگ را زیر سؤال می برد و نامتعارف بودگی و سعه صدر روایت هایی را که در تضاد با اشکال مدرن علم هستند مورد تاکید قرار می دهد (لیوتار، 1984، ص 75). ضد بنیادگرایی بودن رورتی وی را وامی دارد تا تاریخمندی و محتمل الوقوع بودن خودیت، زبان و جامعه را بپذیرد. با اجتناب از دیدگاهی فرا تاریخی، رورتی می گوید چیزهایی که گمان می شد برای نسلی لازم و ضروری هستند، ممکن است برای نسلی دیگر تصادفی و تجربی باشند. در این مفهوم، همه چیز محصول زمان و تصادف است و به وسیله اصول و منطقی دور از دسترس تعیین نمی شود. در نتیجه، زبان ها، جوامع و انسان ها همه، چیزهایی هستند که شده اند، نه پدیده هایی ابدی و غیرقابل تغییر. به گفته وی، «برای مردم چیزی جز آنچه اجتماع به آن ها داده است وجود ندارد ; توانایی شان در به کارگیری زبان، برای تبادل اعتقادات و آرزوها با دیگر مردم » (رورتی،1989، ص 177). این آگاهی نسبت به «محدودیت انسانی » (27) مان - این که ما موجودات فانی ای هستیم که از روی اتفاق در زمان و مکانی خاص زندگی می کنیم - بدین معناست که همه چیز به واسطه اعمال و برنامه های خودمان در معرض تغییر قرار دارد و این که ما زیر کنترل برنامه ای جهانی که پشت سرمان در جریان است نیستیم. سرانجام، برخلاف تفکر جوهر گرایی، که به قیمت پیدایش ابهام و «بازی تفاوت ها» (28) ، بر هویت تاکید می نهد، دریدا استدلال می کند که ابدا ثبوت و محدودیت طبیعی ندارد. تنها از طریق نفی کردن ابهام و کنار نهادن تفاوت هاست که هویت به دست می آید. اما از نظر دریدا این نفی کردن ها و به کنار نهادن ها، هویت ها را راحت نمی گذارند، بلکه مانع کمال یافتنشان شده، همیشه آن ها را تهدید به نابودی می کنند.
ویژگی های عمده نظریه گفتمان
اگر پسامدرنیسم بر ادبیات، فلسفه و جامعه شناسی تاثیر گذار بوده است، هیچ شاهدی مبنی بر گسترش [دامنه تاثیر] آن به زمینه های تحلیل و نظریه سیاسی در دست نیست. لاکلو و موفه از بینش های ضد بنیادگرایی و ضد جوهر گرایی فیلسوفانی چون رورتی، دریدا و لیوتار در جهت بسط مقوله ایدئولوژی و تبیین نظریه گفتمانشان سود جسته اند. در اینجا، مفاهیم عمده ای را که آن ها بسط داده و به کار برده اند به طور خلاصه ذکر می کنم.
گفتمان و مفصل بندی (29)
خوب است کار را با مقایسه مقوله های ایدئولوژی و گفتمان شروع کنیم. به بیان ساده، ایدئولوژی در نظریه مارکسیستی به مجموعه ای از عقاید و نمادهای ذهنی مربوط می شود که با دنیای مادی تولید اقتصادی و اقدام عملی در تضاد هستند. لاکلو و موفه با این مفهوم «ناحیه ای » (30) ایدئولوژی مخالفند ; بعلاوه، آن ها تمایز بین طیفی از عقاید و دنیایی از پدیده های واقعی را از بین برده، مرز بین نمادهای ذهنی و فعالیت های عملی را که برای توصیف ایدئولوژی در مارکسیسم به کار می رفته اند، نادیده می گیرند.
به جای این تقسیمات، آن ها می گویند که همه پدیده ها و اعمال، گفتمانی هستند. به عبارتی دیگر، هر چیز و هر فعالیتی برای معنادار شدن باید بخشی از گفتمانی خاص باشد. این بدان معنا نیست که هر چیزی باید گفتمانی یا زبانی باشد، بلکه [منظور این است که هر کنشی] برای قابل فهم بودن، باید بخشی از چارچوب معنایی وسیع تری به حساب آید. سنگی را در نظر بگیرید که ممکن است در دشتی به آن بربخوریم ; این سنگ، بسته به بافت اجتماعی خاصی که در آن قرار دارد، ممکن است آجری برای ساختن خانه، گلوله ای برای جنگیدن، شیئ بسیار قیمتی، یا یافته ای دارای همیت باستان شناختی باشد. همه این معانی یا هویت های متفاوتی که می شود برای این شی ء مفروض داشت، بستگی به نوع خاص گفتمان و شرایط ویژه ای دارد که به آن شی ء معنا و وجود می بخشد (لاکلو و موفه،1987).
بنابر این، برداشتی که لاکلو و موفه از گفتمان دارند مؤید شخصیت ربطی هویت است. معنای اجتماعی کلمات، گفتارها، اعمال، و نهادها را با توجه به بافت کلی ای که این ها خود بخشی از آن هستند، می توان فهمید. هر معنایی را تنها با توجه به عمل کلی ای که در حال وقوع است، و هر عملی را با توجه به گفتمان خاصی [که در آن قرار دارد]، باید شناخت. پس اگر بتوانیم عمل را و گفتمانی را که عمل در آن واقع می شود توصیف کنیم، می توانیم فرآیندی را درک، تبیین و ارزیابی کنیم. مثلا، عمل گذاشتن علامت ضربدر بر روی کاغذ و انداختن آن در جعبه - عمل رای دادن در انتخابات - تنها در نظام مقررات، فرآیندها و نهادهایی که آن را لیبرال دمکرات می نامیم معنا می یابد. بنابراین، رای دادن فقط باتوجه به اعمال و پدیده های دیگری که رای دادن بخشی از آن هاست، اهمیت می یابد.
نظریه ربطی گفتمان که توسط لاکلو و موفه بسط یافته است، بدنی معناست که گفتمان ها، تنها منعکس کننده فرآیندهایی که در بخش های دیگر جامعه، از قبیل اقتصاد، در جریانند نیستند. در مقابل، گفتمان ها عناصر و اقدامات مربوط به همه بخش های جامعه را به هم ربط می دهند. این ما را به فرآیندی می رساند که به واسطه آن، گفتمان ها شکل می گیرند. در اینجاست که لاکلو و موفه مفهوم مفصل بندی را مطرح می کنند. این مفهوم به گردآوری عناصر مختلف و ترکیب آن ها در هویتی نو اشاره می کند. مثلا [زمانی] دولت حزب کارگر تصمیم گرفت عناصر متفاوتی را به هم جوش دهد - مفصل کند - مانند: دولت رفاهی، قول استخدام فراگیر و مدیریت تقاضا در مکتب کینز (31) ، ملی سازی بعضی از صنایع، و حمایت کردن از امپراتوری و جنگ سرد در تاسیس «اجماع سیاسی (32) پس از جنگ ». این مفصل بندی نه واکنشی در مقابل تغییرات اقتصادی بود و نه نشان دهنده علاقمندی های طبقه اجتماعی خاصی، بلکه حاصل برنامه ای سیاسی بود که مجموعه ای از عناصر اقتصادی، عقیدتی و سیاسی را - که هر کدام به تنهایی معنای اساسی ای نداشتند - گرد هم آورد و توانست حمایت گروه های بزرگی از جامعه انگلیس را در دهه 50 و اوایل دهه 60 [میلادی] به خود جلب کند.
مبنای نظری این نوع برداشت از گفتمان، برگرفته از زبان شناس ساخت گرای سوئیسی، فردینان دو سوسور، (33) است. سوسور اظهار می دارد که زبان، نظامی از تفاوت های صوری است که در آن هویت کلمات کاملا نسبی است. بدین منظور، و مدلول (36) تقسیم می کند. در نتیجه، نشانه ای مانند «پدر» متشکل است از عنصر گفته یا نوشته شده - کلمه پ در - و مفهومی که ما به واسطه این کلمه خاص را درک می کنیم. رابطه بین کلمه و مفهوم، مطلقا صوری و ساختی است. به عبارت دیگر، چیزی واقعی و طبیعی در مورد این رابطه وجود ندارد. کلمات بستگی خاصی به مفهومی که می رسانند ندارند و هیچ گونه ویژگی طبیعی مشترکی بین کلمات و مصداقشان در دنیای خارج وجود ندارد. سوسور این را «اختیاری بودن نشانه ها» (37) می نامد. نشانه ها به عنوان واحدهای دلالت معنایی عمل می کنند. زیرا آن ها بخشی از نظام زبانی ای هستند که ما استفاده می کنیم. از این رو، مثلا کلمه «پدر» معنایش را از آن جهت کسب می کند که با کلمات دیگر موجود در زبان ما مانند «مادر»، «پسر»، «دختر» و ... متفاوت است (سوسور،1983) و این برداشت نسبی از زبان کاملا در تضاد با نظریه ارجاعی (38) معناست که معتقد است کلمات دلالت بر اشیاء خاصی در جهان می کنند.
گفتمان و تحلیل سیاسی
لاکلو و موفه این الگوی زبانی را به دانشی که خود از فرآیندهای سیاسی و اجتماعی داشتند بسط دادند. اولین حرکت این است که بپذیریم نظام های اجتماعی مطابق اصول گفتمان ساخته شده اند. این مؤید شخصیت نمادین روابط اجتماعی است. به هر حال، تفاوت های مهمی بین برداشت لاکلو و موفه از گفتمان، و مفهوم سوسوری زبان وجود دارد. تفاوت اصلی این است که لاکلو و موفه می گویند گفتمان ها ابدا نظام بسته ای از تفاوت ها نیستند (و با تمهید، خود جوامع نیز بسته نیستند). پس گفتمان ها هیچ گاه با کمبود معانی و هویت های قابل دسترس در جوامع مواجه نمی شود. برای اثبات این امر، لاکلو و موفه به عقاید پسامدرنیستی ای که بحث شد متوسل می شوند. اجازه دهید برای توضیح این مسئله، نقد پسامدرن و پساساخت گرایی مربوط به سوسور را مدنظر قرار دهیم.
نقد پسامدرنیستی مربوط به برداشت ساخت گرایی سوسور از معنا متمرکز بر سه مسئله است: اولا، اگر چه سوسور استدلال می کند که هویت بستگی به تفاوت های کل نظام زبان دارد، هیچ استدلالی برای هویت خود نظام ارائه نمی دهد. از این رو، هیچ توضیحی برای حدود ساخت زبانی یا زبان وجود ندارد. ثانیا، مدل سوسور متکی بر شخصیت همزمانی (39) هویت زبانی است نه شخصیت در زمانی (40) . بنابر این، شرح وی ایستاوبدون تغییراست،نه پویا و تاریخی. ثالثا، مدل سوسور جایی برای ابهام و چندگانگی معنای زبانی نمی گذارد. در مقابل، پساساخت گرایان معتقدند که زبان در بر دارنده این احتمال است که دال ها از مدلولی خاص جدا شوند. مثلا، استعاره ها از آن رو ساخته می شوند که کلمات و تصاویر را می توان برای تولید معانی متفاوت به کار برد. در زندگی سیاسی برای دال هایی چون «آزادی »، «دموکراسی » و «عدالت » می توان معانی متفاوت و متضادی را متصور شد. بنابر این، اگر چه سوسور استدلال می کند که رابطه بین دال و مدلول اختیاری است، پساساخت گرایان می گویند که این موضع گیری منجر می شود به تثبیت رابطه بین کلمات و معانی شان.
برای حل این مشکل، لاکلو و موفه می گویند که گفتمان ها از نظر تاریخی همگون (41) بوده، از نظر سیاسی شکل می گیرند. بگذارید این ابعاد را در نظر بگیریم. در نوشته های رورتی و دریدا تاریخمندی و همگونی هویت ها را مشاهده کردیم. از نظر رورتی عاملان اجتماعی، جوامع و زبان ها همه محصولات تاریخی ای هستند که در معرض تغییر و تحول قرار دارند. مطابق نظر دریدا، هویت ها هیچ گاه کاملا شکل نمی گیرند. زیرا وجودشان بستگی به چیزی غیر از هویت دارد. این دو رویکرد به هر حال باعث مشکلی اساسی در تحلیل سیاسی می شود. اگر هویت ها هیچ گاه کاملا تثبیت نمی شوند، پس چگونه وجود هویت امکان پذیر است؟ آیا ما محکوم به زندگی در جهان بی معنایی و آشوب زدگی هستیم؟ به عبارتی دیگر، اگر در جهانی بی حساب و کتاب ساکنیم، آیا به هیچ وجه امکان تثبیت هویت گفتمان ها وجود ندارد؟ لاکلو و موفه این مشکل را با صحه گذاشتن بر اولویت اقدامات سیاسی برای تشکیل هویت ها حل می کنند. حال با عمق بیشتری به این موضوع می پردازیم و می بینیم که از طریق ترسیم مرزهای سیاسی و غیریت سازی بین «دوست و دشمن » است که گفتمان ها هویتشان را به دست می آورند.
غیریت سازی
ایجاد و تجربه غیریت سازی های اجتماعی از سه جهت برای نظریه گفتمان دارای اهمیت محوری است: اولا، خلق رابطه ای غیریت سازانه که همواره شامل تولید «دشمن » یا «چیزی دیگر» است، برای تاسیس مرزهای سیاسی دارای اهمیتی بسزاست. ثانیا، تشکیل روابط غیریت سازانه و تثبیت مرزهای سیاسی، برای تثبیت جزئی هویت تشکل های گفتمانی و عاملان اجتماعی اهمیتی اساسی دارد. ثالثا، آزمودن غیریت سازی مثال خوبی است برای نشان دادن محتمل الوقوع بودن هویت.
حال، سؤال این است که در رویکرد گفتمان، مفهوم غیریت سازی دقیقا به چه چیزی باز می گردد. مباحث سنتی یریت سازی غالبا بر شرایطی که تناقضات، تحت آن ها واقع می شوند استوار بوده است. در مقابل، بر اساس نظریه گفتمان، غیریت سازی ها به این علت اتفاق می افتند که به دست آوردن هویتی مثبت و کامل برای عاملان و گروه ها غیرممکن است. این بدان علت است که حضور «دشمن » در رابطه ای غیریت سازانه مانع از کسب هویت توسط «دوست » می شود. برای مثال، کارگرانی را در نظر بگیرید که علت اخراجشان این است که دولت می خواهد از طریق وارد کردن فن آوری جدید، وضعیت تولید را در صنعتی ملی بهبود بخشد. از نظر کارگران، اقدامات دولت و مدیران، مستقیما مانع از این می شود که آن ها هویتشان را به عنوان کارگر به دست آورند. از نظر مدیران و دولت، کارگران مانع نوسازی صنعت و باعث تضعیف دولت هستند. پس، تجربه غیریت سازی - تضاد بین کارگران و مدیران - مبین شکستی دو جانبه برای کسب هویت است، هم برای کارگران و هم برای مدیران و دولت ; در حالی که هر دوی این ها سعی می کنند نظر خود را بر دیگری تحمیل کنند.
خصومت سازی ها در مواجهه با فرآیند سازندگی (42) و ساختار شکنی (43) قرار دارند. مبارزات ملی آزادی خواهی را در دولتی استعمارگر مدنظر قرار دهید. به طور مشخص، بعد از تحمیل زورمدارانه قوانین استعماری، قدرت استعمارگر سعی می کند نظامی از تفاوت ها (تمایزات) را که بتواند استعمار شدگان را در نظامی مرکب از روابط خلاف غیریت سازانه (44) جای دهد، ایجاد نماید. این چیزی است که لاکلو و موفه آن را «منطق تفاوت » (45) می نامند و می تواند از طریق فرآیند جزئی همگون سازی یا از طریق سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن » به واقعیت بپیوندد. فرآیند همگون سازی و سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن راهکارهایی هستند که به واسطه دفع خشونت آمیز نیروهایی که با این تلاش های مشترک مقابله می کنند تقویت می شوند.
در موارد بسیاری مقاومت استعمارشدگان منجر به تلاش برای مبارزه جویی با این منطق های تقسیم گر (46) و از هم گسیختن آن ها می شود. شیوه سازماندهی این غیریت سازی ها عموما حول محور ایجاد مرز، بین مظلومان (استعمارشدگان) و ظالمان (استعمارکنندگان) می چرخد. در انجام چنین کاری، چهره های گوناگون استعمارگران - زبانشان، سنت هایشان، نهادهایشان و ... - با هم هم ارز شده، تشکیل «دشمن » مردم را می دهند. همزمان، هویت های متفاوت استعمارشدگان در اطراف مفاهیمی چون «مردم » یا «ملت » تمرکز می یابد و اربابان استعمارگر مانع از تحقق یافتن «آزادی »، «شان انسانی »، «عدالت اجتماعی » و ... می شوند. از این رو، استعمارگران به عنوان موانع هویت استعمارشدگان مطرح می شوند. دال های ناپایدار ویژه ای که نمایانگر رابطه غیریت سازانه - «آزادی »، «مردم »، «دموکراسی »، «شان انسانی » و جز آن هستند، همان طور که خواهیم دید، در تحلیل اقدامات سلطه آمیز و شیوه تشکیل عاقلان شناسای (47) سیاسی نقش بسیار مهمی ایفا می کنند.
فردیت (48) و عاملیت
برای نظریه گفتمان، که با این موضوع که مردم چگونه عمل می کنند و چگونه خود را در جامعه درک می کنند در ارتباط است، مسئله عاملیت اجتماعی یا فردیت دارای اهمیتی بسزاست. با اشاره ای مختصر به جنبه ای از بحث «ساخت / عاملیت » این موضوع روشن تر می شود. بگذارید برداشت مارکسیستی و ساخت گرایانه نسبت به عاقل شناسا را که به وسیله لوئیس آلتوسر (49) ارائه شده است، در نظر بگیریم. آلتوسر با آنان که می پندارند خود عاقل شناسا منشا عقاید و ارزش های همشکل و تکامل یافته خود است به مخالفت پرداخته، اصرار می ورزد که عاقلان شناسا توسط اعمال ایدئولوژیک شکل می پذیرند. به بیان دیگر، روشی که به واسطه آن انسان ها به عنوان عاقلان شناسای خاص - «مردان »، «زنان »، «مسیحیان »، «کارگران » و ... - زندگی شان را می زیند و درک می کنند، تاثیری ایدئولوژیک است که هویتی تخیلی در باره شرایط زندگی واقعی شان به آن ها می بخشد.
لاکلو و موفه اگر چه این نظر آلتوسر را، که هویت عاقلان شناسا از لحاظ گفتمانی ساخته می شود، می پذیرند، ولی با جنبه های جبرگرایانه نظر او مخالفند. از نظر آلتوسر، عاقلان شناسا در نهایت به ساختارهای اقتصادی و اجتماعی زیرین تقلیل می یابند. از طرف دیگر، لاکلو و موفه بین موقعیت های عاقلان شناسا (50) و فردیت سیاسی تمایز قائل می شوند ; که اولی مربوط است به تعیین موقعیت عاقلان شناسا در گفتمان های مختلف. این به آن مفهوم است که اشخاص می توانند دارای چند موقعیت مختلف باشند. عامل تجربی خاص، ممکن است خود را به عنوان «سیاهپوست »، «کارگر»، «مسیحی »، «زن »، و یا «طرفدار محیط زیست » و ... تصور کند. این لزوما به آن معنا نیست که موقعیت های عاقل شناسا دارای پراکندگی و عدم انسجام است. چراکه هویت های گوناگون در گفتمان های جامع تری چون ناسیونالیسم، سوسیالیسم، محافظه کاری، فاشیسم و جز آن به هم مربوط می شوند.
اگر مفهوم موقعیت های عاقل شناسا اشاره به اشکال چندگانه ای دارد که عاملان، خود را به صورت عمل کنندگان اجتماعی تشکیل می دهند، مفهوم فردیت سیاسی به شیوه هایی برمی گردد که عمل کنندگان اجتماعی در اشکال نوین عمل کرده یا تصمیم گیری می کنند. نظریه گفتمان برای این که فراتر از این نظر آلتوسر که ساخت بر عامل برتری دارد، گام بردارد، می گوید اعمال عاقلان شناسا به وسیله وابسته به شرایط بودن گفتمان هایی که به عاقلان شناسا هویت می بخشد، ممکن می شود. بنابر این، وقتی محتمل الوقوع بودن هویت های عاقلان شناسا آشکار شد، آن ها به گونه های متفاوتی عمل می کنند. این امر زمانی رخ می دهد که گفتمان ها در دوران معضلات اجتماعی و اقتصادی شروع به از هم پاشیدن می کنند و عاقلان شناسا تحت بحران هویت (51) ، چنین جابه جایی ای را می آزمایند. در چنین شرایطی عاقلان شناسا سعی می کنند به وسیله شناسایی و متصل ساختن خود با گفتمان های جایگزین، معنای اجتماعی و هویت خود را بازسازی نمایند.
سلطه
در تحلیل گفتمان، تلاش برای سلطه و تاسیس آن به وسیله طرح های سیاسی دارای اهمیتی فوق العاده است. این بدان علت است که اقدامات سلطه آمیز برای فرآیندهای سیاسی نقشی محوری دارند و فرآیندهای سیاسی نیز برای تشکیل، کارکرد و فروپاشی گفتمان ها با اهمیتند. به زبان ساده، سلطه زمانی حاصل می شود که طرح یا قدرتی سیاسی در ساختار اجتماعی خاصی تعیین کننده مقررات و مفاهیم است. همان طور که در داستان «از میان آینه (52) » اثر لوئیس کارول (53) ، هامپتی دامپتی (54) در صحبتش با آلیس می گوید:
هامپتی دامپتی با لحنی توهین آمیز گفت: «وقتی کلمه ای را به کار می برم، آن کلمه همان معنا را می دهد که من می خواهم ; نه بیشتر و نه کمتر.»
آلیس گفت: «سؤال این است که آیا تو می توانی کلمات را وادار کنی که این همه معانی متفاوت بدهند یا نه.»
هامپتی دامپتی گفت: «سؤال این است که چه کسی قرار است ارباب باشد. والسلام.» (کارول،1987)
بنابر این، مفهوم سلطه بر این [پایه] استوار است که چه کسی قرار است ارباب باشد. به گفته دیگر، آن مفهوم در باره این است که چه قدرت سیاسی ای اشکال غالب رفتار و معنا را در بافت اجتماعی خاصی رقم خواهد زد.
مقوله سلطه دارای جنبه های گوناگونی است که لازم است در اینجا ذکر شود. ابتدا باید بدانیم که عملیات سلطه آمیز، نوع خاصی از عمل مفصل بندی هستند از آن جهت که آن ها تعیین کننده مقررات غالبی هستند که هویت های گفتمان ها و صورت بندی های اجتماعی را می سازند. این نوع نمونه عمل سیاسی دو شرط دیگر را پیش فرض می داند. اولا، اعمال سلطه آمیز نیاز به ترسیم مرزهای سیاسی دارند. به گفته دیگر، باید نوعی مبارزه بین نیروهای متقابل و حذف بعضی از احتمالات در تاسیس سلطه وجود داشته باشد. بنابر این، اعمال سلطه آمیز همواره درگیر اعمال قدرت هستند; همچنان که یک طرح سیاسی تلاش می کند تا اراده اش را بر دیگری تحمیل کند. ثانیا، اعمال سلطه آمیز نیازمند دستیابی به دال های ناپایداری هستند که توسط گفتمان های موجود تثبیت نشده اند. اگر عناصر محتمل الوقوع در دسترس باشند، اعمال سلطه آمیز سعی می کنند که این عناصر را در قالب طرح سیاسی گسترده ای مفصل بندی کنند و از آن طریق به آن ها معنا بخشند.
تحلیل تاچرگرایی (55)
به منظور تشریح عینی و مختصر رویکرد نظریه گفتمان، اجازه دهید مورد تاچرگرایی را در نظر بگیریم. تاچرگرایی معانی متفاوتی دارد و توسط رویکردهای نظری گوناگونی نیز مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است (ر.ک: یسوپ (56) و همکاران، صص 5 -6 و 24 - 51). در اینجا تاچرگرایی را به عنوان یک مفصل بندی گفتمانی در نظر می گیریم و با رویکردی برگرفته از نظریه گفتمان به آن می پردازیم. برای این کار، از آثار استوارت هال (57) ، بویژه از مقاله «نمایش بزرگ حرکت به راست (58) » که اولین بار در اواخر 1978 به چاپ رسید، استفاده خواهم کرد. تحلیل هال از تاچرگرایی بر انتقاد وی از تقلیل گرایی طبقه (59) و جبرگرایی اقتصادی استوار است (هال، 1988، صص 3 - 5). برعکس دیدگاه های دیگر، رویکرد ربطی هال سعی ندارد که به حقایق مربوط به «شخصیت طبقه ای » تاچرگرایی یا روشی که به واسطه آن تاچرگرایی با قوانین اقتصادی یا منطق تناسب پیدا می کند پی ببرد، بلکه می خواهد بیازماید که چگونه بحران های اقتصادی و فرآیندهای سیاسی از نظر گفتمانی شکل می گیرند و به وسیله افراد جامعه از نظر ایدئولوژیکی و گفتمانی به واقعیت می پیوندند (هال،1983، صص 22 - 21).
از دید هال، طرح تاچری که روی تنش های دموکراسی اجتماعی کار کرده و به آن ها دامن می زده است، نماینده مفصل بندی دو دسته از عقاید و نظریه های ظاهرا متناقض است. این دو، عبارتند از: اقتصاد نئولیبرالی (بازار اجتماعی، سود شخصی، پول گرایی (60) ، فردگرایی رقابتی (61) ) و تفکرات قدیمی تر محافظه کاری انداموار (ملت، خانواده، وظیفه، اقتدار، استانداردها، سنت گرایی). این موضوعات - که گاه به آن ها به عنوان ترکیبی از «اقتصاد آزاد» و «دولت قوی » اشاره می شد - به وسیله ترسیم مرزهای سیاسی ای که بعضی از اعمال و عناصر مربوط به سیاست اجماعی را حذف می کرد در هم ذوب شدند (گمبل (62) ، 1988). برای مثال، طرح تاچری توانست در اطراف موضوع «ضد کل گرایی (63) » مجموعه ای از معادل ها را بنا کند. از این رو، کل گرایی با «سیاست اجماع »، «سوسیالیسم »، «دولت گرایی »، «اتحادیه گرایی (64) ناکارآمد»، «اتحادیه های تجاری بیش از حد قدرتمند» و... مترادف شد. این افکار و اعمال و نهادهایی که با آن ها شکل گرفته بودند، به عنوان مسئول بحران دموکراسی اجتماعی و افول دراز مدت اقتصاد و دولت ملی انگلستان شناسانده شدند. از طرفی دیگر، «تاچرگرایی » یا گفتمان «ضد کل گرایی » به عنوان جایگزین این افکار و اعمال بدنام شده معرفی شد. در نتیجه، تاچرگرایی را برابر دانستند با «آزادی و خطر کردن فردی » (در مقابل قدرت سترون مدیران دولتی یااتحادیه های تجاری)، «شباب سیاسی و اخلاقی دولت و ملت انگلیس » (در برابر زوال رو به مرگ آن)، «احیای قانون و نظم »، «رهبری قاطع » و «دولت قوی » (در مقابل سقوط اقتدار در جامعه، آشفتگی سیاست اجماعی، و دولت رفاهی ضعیف و بسیار پر مشغله).
هال بر سه فرآیند سلطه آمیز مهم که در پیروزی حزب محافظه کار در1979 دخیل بودند متمرکز می شود. اولین فرآیند بر روشی استوار است که به واسطه آن مارگارت تاچر توانست موضوع های انتزاعی اقتصاد لیبرالی نو را در قالب فلسفه سیاسی جدیدی که برای هضم مردم آماده بود بریزد و آن ها را شایع کند. در این کار، سنت های کینزی که بر اکثر مؤسسات سیاست، ابزارهای دولتی و دانشگاه ها در دوران بعد از جنگ چیره شده بود، فرو پاشید و به جایش سنت گرایی دیگری جانشین شد. برای این کار، شایع کردن این افکار در میدان جامعه نیز ضروری بود. مطبوعات عمومی و مطبوعات جدی نیز به گفته هال در این کار سهم داشتند. به گفته وی:
«نه کینزگرایی و نه پول گرایی هیچ کدام نتوانست چنین آرائی را در بازار انتخاباتی به خود تخصیص دهد. اما تاچرگرایی در گفتمان «ارزش های بازار اجتماعی »، ابزار قوی ای برای تبدیل اصل اقتصادی به زبان تجربه، انگیزه های اخلاقی و عقل سلیم پیدا کرد و بدین ترتیب توانست فلسفه ای - اخلاق جایگزینی برای اخلاق «جامعه مراقب » - را به معنای عامش تدارک ببیند. تبدیل یک ایدئولوژی نظری به اصطلاحی مردم گرایانه دستاورد سیاسی عمده ای بود (هال،1983، ص 28).
فرآیند دومی که هال به آن اشاره می کند این است که مارگارت تاچر بعد از به دست گرفتن قدرت رهبری در مبارزات انتخاباتی 1975 دست به ایجاد سلطه در حزب محافظه کار زد. این کار شامل فرآیند دقیق مصالحه و مذاکره ای بود که طی آن چهره های تاچری مهمی چون کیث جوزف (65) ، جفری هو (66) ، دیوید هاول (67) و نرمن تبیت (68) توانستند در طرف اجماعی سلسله مراتب حزب محافظه کار بتدریج جایگزین سیاستمداران میانه روتر شوند.
سومین اقدام مهم سلطه آمیز، مفصل بندی گفتمان «مردم گرای اقتدار طلب » تاچرگرایی به طور وسیع در سطح کشور بود. در اینجا، هال روشی را که به واسطه آن طرح، تاچر توانست گفتمان مردم گرایانه - زبان مردم و امت - را به شیوه ای مشخصا اقتدارطلبانه شکل دهد و به حرکت درآورد می آزماید. به عبارتی دیگر، تاچرگرایی توانست خود را به عنوان احیا کننده رهبری قدرتمند و دولت قاطع و تصمیم گیرنده بشناساند ; در عین حال که توانست توجه خود را به علاقمندی های واقعی مردم در کل نیز معطوف سازد:
«زبان مردم که در ورای حرکتی اصلاحی نهان شده است، برای تغییر جهت دادن به خیزش مرموز کل گرایی به جلو، برای از بین بردن توهمات کینزی نسبت به ابزارهای دولتی، و برای نوسازی بلوک قدرت، زبان قدرتمندی است. تند روی این زبان به احساسات و افکار تند مردمی متصل است ; اما به آن ها تغییر جهت داده، اساس این افکار تند را جذب و خنثی می کند و به جای تفرقه بین مردم، اتحادی مردم گرایانه خلق می کند.» (هال،1983، صص 1 - 30).
چرا و چگونه این امر کارآیی داشت؟ به نظر هال، علت موفقیت تاچریسم در توانایی اش برای تبیین بحران دموکراسی اجتماعی و در عین حال ارائه الگویی جایگزین برای آن بود. همان طور که هال اظهار می دارد، تلاش برای «ساختن مردم به صورت عاقل شناسایی سیاسی و مردم گرا» از آن رو مؤثر افتاد که خود را با مسائل و مشکلاتی که مردم در طی سال های بحران دموکراسی اجتماعی با آن ها مواجه بودند درگیر ساخت. هنگامی که کار کنترل و اصلاح سرمایه داری از طریق دولت و چانه زدن های اتحادیه ای در حزب کارگر به شکست انجامید - و «زمستان نارضایتی » در سال های 1978 و79 خود نشانه این شکست بود - طرح تاچری توانست مخالفت علیه نظام قدیمی را مهار کند و جایگزینی رادیکال ارائه دهد. هال در تقسیم بندی بین دولت و مردم، حزب کارگر را «به عنوان بخش جدایی ناپذیر بلوک قدرت که در ابزار دولت گره خورده، مملو از کاغذ بازی اداری » است ارائه می کند; «در حالی که خانم تاچر را در حالی که با یک دست مشعل آزادی را گرفته است به عنوان کسی که در بطن جامعه و با مردم است » نشان می دهد (هال،1983، ص 34).
توضیح هال در باره تاچرگرایی، که در اینجا به اختصار ارائه شد، سعی داشته است مفاهیم عمده نظریه گفتمان را روشن کند. اگر چه بخش قابل توجهی از کار هال بر اساس تحلیل گفتارها، اظهارات، بیانیه ها و نوشتارهای مربوط به تاچرگرایی بوده است، اما برداشت هال از گفتمان شامل چیزهایی از قبیل منطق سیاسی و اقتصادی، و تاثیرهای نهادهای اجتماعی کلیدی است، مادامی که گروه های مختلف مردم در جامعه بریتانیا آن ها را به عمل درآورند و بیازمایند. هال به گونه ای ملموس تر نشان می دهد که طرح سلطه آمیز تاچرگرایی چگونه به وسیله ایجاد روابطی غیریت سازانه، موفق شد مرزهای سیاسی تازه ای را در جامعه بریتانیا، بین آن هایی که به وسیله گفتمان تاچر به زیر سؤال رفته بودند و آن هایی که حذف شده بودند، تاسیس کند; و بدین ترتیب نظم دمکراتیک اجتماعی موجود، ولی بحران زده را از بین ببرد. تاچرگرایی با انجام چنین کاری توانست بر دال های مهمی چون «مردم »، «ملت »، «آزادی »، «فردگرایی » و جز آن، که طی بحران دموکراسی اجتماعی در دهه 70 در حال بی ثبات شدن بودند، سلطه ایجاد کند و با موفقیت، دال هایی چون «سوسیالیسم »، «کل گرایی »، «دولت » و جز آن را که برای ساختار اجتماعی قدیم اهمیتی محوری داشتند نفی کرده، در حاشیه قرار دهد.
نقدهای نظریه گفتمان
نظریه گفتمان اگر چه به تازگی مطرح شده، چند نقد را به خود اختصاص داده است. این نقدها را می توان به دو گروه تقسیم کرد: گروه اول به مفروضات فلسفی ای که مبنای مقوله گفتمانند انتقاد دارند، و گروه دوم به مفاهیم و استدلال های اساسی ای که برای تحلیل فرآیندهای سیاسی و اجتماعی بسط یافته اند. ابتدا به بررسی نقدهای دسته اول می پردازیم.
نقدهای فلسفی
نسبت به مفروضات فلسفی نظریه گفتمان دو ادعای عمده شده است. نخست، ادعا شده است که این رویکرد ایده آلیستی (آرمان گرایانه) است ; و دوم، ادعا شده است که این رویکرد گونه ای از نسبیت گرایی (69) است. قبل از محک زدن این ادعاها، جا دارد این اصطلاحات کلیدی فلسفی را تعریف کنیم. «ایده آلیسم » در مفهوم عامش به تقلیل واقعیت به برداشت ها و نظرات خودمان نسبت به آن اشاره دارد. «واقع گرایی » در مقابل، اشاره دارد به این حقیقت که واقعیتی مستقل از نظرات و برداشت های ذهنی ما وجود دارد. اگر نظریه گفتمان را بخواهیم با این دو اصطلاح بسنجیم باید بگوییم که این نظریه ایده آلیسم را رد می کند و واقع گرایی را می پذیرد. به عبارت دیگر، رویکرد گفتمان وجود واقعیتی خارج از ذهن ما و مجزا از تفکرات ما را انکار نمی کند.
نظریه گفتمان از دو جهت با بعضی از گونه های واقع گرایی همراه نیست: یکم، با این ادعای واقع گرایی که هیچ قلمرو «فرا گفتمانی (70) »ای برای پدیده های معنادار وجود ندارد ; دوم، با مخالفت واقع گرایی نسبت به این دیدگاه که، این قلمرو مستقل پدیده ها تعیین کننده معنای آن هاست. از زاویه دید نظریه گفتمان، پدیده ها برای معنادار شدن باید بخشی از چارچوب گفتمانی وسیع تری باشند. از این رو، معانی را نمی توان به دنیای (فراگفتمانی) پدیده ها، یا به دامنه ای از نظرات و برداشت های ذهنی تقلیل داد. بنابر این، معنای پدیده های تحقیق ما - که شامل اقدامات، نهادها، گفتارها، متون و ... می شوند - به پیکره بندی (یا گفتمان های) نسبی ای که به آن ها معنا می بخشند، وابسته اند. (قبل از این، مثال رای دادن در انتخابات را ذکر کردیم). بعلاوه، همچنان که در موضوعات پسامدرنیستی که مبنای استدلال نظریه گفتمانند مشاهده کردیم، هیچ گفتمانی کاملا بسته یا تثبیت شده نیست. در نتیجه، گفتمان ها همیشه در معرض تغییر قرار دارند.
بگذارید به سؤال نسبیت گرایی باز گردیم. به خاطر می آورید که نظریه گفتمان موافق این ادعای ضد بنیادگراست که هیچ حقیقت بنیادین و نامتغیری که بتواند واقعی بودن دانش و باورهای ما را تضمین کند وجود ندارد. آیا این بدان معناست که نظریه گفتمان، این دیدگاه نسبیت گرایانه را که ارزش هرگونه اعتقاد به موضوعی خاص با [ارزش] اعتقادات دیگر برابر است، می پذیرد؟ پاسخ «منفی » است. این استدلال که هویت پدیده ها وابسته به گفتمان هایی خاص است، به این معنا نیست که هیچ قضاوتی راجع به درستی یا نادرستی گزاره هایی که در گفتمان های خاصی تصدیق شده اند، نمی توان کرد. نظریه گفتمان اظهار می دارد که برای قضاوت کردن در باره ادعاهای اخلاقی و تجربی، باید گفتمان مشترکی - مجموعه مشترکی از معانی و مفروضات - وجود داشته باشد که به واسطه آن ها بتوان این گونه تصمیم ها را اتخاذ کرد. بدون این شرط حداقل، نمی توانیم در باره انواع چیزی که راجع به آن داشتیم قضاوت می کردیم مطمئن باشیم. با وجود این شرط، درستی یا نادرستی گزاره ها بستگی به پیوستگی و درجه قانع کنندگی ادعاهایی دارد که توسط اجتماع خاصی از به کارگیرندگانی که دارای گفتمانی مشترکند اظهار شده است.
آیا نظریه گفتمان ادعا دارد که همه گفتمان ها دارای اعتبار و ارزش اخلاقی برابر هستند؟ این به معنای متکی ماندن به پارادایم حقیقت و به این نظر است که ما می توانستیم موضعی فراتاریخی (71) نسبت به همه چارچوب های مفاهیم ذهنی اتخاذ کنیم. فرضیه های نظریه گفتمان بیان کننده این مطلب هستند که ما همواره بخشی از سنت و گفتمانی ویژه هستیم. در نتیجه، این پرسش به تدارک دیدن توجیه فلسفی کاملی برای پیکره بندی خاصی برنمی گردد - در واقع تقریبا هر عقیده ای را می توان با بعضی مواضع فلسفی توجیه کرد - بلکه این پرسش در باره وضعیت خاص خود گفتمان های ماست. به بیان دیگر، آیا می توان این گفتمان ها را تعریف کرد؟ آن ها چگونه تعریف می شوند؟ آیا قابلیت تغییر و تجدید نظر دارند؟ آیا قابلیت پاسخگویی نسبت به سنت ها و گفتمان های دیگر دارند؟
به هر حال، این بدان معنا نیست که گفتمان هایی که ممکن است (مثلا نسبت به ارزش های جوامع دمکراتیک) توهین آمیز باشند، باید با آغوش باز پذیرفته و تحمل شوند. می توان و باید تلاش کرد تا گفتمان های دیگر و عناصر گفتمان های مربوط به خودمان را تغییر دهیم ; البته تا زمانی که چنین تغییراتی به عنوان حقایقی جهانشمول که ابلیت بازنگری و مورد انتقاد واقع شدن را ندارند، معرفی نشوند.
سرانجام، آیا این بدان معناست که هیچ مبانی عقلی ای برای انتخاب گفتمان ها وجود ندارد؟ چنین سؤالی گمراه کننده است. به طور کلی، ما در موقعیتی نیستیم که چارچوب هایی گفتمانی برای خود برگزینیم. لحظات انتخاب از میان گفتمان ها هنگامی رخ می دهند که چارچوب های ذهنی ما، به هنگام مورد چالش قرار گرفتن توسط دیگر رویکردها، دیگر قادر به یافتن پاسخی قابل قبول برای سؤالهای مطرح شده نباشند. بنابر این، شکست خوردن شکل خاصی از عقلانیت است که ما را وامی دارد تا گفتمان هایمان را در راستای خطوط فکری دیگری بازسازی کنیم. اگر چه انتخاب ازمیان گزینه های گوناگون در دسترس، ممکن است عقلانی به نظر آید - مگر این که فرض کنیم تنها یک گزینه محتمل وجود دارد و این فرض ما را به شکل جدیدی از جهانی نگری (72) نزدیک کند که مفهوم انتخاب را در کل، ریشه کن خواهد نمود -، این عقلانیت جدید همواره اجبار یا عنصری غیر عقلانی را در اساسش به همراه خواهد داشت (ر.ک: لاکلو، 1991، صص 89 - 91). در نتیجه، در راستای فرضیات نظریه گفتمان، هر گفتمانی از طریق حذف احتمالات خاصی تشکیل می شود ; واقعیتی که مانع بسته بودن گفتمان ها می شود.
نقدهای اساسی
بگذارید به نقدهای اساسی نظریه گفتمان، آن گونه که ارائه شده اند، باز گردیم. در اینجا سه مسئله مهم وجود دارد که باید به آن ها توجه کرد پیشنهاد شده است که نظریه گفتمان منجر می شود به: (1) از هم پاشیدگی و بی ثباتی کامل روابط و ساختارهای اجتماعی ; (2) کنارگذاری مفهوم ایدئولوژی و دستاویز انتقادی اش ; (3) ناتوانی (یا بی میلی) برای تحلیل نهادهای سیاسی و اجتماعی. بگذارید هر کدام از این ها را جداگانه در نظر بگیریم.
(1) از هم پاشیدگی ساختارهای اجتماعی
ایراد اول دو مسئله را در برمی گیرد: مشکل حدود (73) و مشکل بستگی (74) . ازنظر بعضی از منتقدان، نظریه گفتمان اراده گراست (75) . زیرا وجود قیود مادی (76) را در اقدامات واعمال سیاسی تایید نمی کند. به عبارت دیگر، عدم قطعیت وفشار بسیار زیادی نسبت به احتمالات عمل و تغییر در این رویکرد وجود دارد و در مقابل، توجه کافی به شرایط محدود کننده گفتمان ها مبذول نشده است (دالمپر، 1988 ; هال، 1988 ; ودی ویس (77) ، 1990). اخیرا این نقدها توجه خود را به نقش اقتصاد در تشریح فرآیندهای سیاسی متمرکز کرده اند (جراس (78) ،1987 ; یسپ، 1990). بگذارید با تعمق بیشتری به این نکات توجه کنیم.
رویکرد گفتمان انکار نمی کند که محدودیت هایی برای احتمالات وجود دارد. در واقع، هر گفتمان متشکل است از مجموعه ای از محدودیت ها برای طیفی از اقدامات محتمل. به گفته دیگر، هر گفتمان همواره گزینه های مشخصی را به عنوان گزینه های نادرست، بی معنا، یا نامتناسب برای آن گفتمان مورد نظر به کناری می نهد. نظرات، اقدامات و نهادهای مربوط به سوسیالیسم یا اتحادیه گرایی (و اشکال دیگر جامعه سازمان دهنده) در گفتمانی چون تاچرگرایی مشخصا کنار گذاشته می شوند. در نتیجه، سیاستی چون ملی سازی برای این گفتمان متناسب به نظر نمی آمد، مگر این که خود گفتمان به نحوی تغییر می یافت. اجازه دهید برای مثال «محدودیت های محیطی » را در نظر بگیریم: آیا آن ها متشکل از قیودی مادی برای احتمالات گفتمانی نیستند؟ پاسخ مثبت است ; اما تنها در صورتی که آن ها به عنوان پدیده ای گفتمانی ثبت می شدند. به کلامی دیگر، هنگامی که دانشمندان و اکولوژیست ها تاثیرات اعمال ما را بر محیط کشف می کنند، این محدودیت های محیطی بخشی از صورت بندی های گفتمانی ما می شوند و بدان طریق، راهی برای ایجاد تغییر در رفتارها و اعمالمان نسبت به محیط باز می شود.
راجع به نقش مقید کننده اقتصاد در نظریه گفتمان چطور؟ مطابق رویکرد گفتمان، اقتصاد، مبنایی برای تعیین اقدامات دیگر نیست و هویت عاملان سیاسی اش چون طبقات اجتماعی را تامین نمی کند. به جای این دید نسبت به اقتصاد که مطابق با آن اقتصاد نوعی زیر طبقه طبیعی اجتماع و دارای قوانین و منطق مستقل و مختص به خود است، در این نظریه، به اقتصاد به عنوان یک صورت بندی گفتمانی - که درگیر فرآیندهایی چون تولید، تولید مجدد و مبادله است - همانند نظام های عملی دیگر نگریسته می شود. بعلاوه، مطابق رویکرد نظریه گفتمان، اقدامات اقتصادی با اقدامات دیگر، روابطی درونی دارند. در این دیدگاه، اقتصاد به عنوان حوزه ای مجزا از روابط اجتماعی در نظر گرفته نمی شود، بلکه اقدامات اقتصادی به صورتی تنگاتنگ با فرآیندها و اعمال ایدئولوژیکی، روان شناختی، جنسی، فرهنگی، سیاسی و منطقی مربوطند. مثلا، اخیرا بحثی بر سر زوال اقتصادی بریتانیا در گرفته است. اما حتی نگاهی گذرا به این بحث ها نشان خواهد داد که زوال اقتصادی را نمی توان به متغیرهای اقتصادی محدود تعریف شده تقلیل داد. ترکیبی از عوامل قانونی، ژئوپولیتیکی، نظامی، سیاسی و فرهنگی در فرآیندی بسیار پیچیده و تاریخی نقش داشته اند (ر.ک: گمبل، 1988). نظریه پردازان گفتمان به جای صحبت در باره اقتصاد به عنوان چیزی مجزا از دولت و قلمروهای عقیدتی، به مفصل بندی این اقدامات متفاوت در قالب ساخت هایی که گرامشی (79) آنها را «بلوک های تاریخی » نامیده است می اندیشند (ر.ک: گرامشی، 1971). از این جهت تاچرگرایی، به عنوان نمونه، تلاشی بوده است برای تجزیه کردن اقدامات و نهادهای اجماع دوران بعد از جنگ و جایگزینی آن با «بلوک تاریخی » جدیدی که بر اساس منطق و اصولی متفاوت ساخته شده است.
سرانجام، اگر چه بعضی از رویکردهای تحلیل سیاسی به فرآیندها و ساخت های اقتصادی اولویت می دهند، نظریه پردازان گفتمان به «اولویت علم سیاست » عقیده دارند. این به معنای انکار مرکزیت فرآیندها و سؤال های اقتصادی در زندگی سیاسی نیست، بلکه مبین این است که همه اقدامات گفتمانی دارای منشا سیاسی هستند. به عبارت دیگر، حتی «نظام های اقتصادی » چون سرمایه داری در نهایت، محصول تضادهای سیاسی میان نیروهای متفاوتی هستند که سعی دارند مجموعه عقاید، اعمال و نهادهای خود را بر دیگری تحمیل کنند.
مسئله دوم - مشکل بستگی - را اسلوی زیزک (80) براحتی حل کرده است. وی ادعا می کند که پسامدرنیسم روانی و انتشار عام، معنا را بر ثبوت آن ترجیح می دهد (زیزک،1989، ص 154). اما در مورد رویکرد لاکلو و موفه باید گفت که این نقد در جای درست خود قرار نگرفته است. آنها مصرند که هر صورت بندی اجتماعی ای برای کسب هویت خود به تعیین مرزهای سیاسی وابسته است. از این رو، رویکردشان همواره بر «بستگی جزئی » «ثبوت جزئی » روابط اجتماعی تاکید دارد. این، با رویکرد پساساخت گرایی اتخاذ شده توسط آن ها، که مطابق با آن بر تضعیف ساختارها تاکید می شود نه نابودی کامل آن ها، در یک جهت است.
(2) کنارگذاری مفهوم ایدئولوژی
آیا لبه انتقادی رویکرد گفتمان به واسطه نپذیرفتن ایدئولوژی، به عنوان شکلی از «همیاری باطل » (81) کند شده است؟ به گفته دیگر، آیا مخالفت رویکرد گفتمان با مقوله ایدئولوژی به عنوان مجموعه ای از نمادها که ماهیت واقعی چیزها را کدر و نامشخص می کنند، بدین معناست که هیچ امکانی برای انتقاد از گفتمان های موجود وجود ندارد؟ (ر.ک: ایگلتون (82) ، 1991، ص 219). از این رو باید توجه داشت که مفهوم ایدئولوژی، اگر چه بر مبنای تمایزات بین علم / ایدئولوژی یا درستی / نادرستی بنا نهاده نشده است، از رویکرد گفتمان محو و ناپدید نمی شود. از مقوله ایدئولوژی برای توصیف انگیزه رکت به سوی بستگی کامل گفتمان ها سود گرفته شده است. به سخن دیگر، گفتمان «ایدئولوژیک » گفتمانی خواهد بود که در آن چیزی «دیگر» یا خارجی ای که آن گفتمان را بسازد به رسمیت شناخته نشده است. در این مفهوم، گفتمان های توتالیتر یا فاشیستی - یعنی تلاش برای بنانهادن یا محدود کردن جوامع بر اساس یک اصل مفرد - نمونه های مشخصی از ساخت های ایدئولوژیک خواهند بود.
بعد دیگر نقد دوم مربوط به نقش انتقادی تحلیلگر گفتمان است. در درجه اول، به کارگیرندگان نظریه گفتمان ادعای انجام تحقیقات «مبتنی بر واقعیت » و «فاقد ارزش » را ندارند. یکی از فرضیه های بنیادین در این رویکرد این است که تحلیلگر گفتمان همیشه در موقعیت ساخت گفتمانی ویژه ای قرار گرفته است. یعنی وی به عنوان یک عاقل شناسا دقیقا مثل عاقلان شناسای دیگر شکل یافته است. آنچه نظریه پردازان گفتمان را به چالش می طلبد این ادعاست که ارزش ها را می توان از فرضیه های نظری و فلسفی نظریه گفتمان اشتقاق یا استنتاج کرد. از این جهت، ضد بنیادگرایی عامل مجموعه مشخصی از مواضع اساسی، اخلاقی و سیاسی نیست، بلکه مواضعی را که مبتنی بر پیش انگاره های اصولی هستند حذف می کند. امتناع ازمعیارهای پدیدار شناختی برای مشروعیت بخشی به ارزش ها بدین معناست که نظریه پردازان گفتمان، مواضع اخلاقی و سیاسی شان را در غالب تاثیرات عملی این مواضع و سنن تاریخی خاصی که از آن ها مشتق شده اند توجیه می کنند (ر.ک: موفه،1993، صص 13 - 18).
(3) ناتوانی در تحلیل نهادهای سیاسی - اجتماعی
بعضی از منتقدان بر مشکلاتی که پارادایم گفتمان در تحلیل سازمان ها و نهادهای سیاسی و اجتماعی با آن ها مواجه است، تاکید کرده اند (برای نمونه، نگاه کنید به: برتامسن (83) و دیگران، 1990 ; یسپ، 1982). اگر چه این نویسندگان نقصان تحلیل های گفتمانی نهادها و سازمان ها را بدرستی خاطر نشان کرده اند، اما مشاهدات زیر رانیز باید به این نقد افزود. رویکرد گفتمان به شدت مخالف دیدگاه هایی است که با ارجاع به قوانین توسعه تاریخی عینی و فراتاریخی، بر نهادهایی چون دولت دلالت می کنند یا این که نهادها را به عنوان عاقلان شناسا و عاملان دارای ظرفیت ها و علایق ذاتی در نظر می گیرند. بعلاوه، این رویکرد منابع مفهومی جایگزینی را برای قابل فهم کردن سازمان ها و نهادها ارائه می کند. نهادها را می توان به عنوان گفتمان های رسوب کرده متصور شد. به عبارت دیگر، نهادها گفتمان هایی هستند که در نتیجه اقدامات سیاسی و اجتماعی، نسبتا دائمی و مستمر شده اند. از این رو، هیچ تمایز کیفی ای بین گفتمان ها وجود ندارد و تفاوتشان تنها در درجه ثبوت است. این بدان معناست که صورت بندی های گفتمانی نسبتا تثبیت شده ای چون کاغذبازی های اداری، دولت ها و احزاب، موضوعات مشروع تحلیل گفتمان هستند.
سخن آخر
نظریه گفتمان، اگر چه ریشه ای مستحکم در دیدگاه ها و سنت های نظری گذشته دارد، رویکردی نسبتا نو در تحلیل سیاسی است. این نظریه باتکیه بر دیدگاه های نویسندگان مارکسیستی چون آنتونیو گرامشی و لوئی آلتوسر و همچنین با در نظر گرفتن نظرات و فرضیه های ارائه شده توسط نظریه پرداران پسامدرنیستی چون میشل فوکو و ژاک دریدا، منطق و صورت بندی های مفصل بندی های گفتمانی را می آزماید و به بررسی راه هایی می پردازد که به واسطه آن ها این صورت بندی های گفتمانی، شکل گیری هویت ها را در جامعه امکان پذیر می سازند. بدین منظور، این نظریه در فهم روابط اجتماعی و چگونگی تحول آن ها، برای فرآیندهای سیاسی - یعنی تضادها و کشمکش های بین نیروهای غیریت ساز بر سر تشکیل معنای اجتماعی - نقش محوری قائل است.
اگر چه در نظریه گفتمان غالبا به تشریح و بسط فرضیات فلسفی و مفاهیم نظری توجه شده است، مطالعات تجربی که بر اساس چارچوب نظری این نظریه بنا شده اند، نیز در حال ظهورند. یاکوب تورفینگ (84) در کتابش - که با شخص دیگری به طور مشترک تالیف کرده است - به نام دولت، اقتصاد و جامعه نظریه گفتمان را برای درک تعدیل اقتصادی در جوامع سرمایه داری پیشرفته به کار بسته است و در نتیجه بنای ارزیابی مجدد دولت رفاه جدید را پی ریزی کرده است (تورفینگ، 1991، 1994). آنا ماری اسمیت (85) در کتاب جدیدش گفتمان راست جدید در باب نژاد و جنسیت (86) ، منطق متغیر نژادپرستی و ترس از همجنس بازی را در جامعه بریتانیا در دوره بعد از جنگ بررسی کرده است (اسمیت، 1994). التا نروال (87) نیز منطق گفتمان آپارتاید را در چندین مجموعه مقاله و در کتابی که بعدا منتشر خواهد شد، به نام استدلال برای آپارتاید (88) ، توصیف و تجزیه و تحلیل کرده است. سرانجام در مجموعه مقاله ای که اخیرا با ویرایش ارنستو لاکلو چاپ شده است، به نام ساختن هویت های سیاسی ، سعی شده است تا مقولات نظریه گفتمان را بسط داده و سبت به موقعیت های تاریخی و سیاسی معاصر، از نقش فرهنگ رستافارین (89) در بریتانیا گرفته تا تحلیل یوگسلاوی قبلی، مبارزات خود مختاری فلسطینیان و گفتمان های محیطی و اکولوژیکی معاصر به کار گیرد (ر.ک: لاکلو، 1994). این مداخلات متفاوت بیانگر تلاش تحلیلگران گفتمان برای فراهم کردن کالبدی از دانش تجربی برای رشته علوم سیاسی و در عین حال، به چالش طلبیدن و بسط عقاید افراطی آن است.
پی نوشت ها:
1. Dallmayr
2. McCarthy
3. verstehen
4. antagonism
5. agency
6. hegemony
7. Fair clough
8. Heritage
9. Michel Foucault
10. Ernesto Laclau
11. Chantal Mouffe
12. Jacques Derrida
13. Jacques Lacan
14. Jean Baudrillar
15. William Connolly
16. Jean Francois Lyotard
17. Richard Rorty
18. relativistic nihilism
19. meta و narratives
20. grand narratives of emancipation
21. anti و foundationalist
22. Philosophy and the Mirror of Nature
23. anti و essentialism
24. identity
25 . Bennington
26. Gasche
27. human finitude
28. play of differences
29. articulation
30. regional
31. Keynesian demand management
32. political consensus
33. Ferdinandde saussure
34. signs
35. signifiers
36. signifieds
37. arbitrariness of signs
38. referential theory
39. synchronic
40. diachronic d>
41. contingent
42. construction
43. deconstruction
44. non و antagonistic
45. the logic of difference
46. divisionary logics
47. subjects
48. subjectivity
49. Louis Althusser
50. subject positions
51. identity crisis
52. Through the Looking Glass
53. Lewis Carroll
54. Humpty Dumpty
55. Thatcherism
56. Jessop
57. Stuart Hall
58. The Great Moving Right Show
59. class reductionism
60. monetarism
61. competitive individualism
62. Gamble
63. anti و collectivism
64. corporatism
65. Keith Joseph
66. Geoffrey Howe
67. David Howel
68. Norman Tebbit
69. relativism
70. extra و discursive
71. trans و historical
72. univesalism
73. limits
74. closure
75. volutaristic
76. material constraints
77. Woodiwiss
78. Geras
79. Gramsci , Antonio
80. Slavoj Zizek
81. false consciousness
82. Eagleton
83. Bertamsen
84. Torfing
85. Anna Marie Smith
86. new Right Discourse on Race andSexuality
87. Aletta Norval
88. Accounting for Apartheid
89. Rastafarian