وحی الهی
مقدمه:
دیرزمانی
است پژوهشگران ژرف اندیش شرق و غرب در سایه پیشرفتهای دنیای جدیدصنعت و تکنولوژی
پدیده های جهان هستی را عرصه گاه آزمایشها و تحقیقات علمی خودقرار داده اند و از
ریزترین موجودات تا عظیم ترین کهکشانها را مورد مطالعه وبررسی گردانیده اند. هر
روزه پیرامون جزئی ترین مسائل دنیای علم مقالات و بلکه کتابها چاپ می شود و
کنگره ها برگزار و سخنرانیها ایراد می گردد. این محققان به هر پدیده که در خور
آزمایش طبیعی و نگاه میکروسکوپی یا تلسکوپی است، دل وهمت می بندند و آنچه
می توانند توان و ا مکانات به مصرف می رسانند. اما مدت زمانی است که پس از سالها
بی مهری به مسائل معنوی و متافیزیکی رویکردی تازه به این قبیل امور جلوه نموده
است.
مسائلی
چون حقیقت حیات و مرگ، شناخت ماهیت روح و عالم ارواح و پیامهای غیبی و موجودات
آسمانی، منزلتی نوین یافته است. از جمله این مباحث مساله وحی الهی است و این بحث
از آن روی دارای اهمیت است که معتقدیم عقل تنها نمی تواندسعادت انسان را رقم بزند،
بلکه در تکامل انسان نیاز به برنامه زندگی از طرف خداوند دارد که از طریق وحی به
پیامبر ابلاغ می گردد.
در این
مقال بر آنیم در حد توان پیرامون وحی الهی از ابعاد گوناگون سخن بگوئیم بحث در این
باره را در چند محور پی می گیریم:
1 - وحی در نظر لغت شناسان
راغب در
مفردات می گوید: «اصل وحی اشاره سریع است که گاه با سخنان رمزی و گاهی با صدای
خالی از ترکیب لغوی و گاه با اشاره بابعضی اعضاء و جوارح یا با نوشتن صورت
می گیرد» (1) .
ابن فارس
در مقاییس می گوید: «القاء کردن علمی به صورت مخفیانه یا غیرمخفیانه به دیگری، و
هر چیزی که القاء کردی به سوی غیر خودت تا این که بداندآن وحی است هر طور که باشد»
(2) .
ابن منظور
در لسان العرب می گوید: «وحی اشاره، کتابت، رسالت، الهام، کلام مخفیانه و چیزی که
به دیگری القاء شود گفته می شود». «وحی کردم به سوی اوکلامی را» (3) .
از اینرو
وحی در لغت اشاره کردن چیزی و القاء آن به سوی دیگری را گویند.
2 - وحی در اصطلاح شرع
دستوراتی
که خداوند به پیامبران القاء می کند، (به عبارت دیگر: ابلاغ رسالتهای الهی از سوی
خداوند بزرگ به پیامبران) را وحی می گویند که در بیان مولوی و سعدی به آن اشاره
شده است:
وحی آمد
سوی موسی از خدا بنده ما را چرا کردی جدا «مولوی » در آن وقت وحی از حبل الصفات
بیامد به عیسی علیه الصلاه «سعدی »
3 - حقیقت وحی
از جمله
سوالات در مورد وحی این است که حقیقت آن چیست؟آیا برای ما قابل ادراک است یا خیر؟
به دیگر سخن آیا نسبت به چگونگی آن می توانیم اطلاعی پیدا کنیم یا این که از راه
حس و تفکر عقلی قابل درک نیست؟در این رابطه تفسیرهائی از طرف بعضی از فلاسفه قدیم
و جدید صورت گرفته است.که ما در ابتدا آن نظرات را به همراه پاسخ آن مطرح و سپس
نظر صحیح را بیان می کنیم.
بعضی از فلاسفه قدیم
آنها روی
مقدمات مفصلی معتقد بودند که وحی عبارت است ازاتصال فوق العاده نفس پیامبر با «عقل
فعال » که سایه آن بر عالم «حس مشترک،و خیال » نیز گسترده می شود. با بیان چند
مقدمه مطلب بالا را اثبات می کنند:
1 - معتقد
بودند که روح انسانی دارای سه قوه است: الف: حس مشترک که با آن صور محسوسات را
ادراک می کند. ب: قوه خال که با آن صورتهای جزئیه ذهنی را درک می نماید.
ج : قوه
عقلیه که با آن صور کلیه را درک می کند.
2 - از
سوی دیگر آنها اعتقاد به افلاک نه گانه بطلمیوسی داشتند و برای افلاک،نفس مجدد
(همچون روح برای بدن ما) معتقد بودند و می افزودند : این نفوس فلکی از موجودات
مجردی به نام «عقول » الهام می گیرند و به این ترتیب نه عقل مربوط به افلاک
نه گانه قائل بودند.
3 - نفوس
انسانی و ارواح آنها برای فعلیت یافتن استعدادها و درک حقائق، بایداز وجود مجردی
که آن را «عقل فعال » می نامیدند کسب فیض کنند که نامش عقل دهم یا عقل عاشر بود و
علت این که عقل فعال گویند چون سبب فعلیت استعدادهای عقول جزئیه بود.
4 - هر
قدر روح انسان قوی تر باشد، ارتباط او و اتصالش با عقل فعال که منبع وخزانه
معلومات است، بیشتر خواهد بود. پس یک روح قوی و کامل می تواند درکوتاهترین مدت،
وسیع ترین معلومات را به فرمان خدا از عقل فعال کسب کند.
هم چنین
هر اندازه قوه خیال قوی تر باشد، بهتر می تواند این مفاهیم را در لباس صورت های حس
قرار دهد و هر اندازه حس مشترک قوی تر گردد، انسان صور محسوسه خارجیه را بهتر درک
می کند.
از مجموع
این مقدمات نتیجه می گرفتند:
روح
پیامبر چون فوق العاده قوی است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسیار زیاداست و به
همین دلیل می تواند در اکثر اوقات معلومات را به صورت کلی از عقل فعال بگیرد. و از
آنجا که قوه خیالیه او نیز بسیار قوی است و در عین حال تابع قوه عقلیه است
می تواند صورت های محسوسه مناسبی به آن صور کلیه که از عقل فعال دریافت داشته،
بدهد. و در لباسهای حسی در افق ذهن خود ببیند مثلا اگر آن حقائق کلی از قبیل معانی
و احکام باشد، به صورت الفاظی بسیار موزون و درنهایت فصاحت و بلاغت از زبان شخصی
در نهایت کمال بشنود و چون قوه خیالیه اوتسلط کا مل بر حس مشترک دارد، می تواند به
این صور جنبه حسی دهد و پیامبر آن شخص را با چشم ببیند و الفاظش را با گوش بشنود.
پاسخ:
اولا: این
بیان متکی بر مقدماتی مثل افلاک نه گانه بطلمیوسی و... است که امروزمردود شناخته
شده چون نه این که دلیلی برای اثبات آنها نیست، بلکه دلیلی برخلاف آن داریم.
ثانیا:
این فرضیه با آنچه از آیات قرآن درباره وحی استفاده می شود، هماهنگ نیست چون آیات
قرآن با صراحت وحی را یک نوع ارتباط با خدا می شمارد.
ثالثا:
این که اینها پیامبر را هم ردیف فلاسفه و نوابغ شمرده اند البته با عقلی قوی تر و
روحی نیرومندتر نادرست است زیرا راه وحی از راه ادراکات عقلیه جداست (4) .
جمعی از فلاسفه جدید
گروهی از
فلاسفه جدید معتقدند که وحی یکی ازمظاهر «شعور باطن » یا «شعور ناآگاه » می باشد.
به دیگر
سخن: وحی را «تجلی شعور ناآگاه » (وجدان مخفی) می شمرند که به مراتب از شعور آگاه
قوی تر و نیرومندتر است و چون پیامبران مردان فوق العاده ای بودند، وجدان مخفی
آنها نیز بسیار نیرومند بوده و تراوشهای آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده
است.
پاسخ:
آنچه
گفته اند صرفا یک فرضیه است و هیچ گونه دلیلی اقامه نکرده اند و پیامبران را
مردانی با نبوغ فکری و ظمت شخصیت معرفی کرده اند بی آنکه رابطه آنها را بامبدا
جهان هستی، خداوند و دریافت علوم از ناحیه او و از بیرون وجود خودپذیرفته باشند
البته اشتباه آنها این است که وحی را با معیارهای تجربی می خواستند دریابند
(5) .
برخی از نویسندگان امروز
برخی دیگر
معتقدند که وحی نتیجه نبوغ فکری انبیاءمی باشد و می گویند آنها مردانی بودند پاک
فطرت و دارای نبوغ فوق العاده که باآن مصالح جامعه انسانی را درک می کردند و به
صورت معارف و قوانینی بر انسانهاعرضه می داشتند در خصوص پیامبر اکرم(ص) می گویند:
آن بزرگوار یک نابغه اجتماعی بوده که برای نجات جامعه انسانی از پرتگاه انحطاط و
توحش و استقرارشان درمهد مدنیت و آزادی قیام کرده و به سوی افکار پاک خود که به
صورت یک دین جامع و کامل تنظیم کرده بود، دعوت نموده است.
وی دارای
افکار پاک و همتی بلند بود و در یک محیط تاریک و تیره ای زندگی می کرد که جز
زورگوئی و خودخواهی و هرج و مرج چیزی در آن حکومت نمی کرد. آن بزرگوار پیوسته از
این اوضاع ناگوار رنج می برد و گاهی که کارد به استخوانش می رسید، از مردم
کناره گیری نموده در غاری که در کمر یکی از کوههای تهامه بود، روزی چند خلوت
می کرد. تا در سن چهل سالگی موفق شد طرحی بریزد که بشر رااز آن وضع اسفناک که مظهر
سرگشتگی و خودخواهی و بی بند و باری بود، نجات بخشدو آن آئین اسلام بود. آنهائی که
چنین نظری در مورد پیامبر اکرم(ص) دارند، خودبه دو گروه تقسیم می شوند:
الف :
کسانی که برای جهان هستی خدائی را اثبات می کنند و برای نظام دینی اسلام ارزشی
قائلند می گویند:
«پیامبر
اکرم(ص)، افکار پاک خود را سخن خدا و وحی الهی فرض می کرد که خدای متعال از راه
نهاد پاکش با وی به گفتگو پرداخته است. و روان پاک و خیرخواه خود را که این افکار
از آن تراوش کرده، در قلب آرامش مستقر می شد روح الامین وجبرئیل و فرشته وحی
نامید. و به طور کلی قوائی را که در جهان طبیعت به سوی خیر و هرگونه خوشبختی دعوت
می کنند، ملائکه و فرشتگان و قوائی را که به سوی شرو هرگونه بدبختی می خوانند،
شیطاین و جن خواند.
و وظیفه
خود را که به مقتضای ندای وجدان عهده دار قیام و دعوت می شد، نبوت ورسالت نام
گذاشت ».
مرحوم
«علامه طباطبائی »(ره) در جواب این گروه می گوید:
اولا: این
توجیه باید با بیانات قرآن مجید که سند نبوت پیغمبر اکرم(ص) است وریشه اصلی این
سخنان در آن است وفق دهد و تطبیق پذیرد ولی صریح قرآن برخلاف این توجیه، دلالت
دارد.
اما این
که گفتند: «پیامبر اکرم(ص) افکار پاکی که به ذهنش خطور می کرد، سخن خدا نامیده و
معنیش این است که این رشته افکار مانند افکار دیگرش از آن خودش و تراوش مغز خودش
بود، ولی چون پاک و مقدس بود به خدا نسبت داده شد»; قرآن مجید صریحا این را رد
می کند.
در آیات
تحدی، قرآن را از پیغمبر اکرم(ص) واز هر بشر دیگر به کلی نفی می کندمی گوید:
«اگر سخن،
سخن، بشر است سخنی همانند آن در هر بابی که قرآن سخن گفته ازمعارف اعتقادی و احکام
و قصص و حکمت و موعظت بیاورند» (6) .
«اگر جن و
انس دست به هم داده برای این کار قیام کنند، نخواهند توانست نظیرقرآن را بیاورند»
(7) .
بدیهی است
که این بیانات با نسبت تشریفی سازگار نیست و قرآن را تنها کلام خدامعرفی می کند.
ثانیا:
قرآن مجید در صدها آیه معجزاتی خارق عادت که با نظام عادی طبیعت قابل توجهی نیست،
اثبات می کند که پیامبران به واسطه آنها نبوت خود را اثبات می کرده اند و اگر نبوت
همان ندای وجدان و وحی آسمانی به معنی افکار پاک بشری بود، اقامه حجت و استمداد از
معجزه معنائی نداشت.
این که
گفتند:
«پیامبر
اکرم(ص) روان پاک خود را که در مصلحت بینی و خیراندیشی فروگذاری نمی کرد، روح امین
و القاء او را وحی می نامید».
قرآن مجید
این نظر را تایید نمی کند زیرا القاء کننده آیات را جبرئیل می نامدآنجا که
می فرماید:
«بگو کسی
که دشمن جبرئیل است همان جبرئیل قرآن را به اذن خدا به دل تو نازل کرده » (8)
.
این آیه
پاسخ یهود است که از پیغمبر(ص) پرسیدند: این قرآن را چه کسی بر تونازل می کند؟
فرمود:
جبرئیل. گفتند: ما با جبرئیل دشمن هستیم زیرا به ما بنی اسرائیل محدودیتها را او
نازل کرد خداوند در این آیه می فرماید: جبرئیل قرآن را به اذن خدا به پیغمبر
اکرم(ص) نازل نموده و نه از پیش خود. بدیهی است که یهوددشمنی با یک موجود آسمانی
داشتند که متصدی رساندن وحی الهی، و از حضرت کلیم(ع) و حضرت محمد(ص) جدا بود نه با
روان پاک کلیم(ع) یا محمد(ص).
در آیه
دیگر نزول وحی را به روح امین نسبت داده آنجا که می فرماید: (نزل به الروح الامین
علی قلبک) قرآن را روح امین به قلب تو نازل کرده است » (9) .
اما این
که می گویند:
«ملائکه و
فرشتگان نام قوای طبیعی است که به خیر و خوشبختی و شیاطین نام قوای طبیعی است که
به شر و بدبختی دعوت می کنند».
آنچه از
قرآن استفاده می شود خلاف این است، بلکه ملائکه و شیاطین را قرآن یک عده موجودات
بیرون از حس و دارای وجود و شعور و اراده مستقل می داند.
و اینکه
می گویند:
«وظیفه
خود را که به مقتضای ندای وجدان عهده دار قیام و دعوت می شد نبوت ورسالت نام
گذاشت ». از قرآن مجید خلاف این معنا فهمیده می شود زیرا خدای متعال می فرماید (و
نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها) (10) به دلالت آیه هرفرد از
انسان با وجدان و نهاد خدادادی خود نیک و بد و زشت و زیبای اعمال خودرا درک می کند
و ندای اصلاحات در درون هر انسان نهفته است جز این که برخی گوش داده رستگار
می شوند و برخی اعتنا نکرده به سوی بدبختی قدم برمی دارند چنانکه بعد می فرماید:
(قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها) (11) .
و اگر
نبوت و رسالت اثر همین ندای وجدان بود که عمومیت دارد، همه افراد نبوت و رسالت را
داشتند و حال آن که خدای متعال این منصب را به برخی از افراداختصاص می دهد.
ب : کسانی
که آفریدگاری برای جهان معتقد نیستند می گویند:
سازمان
نبوت و وحی و تکالیف آسمانی و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ را سیاست دینی و در حقیقت
از باب دروغ مصلحت آمیز می دانند می گویند: پیغمبران مردان اصلاح طلبی بودند و
مقرراتی برای اصلاح جامعه بشری در شکل دین آوردند و چون مردم اعصار گذشته تاریک و
غرق جهالت و خرافه پرستی بودند، پیغمبران نظم دینی را در سایه یک سلسله اعتقادات
خرافی از مبدا و معاد نگهداشتند.
علامه
طباطبائی (ره) در جواب این گروه چنین بیان می کند:
«با
مطالعه تاریخ زندگی پیامبر اکرم(ص) در می یابیم که آن حضرت به دعوت خودصد در صد
ایمان و کاملا اعتماد و اطمینان داشته است در این صورت اگر داستان اعتقادات دینی
داستانی خرافی بود، این همه براهین و ادله که در قرآن کریم به اعتقادات اسلامی
اقامه شده واحتجاجاتی که برای اثبات صانع عالم و توحید وسایر صفات وی و سایر
اعتقادات راجع به نبوت و معاد شده، هرگز معنی نداشت » (12) .
قول صحیح درباره حقیقت وحی
بدون شک
ما نمی توانیم از رابطه وحی و حقیقت آن اطلاع زیادی پیدا کنیم چون وحی یک نوع
ارتباطی است خارج ازارتباطهای شناخته شده ما. و همچنین ادراکی است خارج از حدود
ادراکات ما.
علامه
طباطبائی (ره) در این باره می فرماید:
«مطلب
شایان توجه آن است که شعور وحی نزد ما مرموز بحوده و نسبت به چگونگی آن اطلاعی
نداریم و چگونگی رسیدگی آن به این حقائق را نیز نمی فهمیم یعنی یک ارتباط واقعی در
میان محتویات دعوت دینی از معارف و اخلاق و قوانین وجود داردکه از فکر ما پوشیده
است. زیرا اگر رابطه آنها بعینه همان بود که ما می فهمیم بدون تردید شعور وحی که
درک کننده آنهاست، همان شعور فکری ما می شد در صورتی که این طور نیست پس باید گفت
که نبی با شعور وحی روابط مرموز آنها را درک کرده و در مقام تبلیغ ما با زبان خود
ما سخن گفته و از روابط فکری مااستفاده می کند» (13) . در جای دیگر در
مورد وحی چنین می گوید:
«وحی یک
نوع تکلیم آسمانی(غیرمادی) است که از راه حس و تفکر عقلی درک نمی شود، بلکه با درک
و شعور دیگری است که گاهی در برخی از افراد -بحسب خواست خدائی- پیدا می شود.
و دستورات
غیبی یعنی نهان از حس و عقل را از وحی و تعلیم خدائی دریافت می کند» (14) .
بالاخره
حقیقت وحی را علامه برای ما انسانها مجهول می داند آنجا که می گوید:
«ما که از
این موهبت بی بهره هستیم و به عبارت دیگر آنها را نچشیده ایم حقیقت آن برای ما
مجهول است تنها برخی از آثار آن را که از آن جمله قرآن مجیدمی باشد، به ما رسده
است » (15) .
پی نوشت ها:
1-
المفردات الراغب، ص 515.
2-
مقاییس، اللغه، ج 6، ص 93.
3- لسان
العرب، ج 15، ص 379.
4- تفسیر
نمونه، ج 20، ص 491.
5- همان
مدرک.
6- یونس،
38.
7- اسری،
88.
8- بقره،
97.
9- شعراء،
آیه 194.
10- شمس،
8.
11- شمس،
10.
12- علامه
طباطبائی، قرآن در اسلام، از ص 73 الی 84.
13- علامه
طباطبائی، مجموعه رسائل، مقاله وحی، ص 46.
14- علامه
طباطبائی، قرآن در اسلام، ص 85.
15- همان
مدرک، ص 100.