شیعیان امامی مذهب که در دوره ی سیطره خاندان بویه از آسایش نسبی و اقتدار حکومتی برخوردار بودند در پی یورش سلجوقیان سنی به بغداد و بر افتادن حاکمیت بوئیان، دوران سختی را تجربه کردند. سلجوقیان، آنان را از مناصب اداری راندند، پیشوای دینی آنان - شیخ طوسی - مجبور به ترک بغداد شد و در پی سرکوب شورش بساسیری شیعیان ساکن شهر کرخ، مورد حمله سنیان قرار گرفتند. اما این وضع پایدار نماند و در طی سلطنت سلجوقیان، شیعیان به تدریج مواضع قدرت را مجددا اشغال کردند. در این مقاله با اشاره به وجود امیران و وزیران شیعی مذهب در ایران و با تفصیل بیشتر در مورد خاندان مزید به عنوان حاکمان شیعی مذهب مناطقی از عراق که در ایران کنونی کمتر شناخته شده اند، به دلایل سیاسی این تغییر وضع و عوامل آن پرداخته شده است.
واژه های کلیدی: امامیه، سلجوقیان، آل مزید، وزیران شیعی، اسپهبدان مازندران.
برافتادن حاکمیت سیاسی بوئیان بر بغداد و دستگاه خلافت و روی کار آمدن سلجوقیان به عنوان حاکمان سنی مذهب هوادار خلافت، موجب شد که امامی مذهبان یعنی شیعیان معتقد به امامت دوازده امام به عنوان جانشینان بلافصل پیامبر و باورمندان به غیبت امام دوازدهم،2 نه تنها در عرصه ی سیاست بلکه در حیطه ی اجتماع نیز با دشواری های فراوان روبرو گردند.
هنوز دیر زمانی از ورود طغرل، بنیانگذار سلسله ی سلجوقی، به بغداد نگذشته بود که ابوجعفر طوسی، شیخ الطائفه و پیشوای شیعیان، مجبور به ترک این شهر گردید. وی به نجف هجرت کرد (سال 448 ق) و به سال 449 قمری خانه ی او در محله ی کرخ بغداد مورد هجوم قرار گرفت، غارت شد و کتب او را سوزاندند.3
در همان سال 448 قمری به فرمان ابن مسلمه وزیر القائم بامر الله خلیفه ی عباسی (خلافت 422 - 467ق) ابوعبدالله بن جلاب پیشوای پارچه فروشان در محله باب الطاق بغداد، به جرم آشکار کردن باورهای شیعی خود به دار کشیده شد.4
سخت گیری های آلب ارسلان، جانشین طغرل و دوّمین سلطان سلجوقی (سلطنت 455 - 465ق) بر شیعیان نیز در سیاست نامهی خواجه نظام الملک بازتاب یافته است. به نوشته ی این وزیر، چون سلطان شنید که یکی از سرداران ترک وی، «دهخدا یحیی»، یک تن از شیعیان را به دبیری خود گماشته، سردار را به دشمنی با خود متهم کرد و به رغم توضیح سردار که حضور دبیری شیعی در نزد خود را واجد ارزش توجه سلطان ندانست، سلطان، دبیر را احضار کرد و خطاب بدو گفت: «ای مردک، تو باطنی ای و می گویی خلیفه ی خدا حق نیست؟» دبیر توضیح داد که باطنی نیست بلکه «شاعی» و «رافضی» است. سلطان، «مذهب روافض» را بدتر از کیش باطنیان شمرده «چاووشان را فرمود تا چوب در آن مردک نهادند و نیم مرده ی او را از سرای بیرون کردند.»5
به نوشته صاحب فضائح الروافض این سختگیری ها در «روزگار سلطان سعید ملکشاه» (سلطنت: 465 - 485ق) نیز ادامه یافته است و به تحریک خواجه نظام الملک، عالمان امامی مذهب ساکن ری را «به منبرها بردند، سرها برهنه کرده به بی حرمتی و استخفاف که می کردند بر ایشان و می گفتند شما دشمنان دینید و سابقان اسلام را لعنت می کنید و شعارتان، شعار ملحدان است، ایمان بیاورید تا اگر خواستند و اگر نه، ایمان می آوردند و از مقالت رفض بیزار می شدند.»6
همو از دشواری وضع شیعیان در عهد محمد بن ملکشاه (سلطنت: 498 - 511 ق) اینگونه یاد می کند که در روزگار محمد «اگر امیری کدخدای رافضی داشتی، بسی رشوت به دانشمندان سنی دادی تا بگفتندی که او رافضی نیست سنی است یا حنفی»7 و گزارش می کند که در زمان سلطنت محمود بن محمد بن ملکشاه (511 - 525ق) شیعیان با «قتل و صلب» روبرو شدند، «روی علمای رفض سیاه کردند و منبرهایشان شکستند و از مجلس دانشمندان منع کردند.»8
با توجه به این گزارش ها، به نظر می رسد که نمی توان از قدرت سیاسی امامی مذهبان در عصر سلجوقی سخن گفت اما واقع تحقق یافته ی تاریخ این است که در همان روزگاری که آن سخت گیری ها بر شیعیان تحمیل می گردید، امیران امامی مذهب بر بخش هایی از عراق و ایران حکومت می کردند. افزون بر این، از همان دوران اقتدار نظام الملک، نفوذ دیوانسالاران شیعی در دستگاه سلطنت آغاز شده بود و در گذشت زمان به حدی رسید که بسیاری از وزیران سلاطین سلجوقی و حتی خلفای عباسی، امامی مذهب بودند. بربنیاد وجود آن امیران و حضور این وزیران است که می توان از قدرت سیاسی شیعه امامی در عصر سلجوقی سخن گفت و معرفی اجمالی امیران و وزیران را در این مقاله پی گرفت.
خاندان مَزْیَدْ
در بین امیران امامی مذهب حاکم بر مناطقی از عراق، از خاندان مزید باید نام برد که بطنی از قبیله ی عرب نژاد بنی اسد بودند. آغاز کسب قدرت این خاندان به میانه ی سده ی چهارم هجری و هنگامی باز می گردد که ابومحمد مهلبی وزیر معزالدوله ی بویی (امارت در عراق 334 - 356ق)، ابوالحسن علی بن مزید را مأمور حفاظت از شهر سورا در عراق و مناطق اطراف آن کرد.9 در طی دوران دراز حکومت علی هم برقدرت خود افزود و هم پایه های قدرت خانواده ی خود را محکم کرد. وی سرانجام در ذیقعده سال 408 قمری درگذشت10 و پس از کشمکش بر سر جانشینی او، فرزندش نورالدوله دُبیس به قدرت رسید.
دبیس شصت و شش سال حکومت کرد و چون در هشتاد سالگی به سال 474 قمری درگذشت11 توانسته بود هم در کشمکش های سیاسی آن روزگار، قدرت سیاسی خود را حفظ کند و هم خاندان مزید را به حدی از توان برساند که به عنوان یکی از بازیگران اصلی در صحنه ی سیاست عراق به شمار آیند.
جانشین وی، فرزندش بهاءالدوله منصور بود. وی به نزد ملکشاه رفت و موافقت او را با امارت خود به دست آورد. از خلیفه نیز خلعت امارت گرفت و به سال 477 قمری به همراه وزیر خلیفه در لشکرکشی بر ضد امرای عُقَیلی شرکت کرد. امرای عقیلی در شمال عراق، امیرنشین مستقلی تشکیل داده بودند و وزیر خلیفه با سپاهی که ملکشاه در اختیار او قرار داد به نبرد با آنان پرداخت. رفتار بهاءالدوله منصور در این لشکرکشی، انسانی بود و وی با بذل مال، بسیاری از مردان و زنان اسیر شده ی خاندان عقیل را، رهایی بخشید و مایحتاج زندگی داده روانه ی سرزمین های خود ساخت. او به سال 479 قمری درگذشت و چون خبر مرگ وی به نظام الملک رسید، خواجه از مرگ «بزرگِ دستاربندان» اظهار تأسف کرد و خلیفه مقتدی (467 - 487ق) نقیب علویان را نزد فرزند و جانشین او صدقه فرستاده تسلیت گفت.
سیف الدوله صدقه، قدرتمندترین امیر خاندان مزید بود. وی پس از مرگ پدر، به اصفهان نزد ملکشاه رفته خلعت گرفت و اجازه یافت که فرمانروای نواحی زیر سلطه پدرش باشد.12
در ذیحجه سال 479 قمری ملکشاه به بغداد رفت. سیف الدوله صدقه نیز عازم آن شهر شد و سلطان را به میهمانی خود دعوت کرد. شکوه و تجمل این میهمانی را ستوده اند و گفته شده که وی هزار قوچ و صد شتر برای این میهمانی سربرید، بیست هزار من شکر مصرف کرد، صورت های پرندگان و درندگان از شکر ساخته شده و بر سر سفره ی سلطان گذاشته شد، از ملکشاه در خیمه ای ابریشمی پذیرایی شد و پس از پایان پذیرایی، خیمه، پانصد ظرف نقره ای موجود در آن و مبلغ بیست هزار دینار، پیشکش سلطان گردید.13
برگزاری آن میهمانی و تقدیم این پیشکشی از سوی سیف الدوله، آن هم در آغاز حکومت او، نشانگر آنست که سیف الدوله ثروت بسیار داشت. افزون بر این از گزارش های موجود چنان بر می آید که وی در مناطق حکومت خود آزادی عمل کامل داشت. نوشته اند که به سال 479 قمری خلیفه مقتدی دستور داد در سرزمین های زیر سلطه ی مزیدیان نیز به جای «حی علی خیر العمل» شعار «الصلوة خیر من النوم» سر دهند. به سال 480 قمری نیز خلیفه خواست که یهودیان ساکن در مناطق زیر سلطه بنی مزید، بر لباس خود غیار دوزند تا از مسلمانان، متمایز شوند اما ظاهرا به این دستورات، اعتنا نمی شد چرا که به سال 484 قمری فرمانی مشابه از سوی خلیفه صادر گردید.14
توان نظامی سیف الدوله چندان بود که خلیفه و سلطان خود را نیازمند یاری وی می دیدند. هم خلیفه برای ایجاد آرامش در بغداد که بر اثر نزاع شیعه و سنی، وضعی آشفته یافته بود، از صدقه کمک گرفت و هم سلطان خواهان همراهی او با شحنه بغداد شد که برای ارزیابی خسارات وارده به بصره در پی هجوم اعراب بنی عامر، بدان شهر اعزام شده بود. (سال 483ق) در هر دوی این موارد، امامی بودن صدقه نیز در نظر گرفته شده بود. اهمیت این ویژگی به هنگام دخالت او برای سرکوب نزاع فرقه ای در بغداد، آشکار است. در مورد بصره نیز از آن رو از وی یاری خواسته شد که اعراب بنی عامر، مهاجمین به بصره، سر سپرده ی منجمی بودند که ادعای مهدویت می کرد. این مدعی سرانجام در سال 484 قمری دستگیر شد. او را به بغداد بردند و به دار کشیدند.15
در جنگ های میان فرزندان ملکشاه که بر سر جانشینی پدر صورت گرفت. سیف الدوله نخست از برکیارق حمایت می کرد اما چون وزیر برکیارق در صدد برآمد خراج چندین ساله از وی بگیرد، امیر مزیدی به مخالفت پرداخت، از برکیارق گسست، نام وی را از خطبه انداخت و کوفه را نیز تصرف کرد و به نام محمد برادر برکیارق خطبه خواند.16
سیف الدوله در مخالفت با برکیارق از تأیید خلیفه المستظهر بالله (487 - 512 ق) برخوردار بود و هواخواهی این خلیفه از محمد چندان بود که یک بار وی اعلام کرد محمد را بر همه مناطق به جز خانه ی خود خلیفه، ولایت داده است.17 هواخواهی سیف الدوله نیز از محمد بن ملکشاه چندان ادامه داشت که به سال 498 قمری چون برکیارق درگذشت و در بغداد به نام فرزند او ملکشاه خطبه خوانده شد، سیف الدوله صدقه با جانشینی پسر برکیارق نیز مخالفت کرده فرزندان خود دبیس و بدران را به موصل فرستاد و از محمد که آن شهر را در محاصره گرفته بود خواست به بغداد بیاید. محمد چنین کرد و با سفر به بغداد، قدرت را در این شهر به دست گرفت.18 صدقه نیز در بغداد حضور یافت و پس از ترک این شهر از سوی محمد، وی نیز به پایگاه خود شهر حله بازگشت که آن را در سال 495 قمری بنیاد نهاده بود و از همین روی حلّه سیفیه خوانده می شود. حلّه در گذر روزگار به یکی از مهمترین پایگاه های تشیع امامی در عراق مبدل گردید.19
چون محمد از صدقه خواسته بود مانع حمله قبایل عرب به کوفه گردد، در طی دو سال بعد، صدقه درگیر حل و فصل منازعات قبایل عرب گردید اما افزون بر آن بصره و قلعه تکریت را تصرف کرد، اگر چه به فرجام به سبب هجوم قبایل متحد عرب به بصره مجبور شد این شهر را رها کند.20
در سال 500 قمری سیف الدوله صدقه که «ملک العرب» خوانده می شد از قدرت بسیار برخوردار بود. خانه ی او در بغداد پناهگاه مظلومان و مغضوبین خلیفه و سلطان بود و همین ویژگی فرجام او را رقم زد. سلطان محمد سلجوقی بر ابودلف سرخاب بن کیخسرو حاکم ساوه و آبه خشم گرفته بود. او به پناه صدقه رفت، صدقه نیز بدو پناه داد و خواسته محمد برای تحویل دادن او را رد کرد. محمد به عراق لشکر کشید و صدقه نیز به رغم مصلحت اندیشی پسرش دبیس که او را به تقدیم هدایا و جلب نظر سلطان تشویق می کرد، آماده جنگ شد. صدقه نیرویی پرتوان فراهم آورد. وی توانست بیست هزار سوار و سی هزار پیاده بسیج کند. چون تلاش میانجیگران به نتیجه نرسید، بین سلطان و صدقه جنگ در گرفت. صدقه شکست خورد و به قتل رسید. فرزند وی دبیس و نیز سرخاب دیلمی به اسارت محمد درآمدند و همسرش گریخت. محمد سلجوقی، همسر صدقه را به بغداد خواست و در دیدار با وی از قتل صدقه اظهار تأسف کرد، آن گاه، دبیس را آزاد کرد اما به وی اجازه بازگشتن به حلّه نداد.21 دبیس تا هنگام مرگ محمد در اردوگاه او به سر می برد.
مرگ صدقه و اسارت فرزندش دبیس، به قدرت رو به تزاید خاندان مزید ضربه زد. با این همه، پایگاه اجتماعی قدرت آنان چندان مستحکم بود که چون به سال 511 قمری محمد از دنیا رفت و فرزندش محمود به سلطنت رسید، دبیس از او اجازه گرفت که به حله باز گردد. محمد پذیرفت و دبیس به حلّه بازگشت22 و عده زیادی کُرد و عرب گرد او جمع شدند. چندی بعد خلیفه مستظهر (487 - 512 ق) درگذشت و فرزندش ابومنصور فضل با لقب المسترشد بالله خلیفه شد (512 - 529 ق).
پناهندگی برادر خلیفه، ابوالحسن، به دبیس و خودداری دبیس از تحویل پناه جوی خود موجب شد که بین او و خلیفه نزاع درگیرد. خلیفه خانه ی پدری دبیس در بغداد را مصادره کرد و به مسجد جامع ملحق ساخت. دبیس نیز با اخذ فتوا به نفع خود و پخش آن در بین مردم، مخالفت خود را با غصب خانه ی پدری نشان داد.23 ابوالحسن برادر خلیفه نیز از پناه دبیس بیرون آمد و پس از مدتی اسیر هواخواهان دبیس گردید و از سوی او به خلیفه تحویل داده شد و زندانی گردید.24
به رغم تحویل ابوالحسن، اختلاف میان دبیس با خلیفه پابرجا ماند. در سال 513 قمری دبیس منابر موجود در مرقد امیرمؤمنان و مشهد حسینی را در هم شکست و اعلام کرد که در این دو محل، نماز جمعه برگزار نخواهد شد و به نام کسی خطبه خوانده نمی شود.25 اتخاذ این موضع از سوی دبیس، شگفت آور است و به نظر می رسد که معلول بی اعتنایی خلیفه به خواست دبیس مبنی بر آزاد کردن ابوالحسن بوده است. افزون بر این دبیس از درگیری میان محمود و مسعود دو پسران سلطان محمد سود جسته با لشکر خود خلیفه را به تصرف بغداد تهدید می کرد.
کشمکش دبیس با خلیفه و سلطان منجر به شکست او در جنگ با مسترشد شد (سال 517ق) دبیس از میدان گریخت و نزد طغرل پسر دیگر محمد بن ملکشاه رفت و او را تحریک به حمله به بغداد کرد. لشکرکشی طغرل به بغداد با توفیق همراه نبود و طغرل و دبیس هر دو به خراسان نزد سنجر رفتند26 که پیشتر مدتی در حلّه نزد سیف الدوله صدقه زیسته بود و آنگونه که سنجر در نامه به وزیر خلیفه نوشته، در آن هنگام، صدقه، دبیس را نزد سنجر آوده از وی خواسته بود که پیوسته یاور فرزندش باشد.27
سنجر از دبیس حمایت کرد و به محمود فرمان داد که او را یاری کند، اما تلاش این دو سلطان سلجوقی در برابر سرسختی خلیفه که با رشوه دادن به سلطان همراه بود، امکان موفقیت نداشت و بنابراین پس از کوشش بی ثمر چند ساله برای دبیس چاره ای جز این نماند که در سال 525 قمری از بیماری محمود بهره گرفته، فرزند خردسال او را برداشته عازم حلّه گردد.
با ورود او به حلّه، فرمانروای شهر گریخت. مردم گرد دبیس جمع شدند و تعداد نفرات او به زودی به ده هزار تن رسید و پانصد هزار دینار نیز گرد آورد. اقدامات او مورد تأیید سلطان قرار نگرفت و محمد که بهبودی یافته بود عازم عراق شد. دبیس از رویارویی پرهیز کرد و نخست به بصره رفت و اموال دیوانی موجود در آن شهر را مصادره کرد سپس چون شنید که ده هزار تن برای دستگیری او اعزام شده اند از بصره نیز خارج شد و چند ماهی پنهان گردید.28 پس از این مدت دانسته شد که به هنگام سرگردانی در بادیه، اسیر اعراب بنی کلب شد و عماد الدین زنگی حاکم موصل (521 541 ق) توانسته او را آزاد کند و وسایل آسایش و تجمل زندگی او را فراهم آورد. عمادالدین زنگی به دبیس پناه داد و فرستاده خلیفه را که برای تحویل گرفتن او فرستاده شده بود، دستگیر و زندانی کرد.
در شوال سال 525 قمری سلطان محمود سلجوقی درگذشت و برادرش مسعود به مخالفت با داود پسر و جانشین محمود پرداخت. برادر دیگر، سلجوقشاه، در بغداد حضور یافت و به همراه اتابک خود قرارچه ساقی با تأیید خلیفه به نبرد با سنجر، عموی خود پرداخت و شکست خورد. سنجر از عماد زنگی و دبیس خواست که به بغداد حمله کند. مسترشد به مقابله پرداخت و آن دو شکست خورده گریختند. زنگی به تکریت رفت و دبیس چنانکه بعدا معلوم شد به واسط گریخت و در آنجا گروهی را گرد آورد که با هجوم سپاه خلیفه روبرو شد. او مجددا از واسط هم گریخت و نزد طغرل بن محمد سلجوقی رفت.29
سرداری که دبیس را از واسط بیرون راند، اقبال خادم نام داشت. در محرم سال 527 قمری مسترشد به او خلعت داد و القاب مخصوص دبیس یعنی «ملک العرب، سیف الدوله» را بدو ارزانی داشت.30 اینگونه تمام پیوندها بین خلیفه و دبیس گسسته شد. دادن القاب مخصوص دبیس به اقبال خادم، اعلام این نکته بود که از نظر خلیفه، دبیس دیگر وجود خارجی ندارد. دبیس نیز واکنش نشان داد. وی که نزد طغرل، سلطان دست نشانده ی سنجر در غرب ایران به سر می برد از وی خواست هدایای ارسالی از سوی خلیفه برای خوارزمشاه را مصادره و وانمود کند که این هدایا را خلیفه برای وی فرستاده تا دیگر کسی همراه مسعود برادر دیگرش نماند. طغرل چنین کرد و با این کار خلیفه را به خیانت به مسعود هم پیمان خود متهم ساخت. افزون بر این طغرل به سرداران تُرک خلیفه نامه نوشت. این نامه نگاری آشکار شد و خلیفه یکی از سرداران ترک خود را دستگیر کرد و دیگر سرداران به نزد مسعود گریختند که آن زمان در بغداد به سر می برد. وقوع اختلاف بین مسعود و خلیفه، موجب ایجاد آشفتگی در بغداد گردید. خلیفه در ذیحجه سال 528 قمری از مسعود خواست که بغداد را ترک کند اما او نپذیرفت مسترشد آماده جنگ با مسعود شده بود که خبر رسید طغرل سلجوقی از دنیا رفته است. به محض رسیدن این خبر، مسعود از بغداد خارج شد و به سرعت خود را به همدان رساند. وی به قدرت دست یافت و چون اختلافات وی با خلیفه باقی بود. قصد داشت به بغداد حمله کند که مسترشد عازم جنگ با او شد خلیفه در نبرد شکست خورد و اسیر شد و اموال فراوان همراه او در اختیار مسعود قرار گرفت.
بیم از شورش مردم موجب شد که سنجر از مسعود بخواهد با خلیفه به حرمت بسیار رفتار کند. مسعود به تکریم خلیفه پرداخت اما خلیفه هنوز به بغداد بازنگشته بود که با یورش فدائیان اسماعیلی به وی به قتل رسید. مسعود به سوگ نشست و جسد خلیفه را در مراغه دفن کرد.31 در تمام این گیرودارها، دبیس همراه مسعود سلجوقی بود اما بیست و هشت روز پس از قتل خلیفه، دبیس نیز به فرمان مسعود کشته شد.
به نظر می رسد که پس از قتل مسترشد، دبیس قصد فرار از نزد مسعود داشت. گفته شده نوشته ای از او خطاب به عماد زنگی یافت شد که به زنگی پند داده بود نزد مسعود نیاید و خود را حفظ کند،32 از این رو مسعود که از روح ناآرام و جسم پرتکاپوی دبیس خبر داشت، فرمان به قتل او داده بود.
دبیس زندگانی پرفراز و نشیبی داشت، نابختیاری او در آن بود که هنگامی به فکر افزودن بر قدرت خاندان مزید افتاده بود که سریر خلافت در اختیار مسترشد بود. ویژگی های شخصی و آرمان های حکومتی مسترشد، مانع توفیق دبیس گردید. مسترشد باور داشت که وظیفه ی وی احیای مجدد عظمت عباسیان است. عماد کاتب شعر او را نقل کرده که طی آن خلیفه خود را موعودی می دانست که دنیا را تسخیر می کند و برق شمشیرهایش در دورترین نقاط چین پرتو خواهند افکند33 باورهای شیعی دبیس موجب می شد که خلیفه، جایگاهی در ذهن او نداشته باشد اما او در ذهن و دل اکثر مسلمانان، جایگاهی ویژه داشت. حضور خلیفه با لباس رسمی عباسیان به همراه شعائر خلافت (برد و قضیب منسوب به پیامبر) در رأس سپاه، سپاهیان را به نبرد در رکاب او برمی انگیخت و متقابلاً افراد لشکر پیش رو به بیم و اضطراب می افتادند.34 به گاه نبرد با سلجوقیان نیز خلیفه ثبات قدم ورزید و در حالی که به دستی شمشیر و به دستی مصحف داشت بر جای ایستاد قوت قلب وی باعث پایداری اطرافیانش شد و به نوشته ی عماد کاتب پرچمدار مسعود برای اینکه خلیفه را دستگیر کند از اسب پیاده شد و «رو به خلیفه رفت ولی همواره قدم به قدم زمین را بوسه می زد تا به خلیفه رسید و لجام مرکب خلیفه را گرفت» و امیران همانگونه که گرد سلطان حلقه می زدند گرد خلیفه جمع آمدند و اورا به سراپرده ای بردند.35
دبیس با خلیفه ای این چنین درگیر شده بود و امکان پیروزی نداشت. به نظر می رسد که اگر وی به جای پناه بردن به سلجوقیان، با خلیفه سازش می کرد، حفظ قدرت بنی مزید و جایگاه سیاسی امامیان، آسان تر می شد. اشاره به این نکته نیز بجاست که در سراسر دوران خلافت مقتدرانه مسترشد در بغداد، تحرکی از شیعیان کرخ دیده نمی شود و از یک اشاره ابن جوزی چنین بر می آید که در این مدت، شیعیان حتی اجازه زیارت مزار امیرمؤمنان و مشهد حسینی را نداشته اند چرا که به نوشته او در ذیقعده سال 529 قمری پس از رسیدن خبر قتل مسترشد به بغداد، عده ای بی شمار به زیارت مزار علی و مشهد حسین رفته اند و تشیع ظاهر شده است.36
مرگ دبیس به قدرت مزیدیان لطمه ی جدی نزد و فرزند پانزده ساله ی او صدقه، قدرت را در حلّه به دست گرفت. مسعود سلجوقی نیز با وی نیکویی کرد و دختر خود را به ازدواج او درآورد و چون راشد جانشین مسترشد از خلافت برکنار شد و جانشین او المقتفی بامرالله (530 555 ق) با فاطمه خواهر مسعود ازدواج کرد، مسعود از هم پیمانی صدقه و مقتفی با خود مطئمن شد. مسعود خود نیز با دختر دبیس وصلت نمود و فرمان داد که هفت شبانه روز بغداد را آذین بندند. در این مدت بانگ طبل و نای در فضای شهر طنین انداخت و مردم آشکارا شراب نوشیدند. (جمادی الاول سال 532 ق) پنج سال بعد خبر رسید که دختر دبیس برای مسعود، فرزندی آورده است، پس چراغانی و شادکامی هفت روزه تکرار گردید.37 صدقه البته تولد خواهر زاده ی خود را ندید زیرا در جنگ مسعود با مخالفین، به اسارت درآمده به قتل رسیده بود (سال 532 ق) اما پیوند خانوادگی مسعود با مزیدیان موجب شد که وی حکومت بر حلّه را به محمد بن دبیس واگذار کند. محمد تا سال 540 قمری در حله حکومت کرد لیکن در این سال با هجوم برادر خود علی روبرو گردید و علی حاکم حله شد.
این درگیری خانوادگی فرجام قدرت مزیدیان را رقم زد. دو سال بعد علی از امارت حلّه محروم شد و سه سال بعد در سال 545 قمری درگذشت و حاکمیت حلّه بر عهده سرداران مختلف قرار گرفت. به سال 558 قمری مستنجد خلیفه (555 556 ق) جانشین مقتفی سردار یزدن را به حله فرستاد تا بنی اسد را از آن شهر اخراج نماید. او نیز چنین کرد اما اخراج بنی اسد موجب شد که شیعیان پایگاه خود در حله را از دست دهند زیرا یزدن نیز خود تمایلات شیعی داشت. ابن جوزی پا را فراتر گذاشته او را متهم می کند که «تعصب مذهبی» داشت و به همین سبب در دوران سیطره او تشیع آشکار شده بود و سنیان مورد آزار قرار می گرفتند.38
افزون بر یزدن، امیران شیعه مذهب دیگری در دستگاه خلافت حضور داشتند و به سبب حضور همین ها است که می توان ازقدرت سیاسی امامیان در عراق سخن گفت اما گذشته از عراق، در ایران نیز اسپهبدان مازندران، بر این خطه حکومت می کردند.39 و حتی در اوج قدرت سلجوقیان افرادی از خاندان کاکویه شیعی مذهب از نزدیکان سلطان بودند.40
پرداختن به تاریخچه حکومت اسپهبدان، در اینجا ضرورتی ندارد تنها به این نکته اشاره کنیم که یکی از این فرمانروایان یعنی اسپهبد رستم بن علی چندان با اسماعیلیان ساکن الموت درگیر بود که وی را شاه غازی می خواندند. باورهای دینی او و نیز نبرد وی با باطنیان موجب شده که عبدالجلیل رازی، دانشور شیعی سده ی ششم، از وی به تحسین یاد کند.41
گذشته از امیران، چنانکه پیشتر اشاره کردیم، بسیاری از دیوانسالاران سلجوقیان نیز امامی مذهب بودند. در این میان از کسانی چون مجدالملک برادستانی قمی رئیس دیوان استیفای ملکشاه و وزیر برکیارق باید نام برد که پس از دو سال وزارت، به دست سپاهیان شورشی به قتل رسید (492 ق)؛ مجدالملک را به برخورداری از اقتدار ستوده اند. ابوالرجای قمی نوشته است که در دولت مبارک سلجوقی، قاهرتر از مجدالملک، دستاردار نبود.»42 این اقتدار و نیز سختگیری وی بر امرا، خوشایند نظامیان نبود و فرجام وی را رقم زد اما مرگ وی موجب کاهش نفوذ شیعیان در دستگاه حکومتی سلجوقیان نگردید؛ پس از وی سعدالملک آبی وزارت محمد را بر عهده داشت، شرف الدین ابوطاهر سعد بن علی مهیسه ای قمی به وزارت سنجر منصوب شد. مختص الملک کاشی به وزارت سنجر رسید و دستاربند توانایی چون انوشیروان بن خالد کاشانی وزارت محمود بن محمد بن ملکشاه و نیز مسترشد خلیفه ی عباسی را پذیرفت. این سیاهه را همچنان می توان درازتر کرد و از مختص الملک کاشی وزیر سنجر، عزیزالدین مستوفی از جمله وزاری طغرل سوم و معین الدین کاشی و فخرالدین پسر صفی الدین ورامینی از جمله وزرای همو نام برد. زبده سخن در این نوشته ی امیر ارجمند بازتاب یافته که «ملکشاه یک وزیر شیعی داشت. محمد یک وزیر، دو تن از شش وزیر بزرگ سنجر شیعه بودند و مختص الملک کاشی، یکی از این وزیران، ریاست خاندانی را بر عهده داشت که در عصر سلیمان شاه (555 ق) و طغرل سوم (571 590ق) متصدی منصب وزارت بودند. همانند آخرین خلیفه ی عباسی، واپسین سلطان سلجوقی نیز وزیری شیعی مذهب به نام فخرالدین ورامینی داشت.»43
نفوذ این دیوانیان در دستگاه حکومتی سلجوقیان، خشم مخالفین را برانگیخته بود، نویسنده فضائح الروافض با مقایسه وضع دشوار شیعیان در آغاز سلطنت سلجوقیان با وضع آنان در روزگار خود (میانه ی سده ی ششم هجری)، ناخرسندی خود را اینگونه بیان کرد که به گاه سلطنت محمد بن ملکشاه «اگر امیری، کدخدایی داشت رافضی، بسی رشوت به دانشمندان سنی دادی تا ترک را گفتندی: او رافضی نیست، سنی یا حنفی است؛ اکنون که خدایان همه ی ترکان و حاجب و دربان و مطبخی و فراش، بیشتر رافضی اند و بر مذهب رفض، مسأله می گویند و شادی می کنند بی بیمی و تقیه ای.»44
نتیجه آنکه اگر چه در آغاز دوران سلطنت سلجوقیان و به عنوان پیامد شورش بساسیری45 و به سبب بیم از حمله ی فاطمیان به سرزمین های زیر سلطه ی خلیفه و سلطان، سخت گیری هایی بر شیعیان صورت گرفت اما در درازای حکومت یکصدوشصت ساله ی این خاندان، بر اثر حضور امیران شیعی مذهب در عراق و ایران و نفوذ دیوانیان امامی مذهب در دستگاه دیوانسالاری سلجوقی، وضع تغییر کرد و اقتدار سیاسی شیعیان بدان حد رسید که شکوه ی مخالفین آنان را برانگیخت.
پی نوشت ها:
1. استادیار گروه تاریخ - دانشگاه تربیت مدرس.
2. تبیین مفهوم امامیه و درستی به کارگیری آن برای شیعیان دوازده امامی در دوره ی سلجوقی در مقاله ی دیگر نگارنده صورت گرفته که با ویژگی های زیر به چاپ رسیده است: «پیشینه ی تشیع و تطور آن در نخستین سده های تاریخ اسلامی»، تحقیقات اسلامی، سال چهاردهم، شماره های 1 و 2 و سال پانزدهم، شماره ی 1، ص 215 250.
3. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 5، ص 135.
4. ابن جوزی، المنتظم فی تواریخ الملوک و الامم، ج 9، ص 385.
5. خواجه نظام الملک طوسی، سیاست نامه (سیر الملوک)، ص 195 199.
6. عبدالجلیل رازی قزوینی، بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض، ص 51، 105.
7. همان، ص 81.
8. همان، ص 52.
9. ابن جوزی، همان، ج 10، ص 187.
10. همان، ج 9، ص 157.
11. همان، ص 570؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 10، ص 121.
12. ابن اثیر، همان، ص 134 137.
13. ابن جوزی، همان، ج 9، ص 603 604.
14. همان، ص 635.
15. همان، ص 631، 635، 637؛ ابن اثیر، همان، ج 10، ص 183 184.
16. ابن اثیر، همان، ج 10، ص 308.
17. ابن جوزی، همان، ج 10، ص 62.
18. همان، ص 78.
19. یدالله نصیریان، «سیف الدوله امیر نامدار بنی مزید و حوزه علمیه حلّه سیفیه»، بررسی های تاریخی، دفتر 65، ص 170 180.
20. ابن اثیر، همان، ج 10، ص 411، 419 420.
21. همان، ص 440 449.
22. برای اعلام مخالفت وزیر شیعی، انوشیروان بن خالد، با تصمیم محمود. ر.ک: فتح بن علی بنداری، تاریخ دولة آل سلجوق، ص 11.
23. ابن جوزی، همان، ج 10، ص 148 149.
24. در مورد اعتراض دبیس به زندانی شدن ابوالحسن و پیامدهای آن. ر.ک: همان، ص 155 157.
25. همان، ص 157.
26. همان، ص 207 208.
27. این نامه در نیمه رمضان سال 527 قمری نوشته شده است و برای آگاهی از متن کامل آن ر.ک: عباس اقبال، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی، ص 312.
28. ابن جوزی، همان، ج 1، ص 234 235. دبیس، اتابک فرزند محمود بود و این پسر که فرخشاه نام داشت به دست عمادالدین زنگی افتاد و ظاهرا چون نایب زنگی را به قتل رساند، به فرمان او کشته شد. بنگرید به: بنداری: همان، ص 187 188.
29. ابن جوزی، همان، ج 10، ص 250.
30. همان، ص 256.
31. همان، ص 260 276.
32. همان، ص 281.
33. عماد کاتب، خریدة القصر و جریدة العصر، ج 1، ص 30.
34. برای نمونه در لشکرکشی عمادالدین زنگی و دبیس به بغداد و جنگ آنان با خلیفه، سپاه پیروزی را در دسترس خود می دید که خلیفه با لباس سیاه و شمشیر کشیده از خیمه خارج شد. هم آنان که در آن جنگ بودند و پدر ابن اثیر با آنان سخن گفته، به او گفته اند به محض دیدن خلیفه بیم و دهشت بر آنان چیره شد، نزدیک بود سلاح از دست آنان بیفتد و بدون اینکه بفهمند رو به فرار گذاشته اند. ر.ک: ابن اثیر، التاریخ الباهر فی الدولة الاتابکیه، ص 45 46.
35. بنداری، همان، ص 162.
36. ابن جوزی، همان، ج 10، ص 281.
37. همان، ص 303، 340.
38. همان، ص 511.
39. شرح مستوفایی در مورد این خاندان در مقاله ی زیر هست: صادق سجادی، «آل باوند»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 1، ص 595 به بعد.
40. برای نمونه امیر معزی شاعر از تقرب علاءالدوله امیر علی فرامرز به ملکشاه یاد می کند و او را ندیم خاص و داماد سلطان و کسی که «حرمت تمام داشت و گستاخ بود در آن دولت» می شناساند. ر.ک: نظامی عروضی، چهار مقاله، ص 83 .
41. عبدالجلیل رازی، همان، ص 79؛ همان، ص 207، 208.
42. نجم الدین ابوالرجای قمی، تاریخ الوزارء، ص 14.
43. Said Amir Arjomand, The shadow of God and the Hidden Imam, Chicago, the university of Chicago Press, 1984, P 57 - 58.
44. عبدالجلیل رازی، همان، ص 81.
45. در مورد این شورش و پیامدهای آن به مقاله ی دیگر نگارنده بنگرید که با این ویژگی ها به چاپ رسیده است: «شورش بساسیری و پی آمدهای آن برای شیعیان بغداد»، مجله ی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم، شماره 35 39، ص 87 111.
منابع:
ابن اثیر، التاریخ الباهر فی الدولة الاتابکیه، تحقیق عبدالقادر احمد کلیمات (قاهره، دارالکتب الحدیثه، 1383 / 1963).
، الکافی فی التاریخ (بیروت، دارصادر و داربیروت، بی تا) ج 10.
ابن جوزی، المنتظم فی تواریخ الملوک و الامم، حققه و قدم له الاستاذ الدکتور سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1415 ق / 1995م) ج 9.
ابن حجر، عسقلانی، لسان المیزان، حیدرآباد دکن، (مطبعه لبس دائرة المعارف نظامیه، 1331) ج 5.
ابوالرجای قمی، نجم الدین، تاریخ الوزراء، به کوشش محمد تقی دانش پژوه (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363).
اقبال، عباس، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی، به کوشش محمدتقی دانش پژوه و یحیی زکاء (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1338).
بنداری، فتح بن علی، تاریخ دولة آل سلجوق، به کوشش سید محمد عزاوی (قاهره، دارالرائد العربی، 1974 م).
رازی قزوینی، عبدالجلیل، بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض، به کوشش سید جلال الدین حسینی ارموی (تهران، 1331).
سجادی، صادق، «آل باوند»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، (تهران، 1367) ج 1.
طوسی، خواجه نظام الملک، سیاست نامه (سیر الملوک)، به کوشش دکتر جعفر شعار (تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی، 1370).
کاتب، عماد، خریدة القصر و جریدة العصر، به تصحیح محمد بهجة الاثری و دکتر جمیل سعید، القسم العراقی، الجزء الاول (بغداد، مطبعه مجمع العلمی العراقی، 1375 / 1955) ج 1.
منظورالاجداد، سید محمد حسین، «پیشینه تشیع و تطور آن در نخستین سده های تاریخ اسلامی»، مجله ی تحقیقات اسلامی، سال چهارم، شماره های 1 و 2، سال پانزدهم، شماره ی 1.
، «شورش بساسیری و پی آمدهای آن برای شیعیان بغداد»، مجله ی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم، شماره 35 39 (زمستان 1381).
نصیریان، یدالله، «سیف الدوله امیر نامدار بنی مزید و حوزه علمیه حلّه سیفیه»، مجله ی بررسی های تاریخی، دفتر 65 (تابستان 1378).
نظامی عروضی، چهار مقاله، به کوشش دکتر معین، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1334).
- Said Amir Arjomand, The shadow of God and the Hidden Imam, Chicago, the university of Chicago Press, 1984, P 57 - 58.