ماهان شبکه ایرانیان

گزارشی فشرده از سفر آیه الله سبحانی به کشور اردن(۵)

طلوع خورشید روز چهارشنبه (۱۶/۲/۷۷) با وزش باد بهاری همراه بود، طبق برنامه باید در آن روز در دو دانشگاه که هر دو بیرون از امان قرار دارند، سخنرانی کنیم، یکی از آن دو، «دانشگاه آل البیت علیهم السلام » در شهر «مفرق »، واقع در شمال «اردن »، دیگری دانشگاه «جرش »، واقع در استان «جرش » است و هر دو برنامه باید طرف صبح انجام گیرد، موضوع سخن دردانشگاه نخست ...

سخنرانی در دانشگاه آل البیت علیهم السلام و دانشگاه جرش

طلوع خورشید روز چهارشنبه (16/2/77) با وزش باد بهاری همراه بود، طبق برنامه باید در آن روز در دو دانشگاه که هر دو بیرون از امان قرار دارند، سخنرانی کنیم، یکی از آن دو، «دانشگاه آل البیت علیهم السلام » در شهر «مفرق »، واقع در شمال «اردن »، دیگری دانشگاه «جرش »، واقع در استان «جرش » است و هر دو برنامه باید طرف صبح انجام گیرد، موضوع سخن دردانشگاه نخست «وحدت اسلامی و ویژگیهای مذهب شیعی » و دردانشگاه دوم «حقوق زن از نظر قرآن » است.

«ملک حسین » با تمام ویژگیهائی که دارد، با انتساب خود به آل البیت علیهم السلام افتخار می کند و نام کشور خود را اردن هاشمی می خواند و در تمجیدها و تعریفهائی که از او در رسانه هاو خطبه های نماز جمعه صورت می پذیرد، انتسابش به خاندان رسالت بازگو می گردد، برای تثبیت همین جهت پنج سال قبل دانشگاهی درشهر مفرق به نام «جامعه آل البیت » تاسیس کرد، با ظرفیت سه هزار دانشجو و تا مقاطع فوق لیسانس پیش رفته است، رئیس جامعه،دکتر «عدنان البخیت » است و اکثر اساتید آنجا را غیر اردنی تشکیل می دهد، و زبان فارسی در آنجا به عنوان زبان دوم تدریس می شود و بر اثر تیرگی روابط با ایران، زبان عبری پیش رفت چشم گیری کرده و بیم آن می رود که اگر در روابط، دگرگونی رخ ندهد، زبان عبری، جای زبان فارسی را بگیرد.

ساعت هشت و اندی بود که وارد محیط دانشگاه شدیم، و تصور می رفت مانند دیگر جاها، رئیس دانشگاه و یا لااقل رئیس دانشکده به استقبال ما بیاید و با خیرمقدم گوئی، ما را به اتاق خود یاسالن سخنرانی راهنمائی کند ولی از این رسوم همگانی خبری نبود،سرانجام ما پرسان پرسان، به اتاق معاون راه یافتیم و پس ازاندکی استراحت و با برخوردی بسیار سرد، به یک سالن کوچک که فقط هیئت علمی دانشگاه حضور داشتند، هدایت شدیم. و ضمنا ازورود دانشجویان که پشت در بودند، جلوگیری می شد. من فورا متوجه شدم که ریاست و یا معاونت و یا هیئت علمی از دعوت اینجانب،نادم و پشیمان هستند و در عین حال در محذور قرار گرفته اند ومی خواهند به صورت ساده برگزار کنند و مطالب نیز به بیرون ازدانشگاه درز نکند، مسئولیت اداره جلسه به عهده رئیس دانشکده شریعت این دانشگاه آقای «دکتر قحطان دوری عراقی » بود واکثریت اعضا را سلفی ها تشکیل می دادند، که نوعی خصومت بامسلمانان پیشرو، بالاخص با شیعه دارند.

اینجانب بدون این که از این برخورد غیر معمول ناراحت شوم، ازحضور آقایان تشکر کرده و افزودم: بنده به هر دانشگاهی رفته ام،دانشجویان نیز در سخنرانی اینجانب شرکت می کردند، شما چرا ازاین سنت پیروی نکردید، اجازه نمی دهید که آنها نیز شرکت نمایند.

مدیر جلسه گفت: وقت سخنرانی شما مصادف با ساعات درس دانشگاه است، از این جهت از ورود آنان جلوگیری می شود که به کلاسهای خودبروند، من فورا زمام سخن را به دست گرفتم و گفتم: بنابراین هرکدام از اساتید که در این ساعت تدریس دارد، می تواند جلسه راترک کند، تدریس خود را بر استماع سخنان اینجانب مقدم بدارد وکسانی که در این ساعت معذور نیستند، تشریف داشته باشند، جلسه ما طبعا جلسه انس خواهد بود نه جلسه ایراد سخن.

به دنبال این پیشنهاد، چند نفر جلسه را ترک گفتند و اکثر آنان باقی ماندند. شرائط حاکم بر جلسه اجازه نمی داد که بنده یک ساعت سخنرانی کنم ناچار شدم عصاره آنچه را در دانشگاه اردن به تفصیل گفته بودم، در این جا تکرار کنم و بگویم: اختلاف فرقه ای آنچنان نیست که ماها را به صورت دو امت یا امتهای بیگانه درآورد، زیرا همه مسلمانان در عناصر سازنده اسلام و ایمان،وحدت کلمه دارند. آنگاه دقائقی درباره عناصر سازنده وحدت، وموانع آن سخن گفتم و منتظر پرسشها و اعتراض ها شدم. و چون درباره عناصر وحدت و موانع آن درگذشته به صورت گسترده سخن گفته شده، دیگر در این جا تکرار نمی شود.

یک نفر از اساتید با توجه به نوشته ای که قبلا تنظیم کرده بود،از مذهب شیعه انتقاداتی به شرح زیر مطرح کرد:

اتحاد اسلامی را می ستایم و آن را لازم می دانم، اما اتحاد باگروهی که اصول ما را بپذیرند. درحالی که شما در اصول با مامخالف هستید زیرا:

1 - شیعیان صحابه پیامبر را تکفیر می نمایند.

2 - کتاب خدا را تحریف شده می دانند.

3 - نزد شیعیان قرآن غیر از این قرآن است که آن را مکتوم می دارند.

4 - بر روایات صحاح و سنن ما عمل نمی کنند.

5 - به خاطر اعتقاد به اصل تقیه، به واقع گوئی شماها ایمان نداریم، زیرا احتمال می دهیم که به خاطر مصلحت اندیشی، آنها رامی گوئید و...

او همه این اعتراضها را که از کتاب «التصحیح » نگارش «موسی موسوی » استخراج کرده بود، برشمرد و بنده نیز به هنگام سخن گفتن او، اشکالات او را یادداشت می کردم که بعدا پاسخ بگویم.

از مدیر جلسه آقای دکتر «قحطان دوری » اجازه خواستم که به دفاع برخیزم.

نخست رو به تمام اساتید کردم و گفتم: من تمام اشکالات او راپاسخ خواهم گفت. ولی بدانید که ایشان تمام این پرسشها را ازکتاب «التصحیح » استخراج کرده و نویسنده او یک انسان بدکرداری است که تمام عراقیها او را به خوبی می شناسند و اوجزء عوامل بیگانه است و کتاب او که مدرک سخنان ایشان است،ارزش علمی ندارد این کتاب در اثناء جنگ تحمیلی عراق با ایران نوشته شده و هدف از آن جلوگیری از انتشار عقائد شیعی در جهان است. ولی -مع الوصف- من بر پرسش های ایشان پاسخ می گویم:

1 - تکفیر صحابه

ایشان مدعی است که ما صحابه پیامبر را کافر می دانیم، پیامبرگرامی اسلام(ص) متجاوز از صد هزار صحابی داشت که ما نام وخصوصیات اکثر آنها را نمی دانیم، چگونه ممکن است که شیعه به تکفیر یک جمعیت نشناخته برخیزد، اصولا تکفیر یک گروه ملاک لازم دارد.

ملاک تکفیر چیست ؟

اجازه بفرمائید کمی بازتر سخن بگویم:

صحابه پیامبر اسلام به سه دسته و گروه تقسیم می شوند:

1 - گروهی که پس از بعثت و قبل از هجرت ایمان آورده و شربت شهادت نوشیده مانند: «یاسر» (پدر عمار) و مادر او «سمیه »و امثال آنان، آیا شیعه این گروه را تکفیر می کند؟

2 - گروهی که میان هجرت و رحلت در نبردها و جنگ ها کشته شده وحامل لوای اسلام بودند، مانند «حمزه بن عبدالمطلب »، «عبیده بن الحارث بن عبدالمطلب »، «جعفر بن ابی طالب »، «زید بن حارثه »، «عبدالله بن رواحه » و کلیه شهدای بدر و احد واحزاب و خیبر و حنین، آیا شیعه این افراد را که درخت اسلام باخون آنان سیراب شده، تکفیر می کند؟

3 - گروهی که پس از رحلت پیامبر اسلام، پرچم اسلام را به دست گرفت و در نبردها بر ضد بت پرستان، مسیحیان، مجوسیان جان باختند، برای هدایت مردم در غربت به سربرده و جان سپرده اند،آیا شیعه این گروه را تکفیر می کند؟ اصولا امکان ندارد، فردی اسلام و قرآن و نبوت پیامبر و شریعت اسلام را بپذیرد و این افراد را تکفیر کند.

گذشته از این، قسمتی از صحابه پیامبر، پیشروان تشیع و ازشیعیان خالص امیرمومنان علی(ع) بودند. در این صورت چگونه شیعه اسلاف خود را تکفیر می کند؟ مانند:

1 - عبدالله بن عباس;2 - فضل بن العباس;3 - عبدالله بن العباس;4 - قثم بن العباس;5 - عبدالرحمان بن العباس;6 - تمام بن العباس;7 - عقیل بن ابی طالب;8-ابوسفیان بن الحرث بن عبدالمطلب;9 - نوفل بن الحرث;10 - عبدالله بن جعفر بن ابی طالب;11 - عون بن جعفر;12 - محمد بن جعفر;13 - ربیعه بن الحرث بن عبدالمطلب;14 - الطفیل بن الحرث;15 - المغیره بن نوفل بن الحارث;16 - عبدالله بن الحرث بن نوفل;17 - عبدالله بن ابی سفیان بن الحرث;18 - العباس بن ربیعه بن الحرث;19 - العباس بن عتبه بن ابی لهب;20 - عبدالمطلب بن ربیعه بن الحرث;21- جعفر بن ابی سفیان بن الحرث.

آنان همگی از مشاهیر بنی هاشم می باشند و اما غیر از بنی هاشم که از شیعیان امام علی(ع) بودند، مانند:

22 - سلمان المحمدی;23 - المقداد بن الاسود الکندی;24 - ابوذر الغفاری;25- عمار بن یاسر;26 - حذیفه بن الیمان;27 - خزیمه بن ثابت;28 - ابوایوب الانصاری مهماندار پیامبر;29 - ابوالهیثم مالک بن التیهان;30 - ابی بن کعب;31-سعد بن عباده;32 - قیس بن سعد بن عباده;33 - عدی بن حاتم;34 - عباده بن الصامت;35 - بلال بن ریاح الحبشی;36 - ابو رافع مولی رسول الله;37 - هاشم بن عتبه;38-عثمان بن حنیف;39 - سهل بن حنیف;40 - حکیم بن جبله العبدی;41 - خالد بن سعید بن العاص;42 - ابن الحصیب الاسلمی;43 - هند بن ابی هاله التمیمی;44 -جعده بن هبیره;45 - حجر بن عدی الکندی;46 - عمرو بن الحمق الخزاعی;47 - جابر بن عبدالله الانصاری;48 - محمد بن الخلیفه ابی بکر;49 - ابان بن سعید بن العاص;50-زید بن صوحان الزیدی.

آیا با توجه به یک چنین شخصیت های عظیم که همگی از صحابه پیامبر و در عین حال شیعه امام علی(ع) بودند، چگونه شیعه تمام صحابه را تکفیر می کند و همگان را سب و لعن می نماید؟ یک چنین نسبت به شیعه جز یک خلاف چیزی نخواهد بود؟.

فان کنت لا تدری فتلک مصیبه و ان کنت تدری فالمصیبه اعظم

من در اینجا از همه سخنانم صرفنظر می کنم، تنها سخنم این است استاد محترم برای سخن خود مدرکی ارائه کند، از کتابی که به قلم علمای شیعه به عنوان کتاب عقیدتی نوشته شده، نامی ببرد که در آن به کفر صحابه تصریح شده است.

این که گفتم کتابی را که به عنوان بیانگر عقیده شیعه ارائه کند که در آن به کفر صحابه تصریح شده است، به خاطر این است که کتاب حدیثی سند بر عقیده نیست زیرا احادیث انواع و اقسامی دارد و تنها وجود یک حدیث یا دو حدیث که از دائره خبر واحدتجاوز نمی کند، مدرک برای عقیده نمی شود.

ولی من مایل به پرده دری نیستم و نمی خواهم در عواطف اساتیدخدشه کنم لکن می گویم در صحیح ترین کتاب پیش شما که صحیح بخاری است، در این کتاب و همچنین در صحیح مسلم ارتداد صحابه پس ازرسول خدا وارد شده است.

صحیح بخاری از کتاب عقیدتی فراتر است زیرا محققان اهل سنت اجازه نمی دهند خدشه ای بر این کتاب وارد شود، و حدیثی از آن تضعیف گردد. مع الوصف شیخ بخاری احادیث ارتداد صحابه را درکتاب فتن در باب چهارم به نام «باب ظهورالفتن » نقل کرده است.

و من به عنوان نمونه فقط یک حدیث از آن کتاب را نقل می کنم شمامی توانید با مراجعه به صحیح بخاری صحت و عدم صحت سخن بنده رابه دست آورید.

«سهل بن سعد ساعدی » می گوید: شنیدم که پیامبر(ص) فرمود:

«انا فرطکم علی الحوض من ورد شرب منه و من شرب منه لم یظماءبعده ابدا لیرد علی اقوام اعرفهم و یعرفوننی ثم یحال بینی و بینهم ».

ابو حاذم می گوید: من این حدیث را از سهل بن سعد ساعدی نقل می کردم در آن مجلس «نعمان بن ابی عیاش » بود. او گفت: من از«ابوسعید خدری » شنیدم که افزون بر آن نقل می کرد و آن این که: «انهم منی فیقال: انک لا تدری ما بدلوا بعدک، فاقول:سحقا سحقا لمن بدل بعدی ».

سهل بن سعد ساعدی می گوید: از پیامبر شنیدم که می فرمود: «من پیشرو شما بر حوض ام و هرکس بر آن وارد شود می نوشد و هر کس بنوشد تشنه نمی شود. در این حالت گروهی بر من وارد می شوند که من آنها را می شناسم و آنها نیز مرا می شناسند ولی از ورود آنان بر حوض جلوگیری می شود.

من می گویم: آنان از من هستند، خطاب می آید تو نمی دانی بعد ازتو چگونه دین را دگرگون ساختند من آنان را نفرین می کنم ومی گویم: کوبیده باد آنان که پس از من آئین مرا دگرگون ساختند».

از آنجا که این جانب سفیر تقریبم نه سفیر تفریق، فقط برای آگاهی استاد این حدیث را یادآور شدم و اگر این جهت نبود متون احادیثی را که در صحیحین بر عقب گرد صحابه به پیش از اسلام گواهی می دهد، یادآور می شدم.

در اینجا یکی از اساتید گفت: مقصود ارتداد گروهی از امت اواست نه صحابه، در این صورت این روایات دلیل بر ارتداد صحابه نخواهد بود.

یادآور شدم: این احتمال منتفی است چون پیامبر می فرماید:

«اعرفهم و یعرفوننی ». من آنها را می شناسم و آنها نیز مرامی شناسند و این علامت جز بر صحابه کسی منطبق نیست.

شما صحیحین را استوارترین کتاب بعد از قرآن می دانید، طبق نقل این دو کتاب که من فقط نمونه کمی از آن رانقل کردم، باید شمابه عقب گرد صحابه معتقد شوید. چه بهتر شما از این اصل (آنچه که در صحیحین است، خدشه بردار نیست) دست برداشته و دامن صحابه راآلوده به ارتداد نکنید، ولی متاسفانه اصرار شما بر صحت این دو کتاب آنچنان شدید و استوار است که بعید است این نوع احادیث را استثناء کنید.

در هر حال من از جانب شیعه سخن می گویم و شیعه چنین عقیده ای باتوجه به آن بیان مفصل ندارد و اگر روایتی هم در این زمینه نقل می شود، به حکم این که اخبار آحاد مدرک اعتقاد نمی باشد.

عدالت صحابه

آری در این جا مساله دیگری است که باید به آن توجه کنید و آن عدالت صحابه و پیراستگی همه آنان از گناه است.

اهل سنت معتقدند رویت رسول خدا و تشرف به حضور او مایه مصونیت می شود و فرد مشرف دیگر گرد گناه نمی گردد. درحالی که شیعه می گوید: صحابه و تابعان حکمی واحد دارند همان طور که تابعی بودن ملازم با عدالت نیست، صحابی بودن نیز ملازم با عدالت نیست.

و به تعبیر دیگر صحابه را مانند تابعان به دو قسمت تقسیم می کنند:

عادل و غیر عادل شما باید به جای این که تکفیر صحابه را به شیعه نسبت دهید، صورت واقعی مساله را مطرح کنید و بگوئید شیعه همه صحابه را عادل نمی داند، بلکه آنان را به دو گروه تقسیم می کند،در این صورت این نسبت صحیح و استوار بوده و شیعه برای گفتارخود دلیل و مدرک دارد. یکی از اساتید از طرح هر دومساله سخت ناراحت شد و با صدای بلند از آخر مجلس گفت: مدرک شما بر دو صنف شمردن صحابه چیست؟ چرا همه آنان را عادل وپیراسته نمی دانید؟

در پاسخ گفتم: چون جلسه شما جلسه علمی است و فرد عالم ودانشمند از بیان حقائق ناراحت نمی شود من ادله دو صنف بودن صحابه پیامبر را یادآور می شوم:

1 - قرآن می گوید: (...ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا...) (1) «اگرانسان فاسق گزارش را آورد، در عمل به گزارش تحقیق کنید».

ما سئوال می کنیم این فاسقی که قرآن از آن خبر می دهد در عصررسول خدا(ص) چه کسی بود؟ زیرا آیه برای خودش شان نزولی دارد،یعنی فاسقی از خود مسلمانان به پیامبر گزارش غیر صحیحی داده بود، فورا وحی الهی برای جلوگیری از وقوع حوادث ناگوار فرودآمد و آیه یاد شده را آورد.

این فاسق به اتفاق مفسران و مورخان «ولید بن عقبه » است که پرونده او پس از درگذشت پیامبر اسلام(ص) نیز سیاه می باشد. اوکسی است که در دوران خلافت عثمان به هنگام استانداری کوفه شراب خورد و به مسجد آمد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و محراب مسجد را آلوده ساخت.

«عمار یاسر» انگشتر او را که نامه های رسمی نیز با آن مهرمی گردید، از دست او درآورد و او آگاه نشد جریان را به مدینه گزارش کردند. سرانجام از استانداری عزل و محکوم به هشتاد ضربه شلاق شد (2) .

2 - پیامبر گرامی اسلام(ص) در حق عمار فرمود: «تقتلک الفئه الباغیه » «تو را گروهی ستمگر می کشد».

من از شما سئوال می کنم رئیس این گروه ستمگر چه کسی بود؟ جز یک صحابی که متاسفانه اکنون نیز مورد احترام است.

در این هنگام یکی از اساتید با پرخاشگری خاص گفت: «باغیه » به معنی ستمگر نیست، بلکه به معنی خواهان حق است و باغیه درلغت عرب به معنی جستجوگر نیز می آید.

در پاسخ به عنوان طنز گفتم: «ان من هوان الدنیا ان یکون الترکی الاذری معلما للعرب الاقحاح اما قراتم قول الله سبحانه:

(و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احداهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی الی امرالله.. .) (3) .

«از مصائب دنیا است یک نفر ترک آذری، استاد عرب اصیل باشد،مگر آیه مبارکه را نخواندید آنجا که می فرماید:

هرگاه دو طائفه از مومنان باهم نبرد کردند، آنان را به صلح دعوت کنید و اگر یکی بر دیگری قصد تجاوز داشت، با ستمگر نبردکنید تا این که به فرمان حق گردن نهند».

آیا بغی در این آیه به معنای طلب حق است؟

اصولا پیامبر می خواهد عمار را به عنوان چهره مظلوم معرفی کند.

تاریخ مقصود پیامبراسلام(ص) را، روشن می سازد و آن این که درساختن مسجد پیامبر در مدینه، عمار بیش از دیگران زحمت می کشیدو به تنهائی کار چند نفر را انجام می داد، صداقت و تعهد او به اسلام سبب شده که دیگران او را به بیش از توانائیش به کاروادار کنند.

روزی عمار شکایت آنان را به حضور پیامبر برد و گفت: این گروه مرا کشتند، پیامبر در آن هنگام جمله تاریخی خود را گفت:

«انک لن تموت حتی تقتلک الفئه الباغیه الناکبه عن الحق ویکون آخر زادک من الدنیا شربه لبن » (4) .

«تو نمی میری مگر این که گروه ستمگر و منحرف از حق تو رابکشند و آخرین توشه که از دنیا داری، قدری شیر است ».

و در برخی از روایات آمده: «تدعوهم الی الجنه و یدعونک الی النار» «تو آنها را به بهشت و آنها تو را به دوزخ دعوت می کنند». این پاسخ به قدری کوبنده و ناراحت کننده بود که استاد جلسه را بدون اجازه ترک کرد و سراغ کار خود رفت و من به عنوان طنز گفتم: «الی این تذهبون ». تا اینجا سخن درباره اعتراض نخست استاد به پایان رسید. اکنون دومین اعتراض او رامورد بررسی قرار می دهیم:

2 - تهمتی به نام تحریف قرآن(اعتراض دوم)

قول به تحریف و نسبت آن به شیعه یکی از تهمت های ناجوانمردانه است که برای خود، سابقه دیرینه ای دارد و برای توضیح یادآورمی شوم: تحریف معانی و یا کاربردهای مختلف دارد.

1 - تفسیر کلام خدا به غیر مقصود واقعی

یکی از معانی تحریف این است که کلام خدا را برخلاف مقصودواقعی او حمل کنیم، تحریف به این معنی در تمام مکاتب آسمانی صورت گرفته، مذهب سازان و فرقه گرایان که مسلمانان را به گروه های مختلف درآورده اند، هرکدام بر مذهب خود دلیلی از قرآن دارد و همگان با قرآن استدلال می نمایند. قطعا یکی از استدلالهادرست و باقیمانده تحریف معنوی قرآن است و آن همان تفسیر به رای است که پیامبر(ص) از آن امت را بازداشته است. مثلا گروه باطنی می گوید: مقصود از زکات، تزکیه نفس، و مقصود از صلاه،رسول ناطق است که مردم را از فحشاء و منکر نهی می کند: (ان الصلاه تنهی عن الفحشاء والمنکر) (5) .

2 - فزونی و کاستی در حرکات و حروف

یکی دیگر از کاربردهای تحریف، فزونی و یا کاستی حروف و حرکات آن است، مثلا آیه :(...و لا تقربوهن حتی یطهرن...) (6) . (با تشدیدطاء و بدون آن) به دو صورت خوانده شده است، هرگاه بگوئیم تمام قراات به صورت متواتر از پیامبر برای ما رسیده، این نوع اختلافات از مقوله تحریف نخواهد بود، ولی اگر بگوئیم -همان طورکه امامان گفته اند- فرمود: «ان القرآن واحد نزل من عند واحد،و لکن الاختلاف یجبی من قبل الرواه » (7) . «قرآن یک قرائت بیش نیست و از جانب خدای یگانه فرود آمده و اختلاف در قراات ازناحیه راویان است ». در این صورت تحریف به قرآن راه نیافته وقرآن واقعی در میان قراات مختلف محفوظ می باشد. زیرا یکی ازآنها قطعا قرآن است و از نظر ما قرائت عاصم به روایت حفص همان قرآن واقعی است.

3 - کاستی و فزونی یک کلمه

گاهی تحریف در مورد کاستی و فزونی کلمه و یا کلمه ها به کارمی رود و یا در مورد تبدیل کلمه به کلمه دیگر، مثل این که به جای «امضوا» (8) «اسرعوا» به کار ببرند، این نوع از تحریف در دوران خلفاء در نطفه خفه گردید و خلیفه سوم با جمع قرآن به کمک حافظان و نویسندگان وحی، جلو این نوع تحریف را گرفت واصولا انگیزه عثمان از جمع قرآن (با این که قرآن در حیات رسول خدا(ص) جمع شده بود)، جلوگیری از چنین تحریف ها بود و مرحوم محقق «ابوعبدالله زنجانی » در کتاب ارزشمند خود به نام «تاریخ القرآن » که با مقدمه «احمد امین » در مصر چاپ شده است، این بخش از تحریف را به خوبی تبیین و آن را نفی کرده است.

4 - فزونی آیات و سوره ها

مقصود از تحریف، فزونی آیه و یا آیات و سوره است که هرگز ازجانب خدا وارد نشده است، تحریف به این معنی ملازم با نفی اعجازقرآن است، زیرا معنی یک چنین فزونی، توانائی بشر بر آوردن آیه و سوره نظیر قرآن است، درحالی که قرآن آن را به کلی نفی می کندو می فرماید: (و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوابسوره من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین) (9) .

«بگو در آنچه که ما بر بنده خود نازل کردیم در شک و تردیدهستید، همانند سوره ای از سوره های قرآن را بیاورید آنگاه شاهدان خود را بخوانید اگر راستگو هستید؟».

5 - نقصان آیه و یا سوره ای از قرآن

تا اینجا حکم چهار نوع تحریف اثباتا و نفیا روشن گردید، آنچه فعلا مورد نظر معترض است، تحریف به معنی پنجم است. یعنی آیه ویا سوره ای از قرآن کاسته گردد.تحریف به این معنی از نظر علمای امامیه باطل و بی اساس است ودلائل محکم و استواری بر مدعای خود دارد.

اولا می گویند: خدا در سوره حجر حفظ آن را بر عهده گرفته ومی فرماید: (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) (10) . و ضمیرمجرور در «له » بر «ذکر» که مراد از آن قرآن است، برمی گرددو در سوره فصلت راه یافتن هر نوع باطل را به قرآن نفی کرده ومی فرماید: (لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید) (11) . و یکی از اقسام باطل این است که چیزی از آن کاسته شود. و در حقیقت ابطال بخشی از آیات قرآن است.

گذشته از این، با وجود حافظان و عنایت مسلمانان به قرآن،هرنوع تصرف در آن امکان پذیر نبود، و اگر کسی این اندیشه در سرمی پروراند، فورا رسوا می شد.

گذشته از این، علمای شیعه از قرن سوم به این طرف در کتابهای خود بر مصون بودن قرآن از این نوع تحریف، تصریح کرده و من نام برخی را در این جا می آورم:

1 - شیخ بزرگوار فضل بن شاذان متوفای 260 در کتاب «الایضاح »،ص 217-219.

2 - شیخ صدوق(381) در کتاب «اعتقادات »، ص 93.

3 - استاد شیعه شیخ مفید(413) در کتاب «اوائل المقالات »، ص 53نیز در «اجوبه السائل السرویه » (مجموعه الرسائل، ص 266).

4 - شریف سید مرتضی(436) به نقل طبرسی از او در مجمع البیان،ج 1، ص 10.

5 - شیخ طوسی(460) در کتاب «التبیان »، ج 1، ص 2.

این شخصیتها و همانند آنان در طول زمان تا برسد به امروزهمگان، بر عدم تحریف تصریح کرده اند که نقل کلمات آنان مایه اطاله در سخن است. تنها چیزی که در این مورد می ماند، روایات تحریف است که در کتابهای حدیث و تفسیر پخش می باشد در این موردنکاتی را متذکر می گردد:

1 - وجود روایت دلیلی بر عقیده نیست، حتی وجود روایت تحریف درکتاب شریف کافی نشانه اعتقاد ما و یا مولف کتاب بر آن نیست،زیرا کتاب کافی نزد ما، مانند صحیح بخاری نزد شما نیست که آن را از «چدن » ریخته باشند که امکان هر نوع خراش در آن ممکن نباشد، بلکه این کتاب مانند دیگر کتابهای حدیثی مشتمل بر یک رشته روایات ضعیف است که نمی توان با آن ها استدلال کرد.

2 - روایات تحریف که در کتابهای متاخران پخش شده است، ازکتاب «القراات » «احمد بن محمد سیاری »(286) گرفته شده که از نویسندگان آل طاهر بوده و همه رجالیون او را تضعیف کرده اندو کافی است که بدانیم او جزء غالیان بوده که از جرگه مسلمانان بیرون است (12) .

3 - اگر وجود روایت نشانه اعتقاد به تحریف باشد، در کتب اهل سنت نیز روایات تحریف وارد شده است.

4 - اگر یک نفر از شیعه کتابی به نام: «فصل الخطاب » درباره تحریف قرآن نوشته شده است، ولی تالیف یادشده بیانگر نظریه خود مولف است و علمای شیعه و بزرگان ما از روز انتشار آن،ردیه های متعددی بر آن نوشته و قسمت مهم آنها چاپ شده است.

5 - مهم این است که به جای اصرار بر نام کتاب، مقداری درمدارک دقیق شویم همان طور که یادآور شدم روایات تحریف از کتاب یک فرد غالی به نام «سیاری » گرفته شده است که نه مولف و نه تالیف او نزد علما، قرب و قیمتی ندارند.

6 - قسمت اعظم روایات کتاب را، اختلاف در قرائت تشکیل می دهد که اختلاف در آن دلیل بر تحریف به معنی پنجم نیست.

7 - اگر وجود روایت نشانه تحریف باشد، روایات تحریف درصحیح ترین کتاب نزد شما وارد شده است، بخاری در صحیح خحد از«عمر بن الخطاب » نقل می کند: «لولا ان یقول الناس ان عمرزاد فی کتاب الله، لکتبت آیه الرجم بیدی » (13) .

«جلال الدین سیوطی » قسمتی از روایات تحریف را در کتاب «الاتقان » (14) آورده است.

«قرطبی » در تفسیر خود به نام «جامع الاحکام » در تفسیر سوره احزاب از عائشه نقل می کند: سوره احزاب که زمان پیامبر تلاوت می شد، دویست آیه بود وقتی عثمان به هنگام نگارش قرآن به بیش از مقدار موجود دست نیافت.

بنابراین اگر نقل و روایت گواه بر تحریف است، پس این اشکال دامن شما رامی گیرد، و اگر نشانه تحریف نیست (همچنان که جریان از این قرار است) باید به هر دو طرف یکسان بنگرید.

یکی از علمای مصر در سال 1345 کتابی به نام «الفرقان فی تحریف القرآن » نوشته و نسخه ای از آن نزد اینجانب هست وبزرگان جامع «الازهر» مصر آن را مصادره کرده و از نشر آن جلوگیری نمودند ولی در عین حال به خارج درز کرده است.

اینجانب رساله موجزی در نفی تحریف از قرآن دارم که در ضمن «الفقه منابعه و ادواره » چاپ شده علاقمندان می توانند مراجعه بفرمایند.

بیانات مشروح ما طرف را خلع سلاح کرد و هرچه از آنان درخواست کردم که صحیح بخاری و یا تفسیر قرطبی را بیاورید تا جایگاه مطالب را ارائه دهم، عملا بی نتیجه می ماند و تا آخر نیز کتاب هارا نیاوردند.

یادآور شدم که ما به بخش پایانی برنامه می رسیم زیرا بنده بایددر دانشگاه «جرش » نیز سخنرانی کنم ولی به اعتراض سوم استادنیز اجمالا پاسخ می گویم.

3 - اعراض از روایات صحیحین(اعتراض سوم) ایشان می گویند: یکی از نقاط ضعف شیعه این است که به روایات صحیحین عمل نمی کنندتنها به روایاتی عمل می نمایند که از طریق ائمه خود نقل شده باشد.

پیش از آن که به پاسخ این سئوال بپردازم، یادآور می شوم که درجمهوری اسلامی ایران، کتابی در دست تالیف است که در آن،روایاتی که فریقان آنها را در کتابهای خود نقل کرده است،جمع آوری می شود و این کتاب خود گامی در تقریب بین مذاهب است.

در پاسخ سئوال شما یادآور می شوم:

اولا: از چه زمانی مراجعه به صحاح و سنن، شرط اسلام و ایمان شده است که اگر کسی به آنها مراجعه نکرد فاقد اسلام و ایمان گردد؟

تمام این کتابها در نیمه قرن سوم نوشته شده است و مسلمانان دراین دو قرن و نیم بدون مراجعه به آنها زندگی اسلامی داشته وکمبودی احساس نمی کردند و این خود گواه بر این است که مقیاس دستیابی بر حدیث رسول خدا(ص) است و اگر مسلمانی بدون این وسائل از طریق دیگر به هدف رسید، مشکلی نخواهد داشت. و ما به چند برابر آنچه در صحاح است، از طریق ائمه اهل بیت علیهم السلام بر روایات پیامبر گرامی اسلام(ص) دست یافته و به هدف کلی از طریق دیگر رسیده ایم.

ثانیا: برخلاف این نسبت که به ما داده شد، ما به کتب حدیثی اهل سنت مراجعه می کنیم و قسمتی از احادیث نبوی که در صحاح و سنن هستند، در فقه ما جنبه محوری دارند و حدیث: «علی الید مااخذت حتی تودی » و دهها حدیث مانند آن در کتب فقهی مستندفقهای شیعه می باشد.

البته این مطلب به آن معنی نیست که به هر حدیثی که در صحاح وسنن است، عمل می کنند، بلکه تا به صدور روایت از پیامبراطمینان حاصل نشود، عمل نمی نمایند. اکنون که سخن به صحاح وسنن رسید، من یک پیشنهادی دارم، به خاطر تبلیغات شدیدی که روی صحاح انجام گرفته است، کمتر کسی جرات می کند که نسبت به صحیحین انتقاد کند. درحالی که این دو صحیح مانند دیگر کتب حدیثی نیاز مبرم به تنقیح دارند و برخی از روایاتی که در این دو صحیح آمده است، با مقیاسهای عقلی و نقلی قابل تصدیق نیست ومن دو نمونه را دراینجا یادآور شوم:

1 - بخاری در کتاب انبیاء باب وفات موسی(ع) از ابو هریره نقل می کند: فرشته مرگ برای گرفتن روح موسی به سوی او فرستاده شد،هنگامی که در برابر موسی قرار گرفت، موسی سیلی بر گوش اونواخت.

در این موقع ملک الموت به سوی خدا برگشت و گفت: مرا برای قبض روح کسی فرستاده اید که مرگ را نمی خواهد (15) .

بخاری این حدیث را در جاهای مختلف نقل کرده و ما فقط بخشی ازآن را نقل کردیم آیا صحیح است که موسی با مامور خدا چنین رفتار کند؟ آیا صحیح است مامور خدا در مقابل او سکوت کند؟

آیا این نوع تاخیر و بازگشت ملک الموت به سوی خدا منافی باسنت تغییرناپذیر خدا نیست؟ آنجا که می فرماید: (فاذا جاءاجلهم لا یستاخرون ساعه و لا یستقدمون) (16) .

این پرسشها و دیگر پرسشهائی که بر ذیل حدیث متوجه است و ما ازنقل آن خودداری کردیم، می رساند که این حدیث از احادیث مجعول وبی اساس است.

2 - مسلم در صحیح خود از طلحه نقل می کند که من با رسول خدا(ص)در مدینه به گروهی برخوردیم که بر بالای نخلها قرار گرفته بودند، پرسیدیم چه می کنند؟

گفتند: کار باروری(تلقیح) انجام می دهند.

پیامبر فرمود: گمان نمی کنم این کار سودمند باشد.

آنان به خاطر سخن پیامبر دست از عمل خود برداشتند، اتفاقانخل ها کم ثمر داد. به حضور پیامبر رسیدند و او را از سرنوشت نخلها آگاه ساختند. پیامبر فرمود: من اطلاع قطعی نداشتم از روی ظن و گمان سخن گفتم از این به بعد هرگاه از خدا سخن گفتم آن را بگیرید (17) .

مااین حدیث را به صورت موجز نقل کردیم.

آیا می توان این روایت را صحیح دانست؟

آیا امکان دارد که پیامبری که در محیط عربستان رشد کرده است وکرارا به طائف و شام سفر کرده از واقعیت تلقیح آگاه نباشد وآن را امری لغوی بیندیشد.

اگر پیامبر فرزند آن محیط نبود، امکان ناآگاهی در حق او (باقطع نظر از مقامات علمی آن حضرت) تصور می شد، ولی با توجه به این که او فرزند محیط است و از سنت های الهی آگاه می باشد،چگونه از این سنت بی اطلاع می باشد.

با توجه به این دو روایت و دهها نظیر آن باید خاطر عزیزان رابه این نکته توجه داد که همه کتابهای حدیثی بدون استثناء قابل نقد می باشد، و فرقی میان صحیح بخاری و مسلم، و غیره نیست.

تقیه یک اصل اسلامی است(اعتراض چهارم)

درباره آخرین اعتراض، کوتاه سخن این که: اصل «تقیه » یک اصل اسلامی است، و عقل و نقل بر صحت آن گواهی می دهند. عقل می گوید:

«هرگاه اظهار و یا عمل به حکم الهی، سبب زیان بیشتری می گردد،برای حفظ اهم، باید مهم را ترک گفت. گاهی این مخالف، کافر است و گاهی سلطان جائر. هرچند نام مسلمان را نیز با خود یدک می کشد، ولی تحمل شنیدن سخن حق را ندارد در هر دو صورت به حکم خرد باید عقیده را کتمان و از عمل به حکم شرعی صرف نظر کرد،مگر این که تقیه ضرر بیشتری داشته باشد، و اساس دین را در خطربیفکند.

مفسران در تفسیر آیه (...الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان...) (18) . سرگذشت پدر و مادر عمار و خود او را نقل می کنند ومی گویند: مشرکان مکه بر سه نفر سخت گرفتند و اصرار ورزیدند که باید از دین خود برگردید و از آئین محمد ابراز انزجار کنید دونفر اول مقاومت کردند و به شهادت رسیدند. سومی به ظاهر اظهارموافقت کرد، درحالی که قلب او مالامال از ایمان بود، وقتی به سوی پیامبر آمد و جریان رانقل کرد، حضرت کار او را ستود وفرمود: «اگر بار دیگر گرفتار شدی، با آنان همسوئی نشان بده ».

باز مفسران در تفسیر آیه : (لا یتخذ المومنین الکافرین اولیاءمن دون المومنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی ء الا ان تتقوا منهم تقاه...) (19) . مساله تقیه را مطرح می کنند. و مضمون آیه این است : «مومنان کافران را اولیاء خود قرار ندهند، هرکس این کار را انجام دهد، در هیچ چیز از خداوند نیست، مگراز آنان به نوعی تقیه کند».

پس اصل تقیه، یک اصل اختصاصی نیست، بلکه اگر دقت کنیم خواهیم دید که اصل قرآنی دارد البته تقیه، بسان برخی از موضوعات محکوم به احکام خمسه است در شرائطی واجب و در شرائط دیگر حرام و یا مکروه و یا مباح و مستحب می باشد. چیزی که سبب شگفتی عزیزان است، این است که تقیه را با تشکیلات سری ملاحده از فرق باطنیه یکسان می گیرند، و چنین می اندیشند که شیعه دارای سازمانهای مخفی و پنهانی است و از این طریق می خواهد حکومت هارا سرنگون سازند. تقیه نزد شیعه، همان تقیه مومن آل فرعون است که قرآن سرگذشت آن را در دو آیه یاد شده در زیر نقل می کند:

(و قال رجل من آل فرعون یکتم ایمانه اتقتلون رجلا ان یقول ربی الله و قد جاءکم بالبینات من ربکم و ان یک کاذبا فعلیه کذبه و ان یک صادقا یصبکم بعض الذی یعدکم ان الله لا یهدی من هو مسرف کذاب فوقاه الله سیئات ما مکروا و حاق بآل فرعون سوءالعذاب) (20) .

«مردی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می کرد، گفت: آیامی خواهید مردی را که می گوید خدا «پروردگار» من است، بکشیددرحالی که او از جانب پروردگار شما با دلائل روشن آمده است،اگر دروغگو باشد ضرر دروغ، دامن خود را خواهد گرفت و اگرراستگو باشد، برخی از عذابها را که به شما وعده می دهد، به شماخواهد رسید خدا انسان اسرافکار و دروغگو را هدایت نمی کند خدااو را از نقشه های بد آنان نگاه داشت و عذابهای شدید آل فرعون را احاطه کرد».

این آیات گواه ما بر تشریع تقیه، یعنی کتمان ایمان و اظهارکفر می باشد چیزی که هست هرگاه در محیط اسلامی شرائطی پیش آید،که اظهار حق،مایه ناراحتی و زجرها و بدبختی ها شود، علمای بزرگ اهل سنت می گویند: حکم این حاکم مسلمان که آزادیها را سلب کرده است، حکم حاکم کافر دارد که مماشات با او اشکالی ندارد شمامی توانید در این موارد به مدارک یاد شده در زیر مراجعه فرمائید (21) . از این بیان دو مطلب روشن می شود:

1 - تقیه یک مساله شخصی است نه نوعی، گاهی فردی گرفتار محیطی می شود که آزادیهای معقول در آن سلب شده در این صورت ناچار است که وفق شرائط زندگی کند.

2 - تقیه معلول خوف و ترس از مصادره کننده حریت هاست.

بنابراین جهت ندارد که اینجانب در این مجلس از شما تقیه کنم زیرا شما عزیزان، بنده را به این مرکز علمی دعوت کرده اید که پیرامون تقریب مذاهب و ویژگیهای مذهب شیعه سخن بگویم وهمان طور که گفتم: تقیه معلول خوف است، و من کوچک ترین ترس دراظهار عقیده خود ندارم من با ویزای حکومت اردن به این کشوروارد شده ام و حکومت امنیت جان و مال مرا تضمین کرده است.

من در این جا، با شما خداحافظی می کنم و گله دوستانه دارم و آن این که: شما عرب، و عرب نژاد هستید در فرهنگ عرب، مهمان ازاحترام خاصی برخوردار است، ولی در این مدت دو ساعت با یک استکان آب گرم و یا چای کمرنگ از ما پذیرائی نکردید و من همه را نادیده می گیرم با شما خداحافظی می کنم. سپس از جا برخاسته به غرفه معاونت رفتم. همین گله را نیز در آنجا تکرار کردم وبا کسب اجازه از محضرشان خداحافظی نمودیم و راه «استان جرش »را در پیش گرفتیم.

به هنگام خروج از دانشکده با ورود ماشین دکتر عدنان البخیت رئیس دانشگاه مواجه شدیم ولی چون هر دو در حال حرکت بودیم،ملاقاتی دست نداد. دوستان همراه، پیشنهاد کردند که نامه ای ازقم به حضور رئیس دانشگاه بنویسم و از برخورد دور از شان یک مرکز علمی گله کنم، ولی مصلحت در آن دیدم که راه تسامح را درپیش گیرم. بعدها شنیدم کار آقایان واکنش خوبی نداشت و کسانی که در جلسه حضور نداشتند برای آگاهی از محتویات جلسه نوارسخنرانی را گوش می کردند تا آنجا که نوار دست به دست می گشت.

پی نوشت ها:

1- حجرات: 6.

2- اسدالغابه: ج 5، ص 191.

3- الحجرات: 9.

4- تاریخ طبری: ج 3، ص 21 - کامل ابن اثیر: ج 3، ص 157.

5- المواقف: ج 8، ص 390.

6- بقره: 222.

7- کافی: ج 2، ص 630، حدیث 12.

8- در آیه مبارکه: (...و لا یلتفت منکم احد و امضوا حیث تومرون)(حجر: 65).

9- بقره: 23.

10- حجر: 9.

11- فصلت: 42.

12- رجال نجاشی: ج 1، ص 66، به شماره 689.

13- صحیح بخاری: باب الشهاده تکون عند الحاکم، ص 69.

14- الاتقان: ج 2، ص 30.

15- صحیح بخاری: ج 4، ص 105، باب وفات موسی.

16- اعراف: 34.

17- صحیح مسلم: ج 7، ص 95، باب وجوب امتثال ما قاله شرعا.

18- نحل: 106.

19- آل عمران: 28.

20- غافر: 28 - 45.

21- مفاتیح الغیب، تفسیر سوره آل عمران، آیه 28 - محاسن التاویل جمال الدین قاسی، ج 4، ص 82 - تفسیر مراغی: ج 3، ص 136 در تفسیر آیه 106 سوره نحل. 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان