اشاره
منبع اصلی مورد استفاده در این بخش کتاب راهنمای معرفت شناسی است که دو تن از اساتید معرفت شناسی، یعنی جاناثان دنسی و ارنست سوسا آن را ویرایش کرده اند و 137 تن از اساتید دانشگاه های مختلف جهان در نوشتن آن همکاری داشته اند. کتاب نخستین بار در سال 1992 توسط انتشارات بلک وِل منتشر و پس از آن بارها تجدید چاپ شده است. البته در نوشتن مقاله های این بخش علاوه بر کتاب گفته شده از سه منبع زیر نیز استفاده می شود:
I. A Dictionary of Philosophy, edited by Thomas Mautner, Blackwell, 1996.
II. The Cambridge Dictionary of Philosophy, General editor, Robert Audi, Cambridge Universtiy Press, U.S.A, 1995.
III. The Oxford Companion to Philosophy. Edited by Ted Hondrich, Oxford University Press, 1995.
* * *
واقع گرایی Realism
معنای واقع گرایی برحسب زمینه ای که این اصطلاح در آن استعمال می شود متفاوت است. با این همه، واقع گرایی در هر حوزه ای از اندیشه، عبارت است از این آموزه که هستارهای معینی که به آن حوزه تعلق دارند واقعی هستند. مثلاً واقع گرایی عُرف عام (common sense) که گاهی به طور مطلق و بی قید و شرط فقط واقع گرایی نامیده می شود می گوید که اشیای معمولی مانند مردم و درختان و میزها و صندلی ها واقعی اند. این بدان معنا است که این اشیا به طور مستقل از ذهن ما، یعنی مستقل از آنچه ما درباره ی آنها احساس یا باور می کنیم، در عالم خارج وجود دارند. از اینجا است که، مثلاً واقع گرایی علمی (scientific realism) می گوید که مسلمات (posits) نظری، از قبیل الکترون ها و میدان های نیرو و کوارک ها همه به یک اندازه واقعی اند. همچنین واقع گرایی روان شناختی (psychological realism) می گوید که حالات ذهنی از قبیل دردها و باورها واقعی هستند. در هر یک از این حوزه ها، و حتی در زمینه های محدودتری مانند مورد رنگ ها، گذشته، امکان، ضرورت، علیت، یا خوب و بد اخلاقی، و همین طور حوزه های حقوق و سیاست و معنی شناسی، می شود از رویکرد واقع گرایانه یا از خلاف آن دفاع کرد، چنان که بوده اند کسانی که رسما از دیدگاهی موسوم به ضد واقع گرایی (anti- realism) دفاع کنند. در مقابل واقع گرایی، ضد واقع گرایی دیدگاهی است که واقع گرایی را (در اکثر معانی آن) رد می کند، اما از دهه ی 1960 مخصوصا، این اصطلاح بر این دیدگاه اطلاق می شود که اگر شاهدی له و علیه گزاره های معینی اساسا در دسترس نباشد، نمی توانیم بگوییم که این گزاره صادق است یا کاذب؛ به تعبیر دیگر، ضد واقع گرایی در این معنا عبارت است از انکار اصل دو ارزشی بودنِ صدق (principle of bivalence)در مورد طبقه ای معین از اظهارات.
تنوع مخالفت با واقع گرایی به اندازه ای است که حتی اگر بتوانیم خود واقع گرایی را به صورت سر راست توصیف کنیم و ویژگی های آن را آشکار سازیم، ثبت صورت های گوناگون مخالفت با واقع گرایی باز دشوار خواهد بود. بعضی از منکران واقع گرایی وجود واقعیت های متمایز مربوط به حوزه ی سخن (discourse) مورد بررسی را قبول ندارند، مثلاً عاطفه گرایان می گویند از سخن اخلاقی بر نمی آید که ارزش ها وجود واقعی دارند بلکه، سخن اخلاقی همانند تشویق و اظهار تعجب، فقط به کار بیان عواطف می آید. بعضی دیگر از مخالفان واقع گرایی منکر این هستند که هستارهای مطرح شده توسط گونه ای سخن، واقعا یا دست کم به طور مستقل از اندیشه ی ما درباره ی آنها وجود دارند؛ و ایدئالیسم مثال استاندارد این نوع مخالفت با واقع گرایی است. عده ی دیگری از مخالفان واقع گرایی بر این نکته تأکید می کنند که هستارهای مربوط به سخن مورد نظر با توانایی های انسانی ما و با علایق ما متناسب اند و بنابراین، از این حیث، امری اختراعی اند. تنوع صورت های مختلفِ مخالفت با واقع گرایی نشان می دهد که واقع گرایی هر چند به ظاهر ساده به نظر می آید، در حقیقت شامل چند ادعای متمایز از یکدیگر است که می توانیم آنها را تحت سه عنوان کلی توصیفی گرایی (descriptivisim) و عینی گرایی (objectivism) و جهان محورگرایی (cosmocentrism) بررسی کنیم.
برنهاد توصیفی گرایْ
طرفداران سخنی معین قطعا وجود چیزهای متمایزی را محقق می دانند و درباره ی آنها باورها و اعتقاداتی دارند، و در صورتی که چنین چیزهایی وجود نداشته باشد، باورها و اعتقادات آنها باطل از آب درمی آید. این چیزها به این معنا از یکدیگر متمایزاند که نمی توانیم آنها را به جای یکدیگر بگیریم یا یکی را به جای دیگری اخذ کنیم. هر چند کسانی که در حوزه ی سخن معینی واقع گرایْ اند همه توافق دارند که براساس این سخن وجود چیزهایی معین محقق است، با این حال ممکن است در مورد ماهیت چیزهایی که از این طریق موجود فرض می شوند ممکن است اختلاف داشته باشند. به طور مثال، کسانی که وجود رنگ ها را واقعی می دانند در مورد ماهیت آنها با دیگران اختلاف دارند؛ یا کسانی که در باب حالات ذهنی واقع گرایْ هستند درباره ی وضعیت این حالات اختلاف دارند.
برنهاد عینی گرایْ
براساس این برنهاد، اشیایی که موجود لحاظ می شوند خصوصیات خاص خود را دارند و این خصوصیات کاملاً مستقل است از باورها و اعتقادات کسانی که آنها را موجود می دانند. این بدان معنا است که اوضاع معرفتی کسانی که آنها را موجود می دانند هیچ تأثیر علّی در وجود یا خصوصیات این اشیا ندارد، همچنین این اشیا به هیچ روی در پی این اوضاع معرفتی ظهور و بروز پیدا نمی کنند یعنی وابستگی غیر علّی هم ندارند. حاصل اینکه اشیایی که موجود لحاظ می شوند از نوعی عینیت جوهری برخوردارند.
برنهاد جهانْ محورْ گرایْ
طرفداران سخنی معین برای به دور ماندن از خطا و نادانی در باب گزاره های اصلی آن سخن مجبور هستند که با اشیایی که سخن مزبور وجود آنها را محقق لحاظ می کند تماس های مناسب داشته باشند، اما تضمینی وجود ندارد که این طرفداران در انجام این کار موفق باشند. جستجوی حقیقت برای انسان، امری است که موضوع اکتشاف است نه اختراع، و موفقیت در کشف، خود امری است امکانی؛ بنابراین در این خصوص هم نادانی امکان دارد هم خطا. نادانی امکان دارد برای این که ممکن است هرگز با حوزه های خاصی از واقعیت های مستقل در جهان برخوردی نداشته باشد. خطا نیز امکان دارد زیرا همیشه برای انسان این امکان وجود دارد که با چیزهایی که برخورد می کند فقط به طور ناقص آشنا شود.
برنهاد اول واقع گرایان آنها را دست کم با سه دسته از مخالفان مواجه می سازد: تحویل گرایان و ابزارانگاران و نظریه پردازانی که در پی گونه های پیچیده تر ابزار انگاری هستند. تحویل گرایان درباره ی حوزه ی سخن مورد نظر می گویند که آن را می توانیم به بعضی حوزه های دیگر تحویل دهیم و بنابراین آن سخن، وجود چیزهای متمایزی را محقق نمی سازد. به این ترتیب، شخص تحویل گرای ممکن است بگوید که سخن مبتنی بر اعتقادات عامه در باب اشیای فیزیکی یا سخن علمی در باب هستارهای مشاهده ناپذیر را می توان به سخن گفتن درباره ی سطح پدیداری محض تحویل داد؛ یا می توان سخن اخلاقی را به سخن گفتن درباره ی طرز نگرش، و سخن مربوط به اشیای ذهن را به سخن گفتن درباره ی رفتار تحویل داد. از سوی دیگر ابزار انگاران می گویند که سخن معین وجود هیچ چیزی را محقق نمی کند زیرا در حقیقت گزاره های آن در قدرت سخنان انشایی است؛ به طور مثال سخن نظری در علم در حقیقت راهی برای تصمیم گیری درباره ی وضعیت های مناسب آزمایشگاهی است؛ و سخن اخلاقی صرفا راهی برای بیان عواطف است. امروزه دو نوع ابزار انگاری مؤثر وجود دارد: طرح گرایی (projectivism) و تجربه گرایی ساختاری (constructive empiricism).
طرح گرایان می گویند سخن مورد نظر صرفا به کار نقشی می آید که ابزار انگاران به آن نسبت می دهند و مستلزم وجود هیچ چیز متمایزی نیست، اما در عین حال به گونه ای است که گویا از وجود محقق اشیایی خبر می دهد و همین امر بر شخص واقع گرا تأثیر و او را گمراه می کند. تجربه گرایان ساختاری که به نوعی جزو پندارگرایان (fictionalists) محسوب می شوند اعتقاد دارند که هر چند هر سخن مورد نظر در باب وجود اشیای متناسب با آن لحن قطعی دارد، با این حال نمی تواند به معنای تحقق قطعی وجود این اشیا باشد، بلکه تنها ممکن است به این معنا باشد که گزاره های موجود در سخن صرفا کفایت عملی دارند و به کار اهداف عملی، که ابزار انگاران بر آن متمرکز هستند، می آید. وَن فراسن (Van Frassen) در کتابش تصور علمی The Scientific Image1980) از چنین عقیده ای دفاع کرده است.
برنهاد دوّم واقع گرایان آنها را با دو دسته اصلی از مخالفان مواجه می سازد: اول نظریه پردازان خطا، و دوم ایده آلیست ها. نظریه پردازان خطا، و از جمله جِیْ. اِل. مکی (J.L.Mackie) در کتابش اخلاق: اختراع درست و نادرست) 1977 (Ethics: Inventing Right and Wrong,، منکر وجود چیزهایی هستند که سخن مورد نظر وجود آنها را محقق می داند. آنها می گویند سخن مربوط به موجهات از وجود دنیاهای ممکن و از امکانات می گوید، یا سخن اخلاقی وجود ارزش ها را محقق می داند، در حالی که می دانیم چنین چیزهایی اصلاً وجود ندارد، بنابراین، باورها و اعتقاداتی که پیامد سخنان مذکور هستند ممکن نیست صادق باشند. اما ایدئالیست ها، برخلاف نظریه پردازان خطا، وجود اشیایی را که سخن مورد نظر محقق می داند می پذیرند؛ همان طور که بارکلی وجود اشیایی را که عقل سلیم آنها را موجود می داند می پذیرد؛ اما آنچه آنها انکار می کنند وجود مستقل این اشیا از حالات و ملکات مردمی است که به وجود آنها باور دارند و درباره ی آنها احکامی صادر می کنند. ایدئالیست ها بر آن هستند که وجود این اشیا تا اندازه ای به حالات و ملکات مردم وابسته است. این حالات و ملکات، بسته به این که ایدئالیسم از نوع ذهنی یا عینی باشد، ممکن است فردی یا جمعی بوده باشد. به طور مثال، برکلی ایدئالیست ذهنی و هگل معمولاً ایدئالیست عینی یا ایدئالیست بین ذهنی تلقی می شوند.
حاصل دو برنهاد اول واقع گرایان در هر حوزه ای از سخن این ادعا است که اشیایی با اوصافی معین و مستقل از تأثیر معرفتی ما وجود دارند. بر این اساس کسی که در باب اعتقادات عامه واقع گرا است می گوید که صندلی ها و میزها و چیزهایی از این قبیل به طور مستقل وجود دارند، یا کسی که در حوزه ی علم واقع گرا است می گوید که پروتون ها و الکترون ها و چیزهای مشاهده ناپذیری از این قبیل به طور مستقل از تأثیر معرفتی ما وجود دارند. در مقابل مخالفان معتقدند که راه هایی برای ردّ کردن این ادعا هم براساس بر نهاد توصیفی گرایی و هم براساس بر نهاد عینی گرایی وجود دارد.
اما بر نهاد سوم، یعنی بر نهاد جهانْ محورگرایی، بر نهادی است که بعضی از نویسندگان و طرفداران واقع گرایی از قبیل اسمارت (J.J.C. Smart) و دی. پاپینو (D. Papineau) به آن نقش محوری در واقع گرایی بخشیده اند، و این در حالی است که بعضی دیگر از واقع گرایان، مانند ام. دِویت (M.Devitt) به آن بی توجه اند. این برنهاد واقع گرا را با مخالفت نگرشی مواجه می سازد که می توانیم آن را انسانْ محوری (anthropocentric) بنامیم. بر پایه ی نگرش انسان محورْ ممکن نیست افراد گروهی معین در خصوص پاره ای از گزاره های اساسی سخن مورد نظر نادان یا برخطا باشند. بعضی از حامیان این نگرش، مانند دیوید سون (D. Davidson) و ریچارد رُرتی (R. Rorty) با توسل به این نکته که اشیای وضع شده به وسیله ی سخن، اشیایی هستند که باور اغلب حامیان این سخن درباره ی آنها صادق است امکان نادانی یا خطای آنها در باب این اشیا را انکار می کنند. بعضی دیگر مانند تِنانْت (N. Tennant) امکان نادانی یا خطا را به این صورت انکار می کنند که گزاره هایی که ما درباره ی آنها فاقد شیوه های داوری هستیم ارزش صدق معینی دارند، و این امر نادانی را محدود می کند. در هر صورت، نگرش انسان محورانه هر شکلی به خود بگیرد واقع گرایان آن را انکار می کنند. واقع گرایان معتقدند که در خصوص هر سخن معینی، همیشه این امکان وجود دارد که عده ای در باب گزاره های اساسی و اصلی آن سخن نادان یا برخطا باشند. همیشه این امکان وجود دارد که حامیان و معتقدان سخن معین در باب همه یا پاره ای از مدعیات اصلی سخن برخطا باشند.
ممکن است نخست چنین در نظر آید که پذیرفتن دو برنهاد نخست واقع گرایی و سپس انکار برنهاد سوم به سبک انسانْ محوری مستلزم ناسازگاری است. اگر این طور باشد، به معنای این خواهد بود که انسانْ محورْگرایی در واقع راه مستقلی برای انکار واقع گرایی نیست. اما در حقیقت ناسازگاری وجود ندارد، و انسانْ محورْگرایی، راهی مستقل برای مخالفت با واقع گرایی است. این امکان وجود دارد که بعضی از راه های انکار دو برنهاد نخست مستلزم انسانْ محورْگرایی بوده باشد اما آن مستلزم انکار هیچ یک از دو برنهاد نخست نیست. فیلسوفی ممکن است به طور سازگار معتقد باشد که یک سخن معین موجودات خاص و متمایزی را محقق می کند، و این اشیای محقق به نحوی مناسب مستقل از حالات معرفتی مردم هستند، اما در عین حال عقیده داشته باشد که این اشیا البته با علایق و توانایی های انسانی متناسب اند. به طور مثال، دیدگاه متعارف درباره ی رنگ را در نظر بگیریم. براساس این دیدگاه به طور پیشینی صادق است که چیزی قرمز است اگر و فقط اگر برای مشاهده گران عادی در شرایط عادی قرمز در نظر آید. این دیدگاه، محقق دانستنِ خاصیت قرمزی در سخن مربوط به رنگ را مجاز می دارد، و این سخن ممکن است قرمزی را ویژگی فیزیکی معینی، مثلاً انعکاس نور از سطحی معین، معرفی کند. این دیدگاه امکان دارد که با توصیفی گرایی و عینی گرایی درباره ی رنگ سازگار باشد، اما جهانْ محورْگرایی در اینجا صدق نکند؛ زیرا خطای انسانی محدودیت هایی دارد: یعنی مشاهده گران عادی در شرایط عادی امکان ندارد درباره ی رنگ چیز برخطا باشند. در اینجا رنگ هر چند با این رویکرد امری عینی است، در عین حال یک ویژگی انسانْ محورانه است، ویژگی ای که به هر حال عنصری از اختراع و اکتشاف را از خود نشان می دهد.
در مورد برنهاد جهانْ محورانه ی واقع گرایان سه مطلب دیگر باید گفته شود. مطلب نخست این است که در این برنهاد مفهومی از صدق مطرح می شود که دقیقا همان مفهوم داده شده در الگوی غیر نقل قولی (dis quotational) صدق است؛ در این الگو، به طور مثال، در مورد صدق گ گفته می شود که «گ» صادق است اگر و فقط اگر «گ» یعنی فرض این است که ما گ را می فهمیم و چون می فهمیم مثلاً می دانیم که نقیض نه گ است یا با انکار نه گ همْ ارز است، یا اگر با «اگر گ آنگاه ق» ترکیب شود، جواز استنباط ق را به دست می دهد. پس دانستن گ در حقیقت برای انتقال به دانستن مفهومی از صدق که در برنهاد سوم واقع گرایان مطرح می شود کفایت می کند. این سخن در باب برنهاد نقیضِ انسان محورگرایان نیز صادق است، یعنی این برنهاد نیز همان مفهوم صدق را در بطن خود دارد.
مطلب دوم در باب بر نهاد سوم واقع گرایان طرح این سؤال است که کدام حقایق به اندازه ی کافی برای سخن مورد نظر اساسی اند و بنابراین متعلق برنهاد سوم باشند. واقع گرایان می گویند که در مورد گزاره های اساسی هر حوزه ای از سخن هم خطا ممکن است هم نادانی. به این ترتیب این سؤال مطرح می شود که پس گزاره های غیراساسی، اگر اصلاً چنین گزاره هایی در سخن مورد نظر وجود داشته باشند، کدام اند؟ پاسخ به طور مختصر این است که اگر گزاره ای به گونه ای باشد که پیرو سخنی که گزاره به آن تعلق دارد آن را بفهمد ناگزیر از پذیرش یا رد آن باشد، آن گزاره برای سخن مورد نظر گزاره ای اساسی، و در غیر این صورت غیر اساسی است. این بدان معنا است که طرفدار سخن معین بودن، به معنای فهمیدن آن، و فهمیدن آن به این معنا است که اگر گزاره ی متعلق به سخن، صادق باشد او ناگزیر باید آن را بپذیرد و اگر کاذب باشد ناگزیر باید ردّ کند. اگر واقع گرا این پاسخ را بپذیرد در این صورت نمی تواند نادانی یا خطا در باب گزاره های سخنی معین را برای طرفداران خاص آن سخن ممکن بداند، و طبیعتا باید این نوع نادانی یا خطا در مورد آنها را انکار کند. اما این انکار البته حاصل تزلزل او در اعتقادات واقع گرایانه نیست، بلکه صرفا حاصل دیدگاه او در باب پیش فرض های طرفداران خاص در حوزه ی سخن مورد نظر است. واقع گرا مجبور خواهد بود این را که هستارهای مربوط به سخن مورد نظر موجوداند گزاره ای غیر اساسی تلقی کند زیرا براساس برنهاد توصیفی گرایانه، طرفداران سخن ضرورتا باید چنین هستارهایی را محقق بدانند، و براساس برنهاد عینی گرایانه، ممکن نیست آنها در انجام این کار به خطا بروند. در غیر این صورت او می تواند متعهد نباشد، یعنی ممکن است به گزاره های غیراساسی دیگری اذعان کند و ممکن است اذعان نکند. اگر گزاره های غیر اساسی دیگر تأیید شوند، این گزاره ها در واقع حرف های تکراری ای خواهند بود که پذیرش و ردّ آنها عموما به معنای فهم حوزه ی سخن خواهد بود؛ یعنی این گزاره ها در واقع با صدق ها و کذب های تحلیلی سنتی هم پوشانی خواهند داشت.
سومین مطلبی که لازم است درباره ی برنهاد جهانْ محوری واقع گرایان گفته شود این است که قدرت این برنهاد بسته به اینکه در مقابل افراد یا گروه ها و در نهایت در مقابل جامعه اظهار شود و بسته این که شرایط این افراد یا گروه ها چگونه باشد ممکن است متغیر باشد. گفتن اینکه فرد ممکن است نادان یا بر خطا باشد یک چیز است؛ و اینکه کل جامعه نیز ممکن است دچار نادانی یا خطا گردد چیزی شدیدتر و مهم تر است. گفتن این که فرد یا جامعه در شرایط واقعی خودشان ممکن است دچار نادانی یا خطا باشند یک چیز است، و گفتن اینکه آنها حتی در شرایط عادی یا کمال مطلوب نیز ممکن است دچار خطا یا نادانی شوند چیزی مهم تر و شدیدتر است. شرایط عادی شرایطی است که فاقد موانع خاصی است؛ و شرایط کمال مطلوب شرایطی است که در آن مزیت های خاصی حضور دارد، یعنی همه ی شواهد مربوط در دسترس است. قوی ترین روایت برنهاد واقع گرایان می گوید که نادانی و خطا برای هر یک از ترکیبات معرفتی شش مورد زیر امری ممکن است:
حکم فردیاجماع عام
در شرایط واقعی 14
یا عادی25
یا کمال مطلوب36
حاصل این که واقع گرایان در هر حوزه ای از سخن بر سه برنهاد تأکید دارند و بدین ترتیب سه گونه مخالفت متفاوت را در برابر خود می یابند. واقع گرا در مخالفت با تحویل گرایی و ابزارانگاری و مانند آن می گوید که سخن، هستارهای متمایزی را وضع می کند؛ این همان برنهاد توصیفی گرای است. واقع گرا در مخالفت با نظریه پردازان خطا و ایده آلیست ها می گوید که اشیایی که وضع می شوند وجود دارند و وجود آنها مستقل از حالات مردمی است که به آنها باور، و درباره ی آنها احکام خاصی دارند؛ و این برنهاد عینی گرای است. سوم اینکه، واقع گرا در مخالفت با انواع انسان محوری برنهاد جهانْ محوری را دارد که بر اساس آن طرفداران یک سخن ممکن است در باب گزاره های اساسی آن سخن نادان یا بر خطا باشند.
پس نتیجه ی واقع گرایی در معنایی که گفته شد این است که هستارها باید کشف شوند، و نادانی و خطا درباره ی آنها البته امری ممکن است. واقع گرایی در این معنا در حوزه های مختلفی اطلاق می شود که حوزه های زیر از آن جمله است:
واقع گرایی هستی شناختی (onotological realism)
واقع گرایی هستی شناختی، یعنی نظریه ی مربوط به آنچه موجود است. واقع گرایان عقیده دارند که ما در جهانی زندگی می کنیم که به طور مستقل از ما و اندیشه های ما وجود دارد، و بنابراین بعضی از واقعیت های این جهان ممکن است در خارج از دسترس ما باشند، به این معنا که ما قادر نیستیم بگوییم که آنها را کسب می کنیم.
واقع گرایی مفهومی (conceptual realism)
دیدگاهی است که براساس آن کلیات به طور مستقل و به طور عینی وجود دارند و وجودشان را مدیون افرادی نیستند که آنها را وصف می کنند، هم چنین وجودشان را مدیون این نیستند که ذهن آدمی آنها را درک می کند. این دیدگاه که از نظریه ی مُثل افلاطون ناشی شده است در قرون وسطا صورت بندی شد، و در مقابل دو نظریه دیگر یعنی اسم گرایی (nominalism) و مفهوم گرایی (conceptualism) قرار گرفت. فرگه، منطق دان آلمانی، معروف ترین طرفدار جدید واقع گرایی مفهومی است.
واقع گرایی علمی (scientific realism)
واقع گرایی علمی دیدگاهی است که براساس آن بسیاری از هستارهای نظری، از قبیل الکترون ها و کوارک ها، که وجودشان در یک نظریه ی علمی صادق برای تبیین پدیدارهای مشاهده پذیر مسلم فرض می شود، واقعی و موجوداتی مستقل اند. این دیدگاه در برابر دیدگاه عملیاتی گرایی (operationalism) و ابزار انگاری (instrumentalism) قرار دارد. بعضی از نویسندگان اصطلاح «واقع گرایی علمی» را در معنای عام تری به معنای انواع واقع گرایی که با جهان بینی علمی سازگاری دارند به کار می برند.
واقع گرایی وجهی(modal realism)
دیدگاهی که براساس آن واقعیت های وجهی وجود دارند؛ یعنی واقعیت هایی که به درستی باجملاتی به شکل «ضروری است که...» یا «ممکن است...»، که واقعی و مستقل از اندیشه و زبان ما هستند، توصیف می شوند. اصطلاح «واقع گرایی وجهی» را غالبا در مورد نظریه ی دیوید لوییس (David Lewis)، یا در مورد این برنهاد خاص نظریه ی او به کار برده اند که جهان های ممکن به اندازه ی جهان واقعی، واقعی است.
واقع گرایی اخلاقی(moral realism)
این اصطلاح معمولاً به دو معنی به کار می رود: (1)دیدگاهی که بر اساس آن واقعیت های اخلاقی مستقل از باورها و رویکردهای ما هستند. اصطلاح واقع گرایی اخلاقی، در این معنا، با عینی گرایی اخلاقی (moral objectivism) و شناخت گرایی اخلاقی(moral cognitivism) هم معنی یا قریب المعنی است. (2)دیدگاهی که براساس آن واقعیت های اخلاقی مستقل از اراده ای الهی یا اراده ی قانون گزاران بشری هستند.
البته اصطلاح «واقع گرایی اخلاقی» گاهی در معنای کاملاً متفاوت از آنچه در بالا گفته شد به کار می رود؛ در این معنا، دیدگاه واقع گرایانه در باب منش و رفتار انسان را «واقع گرایی اخلاقی» می گویند.
واقع گرایی معنا شناختی (semantic realism)
هر جمله ی خبری ارزشِ صدق معینی دارد، یعنی یا صادق است یا کاذب، حتی اگر راهی برای تعیین آن نداشته باشیم. این همان اصل دو ارزشی بودنِ صدق (principle of bivalence)است، که از آن به «واقع گرایی معناشناختی» تعبیر می شود. دیدگاه مخالف، که معمولاً به سادگی «ضد واقع گرایی» نامیده می شود و مخصوصا مایکل دامت از آن به شدت حمایت کرده است اصل دو ارزشی بودنِ صدقْ را منکر است. براساس دیدگاه ضد واقع گرایی سخن گفتن از حقایقی که راهی برای تأیید آنها وجود ندارد بی معنا است. یعنی تا زمانی که ابزاری در دسترس نداشته باشیم تا به وسیله ی آن تصدیق یا تکذیب جمله را تضمین کنیم نمی توانیم بگوییم که جمله صادق یا کاذب است.
واقع گرایی معرفت شناختیepistemological realism
دیدگاهی است که براساس آن جهان به طور مستقل از ذهن انسان موجود است و انسان از راه ادراک می تواند کیفیات و اشیایی را که جزئی از این جهان هستند درک کند. این دیدگاه با ایدئالیسم در تقابل است. براساس ایدئالیسم ذهن واقعیت نهایی است، و جهان فیزیکی خارج سازه ای وابسته به ذهن است. در اوایل سده ی بیستم چند عکس العمل واقع گرایانه در برابر ایدئالیسم رخ نمود، از جمله هستند دیدگاه های مور (Moore) و الکساندر در انگلستان، و مکتب یوپسالا (Uppsala school) در اسکاندیناوی، و واقع گرایان جدید و واقع گرایان انتقادی در ایالات متحده ی امریکا.
واقع گرایی حقوقی (legal realism)
هدف مکاتب واقع گرایانه ای که در نیمه ی نخست سده بیستم پدید آمدند این بود که اندیشه ی حقوقی را از ایدئولوژی سیاسی و دینی تصفیه کنند و به جای آن یک نظریه ی حقوقی پدید آورند به گونه ای که بتواند پایه ی درستی برای تصمیم های قانونی و قضایی باشد. واقع گرایان اسکاندیناوی در تلاش برای نیل به این هدف به تحلیل منطقی و مفهومی و نقد مفاهیم اساسی حقوقی روی آوردند، در حالی که واقع گرایان امریکایی بیشتر بر پژوهش اجتماعی و روان شناختی تأکید کردند.
واقع گرایی سیاسی (ploitical realism)
واقع گرایی سیاسی دست کم سه معنی متفاوت دارد:(1) مطالعه ی تجربی و فارغ از ارزش گذاری سیاست؛(2) دیدگاهی که بر اساس آن سیاست عبارت است از هنر شناختن امر ممکن. واقع گرایانی که این دیدگاه را دارند الزامات و اجبارهای ناشی از شرایط موجود را می پذیرند و در چارچوب آنها عمل می کنند؛ این دیدگاه در مقابل دیدگاه کسانی قرار دارد که در برابر الزامات و اجبارهای ناشی از شرایط موجود مقاومت می کنند. (3) معنای سوم واقع گرایی سیاسی این است که ملاحظات اخلاقی نباید در تصمیم های سیاسی مدخلیت داشته باشند؛ یعنی فقط قدرت و نفع شخصی باید در مد نظر باشد؛ یا به تعبیر دیگر «قدرتْ برحق است».
واقع گرایی در ادبیات و هنر
واقع گرایی در حوزه ی ادبیات و هنر، سبکی است که هدف آن محدود ساختن خیال پردازی و پرهیز از تهذیب و آب و تاب دادن است، تا از این طریق در باب واقعیت های موجود امانت داری رعایت شود، و حوادث روزمره چنانکه واقعا رخ می نمایند در ادبیات و هنر عرضه گردد. در این میان، «واقع گرایی جامعه گرا» (socialist realism) سبکی زیباشناختی و ادبی است که استالین در اوایل دهه ی 1930 آن را به عنوان تنها سبک مناسب جوامع کمونیست معرفی، و به اتحاد جماهیر شوروی تحمیل کرد.
واقع گرایی انتقادی (critical realism)
یک نظریه ی فلسفی در باب معرفت به جهان خارج است که در اواخر سده ی نوزدهم پدید آمد و تا دهه ی 1940 تداوم داشت. حامیان این نظریه مانند داوس هیکس (وفات:1941،(Dawes Hicks
در کمبریچ و آر. دبلیو. سلارز (R.W. Sellars) در امریکا با ایده آلیسم مخالفت کردند اما به جای پذیرفتن واقع گرایی «مستقیم» یا «خامِ» واقع گرایان جدید، نظریه ای پدید آوردند که برطبق آن معرفت ما به جهان خارج همواره شامل ذهن وادرون و عین است.
واقع گرایی جدید(new realism)
این اصطلاح گاهی به معنی مخالفت واقع گرایانه با فلسفه های ایده آلیسمی به کار می رود که در دو دهه ی نخست سده بیستم در انگلستان و امریکا رایج بود؛ اما مخصوصا در مورد دیدگاه های گروهی از فیلسوفان امریکایی به کار می رود که در جنبش ضد ایده آلیسم حضور داشتند. در 1910، شش نفر از این فیلسوفان در مجله ی فلسفه (Journal of Philosophy) نوشته ای تحت عنوان «برنامه و خط مشی اولیه ی شش واقع گرا» (The program and firs platform of Six Realists)، منتشر کردند. این شش نفر عبارت بودند از اِدْوین بی. هولت (Edwin B. Holt) و والتر تی. ماروین (Walter T. Marvin) و دبلیو. پی. مونتاجیو (W.p. Montague) و رالف بارتون پِری (Ralph Barton Perry) و والتر بی. پیتکین (Walter B. Pitkin) و ای. جی. اسپالدینگ (E.G.Spalding). دیدگاه های آنها، که به طور مشترک نوشته بودند، بعدها در 1912 در یک مجله چاپ شد. مسئله ی اصلی آنها عبارت بود از استقلال متعلق شناسایی از فاعل شناسایی، و نقطه ی آغاز مجادله ی آنهااین بود که می گفتند ایدئالیست ها دچار این استدلال مغالطه ای شده اند که از این همانگویی که «هر چه شناخته شده است شناخته شده است» نتیجه گرفته اند که «هر چه هست شناخته شده است».
مدتی قبل، واقع گرایی جدید به سبب ناکامی اش در باب پدیده ی خطا و توهم توسط سلارز و واقع گرایان انتقادی، که هم پدیدارگرایی و هم «واقع گرایی مستقیم» واقع گرایان جدید را رد کردند، نقد شد.
واقع گرایی مستقیم(direct realism)
نظریه ای است که بر اساس آن ادراک حسی از حیث معرفتی امری مستقیم است و استنتاج آگاهانه یا ناآگاهانه در تحقق آن دخالت ندارد. واقع گرایی مستقیم از یک سو از واقع گرایی غیرمستقیم یا بازنمایانه (representative)، متمایز است که می گوید آگاهی ادراکی از اشیای مادی توسط آگاهی از بازنمایی های حسی حاصل می شود، و از سوی دیگر از شکل های گوناگون پدیدارگرایی (phenomenalism) که اشیای مادی را با حالات ذهن یکی می گیرد متمایز است. ممکن است چنین در نظر آید که واقع گرایی مستقیم با نظریه های علمی ادراک در تعارض است. این گونه نظریه ها اشیای مادی را که مدرَک اند علت های حالات ذهنی مدرِک می دانند. و از آنجا که معلول ها باید از علت ها متمایز باشند، مدرَک و مدرِک نمی توانند ارتباط مستقیم داشته باشند. اما این در استدلال بی واسطگی علّی را با بی واسطگی معرفتی خلط شده است. برای طرفدار واقع گرایی مستقیم آنچه ضرورت دارد پذیرفتن و پای بندی به دومی است نه اولی. به طور مثال، در درک قرمز بودنِ گوجه فرنگی محتوای آگاهی ادراکی ما عبارت است از قرمز بودنِ گوجه فرنگی. ما این حالت را شاید بتوانیم حاصل یک فرآیند پیچیده ی علّی تلقی کنیم، اما ادراک ما می تواند به این معنا مستقیم باشد که آگاهی از حالت بازنمایی حسی که از طریق آن به آگاهی از گوجه فرنگی دست می یابیم واسطه ی این ادراک نیست. معمولاً تصور می کنند که وجود خطاهای ادراکی و مخصوصا توهمات مشکلات خاص واقع گرایی مستقیم به حساب می آیند. اما می توانیم بگوییم که وقتی یک گوجه فرنگی قرمز را توهم کنیم، این توهم آگاهی مستقیم ما از گوجه فرنگی محسوب نمی شود زیرا حتی وقتی هیچ گوجه فرنگی ای وجود ندارد می توانیم آن را توهم کنیم. پس شاید این توهم حاصل آگاهی مستقیم ما از گردی و قرمزی باشد. و اگر آگاهی ما در این مورد از ادراک ما از گوجه فرنگی واقعی قابل تمیز نیست، پس چرا فرض نکنیم که ما از بازنمایی حسی در موارد واقعی نیز آگاه هستیم؟ طرفدار واقع گرایی مستقیم در پاسخ به این پرسش شاید منکر این باشد که توهمات از ادراکات مربوط به امور واقعی قابل تمیز نیست، یا شاید این ادعا را که اگر بازنمایی های حسی برای تبیین توهمات ضرورت دارند، در این صورت در موارد مربوط به امور واقعی نیز وجودشان باید مسلم فرض شود زیر سؤال ببرد.
در هر صورت، تفاوت اصلی واقع گرایی مستقیم در باب ادراک حسی با دیگر نظریه های موجود در این باره بیش تر بر حسب آن چیزی که به هنگام ادراک حسی به طور بی واسطه درک می شود بیان می گردد نه بر حسب آنچه باواسطه درک می گردد. اصطلاحات ادراک باواسطه و بی واسطه را نخستین بار بارکلی در کتابش سه گفتگو میان هیلاس و فیلونوس مطرح کرده است؛ از آن زمان به بعد طرفداران نظریه ی واقع گرایی مستقیم، ادراک حسی را ادراکی بی واسطه تلقی کرده اند و متعلقات آن را به طور مستقل از ذهنی که آنها را درک می کند موجود دانسته اند.
واقع گرایی خام (naive realism)
واقع گرایی خام در حقیقت روایت خاصی از واقع گرایی مستقیم ارسطویی است. می دانیم که واقع گرایی مستقیم ارسطو صرفا شامل محسوسات بالذات در اصطلاح او است، به این معنا که ما اشیای فیزیکی را فقط بالعرض درک می کنیم، یعنی با وساطت ادراک بالذات یا مستقیم کیفیات خاصی که این اشیا دارند. این کیفیات، مانند رنگ، محسوسات بالذات هستند، در حالی که موضوعات آنها، یعنی مثلاً شی رنگین، فقط محسوس بالعرض است. براساس تفسیری از این موضع ارسطو در باب ادراکات حسی، بعضی تصور کرده اند که «رنگ دیده شده» کیفیاتی از اشیای فیزیکی هستند که به طور مستقل وجود دارند؛ یعنی این کیفیات، حتی اگر کسی آنها را درک نکند به همان صورتی وجود دارند که مدرِک آنها را درک می کند. منتقدان این دیدگاه را، از حیث خام و سطحی بودنش واقع گرایی خام نامیده اند. برتراند راسل در کتابش اصول فلسفه در حقیقت واقع گرایی خام را نقد کرده است.
واقع گرایی مابعدالطبیعی (metaphysical realism)
واقع گرایی مابعدالطبیعی در عام ترین معنایش دیدگاهیی است که براساس آن (1)اشیای واقعی وجود دارند (معمولاً مقصود اشیای مکانی زمانی است)، (2)این اشیا به طور مستقل از تجربه ی ما یا معرفت ما به آنها وجود دارند، (3)این اشیا کیفیاتی دارند و به طور مستقل از مفاهیم ما درباره ی آنها و به طور مستقل از زبانی که ما آنها را با آن توصیف می کنیم با یکدیگر نسبت هایی دارند. عقل سلیم و علوم و اکثر فیلسوفان واقع گرایی مابعدالطبیعی را می پذیرند. مهم ترین انتقاد از این نوع واقع گرایی این است که ما نمی توانیم از اشیای واقعی تصوری داشته باشیم زیرا چنین تصوراتی همواره بر مفاهیمی که قبلاً داریم و بر تجربه و زبان ما مبتنی است. پذیرفتن این انتقاد، به نظر می رسد که، به این معنا است که ما نمی توانیم به اشیای واقعی، آن گونه که فی نفسه وجود دارند، معرفتی حاصل کنیم، و بنابراین نباید صدق را به معنای مطابقت حکم با این اشیا تلقی کنیم. اما پذیرفتن، این نتیجه، نتایج بیشتری در پی خواهد داشت: یا باید این دیدگاه ظاهرا محال را بپذیریم که اشیای واقعی وجود ندارند (زیرا آن انتقاد با همان قوت در مورد اذهان و حالات آنها، و نیز در مورد مفاهیم و کلمات و کیفیات و نِسَب و تجارب نیز کارگر است)، برای اینکه پذیرفتن وجود چیزی که هیچ مفهومی از آن نداریم بی معنی است؛ یا این که به طور ناامید کننده ای خود را موظف بدانیم که معنای کلماتی از قبیل «واقعیت» و «مفهوم» و «تجربه» و «معرفت» و «صدق» و غیره را به طور بنیادی تغییر دهیم و معانی دیگری غیر از آنچه در حال حاضر دارند از آنها اراده کنیم. اما در عین حال ممکن است کسی بگوید که آن انتقاد در نهایت یک همان گویی بی حاصل است زیرا به این معنا است که «ما واقعیت را فقط تا آنجا می شناسیم که می شناسیم» و بنابراین نمی توانیم یک برنهاد اساسی از این همان گویی نتیجه بگیریم. ضد واقع گرایان اعتقاد دارند که چنین استنتاجی امکان دارد. اما حتی اگر آن انتقاد همان گویی محض باشد دست کم به این کار می آید که ارتباط شناختی خودمان با جهان را ساده تصور نکنیم. واقع گرایی مابعدالطبیعی در بحث کلیات، آنها را موجود می داند.
واقع گرایی درونی(internal realism)
واقع گرایی درونی اصطلاحی است که بر دیدگاهی معین در حوزه ی فلسفه ی علم اطلاق کرده اند. واقع گرایان درونی با این عقیده ی واقع گرایان علمی موافق اند که برخلاف عقیده ی ضد واقع گرایان در حوزه ی فلسفه ی علم، تاریخ ابطال های گذشته ی نظریه های علمی مقبول نمی تواند دلیل خوبی برای شک گرایی سمج در باب مدعیات صادق نظریه های معاصر باشد، اما در عین حال این نوع واقع گرایان در باب مدعیات «مابعدالطبیعی» مربوط به «مطابقت نظریه های صادق با جهان واقع» یا در باب هر مفهومی از صدق که با اصطلاحات غیر معرفتی تعبیر شده باشد موضع شک گرایانه دارند. آنها می گویند هر چند ممکن است نظریه ها سرانجام در یک نظریه ی «صادق» نهایی به یکدیگر برسند، مفهوم صدق در اینجا باید برحسب روایتی از تصور پرس (چارلز سندرس پرس 1914-1839) از صدق به عنوان «بیان پذیری تضمین شده ی نهایی» فهمیده شود.
واقع گرایی قبل از وقوع)Ante rem realism)
واقع گرایی بعد از وقوع)In rebus realism)
واقع گرایی در مورد کیفیات اشیای فیزیکی، بر آن است که این کیفیات به طور مستقل از ذهن وجود دارند. این نوع واقع گرایی دو روایت اصلی دارد: (1)واقع گرایی قبل از وقوع، (2)واقع گرایی بعد از وقوع. بر اساس اولی، کیفیات اشیا فقط در صورتی وجود دارند که نمونه ای از آنها یافته شود. اما بر اساس دومی، کیفیات اشیا حتی اگر هیچ نمونه ای نداشته باشند باز وجود دارند. به طور مثال، این که انسانی بیش از یک تُن وزن داشته باشد کیفیتی است که نمونه ای از آن وجود ندارد، با این حال اعتقاد به وجود این کیفیت اعتقادی معقول و موجه و پذیرفتنی است. این کیفیت به نظر می رسد که دست کم آن چیزی است که در محمول «بیش از یک تن بودنِ وزنِ انسان» بیان شده است.
ضد واقع گرایی(anti-realism)
به طور کلی دیدگاهی است که واقع گرایی را در بسیاری از معانی آن رد می کند. از دهه ی 1960، ضد واقع گرایی، به ویژه، بر دیدگاهی اطلاق می شود که بر اساس آن اگر له یا علیه جمله ای شاهدی اساسا در دسترس نباشد نمی توانیم بگوییم که این جمله صادق یا کاذب است. به تعبیر دیگر، ضد واقع گرایی در این تعبیر عبارت است از رد اصل دو ارزشی بودنِ صدق درباره ی هر طبقه ی معینی از جملات. بنابراین پذیرفتن صدقِ جمله یعنی داشتن دلایل کافی برای بیان آن؛ و این همان دیدگاه تأییدگرایی (verificationism) است که به عنوان یک نظریه ی معنی و صدق معمولاً با نام مایکل دامت همراه است. بر طبق این دیدگاه، چه بسا جمله ای یافته شود که نمی توانیم خود آن یا نقیض آن را به علت نداشتن قرینه های کافی اظهار کنیم. به این ترتیب، اطلاق اصل دو ارزشی بودنِ صدق دیگر عام نیست و در مورد هر جمله ای صدق نمی کند.