ماهان شبکه ایرانیان

مافیای نومحافظه کار و جنگ جهانی چهارم

آخرین ماجراجویی صدام بی شباهت به اشغال نظامی مصر به وسیله بریتانیا در سال ۱۸۸۲ میلادی نیست. اشغال مصر به بهانه شورش بندر اسکندریه صورت گرفت و اندکی بعد سرگرد بارینگ (لرد کرومر بعدی)، عضو یکی از سرشناس ترین خانواده های بانکدار لندن، زمام حکومت مصر را به دست گرفت

آخرین ماجراجویی صدام بی شباهت به اشغال نظامی مصر به وسیله بریتانیا در سال 1882 میلادی نیست. اشغال مصر به بهانه شورش بندر اسکندریه صورت گرفت و اندکی بعد سرگرد بارینگ (لرد کرومر بعدی)، عضو یکی از سرشناس ترین خانواده های بانکدار لندن، زمام حکومت مصر را به دست گرفت. گذشت زمان لازم بود تا با انتشار اسناد تاریخی و خاطرات برخی از رجال سیاسی روشن گردد که ماجرای اشغال مصر یک توطئه تمام عیار و نقشه از پیش طراحی شده بوده است.

بعدها، ویلفرید بلونت دیپلمات و متفکر انگلیسی در کتاب «تاریخ سری اشغال مصر» نوشت: «زمانی که در لندن خبر شورش اسکندریه را شنیدم، اولین احساسم این بود که برخلاف ادعای مطبوعات این یک حادثه نیست، بلکه بخشی از یک توطئه است.»

جنگ بریتانیا و مصر در تل الکبیر از افتخارات نظامی تاریخ انگلیس محسوب می شود در حالی که، به نوشته سر والنتین چیرول، ارتش مصر ناگهان «مانند بادکنک ترکید» و «اشغال مصر به ناگاه به یک تفرج نظامی، نه عملیات نظامی، بدل شد.» چیرول می افزاید: «من خشمی را که آن زمان در چهره مردم مصر دیدم هیچ گاه فراموش نمی کنم.» دوران 25 ساله حکومت لرد کرومر بر مصر دوران چپاول افسار گسیخته ثروت های ملی این کشور به دست کانون های مالی غرب بود.

کنت گوبینو دیپلمات و متفکر فرانسوی در خاطرات خود از رفتار زشت اروپاییان بیشماری سخن می گوید که در دوران اشغال مصر به تاراج این کشور پرداختند. گوبینو می نویسد: «آنان برای گردآوری ثروت به اینجا آمده اند... این افراد ناچیز، که دیروز از کشورهای غربی به مصر روی آورده اند، هر لحظه و به هر بهانه شلاق خود را به روی این مردم بیچاره و بی آزار بلند می کنند و اثری از احساسات جمهوری خواهی و اغلب سوسیالیستی که به نظرشان تنها عقاید سیاسی مورد قبول به شمار می رود در اعمال و حرکاتشان دیده نمی شود.» اشغال مصر در اواخر قرن نوزدهم میلادی انجام گرفت و اشغال عراق در اوایل قرن بیست و یکم میلادی صورت می گیرد. به نظر می رسد که بار دیگر شاهد نوعی بازگشت به استعمار مستقیم، به سبک عریان و بی پروای سده نوزدهم میلادی، هستیم.

با فروپاشی اتحاد شوروی و پایان دوران 45 ساله جنگ سرد، فوکویاما نظریه پرداز رسمی دولت جرج بوش اول از «پیروزی نهایی» و «جهانی شدن» دمکراسی لیبرال غربی به عنوان شکل نهایی «حکومتگری بشری» سخن گفت. در آن زمان کم نبودند روشنفکران دنیای غیرغربی که به تاثیر از این گونه تبلیغات با خوش بینی ساده اندیشانه به آینده جهان پس از جنگ سرد می نگریستند. این خوش بینی دیری نپایید و با «دکترین تورنبرگ»(1) مرحله جدیدی در حقوق بین الملل آغاز شد. برای نخستین بار در 28 فوریه 1990 دیوان عالی امریکا به دولت این حق را داد که در خارج از مرزهای این کشور مانند پلیس عمل کرده و به دستگیری شهروندان کشورهای دیگر مبادرت ورزد. دستگیری و محاکمه نوریگا رییس جمهور پاناما بر این مبنا صورت گرفت. نوریگا، مانند صدام، پیوندهای مشکوک با دولت ایالات متحده داشت و سالیان سال در زمینه انتقال مواد مخدر از کلمبیا به ایالات متحده امریکا با سیا و موساد همکاری می کرد.

کمی پس از انتخابات سال 2000 و صعود گروهی که گورویدال متفکر امریکایی آنها را «خونتای بوش» نامید، روشن شد که مافیای نظامی گرای ایالات متحده خواب تازه ای برای بشریت دیده است. اولین اقدام نظامی گرایانه جرج بوش دوم «طرح کلمبیا» بود.دولت بوش مدعی شد که برای کنترل کشت مواد مخدر در کلمبیا ابتدا باید بر این کشور کنترل داشت و به همین منظور 104 هلیکوپتر نظامی خریداری کرد و بمباران و کشتار روستاییان کلمبیا را آغاز نمود این جنگ چنان ضدانسانی بود که روزنامه گاردین آن را «جنگ کثیف بوش» نامید.

در ماجرای کلمبیا، اتحادیه اروپا در مقابل دولت بوش قرار گرفت ولی اندکی بعد، حادثه 11 سپتامبر 2001 جهانیان را مبهوت کرد. این حادثه شعبده عجیبی بود که ماهیت آن هنوز روشن نشده است و فرضیه های پیچیده ای درباره آن بر سر زبان ها می باشد. امروزه کم نیستند متفکرانی که خونتای بوش را به انجام «عملیات شوک و بهت» برای تحمیل سیاست های نظامی گرایانه بر جامعه جهانی و تحقق مقاصد سوداگرانه و مشکوک متهم می کنند. تهاجم نظامی به افغانستان در فضای بهت و ارعاب ناشی از حادثه فوق صورت گرفت بی آن که اعتراض جدی محافل سیاسی مخالف در ایالات متحده و دولت های اروپایی را به همراه داشته باشد. با تهاجم نظامی به عراق زنجیره تحرکات امپریالیستی خونتای بوش و متحدان انگلیسی اش وارد مرحله جدیدی شد؛ ولی این بار افکار عمومی جهان دوران شوک و بهت ناشی از حادثه 11 سپتامبر را پشت سر گذاشته و اهداف خونتای بوش را دریافته بود. اعتراض دولت های قاره اروپا (اروپای بدون بریتانیا) به این تهاجم نظامی و تظاهرات تاریخی بیش از یازده میلیون نفر از مردم جهان در 15 فوریه 2003 علیه سیاست های تجاوزکارانه کانون های نظامی گرای ایالات متحده و بریتانیا نماد این آگاهی بود. جهانیان دریافته اند که هدف اصلی خونتای بوش سوداگری مالی و ریختن دهها میلیارد دلار به جیب کمپانی های بزرگ وابسته به زرسالاران صهیونیست است. این غارت از نظر کمیت نجومی و فاصله زمانی کوتاه آن در تاریخ بشر کم سابقه می باشد.

خونتای بوش با برافراشتن مترسکی به نام «خطر تروریسم» و هیاهوهای نظامی گرایانه توانست در فاصله زمانی دو سال بودجه نظامی دولت ایالات متحده را از 296 میلیارد دلار در سال 2000 به حدود 400 میلیارد دلار در سال 2003 افزایش دهد. برندگان اصلی این سیاست، پیمانکاران پنتاگون و کمپانی های تسلیحاتی بزرگی هستند که دولت جرج بوش دوم نماینده آنان به شمار می رود.

مافیای حاکم بر ایالات متحده امریکا مشارکت و اتحاد محکمی با دوستان انگلیسی خود دارد. در راس مافیای انگلیسی، تونی بلر به عنوان نماینده جناح راست حزب کارگر قرار گرفته است. بلر نیز مانند بوش با حمایت کانون های مقتدر صهیونیستی به قدرت رسید و صهیونیست های نامداری چون روپرت مردوخ، لرد مایکل لویی،لرد سیمون و گاوین دیویس از نزدیک ترین دوستان و مشاوران او به شمار می روند. برای مثال، گاوین دیویس از شرکا و مدیران بانک صهیونیستی گلدمن ساخس بود که در دولت بلر در مقام رییس موسسه بی.بی.سی شروع به کار کرد. بلر مانند بوش می کوشد تا این سوداگری کثیف مالی را در پوشش واژگانی زیبا پنهان کند. او نیز، از «رسالت اخلاقی» ایالات متحده و بریتانیا سخن می گوید و در کسوت یک شهسوار صلیبی جدید ظاهر می شود. به دلیل چنین عوامفریبی هایی است که روزنامه گاردین عنوان یکی از جنجالی ترین مقالات خود را چنین قرار داد: «تونی میسیونر و امپراتوری مقدس بریتانیا»!

دارودسته بوش بلر از پشتوانه نظری اندیشه پردازانی برخوردارند که به «نومحافظه کاران» معروف هستند. سرشناس ترین چهره های فکری این جریان، روزنامه نگارانی مانند نورمن پادهارتز، ویلیام کریستول، ویلیام باکلی، دانیل پایپز و اسلام شناسانی نظیر فؤاد عجمی و مقامات سابق دولتی مثل جیمز وولزی (رییس پیشین سیا)هستند که همگی پیوندهای عمیقی با کانون های صهیونیستی دارند.

این گروه به صراحت از جنگ جهانی چهارم و تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه سخن می گویند. برای نمونه، دانیل پایپز می نویسد: «ما باید با دنیای اسلام زندگی کنیم ولی نیاز داریم که رهبران جدید را در راس آن بگماریم. ما به مسلمانان معتدل نیاز داریم. ما این کار را با آلمانی ها پس از سقوط نازیسم و با روس ها و دیگران پس از سقوط کمونیسم کردیم.» ویلیام کریستول به صراحت شعار «بازگشت به دوران جنگ سرد» را مطرح کرده و می نویسد: «آینده بشریت منوط به یک سیاست خارجی راسخ، آرمان گرا و خوش بنیان از سوی ایالات متحده امریکاست... امریکا نه تنها باید پلیس و کلانتر جهان شود، بلکه باید راهنمای آن نیز باشد.»

اگر تهاجم نظامی به افغانستان در فضای شوک و بهت ناشی از فاجعه 11 سپتامبر رخ داد، تهاجم به عراق در هشیاری کامل افکار عمومی جهان صورت گرفت. این دستاوردی بزرگ و بی سابقه با تاثیرات عمیق و درازمدت است، ابعاد این آگاهی تا به آنجاست که برای نخستین بار در تاریخ امریکا بخش مهمی از محافظه کاران را، که از موضع ناسیونالیسم مسیحی امریکایی به طور سنتی مدافع سیاستهای امپریالیستی دولت خود به شمار می رفتند، در مقابل جریان نومحافظه کار قرار داده و آنها را به صف مخالفان دولت بوش و تجاوز نظامی به عراق رانده است.

چهره های فکری سرشناس این جریان، مانند پت بوکانان و پیتر نواک و جیسون وست، نومحافظه کاران را «باند شارون» می خوانند که در پی تحقق سیاستهای افراطی ترین گروههای صهیونیست و حزب لیکود اسراییل با ابزار پول و قدرت حامی دولت ایالات متحده می باشند. بدین ترتیب آرایش سیاسی جدیدی در امریکا در حال شکل گیری است که بر تقسیم بندی راست و چپ و میانه رو مبتنی نیست، بلکه دو جبهه نومحافظه کاران صهیونیست و مخالفان سلطه تام و تمام صهیونیسم بر ایالات متحده را در مقابل هم قرار داده است.

اینک مافیای نومحافظه کار «فتح بغداد» را جشن گرفته و چنین القا می کند که این فتح برای دنیای غرب جنبه نمادین دارد؛ زیرا براساس میراث بازمانده از دوران روابط دیپلماتیک امپراتوری شارلمانی با خلافت عباسی، بغداد به عنوان مرکز جهان اسلام شناخته می شد. بغداد امروز، بغداد افسانه های هزار و یک شب نیست. بغداد امروز، سی سال دیکتاتوری خونین صدام را پشت سر گذارده و در آن اثری از ثروت و رفاه بغداد افسانه ای نیست بغداد امروز، شهری غوطه ور در فقر است و تهی از نخبگان و فرهیختگانی که طی سه دهه در سیاه چال های صدام به قتل رسیدند یا تبعید شدند. صدام برای مردم عراق چیزی جز فقر و سیه روزی به ارمغان نیاورد.

ثروت شخصی صدام در بانک های غرب از دو تا بیست میلیارد دلار تخمین زده می شود. این ثروت از فروش نفت عراق به دست آمد. صدام در این زمینه پیرو سلف ایرانی اش، رضا پهلوی بود. امروزه، براساس اسناد منتشر شده دولت امریکا، می دانیم که رضاخان در دوران سلطنت خویش تمام سهم ایران از درآمد نفت را به حساب های خود در لندن، نیویورک و تورنتو انتقال داد و زمانی که ایران را ترک کرد، حدود 200 میلیون دلار اندوخته نقدی در بانک های غرب داشت.(2) وی ایران را، همچون عراق امروز، به سرزمین قحط زده، فقیر و تهی از نخبگان بدل کرد. صدام در برخی زمینه ها نیز به رضاپهلوی شباهت دارد هر دو با حمایت کانون های استعماری غرب به قدرت رسیدند، هر دو با حمایت همان کانون ها، دیکتاتوری خونبار و کم نظیری را بر پا کردند، هر دو ماموریت مشابهی را در منطقه انجام دادند و هر دو زمانی که ماموریتشان به پایان رسید سرنوشتی یکسان یافتند.

برخی چنین تبلیغ می کنند که گویا تحرکات مافیای حاکم بر ایالات متحده و همدستان بریتانیایی آنها برای مردم منطقه سعادت و بهروزی به ارمغان خواهد آورد. این تکرار همان سخنانی است که در مطبوعات نومحافظه کاران ایالات متحده، مانند ویکلی استاندارد و نشنال ریویو، بیان می شود. سرنوشت افغانستان پس از طالبان و عراق پس از صدام فراروی ماست. نومحافظه کاران برای غارت آمده اند، هم غارت ثروت ملی مردم امریکا از طریق پیمانهای عظیم نظامی و غیرنظامی و هم غارت منابع نفتی و ثروت مردم منطقه. مافیای بوش بلر اگر بتواند در قدرت دوام آورد، خاورمیانه را به کام بازیهای شیطانی بزرگ تری فرو خواهد برد.

تحریریه

پی نوشت ها:

 


1 منسوب به ریچارد تورنبرگ، دادستان کل ایالات متحده امریکا در زمان ریاست جمهوری جرج بوش اول.

2 بنگرید به: دکتر محمدقلی مجد، بریتانیا و رضاشاه: غارت ایران 1921 1941، انتشارات دانشگاه فلوریدا، 2001.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان