ماهان شبکه ایرانیان

آداب گفت و گو در مکتب حضرت ختمی مرتبت *

نگاهی جزئی و ملموس به یکی از احتجاجات حضرت ختم المرسلین۶ با ادیان، ما را با فرایند گفتمان نبوی آشنا می سازد که آن بزرگوار چگونه اصول عقلانیت، حکمت و دیانت را در جزء جزء سیر بحث و گفت وگو دنبال می کنند. و این درسی است برای همه فرق و مذاهب اسلامی که مدعی پیروی آن عزیز هستند.

چکیده

نگاهی جزئی و ملموس به یکی از احتجاجات حضرت ختم المرسلین6 با ادیان، ما را با فرایند گفتمان نبوی آشنا می سازد که آن بزرگوار چگونه اصول عقلانیت، حکمت و دیانت را در جزء جزء سیر بحث و گفت وگو دنبال می کنند. و این درسی است برای همه فرق و مذاهب اسلامی که مدعی پیروی آن عزیز هستند.

 

واژه های کلیدی: احتجاج، گفت وگو، ظن، دلیل، برهان، لجاجت.

 

آنچه انسان را از دیگر موجودات ممتاز می گرداند اندیشه و اختیار اوست. انسان به گونه ای آفریده شده که معرفت خویشتن و مشاهده امور پیرامون در سایه نیروی کاوشگری و کنجکاوی اش، او را به وادی پرسش می کشاند و تا پاسخی مناسب برای مجهولات خود پیدا نکند آرام نمی گیرد و هر پاسخ او را مستعد سئوالات دیگر و رهنمون نتایجی دیگر می نماید.

من کیستم؟ برای چه زندگی می کنم؟ مقصد من کجاست؟ آیا خود به خود به وجود آمده ام یا آفریدگاری دارم؟ آفریدگارم کیست؟ کجاست؟ چرا مرگ؟ آیا مرگ پایان راه است یا تولدی دیگر است؟ اینها و هزاران سئوال و مجهول دیگر همچون امواجی خروشان هر انسانی را به خود مشغول می سازد.

به فرموده حضرت رسول اکرم (ص): «العلم خزائن و مفاتیحه السّؤال؛ علم گنج خانه هایی است و سئوال و پرسش کلیدهای آنهاست.»1 به دنبال نیازمندی و احتیاج برای رسیدن به ساحل آرامش و فهم حقیقت، انسان در می یابد که به تنهایی نمی تواند گره از مشکلات خویش بگشاید، مگر با فراگیری علم و معرفت.

حضرت رسول اکرم (ص)فرموده است:

من لم یصبر علی ذل التعلم ساعة بقی فی ذل الجهل ابداً؛

کسی که در خاکساری یادگیری علم شکیبا نباشد، همواره در خواری جهل باقی می ماند؛2

امام علی(ع) نیز می فرماید:

الحکمه ضالة المؤمن فاطلبوها ولو عندالمشرک.؛

حکمت گمشده مؤمن است. پس آن را طلب کنید ولو در نزد مشرک.3

همچنین امام علی(ع) می فرماید:

العلم ضالة المؤمن فخذوه ولو من ایدی المشرکین و لا یأنف احدکم ان یأخذ الحکمة ممن سمعها منه؛

دانش گمشده مؤمن است. آن را فرا چنگ آرید گرچه از دست مشرکان باشد و نباید کسی از شما در مورد فراگیری حکمت از دارنده آن احساس عار کند.4

و در مکتب حقیقت باید به ذات حقیقت نگریست، چرا که انسان حق جو با حقیقت سنخیت پیدا می کند. علم بارقه ای است الهی، و باید آن را حتی در دیار کفر بدست آورد.

حضرت رسول اکرم (ص) می فرماید: «اطلبو العلم ولو بالصین؛5به دنبال علم باشید ولو آن را در کشور چین پیدا کنید (که منطقه ای دور دست نسبت به حجاز بوده است).»

 

***

 

 

برخی شرائط لازم در باب احتجاج و گفت وگو

الف. بدون علم و معرفت سخن گفتن، نشانه جهل آدمی است

قرآن کریم می فرماید:

الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان اتیهم ان فی صدورهم إلا کبر ماهم ببالغیه فاستعذ بالله انه هوالسمیع البصیر؛6

در حقیقت کسانی که درباره آیات خدا بدون دلیلی که برایشان آمده باشد مجادله می کنند، در سینه هایشان جز تکبری که آنان بدان نرسند، نیست. پس به خدا پناه ببر که فقط او شنوای بیناست.

حضرت رسول اکرم (ص) فرموده است: «ان من خیار امتی قوماً... یتبعون البرهان؛7 از بهترین امت من گروهی هستند که پیرو برهان اند.»

ب. حقیقت جویی

به فرموده امام علی(ع):

بالحق یستظهر المحتج؛

استدلال کننده از حقیقت یاری می جوید.8

همچنین امام علی(ع) می فرماید:

لا یخصم من یحتجّ بالحق؛

با کسی که از حقیقت یاری می جوید درگیر مشو.9

این سخن بلند به خوبی مقام و منزلت حقانیت را آشکار می سازد و بدان معناست که همواره می باید در کنار حق و تابع حق بود، چرا که مقابله با حق در حکم اصرار برگفته باطل است.

ج. پرهیز از قول ضعیف و گمان

در قرآن کریم آمده است:

و ما لهم به من علم ان تیبعون الا الظن و ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً؛10

و ایشان را به این کار معرفتی نیست. آنها جز گمان را پیروی نمی کنند و در واقع گمان در (وصول به) حقیقت هیچ سودی نمی رساند.

و لا تقف ما لیس لک به علم؛11

چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن.

د. پذیرش سخن حق و پرهیز از لجاجت

امام علی(ع) می فرماید: «اللجاجه تسلّ الرای؛12 لجبازی خرد را به زنجیر می کشد.»

همچنین آن حضرت می فرماید: «اللجوج لا رأی له؛13 انسان لجباز اندیشه ای ندارد.»

 

 

ه . تفکیک گفتار از مقام و موقعیت گوینده

امام علی(ع) می فرماید: «و لا تنظر الی من قال و انظر الی ما قال؛14به گوینده سخن منگر، بلکه به آنچه می گوید توجه نما»

این سخن بلند خود «ما قال» ی است که اشاره به عظمت «من قال» دارد.

این سخن یعنی از پوسته گذشتن و به مغز و لُبّ رسیدن. ما باید صحت و سقم گفتار و میزان رتبت دلیل و استدلال را بسنجیم و به بوته نقد بگذاریم و ظاهر افراد و امور جنبی ما را به خود مشغول نسازد، چرا که بسیار اتفاق می افتد پرداختن به مقام و موقعیت صاحب سخن رهزن ما می گردد و از دقت لازم در باب اصل گفتار غفلت می ورزیم.

امام علی(ع) می فرماید:

ان الحق و الباطل لا یعرفان بالناس و لکن اعرف الحق تعرف اهله؛15

حق و باطل با مردم قابل شناسایی نیست، بلکه باید حق را بشناسید تا اهل آن را بشناسید.

خدای بزرگ نیز می فرماید:

وقالوا لن یدخل الجنة إِلا من کان هودا أو نصاری تلک أمانیهم قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین؛16

و گفتند هرگز کسی وارد بهشت نشود مگر آنکه یهود یا ترسا باشد. این آرزوهای (بی اساس) ایشان است. بگو اگر راست می گویید دلیل خود را بیاورید.

ذره ای کذب و انحراف از صواب نباید در گفت وگو و احتجاج راه پیدا کند، چرا که با آمدن باطل عرصه حق تنگ می گردد و چه بسا مشعل پرفروغ عنایت الهی در فضای بحث و گفت وگو به خاموشی کشیده شود.

به فرموده امیرالمؤمنین(ع): من صدقت لهجته قویت حجته؛17کسی دلیلش استحکام دارد که سخنش راست باشد.»

 

نمونه ای از گفت وگوی پیامبر (ص) با پیروان ادیان

امام صادق(ع) می فرماید:18 پدرم امام باقر(ع) از جدم علی بن الحسین(ع) و ایشان از پدرش حسین بن علی(ع) و آن حضرت از پدرش امیرالمؤمنین(ع) برایم نقل کرد که روزی پیروان ادیان پنچ گانه یهود، مسیحیت، ماده گرایی، دوگانه پرستی و مشرکان عرب با رسول خدا (ص) نشستی داشتند.

یهودیان گفتند: ما می گوییم عُزَیر پسر خداست. آمده ایم ببینیم تو چه می گویی! اگر سخن ما را بگویی پس در دست یابی به حقیقت از تو پیشی گرفته ایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی با تو مجادله کنیم. پیامبر (ص) خطاب به یهودیان فرمود: آیا آمده اید که من سخن شما را بی دلیل بپذیرم؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: چه چیز باعث شده که شما باور داشته باشید که عُزَیر پسر خداست؟ گفتند: چون وی پس از آنکه تورات از بین رفته بود آن را برای بنی اسرائیل بازسازی کرد و این کار را انجام نداد مگر از آن رو که پسر خدا بود.

پیامبر فرمود: چرا عُزَیر پسر خدا شد و موسی که تورات را برای شما آورد و معجزه هایی که خود شما هم می دانید از وی دیده شد، پسر خدا نشد؟! و اگر عُزَیر به خاطر بزرگواری در بازسازی تورات پسر خدا شد، موسی باید به پسر خدا بودن اولی و سزاوارتر باشد. اگر این مقدار از بزرگواری برای عزیر موجب شود که وی پسر خدا گردد، چندین برابر این بزرگواری برای موسی بود. درجه وی باید برتر از پسر خدا بودن باشد.

اگر منظور شما از پسر خدا بودن، همان مفهومی باشد که در دنیا در پی رابطه جنسی پدر و مادر، مادران بچه به دنیا می آورند، به خدا کفر ورزیده اید و او را به آفریده اش تشبیه کرده اید و ویژگی پدیده ها را برای وی اثبات کرده اید. بنابراین باید خدا از نظر شما پدید آمده و خلق شده ای باشد که خالقی دارد که وی را ساخته و به وجود آورده است.

علی(ع) می فرماید: آنان متحیر و مبهوت شدند و گفتند: ای محمد! به ما فرصت بده تا درباره آنچه که به ما گفتی بیندیشیم. رسول خدا (ص) فرمود: در این باره با دلی منصفانه بیندیشید. خدا شما را هدایت می کند: «انظرو فیه بقلوب معتقدة للانصاف یهدکم الله تعالی.»

 

پیامها و نکته ها

1. پیامبر بزرگوار اسلام (ص) در ابتدا با سعه صدر به همه سخنان گوش فرادادند، بدون اینکه کلام هیچ یک را قطع نمایند.

2. با اینکه سخنان سران یهود کفرآمیز بود و انکار برخی از اعتقادات مسلّم را در پی داشت، پیامبر (ص) هیچ گونه برخورد عملی و قهری با آنها نکردند و با دلیل و منطقی استوار به رویارویی با آنها پرداختند.

3. این فرمایش حضرت که «آیا آمده اید که من سخن شما را بی دلیل بپذیرم؟»، ارشاد به این حقیقت بلند است که اگر خواستار بحث علمی و مجادله ای احسن هستید، باید سخنان در قالب دلیل و برهان ریخته شود. در غیر این صورت چنین نشستی از منزلت علمی برخوردار نخواهد بود. و وقتی یهودیان گفتند نه، یعنی نمی خواهیم که شما بدون دلیل سخن ما را بپذیرید، پیامبر اکرم (ص) از آنها دلیل این باور را طلب نمود.

4. پیامبر اکرم (ص) مدعای یهودیان را تجزیه و تحلیل کرد و شقوق مختلف آن را طرح فرمود، به گونه ای که علی الاصول فرض دیگری برای آن مطرح نباشد (این کار در اصطلاح منطق سبر و تقسیم نام دارد)، و در صورتی که این فروض جامع و شامل باشد، مستشکل نمی تواند از چهارچوب بحث خارج شود. شقوق مذکور در بیان حضرت پیامبر (ص) چنین است: پسر خدا بودن عُزَیر یا به خاطر بزرگواری وی در بازسازی تورات است و یا همان نسبت دنیایی رابطه پسر و پدر است و در این بخش یهودیان شق دیگری را اضافه نکردند.

در صورتی که شق اول را بپذیرید، مسلّماً بزرگواری موسی(ع) نسبت به عُزَیر بیشتر است (قیاس اولویت)، چرا که بازسازی تورات فرع بر اصل تورات است که توسط حضرت موسی(ع) بیان شده است.

در صورتی که شق دوم را بپذیرید، منجر به مخلوق بودن خدا می گردد و کفر است. صورت استدلال پیامبر (ص) چنین می شود: برای مدعای شما یهودیان دو صورت ترسیم می گردد؛ اگر خداوند پسری داشته باشد یا به خاطر بزرگواری در بازسازی تورات است یا به خاطر نسبت طبیعی و دنیایی و هر دو صورت باطل است. پس اصل فرزند داشتن خداوند باطل است (قیاس خُلف).

5. اینکه حضرت ختمی مرتبت6 فرمودند: «به این مطالب با دیده انصاف بنگرید تا خدا شما را هدایت کند»، درسی است به همه حقیقت جویان تاریخ که هرگاه تعصب و عناد و لجاج دل را احاطه کرد، هدایت الهی نصیب انسان نمی گردد و در صورتی که آدمی دل را خالی از عناد نمود و پنجره جان را به سوی بوستان انصاف گشود، توفیق الهی رفیق می گردد.

در ادامه مسیحیان گفتند: ما می گوییم مسیح پسر خداست و با او یکی است. آمده ایم ببینیم تو چه می گویی. اگر از رأی ما پیروی کنی در باور به این حقیقت برتر، پیشی گرفته و برتریم و اگر مخالفت کنی با تو مجادله خواهیم کرد.

پیامبر (ص) فرمود: شما گفتید ]خداوند[ قدیم ـ عزّوجل ـ با مسیح پسرش یکی شده است. منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که ]خداوند[ قدیم برای آنکه با این پدید آمده یعنی عیسی(ع) یکی شده، حادث است؟ یا عیسی که حادث است به خاطر وجود قدیم که همان خدا باشد قدیم شده است؟ و یا مفهوم سخن شما از اینکه وی با خدا متحد شده این است که وی از کرامتی برخوردار شده که هیچ کس غیر از وی از چنین کرامتی برخوردار نگشته است؟

اگر منظورتان این است که قدیم پدیدار گشته است که خودتان سخن خود را باطل کرده اید، چون قدیم محال است که منقلب شود و پدیده گردد. و اگر مقصودتان این است که عیسی(ع) قدیم شده است که حرف محالی گفته اید، زیرا حادث محال است که قدیم گردد.

و اگر منظورتان از اتحاد مسیح با خدا این است که خداوند وی را از بین دیگر بندگان برگزیده، ویژه خود ساخته است، پس به حادث بودن عیسی و مفهومی که به خاطر آن با خدا یکی شده است اقرار کرده اید. زیرا هنگامی که عیسی(ع) حادث باشد و خداوند با وی یکی شده باشد ـ یعنی معنایی را به سبب او آفریده که به خاطر آن عیسی برترین خلق خداوند شده ـ در این صورت هم عیسی(ع) و هم آن معنی حادث اند و این برخلاف سخنی است که در آغاز گفتید.

حضرت علی(ع) می فرماید: مسیحیان گفتند: ای محمد! چون خداوند به دست عیسی چیزهای شگفتی نمایان ساخت، وی را به جهت احترام، فرزند خود قرار داد. پیامبر اکرم (ص) به آنان فرمود: آنچه که در این باره با یهودیان گفتم، شنیدید. آن گاه همه آن بحث را تکرار کرد. همه ساکت شدند جز یک نفر از آنان که گفت: ای محمد! آیا شما نمی گویید که ابراهیم خلیل الله (دوست خدا) است؟ پیامبر 6 فرمود: چنین می گوئیم: وی گفت: اگر این را می گویید، چرا ما را از اینکه بگوییم عیسی(ع) پسر خداست منع می کنید؟

پیامبر(ع) فرمود: این دو مانند هم نیستند. چون وقتی می گوییم ابراهیم خلیل الله است بدان جهت است که «خلیل» مشتق از «خَلّه» یا «خُلّه» است. معنای «خَلّه» نیاز و احتیاج است و ابراهیم نیازمند پروردگارش بود و تنها به وی وابسته بود و از دیگران کناره گیر و روگردان و بی نیاز بود. چون وقتی که تصمیم گرفته شد وی را با منجنیق در آتش افکنند، خداوند جبرئیل را فرستاد و گفت: بنده ام را دریاب. جبرئیل در هوا ابراهیم را ملاقات کرد و به وی گفت: امورت را به من بسپار. خداوند مرا برای یاری تو فرستاده است. ابراهیم گفت: نه. خداوند برای من بس است و بهترین وکیل است. من از دیگران چیزی نمی خواهم و جز به وی نیازمند نیستم. پس خداوند وی را خلیل خود، یعنی نیازمند، محتاج و وابسته به حضرتش و بریده از دیگران خواند.

و اگر «خلیل» از «خَُلّه» ]به معنای آگاه[ گرفته شود، یعنی به آن امر آگاه شده و به اسراری رسیده که دیگران به آن نرسیده اند. در این صورت معنای خلیل، عالم به خدا و امور الهی است و این موجب تشبه خدا به خلق نمی گردد. آیا نمی دانید که اگر وی وابسته به خدا نمی شد خلیل وی نمی گشت و اگر به اسرار وی آگاهی نمی یافت خلیل وی نمی شد. ولی اگر کسی فرزندی به دنیا آورد، هر چه او را از خودش دور کند یا تحقیر نماید باز هم فرزند وی است، چون به دنیا آمدن فرزند قائم به اوست. از سوی دیگر اگر شما به خاطر اینکه خدا به ابراهیم گفته: «خلیلی ـ دوست من» قیاس کنید و بگویید عیسی پسر خداست، باید ملتزم شوید که موسی نیز پسر اوست، چون معجزه هایی که موسی داشت پایین تر از معجزات عیسی نبود. بنابراین بگویید موسی نیز پسر خداست. به همان شکل که برای یهودیان گفتم! برخی از آنها (مسیحیان) به یکدیگر گفتند: در انجیل آمده است که عیسی گفت: به سوی پدرم می روم.

رسول خدا (ص) فرمود: اگر به آن کتاب عمل می کنید در آن آمده است که: «به سوی پدر خودم و شما می روم.» آنان گفتند: از همان روی که عیسی پسر خداست، همه آنانی که عیسی مورد خطاب قرار داده فرزندان خدا هستند. در این کتاب چیزهایی است که ادعای شما را دربارة اینکه عیسی به خاطر ویژگی اش پسر خدا شده است رد می کند. چون شما گفتید ما از آن روی به عیسی پسر خدا می گوییم که خدا به وی چیزهایی اختصاص داده که به دیگران اختصاص نداده است. شما می دانید آنچه را خدا به عیسی(ع) اختصاص داد، به آنانی که عیسی خطاب به آنان گفت: «به سوی پدرم و پدر شما می روم» اختصاص نداده است. بنابراین ادعای ویژگی عیسی باطل شد و مثل ویژگی عیسی برای کسانی مثل وی نبودند طبق کلام عیسی ثابت گردید. شما کلام عیسی را نقل می کنید و بر غیر مفهوم آن تأویل می کنید. چون هنگامی که وی گفت: «پدرم و پدر شما»، به جز آنچه شما فهمیدید و روی آوردید منظورش بود.

شاید وی مقصودش آن بود که به سوی آدم و یا نوح می روم و خداوند مرا پیش آنان می برد و با آنان یکجا گرد می آورد. و آدم و نوح، پدر من و شما هستند و عیسی جز این را اراده نکرده بود.

حضرت علی(ع) فرمود: مسیحیان سکوت کردند و گفتند: تا کنون مجادله گر و گفت وگو کننده ای چون تو ندیده بودیم. درباره کارهای خود می اندیشیم.

 

پیامها و نکته ها

1. حضرت پیامبر (ص) در ابتدای پاسخ به مسیحیان می فرماید: «شما گفتید خداوند قدیم با پسرش مسیح یکی شده است. منظورتان از این سخن چیست؟»

این درسی حکیمانه از مکتب آن حضرت است که باید قبل از شروع پاسخ قصد و غرض مستشکل به خوبی روشن شود و حجت بر همگان تمام گردد. چرا که در صورت ابهام در شبهه و سؤال ممکن است در انتهای بحث، مستشکل برای فرار از بن بست رویکرد خاص پاسخ در قبال سؤال را انکار نماید و مدعی شود که غرض او این نبوده است.

2. قبل از پرداختن به پاسخ نبی مکرم اسلام (ص) در باب عدم اتحاد خداوند با عیسی مسیح، توجه به یک نکته حائز اهمیت است. قرآن کریم اعتقاد به الوهیت حضرت مسیح و عقیده تثلیث را به مسیحیان نسبت می دهد و در آیات متعدد آن را مطرح می کند و این عقیده را شرک آمیز می داند.

آیات ذیل از جمله آن است:

لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم.19

لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثة.20

وقالت النّصاری المسیح بن اللّه ذلک قولهم بأَفواههم یضاهئون قول الذین کفروا من قبل.21

آیات قرآن کریم درباره مدعای مسیحیان در مورد الوهیت حضرت مسیح(ع) و همچنین گفت وگوی مسیحیان با پیامبر اکرم (ص) در همین روایت مورد بحث، به هیچ وجه اختصاص به مسیحیان جزیرة العرب نداشته است، آن چنان که توماس میشل، یکی از علمای مسیحی معاصر، می گوید: مسیحیان جزیرة العرب به دلیل دور افتادن از مراکز علمی مسیحی دچار عقاید انحرافی شدند و عقاید آنان بیانگر اعتقادات رسمی جامعه مسیحی نیست.22

اعتقاد به تثلیث و الوهیت سه اقنوم (اب، ابن و روح القدس) و پسر خدا بودن مسیح، جزو اعتقادات رسمی آیین مسیحیت است. در طول تاریخ مسیحیت درباره الوهیت حضرت مسیح مشاجرات فراوانی صورت گرفته است تا اینکه در اوایل قرن چهارم میلادی غلبه کنستانتین (قسطنطین) «ملقب به کبیر، بر ماکسانس در کنار دیوارهای شهر رم به سال 312 میلادی موجب شناسایی مسیحیت به عنوان دین رسمی امپراتوری گردید. در سال 323 میلادی، خود به دین عیسوی گروید و پایتخت امپراتوری را به بیزانس که به نام او قسطنطنیه نامیده شده منتقل کرد.»23

وی برای پایان دادن به این درگیریها در سال 325 میلادی شورایی از نمایندگان کلیساهای ممالک مختلف در شهر نیقیه در نزدیکی قسطنطنیه تشکیل داد. اعضای این شورا که سیصد نفر بودند، پس از بحثهای فراوان اعتقادنامه ای را مرسوم به اعتقادنامه «نیقیه» (Nicene C(ره)eed) به تصویب رساندند. در این اعتقادنامه چنین آمده است:

ما ایمان داریم به خدای واحد، پدر قادر مطلق، خالق همه چیزهای مرئی و نامرئی و به خداوند واحد، عیسای مسیح، پسر خدا که از پدر بیرون آمده، فرزند یگانه که از ذات پدر است که به وسیله او همه چیز وجود یافت و برای نجات ما نزول کرد و مجسم شد و انسانی گردید و رنج برد و روز سوم برخاست و به آسمان صعود کرد و خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری کند و ما ایمان داریم به روح القدس.24

گفتنی است که هجرت پیامبر اکرم (ص) از مکه به مدینه در تاریخ 622 میلادی صورت گرفته و با این حساب شورای نیقیه 297سال قبل از هجرت آن حضرت تشکیل شده است. همین آموزه را توماس آکوئیناس، از آبای کلیسا و از بزرگ ترین شخصیتهای فلسفی مسیحیت در قرون وسطی آن هم در مهد تعلیمات دینی نصارا در مرکز اروپا، بازگو می نماید:

وجود خدا عین ذات اوست و ذات او مشترک بین سه اقنوم است. بنابراین خلق، عمل خاص هیچ یک از اقانیم نیست، بلکه مشترک بین کل تثلیث است.25

3. در این بخش از پاسخ نیز پیامبر اکرم (ص) در تبیین یکی شدن و اتحاد خداوند و حضرت عیسی مسیح(ع) طبق مدعای مسیحیان، شقوق مختلفی را مطرح فرمود تا منظور نصارا به خوبی روشن گردد.

آن حضرت می فرماید: طبق مدعای شما در باب اتحاد خداوند با عیسی مسیح، یا باید خدای قدیم با عیسای حادث یکی شده باشد و لزوماً خداوند نیز حادث شود و یا اینکه عیسای حادث با خدای قدیم یکی شود و لزوماً قدیم گردد و یا اینکه منظور شما از اتحاد به خاطر کرامتی است که حضرت عیسی از آن برخوردار بوده است. اگر منظور شما دو قسم اول باشد که هر دو فرض محال است: «لأن القدیم محال ان ینقلب فیصیر محدثاً ـ و لان المحدث ایضاً محال ان یصیر قدیماَ.»

توضیح اینکه قدیم به موجودی اطلاق می گردد که سابقه عدم نداشته باشد، حال یا عدم ذاتی یا عدم زمانی. و حادث به موجودی اطلاق می گردد که مسبوق به عدم باشد، حال یا ذاتی یا زمانی. محال است که موجودی در عین حالی که سابقه عدم ندارد، سابقه عدم داشته باشد که این امر منجر به اجتماع نقیضین می گردد.

نکته: در بیانات نورانی پیامبر (ص) از جمله گفت وگوهای آن حضرت با صاحبان ادیان، بارها شاهد استفاده آن حضرت از اصول مسلم عقلی می باشیم؛ مبانی استوار و خلل ناپذیری که هیچ اندیشمندی قادر به نقض آنها نمی باشد. این مایه فخر و مباهات ماست که حقایق عقلی و نقلی در دین اسلام نه تنها کوچک ترین معارضه ای با یکدیگر ندارند. بلکه در نهایت هماهنگی و همسویی اند.

حضرت در ادامه پاسخ می فرماید: و اگر منظور شما از اتحاد مسیح با خداوند به خاطر برگزیده بودن آن حضرت است در میان بندگان، این خود اقرار به بنده بودن و حادث بودن حضرت مسیح است و این موجب اتحاد نمی گردد. چرا که همه انبیای الهی بندگان برگزیده خداوند می باشند. نتیجه اینکه همه فروض مسئله اتحاد، باطل است و در نتیجه اتحاد عیسی با خداوند نیز باطل است (قیاس خلف).

4. مسیحیان گفتند: همان طور که شما ابراهیم را خلیل الله می نامید، ما هم عیسی را پسر خدا می دانیم! فرمایش پیامبر اکرم (ص) در این باره و بررسی اشتقاقی واژه «خلیل» بسیار زیبا و ارزشمند است. به گفته جوهری در الصحاح:

الخَلَةُ: الحاجة والفقر والخلیل: الفقیر خَلّ الرجل: افتقر و ذهب ماله و اختَلّ الی الشیء ای احتیاج الیه. یقال: ما اخلّک الی هذا ای ما احوجک.

و به گفته ابن منظور در لسان العرب:

و حکی عن العرب: اللهم اسدد خُلّته و یقال: فی الدعاء للمیت. اللهم اسدُد خُلّته ای الثلمة التی ترک. الخُلة بالضم: الصداقة والمحبته التی تخللت القلب فصارت خلاله ای فی باطنه.

مقایسه حضرت ابراهیم خلیل(ع) با حضرت عیسی مسیح(ع)، مقایسه ای غیرمنطقی و قیاسی مع الفارق است. چرا که توصیف ابراهیم به خلیل الله بودن، توصیف بندگی و احتیاج و فقر آن حضرت در پیشگاه خداوند است و یا این است که او به سبب معرفت و آگاهی به وادی محبت و دلدادگی رسیده است. در حالی که توصیف عیسی(ع) به پسر خدا، اثبات الوهیت اوست و این با مقام نبوت و بندگی آن حضرت منافات دارد.

5. استناد برخی از سران مسیحی به کتابهای نازل شده نکته مهم دیگری است:

فقال بعضهم لبعض و فی الکتب المنزلة ان عیسی قال: اذهب الی ابی فقال رسولالله (ص) فان کنتم بذلک الکتاب تعملون فان فیه: اذهب الی ابی و ابیکم.

منظور از کتابهای مذکور، ظاهراً انجیل آسمانی نیست، چرا که انجیل کلام خداست و گفتار حضرت عیسی(ع) در آن ذکر نشده است. این کتابها همان اناجیلی است که حواریون حضرت مسیح بعد از آن حضرت. نویسنده حالات و گفتار و نصایح حضرت عیسی مسیح بوده اند.

پیامبر (ص) می فرماید: اگر شما عمل کننده به این کتاب باشید، در آن چنین آمده است که: من به سوی پدرم و پدر شما می روم؛ یعنی به سوی حضرت آدم و نوح که آنها پدر من و شما هستند. در اینجا سخن از محشور گشتن حضرت عیسی با انبیای سلف است. که معنای آن با آنچه شما مسیحیان ادعای می کنید کاملاً متفاوت است.

نکته: اینکه حضرت فرمودند: «اگر شما عامل به کتاب باشید»، اشاره می کند که در همین اناجیل اربعه بارها و بارها به بندگی حضرت عیسی مسیح و بشارت به پیامبر آخر الزمان تصریح شده است، ولی متأسفانه در طول تاریخ دستِ تحریف این حقایق روشن را از بین برده است. ماجرای شناخت پیامبر آخر الزمان برای پیروان کتابهای آسمانی و خصوصاً یهود و مسیحیت، آن قدر روشن و قطعی است که خداوند بزرگ در قرآن کریم آن را همچون شناخت فرزندانشان بیان کرده است:

الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون أبناءهم الذین خسروا أنفسهم فهم لا یؤمنون؛26

آنان که کتاب آسمانی به ایشان داده ایم به خوبی او ]پیامبر[ را می شناسند، همان گونه که فرزندان خود را می شناسند. فقط کسانی که سرمایه وجود خود را از دست داده اند، ایمان نمی آورند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان