دیباچه
قست اول
پیامبر اکرم(ص) برای مسلمانان یک منبع، یک معدن و مرکزی است که میتوانند کلیهی اعمال, رفتار و وظایف خود را از این منبع و معدن استخراج کنند خود را در همهی امور منطبق با آن حضرت بسازند و این یک امر ثابت و همیشگی است و یکی از احکام رسالت آن حضرت و ایمان مسلمانان آن است که ایشان بر وی تأسی کنند هم در گفتارش و هم در رفتارش.([1])
با تأسی از این نمونه کامل و کافی است که انسان به سوی کمال مطلق رهنمون میشود.
انسان بدون اسوه و مقتدا توانایی سیر به سوی کمال را ندارد. انسانهایی که در مراحلی از زندگی خویش فاقد نمونه میشوند، دچار سرگشتگی و حیرانی شده و نمیدانند در کدام جهت و با کدام سرعت حرکت کنند آنها از برخورد صحیح با موانع راه عاجزند و روشی را در حرکت و رویارویی با مسایل و مشکلات ندارند.
خداوند متعال برای هدایت انسانها به سوی هدف و مقصود؛ قرآن را در قالب کلمات نازل فرمود و برای ظهور عملی آن پیامبران: و جانشینان آنان را برگزید و از میان اسوهها کاملترینش را که همانا اسوهی حسنه است, معرفی فرمود. محمّدبن مسلم از امام باقر(ع) نقل میکند:
سمعت اباجعفر(ع) یقول: کل من دان الله بعبادة یجهد فیها نفسه ولا إمام له من الله فسعیه غیر مقبول وهو ضال متحیر والله شافی لأعماله؛ هرکه برای عبادت خداوند عزوجل خود را به زحمت اندازد, امّا پیشوایی که خداوند برای او مقرر کرده نداشته باشد, کوشش او ناپذیرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمالش را دشمن دارد.»([2])
آری آنکه بدون « اسوهی حسنه» سیر میطلبد؛ راه به جایی نمیبرد و از تلاش خویش طرفی نمیبندد, چرا که کمالجویی و کمال طلبی بدون اسوهیابی, گمراهی است. بلکه باید آن « نمونهی راستین» که چون نسیم بهاری رحمت و حیات میبخشد را یافت و وجودش را غنیمت شمرد تا به رشد و تکامل رسید و درگاهِ برخورد با پیشوایان جور و پیروانشان که چون سرمای زمستان هلاک کنندهاند, در امان بود.
فقدان الگوی مناسب انسان را اسیر شیاطین کرده و اسوهی سیئه را بر سیطرهی زندگانی مسلط میکند و آن جاست که امور فردی و اجتماعی به سقوط و فنا کشیده خواهد شد.
برماست که به کلام خدا و سنت معصومین: رجوع کنیم و از این پرچمهای برپای حق و نشانههای روشن دین و چراغهای هدایت راه جوییم و مسیر خود را اصلاح کرده و به «سیره نبوی» بازگشت نماییم, بازگشت به «سیره نبوی» بازگشت به «حریّت», «عزت» و «سعادت» است و همهی «رقتها», « ذلتها» و « شقاوتها» ناشی از دور شدن از آن سرچشمه زلال است.
بحث لغوی سیره:
استاد شهید آیة الله مطهری; میفرماید:
سیر غیر از سیره است, سیر یعنی رفتار هر کسی در عالم همچنان که گفتار دارد, رفتار هم دارد. ولی سیره عبارت است از: سبک و اسلوب و متد خاصی که افراد صاحب اسلوب و سبک و منطق در سیر خودشان به کار میبرند. همه مردم سیر دارند ولی همه مردم سیره ندارند, یعنی اینچنین نیست که همه مردم در رفتار خودشان از یک منطق خاص پیروی بکنند و یک سلسله اصول در رفتار خودشان داشته باشند که آن اصول, معیار رفتار آنها باشد.([3])
سیره یعنی نوع خاص حرکت انسان و نوع رفتار. لذا اهل لغت در توضیح معنای آن گفتهاند: سیره عبارت از طریقه, هیئت و حالت است. گاهی هم تعبیر به سنت و مذهب, روش و راه و رسم و سلوک و طریقهی اداره, کردهاند. بنابراین میتوان سیره را نوع رفتار و سبک رفتار معنا کرد. ([4])
دورنمایی از زندگی خصوصی رسول اکرم(ص)
استاد مطهری معتقد است: پیغمبر اکرم(ص) که نبوت به او پایان یافت, در سال 5(ع)0 بعد از میلاد متولد شد. هنوز در رحم مادر بود که پدرش در سفر بازرگانی شام در مدینه درگذشت و جدّش عبدالمطلب کفالت او را بر عهده گرفت. از کودکی آثار عظمت فوق العادهای از چهره و رفتار و گفتارش پیدا بود. عبدالمطلب به فراست دریافته بود که نوهاش آیندهای درخشان دارد. هشت ساله بود که جدّش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصیّت او ابوطالب عموی بزرگش عهدهدار کفالت او شد. ابوطالب نیز از رفتار عجیب این کودک که با سایر کودکان شباهت نداشت در شگفت میماند.([5])
هرگز دیده نشد مانند کودکان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد, به غذای اندک اکتفا میکرد و از زیاده روی امتناع میورزید. بر خلاف کودکان همسالش و بر خلاف عادت و تربیت آن روز, موهای خویش را مرتب میکرد و سر و صورت خود را تمیز نگه میداشت. ابوطالب روزی از او خواست که در حضور او جامههایش را بکند و به بستر برود. او این دستور را با کراهت تلقی کرد و چون نمیخواست از دستور عموی خویش تمرّد کند به عمو فرمود: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامهام را بکنم. ابوطالب از این سخن کودک در شگفت شد, زیرا در عرب آن روز حتی مردان بزرگ از عریان کردن همهی قسمتهای بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب میگوید: من هرگز از او دروغ نشنیدم, کار ناشایست و خندهی بیجا ندیدم, به بازیهای بچهها رغبت نمیکرد, تنهایی و خلوت را دوست میداشت و در همه حال متواضع بود.([6])
در چهل سالگی به نبوت مبعوث گشت, سیزده سال در مکه مردم را به اسلام دعوت کرد و سختیها و مشکلات فراوان را تحمّل کرد و در این مدت گروهی زبده تربیت کرد و پس از آن به مدینه مهاجرت فرمود و آنجا را مرکز قرار داد.
ده سال در مدینه آزادانه دعوت و تبلیغ نمود و با سرکشان عرب نبرد کرد و همه را مقهور ساخت. پس از ده سال همهی جزیر¸ العرب مسلمان شدند. آیات کریمهی قرآن تدریجاً در مدت بیست و سه سال بر آن حضرت نازل شد. مسلمین شیفتگی عجیبی نسبت به قرآن و شخصیت رسول اکرم(ص) نشان میدادند.
رسول اکرم(ص) در سال یازدهم هجری که بیست و سومین سال پیامبری از عمرش بود, درگذشت, در حالی که جامعهای نوبنیاد و مملوّ از نشاط روحی و مؤمن به یک ایدئولوژی سازنده که احساس مسؤولیت جهانی میکرد؛ تأسیس کرده و باقی گذاشته بود. آنچه به این جامعهی نوبنیاد روح و وحدت و نشاط داده بود, دو چیز بود:
قرآن کریم که همواره تلاوت میشد, و الهام میبخشید, و دیگر شخصیت عظیم و نافذ رسول اکرم(ص) که خاطرهها را به خود مشغول و شیفتهی فکرها را میداشت.
عمق کلام پیغمبر(ص)
آیة الله مطهری; معتقد است:
عمدهی کلمات بزرگان این است که نکات بسیار دقیقی که در کلمات پیامبر(ص) گنجانیده شده است را افراد بتوانند درک بکنند, به خصوص این که پیغمبر اکرم(ص) دربارهی سخنان خودشان فرمودهاند و عمل هم نشان داده:
اعطیت جوامع الکلم؛([7]) خدا به من کلمات جامعه داده است.
یعنی خدا به من قدرتی داده است که با یک سخن کوچک, یک دنیا مطلب میتوانم بگویم. سخنان پیامبر اکرم(ص) را همه میشنیدند, ولی آیا همه میتوانستند به عمق سخنان ایشان آنچنان که باید برسند؟ پاسخ این سؤال را پیغمبر اکرم(ص) درجملهای که مفاد آن این است: ²سخنانی که از من میشنوید, ضبط و نگهداری کنید و به نسلهای آینده تحویل بدهید و بسپارید, ای بسا نسلهای آینده و خیلی دور بهتر معنی حرف مرا بفهمند از شما که امروز پای منبر من هستید. ²در آن حدیث معروفی که در کتب معتبر ما هست و از احادیثی است که شیعه و سنی روایت کردهاند و در کافی و تحف العقول و کتابهای دیگر هست.
پیغمبر(ص) فرمود:
نضّرالله عبداً سمع مقالتی فوعاها وبلّغها من لم یسمعها؛ خدای خرم سازد چهرهی بندهای را که سخن مرا بشنود و ضبط کند و برساند به کسانی که آنها از من نشنیدهاند. فربّ حامل فقه غیر فقیه و ربّ حامل فقه الی من هو افقه منه. ([8])
این جمله خیلی نکته در آن هست, یعنی اشارهای است به آینده. فقه یعنی فهم عمیق, ولی در اینجا مقصود جملهای است که عمق داشته باشد. فقه با فهم فرقش این است که فهم مطلق فهمیدن است و فقه فهم عمیق را میگویند. وقتی که فقه به کلام اطلاق بشود؛ یعنی سخنی که عمق زیاد دارد. فرمود: بسا مردمی که حامل یک سخن عمیقند ولی خودشان عمیق نیستند. جمله را همیشه نقل میکند, ولی خودش نمیتواند به عمق آن پی ببرد. باز فرمود: بسا مردمی که جملهای را, فقهی را حمل میکنند. یعنی جملهای را که از من شنیدهاند حفظ دارند, فقیه هم هستند, ولی نقل میکند برای کسی که از خود او فقیهتر است. یعنی نقل میکند برای کسی که از او عمیقتر است و عمق فکرش بیشتر است, او که وقتی برایش نقل میکند چیزهایی میفهمد که خود این که برای او نقل کرده, نمیفهمد. این است که ما میبینیم سخنان پیغمبر(ص) در هر رشتهای دقیقاً قرن به قرن عمق بیشتری برای آن کشف شده است, در قرن اول و دوم هرگز به اندازه قرن سوم نمیتوانستند به عمق مطالب پیغمبر برسند, و در قرن سوم به اندازهی قرن چهارم, و در قرن چهارم به اندازه قرن پنجم. تاریخ علوم اسلامی این امر را نشان میدهد.
اگر شما اخلاق را مطالعه کنید, فقه را مطالعه کنید, معارف و فلسفه را مطالعه کنید, عرفان را ملاحظه کنید, میبینید در هر قسمت که پیغمبر سخن گفته است. مفسرینی که در دورههای بعد آمدهاند, واقعاً بهتر توانستهاند به عمق کلام پیغمبر برسند. اعجاز پیغمبر در همین است. ما تنها اگر فقه خودمان را در نظر بگیریم, چنانچه نابغهی هزار سال پیش را مثلاً در نظر بگیریم؛ شیخ صدوق و شیخ مفید و حتی شیخ طوسی را در فهم و معنای کلمات پیغمبر راجع به مسایل فقهی در نظر بگیریم, و بعد بیایم نهصد سال بعدش شیخ مرتضی انصاری را در نظر بگیریم, میبینیم شیخ مرتضی انصاری در نهصد سال بعد از شیخ طوسی و شیخ مفید و شیخ صدوق بهتر میتواند سخن پیغمبر را تحلیل بکند. آیا از این جهت است که شیخ مرتضی نبوغ بیشتری از شیخ طوسی داشته است؟ نه, علمِ زمان او وسعت بیشتری از علم زمان شیخ طوسی دارد؛ علم جلوتر رفته است و در نتیجه این بهتر میتواند به عمق سخن پیغمبر برسد تا او که در هزار سال قبل بوده است. آینده هم همینطور است. صدسال دیگر, دویست سال دیگر افرادی پیدا خواهند شد که خیلی عمیقتر از شیخ انصاری سخنان پیغمبر را درک بکنند.([9])
منطق عملی ثابت
استاد مطهری در تبیین این عنوان ابتدا سؤالی مطرح فرموده و به دنبال آن سؤالات دیگری, و سپس به پژوهش آن پرداخته است.
آیا یک انسان میتواند در عمل, در همهی شرایط زمانی و مکانی یک منطق داشته باشد, یک منطق ثابت محکم که از منطق خودش تجاوز نکند؟ ما دربارهی پیغمبر اکرم(ص) چنین حرفی میزنیم که پیغمبر اکرم(ص) مردی بود که در عمل سیره داشت, روش و اسلوب داشت, منطق داشت و ما مسلمانان موظفیم که سیرهی ایشان را بشناسیم, منطق عملی ایشان را کشف کنیم؛ برای اینکه از آن منطق در عمل استفاده بکینم. حال آیا یک انسان میتواند از اول تا آخر یک منطق داشته باشد که آن منطق برای او اصل باشد و اصالت داشته باشد؟ یا اصلاً بشر نمیتواند یک منطق ثابت داشته باشد؛ یعنی انسان تابع شرایط زمانی و مکانی و تابع شرایط زندگی و مخصوصاً تابع موضعگیری طبقاتی است و در هر وضعی از شرایط اجتماعی و اقتصادی که باشد, جبراً از یک منطق بخصوصی پیروی میکند؟ این مسألهی مهمی است که در دنیای امروز مطرح است. مارکسیسم بر این اساس است. مارکسیسم که برای فکر و عقیده و ایمان اصالتی در مقابل شرایط اجتماعی و اقتصادی و مخصوصاً موقعیت طبقاتی قایل نیست, میگوید: اساساً یک انسان نمیتواند در شرایط مختلف یک جور فکر کند و یک منطق را به کار ببرد؟ انسان در کاخ و در کوخ دو منطق دارد, در کاخ یک جور فکر میکند, در کوخ جور دیگری, کاخ یک جور به انسان منطق میدهد, کوخ جور دیگری. یک آدم محروم, یک آدمی که همیشه در زیر ظلم و شکنجه و اختناق بوده است و انواع محرومیتها را چشیده و میچشد, خواه ناخواه یک جور فکر میکند؛ یعنی وضع زندگیاش برای او یک جور فکر را به وجود میآورد, اوست که میگوید عدالت, اوست که میگوید مساوات و برابری, اوست که میگوید آزادی, واقعاً هم فکرش این است چون وضعش اقتضا میکند که این طور فکر بکند. همین آدم اگر وضعش تغییر بکند, این آدم خاک نشین اگر کاخ نشین بشود و خاک, کاخ بشود, شرایط خارجی برای او تغییر میکند و در این صورت فکرش هم عوض میشود و میگوید که نه, این حرفها که میگویند صحیح نیست, مصلحت هم جور دیگری اقتضا میکند؛ مساوات چندان حرف درستی نیست, کمی جلوی آزادیها را هم باید گرفت, و عدالت را هم جور دیگری تفسیر میکند. یعنی وضع زندگی که خواه ناخواه تغییر کرد, منافع و مصالحش که تغییر کرد, چون انسان نمیتواند از منافع و مصالح خودش دست بکشد [فکرش نیز تغییر میکند.] به حسب این مکتب عقربهی فکر بشر این طور ساخته شده که آن مغناطیسش منافع خودش است؛ وقتی که منافعش در جهت طبقهی محروم است, این عقربه به نفع طبقهی محروم میگردد, وقتی که منافعش عوض شد و او آمد به طبقهی مرفّه, عقربهی فکر هم خواه ناخواه و جبراً در جهت طبقهی مرفه میچرخد.([10])
استاد مطهری برای نقض نظر مارکسیسم نمونههای تاریخی را چنین بیان میفرماید:([11])
آنهایی که منطق ندارند, آنهایی که ایمان ندارند, بدون شک همین طور است, ولی نمیشود گفت بشر الزاماً و اجباراً چنین است, به دلیل صدها موردی که بر ضدّ آن پیدا میکنیم. یک نویسنده عربی هست به نام علی الوردی که اصلاً عراقی است. او شیعه است ولی در عین حال تمایلات مارکسیستی دارد. در کتاب خودش, هم تمایل مذهبی شیعی دارد و هم تمایل مارکسیستی, و چون در عین حال کمی تمایل مذهبی دارد, مانعی نیست که در بعضی از موارد بر ضد مارکسیسم حرف بزند, او میگوید:
انصاف این است, که علی(ع) در زندگی خود این اصل مارکس را نقص کرد که یک انسان نمیتواند در کاخ و در کوخ یک جور فکر کند, خواه ناخواه فکرش عوض میشودو آن عقربهی فکرش در جهت وضع اجتماعیاش تغییر میکند. تاریخ علی(ع) نشان داد که مطلب از این قبیل نیست, به جهت اینکه ما علی(ع) را در دو وضع طبقاتی اجتماعی مختلف میبینیم, در آن حدّ نزدیک به صفر, و در آن نقطهی اوج که از آن بالاتر نیست. یعنی یک روز, علی(ع) را میبینیم به صورت یک کارگر, به صورت یک سرباز سادهی فقیر, به صورت یک کسی که صبح از خانهی خودش حرکت میکند و میرود برای مثلاً قنات جاری کردن, درخت کشت کردن, زراعت کردن و زحمت کشیدن و مزد گرفتن به صورت یک کارگر. علی(ع) را ما در قیافهی یک کارگر میبینیم, میبینیم یک جور فکر میکند. همین علی(ع) بعدها که اسلام توسعه پیدا میکند [و اموال زیادی در اختیار مسلمین قرار میگیرد, و حتی در زمان خلافت همان طور فکر میکند.] البته وقتی اسلام توسعه پیدا کرد, دنیای اسلام ثروتمند شد و غنایم به سوی آن سرازیر شد. این را ما هم قبول داریم که آنگاه که سیل ثروت به دنیای اسلام ریخت, ایمان صدها نفر از مسلمین را هم با خودش برد. ما اصل تأثیر را دربارهی بسیاری از افراد انکار نمیکنیم ولی گفتیم این را به صورت اصل کلی قبول نمیکنیم. زبیر یک مسلمان با ایمان بود. زبیر را چه فاسد کرد؟ ثروت هنگفت و غنایم بیحساب که به دامنش ریخت و شد صاحب هزار اسب, هزار غلام و چندین خانه: یک خانه در مصر, یک خانه در کوفه و یک خانه در مدینه. طلحه را چه فاسد کرد؟ همینها. ولی اگر این اصلی کلی صحیح میبود باید تمام اصحاب پیغمبر(ص) العیاذ بالله در یک مسیر قرار بگیرند و همین که پول و مقام آمد, این سیل پول و مقام همه را یک جور حرکت بدهد ولی ما میبینیم در این میان استوانههایی هستند که این سیلهای عظیم که حرکت کرد و آمد, نتوانست آنها را تکان بدهد. نه تنها این جاه مقامها و این ثروتهای فوق العاده, علی(ع) را نتوانست تکان بدهد, شاگردانش از جمله سلمان و ابوذر را هم نتوانست تکان بدهد.([12])
علی الوردی میگوید: زندگی علی(ع) این نظریه را نقض کرد. من عرض میکنم نه تنها زندگی علی این نظریه را نقض کرد, قبل از علی زندگی پیغمبر آن را نقض کرد. پیغمبرِ شعب ابی طالب را ببینید و پیغمبر روز وفات را ببینید. پیغمبرِ شعب ابی طالب, اوست و یک جمع قلیل از اصحاب که در درهای محبوساند. آب, غذا و احتیاجات دیگر به آنها نمیرسد و آنچنان بر آنان سخت است که بعضی از مسلمینی که در مکه اسلامشان را مخفی کرده بودند با بعضی مسلمینی که در شعب بودند و بالخصوص علی(ع). [رابطه برقرار کرده بودند و در[ آن تاریکیهای شب از گوشهها میرفتند و انبان غذایی میآوردند و مسلمین هر کدام اندکی میخوردند, همین قدر که سدّ جوعشان بشود. این پیغمبر بعد میرسد به سال دهم هجری؛ در سال دهم هجری حکومتهای جهان رویش حساب میکنند و در مقابل او احساس خطر میکنند, نه تنها تمام جزیر¸ العرب تحت نفوذ اوست و به صورت یک قدرت تمام درآمده است, بلکه سیاسیّین جهان پیشبینی میکنند که این قدرت عن قریب از جزیر¸ العرب سرریز میکند و متوجه آنها خواهد شد. در همان حال پیغمبرِ سال دهم هجرت با پیغمبرِ سال دهم بعثت که دارد از شعب ابیطالب بیرون میآید, یک ذرّه از نظر روحیه فرق نکرده است. در حدود سال دهم هجرت که برو و بیا زیاد است و شهرت پیغمبر در همه جا پیچیده است, یک عرب بیابانی میآید خدمت پیغمبر. وقتی که میخواهد با پیغمبر حرف بزند, روی آن چیزهایی که شنیده رعب پیغمبر او را میگیرد, زبانش به لکنت میافتد. پیغمبر ناراحت میشود: از دیدن من زبانش به لکنت افتاد؟! فوراً او را در بغل میگیرد و میفشارد که بدنش بدن او را لمس بکند: برادر! هوّن علیک آسان بگو, از چه میترسی؟ من از آن جبابرهای که تو خیال کردهای نیستم: لست بملک. من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر میدوشید, من مثل برادر تو هستم, هرچه میخواهد دل تنگت بگو. آیا این وضع, این قدرت, این نفوذ, این توسعه و این امکانات یک ذره توانسته است روح پیغمبر را تغییر بدهد؟ ابداً! ([13])
نتیجه این است که انسان میتواند در همهی شرایط زمانی و مکانی یک منطق داشته باشد و در تمام شرایط سیره عملی حضرت رسول(ص) را الگوی عملی خویش قرار دهد.
نرمش در مسایل شخصی
استاد در این زمینه میفرماید:
«حضرت رسول(ص) در مسایل فردی و شخصی و آنچه مربوط به شخص خودش بود, نرم و ملایم و با گذشت بود, گذشتهای بزرگ و تاریخیاش یکی از علل و پیشرفتش بود, امّا در مسایل اصولی و عمومی, آنجا که حریم قانون بود, سختی و صلابت نشان میداد و دیگر جای گذشت نمیداشت.
پس از فتح مکه و پیروزی بر قریش, تمام بدیهایی که قریش در طول بیست سال نسبت به خود او مرتکب شده بودند را نادیده گرفت و همه را یکجا بخشید همچنانکه توبهی قاتل عموی محبوبش حمزه را پذیرفت.» ([14])
اینها مسایلی بود مربوط به شخص خودش, و یک وقت کسی قانون اسلام را نقض میکرد, مثلاَ دزدی میکرد. آیا اینکه میگوییم نرم بود مقصود چیست؟ آیا یعنی اگر کسی شرب خمر میکرد پیغمبر میگفت مهم نیست, تازیانه به او نزنید, مجازاتش نکنید؟! آن دیگر مربوط به شخص پیغمبر نبود, مربوط به قانون اسلام بود. آیا اگر کسی دزدی میکرد باز پیغمبر میگفت مهم نیست مجازات بشود؟ ابدا.
«پیغمبر در سلوک فردی و در امور شخصی نرم و ملایم بود ولی در تعهّدها و مسؤولیتهای اجتماعی نهایت درجه صلابت را داشت. مثالی عرض میکنم. شخص میآید در کوچه جلوی پیغمبر را میگیرد, مدعی میشود که من از تو طلبکارم, طلب مرا الان باید بدهی.
پیغمبر میگوید اولاً تو از من طلبکار نیستی و بیخود ادعا میکنی, و ثانیاًَ الآن پول همراهم نیست اجازه بده بروم. میگوید: یک قدم نمیگذارم آن طرف بروی. [پیغمبر هم میخواهد برود برای نماز شرکت کند] همینجا باید پول من را بدهی و دین مرا بپردازی. هرچه پیغمبر با او نرمش نشان میدهد, او بیشتر خشونت میورزد تا آنجا که با پیغمبر گلاویز میشود. و ردای پیغمبر را لوله میکند دور گردن ایشان میپیچد و میکِشد که اثر قرمزیاش در گردن پیغمبر ظاهر میشود. مسلمین میآیند که چرا پیغمبر دیر کرد. میبینند یک یهودی چنین ادعایی دارد. میخواهند خشونت کنند, پیغمبر میگوید: کاری نداشته باشید, من خودم میدانم با رفیقم چه بکنم.
آنقدر نرمش نشان میدهد که یهودی همان جا میگوید:
²اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انّک رسول الله² و میگوید تو با چنین قدرتی که داری این همه تحمل نشان میدهی؟!
این تحمل, تحمّل یک فرد عادی نیست, پیغمبرانه است.([15])
استقلال در کاره
استاد مطهری برای تبیین این موضوع چند داستان را بیان میفرماید:
کاروان پیامبر اکرم(ص) نزدیک نماز خسته و تشنه به مکانی که دارای آب بود, رسیدند. حضرت برای اقامهی نماز شتر خویش را خوابانید و پیاده شد و برای وضو گرفتن به طرف آب حرکت کرد ولی پس از اندکی بازگشت و بیآنکه با کسی سخن بگوید, به سوی مرکب خویش رفت. یاران رسول خدا(ص) پرسیدند: «ای رسول خدا کجا میروید؟» آیا این مکان مناسب نیست؟ حضرت خطاب به آنان فرمود: «میخواهم زانوی شترم را ببندم» پس زانو بند را به زانوهای شتر بست و برای وضو گرفتن به سمت آب روان گردید. یاران گفتند: «ای رسول خدا! ما زانوی شتر شما را میبستیم. شما چرا به خود زحمت دادید و بازگشتید؟» پیامبر اکرم(ص) فرمود: «هرگز از دیگران در کارهای خود کمک نخواهید و به دیگران تکیه نکنید, اگرچه برای یک قطعه چوب مسواک باشد.([16])
اصحاب پیغمبر اکرم(ص) نقل کردهاند که در دورهی رسالت, در سفری خدمتشان بودیم در منزلی پایین آمده بودیم و قرار بود که در آنجا غذایی تهیه شود, گوسفندی آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح کنند و از گوشت آن مثلاً آبگوشتی بسازند و تغذیه کنند. یکی از اصحاب به دیگران میگوید سر بریدن گوسفند با من, دیگری میگوید پوست کندن آن با من, سومی مثلاً میگوید پخت آن با من و ... پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: جمع کردن هیزم از صحرا با من, اصحاب عرض کردند: یا رسولالله(ص) ما خودمان افتخار این خدمت را داریم, شما سر جای خودتان بنشینید, ما خودمان همه کارها را انجام میدهیم. فرمود بله, میدانم, من نگفتم که شما انجام نمیدهید, ولی مطلب چیز دیگری است بعد جملهای فرمود: «انّ الله یکره من عبده ان یراه متمیزاًَ بین اصحابه؛ خدا دوست نمیدارد که بندهای ببیند در میان بندگان دیگر ببیند که برای خود امتیاز قایل شده است.
من اگر اینجا بنشینم و فقط شما بروید کار بکنید, پس برای خودم نسبت به شما امتیاز قایل شدهام. خدا دوست ندارد که بندهای خودش را به چنین وضعی در بیاورد.([17])
این مسأله به اصطلاح امروز «اعتماد به نفس» در مقابل اعتماد به انسانهای دیگر حرف درستی است, البته نه در مقابل اعتماد به خدا. اعتماد به نفس سخن بسیار درستی است, یعنی اتّکال به انسان دیگر نداشتن, کار خود را تا جایی که ممکن است خود انجام دادن و از احدی تقاضا نکردن است.
صداقت
استاد مطهری به صداقت حضرت به عنوان یک موضوع مستقل نپرداخته ولی آنچه که از نوشتههای ایشان استنباط میشود این است که ایشان معتقد است:
پیامبر اکرم(ص) در رسانیدن پیام خداوند و انجام مسؤولیت الهی با شهامت بودند و هیچ هراسی به دل راه نمیدادند. و در ابلاغ پیام بسیار راستگو بودند. پیامبر اکرم(ص) به صداقت و راستگویی شهرت داشتند و نه تنها قبل از رسالت بلکه بعد از آن نیز تا آخرین لحظهی حیات راستگو بودند. طبق احادیثی که از عایشه همسر رسول اکرم(ص) رسیده است, افراد دروغگو شدیداً مورد تنفر پیامبر اکرم(ص) بودند, و بدترین صفات نزد رسول خدا(ص) دروغگویی بود.([18])
در زمینهی ناپسند بودن دروغگویی و اثرات سوء آن, سخنان بسیاری از پیامبر اکرم(ص) وارد شده است. مثلاً روزی مردی نزد رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد:
«عنه(ص): وقد سأله رجل عن عمل الجنة؟ _ : الصدق, اذا صدق العبد برّ وإذا برّ آمن وإذا آمن دخل الجنة. قال: یا رسولالله, وما عمل النار؟ قال الکذب, إذا کذب العبد فجر وإذا فجر, کفر, و إذا کفرَ یعنی دخل النار؛ چگونه میتوان وارد بهشت شد؟ حضرت فرمود: با راستگویی, زیرا وقتی بندهی خدا راستگو باشد کار نیک انجام داده و وقتی کار نیک انجام دهد به خدا ایمان دارد و وقتی به خدا ایمان داشت به بهشت داخل میشود. آن مرد پرسید: انسان چگونه به آتش داخل میشود؟ حضرت فرمود: «با دروغگویی زیرا بندهای که دروغ بگوید نافرمانی خدا نموده و وقتی نافرمانی خدا را نمود به خدا کفر ورزیده و وقتی به او کفر بورزد, داخل آتش میشود.»([19])
بنابراین راستگویی, اثر مستقیم و ارتباط تنگاتنگ با ایمان دارد؛ پس کسی که ایمان به خدا و روز جزا دارد, هیچگاه دروغ نمیگوید و امّا دربارهی فلسفه دروغگویی اینکه چرا انسان دروغ میگوید, پیامبر اکرم(ص) فرمود: «لایکذب الکاذب الامن محانة نفسه علیه؛ هیچ دروغگویی دروغ نمیگوید مگر از این جهت که ارزش خود را نشناخته و روح او نزدش سبک و بیارزش است.»([20])
ایشان حتی نسبت به دشمنان خویش هم صادق بوده و هرگز دروغ نمیگفتند و کار دروغآمیز نمیکردند. تا آنجا که برخی از کجاندیشان, به این پندار افتادند, که از این همه صداقت, به سود خویش بهره برند. لیکن, کمک خداوند و روشن اندیشی حضرت, آنان را ناکام گذاشت.
عبادات پیامبر
به جهت اشارات کوتاه شهید آیة الله مطهری در این زمینه به روایات مربوط به این قسمت از مبحث میپردازیم:
فی الکافی: مسنداً, عن الفضیلبن یسار, وعبدالملک, وبکیر, قالوا: سمعنا أباعبدالله(ع) یقول: کان رسولالله(ص) یصلّی من التطوع مثلی الفریضة ویصوم من التطوّع مثلی الفریضة؛ امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) دو برابر نمازهای واجب, نماز مستحبی میخواند و همچنین دو برابر روزهی واجب, روزهی مستحبی میگرفت.([21])
وفی المکارم: وکان(ص) یقول: جعل قرّة عینی فی الصلاة والصوم؛ رسول خدا(ص) میفرمود: نور چشم من در نماز و روزه قرار داده شده است.([22])
و فی اسرار الصلوة للشهید الثانی: کان النّبی(ص) ینتظر وقت الصلوة ویشتدّ شوقه ویترقّب دخوله ویقول لبلال مؤذنه: أرحنایا بلال؛ رسول خدا(ص) با اشتیاق تمام انتظار وقت نماز را میکشید, و مراقب آن بود. و چون وقت نماز میرسید؛ به مؤذنش میفرمود: ای بلال با اذن گفتن خوشحالمان کن.([23])
وفی التهذیب: باسناده, عن محمدبن علیبن محبوب, عن العباسبن معروف, عن عبداللهبن المغیرة, عن معاویةبن وهب قال: سمعت اباعبدالله(ع) یقول: وذکر صلاة النبی(ص) قال: کان یؤتی بطهور فیخمّر عند رأسه, ویوضع سواکه تحت فراشه, ثمّ ینام ماشاﺀالله فاذا استیقظ جلس ثمّ قلّب بصره فی السماﺀ ثمّ تلا الایات من آل عمران )انّ فی خلق السموات والارض( الایات ثمّ یستنّ ویتطهّر ثمّ یقوم إلی المسجد فیرکع أربع رکعات, علی قدر قرائته رکوعه وسجوده علی قدر رکوعه. یرکع حتّی یقال: متی یرفع رأسه ویسجد حتی یقال: متی یرفع رأسه. ثمّ یعود إلی فراشه. فینام ماشاءالله ثم یستیقظ فیجلس فیتلوالایات من آل عمران, ویقلب بصره فی السماﺀ ثمّ یستنّ ویتطهّر ویقوم إلی المسجد فیوتر ویصلی الرکعتین ثم یخرج الی الصلاة؛ شبها چون میخواست بخوابد, ظرف آب در پوشیدهای را بالای سرش میگذاشتند و آن جناب مسواک خود را هم زیر رختخواب مینهاد و میخوابید آنقدر که خدا بخواهد, چون از خواب بیدار میشد؛ مینشست و به آسمان نگاه میکرد و آیات )ان فی خلق السموات والارض...( که در آخر سورهی آل عمران است را میخواند, سپس دندانها را مسواک کرده و وضو میگرفت و به محل نماز میرفت, چهار رکعت از نماز شب را میخواند, رکوع هر رکعتش به قدر قرائت, و سجودش به قدر رکوع آن طول میکشید, به حدی که مردم میگفتند: کِی, سر از رکوع بر میدارد و به سجده میرود؟!!
و همچنین سجدهاش به حدی طولانی بود که گفته میشد چه وقت سر بر میدارد, آنگاه به بستر خود بر میگشت و آن قدر که مشیت الهی بود, میخوابید. و سپس بیدار شده و مینشست و چشمان را به آسمان دوخته همان آیات را تلاوت میفرمود: آنگاه مسواک میکرد و وضو میگرفت و به مسجد میرفت و به خواندن چهار رکعت دیگر از نماز شب میپرداخت, به همان نحو که قبلاً چهار رکعت خوانده بود, مجدداً به بستر خود مراجعت مینمود و مقداری میخوابید, سپس بیدار میشد, نگاه به آسمان کرده همان آیات را تلاوت مینمود. باز مسواک کرده و وضو میگرفت و ﴿سه رکعت﴾ نماز شفع و وتر را میخواند و بعد از آن دو رکعت نافلهی صبح میخواند و برای ادای فریضهی صبح وارد مسجد میشد.([24])
از عایشه نقل شده که رسول خدا(ص) با ما حرف میزد, و ما با او سخن میگفتیم: همینکه موقع نماز میشد, او را حالتی دست میداد که گویی نه او ما را میشناسد, و نه ما او را میشناسیم.([25])
عبادتش به منظور طمع بهشت و یا ترس از جهنم نبود, عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزی یکی از همسرانش گفت: تو دیگر چرا آن همه عبادت میکنی؟ تو که آمرزیدهای: جواب داد: آیا یک بندهی سپاسگزار نباشم؟
عن محمدبن مروان قال: سمعت اباعبدالله(ع) یقول: کان رسولالله(ص) یصوم حتی یقال: لایفطر وأفطر حتی یقال لایصوم. ثمّ صام یوماً وافطر یوماً. ثم صام الاثنتین والخمیس. ثم آل من ذلک إلی صیام ثلاثة ایام فی الشهر, الخمیس فی أول الشهر والأربعاﺀ فی وسط الشهر. والخمیس فی آخر الشهر وکان(ص) یقول: ذلک صوم الدهر؛ از امام صادق(ع) نقل شده که رسول خدا(ص) در ابتدا آن قدر روزه میگرفت که میگفتند: دیگر افطار نمیکند. پس آنقدر پشت سرهم افطار کرد که گفتند: دیگر روزه نمیگیرد, پس از آن یک روز در میان روزه میگرفت. بعد روزهای دوشنبه و پنجشنبه از هر هفته را روزه میگرفت. حضرت در هر ماه سه روز یعنی پنجشنبه اول و چهارشنبه وسط و پنجشنبه آخرماه را روزه میگرفت. و میفرمود: اگر کسی چنین کند؛ مثل آن است که تمام عمرش روزه باشد.([26])
رسول خدا(ص) دو ماه شعبان و رمضان را روزه میگرفت و آن را به هم وصل میکرد. ولی دیگران را ازاین معنا نهی مینمود.
شاید مراد از نهی این باشد که آن حضرت خوش نداشت مردم تمام ماه شعبان را روزه بگیرند, چنانکه در پارهای از اخبار, امر شده که میان روزهی ماه شعبان ولو به یک روز در وسط آن افطار کنند.
حضرت یکسره به عبادت میپرداختند, ولی به دیگران میفرمودند: در هر ماه سه روز روزه بگیرید و به اندازهی طاقت عبادت کنید, بیش از ظرفیّت خود بر خود تحمیل نکنید که اثر معکوس دارد.
با رهبانیّت و انزوا و گوشهگیری و ترک اهل و عیال مخالف بودند. بعضی از اصحاب که چنین تصمیمی گرفته بودند, مورد انکار و ملامت قرار گرفتند.
همچنین میفرمودند: بدن شما, زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقی بر شما دارند که میبایست آنها را رعایت کنید.
استاد مطهری با اشاره به این مطلب در نحوهی عبادت پیامبر(ص) میفرماید:
در حال انفراد, عبادت را طول میدادند؛ گاهی در حال تهجّد ساعتها سرگرم بودند, امّا جماعت را مختصر میکردند و رعایت حال اضعف مأمومین را لازم میشمردند و به آن توصیه میکردند.([27])
نظم و انضباط
از منظر استاد مطهری1 از اصول جالب توجه در منطق عملی پیامبر اکرم(ص) اصل نظم و انضباط است. به طوری که در همهی جلوههای زندگی آن حضرت عینیت داشته و سراسر زندگی آن جلوهی تام حق و وجه الله الاعظم, نظم و تنظیم امور بود.
آنگاه که به خانه وارد میشدند, اوقات خود را تقسیم میکردند و هر بخش آن را برای انجام برنامهای خاص در نظر گرفته بودند چنانکه در خبر آمده است که امام حسین(ع) از امیرمؤمنان(ع) دربارهی برنامه و وضع پیامبر اکرم(ص) در داخل خانه سؤال نمودند و حضرت علی(ع) چنین پاسخ دادند:
وکان اذا أوی منزله جرّاً دخوله ثلاثه اجزاﺀ, جزﺀ لله عزّوجلّ, جزﺀ لاهله وجزﺀ لنفسه, ثمّ جزاً جزﺀ بینه وبین الناس, فیردّ ذلک علی العامّة والخاصّة ولایدّخر عنهم شیئاً؛ و چون آن حضرت به منزل میرفت, اوقات خویش را به سه قسمت تقسیم میکرد, قسمتی را برای عبادت خدا, قسمتی را برای اهلبیت خود و قسمتی را به خود اختصاص میداد, سپس آن قسمتی را که به خود اختصاص داده بود, میان خود و مردم تقسیم میکرد و بخشی از آن را به مردم اختصاص میداد و عام و خاص را میپذیرفت و چیزی از آنها مضایقه نمیکرد.
پیامبر اکرم(ص) اسوهی نظم و انضباط بودند و نظمی دقیق و الهی بر همهی شؤون و رفتار ایشان حاکم بود, همان چیزی که در حیات نورانی ائمه: نیز چشمگیر است و تلاش شده تا حیات مسلمانان براساس نظم قائم شود.
اصحاب حضرت آنچنان تحت تأثیر نفوذ ایشان انضباط را رعایت میکردند که گاهی ایشان صلاح نمیدانستند مطالبی را آشکار کنند تا مبادا دشمن از آن آگاه گردد, اما اصحاب بدون تأمل و هدر دادن وقت و فرصت آن را انجام میدادند.
مثلاً زمان آماده باش برای حرکت به سوی مقصد, همه به طرفی که حضرت فرمان میدادند, روانه میشدند, بدون آنکه از مقصد نهایی آگاه باشند هرچند در لحظات آخر آگاه میشدند.
گاه به عدهای دستور میدادند که به طرفی حرکت کنند و نامهای به فرماندهی آنها میدادند و فرمودند: بعد از چند روز که به فلان نقطه رسیدی نامه را باز کن و دستور را اجرا کن. آنها چنین میکردند و پیش از رسیدن به آن نقطه نمیدانستند مقصد نهایی کجاست و برای چه مأموریتی میروند, و بدین ترتیب دشمن و جاسوسهای دشمن را بیخبر میگذاشتند و احیاناً آنها را غافلگیر میکردند.([28])
آداب نظافت
در این زمینه استاد اشارهی اندکی کرده است, ولی نگارنده به تبیین آن میپردازد.
حضرت از کودکی به پاکیزگی علاقه داشتند و در نظافت بدن و لباس بینظیر بودند, علاوه بر آداب وضو اغلب روزها خود را شستشو میدادند, و این هر دو را جزﺀ عبادت قرار میدادند. موی سر را با برگ سدر میشستند و شانه میکردند و خود را با مشک و بخور عنبر خوشبو میکردند به طوری که از هرجا عبور میکردند تا مدتی بوی عطر به مشام میرسید. روزانه چند بار به خصوص شبها پیش از خواب و پس از بیدار شدن دندانها را به دقت مسواک میکردند. جامهی سفیدشان که تا نصف ساقها را میپوشانید, همیشه تمیز بود. پیش از صرف غذا و بعد از آن دست و دهان را میشستند و از خوردن سبزیهای بدبو پرهیز مینمودند, شانه و سرمهدان و مقراض و آینه و مسواک را در مسافرت به همراه میبردند. خانهی حضرت با تمام سادگی که داشت, همیشه پاکیزه بود. تأکید میفرمودند که زبالهها را به هنگام روز بیرون ببرند تا شب به جای نماند. به یاران و پیروان خود تأکید میفرمودند که سر و تن و جامه و خانههایشان را تمیز و خوشبو نگاهدارند. روزهای جمعه را غسل کنند و خودشان را معطر سازند تا بوی بد از آنها استشمام نشود و آنگاه در نماز جمعه حضور یابند. ([29])
از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: برای رسول خدا(ص) مشگدانی بود که پس از هر وضو بلافاصله آن را به دست گرفته خود را معطر میساخت و در نتیجه چون ازخانه بیرون میآمد, بوی عطر از آن حضرت منتشر میشد.([30])
همچنین فرمود: بیش از آن مقداری که برای خوراک خرج میکرد, به عطر پول میداد.([31])
لباس پیامبر(ص)
رسول خدا(ص) هر نوع لباسی که برایشان فراهم میشد, میپوشیدند, از لنگ و پیراهن و امثال آن. حضرت از لباس سبز خوششان میآمد و بیشتر لباسهایشان سفید بود. ایشان میفرمودند: زندههای خود را سفید بپوشانید و مردگان خود را با آن کفن کنید.
در جنگ و در حال عادی لباس لایهدار میپوشیدند.
قبایی از سندس داشتند که چون بر تن میکردند, رنگ سبز آن با سفیدی رنگ آن حضرت نمایش جالبی داشت. لباسی که روی لباسها میپوشیدند با زعفران رنگ شده بود, و با همان لباس نماز جماعت میخواندند.([32])
ادامه دارد...